نبوت در قرآن
 تاریخ نگارش : بیست و پنجم بهمن 1401
نبوت در قرآن
محمد هادی حاذقی
در جایگاه تعیین کننده راهبرد و سیاستهای کلی در مدیریت راهبردی در مکاتب غربی(استراتژیست) به عامل و عواملی معتقدند که از جمله آنها می توان به مدیران عامل ، رهبران، تحلیلگران،جمع مدیران و سایرین اشاره کرد .
چنانکه در مقالات قبل ذکر گردید در الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی ولایت فقیه مسئول تعیین سیاستهای کلی و راهبردهای کلان نظام میباشد.
اما ریشه این رکن در دین مبین اسلام از مبحث نبوت و جانشینی خداوند تبارک در عالم وجود سرچشمه میگیرد .
لذا در این مقاله در سطوح بررسی اصولی این الگو، مبتنی بر مفاهیم و شواهد قرآنی، موضوع نبوت در قرآن مطرح میگردد .
لازم به ذکر است که محتوای متن، عمدتا از تفسیر تسنیم حضرت آیت الله جوادی عاملی است .

 کلید واژه : نبوت، عصمت، علم لدنی، وحی، غیب
 ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان :
نبوت در قرآن
چکیده:
در جایگاه تعیین کننده راهبرد و سیاستهای کلی در مدیریت راهبردی در مکاتب غربی(استراتژیست) به عامل و عواملی معتقدند که از جمله آنها می توان به مدیران عامل ، رهبران، تحلیلگران،جمع مدیران و سایرین اشاره کرد .
چنانکه در مقالات قبل ذکر گردید در الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی ولایت فقیه مسئول تعیین سیاستهای کلی و راهبردهای کلان نظام میباشد.
اما ریشه این رکن در دین مبین اسلام از مبحث نبوت و جانشینی خداوند تبارک در عالم وجود سرچشمه میگیرد .
لذا در این مقاله در سطوح بررسی اصولی این الگو، مبتنی بر مفاهیم و شواهد قرآنی، موضوع نبوت در قرآن مطرح میگردد .
لازم به ذکر است که محتوای متن، عمدتا از تفسیر تسنیم حضرت آیت الله جوادی عاملی است .
کلمات کلیدی :
نبوت، عصمت، علم لدنی، وحی، غیب
حجت همه دوران تاریخ
در جریان وحی و نبوت فرمود که نه من اوّلین پیامبر هستم و نه پیام من اوّلین پیام است: ﴿مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾، یک؛ ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾، دو؛ نه من می‌دانم که چه حادثه‌ای رخ می‌دهد و نه از کسی پیروی می‌کنم، مگر از وحی! آن‌گاه در پنج مرحله این مباحث مطرح شد؛ مرحله اُولیٰ این بود که طبق ادلّهٴ فراوان و قطعی، انسان کامل که حجّت الهی است ـ مثل پیغمبر و امام(علیهم السلام) ـ علوم غیبی فراوانی داشته و دارند، هر چه در جهانِ امکان ظهور پیدا کرده است، انسانِ کاملِ معصوم که حجّت الهی است ـ مثل پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) ـ آن را دارا هستند. آن ابواب فراوانی که در جوامع روایی ما هست، بخشی از اینها را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در «کِتَابُ الْحُجَّة»[1] کافی آورد که عناوین آنها در بحث قبلی گذشت، به صورت شفّاف و قطعی ثابت می‌کند که اهل بیت(علیهم السلام) به علوم غیبیِ کامل احاطه دارند و این ادعیه نورانی ماه رجب را هم حتماً قرائت می‌کنید، اینها درس است برای ما، گذشته از اینکه خواندن آنها عبادت است و ثواب دارد، درس هم هست؛ این جمله نورانی «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ بَدْؤُهَا مِنْکَ وَ عَوْدُهَا إِلَیْکَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّاد»؛[2] همه معارف را در بَر دارد. پس مطلب اوّل این است که بدون هیچ شک و تردیدی اینها علوم غیبیِ فراوانی دارند. مطلب دوم این است که این با دلیل عقلی و نقلی مخالف است؛ با دلیل نقلی مخالف است، برای اینکه آیاتی دارد: ﴿مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾، یک؛ ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾، دو؛ از طرفی هم چه در سورهٴ «انعام» و چه در سورهٴ «یوسف» فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾،[3] در سوره مبارکهٴ «اعراف» آیه 188 هم فرمود: ﴿قُل لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ وَ لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ که اگر عالِم غیب بودم خَیر فراوانی نصیب من می‌شد و مشکلات دامن‌گیر من نمی‌شد، از اینکه از خَیر فراوان محروم می‌شوم و مصیبت‌های فراوانی دامن‌گیر من می‌شود در جنگ‌ها شکست می‌خوریم و در جبهه‌های اُحُد و امثال اُحُد آسیب می‌بینیم، معلوم می‌شود که علم به غیب نداریم. قسمت 8/احقاف/تسنیم
نبوت جهان شمول است
فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾، ولی اصل کلّی قرآنی سرجایش محفوظ است هیچ قریه‌ای نبود مگر اینکه ما نذیر فرستادیم، هیچ ملّتی نبود مگر ما راهنما فرستادیم، این برهان عام است. این برهانی که در پایان سوره مبارکه «نساء» آمده است این چه خدایی است! این چه دینی است! اگر ما انبیا نمی‌فرستادیم بشر علیه ما احتجاج می‌کرد. همین سوره مبارکه «نساء» بخش پایانی‌ آن این بود که چندی قبل هم خوانده شد؛ فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾؛[7] چرا انبیای فراوان فرستادیم؟ سوره مبارکه «نساء» بعد از اینکه نام مبارک نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و داود(سلام الله علیهم) را برد در آیه 163، در آیه 164 می‌فرماید: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾، خیلی از انبیا بودند در جهان که ما چه بگوییم؟ ما باید قصّه انبیا را بگوییم که شما بتوانید تحقیق کنید یا بهره علمی ببرید یا بهره موعظه‌ای ببرید که بتوانیم بگوییم: ﴿فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ﴾؛[8] ﴿کَیْفَ کانَ﴾، ﴿کَیْفَ کانَ﴾، شما چه دسترسیای به خاور دور دارید؟ دسترسی به باختر دور دارید؟ قسمت 3/تغابن/تسنیم
فرمود شما در هر زمانی بخواهید بررسی کنید آثار گذشتگان هست، میراث فرهنگی گذشتگان هست، الآن بروید تحقیق کنید آثارش را می‌بینید. این برای آن است که ﴿فَسِیرُوا﴾، ﴿فَسِیرُوا﴾، ﴿فَسِیرُوا﴾، که در قرآن دارد به ماهاست! آن روز منطقه‌ آنها محدود بود می‌توانستند از شام به حجاز و مانند آن رفت و آمد بکنند؛ اما وسیله قاره‌پیما و کشتی‌های اقیانوس‌پیما و اینها را که نداشتند. فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾، چرا این همه انبیا را فرستادیم؟ ﴿رُسُلاً﴾، اینها را که در قرآن نامشان را برد! می‌فرماید: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾، که نام آنها را ما در قرآن نبردیم، ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾، این از غنی‌ترین و قوی‌ترین آیات قرآن کریم است. به ملّتی که عقل دارد، ملّت مختال؛ مختال یعنی کسی که با خیال کار می‌کند. ملّت وهّام یعنی کسی که با وهم کار می‌کند. مستحضرید نه خیال علمی است، نه وهم علمی است اینها را می‌گویند عرفی. اگر از مدار خیال و وهم از بند خیال و از دام خیال و وهم بگذرد، به قلمرو و مسیر عقل، عقل یعنی برهان برسد، آن‌گاه الهی فکر می‌کند. فرمود اگر ما انبیا نمی‌فرستادیم همین عقلی که غنی‌ترین و قوی‌ترین مخلوق من است، علیه من احتجاج می‌کند می‌گوید تو ما را در جهانی خلق کردی که اسرار فراوانی در عالم هست، یک؛ به ما گفتی عادل باش، دو؛ معنای عدل هم این است که هر چیزی را سرجای خود قرار بدهیم، سه؛ جای اشیا را اشیاآفرین می‌داند نه ما، چهار؛ و معین نکردی جای اشیا چیست! جای اشخاص چیست! کدام ماهی حلال است، کدام ماهی حرام است؟ آیا هر چه از انگور برمی‌آید چه شراب چه شربت هر دو حلال است یا نه؟ ما که نمی‌دانیم. اگر انبیا نمی‌فرستادیم عقل علیه خدا احتجاج می‌کرد. این کدام مکتب است؟ چگونه خدا اجازه می‌دهد که عقل در برابر او بگوید تو چرا پیغمبر نفرستادی؟ از ما عدل می‌خواهی، معنای عدل هم این است که هر چیزی را سرجایش قرار بدهیم، ما که نمی‌دانیم! جای اشیا کجاست؟ میلیون‌ها موجود در دریا هست، میلیونها موجود در صحرا هست، میلیون‌ها کار می‌شود کرد، تو باید معین بکنی. عظمت و جلال عقل چقدر است خدا می‌داند! قسمت 3/تغابن/تسنیم
اینکه فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾، آیه 164 سوره «نساء» چرا ما برای هر منطقه پیغمبر فرستادیم؟ با اینکه اینها در کمال زحمت بودند؛ جنگ بر اینها تحمیل می‌شد، کشتار تحمیل می‌شد، تبعید تحمیل می‌شد، برای چه؟ برای چه این کار را کردیم؟ ﴿وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾، مرتّب اصرار می‌کند که ما برای هر منطقه پیغمبر فرستادیم، بعضی‌ها را گفتیم بعضی‌ها را نگفتیم، چرا؟ ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[5] برای اینکه مبادا در قیامت این مردم در برابر من بگویند خدایا! تو که می‌دانستی ما به چنین جایی می‌آییم چرا راهنما نفرستادی؟ این عظمت دین است. از این بالاتر فرض ندارد که کسی در برابر خدا بتواند استدلال بکند بگوید خدایا! ما که نمی‌دانستیم بعد از مرگ چه خبری است! تو که قبل از مرگ و حین دنیا و بعد از مرگ را خلق کردی و می‌دانستی ما بعد از مرگ به چنین جایی می‌آییم چرا راهنما نفرستادی؟ ما برای اینکه مردم در قیامت به منِ خدا اعتراض نکنند، پیغمبر فرستادم. مردم با چه اعتراض می‌کنند؟ با عقل اعتراض می‌کنند. جامعه وقتی زنده است که عاقل باشد؛ یعنی عالم باشد جان بکَنَد و چیز بفهمد، این قدر آزاد است. از این بالاتر فرض می‌شود؟ فرض یعنی فرض! فرض ندارد که انسان بتواند با خدا احتجاج کند مذاکره کند که چرا پیغمبر نفرستادی؟ تو که می‌دانستی ما نمی‌میریم و نمی‌پوسیم، اینجا می‌آییم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ﴾؛[6] این عقل یعنی عقل! اوّلین حرف جامعه را عقل می‌زند. خدا را عقل ثابت می‌کند، پیغمبر را عقل ثابت می‌کند، امام را عقل ثابت می‌کند، معجزه را عقل ثابت می‌کند. اگر عقل معزول شد، جامعه می‌شود جامعه جاهلی. وهم و گمان جای عقل و علم می‌نشیند، یک؛ هوس به جای عدل می‌نشیند، دو؛ پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) آمد عقل را به جای وهم و خیال نشاند، یک؛ عدل را به جای هوس و گرایش‌های جناحی گذاشت، دو؛ فرمود در جاهلیت ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[7] حاکم در نظام جاهلی دو چیز است: یکی وهم و خیال و گمان محض، یکی هم میل. فرمود ما یقین را به جای گمان نشاندیم و گفتیم: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾[8] و عدل را به جای هوس نشاندیم، گفتیم: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[9] این می‌شود تعلیم کتاب و حکمت. دیگر بیشتر از این و بالاتر از این فرض ندارد. تا نفس می‌کشیم علم. فرمود من عقل آوردم. هیچ کسی فرض نمی‌کند که انسان بتواند در برابر خدا استدلال کند! بگوید خدایا! تو چرا پیغمبر نفرستادی؟ تو چرا علی و اولاد علی نفرستادی؟ این خدا می‌فرماید من فرستادم: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾[10] این عظمت عقل است، عظمت علم است، عظمت برهان است. عرف و عادت، انسان را عقلی بار نمی‌آورد. گمان و وهم به جای علم نمی‌نشیند: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، چرا؟ چون همین عقلی که ما دادیم درست است خیلی از چیزها را می‌فهمد، حتی می‌تواند در برابر خدا استدلال کند؛ اما خیلی از چیزهاست که خدا آفریده، این عقل نمی‌فهمد. انبیا را فرستادیم که «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».[11] آن دفینه‌ها را اینها اثاره کنند. «ثوره»؛ یعنی انقلاب. انبیا رهبران انقلابی‌ هستند، ثوره کنند. این گاو را که می‌گویند ثور، ثور! برای اینکه شیار می‌کند، زیر و رو می‌کند، «بَقَرْ» هم از این راه است، گاو را که می‌گویند «بَقَرْ»، برای اینکه بَقْرِ زمین است. «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، فرمود ما عقل را که قدرت استدلال دارد به او دادیم، یک؛ خیلی از ذخائر زیرزمینی را در درون عقل نهادینه کردیم، دو؛ یک عاقل عقل‌پرورِ عقل‌شناس به نام پیغمبر می‌فرستیم، سه؛ که بشود «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». آن وقت این می‌شود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾. بحث‎های سُور قبلی این بود که در جاهلیت، کارشان همین بود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، این دو؛ ما آمدیم ثوره کردیم، شیار کردیم؛ گمان را پس زدیم، علم را به جای گمان نشاندیم. هوس را پس زدیم، عدل را به جای هوس نشاندیم، شده ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾. در جریان حکمت که آن بیست آیه سوره مبارکه «اسراء» بود که قبلاً بحث آن گذشت.
قسمت 6/جمعه/تسنیم
اصل رسالت عامه را در پایان سوره مبارکه «نساء» مبرهن فرمود. در آنجا فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم، برای هر ملّت و نحلتی، برای هر عصر و مصری حجت الهی را تمام کردیم تا هیچ کسی علیه خدا احتجاج نکند و نگوید ما که نیازمند به راهنما بودیم، چرا برای ما راهنما نفرستادی؟ آیه 163 سوره «نساء» این است که ﴿إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی‏ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ﴾، فرمود ما برای تو ای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وحی فرستادیم؛ چه اینکه برای نوح و انبیای بعد از نوح هم وحی فرستادیم. در آیه 164 فرمود رسُلی هستند که ما نام آنها را بردیم و رسلی هستند که نام آنها را نبردیم، برای اینکه نه از خاور دور خبری بود نه از باختر دور. آن روز همین منطقه غرب آسیا یا به اصطلاح خاور‌میانه جمعیت همین‌جا بودند، هیچ وسیله‌ای نبود که انسان از خاور دور یا باختر دور با خبر شود؛ لذا در دو جای قرآن کریم فرمود که قصص عده‌ای از انبیا را ما در قرآن ذکر نکردیم: یکی همین آیه 164 سوره «نساء» است که فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾، ما قصّه پیامبری را نقل می‌کنیم که اثر تبشیر و إنذار ظاهر بشود، اثر اطاعت و کفر ظاهر بشود، بعد به جامعه بگوییم: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾،[1] ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، بررسی کنید؛ اما اگر در خاور دور، باختر دور آن طرف اقیانوس اطلس، آن طرف اقیانوس کبیر، انبیایی آمدند؛ چه اینکه آمدند، پیامبرانی، راهنمایانی فرستادیم و اقبال و ادباری داشتند، شما چگونه می‌توانید تحقیق بکنید؛ لذا هم در این سوره «نساء» و هم در بخش‌هایی از سوره «مؤمن» و «غافر» و مانند آنها فرمود که بعضی از انبیا قصص آنها در قرآن آمده و بعضی‌ها هم نیامده است. این در روایات که 124 هزار یا کمتر یا بیشتر پیامبر آمد، قصص 25 نفر در قرآن آمده است: ﴿رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾. قسمت 1/ نوح/ تسنیم
این انبیایی که در خاورمیانه یا به اصطلاح غرب آسیا آمدند: ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾، این ﴿رُسُلاً﴾، اعم از آنهایی که ما قصص آنها را در قرآن گفتیم یا نگفتیم. این یک برهان عقلی است که ما برای هر ملّت و نحلتی حجت فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[2] این برهان عقلی است. عقل آن قدر قدرت دارد که در عین حال که فقیر محض است و عبد صرف است، به خدا بگوید تو که ما را آفریدی، ما که سفر طولانی در پیش داریم، نه از گذشته خود با خبر هستیم، نه در آینده بعد از مرگ می‌دانیم کجا می‌رویم، حتماً باید راهنما بفرستی! اگر راهنما نفرستی، این نقص در دستگاه خلقت ـ معاذالله ـ هست. فرمود ما انبیا فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. این «بَعد» مستحضر هستید که ظرف است و ظرف مفهوم ندارد؛ ولی اگر در مقام تحدید باشد، مفهوم دارد؛ یعنی مردم بعد از آمدن انبیا هیچ حجتی ندارند و اگر انبیا نمی‌آمدند، بشر بر خدا حجت داشت. این عقلانیت وحی است و وحیانیت عقلی است. عقلی که وحی را می‌شناسد و می‌داند وحی ضروری است و تنها در اختیار ذات أقدس الهی است با خدا احتجاج می‌کند که ما که نمی‌دانیم کجا می‌رویم، تو چرا راهنما نفرستادی؟ البته همه این احتجاجات در فصل سوم است، فصل اوّل که منطقه ذات است، منطقه ممنوعه است. فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است، منطقه ممنوعه است، ما با ظهور خدا، فعل خدا، تجلّی خدا که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»،[3] کار داریم. عقل آن قدر قدرت دارد که با خدا گفتگو کند، بگوید چرا پیغمبر نفرستادی؟ در قیامت هم به خدا می‌گوید ما که نمی‌دانستیم بعد از مرگ به چنین جایی می‌آییم، تو که ما را آفریدی، چرا راهنما نفرستادی؟ لذا فرمود ما حتماً باید پیامبر می‌فرستادیم و حتماً هم فرستادیم، کار ما تمام شد، وظیفه شما مانده است. این که در سوره مبارکه «نساء» فرمود رسالت ضروری است، نبوت ضروری است و رهبری الهی ضروری است و خدا کار خود را کرده است تا کسی احتجاج نکند. از همان قسمت قصّه نوح و امثال نوح را به تدریج در آیات قرآن کریم ذکر کرد. فرمود طبق آن اصل کلّی که «النبوة ضروریةٌ لا ریب فیها»،[4] ما نوح را فرستادیم. در تعبیر ﴿إِنَّا﴾ گاهی عظمت آن مقام باعث است، گاهی فرشته‌هایی که زیر مجموعه تدبیر الهی‌ هستند به عنوان مدبرات امر، در اجرای این مأموریت سهمی دارند؛ لذا با متکلم «مع الغیر» یاد می‌کند. حالا یا تفخیم است یا با حضور مدبرات امر است. ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی‏ قَوْمِهِ﴾، تعبیر قوم هم یک تعبیر عاطفی است، گاهی انبیا از قوم خودشان بودند، گاهی انبیا از قوم خودشان نبودند. آنهایی که از قوم خودشان بودند، برادر قومی و قبیلگی بودند. آنهایی که از قوم خودشان نبودند، برادر انسانی بودند. انبیایی بودند که از قبیله خودشان نبودند؛ مثل لوط و امثال ایشان، اما اگر در این‌گونه از موارد تعبیر «یا أخی» یاد می‌کنند؛ یعنی برادر انسانی! در اینجا وجود مبارک نوح را برای قوم فرستادند، گرچه در همان سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾، اینها آمدند برای تبشیر و برای إنذار و برای هر دو؛ اما آن نیرویی که اثربخش‌تر است، مسئله إنذار است؛ یعنی مسئله شوق به بهشت آن قدر اثر ندارد که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[5] اثر دارد؛ لذا در عین حال که قرآن کریم تبشیر و إنذار را وصف همه انبیا می‌داند؛ اما در هیچ جا وصف آنها را منحصر در تبشیر نکرده که «إن أنت الا مبشّر، إن أنت الا بشیر»؛ ولی حصر در إنذار شده: ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾،[6] ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾،[7] با اینکه تبشیر یقیناً در کارشان هست؛ اما چون اثربخشی إنذار خیلی بیش از اثربخشی تبشیر است؛ لذا گاهی به صورت حصر می‌فرماید: ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾، ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾. ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾،[8] نفرمود «قم فأنذر و بَشِّر»! فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾. اینجا هم فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی‏ قَوْمِهِ﴾ که چه بگوید و چه بکند؟ ﴿أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ﴾، با اینکه تبشیر هم در آن هست به قرینه همین جمله بعدی که فرمود: ﴿یُؤَخِّرْکُمْ﴾، این تبشیر است. با اینکه تبشیر در آن هست؛ اما کارآمدی إنذار بیش از کارآمدی تبشیر هست. قسمت 1/نوح
وحی حرم امن پیامبر
حرم امن نبوّت این است که در مسیر وحی دارد زندگی می‌کند، او اصلاً بیرون از این وحی نیست! در بحث مُخلَصین اشاره شد که چرا شیطان به مُخلَصین دسترسی ندارد؟ آیا نسبت به آنها می‌خواهد احترام بکند؟ یا نه! اوج مقام آنها طوری است که شیطان به آن‌جا دسترسی ندارد؟ افراد عادی مثل ما در جایی زندگی می‌کنیم که هم حق وجود دارد و هم باطل، هم صدق و هم کذب، هم خَیر و هم شرّ، هم حَسَن و هم قبیح، این بدلی درست می‌کند؛ بر فرض ما که متدین هستیم، بخواهیم راه حق برویم، این آن قدرت را دارد که باطل را حق نشان بدهد، حق را باطل نشان بدهد، از نفس مسوّله کمک بگیرد و ما را فریب بدهد، این راه دارد؛ اما یک مرحله‌ است که در آن مرحله اصلاً باطل نیست، کذب نیست، شرّ نیست و قبیح نیست، مثال‌هایی که قبلاً ذکر می‌کردیم این بود: اگر کسی وارد کتابخانه‌ای بشود که میلیون‌ها کتاب هست اما همه قرآن است، این شخص هر کتابی را ـ کوچک، بزرگ، از نزدیک یا از دور ـ اگر ببیند می‌فهمد قرآن است، برای اینکه این‌جا غیر از قرآن چیز دیگر نیست! پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) به جایی رسیدند که در آن‌جا جز چیزی دیگر نیست، اینها هر چه بفهمند حق است و هر چه بگویند حق است، شیطان آن‌جا راه ندارد! اینکه گفت: ﴿إِلاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾،[23] نه یعنی من به آنها احترام می‌کنم! این صریحاً درباره آدم این کار را کرد؛ منتها آن‌جا نشئه تکلیف نبود و توجیه عقلانی هم دارد؛ این نه برای آن است که حالا احترام می‌کند، گفت من مقدورم نیست! من ﴿لَأُزَیِّنَنَّ﴾؛[24] بدلی می‌سازم! جایی که کاری از بدلی ساخته نیست، من با چه ابزاری بدلی بسازم؟! اینها در کتابخانه‌ای هستند که غیر از قرآن چیزی دیگر در آن نیست، من چه چیزی به آنها نشان بدهم؟ غیر از حقیقت چیزی دیگر نیست، من چه چیزی به اینها نشان بدهم؟ این نه برای آن است که به پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) می‌خواهد احترام بکند! او مقدورش نیست. انسان به جایی می‌رسد که در آن‌جا جز حق چیزی دیگر نیست و او جز حق نمی‌اندیشد جز حق نمی‌خواهد، بهشت چطور است؟ اگر ـ إن شاء الله ـ نصیب ما شد و رفتیم بهشت، حالا بهشت حتی پایین‌تر از آن مقام اهل بیت است! در بهشت جسمانی ـ ﴿لَا لَغْوٌ﴾،[25] این «لام» چون تکرار شده است اسم آن مرفوع است، وگرنه «لا» لای نفی جنس است ـ ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾؛ اصلاً خیال گناه در بهشت نیست. پس ما چنین عالَمی داریم، این بهشت که به مراتب پایین‌تر از آن مقام مُخلَصین است! عالَمی است که اصلاً گناه در آن نیست، خلاف در آن نیست، کذب در آن نیست، باطل و شرّ در آن نیست، هر چه هست حقّ است و خَیر است و صدق است و حَسَن! چنین جایی، جا برای بدلی‌سازی و گمراهی نیست؛ از این به مراتب بالاتر مقام مُخلَصین است، آن‌جا که جا برای گناه نیست! فرمود پیغمبرها در این محدوده‌ هستند، این‌جا هر چه باشد وحی است و الهام؛ در این وحی و الهام به پیغمبر می‌فرماید ـ نظیر واجب تخییری در برابر واجب تعیینی ـ هرکدام از اینها را به عنوان «فرضُ النبی» بگیر و به مردم بگو که اینها می‌شود نظیر دو رکعت آخر، پس در این محدوده است، نه اینکه پایین محدوده باشد ـ معاذ الله ـ تو مثل یک مرجع تقلید یا مثل مجتهد بنشینی فکر بکنی و هر چه که تو فکر کردی بشود دین! این معنایش این است که بخشی از دین را از بشر می‌گیرد، نه از خدا! فرمود که این معنا «و ثانیهما أنه تعالی لما أکمل نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم) بحیث لم یکن یختار من الأمور شیئاً إلا ما یوافق الحق و الصواب و لا یَحُلُّ بباله ما یخالف مشیته سبحانه فی کل باب»، اصلاً در حرم امن قلب پیغمبر جز اراده الهی آن‌جا ظهور ندارد! اینکه فرمود: «إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ إِلَّا مَنْ یَشَاءُ اللَّهُ»،[26] «وَکْر» یعنی آشیانه؛ ارادهٴ الهی، این مرغ بخواهد پَر بکشد آشیانه‌ آن دل اهل بیت است. «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ»،[27] «إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَةِ اللَّهِ»، «وَکْر» یعنی آشیانه؛ این اراده اگر بخواهد بنشیند، کجا می‌نشیند؟ در قلب ما می‌نشیند! این حرم امن پاک است، این‌جا جز وحی الهی، جز حرم امن و جز الهام الهی که چیزی دیگر نیست؛ لذا فرمود: «فی کل بابٍ فوض إلیه‌ تعیین بعض الأمور کالزیادة فی رکعات الفرائض و تعیین النوافل من الصلاة و الصیام» و کیفیت جِدّ «و غیر ذلک مما سیأتی بعضها فی هذا الکتاب إظهاراً لشرفه و کرامته عنده»، اما «و لم یکن أصل التعیین إلا بالوحی و لا الاختیار إلا بالإلهام»؛ اوّل وحی و تعلیم است که حضرت در قلمرو تعیین و الهام الهی به سر می‌برد، بعد از اینکه یکی را انتخاب کرد دوباره خدا امضا می‌کند و می‌گوید حالا به مردم بگو! این سَبق و لحوق آن، ورود و خروج آن، آغاز و انجام آن وحی الهی است، دیگر این‌چنین نیست که حضرت از آن جهت مثل یک مجتهد بنشیند فکر بکند و با علم حصولی این کار را انجام بدهد. «و لم یکن أصل التعیین إلا بالوحی و لا الاختیار إلا بالإلهام» با این هم کافی نیست، «ثم کان یؤکّد ما اختاره صلی الله علیه و آله و سلم بالوحی»، پس این محفوف به وحی است؛ منتها حرمت پیغمبر باعث شد که اینها را به عنوان «فرضّ النبی» می‌گوییم، نه اینکه ـ معاذ الله ـ حکم برای پیغمبر باشد و او خودش استدلال کرده باشد، خودش مثل یک مرجع تقلید بنشیند و فکری را به دست بیاورد. «و لا فساد فی ذلک عقلا»، بله راست گفته چون برهان عقلی برخلافش نیست! «و قد دلت النصوص المستفیضة علیه». قسمت 6/احقاف/تسنیم
پیامبر جانشین پروردگار
ما امام را به عنوان جانشین پیغمبر می‌شناسیم، پیغمبر را به عنوان «خلیفة الله» می‌شناسیم و به عنوان «رسول الله» می‌شناسیم، نه به عنوان مرجع تقلید! رسول الله «بِمَا أنَّهُ رَسول الله» غیر از حرف مُرسِل که حرف کسی را نمی‌گوید! خلیفه «بِمَا أنَّهُ خَلیفه» غیر از حرف «مُستخلف عنه» را که نمی‌زند! اما از آن به بعد ـ إلی ما شاء الله ـ خدا به اینها چه چیزی داد، به عقل کسی هماهنگ درنمی‌آید، از آن به بعد این زیارت «جامعه» است که در دسترس ماست؛ این زیارت «جامعه» در حقیقت تفسیر ولایت است، ولایت ائمه(علیهم السلام) مثل قرآن تفسیر می‌خواهد؛ منتها حالا فکر شده که بهترین زیارت و دعایی که بتواند گوشه‌ای از مقام اینها را بیان کند چیست؟ که همین زیارت نورانی «جامعه» است! آن وقت از آن به بعد زیارت «جامعه» معنای خودش را پیدا می‌کند. چیزی در عالَم نیست که خدا به اینها نداده باشد! از هر فرشته‌ای بالاترند! اگر آن روز فرشته‌ها شاگردی آدم را داشتند که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾،[31] امروز می‌آیند خدمت وجود مبارک حضرت و شاگردی می‌کنند، از این مقام بالاتر چه می‌خواهید؟! اینها که می‌خواهند عالَم را اداره کنند! مدبّرات امر کیست؟ همین‌ها هستند! اینها از کجا یاد می‌گیرند؟ ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾. فرشتگان امروز از چه کسی یاد می‌گیرند؟ از وجود مبارک حضرت، از این مقام بالاتر فرض ندارد! اما وقتی انسان از راه آن وارد بشود که دیگر غُلوّ نیست! چطور مدبُرات امر را شما قبول کردید، همین حرف‌ها را درباره استادِ مدبّرات امر قبول ندارید؟! می‌گویید غُلوّ است؟! مگر فرشته‌ها مدبّرات امر نیستند؟ ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾![32] حالا «صافّات»[33] و «نازعات»[34] که هستند، اینها اقسامشان است؛ اینها که مدبّرات امر هستند، این مدبّرات امر که شاگرد انسان کامل است! منظور از آدم که شخصِ حضرت آدم نیست، این مقام انسان کامل است؛ آن روز وجود حضرت آدم بود امروز وجود مبارک حضرت است، ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اینها با اسمای الهی دارند کار می‌کنند! شما این حرف‌های احیای موتی و امثال آن را که درباره ملائکه قبول دارید، دربارهٴ اسرافیل، جبرائیل و عزرائیل اینها را قبول دارید، درباره معلّم آنها قبول ندارید؟ اینکه غُلوّ نیست! اما وقتی انسان از راه آن وارد بشود دیگر مطمئن است.
بنابراین تفویض هم «فرضّ النبی» هست و هم «فرضُ الامام» هست؛ منتها فرض به این است که در سه ضلع وحی و الهام حرکت می‌کنند: تعیین آن «بالوحی» است، انتخاب آن «بالإلهام» است، بعد ملحوق است به امضا و تنفیذ ذات اقدس الهی. قسمت 6/احقاف/تسنیم
عصمت پیامبران
روایت سی و پنجم باز از امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّی قَوَّمَهُ عَلَی مَا أَرَادَ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ»، تا او را متقوّم کرد و قائم قرار داد بر آنچه را که خود می‌خواهد؛ یعنی عصمت کامله خلاصه عصمت کامله در مقام درک, عصمت کامله در مقام حفظ و عصمت کامله در مقام ابلاغ و بیان که این را در بحثهای عصمت ملاحظه فرمودید، چون اگر نبیّ در این سه مرحله معصومِ تام نباشد، حقّ قانون‌گذاری به او داده نخواهد شد، باید آنچه را که از حق‌تعالی دریافت می‌کند، خوب بفهمد در فهم معصوم باشد، این مرحلهٴ اول؛ در ضبط و نگهداری و حفظ هم معصوم باشد، هیچ چیزی از یادش نرود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾،[7] این مرحلهٴ ثانی؛ در مرحلهٴ ابلاغ و املا و انشا هم معصوم باشد که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾[8] است، این مقام کمال «قَوَّمَهُ عَلَی مَا أَرَادَ» اس، «حَتَّی قَوَّمَهُ عَلَی مَا أَرَادَ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ فَقَالَ عَزَّ ذِکْرُه‏ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، فَمَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَی رَسُولِهِ‏(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا»،[9] در خلال این روایات این را هم در اذهان شریفتان داشته باشید که در جمع‌بندی نهایی به آن نتیجه می‌رسیم که آنچه که به رسول خدا رسیده است، به ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) هم رسیده است، «مَا آتَاکُمُ أهْلَ الْبَیْت فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»، آن را هم می‌شود از قرآن استفاده کرد.
روایت سی و ششم که از زید شحّام است، می‌گوید من از امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) سؤال کردم، ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾؛ یعنی چه؟ فرمود: «أعطیٰ» خدای سبحان، سلیمان را «مُلْکاً عَظِیماً ثُمَّ جَرَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) فَکَانَ لَهُ أَنْ یُعْطِیَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ وَ یَمْنَعَ مَنْ شَاءَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطَی سُلَیْمَانَ لِقَوْلِه‏ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»،[10] این هم یک طایفه از روایات است که می‌فرماید بالاتر از ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، را خدای سبحان به رسول خود داد، طبق آیه سورهٴ «حشر» این کجا بالاتر هست؟ برای این است که از کریمهٴ ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، غیر از اختیار در کارهای اجرایی، بیشتر استفاده نمی‌شود؛ اما از کریمهٴ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ هم اختیار در کارهای اجرایی است و هم اختیار در قانون‌گذاری است که اطلاق این کریمه هم مسئلهٴ احکام را شامل می‌شود، هم مسئلهٴ حکومت را؛ اما آیهٴ ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾، فقط مسئله حکومت را شامل می‌شود؛ لذا در یک طایفهٴ از این روایاتی که خوانده شد، آمده است که این ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، بالاتر از ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ است. قسمت 9/حشر/تسنیم(روایات بیشتر در مورد نبوت و ولایت پیامبر اکرم ص در قسمتهای 8/9 سوره حشر/ تسنیم)
در سوره مبارکه «فتح» و اینها هم گذشت که آنجا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مثل موسای کلیم است در همین ذیل این آیه این بحث آمده که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾،[29] هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین فتح مکه با بخشودن گناهان گذشته و آینده نیست. فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً﴾،[30] تا گناهان گذشته و آینده تو بخشیده بشود؟ چه ارتباطی بین فتح و بخشش گناه است؟ ثانیاً کسی که معصوم است نه در گذشته گناه دارد نه در آینده. ثالثاً گناه آینده را ببخشد؛ یعنی تو تکلیف نداری! معقول یعنی معقول نیست که گناهان آینده را ببخشد. اگر بگویند گناهان آینده بخشیده است؛ یعنی چه؟ یعنی تو آزادی، رها هستی.
همه اینها نشان می‌دهد که فتح مکه یا غیر مکه برای وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نظیر پیروزی کلیم حق بود. موسای کلیم عرض کرد: خدایا! من سابقه‌ای دارم، جوانی را کشتم، اگر بخواهم بروم، نزد اینها مذنب هستم؛ ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾،[31] من نزد اینها گناهکار هستم، نه من نزد تو! وجود مبارک حضرت هم در جنگ‌های بدر و امثال بدر که خیلی‌ها را از بین برده است در قلیب بدر انداخت، نزد آنها مذنب بود. فرمود فتح مکه را کردیم تا تمام این ذنب‌های بشری بخشیده شود. هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین فتح مکه و بخشش گناه نیست تا بگوییم گذشته و آینده!
آن آینده یعنی توفیق پیدا بکند که آینده گناه نکند، وگرنه هیچ ممکن نیست، اگر گناه آینده بخشیده شود؛ یعنی شخص مکلّف نیست! اصلاً این معقول نیست. اگر بگویند که گناهانی که بعد می‌کنی، خدا بخشید؛ یعنی مکلّف نیستی! می‌خواهی نامحرم را نگاه بکنی، بکن! معقول یعنی معقول نیست. اینکه فرمود آینده را می‌بخشد؛ یعنی توفیق می‌دهد آدم گناه نکند. نه اینکه ـ معاذالله ـ اگر کسی رفته زیارت بعد تکلیف از او «رُفع القلم»[32] بشود، اینکه نیست. آنجا هم ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ ذنب مردمی است، وگرنه ذات مقدس حضرت که معصوم مطلق بود، هیچ راهی برای ذنب نداشت. قسمت 2/ نوح/ تسنیم

وحدت کلام پیامبران
یک سلسله حرف‌های مشترک و برنامه‌های مشترک بین انبیای گذشته است، بین امم گذشته هم هست. اینکه فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَی﴾؛ یعنی این چنین نیست که حالا اگر در بین امت تو یک سلسله حرف‌هایی می‌زنند که عمل نمی‌کنند مخصوص اینها باید باشد، در بنی‌اسرائیل هم بود، در امت موسی(علیه السلام) بود، در امت عیسی بود. این نام انبیا را که می‌برد یک سهم کلیدی دارد، ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾،[6] ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم﴾،[7] حتی ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾،[8] نام اینها را که می‌برد، انسان را به صبر و بردباری دعوت می‌کند. نام اقوام و امم آنها را که می‌برد، انسان را به تحمّل اذیت دعوت می‌کند. فرمود به موسای کلیم این بدرفتاری را کردند، به عیسای مسیح این بدرفتاری را کردند، ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَی﴾ این طور بود، به امت ما هم هشدار می‌دهد که به هر حال ذات اقدس الهی یک چند باری ممکن است صبر بکند؛ ولی وقتی این لیاقت تمام شد، ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾؛ ممکن است خدای سبحان یک عده را به حال خودشان رها بکند. این هم هشداری است نسبت به امت، هم دعوت به صبر است نسبت به رهبران الهی که فرمود اینها این گونه بودند. قسمت 3/صف/تسنیم
فرمود اینها مثل جوان‌ها پیغمبر را می‌شناسند از بس که مسیحِ حق خصوصیات وجود مبارک حضرت را گفته؛ از چه دودمانی است، از چه خاندانی است، قیافه‌اش چیست، وضعش چیست، این گونه است، ﴿یَعْرِفُونَهُ﴾. پس معلوم می‌شود خیلی‌ها در حد خود یک فرعون کوچکی هستند. موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون(علیه اللّعنة) فرمود بر تو صد درصد ثابت شده. این ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ همین است. این ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾ همین است. این ﴿یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾ همین است. فرمود هیچ تردیدی ندارند، ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ﴾، همین که مثل جوان‌هایشان می‌شناختند وقتی قرآن را آوردند گفتند ـ معاذالله ـ این سِحر است. پس معلوم می‌شود این خطر، این غده بدخیم خیلی‌ها را تعقیب می‌کند. اینجاهاست که فرمود چرا حرفی می‌زنید که عمل نمی‌کنید؟ و گرنه در پایان سوره «شعراء» هم همان حرف را زده بود.
فرمود ما خصوصیات را گفتیم، نه تنها شخص حضرت را می‌شناسند شخصیت حقوقی او را هم می‌شناسند، رهآورد کتابش را هم می‌شناسند. در همان سوره مبارکه «اعراف» آیه 157 فرمود: ﴿الّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ﴾؛ ما همه خصوصیات را گفتیم. ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ﴾، ره‎آوردش را هم گفتیم، خصوصیات شناسنامه‌ای او را هم گفتیم خصوصیات شناسنامه‌ای را در سوره «انعام» و «بقره» مشخص کردیم که ﴿یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾، خصوصیات مکتبش را هم در سوره «اعراف» و امثال آن فرمودند.
در پایان سوره مبارکه «فتح» هم فرمودند تمام این حرف‌ها ما در تورات هست، در انجیل هست مشخص کردیم. در بخش پایانی سوره مبارکه «فتح» این است، فرمود وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او رسول خداست: ﴿وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾ که فرمود ما مسلمان‌ها را آن گونه معرفی کردیم. گفتیم مسلمان‌ها در عین حال که کمالِ احترام را می‌گذارند احترام متقابل می‌گذارند، دستشان نزد هیچ کس دراز نیست. اصلاً مسلمان‌ها را ما در کتاب‌های آسمانی پیشین معرفی کردیم که مسلمان‌ها مستقل هستند و روی پای خودشان می‌ایستند. یعنی چه؟ چگونه مَثَل زدیم؟ چگونه گفتیم که ملّت اسلامی دستش نزد کسی دراز نیست؟ گفت این طور گفتیم: ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾، این کتاب بوسیدنی نیست؟! ای کاش به ما می‌گفتند هر شب قرآن به سر بکنید! فرمود ما قبلاً چند صد سال قبل! گفتیم مسلمان‌ها مثل ساقه گندم‌ هستند؛ از این روشن‌تر و عوامی حرف زدن‌تر!؟ ساقه گندم را فرمود دستش نزد هیچ کس دراز نیست. ساقه گندم این قدر به آن هوش دادیم که بفهمد باد که می‌آید این را می‌شکند این چند سانت که آمد کمربند محکم درست می‌کند برای خودش؛ البته ما یادش دادیم ما این کار را می‌کنیم. این بند بندها که او را محکم می‌کند، گفت ما در انجیل گفتیم که ملّت مسلمان مثل این خوشه گندم است این یک چند سانتی که بالا آمد محکم کمرش را می‌بندد که بتواند بر پای خودش بایستد. یک چند سانت دیگر که بالا آمد محکم گره می‌زند که روی پای خودش بایستد باد او را نشکند. ﴿وَ مَثَلُهُمْ﴾ در انجیل ﴿کَزَرْعٍ﴾ مثل خوش گندم ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾؛ جوانه زد، ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ «آزَرَهُ»؛ یعنی از خودش وزیر گرفت. «وزیر»؛ یعنی آن کسی که بار سنگینی را حمل می‌کند. کمربند این گندم وزیر اوست، «آزَرَهُ»؛ یعنی «اغلظَ بَدَنهُ بوزیره»، «وزر»؛ یعنی بار سنگین. وزیر کسی است که بار سنگین را به دوش بکشد، نه بار سنگین را روی دوش مردم بگذارد. وزیر معنایش این است. این گریه ندارد کشوری که همه چیز دارد خدا چگونه به ما بگوید و حرف بزند؟ فرمود حداقل مثل این خوشه گندم باش، روی پای خودت بایست! ﴿فَآزَرَهُ﴾، شما از دیگری می‌خواهی کمک بگیری؟ وزیر خودت، خودت باش. ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ یعنی ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ یعنی «جعل من ذاته وزیرا له» و گرنه باد می‌شکند. فرمود قدری بالاتر آمد بند سوم را هم می‌زند؛ لذا تا آخر ایستاده روی پای خودش، میوه می‌دهد و کشاورز را هم راضی نگه می‌دارد. چرا؟ برای اینکه هر چه که می‌آید، هم کمربند درونی دارد وزیر از خودش است، هم آن پایه قبلاً اگر قطرش دو سانت است، حالا سه سانت است؛ قبلاً سه سانت بود حالا چهار سانت است. ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾ روی پای خودش ایستاده. ما اصلاً قبلاً گفتیم مسلمان یعنی همین! مسلمان یعنی همین! آن وقت بی‌عرضگی حقیقت شرعیه ندارد! یعنی شما دلتان می‌خواهد خدا در قرآن آیه نازل بکند که «یا ایها الذین آمنوا» اگر کسی بی‌حساب و بی‌کتاب پول به کسی بدهد او بی‌عرضه است! عُرضه آقایان حقیقت شرعیه نمی‌خواهد. برای چه به ما گفتند شب و روز قرآن بخوانید؟ البته ثواب دارد ثوابش محفوظ است؛ فرمود روی پای خودت بایست. چند صد سال قبل ما گفتیم که شناسنامه مسلمان‌ها این است که روی پای خودشان ایستاده‌اند. همین گندم که روی پای خودش ایستاده به خیلی‌ها کمک می‌کند بله، به خیلی‌ها آدم کمک می‌کند؛ اما روی پای خودش ایستاده. فرمود: ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ اوّل جوانه زد. این جوانه با یک باد می‌شکند. این جوانه وزیر می‌خواهد، مرتّب باغبان بیاید چوب زیر پایش بگذارد، باغبان نمی‌خواهد. حالا کجاست باغبان؟ از جای دیگر باربر ببرد؟ نخیر! خودش کمربند درست می‌کند، ﴿فَآزَرَهُ﴾؛ یعنی «جعل من ذاته وزیرا له» بعد وزیر شد پایه قبلی چه می‎شود؟ او را محکم کرد، ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾ همزمان؛ هم یک وزیر برای این سانت پنجم و ششم درست کرد، هم آن سانت اوّل و دوم را هم غلیظ کرد که بتواند روی پای خودش بایستد. ﴿فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾؛ روی پای خودش ایستاده. اصلاً مسلمان یعنی همین! حکومت اسلامی یعنی همین! آن وقت ﴿یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ﴾؛ کشاورز تعجب می‌کند که این چه نظم دقیقی است! این چه نظمی است! چه کسی به او هوش داد که وزیر از خودش بگیرد وکیل از خودش بگیرد از بیگانه تمنّا نکند؟ ﴿لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ﴾ همین درست است. هم کفّار به معنی زرّاع است هم کفّار به معنی کذایی است. اگر وزیر از خود وکیل از خود داخله از خود روی پای خودشان ایستادند کمربند از خود، دیگری تحمّل نمی‌کند بله این است، اصلاً مسلمانی یعنی همین! حالا روشن می‌شود آیه محل بحث که فرمود: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، معنای آن این نیست که آقابالاسر کسی بشوید. این بیان نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) که فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏،[15] این جمله خبریه است، یک؛ و به داعی انشا القا شده، دو؛ یعنی «ایها المسلمون» این اسلام را بالا ببرید وگرنه خودبخود که بالا نمیرود. چرا؟ برای اینکه این دین آمده ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، این دین آمده که بگوید ما روی پای خودمان ایستاده‌ایم. چرا حضرت فرمود؟ یعنی خواست ـ معاذالله ـ تکبر ملت اسلام را نشان بدهد؟ نه، فرمود این مکتب باید بالا باشد، «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏. این بیان نورانی که این لبان مطهر را باید بوسید، از همین آیه گرفته شده: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، حالا مکاتب باطله هیچ! ملتی وقتی روی پای خودش ایستاده دیگران به او نیازمند هستند، دیگران که این مکتب را ندارند. بنابراین اگر حضرت فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‏، برای اینکه خدای سبحان فرمود این کار را کردیم ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، که در آیه نُه همین سوره است.
بنابراین هم امت کار فرعون را کرد، هم خود فرعون در برابر حق ایستاد. ما ـ خدای ناکرده ـ اگر عالم بی‎عمل باشیم این خطرِ بدخیم ما را هم تعقیب می‌کند؛ اما به برکت قرآن و عترت امیدواریم همه ما راه نجات پیدا کنیم. قسمت 3/صف/تسنیم
وحی و عقل
قرآن کریم برای بشر وحی و رسالت را ضروری می‌داند؛ یعنی هرگز بشر نمی‌تواند با عقل خود راه خود را طی کند و ببیند. این‌طور نیست که جامعه با عقل بتواند به سعادت برسد. این‌طور نیست که علم و عقل جای وحی را بگیرد. این‌طور نیست که جامعه هر چند پیشرفت بکند، از وحی و رسالت بی‌نیاز بشود، این‌طور نیست؛ لذا می‌فرماید به اینکه ما مرسلین را با بینات می‌فرستیم و همین‌طور مانند یک سلسله قصیده‌ای که قافیه دارد، هر پیامبری به دنبال پیامبر دیگر، سخنان الهی را به مردم می‌رساند. این معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 165 بیان کرده است، بعد از اینکه از آیات 163 به بعد سلسله انبیا را می‌شمارند، می‌فرمایند: ﴿إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ ‌هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُودَ زَبُورًا ٭ وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾،[5] یک سلسله مرسلینی هستند مشهور، یک سلسله مرسلینی هستند مستور که ما قصص آنها را برای شما بازگو نکردیم، آن‌گاه ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلیمًا﴾، بعد از اینکه عده‌ای از مرسلین عظام را می‌شمارد؛ آن‌گاه ‌چنین می‌فرماید: ﴿رُسُلاً﴾؛ یعنی مرسلینی را ما ارسال و اعزام کرده‌ایم که کارشان این است: ﴿مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ﴾، مردم را در برابر فضایل اخلاقی بشارت می‌دهند و در برابر رذایل اخلاقی بیمناک می‌کنند، چرا ما انبیا را اعزام کرده‌ایم؟ ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[6] برای اینکه مردم در قیامت احتجاج نکنند، نگویند چرا ما را هدایت نکردی؟ ما را از عوالمی به دنیا آوردی و از دنیا به عوالم بعد می‌بری، ما مسافر سرگشته و گمراهی بودیم، نه می‌دانستیم از کجا آمدیم، نه می‌دانستیم بعد از مرگ به کجا می‌رویم، باید یک راهنما می‌فرستادی، چرا راهنما نفرستادی؟ انبیا برای این آمدند که مردم بر خدا احتجاج نکنند، چون قیامت روز احتجاج است، بیانی را که معصوم(عَلَیْهِ السَّلام) طبق نقل ثقة الاسلام کلینی در کافی فرمود: که «إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْن»،[7] یک حجت ظاهره دارد که انبیا هستند، یک حجت باطنه دارد که عقل است. در روایت دیگر کار این دوتا حجت تبیین شده است، در آن روایت دوم فرمود که عقل حجت است بین خدا و بین خلق، وحی و رسالت حجت خداست بر خلق، یعنی وحی و عقل یکسان نیستند. وحی «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْق» است؛ ولی عقل هم «حُجَّةُ الْخَلْق عَلَی الْخَالق» است، هم «حُجَّةُ الْخَالق عَلَی الْخَلْق»، هم خالق در قیامت می‌تواند احتجاج کند، من که به تو عقل دادم و عقل تو که این مطلب را به تو گفت، چرا گوش ندادی؟ و هم خلق می‌تواند بر خالق احتجاج کند بر اساس این معیارهای عقلی، بگوید عقل می‌گوید که مسافری را در یک بیابان بدون راهنما رها کردن صحیح نیست، ما را در دنیا آوردی بدون راهنما، چون راهنما نفرستادی ما بیراهه رفتیم. در این آیه 165 سورهٴ «نساء» می‌فرماید ما انبیا را با این دو سِمت تبشیر و إنذار ارسال کرده‌ایم تا هیچ کسی بر خدا حجت نداشته باشد و نگوید چرا ما را بی راهنما فرستادی؟ ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، معلوم می‌شود که عقل کافی نیست، اگر عقل در هدایت کافی می‌بود، خدا می‌فرمود من به تو عقل دادم، نیازی به رسول نداشتی، از اینکه می‌فرماید ما انبیا را فرستادیم تا بشر احتجاج نکند، معلوم می‌شود که عقل به تنهایی راهنمای بشر نیست، «بَلَغَ مَا بَلَغ‏»، هر چه عقل مردم کامل بشود، باز نیازمند به وحی و رسالت هستند «لَیْسَ إِلَّا هو»، چون عقل به منزله چراغ است و وحی به منزله صراط و راه، هرگز انسان با چراغ نمی‌تواند به مقصد برسد، با چراغ راه را می‌بیند، با پیمودن آن راه به مقصد می‌رسد، چراغ که انسان را به هدف نمی‌رساند، چراغ برای آن است که انسان در پرتو نور آن صراط مستقیم را ببیند، صراط مستقیم است که با پیمودن او انسان به مقصد می‌رساند، وحی آن صراط مستقیم است، دین آن صراط مستقیم است، رسالت آن صراط مستقیم است که عقل باید این صراط را بشناسد و تشخیص بدهد و دنبال او برود و قرآن کریم رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) را به عنوان اینکه در بستر صراط مستقیم به سر می‌برد، یاد می‌کند و معرفی می‌کند، می‌فرماید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾،[8] رسول بر صراط مستقیم است و خود صراط مستقیم است. عقل این صراط را می‌شناسد و تشخیص می‌دهد و تبعیت می‌کند. بنابراین در هیچ زمانی عقل بشر کافی نیست که او را از وحی و رسالت بی‌نیاز کند تا بشر هست، وحی و رسالت ضروری است و اگر وحی ختم شد؛ یعنی دین کاملی آمده است که بعد از او پیامبر دیگر نخواهد آمد و الّا آن وحی مستمر است، آن دین مستمر است، در حقیقت آن رسالت مستمر است. پیامبری نمی‌آید، نه نبوت قطع شد، این نبوت است که تا آخر دهر است به صورت قرآن کریم، از اینکه در این آیه فرمود تا بشر بر خدا احتجاج نکند، معلوم می‌شود عقل، مثل چراغ لازم است؛ ولی کافی نیست: ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴾. قسمت 18/حدید/تسنیم

علم غیب پیامبران
بدون تردید از روایات فراوانی استفاده می‌شود که اینها علم غیب دارند. آنچه در جهان امکان پیدا شد و علم فعلی خدا شد و ظهور پیدا کرد می‌شود ممکن، اگر ظهور پیدا کرد و شده ممکن، اینها که صادر اوّل هستند اگر ندانند، پس چه کسی می‌داند؟! برخی‌ها این دعای ماه رجب را که «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدْعُوک‌»،[13] گفتند ـ معاذ الله ـ این غُلُوّ است و چند تا اشکال هم گرفتند؛ گفتند که این «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُود»[14] این دلیل است بر اینکه این دعا درست نیست؛ در حالی که سیدنا الاستاد مرحوم علامه فرمود این از نکات دقیق این دعاست! «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُود»؛ یعنی هر صفت نفس را شما از آنها منزّه هستی، نه اینکه شما یک چیز وجودی را از دست داده باشی! هر چه که عدمی است، نقص است، زشت است، بد است، مکروه است، نقیصه و مذموم است از شما دور است، «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُود»؛ هر صفت نقصی از شما دور است. بنابراین آن تعبیر بلندی که «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ»؛ وقتی گفتیم آنها «واجب الوجود» هستند و معبود، اینها «ممکن الوجود» هستند و عابد، دیگر کجای آن غُلُوّ است!؟ اگر فرشته‌ها باید بدانند، اینها که معلم فرشته‌اند! شما چطور مضایقه ندارید از اینکه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل(سلام الله علیهم) علم غیب داشته باشند، اینها که معلم آنها هستند علم غیب نداشته باشند! پرسش: ممکن است که این انکار اهل بیت(علیهم السلام)، انکار نتیجهٴ علم غیب باشد. پاسخ: نه، اگر بگوییم چرا به علم عمل نمی‌کنند؟ همین سه جواب هست؛ یا علم به تکلیف است یا خصایص اینهاست یا علم غیب سند فقهی نیست؛ سند فقهی برابر همین علم عادی است! این سه جواب. اما یک وقت استبعاد کنیم، چه استبعادی است؟ به هر حال جبرئیل که علم غیب دارد، اسرافیل که دارد، اینها که معلم جبرئیل هستند! مگر اینها قلمرو امکان نیست؟ مگر محدوده امکان نیست؟ مگر کسی ـ معاذ الله ـ از محدودهٴ امکان به محدودهٴ وجود رفته است؟ آنها معبودند و اینها عابد، آنها خالق‌اند و اینها مخلوق، آنها واجب‌اند و اینها ممکن، آنها حی لایزال‌اند و اینها مُردنی‌اند! اینها هست، ولی در نهایت علم، علم فعلی است! پرسش: در این صورت ارسال جبرئیل لغو نمی‌شود؟ پاسخ: نه، مرحله تکلیف است و هر مرحله‌ای سر جای خود محفوظ است. آنها که آن‌جا هستند، حکم آن‌جا را دارند و وقتی که این‌جا آمدند، حکم این‌جا را دارند؛ در قوس نزول همه چیز را می‌دانند و در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[15] دارند عمل می‌کنند، از این پایین که می‌خواهند به بالا بروند هر لحظه می‌گویند: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾، آن‌جا که هستند: «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»[16] است و اگر آن‌جا محفوظ است، این‌جا هم محفوظ است و هیچ محذوری ندارد؛ ولی منظور این است که اینها می‌گویند جبرئیل علم غیب دارد، به هر حال او هم مخلوق است! اسرافیل و میکائیل هم مخلوق هستند ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾،[17] منظور از آدم مقام شامخ انسانیت است، نه شخص حضرت آدم که «قَضیةٌ شَخصیةٌ» که حالا بگوییم «مَاضَت وَ تَحَقَّقَتْ»! امروز مشمول آن ﴿یَا آدَمُ﴾ و ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ وجود مبارک حضرت است. بنابراین او مشکل علمی ندارد و هیچ استبعادی هم ندارد! پرسش: نسیان چه می‌شود؟ پاسخ: نسیانی ندارد! آن در بحث جریان حضرت آدم روشن شد که آن‌جا جای تکلیف نبود، چون در بهشت نه نسیان است، نه وجوب است و نه حرمت است؛ انسان آن‌جا را باید سفر آن‌جایی کند و به زبان آن‌جا سخن بگوید، چون هنوز به دنیا و این زمین نیامدند! چه در سوره مبارکهٴ «بقره» و چه در سوره «طه»[18] وقتی فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ وقتی که به زمین آمدند، آن وقت فرمود: ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ﴾،[19] از آن به بعد دین و شریعت و حلال و حرام و واجب و مکروه و مستحب پیدا شده است، آن‌جا جای هیچ چیزی از اینها نیست! اگر خواست کسی جریان حضرت آدم و خلافت و گفتگوی آدم با حضرت أحدیّت و گفتگوی شیطان با حضرت أحدیّت را بررسی کند، باید از زمین برخیزد و آسمانی بشود، از فضای شریعت بیرون بیاید و به قبل از شریعت برسد تا آن آیات را بفهمد، چون قبلاً دینی نبود، شریعتی نبود، حُکمی نبود، حلال و حرامی نبود، آن‌جا را باید با زبان آن‌جایی بررسی کرد که در اوایل سوره مبارکهٴ «بقره» گذشت.
اما همه این موارد به اذن و به تعلیم خداست، اینها مظهر عالِم بودن حق‌ هستند، مظهر قدیر حق‌ می‌باشند، کاری را هم که انجام می‌دهند «باذن الله» است و از محدودهٴ زبان اینها فیض خدا ظهور می‌کند. قسمت 8/احقاف/تسنیم

بحث را باید که در دو مقام خلاصه کرد: مقام اول آنچه که به قرآن برمی‌گردد, مقام ثانی آنچه که به حدیث برمی‌گردد، درباره قرآن اینها هیچ حرفی نمی‌توانستند داشته باشند و حرفی هم ندارند، برای اینکه خداوند رسول خدا را دربارهٴ قرآن ‌چنین معرفی کرد. فرمود هیچ چیزی را بدون اجازهٴ ما به عنوان قرآن نقل نکن! این نهی؛ و هر چه را هم که ما گفتیم بگو کتمان نکن! این امر؛ و این هر دو امر را رسول خدا امتثال کرد؛ اما اینکه فرمود هر چه ما گفتیم به مردم بگو! آن را در سورهٴ «تکویر» مشخص کرد، فرمود: ﴿وَ مَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾؛ یعنی رسول خدا دربارهٴ غیب ضنّت نمی‌ورزد که چیزی ما به او بگوییم، او به مردم نرساند، ضَنین نیست, بخیل نیست که نگوید و کتمان کند؛ آیهٴ 24 سورهٴ «تکویر» این است: ﴿وَ مَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾، پس هیچ چیزی از وحی را کتمان نمی‌کند این یک, و هیچ چیزی را هم بدون وحی نمی‌گوید آن را در سورهٴ «قیامت» بیان کرد با سورهٴ «نجم». در سورهٴ «قیامت» بیان کرد فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، قبل از نزول وحی زبانت را حرکت نده؛ پس هرچه را گرفت موظّف است بگوید و ضنّت نورزد، این یک؛ و تا وحی نرسیده دهن باز نکن ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، مجموع این دو طایفه آیات را اول سورهٴ «نجم» تبیین می‌کند که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾،[27] پس هرچه گرفت، گفت و تا نگیرد نمی‌گوید، این می‌شود وحی ممثّل، ممکن است کسی هر چه وحی گرفت بگوید؛ اما حرفهای عادی هم داشته باشد؛ ولی رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) در عقد ایجاب و در عقد سلب معصوم و مصون است، هر چه گرفت گفت و تا نمی‌گرفت نمی‌گفت، هرچه گرفت گفت، فرمود: ﴿وَ مَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾، او بخیل نیست که چیزی را ما به او بگوییم و او نرساند به مردم و عجول هم نیست که نزد خود سخنی بگوید: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾،[28] و محصول این و امتثال این نهی سورهٴ «قیامت» را در اول سورهٴ «نجم» فرمود: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾، پس دربارهٴ قرآن هیچ سخنی نیست؛ چه اینکه آنها هم یعنی اهل سنّت دربارهٴ قرآن هم سخنی ندارند، عمده دربارهٴ حدیث است، الآن گرچه روشن شد که حدیث رسول خدا حجّت است؛ اما صدر اسلام نه علماً روشن بود, نه مسایل سیاسی جای حدیث را باز گذاشته بود. قسمت 9/احقاف/تسنیم

علم لدُنّی
در سه بخش ذات أقدس الهی عصمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تأمین کرد. فرمود تو که می‌خواهی یاد بگیری که در حجاز و زمین و زمان و اینها نیستی. تو علم لدنّی داری. لدنّی را قبلاً ملاحظه فرمودید یک علم خاصی نیست؛ نظیر فقه و اصول و تفسیر و کلام. علمی که از انسان از «لدن» و از نزد ذات أقدس الهی یاد بگیرد، می‌شود علم لدنّی. ما در فارسی آن لغت و آن کلمه و آن قسمت‌های ادبی را نداریم که بین «لدن» و بین «عند» فرق بگذاریم. اگر کتابی دست ما باشد، می‌گوییم پیش ماست. یک کتاب در اتاق ما در کتابخانه باشد، می‌گوییم پیش ماست. نزد ماست، پیش ماست؛ اما قرآن کریم این‌طور نیست، بین «عند» و بین «لدن» فرق است؛ اگر نقد نقد ـ نقد نقد یعنی نقد نقد ـ اگر نقد نقد باشد به آن می‌گویند «لدن». اگر یک قدر فاصله داشته باشد گاهی نقد باشد، گاهی فاصله داشته باشد، اعم از آن باشد، کلمه «عند» را به کار می‌برند. علوم اینها «عند الله»ی نیست، «لدی الله»ی است. فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾.[25] این در لدنّی است. آنجا که زمان و زمین نیست. عربی و عبری نیست. از همان‌جا هست تا ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ﴾ که شد، آن وقت ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾[26] دامنه این «عربی مبین» است. آنجا که نه عبری است نه عربی. این را می‌گویند «حبل» که بارها ملاحظه فرمودید، ذات أقدس الهی قرآن را آویخت، نه انداخت. قرآن را نازل کرد، باران را نازل کرد؛ باران را انداخت به نحو تجافی. قرآن را آویخت به نحو تجلّی. از «لدن» تا «عربی مبین»، از «عربی مبین» تا «لدن» همه را وجود مبارک پیغمبر دارد: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾. بعد هم ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾. کلّ این مجموعه را که آن قسمت‌ها نه عبری است نه عربی، لدنّی است، تا این قسمت «عربی مبین» را فرمود همه را ما به تو آموختیم. هیچ نگران نباش!
در سه بخش هم تو را معصوم کردیم؛ در آن بخش فراگیری، چون لدنّی هستی، در «لدن» که جا برای احدی نیست اشتباهی نیست. اصلاً شیطان که می‌گویند من درباره مخلَصین راه ندارم، آنجا جا برای سهو و نسیان نیست. این برای آن! پس در مقام فراگیری عصمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صد درصد است. در مقام حفظ آن گاهی ما مطلب را ممکن است خوب یاد بگیریم در مطلبی، اما حافظه ما گاهی ممکن است اشتباه بکند و یادمان برود. آن را ذات أقدس الهی تأمین کرد، فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾،[27] ما اقراء کردیم. خواندیم، تو هم شنیدی، ما تثبیت می‌کنیم. جا برای فراموشی نیست. این حرم امن مصون از سهو و نسیان است، چه چیزی را می‌خواهی فراموش کنی؟ ما عهده‌دار هستیم: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾. این برای مقام حفظ. مقامی که می‌خواهی به دیگران بگویی و ابلاغ بکنی و اعلام بکنی، لبان مطهّر تو را ما معصوم کردیم: ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[28] در هر سه مرحله معصوم تام هستی.
آن وقتی که یاد می‌گیری؛ آن وقتی که به خاطر می‌سپاری؛ آن وقتی که ابلاغ می‌کنی و اعلام می‌کنی به جامعه. این می‌شود معصوم. بنابراین شما عجله نکنید، بگذارید این آیات تمام بشود. حالا آن شوقی که حضرت داشت، شاید مثلاً باعث می‌شد که مثلاً زودتر بخواند و به تعبیر سیدنا الأستاد(رضوان الله علیه) می‌فرمود این شاید تأیید بکند قرآن یک‌بار به طور اجمال بر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است. این هم محتمل است. بنابراین این شوق تلفظ آیات حضرت را گاهی وادار می‌کرد قبل از اینکه این جمله‌ها مثلاً تمام شود، ایشان بازخوانی بکند. فرمود تا ما حرف می‌زنیم تو ساکت باش! وقتی حرف ما تمام شد، ما تو را در این سه مرحله صد درصد معصوم کردیم.
بعضی‌ها در مقام فهم مشکل دارند. بعضی‌ها در مقام فهم مشکل ندارند؛ ولی حافظه‌شان ممکن است مبتلا به سهو شود. بعضی‌ها هم ممکن است سبق لسان داشته باشند، در مقام گفتن مشکل داشته باشند. تو در هر بخش صد درصد معصوم هستی، نگران هیچ چیزی نباش! بگذار ما بگوییم و تو بشنوی. در اینجا هیچ سخن از جبرئیل و امثال جبرئیل نیست. آن هم که در سوره مبارکه «طه» آمده؛ یعنی آیه 114 سوره مبارکه «طه» همین معنا را تضمین می‌کند. 113 آن آیه این است که ﴿وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فیهِ مِنَ الْوَعیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ﴾، این شیرینی وحی، عظمت وحی، ره‌آورد وحی ممکن است در شما شوق زائد ایجاد کند. یک مقدار تحمل بکنید، حرف ما تمام بشود، بعد شما قرائت کنید: ﴿وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً﴾.
اینها در قوس نزول برابر آن دو حدیثی که از ائمه(علیهم السلام) رسیده است: «اوّل مَا خَلَقَ الله» نور جدّ ماست،[29] یا «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[30] (صلی الله علیه و آله و سلم) این صادر اول است. در قوس نزول آنها همه چیز را می‌دانند؛ اما در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[31] دارند کار می‌کنند؛ یعنی مکلف هستند، بنده خدا هستند، اطاعت می‌کنند. در قوس صعود که ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ می‌کنند، فرمود شما برابر قوس صعود با ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ پیش بروید، بگذارید از خدا دریافت مزید علم بکنید، ما هم مزید علم را افاضه می‌کنیم، تا ما حرف می‌زنیم شما ساکت محض باشید. نه تنها به ما فرمود: ﴿وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾،[32] به خود حضرت هم فرمود مادامی که ما حرف می‌زنیم تو ساکت ساکت! وقتی حرف ما تمام شد، آن وقت شما این را بازخوانی بکنید.
لذا اینکه در آیه محل بحث فرمود این چهار آیه که ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ ٭ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ٭ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ﴾، تأویل این است که الفاظش را، مطالبش را ما به صورت نور تحویل تو می‌دهیم. حالا که حرف ما تمام شد، بقیه را شما بتوانید در بخش‌های دیگر بازگو کنید. این چهار آیه به چه مناسبتی وارد شده است، به هرحال بین سابق و لاحق به عنوان جمله‌های معترضه معروف هستند. در وسط این سوره گاهی یک ضرورت ایجاد می‌کرد که مثلاً این آیه نازل شود. قسمت 3/قیامت/ تسنیم
پیغمبر، ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[20] همه فرشته‌ها دو طرف اسکورت کرده‌اند، کسی دسترسی پیدا نکند. این بخش اوّل است. سه بخش در دستگاه درونی خود حضرت است، این چهار. بخش پنجم بخش بیرونی است، این پنج. فرمود من می‌خواهم مردم هدایت بشوند. مردم که بخواهند هدایت شوند، هادی مردم، حرف خالق مردم است، حرف کسی دیگر نیست. می‌خواهم حرف خدا به مردم برسد، از آن به بعد یا قبول یا نکول. مردم هیچ حجتی در قیامت نداشته باشند. پنج بخش را من کنترل کردم که حرف من به دست جامعه برسد. بخش اوّل «من الله الی الرسول» است. بخش دوم و سوم و چهارم در حرم امن خود پیغمبر است. پیغمبر که این را می‌گیرد، باید صد درصد درست بگیرد؛ بد فهمی، کج فهمی، اشتباه فهمی در حرم امن درک پیغمبر نیست: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ﴾.[21] این بخش اوّل است.
خیلی از ما درس‌ها را خوب یاد می‌گیریم، حرف استاد را خوب گوش می‌دهیم، بعد یادمان می‌رود. فرمود بخش دوم، حرم صیانت حفظ است: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾،[22] این محدوده هم مصون از سهو، مصون از نسیان، هیچ چیزی را فراموش نمی‌کند. منطقه سوم، منطقه ابلاغ است. دستور می‌دهی که نامه‌ای بنویسند یا خودت سخنرانی می‌کنی، این لبان مطهّرت هم معصوم است: ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[23] پس صدر و ساقه رسول می‌شود عصمت. این سه بخش بعلاوه بخش اوّل، چهار بخش شد. قسمت 7/جن/تسنیم
این رسول را در پنج بخش ما معصومانه تأمین می‌کنیم. ﴿فَإِنَّهُ﴾، ذات أقدس الهی، ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ﴾؛ یعنی پیش روی پیغمبر؛ یعنی سطح جامعه. ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، پشت‌سر او از ﴿وَ أَوْحی‏ فی‏ کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ هست تا برسد ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، اینها هم که گفتند: ﴿فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، این برای پشت‌سر است. از پشت‌سر پیغمبر تا خود پیغمبر مصون است. درباره خود پیغمبر آن سه طایفه است که در بخش‌های دیگر آمده که ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ هست، ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾ هست، ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ هست. این سه بخش را آنجا تأمین کرده، می‌شود چهار بخش. ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ﴾ که رابطه پیغمبر با جامعه است، ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ که رابطه پیغمبر با عرش الهی است، این دو.
چرا این کار را می‌کند؟ تا معلوم بشود که حجت خدا به مردم رسید: ﴿لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عَدَداً﴾، این همان عقلانیت وحیانی است که در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «نساء» آنجا مطرح شد. عقل وحیانی، عقلی است که وحی را می‌شناسد، یک؛ آثار و برکات وحی را کاملاً می‌شناسد، دو؛ و می‌داند این وحی فقط از دستگاه ذات أقدس الهی ساخته است، این سه و می‌فهمد اگر بخواهد بالنده بشود، از وحی باید کمک بگیرد، چهار و احکام و فواید دیگر. در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «نساء» که آیه‌اش قبلاً مطرح شد این بود، آیه 164 این عقلی که مرحوم کلینی نقل کرد که وجود مبارک حضرت امیر فرمود اینکه عقل نیست، این خیال است، این نکرا است و امثال آن، خدا می‌فرماید ما چرا انبیا فرستادیم؟ در نبوت عامه، دلیل اینکه پیغمبر حتماً باید باشد و پیغمبر را فقط خدا نصب می‌کند، چرا؟ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾؛[24] ببینید یک طرف قضیه خداست، یک طرف عقل است. از این بالاتر برای عقل مقامی هست؟ که خدا می‌فرماید من اگر پیغمبر نفرستم، در برابر عقل محکوم هستم. عقل به من می‌گوید تو که ما را آفریدی، ما که نمی‌دانستیم کجا بودیم، کجا می‌رویم، چرا ما را بی‌راهنما فرستادی؟ چرا راهنما نفرستادی؟ این عظمت عقل، جلال عقل، شکوه عقل است در مکتب وحی! عقلی که خدا را می‌شناسد، وحی را می‌شناسد، می‌گوید من ناقص هستم حتماً وحی باید مرا هدایت کند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، مستحضرید «بعد» ظرف است، ظرف مفهوم ندارد، مگر در مقام تحدید، اینجا چون مقام تحدید است؛ یعنی وقتی که پیغمبر نفرستیم، عقل احتجاج می‌کند، پیغمبر بفرستیم، عقل می‌پذیرد، حجتی ندارد. ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، این است که بگوییم:
بنازم به بزم قضاوت که آنجا ٭٭٭ خدایی و عقلی مقابل نشیند[25]
قسمت 7/جن/تسنیم
ماموریت پیامبران
پیامبران هم آمدند برای اینکه این درون را احیا کنند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه اوّل نهج‌البلاغه است: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». چون ما اگر تنها فرشته بودیم و همین روح بودیم، آنها انبیا ندارند، فرشته‌ها پیغمبر ندارند، چون ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾،[27] آنها شریعتی، امر و تکلیفی، بهشت و جهنمی به این صورت که ندارند، چون همه‌شان با همان نورانیت زندگی می‌کنند. در سوره مبارکه «انبیاء» که دارد: ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، درباره فرشته‌هاست. اگر ما همان جنبه روح محض بودیم؛ مثل فرشته بودیم و پیغمبر نمی‌خواستیم؛ اما ما وقتی وارد عالم طبیعت شدیم، طبق آن پنجاه، شصت آیه با طبیعت سروکار داریم، با عالم ماده سروکار داریم، با همین خاک سروکار داریم. اینها آن شهوت و غضب را تهییج می‌کنند، آنها جاذبه‌های خودشان را به ما نشان می‌دهند، ما را دعوت می‌کنند به آب و گِل. این جنگ و جهاد بین دو طرف هست. این جهاد درونی که بین خواسته‌های نفْس که ما را به طبیعت و بدن می‌کشاند، به خواسته‌های فطرت که ما را به جنبه روح می‌کشاند، هست. انبیا از بیرون و عقل از درون برای آن است که ما در این جهاد پیروز بشویم. فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، این در خطبه اوّل نهج‌البلاغه است. اثاره کردن؛ یعنی شکوفا کردن، آماده بهره‌برداری می‌کند. انقلاب شیار می‌کند جامعه را، ﴿خافِضَةٌ رافِعَةٌ﴾[28] می‌شود. حضرت فرمود انبیا(علیهم السلام): «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، آنچه دفن شده، ذخیره شده، گنجینه است، آن را شکوفا می‌کنند، به او نشان می‌دهند که سرمایه‌ات این است، با این سرمایه زندگی کن!
یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه است که فرمود درست است انبیا برای إثاره و شکوفا کردن و شیار کردن جامعه آمدند؛ اما شما به هر حال میدان انقلاب باید یادتان نرود، میدان انقلاب اهل‌بیت هستند، فرمود: «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»؛[29] این از کلمات نورانی آن حضرت است. «مستثار» اسم مکان است؛ یعنی محل ثوره، انقلاب و قیام. فرمود اهل‌بیت میدان انقلاب هستند، اگر کسی بخواهد در جهاد درونی علیه هوس مبارزه کند، میدان انقلاب حرم اهل‌بیت است، «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»، «فَبَادِرُوا الْعِلْمَ ... مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏»؛[30] بروید به میدان انقلاب، اگر بخواهید جهاد داشته باشید. اگر نه، دیگر میدان انقلاب لازم نیست، چون هر روز مدام میگوید این را نگاه کن، آن را بگیر، کمتر کسی است که شما به دست او امانت بسپارید که خیانت نکند! این آیه پایانی سوره مبارکه «احزاب» که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَة﴾،[31] آنجا بحثش گذشت! آن را که به ما ندادند. درست است که آسمان بار امانت نمی‌تواند،[32] درست است؛ ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَة﴾، آن امانت را که به ما نمی‌دهند. این امانت همین امانت است. این نهج‌البلاغه را نگاه کنید، فرمود ذات أقدس الهی امانت مال مردم را، بیت المال را در کنار نماز و روزه قرار داد. شما به هر کسی دادید خیانت کرد. دیدید «الا شذّ و ندر». این چنین نیست که حفظ امانت مردم، مال مردم کاری باشد که از کوه‌ها ساخته بشود. حضرت فرمود امانت مردم، بیت‌المال مردم، اموال مردم، حفظ اموال مردم کاری است که از کوه‌ها ساخته نیست. ما این را گفتیم امانت؛ یعنی ولایت کلیه الهی، ولایت کلیه الهی را که به مأمورین ما نمی‌دهند. مشکل ما هم آن ولایت کلیه الهیه نیست، آن ولایت کلّیه الهیه برای اهل‌بیت همیشه هست. این امانت مردم که اختلاس است و جان مردم و گرانی مردم و فشار اقتصادی مردم همین است. این کشور همه چیز داشت و دارد؛ اما ناله همه بلند است! این برای چیست؟ فرمود این امانت و حفظ اموال مردم را به کوه‌ها بدهید، نمی‌توانند: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾. آنها عاقل هستند، می‌گویند ما این سمَت را قبول نمی‌کنیم، ما مشکل داریم. ما مشکل داریم که می‌گویند این زمینی که زندگی می‌کنی، از تو بالاتر است، این آسمانی که زندگی می‌کنی، از تو بالاتر است، حضرت فرمود این امانتی که آسمان‌ها و زمین نمی‌توانند تحمّل بکنند، همین حفظ بیت‌المال است، همین اموال مردم است. در همین قم به هر حال احتکار شد، انبارهای احتکاری پیدا شد! این جان مردم و فشار مردم را درآوردن، این نه خدا را راضی است، نه پیغمبر راضی است، پس تجربه شد و دیدیم که در بهترین شهر احتکار است، بهترین افراد در اموال بیت‌المال خیانت می‌کنند، این است! قسمت معارج/ 3/ تسنیم
گفتند: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»،[27] این ظاهراً به آن معنا نیست که طبیب دوره‌گرد است؛ طبیبی است که طب خود را دور می‌دهد، نه خود را. گاهی می‌بینید اینکه جناب سعدی و امثال سعدی این لطایف را گفتند، چون از همین بیانات اهل‌بیت استفاده کردند. گفتند آن طبیبی دوّار به طب است؛ یعنی طبّش را دور می‌دهد نه خودش. «چو رگ‌زن که جراح و مرهم نه است».[28] طبش را دور می‌دهد؛ کجا باید بشکافد؟ نیش بزند؟ آنجا جایش است. کجا باید پانسمان کند؟ مرهم بگذارد؟ آنجا جایش است. جامعه را گاهی با نیش، گاهی با نوش. کسی که گرفتار اختلاس و نجومی است، با نیش. کسی که مشکلی دارد، با نوش. این دوّار بودن مربوط به طب است نه مربوط به طبیب که بشود دوره‌گرد. بعداً سعدی هم خوب فهمید که این طبیب طبّش را دور می‌دهد، یک‌جا جای نیش است، یک‌جا جای مرهم است، «چو رگ‌زن که جراح و مرهم نه است». عالمان دین هم همین‌طور هستند، حاکمان دین هم همین‌طور هستند. کلّ مردم، همه ما مؤمنین موظّفیم که چنین باشیم، به نام خود «ماء معین» باشیم. حالا اگر علما به تبع وجود مبارک حضرت بالعرض می‌شود «ماء مَعین»، شاگردان علما چرا این‌طور نباشند؟! جامعه ما چرا «ماء معین» نباشد؟! که ـ إن‌شاءالله ـ امیدواریم همگان به این صورت دربیایند! قسمت ملک/ 14/تسنیم
گفتاری از امام راحل (ره) در مورد نبوت
عـمده بعثت رسـل و انـزال کـتـب بـرای مـقـصــد شــریـف مـعرفۀ االله بوده ،که تمام سعادات دنیاویه و اخـراویه درسایه آن حاصل آید. ولی افسوس که انسـان تا در این عالم است درحجابهای گـوناگون ی واقع است که نمیتوانـد طریق سـعادت خود را تشـخیص دهـد، و اولیا و انبیا و عـلمـا نـیـز هـرچـه نصـیحت میکننـد و دعوت مینماینـد، انسـان ازخواب بیـدار نمیشود و پـنـبـه غـفلت را ازگوش بیرون نمی کند. و آنگاه از نومه غفلت متنبه شود که سـرمایه تحصـی لسعادت از دستش رفته وجزحسرت و ندامت باقی نمانده است
برای انبیـا و اوصـیا، علیهم السـلام ، مقام شامخی است از روحانیت کـه آنرا روح القـدس گـویـنـد. و به آن مقام احاطه علمی قیومی دارنـد به جمیع ذرات کـائنات . و در آن روح غفلت و نوم وسـهو و نسـیان وسایرحوادث امکانیه و تجـددات و نـقـایـص مـلکـیـه نیست ، بلکه از عالم غیب مجرد وجبروت اعظم است . چنـانچه ازحـدیث دوم مـعـلـوم شــود کـه آنروح مـجـرد کـامـل، ازجـبـرئیـل و میکائیـل،کـه اعظم قـاطنین مقـام قرب جـبروت هستند، اعظم است . آری، اولیـایـی کـه حـق تـعـا لی بـا دو دسـت قـدرت جـمـال وجـلال خـود تـخـمـیـرطینت آنها راکرده و در تجلی ذاتی اولی، به جمیع اسـماء وصـفات و مقام احدیت جمع در مرآت کامل آنها ظهور نموده ، و تعلیم حقایق اسـماء وصـفات درخـلـــوتـگـاه غـیـب هـویـت فـرمـوده ،
دســــت آمـال اهـل مـعـرفـت از دامـن کـبـریـای جـلاـــل وجـمـال آنـهـا کـوتـاه و پـای مـعـرفـت اصــحـاب قـلـوب از نـیـل وصول به اوج کمـال آنهـا درگـل است . و درحـدیث نبوی صـلی االله علیه و آله ، است : علی ممسوس فی ذات االله تعـالی
چنانچه در این حـدیث شـریف است و احادیث کثیره دیگر نیز دلالت بر آن دارد بـدانکه از برای تفویض یک معنایی است که در مبحث جبر و تفویض مذکور است . و آن عبارت از آن است که حق تعالی در امری از امور، از غایت القصوای خلقت عوالم غیبیه و مجرده تـا منتهی النهایـات عـالم خلـق و تکـوین،خـود را، نعـوذ بـاالله، از تصـرف قیـومی در آن مـنـعـزل فـرمـایـد، و امـر آنرا بـه مـوجـودی،چـه کامل و تام و روحانی وصاحب اختیار و اراده ، یا موجودی طبیعی و مسلوب الشعور و الارادة ، واگـذارکـنـد کـه آن مـوجـود در آن امـر تـصــرف تـام مـسـتقل داشـته باشد. و تفویض به این معنا نه در امر تکوین و نه در امر تشـریع و درسـیـاست عباد و تاءدیب آنها به احدی ممکن نیست بشود، و مسـتلزم نقص و امکان در واجب و نفی و امکان و احتیاج در ممکن است . و در مـقـابـل آن جبر است .که آن عبـارت است ازسـلب آثارخاصه از مراتب وجود، و نـفـی اســبـاب و مـســبـبـات یـکـســره و القـای وســایـط یـکـبـاره . و ایـن نـیـز مـطـلقـا بـاطـل و مـخـالف بـا بـرهـان قـوی اسـت . و ایـن نـیـز اخـتـصـاص بـه افـعال مکلفین ندارد، چنـانچه مشـهور است ، بلکه نفی جبر و تفویض به این معنـا سـنۀ االله جـاریـه است در تمـام مراتب وجود و مشاهـد غیب وشـهود. و تحقیــق ایـن خــارج از وظیفـه ایـن اوراق اســـت . و اخـبـاریکـه نـفـی جـبـر و تـفـویـض فـرمـودنـد بـه ایـن مـعـنـای از تـفـویـض مـحـمـول اســت . و ایـن اخـبـاری کـه اثـبـات تـفـویـض نـمـوده .
.( (و نویسـنده شـمه ای ازسـریان مقـام نبوت و ولاـیـت را چـون خـفـاش کـه از آفـتاب عالمتاب بخواهد وصف کند درسابق ایام در رساله ای علی حده موسوم به مصباح الهدایۀ به رشته تحریر در آورده)) (امام خمینی (ره))

تبعیت از پیامبر
در سوره مبارکهٴ «اعراف» هم گذشت پیامبر که تابع وحی است، شما هم پیرو او باشید! آیه 158 سوره مبارکهٴ «اعراف» این بود که ﴿وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾؛ یعنی شما هم پیرو وحی باشید، چنان که او پیرو وحی است. در این‌جا چند مطلب است که یکی پس از دیگری باید تبیین بشود: یکی عامی است که در سوره مبارکهٴ «انعام» آمده یا در سوره مبارکهٴ «یوسف» آمده که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛[7] حاکمیت متعلق به خداست! این استثناپذیر نیست، تخصیص‌پذیر نیست، تقییدپذیر نیست که ما در جهان ـ معاذ الله ـ دو تا حاکم داشته باشیم: یکی خدا و یکی غیر خدا؛ چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع این اصل تخصیص یا تقییدپذیر نیست: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛ در سوره مبارکه «انعام» همین مطلب را فرمود، در سوره مبارکهٴ «یوسف» هم همین مطلب را دارد که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛ غیر از خدای ذات اقدس الهی کسی حق حاکمیت ندارد. در جریان یوسف که فرمودند شما این احکام را بیان کنید، فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾، تغییر حکم مقدور أحدی نیست، تبیین حکم فقط در اختیار ذات اقدس الهی است؛ حالا آن آیه را که «بالصراحة» در سورهٴ «یوسف» یا «انعام» بیان کرد عرض می‌کنیم، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾ تخصیص‌پذیر هم نیست! درباره خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾، این‌چنین نیست که من مثل یک مرجع تقلید یا مثل یک مجتهد بنشینم فکر بکنم و برابر علم حصولی و ادلّهٴ ظنّی و امثال آن حکمی را بفهمم و از آن اطاعت کنم، این‌طور نیست! مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار ادعای اجماع امامیه را نقل می‌کند که علمای امامیه اجماع دارند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر علم حصولی و اجتهادی و ظنّی که فقها و مراجع دارند آن‌ گونه حکم خدا را بیان نمی‌کند، بلکه برابر وحی الهی و الهام الهی بیان می‌کند.[8] پس نه ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾ تخصیص یا تقییدپذیر است، نه ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ تخصیص‌پذیر است؛ فقط از وحی اطاعت می‌کنم و حکم هم فقط متعلّق به خداست. می‌ماند روایاتی که در باب تفویض آمده است؛ چند روایت است که مرحوم کلینی نقل کرد و دیگران هم نقل کردند که ذات اقدس الهی بخشی از احکام را به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار کرده که از این‌جا مسئلهٴ «فرضُ النّبی» و «فرضُ الله» از هم جدا شدند؛ آن احکامی را که خدا بیان فرمود می‌شود «فرضُ الله» و آن احکامی را که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود می‌شود «فرضُ النّبی». وقتی به آن روایات مراجعه می‌شود ـ اینها تقریباً ده روایت‌ هستند که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) اینها را شرح کرده، چون اصل آن روایات را مرحوم کلینی در کافی[9] را نقل کرده است ـ در این روایات همان‌طوری که تفویض نسبت به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هست، نسبت به ائمه(علیهم السلام) هست که خداوند امر احکام را «فَوَّضَ» به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و پیغمبر هم «فَوَّضَ» آن را به اهل بیت(علیهم السلام). از این جهت وقتی گفته می‌شود «فرضُ النّبی»، یعنی چیزی را که غیر خدا بیان کرده؛ خواه به صورت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم افاضه شده باشد و خواه به صورت امام که قهراً «فرضُ النّبی»، می‌شود «فرضُ النّبی و الامام»؛ صورت خاص به این معناست که فرض یا «فرضُ الله» است یا «فرضُ المعصوم»، آن معصوم یا پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است یا امام(علیه السلام). قسمت 6/احقاف/تسنیم
اطاعت از خداوند و رسول
فرمود: ﴿وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَی رسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾، ما راه را باید نشان بدهیم، یک؛ و در برابر خیرات شما هم به شما بگوییم این خیر به شما برمی‌گردد نه به دیگری، این دو؛ آسیبی هم به ما نمی‌رسد، خیر شما هم به خود شما برمی‌گردد. در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» فرمود هر کس کار خیر می‌کند موقعیت خودش را تثبیت می‌کند، بعد حکم فقهی و اخلاقی را ذکر کرده است؛ بهشت دارد، ثواب دارد و کذا. حکم فقهی، حکم اخلاقی، وجوب یا استحباب در کنار آن حکم تکوینی است که هر کار خیری که انسان انجام می‌دهد موقعیت خود را تثبیت می‌کند؛ یعنی اگر این درخت از جای خود حرکت می‌کرد می‌رفت کنار نهر، چند ظرف آب برمی‌داشت به پای ریشه خود می‌ریخت درست است که میوه می‌دهد؛ اما بعد از تثبیت ریشه خود است ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾. هر کار خیری که ما می‌کنیم مثل آن است که این درخت حرکت کند از نهر، آب بردارد پای ریشه خودش بریزد این درخت حق ندارد کسی را ممنون کند؛ لذا در سوره مبارکه «اسراء» گذشت هر کار خیری که شما می‌کنید اوّل برای خودتان است: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾،[32] این «لام»، لام اختصاص است. ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، این «لام»، لام اختصاص است نه لام مشاکله. آن اوّلی که لام نفی نیست تا به قرینه این دومی باید «علی» باشد و «علی» نگفتیم و «لام» گفتیم «للمشاکله»، از آن قبیل نیست. عمل مختصّ عامل است به قول فردوسی:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای[33]
لذا فرمود: ﴿وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، آن احکامی که وجود مبارک حضرت از طرف ذات اقدس الهی بیان می‌کند که اینها به صورت قرآن یا حکم فقهی است. دستور رهبری که حضرت می‌دهد، این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ است؛ اما ﴿فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَی رسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾، ما تا آنجا که هست باید بلاغ داشته باشیم، این یک؛ این بلاغ هم باید مبین و شفاف باشد. بلاغی را مبین می‌گویند که سخنرانی مبهم نباشد. یا نوشتار مبهم نباشد. تمام یعنی تمام! تمام جمله‌ها معنای خاص خودش را داشته باشد. به چه چیزی می‌گویند بیان؟ این بیان از بین است؛ یعنی جمله اوّل کاملاً جدای از جمله دوم بین داشته باشد، فاصله باشد. مخلوط و درهم حرف زدن که بیان نیست، تبیان نیست، مبین هم نیست، هر جمله‌ای باید معنای خاص خودش را داشته باشد. اگر این شد می‌شود بلاغ، می‌شود بیان، می‌شود تبیان، می‌شود مبین. یعنی این جمله اوّل تمام شد جمله دوم تمام شد جمله سوم تمام شد، این می‌شود بیان. فرمود انبیا آمدند با بیان ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾،[34] درباره قرآن فرمود: ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[35] آن که درهم و تو هم و شنونده منتظر است ببیند که سرانجام چه چیزی دربیاید اینکه بیان نیست، چون بین ندارد. خط‌کشی نشده است. فرمود این از نظر سخنرانی و تعلیم و اینهاست. بعد این هم کافی نیست. این را باید در دل مردم و جان مردم ببرند، ﴿قُلْ لَهُمْ فی‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلیغاً﴾، انبیا آمدند این کار را کردند، حرف را بردند تا جان مردم که هیچ کس نتواند بگوید من نفهمیدم. با مَثل زدن، با قصّه گفتن، با تکرار، حرف را برده، نه در گوش، حرف را بردند به جان مردم؛ لذا حجت تمام شد در سوره «انعام» فرمود: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾،[36] چون ما حرف را بردیم در جان مردم، حالا قبول و نکول از آن به بعد به عهده خود مردم است. ما چیزی را مبهم نگذاشتیم. ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾[37] کردیم، یک؛ مبین بود، تبیان بود، ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ بود همین را با همه این وصف‌ها بردیم در جان مردم، حالا از آن به بعد یا ایمان یا کفر. قسمت 5/تغابن/تسنیم
فرمود: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾؛[3] حضرت فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»،[4] اهل بیت به جای او نشستند و قرآن ناطق‌ هستند، این چهار و پنج؛ لذا هم مصونیت قرآن از تکرار، مصونیتش از اجمال، مصونیتش از ابهام از همه جهات تأمین شده است؛ لذا گرچه به حسب ظاهر دارد: ﴿الَّذِینَ کَفَروا﴾، اما این ﴿الَّذِینَ کَفَروا﴾ چه گروهی‌ هستند، آن را شاگردان حضرت در مسجد حضرت بعد از نماز از حضرت سؤال می‌کردند، این در روایات هست، در تاریخ هست، در تعبیرات تفسیری اهل بیت(علیهم السلام) هست. قسمت 3/تغابن/ تسنیم
در جریان اطاعت، هم اطاعت خدا مطرح است هم اطاعت رسول که ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾،[1] در جریان معصیت، هم معصیت خدا مطرح است هم معصیت رسول که در این بخش‌ها فرمود: ﴿وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾. مستحضر هستید که رسول از آن جهت که رسول است حرفی ندارد، مگر پیام مرسِل خود را، پس اطاعت از پیامبر به اطاعت خدا برمی‌گردد و عصیان پیامبر به عصیان خدا برمی‌گردد قسمت 7/جن/ تسنیم
رسول گذشته از مسئله رسالت، سِمت رهبری، ولایت، در فلان وقت باید به جنگ بدر برویم، در فلان وقت باید در حدیبیه صلح کنیم، اینها را ذات أقدس الهی از راه علوم غیبی به حضرت اعلام می‌کند و حضرت به عنوان ولیّ مسلمین، امام مسلمین، رهبر مسلمین این دستورها را می‌دهد. این دیگر نظیر روایت نیست، این یک حکم مقطعی است، این حکم مقطعی که فلان روز باید برویم به جنگ بدر، این نظیر «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی‏»،[2] نیست یا «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‏»[3] نیست که حکم فقهی دائمی باشد، پس همه این بخش‌ها برمی‌گردد مستقیماً به ذات أقدس الهی و «مع الواسطه» به رسول؛ لذا اگر در این سوره سخن از عصیان رسول در کنار عصیان خدا مطرح است، رازش این است.
قسمت 7/ جن/تسنیم

قرآن و عترت
قرآن کریم افضل از کتب آسمانی هست، افضل از کلام انبیا هست، ولی افضل از پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) نیست، این اصل کلّی است. پس اصل کلی این است که اینها عِدل قرآن‌ هستند.
اصل دوم این است که اینها در بیان احکام هم مصون از سهو و نسیان و جهل هستند هم در تعلیم احکام مصون از خطا و خطیئه‌ می‎باشند؛ یعنی آنچه را که مربوط به علوم الهی است درباره دین، اسمای حُسنای الهی، صفات الهی، هیچ اشتباه نمی‌کنند، در هنگام بیان کردن هم از خطا و خطیئه مصون‌ هستند؛ در بیان احکام، حکم الهی را که می‌خواهند بگویند، همان طوری که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تلاوت آیات و تلقی آیات و قرائت آیاتی که از جبرئیل یا بدون واسطه دریافت کرد، ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[5] لبان مطهرش معصوم است، ائمه(علیهم السلام) هم در بیان احکام الهی لبان مطهرشان معصوم است. وقتی می‌خواهند چیزی را بنویسند، دست مبارکشان معصوم است. خدا مرحوم مجلسی را غریق رحمت کند! ایشان بالصّراحه می‌گوید اجماع علمای ما این است که اینها مثل مجتهد نیستند ـ معاذالله ـ که با استنباط و با حکم ظنّیه و اینها احکام شرعی را بفهمانند و فتوا بدهند، این هم اصل دوم.
اصل سوم؛ اصل حیطه عمل است، حوزه عمل است. پس آن‎جا که جای علم است مصون از خطا و مصون از خطیئه است، هیچ! حالا می‌خواهند عمل بکنند؛ در موقع عمل همان طوری که خدا به اینها گفت عمل می‌کنند. حالا این گاهی مطابق با واقع در می‌آید، گاهی با مطابق با واقع در نمی‌آید در اختیار خودشان است، کجا این گونه رفتار کنند کجا این گونه رفتار نکنند! دین گفته که در محکمه، بیّنه برای مدّعی و قَسم برای منکر، این گفته دین است، این عصمت است، معصوم است، این هیچ خطایی در آن نیست. اینها هم همین کار را می‌کنند. حالا کسی یک قَسم دروغی خورده، آیا این موظف است به علم غیب او را از محکمه بیرون کند؟ این در اختیار خودش است؛ چه وقت صلاح است؟ چه وقت صلاح نیست؟ چه وقت باید به باطن عمل کند؟ چه وقت نباید به باطن عمل کند؟ این نه در فهم ماست نه در حوزه ماست نه در تکلیف ما. این شاهد ظاهر الصّلاح میآورد، کسی که نزد مردم عادل است همه هم او را عادل می‌دانند؛ اما در خفا معصیتی کرده، ﴿فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾؛[6] این امامی که در خانه‌اش خوابیده، علم دارد که او در باطن در خانه‌اش دارد معصیت می‌کند، این امام خواب و بیداری او که فرق نمی‌کند. حالا امام(سلام الله علیه) خوابیده است این شخص ـ معاذالله ـ در خلوتی یک نگاه نامحرمانه‌ای کرده، این الآن می‌داند. آیا این موظف است در محکمه به او بگوید من آن لحظه‌ای که خوابیده بودم تو در آن‎جا بیدار بودی، داشتی نامحرم را نگاه می‌کردی؟ این در صلاح خودش است. هیچ یعنی هیچ اختیاری ما نداریم، تکلیفی ما نداریم، این باید به بیّنات و أیمان عمل بکند. اگر یک وقت حفظ دینی، حفظ جان کسی، حفظ شریعتی موقوف باشد بر اینکه به باطن عمل بکند می‌کند و گرنه صریحاً فرمودند ما به ظاهر عمل می‌کنیم. ما با شاهد عمل می‌کنیم، ما با سوگند عمل می‌کنیم، اگر یک وقت کسی قَسم دروغ خورد، شاهد دروغی آورد، مالی را دارد می‌برد، نگوید من از دست پیغمبر گرفتم، نگوید من از محکمه پیغمبر گرفتم، من می‌بینم او دارد «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[7] را می‌برد، ولی بنا بر این نیست که ما در اینجا با علم غیب عمل کنیم. حالا این بیانات نورانی چند اصل است که به سه اصل آن اشاره شده، بخشی از این اصول را بعد در خلال فرمایش مرحوم کاشف الغطاء نقل می‌کنیم.
پس طبق فرمایش ایشان، قرآن افضل از امام نیست. ما در جهان امکان، بالاتر از قرآن که نداریم. این قرآن سلطان بر همه وحی‌هاست. این ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[8] تورات و انجیل هم همین هستند؛ اما این خصیصه قرآن کریم است، فرمود تنها مصدق کتب انبیای قبلی نیست، تنها نبوت و ولایت انبیای قبلی را امضا نمی‌کند، هیمنه دارد، سیطره دارد، سلطنت دارد: ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾،[9] این یک جاست مخصوص قرآن کریم است، چنین کتابی است. پس زیر این آسمان، تنها کتابی که سلطنت وحیانی دارد قرآن است، آنها هم عِدل این قرآن هستند. دیگر بالاتر از این مقام را بشر نمی‌فهمد تا برای اینها ثابت کند. این برای این، این عصاره فرمایش مرحوم کاشف الغطاء است.
کاشف الغطاء هم بارها به عرض شما رسید، من یادم نیست که صاحب جواهر از فقیهی به این عظمت تعبیر کرده باشد؛ می‌گوید صاحب کشف الغطاء در حدّت ذهن فقهی‌اش من مانند او ندیدم.[10] با اینکه او مسیطر بر بسیاری از آنها است، این فرمایش صاحب جواهر است درباره کاشف الغطاء. قسمت 8/ممتحنه/تسنیم
اولین پیامبر اولوالعزم- دارای کتاب
در جریان نوح که گفته شد: ﴿سَلامٌ عَلی‏ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾،[22] سلام خدا البته رحمت و عنایت الهی است؛ اما وقتی سلام جهانیان را به او برساند؛ یعنی تا روز قیامت هر کس بیاید، نام مبارک نوح محفوظ است، عرض ارادت به نوح محفوظ است، هر عملی که خیر انجام می‌دهند، وجود مبارک نوح در آن سهیم است، برای اینکه او بنیان‌گذار همه این مطالب هست؛ لذا ﴿سَلامٌ عَلی‏ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾. تنها جایی که قرآن سلام جهانی می‌فرستد، اینجاست. گذشته از اینکه نظام تکوین هم تابع نظام تشریع الهی است. در و دیوار جهان مطیع فرمان الهی هستند. اینکه مرحوم شیخ طوسی[23] از ما و برادران اهل سنّت[24] هر دو نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمود: من قبل از اینکه به مقام نبوت برسم، هر وقت عبور می‌کردم، سنگی بود که «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن‏»؛[25] الآن هم من می‌شناسم، هر وقت مرا می‌دید، سلام می‌کرد! این چنین نیست که این سنگ و گِل بی‌جان باشند: ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾،[26] چون ﴿إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾، همه اینها ادراک دارند، شعور دارند، حساب و کتاب دارند. اگر ذات أقدس الهی یک درود جهانی به پیغمبری فرستاد همه موجودات هم نسبت به او درود دارند. به هر حال این خصیصه در قرآن فقط برای حضرت نوح فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی‏ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾. قسمت 6/ نوح/ تسنیم
﴿سَلامٌ عَلی‏ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾[9] شما درباره سلسله انبیا و اولیا(علیهم السلام) که قرآن ذکر می‌کند این لقب را نمی‌بینید فقط درباره نوح است سلام جهانی بر نوح که «شیخ الأنبیاء» است. درباره ﴿سَلامٌ عَلی‏ إِبْراهیمَ﴾؛[10] ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ ٭ إِنَّا کَذلِکَ﴾[11] اینها مقید است «سلام علی کذا و کذا» این «سلام الله علیهم» است. ولی وقتی به نوح می‌رسد ﴿سَلامٌ عَلی‏ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾ تنها جایی که سلام جهانی می‌فرستد وجود مبارک نوح است؛ 950 تلاش و کوشش کرد نه اینکه عمرش 950 سال باشد 950 سال رسالت داشت؛[12] عمر او که خیلی بیش از این بود. او تمام تلاش و کوشش را کرد و استحقاق این را هم از طرف ذات اقدس الهی دریافت کرد.
سلام علی نوح فی العالمین فقط برای نوح آمده، پیامبر همه جهان بوده ، دارای اولین کتاب و اولین پیامبر اوالوالعزم است، نوح ابوالبشر دوم مینامند چون همه پیامبران مانند ابراهیم از نسل وی است.
وقت نجات از همه حیوانات یک جفت در کشتی سوار کرد ، 250 سال نبوت کرد ، کمتر از 10نفر به او ایمان آوردند ، داریم که پدران فرزندانشان را میآوردند و نوح را نشان میدادند که پدرمان گفته حرف این پیر مرد را گوش ندهید، خداوند به نوح خبر میدهد که دیگر کسی ایمان نمیآورد، هم همسر و هم فرزندش منحرف بود ، کشتی ساخت و مردم مسخره می کردند که دریا کجاست که کشتی می سازی، تفسیر نور / قرائتی/ نوح/ 1/6

حضرت عیسی پیامبر(س)
در جریان مریم(سلام الله علیها) می‌دانید او برای اینکه از راه صحیح به دنیا آمده وقتی از راه صحیح به دنیا آمده از راه إعجاز به دنیا آمده، او گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً﴾[22] مریم به دنیا آمده؛ ذات اقدس الهی از راه غیب او را مادر کرده است: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾[23] از راه غیب مادر شد. حالا می‌خواهد او بار خود را به زمین بگذارد؛ این ﴿فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلی‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[24] آمد زیر درخت خرمای خشک و تکیه‌گاهی پیدا کرد چون در آن جایی که بود معبد بود و جای برای زایمان نبود بیرون آمد. ذات اقدس الهی این درخت را که جذع نخل بود؛ مثلاً درخت خشک بود سرسبز کرد، یک؛ پربار کرد، دو؛ میوه را فراهم کرد، سه. اگر خدا این شاخه را کمی خم می‌کرد که مریم می‌چید این چه می‌شد؟ فرمود تا اینجا کار ما است تو هم باید دستی تکان بدهی! ﴿وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا﴾[25] تو هم دستی دراز کن این شاخه را تکان بده میوه بچین. همه کارها به غیب سپردن حتی برای مسیح و مادر مسیح هم نشد اینجا جای کار است اصلاً. جهاد برای همین است مبارزه برای همین است امتحان برای همین است وگرنه این شاخه‌های پربار را اگر کمی خدا خم می‌کرد که وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) می‌چید این مشکلی داشت؟ فرمود تو هم دستی تکان بده!
نتیجه گیری
در الگوی مدیریت راهبردی دستورات اسلام تنها راهنمون های هدایت اسلام می باشد که با نشات گرفتن از اصولی که از وحی الهی به رسولان و جانشینهای خود در زمین ابلاغ میگردد تعیین و تبیین میشود . کلماتی مانند امر ، شرعه، و منهاج گویای گروهی از مفاهیم است که اهداف و سیاستها ئی میباشد که هر پیامبر در زمان خویش برای هدایت قوم خویش آورده است .
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.