موش و شتر
 تاریخ نگارش : سی ام آبان 1392
موش و شتر
سیده منصوره خادم
چون پیامبر نیستی پس رو به راه
تا رسی از چاه، روزی سـوی جاه

تـو رعیت باش گــر سـلطـان نه ای
خود مران چون مرد کشتیبان نه ای

موشی از قضا، افسار شتری به دستش رسید
آن را گرفت و راه افتاد

شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شد
ولی در باطن مترصد فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوشزد کند

این دو براه افتادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند
موش از حرکت باز ایستاد

شتر از او پرسید : چرا ایستادی ؟!
تو رهبر و پیشاهنگ من هستی !

موش گفت:
این رودخانه خیلی عمیق است!

شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش کرده گفت:
ببین ! عمق آب زیاد نیست، فقط تا زانوست !

موش گفت:
میان زانوی تو با زانوی من فرق بسیار است!

شتر پاسخ داد:
تو نیز از این پس رهبری موش هایی چون خودت را بر عهده گیر
و یاد بگیر که در مقابل شتر ها چگونه رفتار کنی

چون پیامبر نیستی پس رو به راه
تا رسی از چاه، روزی سـوی جاه

تـو رعیت باش گــر سـلطـان نه ای
خود مران چون مرد کشتیبان نه ای
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.