دریافت نسخه PDF مقاله - 151KB
تاریخ نگارش : سی ام تير 1390
زن از دیدگاه اسلام
محمد سجاد ابراهیمی
مباحث مربوط به زن، در اجتماعات و دورانهای مختلف بسیار متفاوت و چالش برانگیز بوده است به طوری که اسلام و ادیان دیگر نیز درباره این مسئله بسیار نظر داده اند. به همین منظور نظر اسلام را در اینباره می آوریم.
کلید واژه : زن، طلاق، عده، ازدواج
ناشر : ترجمه تفسیر المیزان، ج 2
بسم الله الرحمن الرحیم
زن از دیدگاه اسلام
از آنجائى که قانونگذار قوانین اسلام ، خداى تعالى است همه مى دانیم که اساس قوانینش (مانند قوانین بشرى ) بر پایه تجارب نیست ، که قانونى را وضع کند و بعد از مدتى به نواقص آن پى برده ناگزیر لغوش کند، بلکه اساس آن مصالح و مفاسد واقعى بشر است ، چون خدا به آن مصالح و مفاسد آگاه است ، لیکن به حکم تعرف الاشیاء باضدادها، ما براى درک ارزش قوانین الهى چه بسا نیازمند باشیم به اینکه در احکام و قوانین و رسوم دائر در میان امتهاى گذشته و حاضر تامل و دقت کنیم .
از سوى دیگر پیرامون سعادت انسانى بحث کنیم ، و به دست آوریم که به راستى سعادت واقعى بشر در چیست ؟، و آنگاه نتیجه این دو بررسى را با یکدیگر تطبیق کنیم تا ارزش قوانین اسلام و مذاهب و مسلک هاى اقوام و ملتهاى دیگر را به دست آوریم ، و روح زنده آن را در بین ارواح آن قوانین متمایز ببینیم ، و اصلا مراجعه به تواریخ ملل و سیر در آنها و بررسى خصائل و مذاهب ملل عصر حاضر براى همین است که به قدر و منزلت اسلام پى ببریم ، نه اینکه احتمال مى دهیم در اقوال گذشته و معاصر، قانون بهتر و کاملترى هست و مى خواهیم به جستجوى آن برخیزیم .
و به همین منظور مساله را از چند نقطه نظر مورد بحث قرار مى دهیم .
1 - اینکه زن در اسلام چه هویتى دارد؟ و هویت زن را با هویت مرد مقایسه کنیم .
2 - زن در نظر اسلام چه ارزش و موقعیتى در اجتماع دارد، تا معلوم کنیم تاءثر زن در زندگى بشریت تا چه حد است ؟.
3 - اینکه : در اسلام چه حقوق و احکامى براى زن تشریع شده است ؟.
4 - تشریع آن احکام و قوانین بر چه پایه اى بوده است .
و همانطور که گفتیم براى روشن تر شدن بحث ناگزیریم آنچه را که تاریخ از زندگى زن در قبل از اسلام ضبط کرده پیش بکشیم ، و در آن نظرى بکنیم ، ببینیم اقوام قبل از اسلام و اقوام غیر مسلمان بعد از اسلام تا عصر حاضر چه اقوام متمدن و چه عقب افتاده ، با زن چه معامله اى مى کردند؟ و معلوم است که بررسى تاریخى این مساله بطور کامل از گنجایش این کتاب بیرون است ، ناگزیر شمه اى از تاریخ را از نظر مى گذرانیم و مى گذریم .
زندگى زن در ملت هاى عقب مانده
زندگى زن در امتها و قبائل وحشى ، از قبیل ساکنین افریقا و استرالیا و جزائر مسکون در اقیانوسیه و امریکاى قدیم و غیر اینها نسبت به زندگى مردان نظیر زندگى حیوانات اهلى بود، آن نظرى که مردان نسبت به حیوانات اهلى داشتند همان نظر را نسبت به زن داشتند، و به زنان با همان دید مى نگریستند.
به این معنا که انسان به خاطر طبع استخدامى که در او هست همانطور که این معنا را حق خود مى شمرد، که مالک گاو و گوسفند و شتر و سایر حیوانات اهلى خود باشد، و در آن حیوانات هر نوع تصرفى که مى خواهد بکند، و در هر حاجتى که برایش پیش مى آید به کار ببندد، از مو و کرک و گوشت و استخوان و خون و پوست و شیر آن استفاده کند، و به همین منظور براى حیوان طویله مى ساخت ، و حفظش مى کرد، و نر و ماده آنها را به هم مى کشانید تا از نتائج آنها هم استفاده کند، بار خود را به پشت آنها مى گذاشت ، و در کار شخم زمین و کوبیدن خرمن و شکار، آنها رابه کار مى گرفت ، و به طرق مختلف براى کارهاى دیگر، که نمى توان شمرد، حیوانات را استخدام مى کرد.
و این حیوانات بى زبان از بهره هاى زندگى و آنچه که دلهایشان آرزو مى کرد از خوردنى و نوشیدنى و مسکن و جفت گیرى و استراحت آن مقدار را دارابودند که مالکش در اختیارش بگذارد، و انسان هم آن مقدار در اختیار حیوانات مى گذاشت که مزاحم و منافى با اغراضش نباشد، او این حیوانات را تسخیر کرد، تا به زندگى او سود رساند، نه اینکه مزاحم زندگى او باشد.
و به همین جهت بسیار مى شد که بهره کشى از آن زبان بسته ها، مستلزم رفتارى مى شد که از نظر خود آن حیوانات بسیار ظالمانه بود، و اگر حیوان زبان مى داشت وخودش ناظر در سرنوشت خود بود فریادش از این زورگوئى هاى عجیب بلند مى شد، چه بسیار حیوانى که بدون داشتن هیچ جرمى مظلوم واقع مى شد، و چه بسیار حیوان ستم کشى که از ظلم صاحبش به استغاثه در مى آمد و امروز هم در مى آید، و کسى نیست که به دادش برسد، و چه بسیار ستمکارى که بدون هیچ مانعى به ظلم خود ادامة مى دهد، چه ب سیار حیواناتى که بدون داشتن هیچگونه استحقاق ، زندگى لذت بخشى دارند، و تنها به خاطر اینکه سگ خوش قواره اى است از کاخ ها و بهترین ماشین ها و بهترین غذاها برخوردار باشند، و فلان اسب فقط به خاطر اینکه نژاد خوبى دارد در ناز و نعمت بسر برده و در مساله تخم گیرى از او استفاده کنند.
و بر عکس چه بسیار حیواناتى که بدون هیچ تقصیرى ، در سخت ترین شرایط زندگى کنند، و مانند الاغ باربر و اسب عصارى ، دائما در زحمت و سختى باشند.
حیوان براى خودش هیچ حقى از حقوق زندگى ندارد، و در سایه حقوقى که صاحبش براى خودش قائل است زندگى مى کند، اگر کسى پاى سگى و یا اسبى را بشکند از این نظر تعقیب نمى شود که چرا حیوان بى زبان را آزردى ، و حق او را پایمال ساختى ؟، بلکه از این نظر تعقیب مى شود که چرا به صاحب حیوان ضرر رساندى ، و حیوان قیمتى او را از قیمت انداختى ، همه اینها براى این است که انسان ، زندگى و هستى حیوانات را دنباله رو زندگى خود و فرع هستى خود مى داند، و ارزش جایگاه آنها را طفیلى ارزش وجودى خود مى شمارد.
در این امت ها و قبائل زندگى زنان نیز در نظر مردان چنین زندگى یى بود، یعنى مردان زندگى زنان را پیرو زندگى خود مى دانستند، و معتقد بودند که زنان براى خاطر مردان خلق شده اند، و بطور اجمال و سربسته و بدون اینکه فکر کنند چه مى گویند، مى گفتند: هستى و وجود زنان و زندگیشان تابع هستى و زندگى مردان است ، و عینا مانند حیوانات هیچ استقلالى در زندگى و هیچ حقى ندارند و زن ، مادام که شوهر نکرده تحت سرپرستى و ولایت پدر است ، و بعد از ازدواج تحت ولایت شوهر است ، آن هم ولایت بدون قید و شرط و بدون حد ومرز.
در این امتها مرد مى توانست زن خود را به هر کس که بخواهد بفروشد، و یا ببخشد و یا او را مانند یک کالا قرض دهد تا از او کام بگیرند، بچه دار شوند، یابه خدمت بگیرند و یا بهره هائى دیگر بکشند، و مرد حق داشت او را تنبیه و مجازات کند، کتک بزند، زندان کند، و حتى به قتل برساند، و یا او را گرسنه و تشنه رها کند، حال او بمیرد یا زنده بماند، و نیز حق داشت او را مخصوصا در مواقع قحطى و یا جشن ها مانند گوسفند چاق بکشد، و گوشتش را بخورد، و آنچه را که از مال مربوط به زن بود، مال خودش مى دانست ، حق زن را هم ، حق خود مى شمرد، مخصوصا از جهت دادوستد و سایر معاملاتى که پیش مى آمد خود را صاحب اختیار مى دانست .
و بر زن لازم بود که از مرد (پدرش باشد یا شوهرش ) در آنچه امر و دستور مى دادند کورکورانه اطاعت کند، چه بخواهد و چه نخواهد و باز به عهده زن بود که امور خانه و اولاد و تمامى مایحتاج زندگى مرد را در خانه فراهم نماید، و باز به عهده او بود که حتى سخت ترین کارها را تحمل کند، بارهاى سنگین را به دوش بکشد، گل کارى و امثال این کارها را بکند، و در قسمت حرفه و صنعت پست ترین حرفه را بپذیرد.
و این رفتار عجیب ، در بین بعضى از قبائل به حدى رسیده بود که وقتى یک زن حامله بچه خود را به دنیا مى آورد بلافاصله باید دامن به کمر بزند و به کارهاى خانه بپردازد. در حالیکه شوهرش با نداشتن هیچ کسالتى خودرا به بیمارى بزند، و در رختخواب بخوابد و زن بدبختش به پرستارى او بپردازد،اینها کلیاتى بود از حقوقى که زن در جامعه عقب مانده داشت ، و از بهره هائى که از زندگى اش مى برد، که البته اهل هر قرن از قرنها بربریت و وحشیگرى و خصلت ها وخصوصیتهاى مخصوص به خود داشته ، سنت ها و آداب قومى با اختلاف عادات موروثیشان و اختلاف مناطق زندگى و جوى که بر آن زندگى احاطه داشت ، مختلف مى شد که هرکس به کتب تاءلیف شده در این باب مراجعه کند، از آن عادات و رسوم آگاه مى شود.
زندگى زن در امتهاى پیشرفته قبل از اسلام
زندگى زن در ملت هاى متمدن قبل از اسلام
منظور ما از امتهاى متمدن و پیشرفته آن روز، آن امت هائى است که تحت رسوم ملى و عادات محفوظ و موروثى زندگى مى کرده اند بدون اینکه رسوم و عاداتشان مستند به کتابى یا مجلس قانونى باشد، مانند مردم چین و هند و مصر قدیم و ایران و نظائر اینها.
آنچه در این باب در بین تمامى این امتها مشترک بوده ، این بود که زن در نظر این اقوام هیچگونه استقلال و حریت و آزادى نداشته ، نه در اراده اش و نه در اعمالش ، بلکه در همه شؤ ون زندگى اش تحت قیمومت و سرپرستى و ولایت بوده ، هیچ کارى را از پیش خود منجز و قطعى نمى کرده ، و حق مداخله در هیچ شانى از شؤ ون اجتماعى را نداشته است (نه در حکومت ، نه درقضاوت ، و نه در هیچ شانى دیگر).
حال ببینیم با نداشتن هیچ حقى از حقوق ، چه وظائفى به عهده داشته است ؟ اولا تمامى آن وظائفى که به عهده مرد بوده به عهده او نیز بوده است ، حتى کسب کردن و زراعت و هیزم شکنى و غیر آن ، و ثانیا علاوه بر آن کارها، اداره امور خانه و فرزند هم به عهده او بوده ، و نیز موظف بود که از مرد در آنچه مى گوید و مى خواهد اطاعت کند. البته زن در اینگونه اقوام ، زندگى مرفه ترى نسبت به اقوام غیر متمدن داشته است ، چون اینان دیگر مانند آن اقوام به خود اجازه نمى دادند زنى را بکشند، و گوشتشان را بخورند، و بطور کلى از مالکیت محرومشان نمى دانستند، بلکه زن فى الجمله مى توانست مالک باشد، مثلا ارث ببرد، و اختیار ازدواج داشته باشد، گو اینکه ملکیت واختیاراتش در اینگونه موارد هم ، به استقلال خود او نبود.
در این جوامع مرد مى توانست زنان متعدد بگیرد، بدون اینکه حد معینى داشته باشد، و مى توانست هر یک از آنان را که دلش خواست طلاق دهد، و شوهر بعد از مرگ زنش مى توانست بدون فاصله ، زن بگیرد، ولى زن بعد از مرگ شوهرش نمى توانست شوهر کند، و از معاشرت با دیگران در خارج منزل ، غالبا ممنوع بود.
و براى هر یک از این امت ها بر حسب اقتضاى مناطق و اوضاع خاص به خود، احکام و رسوم خاصى بود، مثلا امتیاز طبقاتى که در ایران وجود داشت چه بسا باعث مى شد زنان از طبقه بالا حق مداخله در ملک و حکومت و حتى رسیدن به سلطنت و امثال آن را داشته باشند، و یابتوانند با محرم خود چون پسر و برادر ازدواج کنند، ولى دیگران که در طبقه پائین اجتماع بودند چنین حقى را نداشته باشند.
و مثلا در چین از آنجا که ازدواج نوعى خودفروشى و مملوکیت بود، و زن در این معامله خود را یکباره مى فروخت ، قهرا دیگر معقول نبود که اختیارات یک زن ایرانى را داشته باشد، و همینطور هم بود یک زن چینى از ارث محروم بود، و حق آن را نداشت که با مردان و حتى با پسران خود سر یک سفره بنشیند، و مردان مى توانستند دو نفرى و یا چند نفرى یک زن بگیرند، و در بهره گیرى از او، و استفاده از کار او با هم شریک باشند، آن وقت اگر بچه دار مى شد غالبا فرزند از آن مردى بود که کودک به او بیشتر شباهت داشت .
و مثلا در هند، از آنجائى که معتقد بودند زن پیر و مرد و مانند یکى از اعضاى بدن او است دیگر معقول نبود که بعد از شوهر، ازدواج براى او حلال و مشروع باشد، بلکه تا ابد باید بى شوهر زندگى کند و بلکه اصلا نباید زنده بماند، چون گفتیم زن را به منزله عضوى از شوهر مى دانستند، و در نتیجه همانطور که بر حسب رسوم خود مردگان را مى سوزاندند، زن زنده را هم با شوهر مرده اش آتش مى زدند، و یا اگر زمانى زنده مى ماندند، در کمال ذلت و خوارى زندگى مى کردند.
زنان هند قدیم در اى ام حیض ، نجس و پلید بودند، و دورى کردن از آنان لازم بود، و حتى لباسهایشان وهر چیزى که با دست یا جاى دیگر بدنشان تماس مى گرفت ، نجس و خبیث بود.
و مى توان وضع زنان در این امتها را اینطور خلاصه کرد که : نه انسان بودند و نه حیوان ،بلکه برزخى بین این دو موجود به حساب مى آمدند، به این معنا که از زن ، به عنوا ن یک انسان متوسط و ضعیف استفاده مى کردند، انسانى که هیچگونه حقى ندارد، مگر اینکه به انسانهاى دیگر در امور زندگى کمک کند، مثل فرزند صغیر که حد وسطى است بین حیوان و انسان کامل ، به سایر انسانها کمک مى کند، اما خودش مستقلا حقى ندارد، و تحت سرپرستى و ولایت پدر یا سایر اولیاى خویش است ، بله بین فرزند صغیرو زن ، این فرق بود که فرزند بعد از بلوغش از تحت سرپرستى خارج مى شد، ولى زن تا ابد تحت سرپرستى دیگران بود.
زن در میان کلدانیان ، آشوریان ، رومیان و یونانیان قدیم
موقعیت زن در بین کلدانیان ، آشوریان ، رومیان و یونانیان قدیم
امت هائى که تاکنون نام بردیم ، امت هایى بودند که بیشتر آداب و رسوم شان بر اساس اقتضاء منطقه و عادات موروثى و امثال آن بود، و ظاهرا به هیچ کتاب و قانونى تکیه نداشت ، در این میان امت هائى از قبیل کلدانیان و رومیان و یونانیان هستند که تحت سیطره قانون و یا کتاب هستند.
اما کلده و آشور، که قوانین (حامورابى ) در آن حکومت مى کرد، به حکم آن قوانین ، زن را تابع همسرش دانسته و او را از استقلال محروم مى دانستند. و نیز به حکم آن شریعت ، زن نه در اراده اش استقلال داشت و نه در عمل ، حتى اگر زن از شوهرش در امور معاشرت اطاعت نمى کرد و یا عملى را مستقلا انجام مى داد، مرد مى توانست او را از خانه بیرون کرده ، و یا زنى دیگر بگیرد، و بعد از آن حق داشت با او معامله یک برده را بکند، و اگر در تدبیر امور خانه اشتباهى مى نمود مثلا اسراف مى کرد، شوهر مى توانست شکایتش را نزد قاضى ببرد، و بعد از آنکه جرم او اثبات شد، او را در آب غرق کند.
و اما روم ، که از قدیمى ترین امتهائى است که قوانین مدنى وضع کرده است ، اولین بارى که دست به وضع قانون زد، حدود چهار صد سال قبل از میلاد بود که به تدریج ، در صدد تکمیل آن برآمد، و این قانون ، نوعى استقلال به خانه داده ، که در آن چهار دیوارى دستورات سرپرست خانه واجب الاجراء است ، و این سرپرست یا شوهر است و یا پدر فرزندان که نوعى ربوبیت و سرپرستى نسبت به اهل خانه دارد، و اهل خانه باید او را بپرستند، همانطور که خود او در کودکى پدران گذشته خود را که قبل از او تاسیس خانواده کردند مى پرستید، و این سرپرست اختیار تام دارد، و اراده او در تمامى آنچه که مى خواهد و به آن امر مى کند نسبت به اهل خانه اش یعنى زنان و فرزندان نافذ و معتبر است ، حتى اگر صلاح بداند که فلان زن و یا فلان فرزند باید کشته شود، باید بدون چون و چرا اطاعتش مى کردند، و کسى نبود که با وى مخالفت کند.
و زنان خانه یعنى همسر و دختر و خواهر وضع بدترى نسبت به مردان و حتى پسران داشتند، با اینکه مردان و پسران هم تابع محض سرپرست خانه بودند، ولى زنان اصولا جزء جامعه نبودند، و در نتیجه به شکایت آنها گوش نمى دادند، و هیچ معامله اى از ایشان معتبر و نافذ نمى شد، و مداخله در امور اجتماعى به هیچ وجه از آنان صحیح نبود، ولى مردان خانه ، یعنى اولاد ذکور و برادران سرپرست و حتى پسر خوانده ها (چون در آن روزها پسرخواندگى در میان رومیان و همچنین یونانیان و ایرانیان و اعراب معمول بوده ) مى توانستند با اجازه سرپرست مستقل شوند، و همه امور زندگى خود را اداره کنند.
زنان در روم قدیم جزء اعضاى اصلى خانه و خانواده نبودند، خانواده را تنها مردان تشکیل مى دادند، زنان تابع خانواده بودند، درنتیجه قرابت اجتماعى رسمى که مؤ ثر در مساله توارث و امثال آنست ، مختص در بین مردان بود (مردان بودند که از یکدیگر ارث مى بردند، و یا مثلا شجره دودمانشان به وسیله ایشان حفظ مى شد) و اما زنان نه در بین خود خویشاوندى (خواهرى و دختر عموئى و غیره ) داشتند، و نه در بین خود و مردان ، حتى بین زن و شوهر خویشاوندى نبود، بین پسر با مادرش و بین خواهر و برادرش و بین دختر و پدرش ارتباط خویشاوندى که باعث توارث شود نبود.
بلکه تنها قرابت طبیعى (که باعث اتصال زن و مردى به هم و تولد فرزندى از آن دومى شد) وجود داشت ، و بسا مى شد که همین نبودن قرابت رسمى مجوز آن مى شد که با محارم یکدیگر ازدواج کنند، و سرپرست خانه ، که ولى همه دختران و زنان خانه بود، با دختر خود ازدواج کند، چون ولى دختر و سرپرست او بود همه رقم اختیارى در او داشت .
و سخن کوتاه اینکه در اجتماع خانواده ، وجود زن در نظر رومیان وجودى طفیلى ، و زندگیش تابع زندگى مردان بود، زمام زندگى و اراده اش به دست سرپرست خانه بود، که یا پدرش باشد اگر پدرى در خانه بود، و یا همسرش اگر در خانه کسى به نام همسر باشد، و یا مردى دیگر غیر آن دو، و سرپرست خانه هر کارى مى خواست با او مى کرد، و هر حکمى که دلش مى خواست مى راند.
چه بسا مى شد که او را مى فروخت ، و یا به دیگران مى بخشید، و یا براى کام گیرى به دیگران قرض مى داد، و چه بسا به جاى حقى که باید بپردازد (مثلا قرض یا مالیات ) خواهر یا دخترش را در اختیار صاحب حق مى گذاشت ، و چه بسا او را با کتک و حتى کشتن مجازات مى کرد، تدبیر مال زنان نیز بدست مردان بود، هر چند که آن مال مهریه اى باشد که با ازدواج بدست آورده ، و یا با اذن ولى خود کسب کرده باشد، ارث را که گفتیم نداشت و از آن محروم بود، و اختیار ازدواج کردن دختر و زن به دست پدر و یا یکى از بزرگان قوم خود بود، طلاقش هم که به دست شوهر بود و... آرى این بود وضع زن در روم .
و اما یونان ، وضع زن در آنجا و اصولا وضع به وجود آمدن خانواده و ربوبیت و سر پرستى خانواده ، نزدیک همان وضع روم بود.
یعنى قوام و رکن اجتماع مدنى و همچنین اجتماع خانوادگى نزد آنان ، مردان بودند، و زنان تابع و طفیلى مردان به حساب مى آمدند، و به همین جهت زن در اراده و در افعال خود استقلال نداشت ، بلکه تحت ولایت و سرپرستى مرد بود.
لیکن همه این اقوام ، در حقیقت قوانین خود را، خودشان نقض کردند، براى این که اگر براى زن استقلالى قائل نبودند، باید همه جا قائل نباشند، یعنى همانطورى که یک کودک نه در منافعش مستقل است و نه در جرائمش ، باید در مورد زنان نیز ا ینطور حکم مى کردند که اگر در اراده و اعمالشان آنجا که مثلا مى خواهند چیزى بخرند ویا بفروشند مستقل نیستند، در جرائمشان هم مستقل نباشند، یعنى اگر کار خلافى کردند، نباید خودشان جریمه شوند، و یا شکنجه گردند، بلکه باید ولى و سرپرستشان جریمه بپردازد.
ولى همانطور که گفتیم ، این اقوام ، طفیلى بودن زن را فقط در طرف منافعشان حکم مى کردند، اگر کار نیکى مى کردند پاداش آنها به کیسه سرپرست آنها مى رفت و اما اگر کار بدى مى کردند، خودشان شکنجه مى شدند.
و این خود عینا یکى از شواهد و بلکه از دلایلى است که دلالت مى کند بر اینکه در تمامى این قوانین زن را به این نظر که موجودى است ضعیف و جزئى است از اجتماع ، اما جزئى ناتوان و محتاج به قیم ، مورد توجه قرار ندادند، بلکه به این دید به او نگاه کرده اند که موجودى است مضر، و مانند میکروبى است که مزاج اجتماع را تباه مى کند، و صحت آن را سلب مى نماید، چیزى که هست مى دیدند که اجتماع حاجت حیاتى و ضرورى به این میکروب دارد، زیرا اگر زن نباشد نسل بشر باقى نمى ماند، لذا مى گفتند: چاره اى نیست جز اینکه باید به شاءن وى اعتنا کنیم و وبال امر او را به عهده بگیریم .
پس اگر جرمى و خیانتى کرد باید خودش عذاب آن را بچشد، و اما اگر کار نیکى کرد و سودى رسانید مردان از آن بهره مند شوند، و براى ایمنى از شرش نباید هیچگاه آزادش گذاشت ، که هر کارى خواست بکند، عینا مانند یک دشمن نیرومندى که در جنگ شکست خورده باشد و او را اسیر گرفته باشند، مادام که زنده است باید مقهور و زیر دست باشد، اگر کار بدى کند شکنجه مى شود، و اگر کار نیکى کند تشکر و تقدیر از او به عمل نمى آید.
و همینکه دیدید مى گفتند که قوام اجتماع به وجود مردان است ، باعث شد که معتقد شوند به اینکه اولاد حقیقى انسان ، فرزندان پسر مى باشند، و بقاى نسل به بقاى پسران است ، (و اگر کسى فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانش دختر باشند، در حقیقت بلا عقب و اجاق کور است )، و همین اعتقاد منشا پیدایش عمل تبنى (فرزندگیرى ) شد، یعنى باعث آن شد که اشخاص بى پسر، پسر دیگرى را فرزند خود بخوانند و ملحق به خود کنند، و تمامى آثار فرزند واقعى را در مورد او هم مترتب سازند، براى اینکه مى گفتند خانه اى که در آن فرزند پسر نیست محکوم به ویرانى و نسل صاحب خانه محکوم به انقراض است ، لذا ناچار مى شدند بچه هاى پسر دیگران را فرزند خود بخوانند، تا به خیال خودشان نسلشان منقرض نشود، و با اینکه مى دانستند این فرزند خوانده ، فرزند دیگران است و از نسل دیگران آمده ، مع ذلک فرزند قانونى خود به حساب مى آوردند، و به او ارث مى دادند و از او ارث مى بردند، و تمامى آثار فرزند صلبى را در مورد او مترتب و جارى مى کردند.
و وقتى مردى از این اقوام یقین مى کرد که عقیم است و هرگز بچه دار نمى شود، دست به دامن یکى از نزدیکان خود از قبیل : برادر و برادر زاده مى شد، و او رابه بستر همسر خود مى برد تا با او جماع کند، و از این جماع فرزندى حاصل شده ، واو آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقى بماند.
مساله ازدواج و طلاق نیز در یونان و روم نزدیک به هم بود، در هر دو قوم تعدد زوجات جائز بود، اما در یونان اگر زن از یکى بیشتر مى شد یکى از آن زنان ، زن قانونى و رسمى بود و بقیه غیر رسمى .
وضع زن در عرب و محیط زندگى عرب ،
(آن محیطى که قرآن در آن نازل شد)
وضع زن در عرب و محیط زندگى اعراب
عرب از همان زمانهاى قدیم در شبه جزیره عربستان زندگى مى کرد، سرزمینى بى آب و علف و خشک و سوزان ، و بیشتر سکنه این سرزمین ، از قبائل صحرانشین و دور از تمدن بودند، و زندگیشان با غارت و شبیخون ، اداره مى شد، عرب از یک سو، یعنى از طرف شمال شرقى به ایران و از طرف شمال به روم واز ناحیه جنوب به شهرهاى حبشه و از طرف غرب به مصر و سودان متصل بودند، و به همین جهت عمده رسومشان رسوم توحش بود، که در بین آن رسوم ، احیانا اثرى از عادات روم و ایران و هند و مصر قدیم هم دیده مى شد.
عرب براى زن نه استقلالى در زندگى قائل بود و نه حرمت و شرافتى ، بله حرمتى که قائل بود براى بیت و خاندان بود، زنان در عرب ارث نمى بردند، و تعدد زوجات آن هم بدون حدى معین ، جائز بود، همچنانکه در یهود نیز چنین است ، و همچنین در مساله طلاق براى زن اختیارى قائل نبود، و دختران را زنده به گور مى کرد، اولین قبیله اى که دست به چنین جنایتى زد، قبیله بنوتمیم بود، و به خاطر پیشامدى بود که در آن قبیله رخ داد، و آن این بود که با نعمان بن منذر جنگ کردند، و عده اى از دخترانشان اسیر شدند که داستانشان معروف است ، و از شدت خشم تصمیم گرفتند دختران خود را خود به قتل برسانند، و زنده دفن کنند و این رسم ناپسند به تدریج در قبائل دیگر عرب نیز معمول گردید، و عرب هرگاه دخترى برایش متولد مى شد به فال بد گرفته و داشتن چنین فرزندى را ننگ مى دانست بطورى که قرآن مى فرماید:
(یتوارى من القوم من سوء ما بشّربه )، یعنى پدر دختر از شنیدن خبر ولادت دخترش خود را از مردم پنهان مى کرد و بر عکس هر چه بیشتر داراى پسر مى شد (هر چند پسر خوانده ) خوشحال تر مى گردید، و حتى بچه زن شوهردارى را که با او زنا کرده بود، به خود ملحق مى کرد و چه بسا اتفاق مى افتاد که سران قوم و زورمندان ، بر سر یک پسرى که با مادرش زنا کرده بودند نزاع مى کردند، و هر یک آن پسر را براى خود ادعا مى نمودند.
البته از بعضى خانواده هاى عرب این رفتار هم سرزده ، که به زنان و مخصوصا دختران خود در امر ازدواج استقلال داده ، و رعایت رضایت و انتخاب خود او را کرده باشند، که این رفتار از عرب ، شبیه همان عادتى است که گفتیم در اشراف ایرانیان معمول بود، و خود یکى از آثار امتیاز طبقاتى در جامعه است .
و به هر حال رفتارى که عرب با زنان داشت ، ترکیبى بود از رفتار اقوام متمدن و رفتار اقوام متوحش ، ندادن استقلال به زنان در حقوق ، و شرکت ندادن آنان در امور اجتماعى از قبیل حکومت و جنگ و مساله ازدواج و اختیار دادن امر ازدواج به زنان اشراف را از ایران و روم گرفته بودند، و کشتن آنان و زنده به گور کردن و شکنجه دادن را از اقوام بربرى و وحشى اقتباس کرده بودند، پس محرومیت زنان عرب از مزایاى زندگى مستند به تقدیس و پرستش رئیس خانه نبود، بلکه از باب غلبه قوى و استخدام ضعیف بود.
و اما مساله (پرستش ) در بین عرب اینچنین بود که همه اقوام عرب (چه مردان و چه زنان ) بت مى پرستیدند، و عقائدى که درباره بت داشتند شبیه همان عقائدى است که صابئین در باره ستاره و ارباب انواع داشتند، چیزى که هست بت هاى عرب بر حسب اختلافى که قبائل در هواها و خواسته ها داشتند مختلف مى شد، ستارگان و ملائکه (که به زعم ایشان دختران خدا هستند) را مى پرستیدند و از ملائکه و ستاره صورت هایى در ذهن ترسیم نموده و بر طبق آن صورتها، مجسمه هائى مى ساختند، که یا از سنگ بود و یا از چوب ، و هواها و افکار مختلفشان به آنجا رسید که قبیله بنى حنیفه بطورى که از ایشان نقل شده بتى از (خرما)، (کشک )، (روغن )، (آرد) و... درست کرده و سالها آن را مى پرستیدند و آنگاه دچار قحطى شده و خداى خود را خوردند!. شاعرى در این زمینه چنین گفت :
اکلت حنیفة ربها---- زمن التقحم و المجاعة
لم یحذروا من ربهم ---- سوء العواقب و التباعة
قبیله بنى حنیفه در قحطى و از گرسنگى پروردگار خود را خوردند ونه از پروردگار خود حذر کردند، و نه از سوء عاقبت این کار پروا نمودند!!
و بسا مى شد که مدتى سنگى را مى پرستیدند، اما آنگاه که به سنگ زیبائى مى رسیدند سنگ اول را دور انداخته و دومى را براى خدائى بر مى گزیدند، و اگر چیزى پیدا نمى کردند براى پرستش مقدارى خاک جمع نموده و گوسفند شیردهى مى آوردند و شیرش را روى آن خاک مى دوشیدند، و از آن گل بتى مى ساختند و بلا فاصله به دور همان بت ، طواف مى کردند!
و زنان محرومیت و تیره بختى هائى که در این جوامع داشتند در دل و فکر آنان ضعفى ایجاد کرد، و این ضعف فکرى اوهام و خرافات عجیب و غریبى در مورد حوادث و وقایع مختلف در آنان پدید آورد، که کتب تاریخى این خرافات و اوهام را ضبط کرده است .
و این بود خلاصه اى از احوال زن در مجتمع انسانى در ادوار مختلف قبل از اسلام ، و در عصر ظهور اسلام .
نتایجى که از آنچه گفته شد به دست مى آید
همانطور که در اول بحث وعده داده بودیم ، تمامى سعى خود را در اختصار گوئى بکار بردیم ، و از همه آنچه که گفتیم ، چند نتیجه به دست مى آید:
اول اینکه : بشر در آن دوران درباره زن دو طرز تفکر داشت ، یکى اینکه زن را انسانى در سطح حیوانات بى زبان مى دانست ، و دیگر اینکه او را انسانى پست و ضعیف در انسانیت مى پنداشت ، انسانى که مردان ، یعنى انسان هاى کامل در صورت آزادى او از شر و فسادش ایمن نیستند، و به همین جهت باید همیشه در قید تبعیت مردان بماند، و مردان اجازه ندهند که زنان آزادى و حریتى در زندگى خود کسب کنند، نظریه اول با سیره اقوام وحشى و نظریه دوم با روش اقوام متمدن آن روز مناسب تر است .
دوم اینکه : بشر قبل از اسلام نسبت به زن از نظر وضع اجتماعى نیز دو نوع طرز تفکر داشت ، بعضى از جوامع زن را خارج از افراد اجتماع انسانى مى دانستند، و معتقد بودند زن جزء این هیکل ترکیب یافته از افراد نیست ، بلکه از شرایط زندگى او است ، شرایطى که بشر بى نیاز از آن نمى باشد، مانند خانه که از داشتن و پناه بردن در آن چاره اى ندارد، و بعضى دیگر معتقد بودند زن مانند اسیرى است که به بردگى گرفته مى شود، و از پیروان اجتماع غالب است ، و اجتماعى که او را اسیر کرده ، از نیروى کار اومى کند، و از ضربه زدنش هم جلوگیرى مى نماید.
سوم اینکه : محرومیت زن در این جوامع همه جانبه بود، و زن را از تمامى حقوقى که ممکن بود از آن بهره مند شود، محروم مى دانستند، مگر به آن مقدارى که بهره مندى زن در حقیقت به سود مردان بود، که قیم زنان بودند.
چهارم اینکه : اساس رفتار مردان با زنان عبارت بود از غلبه قوى بر ضعیف و به عبارت دیگر هر معامله اى که با زنان مى کردند بر اساس قریحه استخدام و بهره کشى بود، این روش امت هاى غیر متمدن بود، و اما امت هاى متمدن علاوه بر آنچه که گفته شد این طرز تفکر را هم داشتند که زن انسانى است ضعیف الخلقه ، که توانائى آن را ندارد که در امور خود مستقل باشد، و نیز موجودى است خطرناک که بشر از شر و فساد او ایمن نیست و چه بسا که این طرز تفکرها در اثر اختلاط امت ها و زمان ها در یکدیگر اثر گذاشته باشند.
اسلام چه تحولى در امر زن پدید آورد؟
تحولى که اسلام در امر زن پدید آورد
سراسر دنیا عقائدى را که شرح دادیم ، همچنان درباره زن داشت ، و رفتارهائى که گفتیم معمول مى داشت ، و زن را در شکنجه گاه ذلت و پستى زندانى کرده بود، بطورى که ضعف و ذلت ، یک طبیعت ثانوى براى زن شده و گوشت و استخوانش با این طبیعت مى روئید، و با این طبیعت به دنیا مى آمد و مى مرد، و کلمات زن و ضعف و خوارى و پستى نه تنها در نظر مردان ، بلکه در نظر خود زنان نیز مثل واژه هاى مترادف و چون انسان و بشر شده بود، با اینکه در معانى متفاوتى وضع شده بودند، و این خود امرى عجیب است ، که چگونه در اثر تلقین و شستشوى مغزى فهم آدمى واژگونه و معکوس مى گردد، و تو خواننده عزیز اگر به فرهنگ محلى امت ها مراجعه کنى ، هیچ امتى را نخواهى یافت ، نه امتهاى وحشى و نه امتهاى متمدن که مثل هائى سارى و جارى درباره ضعف زنان و خوارى آنان ، در آن فره نگ وجود نداشته باشد، بلکه به هر یک از این فرهنگ ها مراجعه کنى ، خواهى دید که با همه اختلافاتى که در اصل زبان و سیاق ها و لحن هاى آن هست ، انواعى از استفاده و کنایه و تشبیه مربوط به کلمه زن خواهى یافت ، و خواهى دید که مرد ترسو و یا ضعیف و یا بى عرضه و یا خوارى طلب و یا ذلت پذیر و یا تن به ذلت ده را زن مى نامند، مثل این شعر عرب که مى گوید:
و ما ادرى و لیت اخال ادرى ----اقوم آل حصن ام نساء
نمى دانم و ایکاش مى دانستم که آل حصن مردانند و یا زنان ، و صدها هزار از اینگونه مثلهاى شعرى و نثرى رادر هر لغتى خواهى یافت .
و این به تنهائى براى اهل تحقیق کافى است که بفهمد جامعه بشرى قبل از اسلام چه طرز تفکرى درباره زن داشته است ، و دیگر حاجت ندارد به اینکه سیره نویسان و کتب تاریخى فصل جداگانه و یا کتابى مختص به دادن آمارى از عقائد امتها و ملتها در مورد زنان نوشته باشند، براى اینکه خصال روحى و جهات وجودى هر امت و ملتى در لغت و آداب آن امت و ملت تجلى مى کند.
و در هیچ تاریخ و نوشته اى قدیمى چیزى که حکایت از احترام و اعتنا بشان زن کند، نخواهى یافت ،مگر مختصرى در تورات و در وصایاى عیسى بن مریم (علیهماالسلام ) که باید به زنان مهربانى کرد و تسهیلاتى براى آنان فراهم نمود.
و اما اسلام یعنى آن دینى که قرآن براى تاءسیس آن نازل گردیده ، در حق زن نظریه اى ابداع کرده که از روزى که جنس بشر پا به عرضه دنیا گذاشت تا آن روز چنین طرز تفکرى در مورد زن نداشت ، اسلام در این نظریه خود، با تمام مردم جهان در افتاد، و زن را آنطور که هست و بر آن اساسى که آفریده شده ، به جهان معرفى کرد، اساسى که به دست بشر منهدم شده و آثارش نیز محو گشته بود.
اسلام عقائد و آرائى که مردم درباره زن داشتند و رفتارى که عملا با زن مى کردند را بى اعتبار نموده و خط بطلان برآنها کشید.
هویت زن در اسلام
و اما هویت زن در اسلام : اسلام بیان مى کند که زن نیز مانند مرد انسان است ، و هر انسانى چه مرد و چه زن فردى است از انسان که در ماده و عنصر پیدایش او دو نفر انسان نر و ماده شرکت و دخالت داشته اند، و هیچ یک از این دو نفر بر دیگرى برترى ندارد، مگر به تقوا، همچنانکه کتاب آسمانى خود مى فرماید: (یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى ، و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم ).
بطورى که ملاحظه مى کنید قرآن کریم هر انسانى را موجودى گرفته شده و تاءلیف یافته از دو نفر انسان نر و ماده مى داند، که هر دو بطور متساوى ماده وجود و تکون او هستند، و انسان پدید آمده (چه مرد باشد و چه زن ) مجموع ماده اى است که از آن دو فرد گرفته شده است .
قرآن کریم در معرفى زن مانند آن شاعر نفرمود: (و انما امهات الناس اوعیة )، و مانند آن دیگرى نفرمود:
بنونا بنوا ابناءنا و بناتنا---- بنوهن ابناء الرجال الاباعد
بلکه هر فرد از انسان (چه دختر و چه پسر) را مخلوقى تاءلیف یافته از زن و مرد معرفى کرد، در نتیجه تمامى افراد بشرامثال یکدیگرند، و بیانى تمام تر و رساتر از این بیان نیست ، و بعد از بیان این عدم تفاوت ، تنها ملاک برترى را تقوا قرار داد.
از نظر اسلام مرد و زن از نظر خلقت برابرند
و نیز در جاى دیگر فرمود: (انى لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثى ، بعضکم من بعض )، در این آیه تصریح فرموده که کوشش و عمل هیچکس نزد خدا ضایع نمى شود، و این معنا را تعلیل کرده به اینکه چون بعضى از بعض دیگر هستید،
و صریحا نتیجه آیه قبلى که مى فرمود: (انا خلقناکم من ذکر و انثى ...) را بیان مى کند، و آن این است که مرد و زن هر دو از یک نوع هستند، و هیچ فرقى در اصل خلقت و بنیاد وجود ندارند.
آنگاه همین معنا را هم توضیح مى دهد به اینکه عمل هیچ یک از این دو صنف نزد خدا ضایع و باطل نمى شود، و عمل کسى به دیگرى عاید نمى گردد، مگر اینکه خود شخص عمل خود را باطل کند. و به بانگ بلند اعلام مى دارد: (کل نفس بما کسبت رهینه )، نه مثل مردم قبل از اسلام که مى گفتند: (گناه زنان به عهده خود آنان و عمل نیک شاءن و منافع وجودشان مال مردان است !) و ما انشاء اللّه به زودى توضیح بیشترى در این باره خواهیم داد.
ملاک برترى از نظر اسلام تقوى و پرهیزگارى است
پس وقتى به حکم این آیات ، عمل هر یک از دو جنس مرد و زن (چه خوبش و چه بدش ) به حساب خود او نوشته مى شود، و هیچ مزیتى جز با تقوا براى کسى نیست ، و با در نظر داشتن اینکه یکى از مراحل تقوا، اخلاق فاضله (چون ایمان با درجات مختلفش و چون عمل نافع و عقل محکم و پخته و اخلاق خوب و صبر و حلم ) است ، پس یک زنى که درجه اى از درجات بالاى ایمان را دارد، و یا سرشار از علم است ، و یا عقلى پخته و وزین دارد، و یا سهم بیشترى از فضائل اخلاقى را دارا مى باشد، چنین زنى در اسلام ذاتا گرامى تر و از حیث درجه بلندتر از مردى است که هم طراز او نیست ، حال آن مرد هر که مى خواهد باشد، پس هیچ کرامت و مزیتى نیست ، مگر تنها به تقوا و فضیلت .
و در معناى آیه قبلى بلکه روشن تر از آن آیه زیراست ، که مى فرماید: (من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤ من فلنحیینه حیوة طیبة ، و لنجزینهم اجره باحسن ما کانوا یعملون ).
و نیز آیه زیر است که مى فرماید: (ومن عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤ من فاولئک یدخلون الجنه ، یرزقون فیها بغیرحساب ).
و نیز آیه زیر است که مى فرماید: (و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثى و هو مؤ من فاولئک یدخلون الجنة ، و لا یظلمون نقیرا)
نکوهش عرب جاهلیت در قرآن به جهت بى اعتنایى به امر زنان
علاوه بر این آیات که صریحا تساوى بین زن و مرد را اعلام مى کند، آیات دیگرى هست که صریحا بى اعتنائى به امر زنان را نکوهش نموده ، از آن جمله مى فرماید: (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو کظیم ، یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ، ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب ، الا ساء ما یحکمون ).
و اینکه مى فرماید خود را از شرمسارى از مردم پنهان مى کند، براى این است که ولادت دختر را براى پدر ننگ مى دانستند، و منشا عمده این طرز تفکر این بود که مردان در چنین مواقعى تصور مى کردند که این دختر به زودى بزرگ خواهد شد، و ملعبه و بازیچه جوانان قرار خواهد گرفت ، و این خود نوعى غلبه مرد بر زن است ، آن هم در یک امر جنسى که به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است ، در نتیجه ، ننگ زبان زد شدنش به ریش پدر و خاندان او مى چسبد.
همین طرز تفکر، عرب جاهلیت را واداشت تا دختران بى گناه خود را زنده زنده دفن کنند. سبب دیگر قضیه را که علت اولى این انحراف فکرى بود در گذشته خواندید، و خداى تعالى در نکوهش از این عمل نکوهیده ،کرده و فرمود: (واذا المووده سئلت ، باى ذنب قتلت ).
از بقایاى اینگونه خرافات بعداز ظهور اسلام نیز در بین مسلمانان ماند، و نسل به نسل از یکدیگر ارث بردند، وتاکنون نتوانسته اند لکه ننگ این خرافات را از صفحه دل بشویند، به شهادت اینکه مى بینیم اگر زن و مردى با یکدیگر زنا کنند، ننگ زنا در دامن زن تا ابد مى ماند، هر چند که توبه هم کرده باشد، ولى دامن مرد ننگین نمى شود، هر چند که توبه هم نکرده باشد، با این که اسلام این عمل نکوهیده را هم براى زن ننگ مى داند، و هم براى مرد، هم او را مستحق حد و عقوبت مى داند و هم این را، هم به او صد تازیانه مى زند و هم به این .
و اما وزن و موقعیت اجتماعى زن در اسلام
و زن و موقعیت اجتماعى زن در اسلام
اسلام بین زن و مرد از نظر تدبیر شؤ ون اجتماع و دخالت اراده و عمل آن دو در این تدبیر، تساوى برقرار کرده ، علتش هم این است که همانطور که مرد مى خواهد بخورد و بنوشد و بپوشد، و سایر حوائجى که در زنده ماندن خود به آنها محتاج است به دست آورد، زن نیز همینطور است ، و لذا قرآن کریم مى فرماید: (بعضکم من بعض ).
پس همانطور که مرد مى تواند خودش در سرنوشت خویش تصمیم بگیرد و خودش مستقلا عمل کند و نتیجه عمل خود را مالک شود، همچنین زن چنین حقى را دارد بدون هیچ تفاوت : (لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت ). پس زن و مرد در آنچه که اسلام آن را حق مى داند برابرند، و به حکم آیه : (و یحق اللّه الحق )، چیزى که هست خداى تعالى در آفرینش زن دو خصلت قرار داده که به آن دو خصلت ، زن از مرد امتیاز پیدامى کند.
دو خصلت ویژه در آفرینش زن
اول اینکه : زن را در مثل به منزله کشتزارى براى تکون و پیدایش نوع بشر قرار داده ، تا نوع بشر در داخل این صدف تکون یافته و نمو کند، تا به حد ولادت برسد، پس بقاى نوع بشر بستگى به وجود زن دارد، و به همین جهت که او کشتزار است مانند کشتزارهاى دیگر احکامى مخصوص به خود دارد و با همان احکام از مرد ممتاز مى شود.
دوم اینکه : از آنجا که باید این موجود، جنس مخالف خود یعنى مرد را مجذوب خود کند، و مرد براى این که نسل بشر باقى بماند به طرف او و ازدواج با او و تحمل مشقت هاى خانه و خانواده جذب شود، خداوند در آفرینش ، خلقت زن را لطیف قرار داد، و براى اینکه زن مشقت بچه دارى و رنج اداره منزل را تحمل کند، شعور و احساس او را لطیف و رقیق کرد، و همین دو خصوصیت ، که یکى در جسم او است و دیگرى در روح او، تاءثیرى در وظائف اجتماعى محول به او دارد.
این بود مقام و موقعیت اجتماعى زن ، و با این بیان موقعیت اجتماعى مرد نیز معلوم مى شود و نیز پیچیدگى و اشکالى که در احکام مشترک بین آن دو و احکام مخصوص به هر یک از آن دو، در اسلام هست حل مى گردد، همچنانکه قرآن کریم مى فرماید: (و لا تتمنوا ما فضل اللّه به بعضکم على بعض ، للرجال نصیب مما اکتسبوا، و للنساء نصیب مما اکتسبن ، و اسئلوا اللّه من فضله ، ان اللّه کان بکل شى ء علیما)
و منظورش از این گفتار آنست که اعمالى که هر یک از زن و مرد به اجتماع خود هدیه مى دهد باعث آن مى شود که به فضلى از خدا اختصاص یابد، بعضى از فضل هاى خداى تعالى فضل اختصاصى به یکى از این دو طائفه است ، بعضى مختص به مردان و بعضى دیگر مختص به زنان است .
مثلا مرد را از این نظر بر زن فضیلت و برترى داده که سهم ارث او دو برابر زن است ، و زن را از این نظر بر مرد فضیلت داده که خرج خانه را از گردن زن ساقط کرده است ، پس نه مرد باید آرزو کند که اى کاش خرج خانه به عهده ام نبود، و نه زن آرزو کند که اى کاش سهم ارث من برابر برادرم بود، ب عضى دیگر برترى را مربوط به عمل عامل کرده ، نه اختصاص به زن دارد و نه به مرد، بلکه هر کس فلان قسم اعمال را کرد، به آن فضیلت ها مى رسد (چه مرد و چه زن ) و هرکس نکرد نمى رسد (باز چه مرد و چه زن ) و کسى نمى تواند آرزو کند که اى کاش من هم فلان برترى را مى داشتم ، مانند فضیلت ایمان و علم و عقل و سائر فضائلى که دین آن را فضیلت مى داند.
این قسم فضیلت فضلى است از خدا که به هر کس بخواهد مى دهد، و لذا در آخر آیه مى فرماید: (و اسئلوا اللّه من فضله )، دلیل بر آنچه ذکر کردیم آیه شریفه : (الرجال قوامون ...) است ، به آن بیانى که به زودى خواهد آمد.
احکام مختص و احکام مشترک زن و مرد در اسلام
و اما احکام مشترک بین زن و مرد و احکامى که مختص به هر یک از این دو طائفه است :
در اسلام زن در تمامى احکام عبادى و حقوق اجتماعى شریک مرد است ، او نیز مانند مردان مى تواند مستقل باشد، و هیچ فرقى با مردان ندارد (نه در ارث و نه در کسب و انجام معاملات ، و نه در تعلیم و تعلم ، و نه در به دست آوردن حقى که از او سلب شده ، و نه در دفاع از حق خود و نه احکامى دیگر) مگر تنها در مواردى که طبیعت خود زن اقتضا دارد که با مرد فرق داشته باشد. و عمده آن موارد مساله عهده دارى حکومت و قضا و جهاد و حمله بر دشمن است (واما از صرف حضور در جهاد و کمک کردن به مردان در امورى چون مداواى آسیب دیدگان محروم نیست ) و نیز مساءله ارث است که نصف سهم مردان ارث مى برد، و یکى دیگر حجاب و پوشاندن مواضع زینت بدن خویش است ، و یکى اطاعت کردن از شوهر در هرخواسته اى است که مربوط به تمتع و بهره بردن باشد.
و در مقابل ، این محرومیت هارا از این راه تلافى کرد که نفقه را یعنى هزینه زندگى را به گردن پدر و یا شوهرش انداخته ، و بر شوهر واجب کرده که نهایت درجه توانائى خود را در حمایت از همسرش به کار ببرد، و حق تربیت فرزند و پرستارى او را نیز به زن داده است . و این تسهیلات را هم براى او فراهم کرده که : جان و ناموسش و حتى آبرویش را (از اینکه دنبال سرش حرف بزنند) تحت حمایت قرار داده ، و در ایام عادت حیض و ایام نفاس ، عبادت را از او ساقط کرده ، و براى او در همه حالات ، ارفاق لازم دانسته است .
پس ، از همه مطالب گذشته ، این معنا بدست آمد که زن از جهت کسب علم ، بیش از علم به اصول معارف و فروع دین (یعنى احکام عبادات و قوانین جاریه در اجتماع ) وظیفه وجوبى دیگر ندارد، و از ناحیه عمل هم همان احکامى را دارد که مردان دارند، به اضافه اینکه اطاعت از شوهرش نیز واجب است ، البته نه در هر چیزى که او بگوید و بخواهد، بلکه تنها در مساءله مربوط به بهره هاى جنسى ، و اما تنظیم امور زندگى فردى یعنى رفتن به دنبال کار و کاسبى و صنعت ، و نیز در تنظیم امور خانه ، و نیز مداخله در مصالح اجتماعى و عمومى ، از قبیل دانشگاه رفتن و یا اشتغال به صنایع و حرفه هاى مفید براى عموم و نافع در اجتماعات ، با حفظ حدودى که برایش معین شده ، هیچ یک بر زن واجب نیست .
و لازمه واجب نبودن این کارها این است که وارد شدنش در هر یک از رشته هاى علمى و کسبى و تربیتى و امثال آن ، فضلى است که خود نسبت به جامعه اش تفضل کرده ، و افتخارى است که براى خود کسب نموده ، و اسلام هم این تفاخر را در بین زنان جایز دانسته است ، بر خلاف مردان که جزدر حال جنگ نمى توانند تفاخر کنند، و از آن نهى شده اند.
این بود آنچه که از بیانات گذشته ما به دست مى آمد که سنت نبوى هم آن است ، و اگر بحث ما بیش از حوصله این مقام طول نمى کشید، نمونه هائى از رفتار رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) با همسرش خدیجه (علیهاالسلام ) و دخترش فاطمه (علیهاالسلام ) و سایر زنانش و زنان امت خود و آنچه درباره زنان سفارش کرده ونیز شمه اى از طریقه ائمه اهل بیت (علیه السلام ) و زنانشان مانند زینب دختر على (علیه السلام ) و فاطمه و سکینه دختر حسین (ع ) و غیر ایشان را نقل مى کردیم ، و نیز پاره اى از کلماتى که در مورد سفارش درباره زنان ، از ایشان رسیده مى آوردیم ، و شاید در بحث هاى روایتى مربوط به آیات سوره نساء بعضى از آن روایات را بیاوریم انشاء اللّه ، خواننده محترم مى تواند به جلدهاى بعدى مراجعه کند.
حیات اجتماعى سعادتمندانه ، حیات منطبق با خلقت و فطرت است
و اما آن اساسى که اسلام احکام نامبرده را بر آن اساس تشریع کرده ، همانا فطرت و آفرینش است ، و کیفیت این پایه گذارى در آنجا که در باره مقام اجتماعى زن بحث مى کردیم ، روشن شد، ولى در اینجا نیز توضیح بیشترى داده و میگوئیم : براى جامعه شناس و اهل بحث ، در مباحثى که ارتباط با جامعه شناسى دارد، جاى هیچ شکى نیست که وظائف اجتماعى و تکالیف اعتباریى که منشعب از آن وظائف مى شود، سرانجام باید منتهى به طبیعت شود، چون این خصوصیت توان طبیعى انسان بود که از همان آغاز خلقتش او را به تشکیل اجتماع نوعى هدایت کرد، به شهادت اینکه مى بینیم هیچ زمانى نبوده که نوع بشر، داراى چنین اجتماعى نوعى نبوده باشد، البته نمى خواهیم بگوئیم اجتماعى که بشر طبق مقتضاى طبیعتش تشکیل مى داده ، همواره سالم هم بوده ، نه ، ممکن است عواملى آن اجتماع را از مجراى صحت و سلامت به سوى مجراى فساد کشانده باشد، همانطور که ممکن است عواملى بدن طبیعى و سالم آدمى را از تمامیت طبیعى آن خارج نموده و به نقص در خلقت گرفتارش کند، و یا آن را از صحت طبیعى به در آورده و مبتلا به بیمارى و آفتش سازد.
پس اجتماع با تمامى شؤ ون و جهاتش چه اینکه اجتماعى صالح وفاضل باشد و چه فاسد، بالاخره منتهى به طبیعت مى شود، چیزى که هست آن اجتماعى که فاسد شده ، در مسیر زندگیش به عاملى برخورده است که فاسدش کرده ، و نگذاشته به آثار خوب اجتماع برسد، (به خلاف اجتماع فاضل ).
پس این یک حقیقت است که دانشمندان در مباحث اجتماعى خود یا تصریحا و یا بطور کنایه به آن اشاره کرده اند، و قبل از همه آنان کتاب خداى عزوجل با روشن ترین و واضح ترین بیان ، به آن اشاره کرده و فرموده : (الّذى اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى ).
و نیز فرموده : (الّذى خلق فسوى ، و الّذى قدر فهدى ) و نیز فرموده : (و نفس و ماسویها فالهمها فجورها و تقویها).
و آیات دیگر که متعرض مساله قدر است .
پس تمامى موجودات و از آن جمله انسان در وجودش و در زندگیش به سوى آن هدفى که براى آن آفریده شده ، هدایت شده است ، و در خلقتش به هر جهاز و ابزارى هم که در ر سیدن به آن هدف به آن جهاز و آلات نیازمند است مجهز گشته و زندگى با قوام و سعادتمندانه اش ، آن قسم زندگى اى است که اعمال حیاتى آن منطبق با خلقت و فطرت باشد، و انطباق کامل و تمام داشته باشد و وظائف و تکالیفش در آخر منتهى به طبیعت شود، انتهائى درست و صحیح ، و این همان حقیقتى است که آیه زیر بدان اشاره نموده و مى فرماید: (فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرت اللّه التى فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق اللّه ، ذلک الدین القیم )، رو به سوى دینى بیاور که افراط و تفریطى از هیچ جهت ندارد، دینى که بر طبق آفرینش تشریع شده ، آفرینشى که انسان هم یک نوع از موجودات آن است ، انسانى که خلقت او و فطرتش تبدیل پذیر نیست ، دین استوار هم ، چنین دینى است .
فطرت در مورد وظائف و حقوق اجتماعى افراد و عدالت بین آنان چه افتضائى دارد؟
حال ببینیم فطرت در وظائف و حقوق اجتماعى بین افراد چه میگوید، و چه اقتضائى دارد؟
با در نظر داشتن این معنا که تمامى افراد انسان داراى فطرت بشرى هستند، میگوئیم : آنچه فطرت اقتضاء دارد این است که باید حقوق و وظائف یعنى گرفتنى ها و دادنى ها بین افراد انسان مساوى باشد، و اجازه نمى دهد یک طائفه از حقوق بیشترى برخوردار و طائفه اى دیگر از حقوق اولیه خود محروم باشد،لیکن مقتضاى این تساوى در حقوق ، که عدل اجتماعى به آن حکم مى کند، این نیست که تمامى مقامهاى اجتماعى متعلق به تمامى افراد جامعه شود (و اصلا چنین چیزى امکان هم ندارد) چگونه ممکن است بچه ، در عین کودکیش و یک مرد سفیه نادان در عین نادانى خود، عهده دار کار کسى شود که هم در کمال عقل است ، و هم تجربه ها در آن کار دارد،
و یا مثلا یک فرد عاجز و ضعیف عهده دار کار کسى شود که تنها کسى از عهده اش بر مى آید که قوى و مقتدر باشد، حال این کار مربوط به هر کسى که مى خواهد باشد، براى اینکه تساوى بین صالح و غیر صالح ، افساد حال هر دو است ، هم صالح را تباه مى کند و هم غیر صالح را.
بلکه آنچه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسیر مى کند این است که در اجتماع ، هر صاحب حقى به حق خود برسد، و هر کس به قدر وسعش پیش برود، نه بیش از آن ، پس تساوى بین افراد و بین طبقات تنها براى همین است که هر صاحب حقى ، به حق خاص خود برسد، بدون اینکه حقى مزاحم حق دیگرى شود، و یا به انگیره دشمنى و یا تحکم و زورگوئى یا هر انگیره دیگر به کلى مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و یا صریحا باطل شود، و این همان است که جمله : (ولهن مثل الّذى علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجه ...)، به آن بیانى که گذشت ، به آن اشاره مى کند، چون جمله نامبرده در عین اینکه اختلاف طبیعى بین زنان و مردان را مى پذیرد، به تساوى حقوق آن دو نیز تصریح مى کند.
معناى تساوى در مورد حقوق زن و مرد
از سوى دیگر مشترک بودن دو طائفه زن و مرد در اصول مواهب وجودى ، یعنى در داشتن اندیشه و اراده ، که این دو، خود مولد اختیار هستند، اقتضا مى کند که زن نیز در آزادى فکر و اراده و در نتیجه در داشتن اختیار، شریک با مرد باشد، همانطور که مرد در تصرف در جمیع شؤ ون حیات فردى و اجتماعى خود به جز آن مواردى که ممنوع است ، استقلال دارد، زن نیز باید استقلال داشته باشد، اسلام هم که دین فطرى است این استقلال و آزادى را به کاملترین وجه به زن داده ، همچنانکه در بیانات سابق گذشت .
آرى ، زن از برکت اسلام مستقل به نفس و متکى بر خویش گشت ، اراده و عمل او که تا ظهور اسلام گره خورده به اراده مرد بود، از اراده و عمل مرد جدا شد، و از تحت ولایت و قیمومت مرد در آمد، و به مقامى رسید که دنیاى قبل از اسلام با همه قدمت خود و در همه ادوارش ، چنین مقامى به زن نداده بود، مقامى به زن داد که در هیچ گوشه از هیچ صفحه تاریخ گذشته بشر چنین مقامى براى زن نخواهید یافت ، و اعلامیه اى در حقوق زن همانند اعلامیه قرآن که مى فرماید: (فلا جناح علیکم فیما فعلن فى انفسهن بالمعروف ...)، نخواهید جست .
لیکن این به آن معنا نیست که هر چه از مرد خواسته اند از او هم خواسته باشند، در عین اینکه در زنان عواملى هست که در مردان نیز هست ، زنان از جهتى دیگر با مردان اختلاف دارند.
(البته این جهت که میگوئیم جهت نوعى است نه شخصى ، به این معنا که متوسط از زنان در خصوصیات کمالى ، و ابزار تکامل بدنى عقب تر از متوسط مردان هستند).
سخن ساده تر اینکه : هر چند ممکن است ، یک یا دو نفر زن فوق العاده و همچنین یک یا دو نفر مرد عقب افتاده پیدا شود، ولى به شهادت علم فیزیولژى ، زنان متوسط از نظر دماغ (مغز) و قلب و شریانها و اعصاب و عضلات بدنى و وزن ، با مردان متوسط الحال تفاوت دارند، یعنى ضعیفتر هستند. و همین باعث شده است که جسم زن لطیف تر و نرم تر، و جسم مرد خشن تر و محکم تر باشد و احساسات لطیف از قبیل دوستى و رقت قلب و میل به جمال و زینت بر زن غالب تر و بیشتر از مرد باشد و در مقابل ، نیروى تعقل بر مرد، غالب تر از زن باشد، پس حیات زن ، حیاتى احساسى است ، همچنانکه حیات مرد، حیاتى تعقلى است .
و به خاطر همین اختلافى که در زن و مرد هست ، اسلام در وظائف و تکالیف عمومى و اجتماعى که قوامش با یکى از این دو چیز یعنى تعقل و احساس است ، بین زن و مرد فرق گذاشته ، آنچه ارتباطش به تعقل بیشتر از احساس است (از قبیل ولایت و قضا و جنگ ) را مختص به مردان کرد، و آنچه از وظائف که ارتباطش بیشتر با احساس است تا تعقل مختص به زنان کرد، مانند پرورش اولاد و تربیت او و تدبیر منزل و امثال آن ،آنگاه مشقت بیشتر وظائف مرد را از این راه جبران کرده که : سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد، (معناى این در حقیقت آن است که نخست سهم ارث هر دو را مساوى قرار داده باشد، بعدا ثلث سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه اى که مرد به زن مى دهد).
و به عبارتى دیگر اگر ارث مرد و زن را هیجده تومان فرض کنیم ، به هر دو نه تومان داده و سپس سه تومان از آن را (که ثلث سهم زن است ) از او گرفته و به مرد بدهیم ، سهم مرد دوازده تومان مى شود، براى این که زن از نصف این دوازده تومان هم سود مى برد. در نتیجه ، برگشت این تقسیم به این مى شود که آنچه مال در دنیا هست دو ثلثش از آن مردان است ، هم ملکیت و هم عین آن ، و دو ثلث هم از آن زنان است ، که یک ثلث آن را مالک هستند، و از یک ثلث دیگر که گفتیم در دست مرد است ، سود مى برند.
پس ، از آنچه که گذشت روشن شد که غالب مردان (نه کل آنان ) در امر تدبیر قوى ترند، و در نتیجه ، بیشتر تدبیر دنیا و یا به عبارت دیگر، تولید به دست مردان است ، و بیشتر سودها و بهره گیرى و یا مصرف ، از آن زنان است ، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد، (و ما انشاء اللّه در ذیل آیات ارث توضیح بیشترى در این باره خواهیم داد)، اسلام علاوه بر آنچه که گذشت تسهیلات و تخفیف هائى نسبت به زنان رعایت نموده ، که بیان آن نیز گذشت .
عدم اجراى صحیح قانون به معناى نقص در قانونگذارى نیست
حال اگر بگوئى این همه ارفاق که اسلام نسبت به زن کرده ، کار خوبى نبوده است ، براى اینکه همین ارفاقها زن را مفت خور و مصرفى بار مى آورد، درست است که مرد حاجت ضرورى به زن دارد، و زن از لوازم حیات بشر است ، ولى براى رفع این حاجت لازم نیست که زن ، یعنى نیمى از جمعیت بشر تخدیر شود و هزینه زندگیش به گردن نیمى دیگر بیفتد، چون چنین روشى همانطور که گفتیم زن را انگل و کسل بار مى آورد، و دیگر حاضر نیست سنگینى اعمال شاقه را تحمل کند، و در نتیجه موجودى پست و خوار بار مى آید، و چنین موجودى به شهادت تجربه ، به درد تکامل اجتماعى نمى خورد.
در پاسخ میگوئیم : این اشکال ناشى از این است که بین مسئله قانونگذارى و اجراى قانون ، خلط شده است ، وضع قوانینى که اصلاحگر حال بشر باشد مسئله اى است ، و اجراء آن به روشى درست و صالح و بار آمدن مردم با تربیت شایسته ، امرى دیگر، اسلام قانون صحیح و درستى دراین باره وضع کرده بود، و لیکن در مدت سیر گذشته اش (یعنى چهارده قرن )، گرفتار مجریان غیر صالح بود، اولیائى صالح و مجاهد نبود تا قوانین اسلام را بطور صحیح اجراى کنند، نتیجه اش هم این شد که احکام اسلام تاءثر خود را از دست داد، و تربیت اسلامى (که در صدر اسلام ، مردان و زنان نمونه و الگوئى بار آورد) متوقف شد، و بلکه به عقب برگشت .
این تجربه قطعى ، بهترین شاهد و روشنگر گفتار ما است ، که قانون هر قدر هم صحیح باشد، مادام که در اثر تبلیغ عملى و تربیت صالح در نفس مستقر نگردد و مردم با آن تربیت خوى نگیرند اثر خود را نمى بخشد، و مسلمین غیر از زمان کوتاه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) و حکومت على (علیه السلام ) از حکومته او اولیاى خود که دعوى دار ولایت و سرپرستى امور آنان بودند، هیچ تربیت صالحى که علم و عمل در آن تواءم باشد ندیدند این معاویه است که بعد از استقرار یافتن بر اریکه خلافت در منبر عراق ، خطابه اى ایراد مى کند که حاصلش این است که من با شما نمى جنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید، خودتان میدانید، مى خواهید بگیرید و مى خواهید نگیرید، بلکه براى این با شما مى جنگیدم که بر شما حکومت کنم و به این هدف رسیدم .
و نیز سایر خلفاى بنى امیه و بنى عباس و سایر زمامداران که دست کمى از معاویه نداشتند، و بطور قطع اگر نورانیت خود این دین نبود، و اگر نبود که این دین به نور خدائى روشن شده ، که هرگز خاموش نمى شود، هر چند که کفار نخواهند، قرن ها قبل از این اسلام از بین رفته بود.
مترجم : کسى که به قوانین اسلام در مورد زنان خرده مى گیرد، باید دوره اى از ادوار گذشته اسلام را نشان دهد که در آن دوره تمامى قوانین اسلامى اجرا شده باشد و مردم با خوى اسلام بار آمده باشند و این قوانین زنان را تخدیر کرده باشد و مهمل و مصرفى بار آورده باشد، و چنین دوره اى در تمامى چهارده قرن گذشته ، براى اسلام پیش نیامده است .
آزادى زن در تمدن غرب
آزادى زن در تمدن غربى
هیچ شکى نیست که پیشگام در آزاد ساختن زن از قید اسارت و تاءمین استقلال او، در اراده و عمل اسلام بوده است ، و اگر غربى ها (در دوران اخیر) قدمى در این باره براى زنان برداشته اند، از اسلام تقلید کرده اند (و چه تقلید بدى کرده و با آن روبرو شده اند) و علت اینکه نتوانستند بطور کامل تقلید کنند، این است که احکام اسلام چون حلقه هاى یک زنجیر به هم پیوسته است (وهمچون چشم و خط و خال و ابرو است ) و روش اسلام که در این سلسله حلقه اى بارز ومؤ ثرى تام التاءثیر است ، براى همین مؤ ثر است که در آن سلسله قرار دارد، و تقلیدى که غربى ها از خصوص این روش کرده اند، تنها از صورت زلیخاى اسلام نقطه خال را گرفته اند که معلوم است خال به تنهائى چقدر زشت و بدقواره است .
و سخن کوتاه اینکه ، غربى ها اساس روش خود را بر پایه مساوات همه جانبه زن با مرد در حقوق قرار داده اند، و سالها دراین باره کوشش نموده اند و دراین باره وضع خلقت زن و تاخر کمالى او را (که بیان آن بطور اجمال گذشت ) در نظر نگرفته اند.
و راى عمومى آنان تقریبا این است که تاخر زن در کمال و فضیلت ، مستند به خلقت او نیست ،بلکه مستند به سوء تربیتى است که قرن ها با آن تربیت مربى شده ، و از آغاز خلقت دنیا تاکنون ، در محدودیت مصنوعى به سر برده است ، و گرنه طبیعت و خلقت زن با مرد فرقى ندارد.
ایراد و اشکالى که به این سخن متوجه است این است که همانطور که خود غربیها اعتراف کرده اند، اجتماع از قدیم ترین روز شکل گرفتنش بطور اجمال و سربسته حکم به تاخر کمال زن از مرد کرده ، و اگر طبیعت زن و مرد یک نوع بود، قطعا و قهرا خلاف آن حکم هر چند در زمانى کوتاه ظاهر مى شد، و نیز خلقت اعضاى رئیسه و غیر رئیسه زن ، در طول تاریخ تغییر وضع مى داد، و مانند خلقت مرد، مى شد.
مؤ ید این سخن روش خود غربى ها است که با اینکه سال ها است کوشیده و نهایت درجه عنایت خود را به کار برده اند تا زن را از عقب ماندگى نجات بخشیده و تقدم وارتقاى او را فراهم کنند، تاکنون نتوانسته اند بین زن و مرد تساوى برقرار سازند، و پیوسته آمارگیرى هاى جهان این نتیجه را ارائه مى دهد که در این کشورها در مشاغلى که اسلام زن را از آن محروم کرده ، یعنى قضا و ولایت و جنگ ، اکثریت و تقدم براى مردان بوده ، و همواره عده اى کمتر از زنان عهده دار اینگونه مشاغل شده اند.
و اما اینکه غربى ها از این تبلیغاتى که در تساوى حقوق زن و مرد کردند، و از تلاشهائى که در این مسیر نموده اند، چه نتائجى عایدشان شد در فصلى جداگانه تا آنجا که برایمان ممکن باشد انشاء اللّه شرح خواهیم داد.
بحث علمى دیگر
بحث علمى دیگر (درباره زناشوئى و منشاء طبیعى و فطرى آن )
عمل هم خوابى ، یکى از اصول اعمال اجتماعى بشر است ، و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود، تا به امروز دست از این عمل اجتماعى نکشیده و قبلا هم گفته بودیم که این اعمال باید ریشه اى در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه برگشت کند.
و اسلام وقتى مى خواهد این عمل جنسى را با قانون خود نظام ب خشد، اساس تقنین خود را بر خلقت دو آلت تناسلى نرى و مادگى نهاده است ، چون دو جهاز تناسلى متقابل که در مرد و زن است (و هر دو در کمال دقت ساخته شده و با تمامى بدن نر و ماده ، اتصال و بستگى دارد) بیهوده و عبث در جاى خود قرار نگرفته و به باطل خلق نشده ، و هر متفکرى که در این باره خوب دقت کند به روشنى خواهد دید که طبیعت مرد در مجهز شدنش به جهاز نرى چیزى به جز جهاز طرف مقابل را نمى طلبد.
و همچنین طبیعت زن در تجهیزش به آلات مادگى چیزى جز جهاز طرف مقابل را نمى جوید، و این دو جذبه در کشش طرفینى خود هدفى به جز تولید مثل و بقاى نوع بشر دنبال نمى کند، پس عمل همخوابگى اساسش بر همین حقیقت طبیعى است ، (نه بربازیچه و لذت گیرى و بس ، و نه براساس مدنى بودن انسان ) و تمامى احکامى را هم که اسلام درباره این عمل مقرر کرده و پیرامون این حقیقت دور مى زند و مى خواهد این عمل به صورت بازى انجام نشود.
و خلاصه همه احکام مربوط به حفظ عفت ، و چگونگى انجام عمل همخوابى ، و اینکه هر زنى مختص به شوهر خویش است ، و نیز احکام طلاق ، عده ، اولاد، ارث ، و امثال آن همه براى همین است که این دو جهاز در راهى به کار بیفتد که براى آن خلق شده اند، یعنى بقاى نوع بشر.
و اما در قوانین دیگرى که در عصر حاضر در جریان است اساس همخوابى شرکت زن و شوهر در مساعى حیات است ، و در حقیقت از نظر این قوانین نکاح ، که معنى فارسى آن ، همان همخوابى است یک نوع اشتراک در عیش است و چون دایره اشتراک در زندگى درون خانه تنگ تر از دایره اشتراک در زندگى شهر و همچنین مملکت است ، و با در نظر داشتن اینکه قوانین اجتماعى و مدنى امروز تنها اجتماع شهر و مملکت را در نظر میگیرد، و کارى به زندگى مشترک در درون خانه ها ندارد، به همین جهت متعرض هیچ یک از احکامى که اسلام درباره بستر زناشویى و فروعات آن وضع کرده نیستند، در آن قوانین سخنى از عفت و اختصاص و امثال آن دیده نمى شود.
و بنائى که تمدن امروز بر این اساس چیده شده علاوه بر نتائج نامطلوب و مشکلات و محذورهاى اجتماعى که به بار آورده و انشاء اللّه به زودى بیان خواهد شد با اساس خلقت و فطرت به هیچ وجه سازش ندارد، براى اینکه مى دانیم آن هدفى که در انسان انگیره کرد و باعث شد تا انسان طبیعى به طبع خود (و نه سفارش هیچکس )، زندگى خود را اجتماعى و بر اساس تشریک مساعى بنیان نهد، غیر آن داعى است که او را به ازدواج و امیدارد، داعى و انگیره او در تشکیل اجتماع این بوده که مى دید آن سعادت زندگى که طبیعت ، بنیه اش را در او نهاده ، به امورى بسیار نیازمند است که خود او به تنهائى نمى تواند همه آن امور را انجام دهد و ناگزیر باید از راه تشکیل اجتماع و تعاون افراد و طبقات به دست آورد، بدون هیچ توجهى به اینکه این افراد مرد باشند یا زن ، خلاصه او نان مى خواهد حال نانوا چه زن باشد و چه مرد.
پس به دست آمدن همه آن حوائج نیازمند به همه مردم است ، و عجب اینجا است که همین طبیعت و فطرت ، شوق و علاقه به هر شغلى را در دل طائفه اى قرار داده ، تا از کار مجموع آنان ، مجموع حوائج تاءمین گردد.
و اما انگیره و داعیش بر ازدواج تنها و تنها مساله غریره جنسى و جذبه اى است که بین مرد و زن هست ، و از طرف آن انگیره که وى را به تشکیل اجتماع وا مى داشت ، هیچ دعوتى به ازدواج نمى شود، پس کسانى که ازدواج را بر پایه و اساس تعاون زندگى بنا کرده اند، از مسیر اقتضاى طبیعى تناسل و (تولید مثل )، به دیگر سوى منحرف شده اند، به جائى منحرف شده اند که طبیعت و فطرت هیچ دعوتى نسبت به آن ندارد.
و اگر مساله ازدواج بر پایه تعاون و اشتراک در زندگى بود، مى بایست مساله ازدواج ، هیچ یک از احکام مخصوص به خود را جز احکام عمومى اى که براى همه شرکتها و تعاونى ها وضع شده است ، نداشته باشد. (مثلا همه مردان در همه زنان شریک و نیز تمامى زنان در تمامى مردان شریک باشند)
و معلوم است که در این صورت دیگر در بشر فضیلتى به نام عفت ، باقى نمى ماند، و نسب ها و دودمانها مختلط مى شد، مساله ارث ، دچار هرج و مرج مى گردید، و همان وضعى پیش مى آمد که شیوعى ها (کمونیست ها) یعنى بلشویک ها پیش آوردند، و نیز در چنین صورتى ، تمامى غرائز فطرى که مرد و زن (انسان ) مجهز به آن غرائز است باطل مى گردد، و ما انشاء اللّه در محلى مناسب توضیح بیشترى دراین باره خواهیم داد.
این بود اجمال گفتار ما در مساله زناشوئى ، و اما طلاق که خود یکى از مفاخر این شریعت است ، و این نیز مانند همه احکامش ، از فطرت بشر سر چشمه دارد، به این معنا که جواز اصل آن را به عهده فطرت گذاشته ، و از ناحیه فطرت هیچ دلیلى بر منع از طلاق نیست ، و اما خصوصیات قیودى که در تشریع طلاق رعایتشده ، انشاء اللّه بحث از آنها در تفسیر سوره طلاق خواهد آمد.
در اینجا همین رابگوئیم و بگذریم که در فطرى بودن اصل طلاق همین بس که ملل متمدن دنیا و کشورهاى بزرگ امروز نیز بعد از سالها و قرنها ناگزیر شدند حکم ممنوعیت آن را لغو نموده و جواز طلاق را در قوانین مدنى خود بگنجانند.