آیا مصیبتها به اذن الهی است ؟
 تاریخ نگارش : هفدهم بهمن 1390
آیا مصیبتها به اذن الهی است ؟
مسعود ورزیده
آیا مصیبتهایی که به انسانها و خصوصا مومنین می‏رسد به اذن الهی است یا به اذن الهی نیست ؟ قرآن می‏فرماید همه اینها به اذن خداست . معنای این‏ مطلب این می‏شود که هر موثری که در دنیا روی اشیا اثر می‏گذارد موثر هرچه‏ می‏خواهد باشد
 کلید واژه : اذن
 ناشر : شهید مطهری
آیا مصیبتهایی که به انسانها و خصوصا مومنین می‏رسد به اذن الهی است یا به اذن الهی نیست ؟ قرآن می‏فرماید همه اینها به اذن خداست . معنای این‏ مطلب این می‏شود که هر موثری که در دنیا روی اشیا اثر می‏گذارد موثر هرچه‏ می‏خواهد باشد ، انسان باشد و یا انسان نباشد این موثر در اثری که می‏کند ، حتی آب که می‏خواهد غرق کند و آتش که می‏خواهد بسوزاند ، خداوند متعال که‏ زمام همه امور به دست اوست ، اگر بخواهد مانع برای یک مقتضی ایجاد کند ، می‏کند . درست است طبیعت آتش سوزاندن است و طبیعت آب مثلا غرق‏کردن‏ است و طبیعت یک انسان ظالم چنین است که می‏خواهد ظلم کند ، ولی خداوند متعال اگر بخواهد و اگر مصلحت بداند که مانعی در مقابل او ایجاد کند ، می‏کند . همین‏قدر که مانع در مقابل او ایجاد نمی‏کند ، معنایش این است که‏ این به اذن خدا واقع شده است ، خدا اعلام رخصت کرده است ، یعنی خدا مانع ایجاد نکرده است
البته نباید امر تشریعی را با امر تکوینی اشتباه کرد . تشریع یعنی‏ قانون ، یعنی آنجا که تکلیف و وظیفه انسان [ مطرح ] است . امر تشریعی‏ یعنی کار از آن جهت که خدا می‏خواهد انسان با اختیار و آزادی آن را انجام‏ دهد . اینکه فلان امر تشریعی مورد رضای خداست ، معنایش این است که در یک امری که مربوط به حوزه عمل انسانهاست و انسانها باید از روی اختیار انجام بدهند ، رضایت خدا این است که این‏طور انجام بدهند نه آن‏طور ، یعنی خدا به این نحوه از عمل امر کرده است و از آن نحوه دیگر نهی کرده‏ است .
مساله نظام تکوین ربطی به مساله تکلیف و قوانین و شرایعی که به انسانها تعلق دارد ، ندارد ( 1 )
سه دیدگاه درباره اذن الهی در نظام تکوین
در باب نظام تکوین آیا این‏طور باید فکر کنیم که اشیا که عمل می‏کنند و حوادثی که واقع می‏شود العیاذ بالله علیرغم خواست خداست ؟ زلزله‏ای می‏آید و شهری را خراب می‏کند . این زلزله یک سلسله علل طبیعی دارد : در جوف‏ زمین فعل و انفعال‏هایی رخ می‏دهد و در زیرزمین ریزشهایی صورت می‏گیرد که‏ باعث زیروروشدن قسمتهایی از زمین می‏شود . ممکن است کسی حوادث را با الغای نظام حکیمانه اسباب و مسببات درنظر بگیرد و بگوید : این زلزله را خدا خواست اما به این معنا که خدا ملکی را فرستاد و گفت : این زمین را تکان بده و او هم تکان داد و یا خود خدا به طور مستقیم آمد زمین را تکان‏ داد و زلزله پدید آمد . نه ، این‏طور نیست
نیز ممکن است کسی معتقد شود که قضیه برعکس است : خدا عالم را بر اساس نظامی خلق کرده است . این عالم بدون اشیایی که الان وجود دارند امکان‏پذیر نبود . آتش باید در عالم باشد ، آب باید در عالم باشد ، هوا باید در عالم باشد . همه اینها که در عالم باشند ، آن وقت قانون جاذبه‏ باید در عالم باشد ، قوانین دیگر باید در عالم باشد و اینها هم کار خودشان را می‏کنند ، چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد . خدا دستگاهی را خلق‏ کرده است و در آن دستگاه حوادثی واقع می‏شود که خود خدا هم نمی‏خواسته ولی‏ می‏شود .
خدا که نخواسته زلزله بشود ، ولی وقتی این طبایع وجود داشته باشد طبایعی که وجودشان لازم هم هست و خیرشان بر شرشان می‏چربد خواه‏ناخواه چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد ، این حوادث رخ می‏دهد . این هم یک طرز تفکر که این نیز غلط است
نظریه سوم : امر بین امرین در نظام تکوین
دیدگاه صحیح که نامش " امر بین امرین در نظام تکوین " است نظر سومی‏ ارائه می‏دهد. خداوند می‏فرماید: " « ما اصاب من مصیبه الا باذن الله غ"
این کلمه " « الا باذن الله »" امر بین امرین را در نظام تکوین بیان‏ می‏کند و این آیه مفسر آیات دیگری است که در جاهای دیگر آمده است
قرآن می‏فرماید هر بدی که می‏رسد ، به اذن خدا می‏رسد . " به اذن خدا می‏رسد " معنایش این است که نه اینچنین خیال کن که هیچ علل و اسبابی دخالت‏ ندارد و نه اینچنین خیال کن که دخالت آنها به نحوی است که چه خدا بخواهد و چه نخواهد آن کار می‏شود ، بلکه به اذن خدا می‏شود ، یعنی اگر خدا می‏خواست مانع ایجاد کند ، مانع ایجاد می‏کرد ، اگر می‏خواست شرطی از آن‏ شروط را از بین ببرد ، از بین می‏برد . کما اینکه در موارد زیادی موانعی‏ ایجاد می‏کند و یا شرطی را از بین می‏برد . پس قضیه این است که آنچه در عالم واقع می‏شود ، یک سلسله حوادث و علل و معلولهایی است که کار خودشان را انجام می‏دهند ، اما نه به معنای این که چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد ، که این مطلب را با مثال توضیح می‏دهم : فرض کنید فردی می‏خواهد از مرز عبور کند ، ولی آن مرزدار هم روی مصالح‏ کلی مملکت اگر بخواهد جلوی او را بگیرد می‏گیرد . پس یک‏وقت می‏گوییم : این کار را اصلا مستقیما مرزدار می‏کند و آن فرد دخالتی ندارد ، آن فرد مثل‏ سنگی است که از این طرف مرز به آن طرف برده شده است . و یک‏وقت‏ می‏گوییم آنهایی که می‏آیند و عبور می‏کنند مرزدار هیچ نقشی ندارد .
نظریه‏ سوم می‏گوید [ درست است که فرد است که عبور می‏کند ولی ] در عین حال یک نیروی کنترل‏کننده‏ای هست که اگر بخواهد مانعی ایجاد کند و یا شرطی را از بین ببرد چنین خواهد کرد
مثال درجه بالاتری را درنظر می‏گیریم : شمری می‏خواهد سر امام حسین علیه‏ السلام را ببرد . این شمر است که دارد می‏برد و امام حسین علیه السلام یک‏ انسان است که از گوشت و پوست و رگ و پی و امثال اینها ساخته شده است‏ و شمر هم انسان دیگری است که قدرت و نیرو دارد ، شمشیر و چاقو و نیزه‏ دارد . آیا اینجا هم می‏توانیم بگوییم این کار به اذن‏الله انجام می‏پذیرد ؟ بله ، به این معنا که اگر خدا می‏خواست ، یعنی اگر مصلحت کلی اقتضا می‏کرد که جبرا جلوی این ظالم گرفته بشود و جبرا مانع مظلومیت این مظلوم‏ بشود ، البته جلوی او گرفته می‏شد . ولی خداوند متعال در مورد کاری که‏ انسانها از روی اراده و اختیار باید بکنند امر به معنای دستور صادر کرده‏ است ، دستور داده است که ظالم به اختیار خودش ظلم نکند و به مظلوم‏ دستور داده است که از خود دفاع کند و دفاع کرده است . با همه اینها اگر ظالم باز بخواهد ظلم کند ، خدا اگر بخواهد به زور و به جبر مچش را بگیرد می‏گیرد . ولی این که خدا به جبر جلوی انسانها را بگیرد برخلاف نظام کلی‏ احسن است . اگر خداوند به جبر جلوی انسانها را بگیرد آنوقت نه کمالی‏ وجود خواهد داشت ، نه اطاعتی و نه معصیتی
شاید من نتوانسته باشم معنای کلمه " « باذن الله غ" را آن‏طور که باید و شاید تقریر کنم ، ولی این مساله یعنی امر بین امرین در نظام تکوین ، یکی از اصول معارف قرآن است . همان‏طور که در امور اختیاری انسانها ، نه‏ جبر است و نه تفویض ، در نظام تکوین هم امربین امرین حاکم است . جبر این است که علیرغم خواست انسانها قدرتی آنها را به انجام کاری ملزم کند . تفویض یعنی به خود واگذارشدگی و استقلال . اصلا استقلال مطلق مساوی با واجب‏الوجود بودن است .
کفربودن تفویض از کفربودن جبر بالاتر است و کمتر نیست . همان‏طور که در میان جبر و تفویض ، راهی است‏ که راه صحیح همان راه است که بحث ما در آن نیست در نظام تکوین یعنی در تاثیر و تاثرهایی هم [ که در عالم صورت می‏گیرد ] امر بین امرین حاکم‏ است . در کاری که خورشید با نورافشانی خود انجام می‏دهد ، ماه با حرکات‏ خود انجام می‏دهد ، هوا و آتش و آب و نیروی الکتریسیته انجام می‏دهند امر بین امرین حاکم است
معنای رضا به قضای الهی
اینجاست که معنای مصلحت و رضا به قضای الهی روشن می‏شود . اگر حادثه‏ای‏ پیش بیاید و خدای متعال جلوی این حادثه را نگیرد که معنای جلوی حادثه را نگرفتن این است که به اذن اوست و اگر مصلحت اقتضا می‏کرد جلوی حادثه را می‏گرفت معلوم می‏شود که مصلحت کلی اقتضا نمی‏کرده است که خداوند جلوی آن‏ را بگیرد . اگر انسان ایمان به این حقیقت داشته باشد ، به دنبالش " خلق توحیدی " پیدا می‏شود ، یعنی بعد از آن که حادثه‏ای واقع شد در انسان‏ حالت رضا پیدا می‏شود ، می‏گوید لابد مصلحت بوده است ، اگر مصلحت نبود خدای متعال جلوی آن را می‏گرفت . حال که خدا جلوی این حادثه را نگرفته‏ است پس مصلحتی هست ولو این که من آن مصلحت را ندانم
عمومیت اذن الهی
در اینجا نکته دیگری هست . گفتیم کلمه " اذن " به معنی اعلام رخصت‏ است . این در جایی است که ماذون ( اذن داده شده ) یک موجود شاعر باشد ، شعور داشته باشد .
اذن در مورد انسانها درست است ولی حتی در مورد حیوانها با اینکه دارای درجه‏ای از شعور هستند درست نیست ، یعنی جلوگیری نکردن از یک حیوان در انجام یک کار اذن تلقی نمی‏شود
فرض کنید گزنده‏ای می‏خواهد کاری بکند و انسان با اینکه می‏تواند جلوی او را بگیرد جلوی او را نگیرد . این معنایش این نیست که من به این حیوان‏ اذن دادم ، چون معنای اذن ، اعلام است . " ماذون " باید دارای درجه‏ای‏ از شعور باشد که بداند در کارش نیازمند به اذن شماست و منتظر اعلام شما باشد و بعد از اعلام ، آن کار را انجام دهد درحالی که حیوان چنین نیست و لهذا اذن فقط در مورد انسانها صادق است . [ مطلبی که گفتیم در جایی است‏ که اذن‏دهنده انسان باشد ]
ولی قرآن کلمه اذن را در مورد همه موجودات به کار برده است : در مورد انسان ، در مورد حیوان ، در مورد نباتات و حتی در مورد جمادات . این به‏ چه جهت است ؟ کانه در تعبیر قرآن مطلب از این قرار است که همه‏ موجودات در برابر خداوند به منزله عبید و بندگانی در مقابل مولایی هستند
همچنان که عبید و بندگان در کارهای خود نیازمند به اعلام رخصت مولا هستند، همه اشیا در کارهای خودشان نیازمند به اعلام رخصت [از طرف خداوند] هستند . اشیا که [ به ظاهر ] غیرشاعر هستند ، در درون خودشان نسبت به خدای خود نوعی شعور و ادراک دارند . خداوند متعال برای این که بفهماند همه‏ موجودات از نوعی شعور و ادراک و از یک رابطه شعوری با خدای خودشان‏ برخوردار هستند، کلمه " اذن " را به کار می‏برد: " « ما اصاب من مصیبه‏ الا باذن الله »"
" « و من یؤمن بالله یهد قلبه »" . برخی از افرادی که چهار کلمه با علوم آشنایی پیدا می‏کنند و بعد در زندگی عملی عوام‏الناس مذهبی مطالعه‏ می‏کنند ، منطق خودشان را یک منطق برتر و بالاتر تصور می‏کنند و فکر می‏کنند آنها چیزهایی را کشف کرده و می‏دانند که این آدم عامی نمی‏داند ، درصورتی‏ که ایمان ، رسیدن به یک منطق برتری است که چندین درجه مافوق این منطقهایی است که ما اسم آنها را " علمی " گذاشته‏ایم .
این‏ که انسان بتواند همین مطلب را در نظام عالم درک کند که همه اشیا در تاثیرات خود یک رابطه اذن و ماذونی با خدای خود دارند و اگر سببی کار خودش را کرد و مانع ایجاد نشد ، این مانع ایجادنشدن مبنی بر مصلحتی است‏ [ کار هر کسی نیست ] . یک خداشناسی عمیق ، یک توحید در ذات و توحید در فاعلیتی لازم است که انسان داشته باشد تا به این حقیقت راه پیدا کند . لهذا بعد فرموده است : " « و من یؤمن بالله یهد قلبه »" . آن‏که به‏ خدا ایمان بیاورد ، خدا قلب او را هدایت می‏کند ، یعنی انسان تا از یک‏ ایمان قوی برخوردار نباشد به این حقیقت راه نمی‏یابد
" « و الله بکل شی‏ء علیم »" خدا به همه چیز آگاه است . اگر کسی‏ بخواهد موثرهایی را که در عالم در هر " آن " تاثیر می‏گذارند حساب کند ، اصلا قابل احصا نیست . دیگر ارقامی از قبیل میلیارد و صدها میلیارد و میلیاردها میلیارد ، و میلیاردها میلیاردها میلیارد و امثال اینها در اینجا کارگر نیست ، بلکه غیرمتناهی است ، یعنی در هر آن و در هر لحظه ، غیرمتناهی موثر در غیرمتناهی متاثر اثر می‏گذارد . اگر فقط بدن یک انسان‏ را درنظر بگیرید در آن واحد میلیونها عامل در یکدیگر اثر می‏گذارند تا چه‏ رسد به همه انسانها ، و تا چه رسد به همه آنچه در کره زمین است و همه‏ آنچه در منظومه شمسی است و همه آنچه در کهکشانها و در عالم غیرمتناهی‏ است. معنای " « مااصاب من مصیبه الا باذن الله »" درواقع نوعی نظارت‏ الهی بر جریانات عالم است
" « والله بکل شی‏ء علیم »" . اگر تو الله را شناختی ، خاطرت جمع‏ باشد ، او به همه چیز آگاه است ، هیچکدام از تاثیرها و موثرها و متاثرها و اثرها از نظارت الهی که نامش " « باذن الله »" است خارج نیست
معنای توحید همین است
اذن الهی در نظام تشریع
تا اینجا بحث درباره نظام تکوین بود . گفتیم امر دیگری داریم به نام‏ " نظام تشریع " . نظام تشریع یعنی چه ؟ انسان از آن جهت که موجودی‏ دارای عقل و اراده و موثری از موثرهای عالم است ، به حکم این که دارای‏ عقل و اراده است ، اثر خود را جبرا و بدون انتخاب انجام نمی‏دهد . همیشه‏ در میان دوراهی است و این خود اوست که باید اثر خود و عمل خود را انتخاب و اختیار کند . کلمه اختیار از ماده " خیر " است ، یعنی از دو طرف خیر و شر ، مصلحت و غیرمصلحت ، آن که خیر است آن را برگزیند که‏ در مورد انسان اگر غیر از این باشد با انسانیت انسان منافات دارد . در اینجا چه برنامه‏ای هست ؟ در اینجا فقط برنامه راهنمایی است ، خدای‏ متعال انسان را راهنمایی می‏کند . وحی ، شرع و دین ، یعنی راهنمایی انسان‏ در کارهای خودش که این‏گونه اختیار کند و مصلحتش در آن است و اگر آن‏گونه دیگر اختیار کند بر ضرر اوست
این هم باز دو قسم است : یک قسمت تشریع الهی است ، یعنی قانونی‏ است که خدا وضع کرده است و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آن قانون‏ را فقط به مردم ابلاغ می‏کند . در کنار این امر ، امر دیگری هست و آن این‏ است که خدای متعال در مسائل خصوصی و جزئی ، یعنی در مسائل اجرایی ، به‏ پیغمبر حق امر و نهی داده است و بر مردم واجب است که امر و نهی او را اطاعت کنند. این است که می‏فرماید : " « واطیعوا الله واطیعوا الرسول " امر خدا را اطاعت و پیروی کنید و امر پیغمبر را
در اینجا دو احتمال هست : یکی اینکه بگوییم مقصود از اطاعت رسول همان‏ اطاعت خداست در آنچه که خدا دستور داده است ، چون پیغمبر هیچ چیزی را از ناحیه خود نمی‏گوید . هرآنچه شما در دستورات دین عمل کنید ، هم عمل به‏ دستور خداست و هم عمل به گفته پیغمبر است
بعضی از مفسرین به گونه دیگری گفته‏اند و درست هم هست و از آیات دیگر قرآن هم این مطلب استنباط می‏شود . گفته‏اند مساله اطاعت خدا در قوانین‏ دینی و مساله اطاعت پیغمبر در مسائل اجرایی است . مثلا " جهاد کنید " امر خداست . بسیار خوب ، می‏خواهیم جهاد کنیم . پیغمبر تعیین می‏کند که‏ مثلا اسامه امیر جیش باشد و زید و عمرو و بکر باید با جیش اسامه همراه‏ شوند . این قانون کلی الهی نیست ، مربوط به امر جزئی و شخصی است ، ولی‏ این هم مانند آن قانون کلی اطاعتش واجب است . خدا او را " ولی امر مسلمین " قرار داده است و اطاعت امر ولی امر مسلمین واجب است . در مقام تشبیه مثل این است : دستور خدا این است که اطاعت امر والدین‏ واجب است . اگر والدین شخص ، او را از یک سفر مباح نهی کنند ، آیا رفتن به این سفر مخالفت خداست یا مخالفت والدین ؟ مخالفت والدین است‏ ، ولی چون مخالفت والدین است ، مخالفت خدا هم هست ، زیرا خدا امر کرده است که اطاعت امر والدین واجب است . درست است که خدا مستقیم‏ نگفته است که این مسافرت را نرو ، دستور مستقیم خدا این نیست ، دستور مستقیم خدا این است که اطاعت والدین واجب است ، ولی دستور غیرمستقیم‏ خدا این است که رفتن به این سفر حرام است . چون والدین اینچنین امر می‏کنند ، قهرا این امر خدا می‏شود
" « فان تولیتم فانما علی رسولنا البلاغ المبین »" اگر اعراض کردید ، پشت کردید و روی گرداندید ( اطاعت نکردن را روگرداندن می‏گویند ) و امر خدا و رسول را اطاعت نکردید ، جبری در کار نیست . همانا آنچه بر رسول و فرستاده ماست ابلاغ و رساندن آشکار است

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.