تاریخ نگارش : سوم مهر 1390
نکته ای در تکلیف ( مثال ترکیبی)
محمدرضا رحیمی
دانش آموزی را فرض کنید که کلاس چهارم است و از سختی مدرسه به تنگ امده است . او به پدرش می گوید که دیگر نمی خواهم به مدرسه بروم ، و پدرش نیز بدون پیچیدگی خاصی و در نهایت سادگی قبول می کند

دانش آموزی را فرض کنید که کلاس چهارم است و از سختی مدرسه به تنگ امده است . او به پدرش می گوید که دیگر نمی خواهم به مدرسه بروم ، و پدرش نیز بدون پیچیدگی خاصی و در نهایت سادگی قبول می کند . دانش آموز از فردای آن روز به مدرسه نمی رود . او تا دیر وقت بیدار می ماند و تا لنگه ی ظهر می خوابد ، هر وقت دلش خواست بازی می کند و بدون هیچ محدودیتی و با هر کس هم که دلش خواست دوست می شود و در کل برنامه خود را همانگونه که می خواهد پی ریزی می کند و در زندگی اش واژه هایی همچون برنامه درسی ، امتحان ، مدرسه ، معلم سختگیر و محدودیت معنای خود را از دست داده بودند ...اما این پسر و قتی بزرگ شد دیگر نه شغلی داشت و نه خانه ای و نه همسری و نه هیچ گونه احترام و حقوق اجتماعی او الان دیگر نسبت به پدرش کینه به دل دارد او به پدرش می گوید چرا وقتی خواستم از مدرسه بیرون بیایم من را نصیحت نکردی چرا من را نزدی چرا تنبیهم نکردی ...کاش یک نفر پیدا میشد و من را نصیحت می کرد

دوستان رابطه ما با تکالیف الهی نیز اینگونه است چه بسا فرار از تکالیف چند صباحی ما را خوش نگه دارد اما زمانی که پرده برداشته شد و به حکمت آن تکالیف پی بردیم ... تنها ندامت نصیبمان می گردد.

دوستان عزیزم در مورد مشکلات زندگی نیز اینگونه است چه بسا این مشکلات همان تنبیه هایی باشد که از فرار ما از مدرسه جلوگیری می کند!!