تاریخ نگارش : بیست و نهم مهر 1390
لطف رضا(ع)
مرتضی غفاریان
حاکم می گوید: به درگاه حضرت امام رضا علیه السلام رفتم و از حضرت حق خواستم فرزندى به من بدهد و خدا دعایم را به سبب زیارت آن بزرگوار مستجاب کرد و فرزندى به من داد، پس از آن نزد ابومنصور رفتم و اجابت دعایم را در آن مشهد شریف به او خبر دادم و او هم به من هدیه و عطیهاى داد و گرامىام داشت«1».
کلید واژه : عنایات امام رضا (ع)
توجه حضرت امام رضا علیه السلام
ابومنصور بن عبدالرزاق به حاکم طوس گفت: آیا براى تو فرزندى هست؟ حاکم گفت: نه، ابومنصور گفت: چرا به حرم حضرت امام رضا علیه السلام نمىروى تا کنار آن مرقد مطهّر از خدا بخواهى فرزندى به تو عنایت کند؟
من در آنجا حوائجى را از خدا خواستهام و برآورده شده.
حاکم می گوید: به درگاه حضرت امام رضا علیه السلام رفتم و از حضرت حق خواستم فرزندى به من بدهد و خدا دعایم را به سبب زیارت آن بزرگوار مستجاب کرد و فرزندى به من داد، پس از آن نزد ابومنصور رفتم و اجابت دعایم را در آن مشهد شریف به او خبر دادم و او هم به من هدیه و عطیهاى داد و گرامىام داشت«1».
اجابت دعا در حرم حضرت امام رضا علیه السلام
شیخ صدوق- آن انسان والا و فقیه- مىگوید: هنگامى که از امیر سعید رکن الدوله براى زیارت حضرت امام رضا علیه السلام رخصت خواستم، رخصتم داد و این زیارت در ماه رجب سال سیصد و پنجاه و دو بود، چون از نزد او براى زیارت برگشتم مرا خواست و گفت: این جایگاه مبارکى است که پیش از این من به زیارتش مشرّف شدهام و از خدا حوائجى درخواست کردهام که در سینه داشتم، پس برایم برآورده فرمود، اکنون در آنجا در دعا براى من و زیارت از جانب من کوتاهى مکن، زیرا دعا در آنجا مستجاب است؛ من هم دعا و زیارت را براى او ضامن شدم و به عهدم وفا کردم.
هنگامى که از خراسان باز گشتم و بر او وارد شدم به من گفت: آیا براى من دعا کردى و از جانب من زیارت نمودى؟ گفتم: آرى، گفت: احسنت! براى من مسلّم بود که دعا در آن مشهد شریف مستجاب است«2».
توسل به حضرت امام رضا علیه السلام مرا نجات داد
ابوبکر حمامى که در نیشابور از اصحاب حدیث بود مىگوید: بعضى از مردم مالى را به من امانت دادند و من آن را در جایى دفن کردم و جاى دفن را فراموش نمودم، پس از مدتى صاحب امانت آمد و امانتش را از من خواست و من هم جاى دفنش را نمىدانستم، حیران و نگران بودم و صاحب امانت هم مرا متهم به تصرّف در امانت کرد، اندوهگین و ناراحت از خانه بیرون آمدم، گروهى از مردم را دیدم قصد زیارت حضرت امام رضا علیه السلام را دارند، با آنان به سوى مشهد رفتم، امام هشتم را زیارت کردم و در آنجا از خدا خواستم که جاى امانت را به من بنمایاند.
چنان که شخص به خواب رفته چیزى در خواب مىبیند، انگار در خواب دیدم شخصى نزد من آمد و گفت: ودیعه را در فلان موضع دفن کردهاى. به سوى صاحب ودیعه برگشتم و او را به همان موضع راهنمایى کردم، در حالى که خوابم را باور نداشتم! صاحب امانت به همانجا رفت و امانت خود را با مُهر صاحبش بیرون آورد.
او پس از آن، این ماجرا را براى مردم مىگفت و همواره آنان را به زیارت آن مشهد شریف تشویق مىکرد«3».
حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا علیه السلام روا شد
ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى می گوید: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زیارت کردند.
ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پایین پاى حضرت به نماز ایستاد.
چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پیش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا کرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبیک اى مولاى من! به غلام گفت:
مىخواهى آزادت کنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان کنیز من هم که در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در این حرم مطهر او را با این مقدار مهریه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نیز ضامن شدم و فلان زمین حاصلخیز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همین طور نسل و ذریه شما کردم و حضرت امام رضا علیه السلام را هم به این برنامه شاهد گرفتم.
غلام گریست و به خدا و به حضرت رضا علیه السلام سوگند یاد کرد که من در سجودم جز این امور را نخواستم و به این سرعت اجابتش از سوى خدا برایم معلوم شد«4»!
عنایت حضرت امام رضا علیه السلام به زائرش
پیرى پینه دوز از شهرى بسیار دور دست به شدت آرزو داشت به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام موفق شود ولى از نظر اقتصادى به خاطر فاصله زیادى که شهرش با مشهد داشت امکان زیارت براى او نبود.
قافلهاى در آن شهر آماده حرکت به سوى مشهد شد، پیر مرد که دیگر تاب و طاقت تحمل فراق را نداشت، نزد خود براى رفتن به زیارت سه نقشه کشید:
اول: دوختن کفشهاى پاره اهل کاروان و گرفتن مزد براى تأمین هزینه رفتن به زیارت، دوم: دوختن کفشهاى پاره اهل قافله و گرفتن مزد براى تأمین هزینه برگشتن از زیارت، سوم: استفاده کردن از غذاى مضیف حضرت امام رضا علیه السلام تا هنگامى که براى زیارت در شهر مشهد اقامت دارد.
پیاده همراه قافله حرکت کرد، در مسیر راه دچار شکاف پا و زخم قدم شد، هنگامى که به مشهد رسید با همان وضع و حال ابتداى مغرب به حرم رفت و با اشک و زارى زیارت کرد و تا دیر وقت در حرم حضرت امام رضا علیه السلام نشست تا کنار ضریح خوابش برد و طبیعتاً در حال خواب پایش دراز شد، خادمان به تدریج شمعهاى حرم را خاموش و تعداد اندکى از زائران را که مانده بودند، بیرون کردند.
خادمى تندخو و عصبانى در حال گشتن میان حرم بالاى سر پیر مرد رسید، فریادى بر او زد که از خواب بیدار شود برخیز! ولى پیر مرد از شدت خستگى بیدار نشد، دوباره فریاد زد ولى خسته به خواب رفته از خواب برنخاست، لگدى محکم به پهلوى پیرمرد زد که پیر پینه دوز از شدت درد از خواب پرید، او را هم از حرم بیرون کرد، پیر مرد پس از بیرون آمدن از حرم با زحمت اطاقى کهنه و خراب در مسافرخانهاى قدیمى پیدا کرد و هنگام خوابیدن رو به حرم کرد و گفت: در دیار و شهرم به من گفتند تو داراى مضیفخانه هستى که از زائرانت پذیرایى مىکنند، مضیفخانهات کجاست؟ مىگفتند: امام رئوفى ولى رأفت تو کجاست و چه شد؟ من که در حرم مطهرت در برابرت چنان لگد به پهلویم زدند که پهلویم درد گرفت!!
خادم حرم نیمه شب حضرت امام رضا علیه السلام را در خواب دید، به حضرت عرض سلام کرد، حضرت جواب سردى دادند، به حضرت عرضه داشت پسر پیامبر! پنجاه سال است در لباس خادمى شما به سر مىبرم چرا با بىرغبتى پاسخ سلامم را دادى؟
حضرت فرمود: ولى در این پنجاه سال لگد به پهلوى من نزده بودى، دیشب به پهلویم لگد زدى و تا کنون پهلویم درد مىکند، آرى؛ لگد به پهلوى زائرم زدى دردش را من مىکشم!!
خادم بیدار شد و تا صبح نخوابید، مسافرخانه به مسافرخانه گشت تا پیر پینهدوز را پیدا کرد و به خانه خود برد و تا روزى که پیر مرد در مشهد بود از او پذیرایى جانانه کرد و رضایت کامل او را به خاطر برطرف کردن رنجش حضرت امام رضا علیه السلام جلب کرد.
شیعه باارزشتر از حواریون است
حضرت امام صادق علیه السلام شیعیان حقیقى اهل بیت علیهم السلام را به خاطر مودت و عشق و محبتشان به اهل بیت علیهم السلام و معرفت و آگاهى والایشان، از حواریون حضرت مسیح علیه السلام نسبت به حق، مطیعتر به شمار آورده است:
«إنَّ حَوارِىَّ عِیسى کَانُوا شِیعَتَهُ وَإنَّ شِیعَتَنَا حَوَاریُّونَا وَمَا کَانَ حَوارِىُّ عِیسى بِأطْوَعَ لَهُ مِنْ حَوَارِیِّنَا لَنَا وَإنَّمَا قَالَ عِیسى لِلحَوَاریِّینَ: مَنْ أنْصَارِى إلَى اللَّهِ قَالَ الحَوَرِیُّونَ: نَحْنُ أنْصَارُ اللَّهِ فَلَا وَاللَّهِ مَا نَصَرُوُهُ مِنَ الیَهُودِ وَلَا قَاتَلُوهُمْ دُونَهُ وَشِیعَتُنَا وَاللَّهِ لَمْ یَزَلُوا مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ ذِکرُهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ یَنْصُرُونَا وَیُقَاتِلُونَ دُونَنَا وَیُحْرَقُونَ وَیُعَذَّبُونَ وَیُشَرَّدُونَ فِى البُلْدَانِ جَزَاهُمُ اللَّهُ عَنَّا خَیراً»«5».
حوارى عیسى شیعه او بودند و شیعیان ما حواریون ما هستند و حوارى عیسى نسبت به او مطیعتر از حواریون ما نسبت به ما نبودند و جز این نیست که عیسى به حواریون گفت: چه کسانى یاران من براى خدا هستند؟ حواریون گفتند: ما یاران خداییم، پس به خدا سوگند از میان یهود او را یارى نکردند و پیش رویش با دشمن نجنگیدند و شیعیان ما به خدا سوگند از زمانى که خدا پیامبرش را قبض روح کرد پیوسته ما را یارى کردند و پیش روى ما جنگیدند و به آتش کشیده شدند.
عنایت حضرت امام رضا علیه السلام
با اهل معنایى که از عبادت عاشقانه و خدمت خالصانه به ویژه خدمت جانانه به مادرش که از پا افتاده بود بهره کافى داشت، آشنا شدم.
گاه گاهى براى بهره معنوى به زیارتش می رفتم و علاوه بر این که از معنویتش سود می بردم، از دانش و بینش سرشارش نیز بهرهمند مىشدم.
روزى در حالى که در اوج حال معنوى بود و در فضایى نورانى و عرفانى قرار داشت، برایم نقل کرد:
با عالمى وارسته و دانشمندى بصیر و عارفى خبیر که در امور روحى و نفسى فراوان کار کرده بود، آشنا شدم و به رفت و آمد با او توفیق پیدا کردم.
آن عالم فرزانه در ایام تابستان به زیارت امام رضا علیه السلام در مشهد مقدس مشرف شد، پس از بازگشت از مشهد به زیارتش رفتم تا از ره آوردهاى معنوى سفر برایم بگوید.
داستان سفر را چنین شروع کرد: چند سالى بود که به زیارت امام رضا علیه السلام موفق نشده بودم، دلتنگى عجیبى مرا گرفته بود، خانوادهام هم اصرار داشتند آنان را به مشهد ببرم، از آنجا که در میان میوها به هلو علاقه فراوانى داشتم به آنان وعده دادم چون فصل رسیدن هلو برسد آنان را به مشهد که باغات اطرافش هلوهاى ناب دارد ببرم!
در ایام رسیدن هلو اهل و عیالم را به مشهد بردم، در خانهاى آنان را مستقر کردم و پس از استقرار جهت استراحت و سپس زیارت در رختخواب آرام گرفتم.
چون خوابم برد، خواب دیدم وارد صحن مسجد گوهر شاد شدم و به قصد زیارت به سوى کفشدارى که هنگام ورود در جانب راست مسجد است رفتم، کفش خود را به کفشدارى دادم و آماده رفتن به حرم شدم، ناگهان چشمم به در بزرگى افتاد که چهرهاى نورانى و با ادب کنار آن در ایستاده بود، به او گفتم: این در به کجا باز مىشود، گفت: به سالنى که در آن مجالس معنوى برگزار مىشود و درباره نفس و روح و باطن انسان سخن به میان مىآید و اکنون جلسهاى برپاست که وجود مبارک امام رضا علیه السلام در آن حضور دارند و بحثى معنوى در میان است، به دربان گفتم: من هم از این دانش اندک بهرهاى دارم، برایم اجازه ورود به این مجلس بخواه، دربان با کمال ادب پذیرفت به درون مجلس رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت: امام رضا علیه السلام فرمودند: اول شکم از هلو سیر کن، سپس به زیارت ما بیا!!
آرى؛ قصد زیارتم با قصد هلو خوردن مخلوط بود و مولایم به هدایت من عنایت فرمود که از آن به بعد نیت زیارتم را از هوا و هوس خالص گردانم.
گفتن شعر در حرم امام رضا علیه السلام و گرفتن حاجت
از وسط راه برگشت و به حرم حضرت رضا علیه السلام رسید، گفت: یابن رسول الله ببخشید، ما راه را اشتباه رفتیم. من می خواستم این قصیده را نزد حاکم و استاندار ببرم، متوجه اشتباهم شدم. این قصیده را براى شما گفتم، و باید نزد شما بخوانم، یابن رسول الله شعر مرا گوش بده. آن شخص شعر را خواند. کسى در حال زیارت بود، این فرد با صداى خوبى قصیده را مىخواند، آن زائر گفت: عجب مدح جالبى است، حالا ببینید چگونه حضرت رضا علیه السلام مشکل را حل مىکند. این شخص باید قصیده را بخواند و یک اهل حالى باید در حال زیارت باشد، قصیده را بشنود و حال زیارتش بیشتر شود، به پول آن زمان، شش تومان به این شاعر داد و سریع لابه لاى جمعیت خودش را گم کرد. وقتى شاعر پول را دید، متوجه شد که مخارج دو سه ماه او است. از حضرت رضا علیه السلام تشکر کرد و گفت: از این به بعد هم هر کارى کردم مىآیم و به شما ارائه مىکنم، من اشتباه کردم که نزد حاکم مىرفتم. زیارت کرد و از حرم بیرون آمد، وارد مسجد گوهرشاد شد، یکى از اولیاى خدا مىخواست حرم برود، به شاعر گفت: شش تومانى که امروز حضرت رضا علیه السلام به تو حواله کرده، ده برابر مىخرم، شش تومان را داد، شصت تومان گرفت، دید خرج سه چهار سال او تأمین شده است، شاعر به حضرت رضا علیه السلام گفت: من غلط کردم که درِ خانه غیر از شما مىرفتم. من از این به بعد هر مشکلى داشتم مىآیم و به خودتان مىگویم.
«جعلت غناه فى نفسه» او را از همه مىبُرم و بعد یک حالى به او مىدهم که ببیند به منبع بىنهایت وصل است، دیگر احساس خلأ و کمبود نکند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- عیون أخبار الرضا: 2/ 279، باب 69، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 49/ 327، باب 23، حدیث 2.
(2)- عیون أخبار الرضا: 2/ 279، باب 69، (ذیل حدیث 2)؛ بحار الأنوار: 49/ 327، باب 23، (ذیل حدیث 2).
(3)- عیون أخبار الرضا: 2/ 279، باب 69، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 49/ 327، باب 23، حدیث 3.
(4)- عیون أخبار الرضا: 2/ 282، باب 69، حدیث 7؛ بحار الأنوار: 49/ 330، باب 23، حدیث 7.
(5)- الکافى: 8/ 268، حدیث نوح علیه السلام یوم القیامة، حدیث 396؛ بحار الأنوار 14/ 274، باب 20، حدیث 7.