تاریخ نگارش : اول بهمن 1390
امام حسن مجتبی سرآمد بردباران
حاجیه تقی زاده فانید
انسان کریم، بردبار و حلیم است، و امام مجتبی علیه السلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر کژ اندیشان و معاندانی چون فسّاق بنی امیه چونان کوه می ایستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمی کرد و خطرهای راه را به جان می خرید. حضرت ملحق کردن زیاد بن ابیه زنازاده را توسط معاویه به پدرش ابوسفیان، نپذیرفت و از شمشیر خونریز زیاد، هراسی به دل راه نداد:
کلید واژه : امام حسن مجتبی سرآمد بردباران
انسان کریم، بردبار و حلیم است، و امام مجتبی علیه السلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر کژ اندیشان و معاندانی چون فسّاق بنی امیه چونان کوه می ایستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمی کرد و خطرهای راه را به جان می خرید. حضرت ملحق کردن زیاد بن ابیه زنازاده را توسط معاویه به پدرش ابوسفیان، نپذیرفت و از شمشیر خونریز زیاد، هراسی به دل راه نداد:
«سعید بن ابی سرح از شیعیان علی علیه السلام بود. چون زیاد به کوفه آمد، وی را طلب کرد و او را ترساند. سعید به امام حسن علیه السلام پناه آورد. زیاد برادران، فرزندان و همسرش را زندانی کرد، اموالش را مصادره و خانه اش را خراب کرد.
امام نامه ای به زیاد نوشت و خواستار آزادی زندانیان خاندان سعید و ردّ اموال و بنای خانه اش گردید و زیاد، پاسخی تند و تهدیدآمیز به امام داد و چون نامه زیاد به امام رسید، در نامه دوم به او نوشت:
«من الحسن بن فاطمة الی زیاد بن سمیّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زیاد فرزند سمیه! اما بعد، همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعی) است و سهمِ زناکار سنگ است.»
ماجرای مناظره امام حسن و پاسخهای دندان شکن حضرت به عمرو بن عاص و ولید بن عقبه و عتبة بن ابی سفیان و مغیرة بن شعبه، مشهور است.28 ولی حضرت در برابر خطای نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، که روی از تعصّب کور و جهالت نادانان به او رسیده بود، مهربانانه و کریمانه در می گذشت و این آیه فرا روی او بود:
«... والذین لایشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن... کسانی هستند که شهادت به باطل نمی دهند. و هنگامی که با لغو و بیهودگی رو به رو می شوند، بزرگوارانه از آن می گذرند.
ماجرای برخورد امام حسن علیه السلام با پیرمرد شامی که تحت تأثیر تبلیغات گمراه کننده بنی امیه علیه بنی هاشم، به امام حسن علیه السلام دشنام می داد نمونه ای از بردباری حضرت و برای ما در بردارنده درسهای بزرگ است. مبرّد در کامل از مردی از اهل شام نقل کرده است:
«وارد مدینه شدم، دیدم مردی سوار استری است که در نیکوروئی و آرامش و لباس و مرکب، از او بهتر نبود. دلم به سوی او متوجه شد. از دیگران در باره اش پرسیدم. به من گفته شد: این، حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است. سینه ام از بغض و حسد علی آکنده شد که چنین فرزندی دارد. به سوی او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابی طالب هستی؟ گفت: من فرزندِ فرزند اویم.
پس به او و پدرش دشنام ها دادم. چون سخنم به پایان رسید، گفت: گمان می برم غریبی؟
گفتم: آری.
گفت: به نزد ما بیا. اگر نیازمند منزل هستی، به تو جا می دهیم و اگر محتاج باشی، کمکت می کنیم و اگر مشکلی داری، آن را می گشائیم.
از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روی زمین کسی محبوب تر از او نزد من نبود.»30
امام، مالک نفس خود بود و خوشنودی و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم درونی خود غلبه می کرد و با کرامت با حوادث و ماجراها برخورد می کرد:
«انه سئل عن الحلم، فقال: هو کظم الغیظ و ملک النفس؛31 از امام از معنای حلم پرسیدند، فرمود: بردباری، فرو بردن خشم است و حکومت برنفس.»
گذشت کریمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود که دشمنان نیز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حکم در نبرد جمل اسیر شد و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از او نزد امیرمؤمنان علیه السلام شفاعت کردند و حضرت او را رها کرد.32
مروان که به پیمان شکنی معروف بود، دست از دشمنی برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن علیه السلام بر فراز منبر در حضور امام به علی علیه السلام بدگویی می کرد و کریم اهل بیت برای پاسداشت آرامش و پیشگیری از درگیری، سکوت کرده و خشم خود را فرو می برد.
سیوطی گزارش کرده است: «پس از مرگ حسن بن علی علیهماالسلام مروان در تشییع جنازه امام می گریست. حسین علیه السلام به او گفت: آیا بر او می گریی؟ و تو دل او را خون کردی و چه بسیار جرعه های غصه و اندوه به او چشاندی! مروان گفت: من این کارها را نسبت به کسی می کردم که از این کوه بردبارتر بود.»33
و توصیه امام حسن علیه السلام به امام حسین علیه السلام در باره گذشت از همسرش جعده، که او را به نقشه معاویه زهر داده بود، عالی ترین نمونه کرامت و گذشت حضرت می باشد.34
او می فرمود که سخی، ایمان به روز واپسین دارد و از داده های خداوند برای خود در آنجا ذخیره می سازد؛ ولی بخیل، چون باور به سرای واپسین ندارد، عطایای خود را تلف می شمارد:
«و سئل عن البخل، فقال: هو ان یری الرجل ما انفقه تلفا و ما امسکه شرفاً؛35 از معنای بخل پرسیدند، حضرت فرمود: بخل آن است که مرد انفاق خود را تلف و تباهی بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارایی.»
به امام مجتبی علیه السلام گفته شد: چرا شما هرگز نیازمند را نا امید نمی کنید گرچه سوار بر شتر باشید؟
فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدایم و می خواهم خداوند مرا محروم نکند و شرم دارم که با چنین امیدواری، سائلان را ناامید کنم. خداوندی که به من نعمت سرشار عنایت می کند و دوست دارد که من هم بی دریغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دریغ دارم، او نیز عنایتش را از من کوتاه کند.
آن گاه امام حسن علیه السلام این شعر را خواند:
اذا ما اتانی سائل قلت مرحباً بمن فضله فرض علیّ معجّل
و من فضله فضل علی کل فاضل و افضل ایام الفتی حین یُساُلُ36
بر او بر من واجب است و از آن جهت که او سبب برکت بر من شده، بر من برتری دارد. و نیکوترین روزهای جوانمردان روزی است که از آنان کمک بطلند.
مورّخان از سخاوتهای امام، داستانها گفته اند و دوست و دشمن از عطایای حضرت خاطره ها نوشته اند و این دهشها نام امام را به «کریم اهل بیت علیهم السلام » شهره کرده است. از جمله، مدائنی روایت کرده است:
«حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حجّ می رفتند. توشه و پول آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه ای رسیدند که پیر زنی در آن زندگی می کرد. از او آب طلبیدند. گفت: این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غدا خواستند. گفت: همین گوسفند را داریم؛ بکشید و بخورید. یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند. سپس همان جا خوابیدند. هنگام رفتن، به پیر زن گفتند: ما از قریشیم، به حجّ می رویم. چون بازگشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد. و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمی ناشناس می کشی؛ آنگاه می گویی از قریش بودند!
روزگاری گذشت و کار بر پیر زن سخت شد. از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن علی علیهماالسلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا می شناسی؟ گفت: نه. گفت: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزارگوسفند و هزار دینار به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسین بن علی علیهماالسلام فرستاد؛ آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد؛ او نیز عطایی همانند آنان به او داد».37
«روزی غلام سیاهی را دید که گرده نانی در پیش نهاده، یک لقمه می خورد و یک لقمه به سگی که آنجاست، می دهد. از او پرسید: چه چیز تو را به اینکار وا می دارد؟ گفت: شرم می کنم که خودم بخورم و به او ندهم. حسن علیه السلام به او فرمود: از اینجا حرکت نکن تا من برگردم...
و خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید؛ باغی را هم که در آن زندگی می کرد، خریده، سپس غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید».38
27. فی رحاب ائمه اهل البیت(ع)، ج 1، ص 28.
28. تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 182.
29. فرقان / 73.
30. کامل، المبرّد، ج 1، ص 235.
31. حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج 1، ص 319.
32. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 73.
33. تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص 73؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفکر.
34. حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج 2، ص 473.
35. کشف الغمه، ج 2، ص 201.
36. حقایق پنهان، احمد زمانی، ص 419، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
37. فی رحاب ائمه اهل البیت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.
38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 214، مطبعه روضة الشام، (7 جلدی)؛ تاریخ