دریافت نسخه PDF مقاله - 1041KB
تاریخ نگارش : بیستم ارديبهشت 1403
شناخت3- درون نگر – فکر و اتدیشه
محمد هادی حاذقی
در راستای بررسی روش تاثیر گذاری بر تصمیم گیری انسانها که در شیوه جنگ شناختی دشمن به آن تکیه میشود .
ابتدا شناخت را از دیدگاه برون نگر و سپس در ابعاد درون نگر مطالعه نمودیم ودانستیم که ساده ترین وسیله شناخت در مرحله حسی و تجربی حاصل میشود .
در مراتب بعدی انسان از مفاهیمی که کسب نموده برای تفکر و اندیشیدن استفاده می نماید .
تفکر و اندیشه با کلیه عواملی که بر آن موثر میباشد زمینه را برای تعقل و تصمیم گیری مهیا می نماید تا انسان بطور منطقی و با تکیه بر ارزشهای حقیقی تصمیم گیری کند .
در این مقاله با بعضی از این عوامل که بطور خودآگاهانه و یا ناخود آگاهانه بر حاصل و نتیجه یک تفکر و اندیشه اثر میگذارد آشنا می شویم .
این مقاله تالیفی از نکات مربوط به عنوان، است که از تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی گرفته شده است .

کلید واژه : تفکر، اندیشه ، تبلیغ، ذکر، هنر، توهم، گمان
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
شناخت3- درون نگر – فکر و اتدیشه
چکیده
در راستای بررسی روش تاثیر گذاری بر تصمیم گیری انسانها که در شیوه جنگ شناختی دشمن به آن تکیه میشود .
ابتدا شناخت را از دیدگاه برون نگر و سپس در ابعاد درون نگر مطالعه نمودیم ودانستیم که ساده ترین وسیله شناخت در مرحله حسی و تجربی حاصل میشود .
در مراتب بعدی انسان از مفاهیمی که کسب نموده برای تفکر و اندیشیدن استفاده می نماید .
تفکر و اندیشه با کلیه عواملی که بر آن موثر میباشد زمینه را برای تعقل و تصمیم گیری مهیا می نماید تا انسان بطور منطقی و با تکیه بر ارزشهای حقیقی تصمیم گیری کند .
در این مقاله با بعضی از این عوامل که بطور خودآگاهانه و یا ناخود آگاهانه بر حاصل و نتیجه یک تفکر و اندیشه اثر میگذارد آشنا می شویم .
این مقاله تالیفی از نکات مربوط به عنوان، است که از تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی گرفته شده است .
واژه های کلیدی
تفکر، اندیشه ، تبلیغ، ذکر، هنر، توهم، گمان
معرفت شناسی تجربی؛ سرّ جهل اکثر مردم بر جهان آخرت

اکثر مردم نمی‌دانند که بعد از مرگ خبری هست زیرا معیار معرفت و دانش اکثر مردم, حس و تجربه حسّی است مستحضرید که از نظر معرفت‌شناسی کَفِ دانش یعنی آنچه از این پایین‌تر دیگر ما سواد و علمی نداریم همان معرفت‌شناسی حسی است گرچه کارآیی آن بیشتر است کارآمدتر است مشکلات مردم را حل می‌کند ولی از این پایین‌تر ما دیگر سوادی نداریم خلاصه این دبستان سواد است بعد از معرفت‌شناسی حسّی, معرفت‌شناسی نیمه‌تجربی ریاضی است بعد از آن معرفت‌شناسی کلامی و فلسفی است بعد از آن معرفت‌شناسی عرفان نظری است, بعد از آن هم معرفت‌شناسی شهودی; اینها کار بشر عادی است وحی در این محدوده نیست وحی برتر از آ‌ن است که در این محدوده قرار بگیرد آ‌ن شهود محض است و عصمت تام در این ردیف نیست. قسمت /2/روم

ناتوانی علوم تجربی از اظهار نظر درباره معرفت شناسی تجریدی

دانش‌های بشری که اگر انسان از کلاس‌های ابتدایی شروع کند از معرفت حسّی و تجربی پایین‌تر ما سوادی نداریم از این پایین‌تر می‌شود جهل اگر کسی معیار معرفت‌شناسی او حسی و تجربی باشد این از نظر جهان‌بینی, از نظر معجزه, وحی, نبوّت, امامت, ولایت, توحید, واحدیّت, احدیّت این‌گونه از معارف این اصلاً نه حقّ نفی دارد نه حقّ اثبات دارد نه حقّ شک دارد فقط باید ساکت باشد برای اینکه او ابزار داوری ندارد او اگر با معرفت‌شناسی حسی بخواهد بگوید خدا حق است دستش کوتاه است حرف غیرعالمانه زده چون خدا را که با حس و تجربه نمی‌شود ثابت کرد اگر بخواهد بگوید نیست دستش خالی است چون یک موجود مجرّد را که نمی‌شود با امر حسّی نفی کرد اگر بگوید من شک دارم حق ندارد برای اینکه شک, فرع بر تعارض ادله است در قلمرو حس و تجربه که ادله نفی و اثبات تجریدی حضور ندارند تا متعارض باشند این فقط وظیفه‌اش سکوت است خب چه چیزی بدتر از اینکه انسان نتواند درباره جهان فکر کند اصلاً سرمایه ندارد ولی وقتی دستش در معرفت‌شناسی باز بود پذیرفت که معرفت‌شناسی مراتبی دارد کف این معرفت‌شناسی حس است و تجربه حسی, بعد ریاضی است این دو محدوده توانا نیستند بعد مسئله کلامی و فلسفی است دستش باز است آن وقت اگر ـ ان‌شاءالله ـ مستقیم راه را طی کرد این معارف را اثبات می‌کند اگر کج‌راهه رفت نفی می‌کند و اگر نتوانست راه را ادامه بدهد شک می‌کند غرض این است که شک کردن, نفی کردن, اثبات کردن در محدوده جهان‌بینی برای کسی است که ابزار معرفت‌شناسی تجریدی دارد فرمود اکثری مردم دستشان خالی است چرا, برای اینکه ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً﴾ این در مقام تحدید است یعنی فقط همین حس و تجربه را دارند هر چه را ببینند باور می‌کنند نبینند باور نمی‌کنند. قسمت /2/روم

تفسیر علامه طباطبایی بر «یعلمون» در آیه به معرفت شناسی حسی و ناتوانی آن

اینکه می‌بینید زمخشری در کشاف این ﴿یَعْلَمُونَ﴾ را بدل «لا یعلمون» گرفته بدون لطافت ادبی نیست اما فوق این معنای لطافت ادبی همان مطلبی است که سیدناالاستاد در المیزان اشاره کرده حرف زمخشری در کشاف این است که اینها «لا یعلمون» یعنی درباره معارف الهی اینها عالِم نیستند چرا, برای اینکه چیزی را می‌دانند که در آن سقف کارآمدی ندارد [4] اینها ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ خدا و وحی و قیامت و نبوّت و امامت که ظاهر حیات دنیا نیست این حیات دنیا این روی سکّه است آن طرفش که قیامت است آن طرف دنیاست آن امر غیبی است اگر کسی عالِم غیب و الشهادة را بخواهد بشناسد باید ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ [5] باشد کسی ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ است که معرفت‌شناسی تجریدی داشته باشد اگر کسی معرفت‌شناسی تجریدی نداشت فقط «یؤمنون بالشهادة» است دیگر ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ نیست و عالِم غیب و شهادت را باور ندارد و مانند آن.

اکتفا به معرفت حسی ثمره زیر آوار رفتن چراغ فطرت و عقل

بعضی همان‌طور که در بحث‌های قبل داشتیم این چراغ عقل را این فتیله را پایین کشیده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ [6] فرمود ما هیچ کسی را ناقص خلق نکردیم ما همه را با سرمایه الهامِ فجور و تقوا آفریدیم ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ [7] اما ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ﴾ [8] خسارت یعنی سرمایه باختن خب مرتب اغراض, مرتب غرایز, مرتب خودش را توجیه کند مرتب حرف‌های عقل را دفن کند خب دیگر صدای عقل را نمی‌شنود اگر این‌چنین شد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این تدسیس کرده است غیر از دسَّ است این باب تفعیل برای تکثیر, تغلیظ, تشدید و مانند آن است اوایل امر انسان این فطرت را مدسوس می‌کند بعد مُدسَّس می‌کند از بس دسیسه کرده با خودش کلنجار رفته با اغراض و غرایز خواسته‌های خود را توجیه کرده این فطرت بیچاره را زنده به گور کرده حرف او را نمی‌شنود وقتی حرف او را نشنید می‌گوید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ [9] چنین افرادی فقط ﴿ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ را می‌فهمند اما وقتی قدری جلوتر برود فکر بکند درباره خودش, درباره نظام, این دسیسه‌ها را بگذارد کنار آ‌ن مدسوس را مکشوف کند آن مستور را مشهور کند آن دهن‌بسته را باز کند ببیند چه چیزی می‌گوید این می‌فهمد این نظام به حق دارد زندگی می‌کند. قسمت /2/روم
تحقیق یا حقیقت یابی

تبیین قرآنی امکان استفاده همگان از آیات و نشانه‌های الهی

پرسش: قرآن برای افراد مخصوصی فرستاده نشده. پاسخ: نه, اما همه می‌توانند این معنا را داشته باشند اگر گروهی عاقل نبودند گروهی عالِم نبودند لااقل گوش شنوا داشته باشند فرمود خب همگان که اهل تحقیق نیستند بالأخره انسان دو قسم است یک قسم از استعداد برتری برخوردارند اهل درس و بحث و حوزه و دانشگاه و دقت و استدلال و نظریه‌پردازی‌اند این می‌شود ﴿لِقوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ گروهی این تحقیق را یا قدرتش را ندارند یا فرصتش را ندارند ولی آن‌قدر هست که باید بفهمند گوش به حرف صاحب‌نظران بدهند.
پرسش:... پاسخ: این نظم که این بدن را به وسیله خواب با استراحت تأمین می‌کند و این خستگی را کاملاً برطرف می‌کند فرمود شب, آیت الله است روز, آیت الله است منتها شب یک آیت تاریک است روز آیت روشن است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ [6] هر دو آیت خدایند آن نظم دقیق ریاضی که زمین کُروی باشد این رویش سایه باشد آن رویش روشن باشد و بگردد این لیل و نهار حاصل شود همین است. پس افراد اگر صاحب‌نظر بودند می‌شود ﴿لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرونَ﴾, ﴿لِلْعَالِمِینَ﴾, ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ و مانند آن, اگر صاحب‌بصر و صاحب‌نظر نبودند لااقل باید گوش شنوا داشته باشند فرمود: ﴿لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ﴾ دو راه که بیشتر نیست به نحو مانعةالخلو که جمع را شاید انسان یا باید گوش به حرف صاحب‌نظر بدهد یا خودش نظریه‌پرداز باشد فرمود در قیامت یک عدّه می‌گویند ای کاش ما یکی از این دو گروه بودیم ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ [7] یا خودمان نظریه‌پرداز بودیم یا گوش به حرف دانشمندان دینی و انبیا و اولیا می‌دادیم اگر نه انسان اهل گوش باشد نه اهل هوش باشد خب ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ [8] دامنگیرش می‌شود اینجا فرمود یک عدّه ﴿یَعْقِلُونَ﴾اند یک عدّه ﴿یَسْمَعُونَ﴾ بالأخره آدم می‌فهمد که نمی‌فهمد و می‌فهمد که این نظم یک حساب و کتابی دارد خب این برای چه خلق شده انسان همین بیاید و برود و بخورد و لیل و نهار بشود که هیچ این می‌شود عبس, پس انسان برای چه خلق شده؟! این سؤال را از دو راه جواب می‌گیرد یا با مراجعه به براهین عقلی جواب می‌گیرد یا با مراجعه به آیات و روایات جواب می‌گیرد که اینها مانعةالخلو است جمع را شاید, عقل در مقابل شرع نیست در مقابل سمع است ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ اینجا هم ﴿لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ﴾ را در قبال ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ قرار داده. قسمت 7/روم

علم وسیله رسیدن انسان به تعقّل

در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» و اینها هم گذشت که علم, هدف نیست علم, نردبان خوبی است که ما به عقل برسیم فرمود این امثال را که ما می‌زنیم ﴿تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ [9] که بحث مبسوط این آیه در سورهٴ «عنکبوت» گذشت فرمود دانشمندان نردبان به دست‌اند هنوز به مقصد نرسیدند عالِم حوزوی و دانشگاهی مادامی که عالِم و دانشمند است و درس خوانده است به مقصد نرسیده این نردبانی در دست اوست اگر این نردبان را گرفت و بالا رفت و عاقل شد ـ که عقل, «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» [10] است ـ این به مقصد رسیده است فرمود ما عالِم نمی‌خواهیم ما عاقل می‌خواهیم ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ این‌چنین نیست که علم, هدف باشد در همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که فرمود به حوزه‌های علمیه بروید ﴿لِیَتَفَقَّهُوا﴾ بعد فرمود چه کار بکنید حالا فقیه شدید در دین تفقّه پیدا کردید حکیم شدید مسئله‌دان شدید چه کار باید بکنید کتاب بنویسید, درس بگویید, سخنرانی بکنید, با نوشتن مقاله سخن‌خوانی بکنید اینها را ما نمی‌خواهیم ما می‌خواهیم آن‌قدر عرضه پیدا کنید که مردم را انذار کنید وقتی گفتید جهنم هست مردم باور کنند این از هر معمّمی ساخته نیست که مردم حرفش را باور کنند باور کردن, حرف کسی را لازم دارد که عمری در محلّ خودش تجربه نشان داده باشد سابقه خوب داشته باشد علم و عمل داشته باشد تا وقتی گفت جهنم, مردم باور کنند نفرمود شما بروید درس بخوانید و کتاب بنویسید و استاد بشوید ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾ بعد «و لیدرّسوا» یا «لیصنّفوا» یا «لیؤلّفوا» اینها نیست ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ [11] این را مطمئن باشید این هنر و عرضه نصیب هر کس نیست که مستمعان پای منبر یک واعظ جهنم را باور کنند تا باور نکردند وضع همین است که می‌بینید اگر باور کردند دنیا یک بهشت نقد است مردم تا از قیامت هراس نداشته باشند تا ندانند عمل, زنده است و عامل را رها نمی‌کند و عامل در چنگ اوست به هوش نمی‌آیند پس انسان یا خودش باید عاقل باشد که «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» یا گوش به حرف عاقل بدهد در قیامت هم آنها گیرشان این است می‌گویند ای کاش ما یا می‌فهمیدیم یا گوش به حرف نخبگان می‌دادیم گفتند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾. قسمت 7/روم
در سورهٴ مبارکهٴ «حج» هم این دو آیه آمده بود که قبلاً بحث شد جدال بغیر علم می‌شود باطل در سورهٴ «حج» آیه سه و آیه هشت آنجا مشابه یکی از همین آیاتی است که در سورهٴ «لقمان» آمده در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» یک مطلب است در سورهٴ مبارکهٴ «حج» جامع‌تر, مفصل‌تر آیه سه و آیه هشت است فرمود اگر تابعی محقّق باش, متبوعی محقّق باش, امامی محقّق باش, مأمومی محقّق باش اگر بخواهی از کسی پیروی کنی باید تحقیق باشد بخواهی رهبری کنی باید محقّقانه باشد که فرق آیه سه و آیه هشت سورهٴ مبارکهٴ «حج» قبلاً گفته شد. قسمت18/عنکبوت
هشدار قرآن بر ضرورت باور انسان بر فقر ذاتی خود

اگر ما این ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ را خوب ادراک کنیم «لو کنا متحقّقین» نه «محقّقین» اگر ما تحقیقات علمی را اول انجام بدهیم که از تحقیق علمی هیچ کاری ساخته نیست مگر اینکه به تحقّق برسد یعنی یک محقّق چیزی را که فهمید وقتی به جان خود گِره نزد یک پژوهشگر علمیِ تحقیقی است که کاری از او ساخته نیست چیزی هم نصیب او نمی‌شود طولی هم نمی‌کشد که از یادش می‌رود اما وقتی این تحقیق به تحقّق رسید یعنی باور کرد و مطابق آن حرکت کرد این می‌تواند به خودش اجازه بدهد که اگر ما به این آیه خوب توجه می‌کردیم «کان ینبغی لنا لو کنّا متحقّقین بفهم هذه الآیة أن نبکی بدل الدموع دما»[11] برای اینکه این آیه دو مطلب نمی‌خواهد به ما بفهماند غالباً ما وقتی مبتدایی داشتیم, خبری داشتیم, قیدی داشتیم این جمله دو مطلب را می‌فهماند یکی اثبات آن خبر برای مبتدا, یکی هم برای تفهیم آن قید, اگر گفتند «زیدٌ قائم فی الدار» این دو مطلب را می‌فهماند یکی اینکه قیام را برای زید ثابت می‌کند یکی اینکه این قیامش هم در دار است «زید معلّم فی المسجد أو فی المدرسة» این دو مطلب را می‌فهماند یکی ثبوت خبر برای مبتدا, یکی هم جای آن خبر.

سرّ تعبیر برخی از مفسّران در «نبکی بدل الدموع دما» در فهم آیه

اما این بزرگواران می‌گویند در ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾این ﴿أَنتُمُ﴾مبتداست ﴿الْفُقَرَاءُ﴾خبر است ﴿إِلَی اللَّهِ﴾مفعول واسطه است این جمله که قیدی برای خبر است و آن قید متعلّق به خبر است و مفعول واسطه است یک پیام دارد دو پیام ندارد و اگر ما این را می‌فهمیدیم و توجه به آن داشتیم به جای اشک, خون جاری می‌کردیم اولاً باید اشک می‌ریختیم «و سلاحه البکاء» را پیدا می‌کردیم چون انسان اگر مسلّح نباشد که نمی‌تواند جهاد اکبر داشته باشد, اگر ما باید در جهاد اکبر شرکت کنیم و پیروز بشویم بارها ملاحظه فرمودید که اسلحه و سلاح جهاد اصغر, آهن است و سلاح جهاد اکبر, آه است نه آهن خب اگر کسی بخواهد جهاد اوسط یا جهاد اکبر داشته باشد درمسائل اخلاقی, در آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در دعای «کمیل» آمده است که فرمود: «و سلاحه البکاء» [12]این گریه, اسلحه است. ما برای گریه باید مقدمات علمی فراهم بکنیم حالتی پیدا بشود تا بنالیم و این ناله, سلاح ما باشد. این بزرگواران می‌گویند گریه کافی نیست «نَبکی بدل الدموع دما» چرا؟ برای اینکه این آیه آمده به ما حیات داده این آیه دو چیز نمی‌خواهد بفهماند برای اینکه ما فقرمان را همه می‌دانیم چه کسی است که نداند فقیر است ما صدر و ساقه زندگی ما نیاز است ما به هوا نیاز داریم, به آب نیاز داریم, به غذا نیاز داریم, به خاک نیاز داریم, به خواب نیاز داریم, به دارو نیاز داریم همه نیاز هست دیگر, فقیر بودنِ انسان یک چیز مجهولی نیست که تا آیه نازل شود که ای انسان! شما فقیر هستی. قسمت 10/فاطر

انواع علم

باید در اصول از سه قسم علم باید بحث بشود منتها حالا اصول رسالتش را عمل نکرده و نمی‌کند در اصول از مسائل معرفتی سه قسم باید بحث بشود یک قسمت دون الحجّه است مثل ظنّ و قیاس و خیال و گمان و وهم که ظنّ غیر معتبر, قیاس و مانند آن اینها دون الحجّه‌اند یک قسمت‌اند که حجّت‌اند آن علم متعارف است و طمأنینه‌ای که در حدّ علم است یک قسم سوم که در اصول نیست و باید باشد و اصول این رسالتش را انجام نداد و باید انجام می‌داد آن علمی است که فوق الحجّه است یعنی علمی است که مهم‌تر از آن است که کاربرد فقهی و اجتماعی داشته باشد و آن علم ملکوتی و علم غیب است این بیان را از مرحوم کاشف‌الغطاء یک روز در همین مسجد از کشف‌الغطاء خواندیم شما می‌بینید غالب این فقهای ما, یَحتاط, أحوط و مانند اینها در کلامشان هست اما مرحوم کاشف‌الغطاء یک فقیه فحلی است «یَجب», «یَحرُم» این سلطان فقه است این مرد بزرگوار، مسئله أحوط و اینها در بیانش خیلی کم است.

پاسخ: بله اگر این حرف در اصول بود دیگر کتاب شهید جاوید نوشته نمی‌شد اگر این را طلبه بداند و بفهمد زبانش را هم مواظب است دیگر نمی‌گوید امام حسین ـ معاذ الله ـ نمی‌دانست و اگر می‌دانست چرا می‌رفت! علم ملکوتی که سند فقهی نیست غرض این است که مرحوم کاشف‌الغطاء(رضوان الله علیه) این را مطرح کرده [9] و سند مرحوم کاشف‌الغطاء هم این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ما وقتی که در جامعه داریم حکومت می‌کنیم داریم بین مردم داوری می‌کنیم «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» ما در محاکم که به علم غیب عمل نمی‌کنیم بیّنه کسی آورده عمل می‌کنیم یمین آورده عمل می‌کنیم جامعه را با علم ملکوتی مأمور نیستیم اداره کنیم یک وقت است معجزه اقتضا می‌کند مطلب دیگر است خب طبق این آیه یقیناً وجود مبارک پیغمبر از همه امور باخبر است فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ﴾ این «سین», «سین» تحقیق است نه تسویف ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ [10] تحقیقاً خدا کار شما را می‌داند تحقیقاً پیغمبر می‌داند مسئله عرض اعمال یک خبر و دو خبر نیست الآن بسیاری از اینها که درباره امام زمان کار می‌کنند فقط منتظر ظهور حضرت‌اند آن یک برکتی است اما عرض اعمال در آن اصلاً مطرح نیست که همه کارهای ما را نزد حضرت می‌برند حضرت باخبر است ما باید چه کار کنیم خجالت نکشیم مشمول دعای آن حضرت باشیم اگر امام زمان هست خب می‌بیند ما چه می‌کنیم وقتی می‌بیند به حساب ما خواهد رسید ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ که منظور از مؤمنون, اهل بیت‌اند [11] خب پس با این آیه یقینی هر کاری که ما می‌کنیم پیغمبر می‌بیند اما بالصراحه اعلام کرد مردم! ما در محکمه قضا در دستگاه قانون‌گذاری در دستگاه اجرائیات در دستگاه اداره زندگی کاری با علم غیب نداریم با علم غیب با شما عمل نمی‌کنیم آن حساب قیامت دارد ما اگر بخواهیم مطابق با علم غیب عمل بکنیم که همه شما مجبورید که اطاعت کنید اینکه کمال از بین می‌رود شما باید آزادانه زندگی کنید فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» بعد فرمود اگر کسی شاهد دروغ آورد یا سوگند دروغ یاد کرد محکمه من به استناد بیّنه یا شاهد مالی را از کسی گرفته به او داد مبادا بگوید من در محکمه پیغمبر این مال را از دست خود پیغمبر گرفتم این «فإنّما قطعتُ له به قِطعةً مِن النّار» [12] این شعله‌ای است که دارید می‌برید و من می‌بینم شعله است ولی شما را آزاد گذاشتیم اگر این طور نباشد که بشر مجبور می‌شود در اطاعت. در رسائل در کفایه این باید دهها بار گفته می‌شد که علمِ غیب ملکوتی امام برای ما ممّا لا ریب فیه است (اولاً) و این فوق‌الحجّه است (ثانیاً) اگر معصوم با علم غیب که فلان‌جا زهر است فلان‌جا سمّ است فلان‌جا قتل است اگر ذات اقدس الهی دستوری ویژه بدهد بله, وگرنه آن حجّت شرعی نیست علمی که حجّت شرعی نیست اگر در اصول دهها بار گفته می‌شد ما دیگر خطر شهید جاوید را نمی‌داشتیم. قسمت 8/نمل

تقسیم علم به علم‌الیقین و عین‌الیقین و حق‌الیقین و خشیت نشانه آن

فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾[6] آن به حساب می‌آید پس علم‌الیقین مرزش جداست; یعنی علمِ به ثمرنشسته, علمی که به عقل عملی آمد و «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» [7]آن را آبیاری کرده این می‌شود علم‌الیقین، این زمینه است برای اینکه انسان بتواند به عین‌الیقین برسد از آن به بعد به حقّ‌الیقین بار یابد پس «فالعلم علی أربعة أقسام» قسم اوّلش اصلاً بیرون دروازه است آن سه قسم داخل است. آن قسمی که بیرون دروازه است از آن کاری ساخته نیست نظیر «ما أکثر الضجیج و أقلّ الحجیج» [8]آن علمی که درون دروازه است این با عقل همراه است وقتی پخته شد به خشیت می‌رسد وقتی به خشیت رسید به مقام رضوان بار می‌یابد.

تشبیه علم به نردبان در قرآن و شرط ثمردهی آن

در سوره مبارکه «عنکبوت» فرمود علم یک نردبان است این نردبان را شما به دست چه کسی می‌خواهید بدهید اگر به دست یک مغنّی چاه‌کن بدهید این با این نردبان می‌رود ته چاه, اگر به دست یک مهندس فنّان بدهید با این می‌رود سقف و تزیین می‌کند این نردبان به دست چه کسی باشد فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ یعنی عالم باید این نردبان را به دست عقل بدهد تا عقل روی دوش علم پا بگذارد بالا برود ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ ٭ خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ﴾[9] و اگر علم شده نردبان، به دست مغنّی نیفتاد به دست مهندس افتاد و انسان, مصداق ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[10] شد بالا آمد می‌شود عاقل. قسمت 14/فاطر

بندگی خدا و خشیت از او و رضای متقابل الهی ثمره علم با عقل

وقتی عاقل شد «عُبد به الرحمن» می‌شود وقتی «عُبد به الرحمن» شد اهل خشیت می‌شود, ناله می‌شود, گریه می‌شود, «و سلاحه البکاء» می‌شود آن وقت هم از خدا راضی است هم خدا از او راضی است.
عالِم عاقلِ اهل خشیت, مصداق ﴿رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾

این اهل خشیت خصیصه‌ای دارند که در آیه هشت سوره مبارکه «بیّنه» مشخص شد فرمود: ﴿جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ﴾ اگر در بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» دارد ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾[11]این ﴿رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾برای اهل خشیت است تازه اینها در راه هستند به مقصد نرسیدند مقصد کجا, خشیت کجا! برای اینکه کسی که به مقام رضوان بار یافت راضی عن الحق شد, اعمال و عقایدش مرضیّ حق شد اگر به مقصد رسیده باشد که دیگر به مقصد رسیده نمی‌گویند بیا بالا این معلوم می‌شود در راه است این نفس مطمئنّه, نفس راضیه, نفس مرضیه این سه رکن را دارد تا به او بگویند بیا بالا ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ﴾در حالی که این اوصاف را داری اگر مطمئنّه هستی, اگر راضیه هستی, اگر مرضیه هستی می‌گوییم بیا بالا معلوم می‌شود نرسید دیگر, رسیدن حساب دیگری دارد شما دیدید وقتی بارندگی می‌شود همه این آب‌های نهرها به بحر می‌رسد اما اینها خیلی‌هایشان به همین لبه دریا که رسیدند آرام می‌شوند اگر سیل خروشانی بیاید خیلی از آب‌ها را می‌شکافد تا وسط دریا برود وگرنه این نهرهای عادی به همان ساحل که رسیدند آرام می‌شوند. نفس مطمئنّه, نفس راضیه, نفس مرضیه در راه است که از این به بعد به آن می‌گویند: ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ﴾بعد ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾[12]به جنّت‌الله برسد نه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾.[13] قسمت 14/فاطر

علم توحیدی زمینه‌ساز عاقل و اهل خشیت شدن انسان

اینها زمینه‌اش علم توحیدی است علم توحیدی نردبان خوبی است که انسان را عاقل می‌کند علامت عقل هم خشیت است وقتی خشیت شد به رضوان بار می‌یابد راضیه می‌شود, مرضیه می‌شود, مطمئنه می‌شود بعد شایسته خطاب است که بیا بالا، این خشیت را هم باید موحّدانه اهل خشیت باشد در سوره مبارکه «احزاب» گذشت ما در همه امور موظّفیم موحّد باشیم حتی در هراس و امید, اگر می‌ترسیم فقط از خدا بترسیم و اگر امیدواریم فقط به خدا امیدوار باشیم دیگر خدا و خلق خدا, از خدا و از خلق خدا این دیگر با توحید سازگار نیست. قسمت 14/فاطر
سرّ باخبر شدن انسان کامل از علم غیب

سرّش این است که جهان را ذات اقدس الهی خودش اداره می‌کند «ممّا لا ریب فیه» مظاهر او, مدبّرات او تحت تدبیر او هستند که فرمود: ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾ [35] مدبّرات امر یعنی فرشته‌ها جهان را با اسمای الهی اداره می‌کنند در همین دعای «کمیل» می‌خوانیم «و بأسمائک الّتی ملأت أرکان کلّ شیء» [36] این اسما که کارگردانان الهی‌اند اینها الفاظ نیستند کسی لفظی را بگوید بتواند مرده را زنده کند مفهوم نیستند کسی معنایی را تصور کند بتواند مرده را زنده کند اسما, حقیقت خارجیه‌اند که برخی از اشیا مظاهر آنها هستند آن حقیقت خارجیه اثر دارد اگر کسی گوشه‌ای از آن اسما نزدش بود ﴿قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ [37] خب این می‌داند تخت کجاست تخت را از یمن تا فلسطین قبل از چشم به هم زدن می‌آورد.

فرق انسان کامل با فرشتگان در بهره‌مندی از علم غیب

اینها اسمای الهی هستند فرشته‌ها که مدبّرات امرند عالَم را با اسما اداره می‌کنند این اسما حقایق الهی است این حقایق الهی را ذات اقدس الهی به انسان کامل آموخت قصّه حضرت آدم(سلام الله علیه) «قضیة شخصیة فی واقعة» نیست که برای حضرت آدم باشد این برای انسان کامل است برای این مقام است هر کسی به مقام انسان کامل معصوم رسید علم اسما نزد اوست امروز وجود مبارک ولیّ عصر روی این کرسی نشسته است صاحب این مقام است خدای سبحان اسمای خود را تعلیم انسان کامل می‌دهد که خلیفهٴ اوست ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾ [38] بعد دستور می‌دهد این خلیفةالله این اسما را در حدّ گزارش و اِنباء به ملائکه خبر بدهد نه در حدّ تعلیم نفرمود «یا آدم علّمهم» فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ [39] در حدّ گزارش, فرشته‌ها از اسمای الهی باخبر شدند این گزارش هم باید مع‌الواسطه باشد نه بلاواسطه پس دو مشکل برای فرشته‌ها هست یکی اینکه آنها نمی‌توانند عالِم به حقیقت اسما باشند فقط نبأ را دریافت می‌کنند یکی اینکه این اِنباء هم باید به وسیله انسان کامل باشد اگر بلاواسطه می‌توانستند فیض را از خدای سبحان دریافت کنند خدای سبحان اینها را باخبر می‌کرد. جهان با اسما اداره می‌شود (یک) این اسما را مدبّرات امر می‌دانند و اداره می‌کنند (دو) این مدبّرات, شاگردان انسان کامل‌اند که الیوم وجود مبارک حضرت است (این سه) آن وقت این ملائکه باخبرند آن انسان کامل باخبر نیست.قسمت 10/لقمان
ائمه کفر واقعاً دو کار انجام می دهند: تحریک می‌کنند، تبلیغ سوء می‌کنند و جلوی تبلیغ انبیا را می‌گیرند. این فضای مجازی هم الآن همین کار را می‌کند؛ این فضای مجازی در اثر تحریک قوا و شهوات و مانند آن و تبلیغ سوء راه مسجدها را بستند ﴿یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾[18]و راه فساد را باز کردند، کار ائمه کفر این است؛ وگرنه اگر راه انبیا باز بود، راه مسجدها باز بود، امکانات «علی السویه» بود، بودجه «علی السویه» بود، راه ازدواج «علی السویه» بود و راه اقتصاد مقاومتی «علی السویه» بود ما دیگر معتادی نداشتیم، ما فقیری نداشتیم و ما بیکار نداشتیم تا این مشکلات دامن گیرمان شود، اما همه اینها راه ها را بستند ﴿یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ و آن راه فساد را باز گذاشتند و اینها آلوده شدند؛ لذا دو کار و دو گناه کردند.

قسمت12/ص
بازی

هشدار قرآن به مغالطه بودن جدّی گرفتن بازی دنیا

یکی از ابتکاراتی که قرآن کریم دارد که بعد فرمود مبادا بازی, شما را سرگرم کند دو خطر هست: یکی اینکه شما در میدان بازی هستید, یکی اینکه آن کسی که شما را اینجا آورده می‌گرداند او در حقیقت بازیگر است یک انسان حکیم وقتی می‌بیند این بازیگران فوتبال و امثال ذلک با هم دعوا می‌کنند این رنج می‌برد می‌گوید بازی که برای تفریح است بازی که محکمه قضا نمی‌خواهد شما چرا بازی را جدّی گرفتید در میدان بازی اگر کسی ببرد یا ببازد که مهم نیست دعوا ندارد فحش گفتن ندارد بازی, بازی است اینها آمدند بازی را جدّی گرفتند خیال کردند یک امر حقیقتی است برای آن سرمایه‌گذاری می‌شود و حال اینکه این برای این است که آدم خستگیاش رفع بشود یک مقدار نشاط پیدا کند بازی, بازی است اگر کسی بازی را جدّی بگیرد مغالطه کرده است. قسمت 3/فاطر



نوآوری دین در تبیین دو مغالطه پیش روی انسان

دو مغالطه است که ذکر آن جزء نوآوری‌های دین است آن مغالطه‌های سیزده‌گانه یا کمتر و بیشتر که لفظی یا معنوی است آن در کتاب‌های منطقی از سه, چهار هزار سال قبل رواج داشت اما دو مغالطه است که اشاره به آن جزء نوآوری‌های دین است یک مغالطه این است که کسی حیوان بشود یعنی تخلیه بشود خیال می‌کند انسان است این فقط در دستگاه دین است یعنی یک انسان, یک موجود غیر انسانی را انسان خیال بکند این غلط‌انداز است یکی اینکه بازی را هزل را جدّ بداند بیان این هم جزء رهاورد دین است این است که فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[۱۹] نه «ما لا تعلمون» فرمود ما حرف‌های تازه داریم آن حرف این است که چیزهایی می‌گوییم که نه شما شنیدید نه در کتابی خواندید نه می‌توانید یاد بگیرید, نفرمود «و یعلّمکم ما لا تعلمون» فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین را فرمود, فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾[۲۰] این ﴿مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ غیر از «ما لم تعلم» است یعنی تو آن نیستی که بخواهی یاد بگیری کجا می‌خواهی یاد بگیری. قسمت 3/فاطر
الف: تبیین مغالطه معرفتی

آن بیان نورانی مغالطه در همان خطبه نهج‌البلاغه هست که وجود مبارک حضرت امیر فرمود شیطان درون کعبه دل می‌رود آنجا لانه می‌کند, تخم‌گذاری می‌کند, جوجه می‌پروراند این خاطرات که می‌بینید اینها دابّه‌های نفسانی هستند فرمود: «فَباضَ» تخم‌گذاری می‌کند «وَ فرّخ» جوجه می‌پروراند, «دَبّ و دَرَج» اینکه در نماز و غیر نماز، انسان گرفتار خاطرات است همین است وقتی این‌طور شد آن وقت «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[۲۱] کلّ انسان را تخلیه می‌کند تمام کارها را با دست و پای انسان انجام می‌دهد با زبان او حرف می‌زند, با چشم او نامحرم را نگاه می‌کند این در حقیقت شیطانِ ممثّل است خیال می‌کند انسان است این حدیث شریفی که چند بار خوانده شد هر چند باری هم که خوانده بشود جا دارد این یک مغالطه است که شیطان نفوذ می‌کند این شخص را تخلیه می‌کند انسانیّتش را می‌اندازد دور, شیطنت را درون او می‌گذارد این شیطان ممثّل است و خیال می‌کند انسان است این یک مغالطه است.
ب: بررسی مغالطه اخلاقی

مسئله جدّ و بازی هم همین طور است شما می‌بینید بازی برای این است که انسان یک مقدار خستگی رفع بکند این دیگر فحش دادن و دعوا کردن و محکمه قضایی ندارد بازی, بازی است در قرآن فرمود اگر حکیمی ببیند این بازیگران دعوا می‌کنند لبخند می‌زند که بازی جای دعوا نیست در حالی که خود دنیا هم جز بازیچه چیز دیگر نیست مسئله تعلیم, مسئله تعلّم, مسئله عدل, مسئله اوصاف الهی اینها جدّ است اما من این مقام را دارم تو آن مقام را داری, من باید جلوتر بیفتم تو باید فلان, اینها بازی است این را فرمود: ﴿أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[۲۲] یک ولیّ خدا وقتی اوضاع ما را می‌بیند می‌خندد می‌گوید اینها برای بازی دارند دعوا می‌کنند اگر این پنج قسم را در سوره مبارکه «حدید» با ﴿أَنَّمَا﴾ حصر کرده ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ این پنج‌تاست که همه‌اش بازی است در بخش دیگر فرمود این پنج‌تا را خلاصه بکنی ﴿إنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾[۲۳] اینکه من باید باشم, من باید جلو بیفتم, من باید این لقب را بگیرم این بازی است بازیگری ما را بازی می‌دهد به نام شیطان, فرمود او شما را بازی می‌دهد او غَرور است این کار, غُرور است نه بازی دنیا شما را سرگرم کند نه آن بازیگر که فرمانده شماست شما را سرگرم کند او دشمن جدّی شماست ما همان‌طوری که این بازی‌ها را می‌بینیم می‌خندیم می‌گوییم اینها برای چه چیزی دارند دعوا می‌کنند اوحدی از اهل ایمان هم وضع ما را می‌بینند و به ما می‌خندند که اینها برای چه چیزی دارند دعوا می‌کنند. این بیان نورانی قرآن است که مبادا هزل را جِدّ بپندارید این مغالطه است بازی, بازی است حکمت, حکمت است در دنیا حکمت فراوان است علم فراوان است مبادا شما بازی را با حکمت خلط بکنید این می‌شود مغالطه اخلاقی، آنجا اگر حیوانیّت را با انسانیّت خلط کردید می‌شود مغالطه معرفتی.قسمت 3/فاطر
پدر و مادر

در اینجا بخش‌هایی که در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» راجع به پدر و مادر هست در آیات دیگر هم همین مطلب را مطرح فرمودند. مستحضرید وقتی گفتند اسلام دین جهان‌شمولی است یعنی برای جهانیان برنامه دارد اگر همه اینها مسلمان شدند که دین همه را دعوت می‌کند برای آنها برنامه دارد اگر بعضی‌ها مسلمان بودند بعضی‌ها موحّد غیر اسلامی بودند مثل اهل کتاب, برنامه دارند بعضی‌ها یا مشرک‌اند یا ملحد برای اینها برنامه دارد بالأخره ما مسلمان‌ها با آنها باید زندگی بکنیم یا نکنیم اگر گفتند ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ [16] است, ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ [17] است, ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ [18] است, ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ [19] است برای همه مردم جهان برنامه دارد برنامه‌های بین‌المللی اسلام غیر از برنامه‌های محلّی و منطقه‌ای است محلّی همین نماز و روزه و احکامی است که با همه اینها آشناییم الحمدلله و باید انجام بدهیم منطقه‌ای آن است که مشترکات بین ما و اهل کتاب است اما بین‌المللی بین ما و جهانیان است فرمود شما هر دینی که پدر و مادرتان دارند یا اصلاً دینی ندارند این اصول را باید مطابق اسلام درباره آنها رفتار بکنید در جریان وفای به عقد این‌طور است, وفای به عهد این‌طور است, ادای امانت این‌طور است, صدق این‌طور است, رعایت امنیت و امانت این‌طور است فرمود پدر و مادر شما چه مسلمان, چه یهودی, چه مسیحی, چه زرتشتی, چه مشرک, چه ملحد پدر و مادر هر دینی دارند یا بی‌دین محض‌اند احترام آنها را باید حفظ بکنی این جزء برنامه‌های بین‌المللی اسلام است برنامه منطقه‌ای نیست برنامه محلّی نیست فرمود: ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْناً﴾ توصیه هم معنایش در قبال وجوب نیست که اگر گفتیم این سفارش است این توصیه است کاری به امر ندارد در بعضی از موارد وقتی ذات اقدس الهی از توصیه و ایصا سخن به میان آورده در پایان فرمود: ﴿فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾ [20] در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» ملاحظه فرمودید صدر آیه سخن از توصیه است آیه یازده سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این است ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾ در جریان ارث, در پایان آیه فرمود: ﴿فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾ مبادا خیال کنید اینها یک سفارش استحبابی است نه, اینها فریضه است در این جریان هم [که فرمود: ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْناً﴾] این امر به احسان است یعنی واجب است که انسان به پدر و مادرش احسان کند امرِ الهی است و این امر را در موارد فراوانی ذات اقدس الهی بازگو کرده در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آنجا هم سخن از دستور به احسان به پدر و مادر است قسمت 3/عنکبوت
فرمود: ﴿وَقَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ﴾ (یک) ﴿وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ (دو) اینها چون مجرای فیض خالقیّت‌اند احترام به اینها را در کنار مسئله توحید ذکر می‌کند ﴿وَقَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً کَرِیماً ٭ وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً﴾ [21] یک وقت هم به همین مناسبت این نکته عرض شد که یکی از علمای بزرگوار سیّد محترمی بود در شهر وجیه‌الملّه بود این حسینیه ساخت مردم کمک کردند, حمام ساخت مردم کمک کردند, مسجد ساخت کمک کردند, یک وقت نزد ما گِله کرد گفت که ما همه این کارها را کردیم حاضر شدیم ولی خواستیم برای سالمندان خانه بسازیم کسی ما را کمک نمی‌کند گفتم از این مردم باید تشکّر بکنی نباید گِله بکنی مردمی که حاضر نیستند در شهرشان خانه سالمندان باشد هر کسی پدر و مادر خودش را خودش اداره می‌کند اینها برکت‌اند اینکه مسجد نیست که کمک بکنند اینکه حسینیه نیست شرف یک ملّت این است که پدر و مادر خود را حفظ بکند چه توقّعی داری که خانه سالمندان حالا الآن که متأسفانه بچه‌ها در مهدکودک می‌روند خب نباید توقّع داشت این بچه, پدر و مادر خودش را در خانه نگهدارد این هم می‌برد در خانه سالمندان اینکه عاطفه ندید این هفت سالی که بچه در آغوش پدر و مادر است یک دانشکده عاطفه است مگر می‌شود آدم هفت سال در آغوش پدر و مادر باشد بعد پدر و مادر خودش را ببرد در خانه سالمندان؟! گفتم باید از این مردم قدردانی بکنی, تشکر بکنی مردم خیّرند بله مسجد می‌سازند ولی خانه سالمندان که مثل مسجد و حسینیه نیست خب این دین است فرمود اگر پدر پیر شد مادر پیر شد مبادا ببری خانه سالمندان خودت نگهداری کن این می‌شود عاطفه.
نظام, نظام عاطفی است جامعه, جامعه عاطفی است جامعه عاطفی که نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندد. فرمود توحید محترم است احترام پدر و مادر هم محترم است در آیه چهارده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود: ﴿قَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ خب اینکه احترام پدر و مادر را در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در کنار توحید ذکر می‌کند, شکرگزاری از پدر و مادر را در کنار شکرگزاری ذات اقدس الهی ذکر می‌کند برای اینکه اینها مجرای فیض خالقیّت‌اند بعد فرمود این اختصاصی به اسلام, به یهودیّت یا مسیحیّت یا زرتشتیّت یا صابئی بودن ندارد مشرک هم باشد همین‌طور است ملحد هم باشد این‌طور است اگر هم مشرک بودند مبادا بگویید چون حالا مشرک‌اند و کافرند من بروم اینها را تحویل خانه سالمندان بدهم این کار را نکنید البته اگر اصرار دارند که شما ـ معاذ الله ـ دست از توحیدتان بردارید اصلی است که جزء جوامع‌الکلم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «لا طاعةَ لمخلوقٍ فی معصیة الخالق» [22] این به منزله قانون اساسی است آبی از تخصیص است آبی از تقیید است این اصلی نیست که بگوییم حالا کلی است «خَرج منه ما خرج» نه قابل تخصیص است نه قابل تقیید است که بگوییم در فلان‌جا می‌شود بگوییم «المأمور معذور» و طاعت خلق را بر معصیت خالق مقدّم بداریم فرمود: ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ [23] «لا فی الدین, لا فی الآخرة» در دنیا با اینها از راه معروف رفتار کنید نیازهای اینها را برطرف کنید واجب‌النفقه شما هستند باید نفقه اینها را بدهید ولو ملحد باشند اما حالا حرف اینها را بخواهید در مسائل دینی گوش بدهید این‌چنین نیست هم در آیات دارد که ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ هم در روایت از وجود مبارک حضرت هست که «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق». آیاتی که در زمینه احترام پدر و مادر هست دو قسم است یک قسم صِرف اطلاق است که خدای سبحان سفارش کرد امر کرد که به اینها احسان کنید بعضی از آیات مُعلَّل است که اینها در دوران کودکی تلاش و کوشش کردند ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ﴾ کذا, بنابراین حقّ مسلّم بر شما دارند شما این کار را بکنید. پس این دو طایفه از آیات، ما را دستور می‌دهد که احترام اینها را حفظ بکنیم در حدود همان برنامه‌های دنیایی اما بیش از آن حق نداریم و خدای سبحان هم اجازه نداد ولو آنها اصرار بکنند. قسمت 3/عنکبوت

انبیا را که ذات اقدس الهی می‌ستاید می‌فرماید یحیی کسی بود که نسبت به پدر و مادرش احترام می‌کرد عیسی کسی بود که نسبت به مادرش احترام می‌کرد خب این یک فضیلت الهی است در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» درباره حضرت یحیی آیه چهارده این است که ﴿وَبَرَّاً بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُن جَبَّاراً عَصِیّاً﴾ در همان سورهٴ مبارکهٴ «مریم» آیه 32 درباره حضرت عیسی(سلام الله علیه) دارد که ﴿وَبَرّاً بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیّاً﴾ احترام به پدر و مادر به عنوان برجسته‌ترین وصف انبیا آمده است این دستور الهی است.
سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» به این صورت است آیه چهارده ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ﴾ برای اینکه ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَی وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ﴾ این دلیل را اول ذکر می‌کند, ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم به همین صورت است آیه پانزده سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» این است ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً﴾ برای اینکه ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی﴾ کذا و کذا, چه آن طایفه اُولیٰ چه طایفه ثانیه ما را دستور می‌دهد که به پدر و مادر احترام کنیم. عاقّ والدین, عَقَّ یعنی عَصیٰ, عُقوق یعنی عصیان, عاق اسم فاعل است یعنی عاصی, عاقّ والدین شدن یعنی معصیت کردنِ اینها از گناهان کبیره است این می‌گوید که برای من فلان کار را انجام بده این نافرمانی می‌کند معصیت می‌کند این معصیت کبیره است چون حرف پدر و مادر را گوش نداد اطاعت از پدر و مادر واجب است یک وقت است که یک خواهش بی‌جا دارند یک وقت است که نه, مریض است می‌گوید برو برای من این دارو را تهیه کن مورد نیاز اوست یک وقت خواهش بیجا دارد تمنّای بیجا دارد هیچ, تمنّی بیجا و خواهش بیجا نه, نیازمند است به پسر گفته برو این کار را برای من انجام بده و این نمی‌رود و پدر را می‌رنجاند خب یک وقت است که پدر یک کس دیگری را دارد یا نمی‌رنجد یا بر اساس عاطفه‌ای که به پسر دارد رنجیده خاطر نمی‌شود قلبش درد نمی‌آید که خب هیچ! اما یک وقت نه, قلبش درد می‌آید این می‌شود معصیت کبیره عقوق والدین از معاصی بزرگ است این کار خطر دارد. قسمت 3/عنکبوت

حالا در آیه محلّ بحث که فرمود اگر پدر و مادر امر کرده شما باید این امر را اطاعت کنید مقیّد هم کرده فرمود اگر یک وقت اینها توقّع بیجا داشتند خواستند ـ معاذ الله ـ از نظر اعتقاد با اینها هماهنگ باشید این کار را نکنید ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ در صدر اسلام عدّه‌ای به جوا‌ن‌هایشان گفتند شما باید دست از دین جدید [یعنی اسلام] بردارید آنها آمدند حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیه نازل شد که ﴿فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ [24] اینجا دو برهان ذکر فرمود. ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ اگر شما بخواهید حرف اینها را در مسائل اعتقادی گوش بدهید این حرام است اینجا نهی است ﴿فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ شرک را ذات اقدس الهی چند قسمت بیان فرمود یکی اینکه تو دلیل نداری که شرک حق است و توحید باطل است دوم این بالاتر, نه تنها تو دلیل نداری احدی دلیل ندارد برای اینکه شرک, دلیل‌پذیر نیست پس یک بار قضیه, قضیه شخصی است یک بار قضیه به عنوان موجبه کلیه است قضیه شخصی این است که تو که دلیل نداری شرک حق است چرا حرف اینها را گوش می‌دهی ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ ما هم در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گفتیم ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [25] چیزی را که علم نداری تبعیّت نکن هر کاری که می‌کنی باید عالمانه باشد صغرا را در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» بیان فرمود, کبرا را در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء»، فرمود تو عالِم نیستی (یک) چیزی هم که علم نداری نباید به دنبالش بروی (دو) پس نباید به دنبال حرف پدر و مادر مشرکت بروی (سه) این صغرا و آن کبرا و این هم نظم منطقی‌اش. بعد یک حرف جهانی می‌زند می‌فرماید اصلاً شرک، برهان‌پذیر نیست مثل اینکه یک وقت بگوییم که آقا اگر پدر و مادرت به تو گفتند دو دوتا پنج‌تا تو چون علم نداری و نمی‌توانی ثابت کنی حرف اینها را گوش نده بعد در بخش دیگر به عنوان موجبه کلیه بگوییم آقا دو دوتا پنج‌تا برهان‌پذیر نیست آنجایی که دارد ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾ که قبلاً بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» گذشت همین است این به نحو موجبه کلیه است در پایان سورهٴ مبارکهٴ «قصص» یعنی آیه 88 هم همین است که فرمود: ﴿وَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ که ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَی‌ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که به صورت مبسوط بحث شد یعنی آیه 117 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این بود ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ در محلّ نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾, ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ برهان‌پذیر نیست مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی ادّعا کند دو دوتا پنج‌تا که دلیل ندارد حکمه کذا, این «که دلیل ندارد» وصف آن دو دوتا پنج‌تاست ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾. قسمت 3/عنکبوت
تصور

کلمه «حِسبان» یعنی گمان یا توهّم اینها همه‌اش مربوط به قضایاست در مفردات نه قطع راه دارد نه ظن راه دارد نه شک راه دارد نه توهّم راه دارد چون مفرد حکم ندارد اینها مسائلی است مربوط به حکم, اگر جایی حکم باشد انسان محمولی را برای موضوعی ثابت کند این یا به نحو قطع است یا به نحو ظن است یا به نحو شک است یا از این طرف وهم است و مانند آن اما در مفردات که حکمی نیست جا برای قطع و ظن و حِسبان و امثال ذلک نیست اینکه فرمود: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ﴾ خیال کردند ﴿أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا﴾ اینها خیال کردند همین که گفتند «آمنّا» اینها را رها می‌کنند این یک تصدیق است اگر تصدیق نباشد جای هیچ کدام از این امور نیست چون در مفردات نه صواب است نه خطا الآن انسان این ستون را می‌بیند باصره نه اشتباه می‌کند نه به مقصد می‌رسد باصره فقط دیدن را به عهده می‌گیرد اما تشخیص اینکه آیا واقعاً آن مرئی همین است که به رؤیت بیننده آمده یا نه این کارِ ذهن است اگر ذهن خطا کرده نباید خطای ذهن را به حساب باصره آورد برخی‌ها خیال می‌کنند که این چشم اشتباه می‌کند برای اینکه ستاره به این بزرگی که در آسمان است ما آن را کوچک می‌بینیم چشم اشتباه نمی‌کند چشم که حکم ندارد تا اشتباه بکند چشم یک دستگاه فیزیکی است می‌گوید در این فاصله نوری فراوان من ستاره را این‌قدر می‌بینم و باید هم همین قدر ببیند اگر بزرگ‌تر از این می‌دیدید دیگر چشم نبود باصره نبود اشتباه می‌کرد, اگر کسی بخواهد حکم این باصره را به مقصد برساند وظیفه‌اش این است بگوید که من در فلان نقطه که ایستاده‌ام با فاصله نوری چند سال، فلان ستاره را این‌قدر می‌بینم این درست است اما بگوید ستاره این قدر است خودش اشتباه کرده نه باصره به دو دلیل نمی‌شود باصره را متّهم کرد یکی اینکه باصره, حس است حس, حکم ندارد مفردات ارائه می‌کند تصور که خطا و صواب و اینها برنمی‌دارد تصوّر, تصوّر است صواب و خطا و صدق و کذب و اینها برای قضیه است برای حکم است وقتی که حکم نباشد که خطا نیست بنابراین بحث مفردات سر جایش محفوظ است ثانیاً اگر کسی خواست حکم صحیح بکند باید بگوید من در فاصله مشخص، ستاره را به این اندازه می‌بینم اما آیا آن ستاره در حدّ خود به همین اندازه است یا بزرگ‌تر از آن است چقدر بزرگ‌تر است آن را باید علوم دیگر مشخص کنند حِسبان, گمان برای قضیه است برای تصور نیست اینها قضیه‌ای دارند و آن این است که می‌گویند: «اذا قلنا أن نحن مؤمنون کفی» همین! قسمت 1/عنکبوت
تصادف

امروز هم که خیلی‌ها به کیوان رسیده‌اند، همین فکرهای جاهلیت را دارند! چند وقت قبل عرض کردم که من نگاه می‌کردم کاملاً رسیدن به ستاره کیوان را بررسی کردند، طول و عرضش را بررسی کردند، عمقش را بررسی کردند، سیاه‌چاله‌ها را بررسی کردند، کار عمیق علمی بود! اما مدام این گزارش‌گر می‌گفت که تصادفاً این‌طور شد! این نظم دقیق علمی که اگر به شما می‌گویند دانشمند برای آن است که گوشه‌ای و ذرّه‌ای از ذرّات نظم عالَم را بلد هستی! آن‌که این نظم را خلق کرد عالِم نیست؟! ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾![29] می‌گویند تصادفاً این‌طور شد! پس الآن هم همین‌طور است! منتها یک جاهلیت مدرن است. فرمود: ﴿وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾. فرمود در جواب آنها بگو که دنیا جای آزمون است، ما که شما را نمی‌توانیم بعد از مرگ دوباره بیازماییم! بعد از مرگ هر کسی باید به پاداش و کیفر اعمال خودش برسد: ﴿قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ﴾ اول، ﴿ثُمَّ یُمِیتُکُمْ﴾ بعد از مرگ دنیا، ﴿ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ﴾ که حیات بعد از موت است ﴿إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ که این ﴿یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ است. قبلاً هم ملاحظه فرمودید اصطلاح ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن کریم مثل اصطلاح «بالضَّرورة» است؛ وقتی محمول ضروری ذاتی موضوع بود و بدیهی بود، می‌گویند قضیه، قضیه ضروریه است؛ وقتی گفتند دو دوتا چهارتا، این دو دوتا چهارتا قضیه‌ای است که دو بعلاوهٴ دو مساوی است با چهار، این گزاره و آن نهاد، این محمول و آن موضوع، این را که جهت بدهی ـ یعنی قضیه موجّهه باشد ـ می‌گویید چه؟ می‌گویید دو دوتا چهارتا «بالضَّرورة». یک وقت است شما می‌گویید: «الانسانُ ناطقٌ» یک موضوع و محمول دارد، یک وقت «زیدٌ عالمٌ» یک موضوع و محمول دارد، وقتی گفتند موجّهه کنید؛ یعنی به او جهت بدهید، می‌گویید «الانسانُ عالمٌ بالامکان، الانسانُ ناطقٌ بالضَّرورة»؛ این «بالضَّرورة» جهت این قضیه است. اصطلاح ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ به منزله «بالضَّرورة» است در فرهنگ قرآن کریم. قیامت حق است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، معاد حق است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، بهشت حق است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ﴾،[30] این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی شک‌بردار نیست، تردیدپذیر نیست و مانند آن. فرمود: ﴿اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾، چون مضمون این آیه در اولِ سوره مبارکه «یونس» مبسوطاً گذشت؛ در سوره مبارکه «یونس» آیه سه به بعد این بود: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ مَا مِن شَفِیعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَکَّرُونَ﴾ این یک؛ ﴿إِلَیْهِ مَرْجِعِکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ﴾.[31] آیه سه و چهار سوره مبارکهٴ «یونس» مبسوطاً این مطلب بحث شد، چه اینکه در سوره مبارکه «ص» هم این بحث شد، در سایر سُوَر هم آن‌جا که دارد خدا نظام را «بالحق» خلق کرد ـ چه «باء» مصاحبه باشد و چه «باء» ملابسه باشد ـ مبسوطاً بحث شد. قسمت 9/جاثیه/ تسنیم

تبلیغ

ما یک تعلیم داریم یک تعلیل, یک تبلیغ داریم یک تکرار این چهار امر را از هم جدا کنید در کارهای مهندسی یک معمار کارآمد به آن نوجوانی که می‌خواهد معماری یاد بگیرد می‌گوید این بنا را با این وضع بچین این مقدار سیمان این مقدار آهن این مقدار میل‌گرد این مقدار مثلاً بتون بریز این بنا را بچین این یاد می‌گیرد و می‌شود معمار خوب اما نمی‌داند که چرا باید این‌قدر میل‌گرد بریزد این‌قدر آهن بریزد این‌قدر سیمان بریزد وقتی درس مهندسی خوانده, علت این کار را می‌فهمد که چطور این بار سنگین را این ستون حمل می‌کند و اگر ستون عمودی باشد قدرتش چقدر است و کمانی باشد قدرتش چقدر است اگر عمق این ستون فلان مقدار باشد دوامش چقدر است کمتر باشد دوامش چقدر است اینها را نمی‌داند ولی وقتی فنّ مهندس را خواند یاد می‌گیرد پس ما یک تعلیم داریم یک تعلیل, در بحث‌های فقهی ما هم همین‌طور است اول می‌گویند فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است بعد وقتی به جواهر رسید علت وجوب را می‌فهمد, علت حرمتش را می‌فهمد که امام(علیه السلام) اینجا این‌طور دستور داد, امام(علیه السلام) آنجا این‌طور دستور داد علتش را می‌فهمد. پس یک تعلیم است بعد تکمیلِ آن یعنی تعلیل است, این در رشته‌های علمی; اما آنها که اهل علم و حوزه و دانشگاه نیستند با تبلیغ زندگی می‌کنند وقتی چیزی را به آنها گفتید اینها باور می‌کنند از یک رسانه رسمی, وقتی ده بار, بیست بار گفتی این تکرار به منزله تعلیل آنهاست دیگر دست بردار نیستند خیال می‌کنند همین حق است و «لا ریب فیه» اگر چیزی را از یک رسانه رسمی شنیدند اول باور می‌کنند وقتی ده بار, بیست بار شنیدند این باورشان معلَّل می‌شود در حدّ خودشان این را می‌گویند استخفاف, شستشوی مغزی. فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ برهانی بر مسئله نیاورد گفته که زعیم کشور باید با طلا و نقره و قصر و اینها باشد موسی(سلام الله علیه) که این حرف‌ها را ندارد کم کم دوبار و ده بار و بیست بار خودش گفته, دیگران گفته اینها باور کردند که زعیم یک ملت باید با جلال مادی و طلا و نقره باشد آیه 52 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» این است فرعون گفته بود: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ ٭ فَلَوْلاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ ٭ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ گفتند موسی که طلا و نقره ندارد با یک چوب‌دستی آمده او که قصر ندارد او که طلا ندارد او که زیور ندارد اینها هم باور کردند گفتند زعیم باید کسی باشد که طلا داشته باشد با این شستشوی مغزی از آنها اطاعت گرفته. قسمت 21/روم

نهی قرآن از سبک وزنی و به استخفاف کشاندن دیگران

می‌فرمایند مبادا اگر چهارتا جاهل, چهارتا کار کردند باعث بشود که شما از آن معیار اصلی فاصله بگیرید یا عصبانی بشوید یا کار سبک‌مغز انجام بدهید یا غضبناک بشوید; شبیه آن آیه است که فرمود: ﴿وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا﴾ [33] اگر عده‌ای حرف بد زدند مبادا این باعث بشود که شما هم ـ خدای ناکرده ـ دهنتان باز بشود حرف‌های تلخ بزنید حرف‌های بد بزنید حرف‌های سبک اصلاً نزنید نه خودتان این حرف سبک را بزنید نه اگر کسی استخفاف کرد شما حرف سبک بزنید ﴿وَلاَ یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لاَیُوقِنُونَ﴾ نه خودت خفیف‌گوی باش نه کسی باعث استخفاف تو باشد ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لاَیُوقِنُونَ﴾. قسمت 21/روم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ﴾، البته «عند الکلّ» دلیلِ بر حجّیت خبر واحد نیست و همه محققین گفتند این دلیل نیست؛ اما فواید فراوانی برای فرهنگ‌سازی دارد؛ جامعه را آرام می‌کند، این کارِ حرام است، گزارش دروغ، خبر دروغ و رسانه‌های دروغی جامعه را نااَمن می‌کنند، مضطرب می‌کنند، اینها جزء «مُرجِفین فی المدینه» هستند.[6] در سوره مبارکه «احزاب» فرمود اینها که مُرجِف هستند، اگر دست برندارند به عذاب الهی گرفتار می‌شوند. «مُرجِف»، اینکه می‌گویند فلان شخص اَراجیف می‌گوید، این اَراجیف از «رَجفَه» است، «رَجفَه» یعنی لرزه.[7] در صحنه قیامت راجفه‌ای است ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾،[8] پس‌لرزه است، لرزه‌های متعدّد است. خبری هم که جامعه را لرزان می‌کند، جزء اَراجیف است، رَجفَه است و لرزه ایجاد می‌کند. در سوره مبارکه «احزاب» آیه شصت فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذینَ فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ که اینها «ضعیف الایمان»اند، دو؛ ﴿وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ﴾، سه؛ مُرجِف یعنی کسی که گزارش‌های بی‌اساس نقل می‌کند که فلان کس این طور گفته! فلان رسانه این طور گفته! فلان روزنامه این چنین نوشته! کسانی که رَجفه و لرزه در جامعه ایجاد می‌کنند، اگر اینها دست برندارند: ﴿لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها إِلاَّ قَلیلاً﴾؛ من دستور می‌دهم که تو ای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اینها را تأدیب کنی! پس معلوم می‌شود که این ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾، یک کار اساسی و فرهنگی را بیان می‌کند. درست است که دلیل حجّیت خبر واحد نیست؛ اما می‌گوید خبر دروغ، جامعه را می‌لرزاند، اینها رجفه ایجاد می‌کنند، اینها لرزه ایجاد می‌کنند و امنیت جامعه را به هم می‌زنند. اینها اگر دست برندارند، در ردیف منافقین قرار می‌گیرند، در ردیف ﴿وَ الَّذینَ فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ قرار می‌گیرند.
بنابراین خبر دروغ، جامعه را ناآرام می‌کند؛ چه اینکه کتمان حق هم جامعه را ناآرام می‌کند. هر کس مُرجِف باشد؛ یعنی جامعه را بلرزاند، «إما بإظهار الباطل أو بکتمان الحق»، جزء مرجفون خواهد بود و لرزه در جامعه، سلب اطمینان و امنیت از جامعه، جزء گناهان نابخشودنی است. بنابراین این آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ﴾ از بهترین آیات قرآن کریم است برای برقراری فرهنگ عمومی و تمدّنی که مبادا دروغ بگویید! حالا چون آیه بعد همین را تأیید می‌کند که اگر این ولیدی که برادر مادری عثمان بود و یک خبر دروغی داد که «بنی المصطلق»[9] قصد دادنِ زکات نداشتند و قصد داشتند در برابر نظام اسلامی بایستند! اگر اینها دست به شمشیر می‌بردند و جنگ راه می‌انداختند، مسئول آن چه کسی بود؟ فرمود این کارها را نکنید، جامعه را به لرزه در نیاورید و اِرباً اِربا نکنید. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که ﴿لَوْ یُطیعُکُمْ فی‌ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ اینها برکات آن گزارش‌های صحیح و امنیت است. صِدق و آرامش و امنیت؛ جامعه را، فرهنگ را و مردم را آرام می‌کند، این ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾،[10] همین است؛ حالا تنها لازم نیست که امنیت، امنیت نظامی باشد که انسان از غارتگرانِ مسلّح بترسد، همین نااَمنی خودش عذابی ألیم است. البته این آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾، هم‌چنان مطالب فراوانی دارد که ـ إن‌شاءالله ـ ممکن است در بحث‌های بعد ذکر بشود. قسمت 10/حجرات/ تسنیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ﴾، البته «عند الکلّ» دلیلِ بر حجّیت خبر واحد نیست و همه محققین گفتند این دلیل نیست؛ اما فواید فراوانی برای فرهنگ‌سازی دارد؛ جامعه را آرام می‌کند، این کارِ حرام است، گزارش دروغ، خبر دروغ و رسانه‌های دروغی جامعه را نااَمن می‌کنند، مضطرب می‌کنند، اینها جزء «مُرجِفین فی المدینه» هستند.[6] در سوره مبارکه «احزاب» فرمود اینها که مُرجِف هستند، اگر دست برندارند به عذاب الهی گرفتار می‌شوند. «مُرجِف»، اینکه می‌گویند فلان شخص اَراجیف می‌گوید، این اَراجیف از «رَجفَه» است، «رَجفَه» یعنی لرزه.[7] در صحنه قیامت راجفه‌ای است ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾،[8] پس‌لرزه است، لرزه‌های متعدّد است. خبری هم که جامعه را لرزان می‌کند، جزء اَراجیف است، رَجفَه است و لرزه ایجاد می‌کند. در سوره مبارکه «احزاب» آیه شصت فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذینَ فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ که اینها «ضعیف الایمان»اند، دو؛ ﴿وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ﴾، سه؛ مُرجِف یعنی کسی که گزارش‌های بی‌اساس نقل می‌کند که فلان کس این طور گفته! فلان رسانه این طور گفته! فلان روزنامه این چنین نوشته! کسانی که رَجفه و لرزه در جامعه ایجاد می‌کنند، اگر اینها دست برندارند: ﴿لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها إِلاَّ قَلیلاً﴾؛ من دستور می‌دهم که تو ای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اینها را تأدیب کنی! پس معلوم می‌شود که این ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾، یک کار اساسی و فرهنگی را بیان می‌کند. درست است که دلیل حجّیت خبر واحد نیست؛ اما می‌گوید خبر دروغ، جامعه را می‌لرزاند، اینها رجفه ایجاد می‌کنند، اینها لرزه ایجاد می‌کنند و امنیت جامعه را به هم می‌زنند. اینها اگر دست برندارند، در ردیف منافقین قرار می‌گیرند، در ردیف ﴿وَ الَّذینَ فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ قرار می‌گیرند.
بنابراین خبر دروغ، جامعه را ناآرام می‌کند؛ چه اینکه کتمان حق هم جامعه را ناآرام می‌کند. هر کس مُرجِف باشد؛ یعنی جامعه را بلرزاند، «إما بإظهار الباطل أو بکتمان الحق»، جزء مرجفون خواهد بود و لرزه در جامعه، سلب اطمینان و امنیت از جامعه، جزء گناهان نابخشودنی است. بنابراین این آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ﴾ از بهترین آیات قرآن کریم است برای برقراری فرهنگ عمومی و تمدّنی که مبادا دروغ بگویید! حالا چون آیه بعد همین را تأیید می‌کند که اگر این ولیدی که برادر مادری عثمان بود و یک خبر دروغی داد که «بنی المصطلق»[9] قصد دادنِ زکات نداشتند و قصد داشتند در برابر نظام اسلامی بایستند! اگر اینها دست به شمشیر می‌بردند و جنگ راه می‌انداختند، مسئول آن چه کسی بود؟ فرمود این کارها را نکنید، جامعه را به لرزه در نیاورید و اِرباً اِربا نکنید. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که ﴿لَوْ یُطیعُکُمْ فی‌ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ اینها برکات آن گزارش‌های صحیح و امنیت است. صِدق و آرامش و امنیت؛ جامعه را، فرهنگ را و مردم را آرام می‌کند، این ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾،[10] همین است؛ حالا تنها لازم نیست که امنیت، امنیت نظامی باشد که انسان از غارتگرانِ مسلّح بترسد، همین نااَمنی خودش عذابی ألیم است. البته این آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾، هم‌چنان مطالب فراوانی دارد که ـ إن‌شاءالله ـ ممکن است در بحث‌های بعد ذکر بشود. قسمت 10/حجرات/ تسنیم
ذکر
لزوم آشنایی مؤمنین به سیره نبوی و تبعیت آن
همان‌طوری که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن اصول و اخلاق و آداب الهی آشنا شدند مؤمنان هم به تبعیّت آن حضرت باید به امور الهی آشنا بشوند چون هر انسانی هر لحظه در معرض آسیب و گزند است این وسوسه، انسان را رها نمی‌کند آن ابلیس که از درون وسوسه می‌کند شیاطین انس هم که از بیرون آسیب می‌رسانند لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ خیلی به یاد خدا باشید البته ذکر زبانی رقیق‌ترین و نازل‌ترین ذکر است لذا کمترین ثواب را دارد ذُکر الهی که یاد قلبی خداست آن بهترین ثواب را دارد.

معنای اخلاص در حدیث «من قال لا اله الا الله مخلصاً»

شما این روایات نورانی که مرحوم صدوق در توحید نقل کرد آنجا ملاحظه فرمودید که فرمود: «مَن قال لا اله الاّ الله مخلصاً دخل الجنّة و اخلاصه أن تحجزه لا اله الاّ الله عمّا حرّم الله عزّ و جلّ» [11] فرمود اگر کسی مخلِصاً این کلمه را بگوید اهل بهشت است بعد در ذیل حدیث، خود حضرت اخلاص را معنا کرده فرمود اخلاص این کلمه این است که این کلمه مانع گناه او باشد «مَن قال لا اله الاّ الله مخلصاً دخل الجنّة و اخلاصه أن تحجزه لا اله الاّ الله عمّا حرّم الله عزّ و جلّ» آ‌ن وقت این می‌شود ذُکر و یاد قلبی، نام لسانی یک درجه ثواب دارد یاد قلبی چندین درجه.

تبیین مصادیق ذکر و یاد خدا

مطلب دیگر اینکه یاد خدا تنها به همان صورت ذهنی نیست هر عمل خیری که قربة الی الله باشد یاد خداست نماز، روزه، حج، عمره، صدقه، احسان، صِله رحم، رعایت پدر و مادر، حقّ همسایه‌ها، حقّ جامعه اسلامی، رعایت فقرا، رعایت نظام همه اینها ذکرالله است اگر کسی برای رضای خدا دارد نظامش را حفظ می‌کند مردم را تأمین می‌کند همسایه‌ها را رسیدگی می‌کند فقرا و بی‌سرپرستان را تأمین می‌کند این ذکرالله است پس اعمال و عبادات، ذکرالله است اعم از عبادیّات و توصلیّاتی که به قصد قربت انجام می‌شود ملاحظه بفرمایید که در جریان نماز فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ [12] و در سورهٴ «جمعه» تشویق به نماز جمعه را به عنوان تشویق به ذکر خدا یاد کرده است که ﴿إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾ [13] نه «فاسعوا الیها» با اینکه اسم ظاهر قبلاً ذکر شد اگر می‌فرمود «الیها» کافی بود از نماز جمعه به عنوان «ذکرالله» یاد می‌کند یا از اصلِ صلات به عنوان «ذکری» یاد می‌کند خب همین فضیلتی که برای نماز است برای زکات هم است ملاحظه فرمودید این روایت نورانی که درباره نماز وارد شده که «الصلاة قربان کلّ تقی» [14] [15] درباره زکات هم آمده است [16] [17] یعنی هر انسان باتقوایی اگر بخواهد به خدا نزدیک شود قربة الی الله کار بکند مقرَّب عند الله باشد قربانیِ او، وسیله تقرّب او زکات است پس ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ مصادیق فراوانی دارد کثرتِ عددی از یک سو، تکثّر صنفی از سوی دیگر همه اینها مشمول کثرت یاد خداست جریان تسبیح هم زیرمجموعه ذکر است ذکر تسبیح بعد از ذکر از باب ذکر خاص بعد از عام است.

سرّ مراجعه انسان به ذات اقدس ربوبی

برای اینکه انسان وقتی ذات اقدس الهی را از هر نقصی منزّه دانست به او مراجعه می‌کند به دو دلیل برای اینکه نقص خودش را می‌یابد خب همه ما فقر و نیاز خودمان را احساس می‌کنیم به کسی باید مراجعه کند که این دو صفت را داشته باشد یک: او خودش هیچ حاجتی نداشته باشد دو: به ما گفته باشد حاجتت را از من هم بخواه خب هر دو را ذات اقدس الهی دارد فرمود شما ﴿الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ [18] هستید، ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ [19] خب اگر خدا ﴿غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾ [20] است که است و به ما فرمود که هر چه نیاز دارید از خدا بخواهید و فرمود: ﴿لاَ یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ [21] پس وجهی ندارد ما از او چیزی نخواهیم پس ﴿سَبِّحُوهُ﴾ تسبیح بکنید او را تقدیس کنید او از حاجت منزّه است (یک) از خُلف وعده منزّه است (دو) چه بهتر که به سراغ او برویم (سه) ﴿وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً﴾. قسمت 19/احزاب

دلالت آیهٴ ﴿سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً﴾ بر لزوم ذکر دائمی انسان

مطلب بعدی آن است که ما در تعبیرات محاورات ادبی و عرفی هم می‌گوییم اول و آخر وقتی گفتیم اول و آخر یعنی این وسط هم داخل است اگر گفتیم اول و آخر جمعیت، اول و آخر محفل یعنی وسط هم داخل است اگر گفتند صبح و شام یعنی وسط روز هم داخل است اینکه فرمود: ﴿وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً﴾ تعبیرات عرفی ما هم همین‌طور است می‌گوییم صبح و شام این صبح و شام یعنی وسط روز هم مندرج تحت این زمان است ﴿وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً﴾ بنابراین هم از نظر زمان هم از نظر کیفیت و عدد ما موظّفیم زیاد به یاد حق باشیم برای اینکه مرتب در معرض وسوسه و آسیب شیطانیم این‌طور نیست که او یک وقت خسته بشود و بیکار باشد و رها کند تعطیلی در کار شیطنت نیست.
پرسش: اینکه پیامبر فرمود: «ذکر علیّ عبادة». [22]
پاسخ: بله این هم از مصادیق ذکر است ولایت این‌طور است امامت این‌طور است و نظر به حضرت امیر عبادت است چون ذکر به معنای لفظ نیست هر کاری که انسان را متوجه نام خدا بکند عبادت است.
تسبیحات حضرت زهرا(س) از مصادیق بارز ذکر کثیر
پرسش: تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) از مصادیق...
پاسخ: آن ذکرِ کامل است جزء بهترین تعقیبات نماز هم همین است.
پرسش: در ذیل ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ آمده که تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) مصداق ذکر کثیر است.
پاسخ: بله یکی از مصادیق روشن ذکر کثیر است این تفسیر مفهومی نیست تطبیق مصداقی است از بارزترین مصادیق ذکر کثیر همین تسبیح نورانی حضرت است. ﴿وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً﴾ یعنی مرتب بامداد و شامگاه به یاد خدا باشید. قسمت 19/احزاب
تبیین تقدّم تفکّر انفرادی بر بحث‌های لجنه‌ای و تضارب آرا

مسئله فکر کردن غیر از مسئله تضارب آرا و بحث کردن است در درجه اول انسان به تنهایی می‌نشیند شب در کتابخانه‌اش فکر می‌کند بعد روز به مباحثه می‌نشیند اینکه به بحث‌های لَجنه‌ای یعنی گروهی سفارش کردند اینکه گفتند تضارب آرا در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که فرمود: «اضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب» [1] این از بیانات حضرت است که در غرر و درر آمدی آمده است این تضارب آرا محصول آن رأی‌هایی است که انسان شبانه فکر کرده است شب, تنهایی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ [2] جا برای مطالعه است, جا برای عبادت است چه برای عبادت، ناشئهٴ شب و نشئه شب خیلی بهتر از روز است چه برای فکر چه برای مطالعه و امور علمی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ محصول فکر شبانه و تنهایی را آن‌گاه برای تکمیل در لَجنه‌ها به صورت تضارب آرا مطرح کنید حالا دو نفر شد بیش از دو نفر شد اینجاست که «إضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب» یعنی رأیِ تحصیل‌کرده را نه برای تحصیل رأی دور هم جمع بشوید خودتان رأی تحصیل کنید در شب, آن را برای تکمیل در بحث‌های روزانه حالا یا دو نفر یا لجنه‌ای بحث کنید آن را تکمیل کنید این «إضربوا بعض الرأی ببعض» برای مباحثه است نه برای مطالعه, این ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ برای مطالعه است. در مطالعه و فکر کردن قسمت مهم, تنهایی اثر دارد حداکثر ممکن است دو نفر باشد اما اگر بخواهید بحث کنید باید فکرِ حاصل‌شده را در مبحث, در مباحثه عرضه کنید تا تکمیل بشود. پس یک موعظه است نه دو موعظه و منظور, نهضت است و نهضت علمی است آن نهضت علمی، اول ﴿نَاشِئَةَ اللَّیْلِ﴾ بهتر است فُرادا بهتر است حداکثر مَثنا, بعد معلوم بشود که ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾.

اثبات ثبوت و معاد با نهضت واحده فکری

اینکه شما می‌گویید ـ معاذ الله ـ این حرف مطابق با عقل و علم نیست، نه, مطابق با عقل و علم است. شما که الله را قبول دارید مشرکان الله را قبول داشتند فرمود نهضتتان الهی باشد حالا که شما الله را قبول دارید برای قُرب الی الله نهضت کردید و به این نتیجه رسیدید که او عاقل است ببینید او چه می‌گوید او دو حرف دارد یکی اینکه من نذیرم از طرف خدای سبحان انذار می‌کنم, یکی اینکه شما را انذار می‌کنم شما با مُردن نمی‌پوسید در برابر تمام کارهایتان مسئول هستید و عذاب الهی هم نقد است و شدید هم است من شما را به وحی و نبوّت خودم از یک سو, به معاد الهی از سوی دیگر دعوت می‌کنم. این اصول سه‌گانه دین, اصلش توحید بود اینها مبدأ را قبول داشتند خدا می‌فرماید شما که الله را قبول دارید پس برای رضای الله نهضت علمی بکنید این نهضت علمی ثابت می‌کند که او عاقلانه سخن می‌گوید این تهمت‌هایی که می‌زنید [که قرآن] سِحر است و شعبده است و کهانت است و یا او را به جنون متّهم بکنید نیست خوب که بحث بکنید این دو مطلب برای شما ثابت می‌شود: یکی اینکه او بشیر است, نذیر است, از طرف خدا خبر می‌دهد; دوم اینکه انذارش هم مربوط به مسئله معاد است که هیچ راهی برای فرار نیست. ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بیان است (یک) دو مطلب نیست یکی قیام مثنا و فرادا, یکی تفکّر; آن مقدمه است برای این, اگر دو مطلب بود که «انّما أعظکم باثنین» بود نه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ (دو). مطلب سوم هم این است که تفکّر غیر از آن بحث‌های لجنه‌ای است آن بحث‌ها برای تکمیل رأی حاصل‌شده است نه برای تحصیل اصلِ رأی ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ حالا که روشن شد او عاقلانه سخن می‌گوید خوب که بررسی کنید این دو مطلب که یکی نبوّت است و دیگری معاد روشن می‌شود ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم﴾ می‌شود پیامبر, ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ می‌شود معاد.قسمت 20/سبا
هنر
در این بخش هم فرمود که آنها این‌طور هستند، وقتی ﴿إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً﴾، وقتی قبول کردند ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِکَ﴾، آن وقت برادرانه زندگی می‌کنید ولو حالا کافر باشند! پرسش: ... با توجه به اینکه بسیاری از دانشمندان بدبین هستند نسبت به آینده، آیا ؟ پاسخ: هیچ هم بدبین نیستند، به خودشان بدبین باشند! بسیاری از دانشمندانی که جهان را با حسّ و تجربه می‌شناسند نه با عقل، ممکن است که این‌طور باشند. فیلمی که به نام مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، همان دوران کودکی آن حضرت است، باید تکمیل بشود تا دوران جوانی، میانسالی و دوران پایان عمر حضرت را نشان بدهد، این می‌شود هنر! آن هنری که از خیال به حسّ می‌آید و از حسّ به خیال می‌آید یک دور باطلی است، این دیگر پرورنده نیست! این بازی است، نه هنر! هنر آن است که معقول را محسوس بکند و جامعه را عقلانی بکند؛ اگر پیامی از بالا نیاید که جامعه را بالا نمی‌برد! این فیلم باید تتمیم بشود، آن مسئولین باید برای این سرمایه‌گذاری بکنند. این بیان نورانی که مرحوم کلینی از حضرت نقل کرد، در بحبوحهٴ جنگ، حضرت فرمود که برو تو را بخشیدم! این جهان را اصلاح کرد! ایران این را شنید، روم این را شنید، طولی نکشید که این دو امپراطوری را اسلام گرفت، وگرنه حجاز مگر می‌توانست ایرانِ قَدَر را آرام بکند؟! ایرانی که قدم به قدمش یا سنگر است یا شیار است یا دفاع است، مگر چهار تا عرب حجازی می‌توانستند این امپراطوری ایران و روم را در مدت کوتاه رام بکنند؟ هیچ ممکن نبود! این طبرستان قَدم به قَدم شیار است و کوه است و درّه، مگر ممکن بود کسی طبرستان را فتح کند؟! اما دفعتاً به استقبال قرآن و عترت آمدند! بشر تشنه «حق» است، اینها دیدند این پیام حق است و از سلاطین قبلی هم به ستوه آمدند، وقتی ایران و روم را اسلام گرفت، دیگر خاورمیانه که بیش از این دو قطب نداشت، وقتی در قرآن دارد که ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾؛[17] رومی‌ها شکست خوردند، دیگر فاعل معلوم است که ایرانی‌ها فاتح شدند؛ مثل آن روزی که این دو هم‌سنگ هم بودند، یعنی شوروی سابق با آمریکا، اگر می‌گفتند شوروی شکست خورد یعنی آمریکا پیروز شد یا اگر می‌گفتند آمریکا شکست خورد یعنی شوروی پیروز شد، اینکه فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ دیگر فاعل نمی‌خواهد، برای اینکه غیر از ایران چه کسی می‌تواند روم را شکست بدهد؟ «وَ حَذْفُ مَا یُعْلَمُ جَائِزٌ»، معلوم بود که ایران فاتح است! بعد ﴿و َهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ﴾،[18] هر دو را همین حجاز گرفته، حجاز برای این دو امپراطوری یک حیات خلوتی بود! بشر تشنه «حق» است، الآن همین فیلمی که به نام مبارک حضرت است اگر تکمیل بشود دوران نبوتش، دوران مبارزاتش، دوران حکومتش، دوران قبل از هجرتش و دوران بعد از هجرتش عرضه بشود این می‌شود هنر و بقیه بازی است! از بازی و «لَعب» کاری ساخته نیست! این «لَعب» ریشه آن از همین لُعاب دهان است، با لُعاب دهان هیچ تشنه‌ای سیرآب نمی‌شود؛ اگر تشنه‌ای مقداری آب دهان را در کنار لب جمع بکند می‌شود لَعاب، با این عطشِ کسی فرو نشسته نمی‌شود. با «لَعب» و بازی جامعه متمدّن نمی‌شود، بلکه با هنر جامعه متمدّن می‌شود. هنر از بالا می‌آید به پایین و دست پایینی را می‌گیرد می‌آورد بالا، از عقل به حسّ و از حسّ به عقل که جامعه را می‌کند عقلانی؛ این کار هنر و خاصیت هنر است. قسمت 4/محمد/تسنیم
دلیل دینی بودن همه علوم در جهان‌بینی توحیدی

فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ الآ‌ن مهم‌ترین مسئله روز یکی اسلامی شدن دانشگاه است یکی هم تحوّل علوم انسانی است. آن بخش اول مناسبت‌های قبلی گذشت که ما علمِ غیر دینی نداریم چه اینکه بنا بر جهان‌بینی مادی ما ـ معاذ الله ـ علم دینی نداریم وقتی بر اساس جهان‌بینی مادی دین شده فسون و فسانه دیگر علم دینی نخواهیم داشت اما اگر بر اساس جهان‌بینی توحیدی که حق است عالَم را شناختیم انسان را شناختیم ما علمِ غیر دینی نداریم که بحثش مبسوطاً گذشت.

ارکان سه‌گانه علوم در جهان‌بینی توحیدی دال بر تکامل آن

اما حالا که ثابت شد ما علم دینی داریم دو نحو ثابت می‌شود یکی اینکه بالأخره جهان, خلقت است وقتی خلقت‌شناسی مطرح شد فرض ندارد دینی نباشد معلوم, فعل خداست عالِم, فعل خداست عقل, فعل خداست ما در فعل خدا غرقیم می‌شود فعل خدا را کسی بشناسد و دینی نباشد ما می‌گوییم بحث در شناخت فعل معصوم و قول معصوم دینی است آن وقت بحث در شناخت فعل خدا دینی نیست؟! الآن چرا تفسیر علم دینی است برای اینکه مفسّر می‌گوید خدا چنین گفت, خب آن استاد دانشگاه هم هر لحظه می‌گوید خدا چنین کرد بحث درباره فعل خدا دینی نیست بحث درباره قول خدا دینی است؟! بر اساس جهان‌بینی توحیدی ما علم غیر دینی نخواهیم داشت که مبسوطاً گذشت اما حالا مبانی علوم انسانی‌ چیست الآن در صدد تحوّل علوم انسانی‌اند خب این حوزه باید مبانی را کاملاً تنظیم کرده, تدوین کرده در اختیار آن بزرگانی قرار بدهد که می‌خواهند علوم انسانی را بر اساس دین طرح کنند در بحث‌های قبل هم داشتیم که در هر امری یک مواد هست, یک مبانی هست, یک منابع که مواد را از مبانی می‌گیرند, مبانی را از منابع می‌گیرند ما در فقه و اصول همین کار را داریم در حقوق هم همین‌طور است در اخلاق هم همین‌طور است این موادّ فقهی که الآن در رساله‌هاست این را از مبانی می‌گیرند که مبانی در اصول مشخص می‌شود کسی مبنایش این است که با شکّ در مقتضی می‌شود استصحاب کرد یکی می‌گوید نمی‌شود, یکی مبنایش این است که در زمانیات استصحاب جاری است یکی می‌گوید نمی‌شود, یکی مبنایش در اقلّ و اکثر ارتباطی احتیاط است یکی می‌گوید نیست و مانند آن این مبانی را در اصول تنظیم می‌کنند به استناد این مبانی, مواد را در فقه استنباط می‌کنند آن وقت این مبانی را از چه چیزی می‌گیرند از منبع می‌گیرند منبع, کتاب است و سنّت معصومین(علیهم السلام) است و عقلِ استدلالی, پس ما یک منبع داریم به نام قرآن و عترت و عقلِ برهانی و یک مبنا داریم و یک مواد.

تمام نبودن ارکان علوم در جهان‌بینی مادی دال بر نقص آن

دیگران که جهان‌بینی توحیدی ندارند مبنای بی‌منبع دارند فقط از فکر خودشان می‌گیرند چون این فکرشان الهی نیست و مادی است با هوا آمیخته است بنابراین طبق میل خودشان مبانی استنباط می‌کنند و از این مبانی, موادّ حقوقی در می‌آورند.

ثمره تلخ نقص جهان‌بینی مادی در زندگی انسان

الآن شما می‌بینید در سازمان ملل به آن کشوری که در جنگ جهانی قدرتمندتر بود و بیشتر کُشت و اسلحه گرم‌تری و کشنده‌تری داشت حقّ وتو دادند اینها این را به عنوان یک حقّ مسلّم می‌دانند اینکه اینها این حقّ وتو را دارند جز بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ [4] است چون اینها در جنگ جهانی پیروز شدند بیشتر کشتند یا بیشتر می‌توانند بکشند یا اسلحه کشنده‌تر دارند حق با اینهاست اینها اگر چیزی را نفی کردند نفی می‌شود حقّ وِتو یعنی این, ولو دیگران هر چه بگویند این فلسطینی بیچاره ده‌ها سال است که آواره است خب این را به عنوان قانون پذیرفتند و دنیا هم دارد با همین می‌گردد این جز بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ چیز دیگر که نیست سرّش آن است که چون منبع ندارند بر اساس هوس و مِیل, مبنا درست می‌کنند از این مبنا, موادّ حقوقی و اخلاقی و فرهنگ و هنر و اینها در می‌آورند. قسمت 14/روم

لزوم منبع‌شناسی در تحول مبانی علوم انسانی

اگر کسی خواست مبانی علوم انسانی را متحوّل کند که در سایه این مبانی آن علوم متحول بشود باید بررسی کند که در جهان ما چندتا منبع داریم مردم روزگار یا مادّی محض بودند می‌گفتند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ [5] و انسان با مرگ می‌پوسد نه از پوست به در بیاید و بعد از مرگ خبری نیست چه اینکه قبل از مرگ خبری نبود ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ این تفکّر باطلِ الحاد است یا مشرک‌اند نظیر برخی از بودایی‌ها و برهمنی‌ها نه همه آنها اینها اگر هم بت‌ها را می‌پرستند نظیر آنچه در صدر اسلام بود برای اینکه مشکلات مادی اینها را حل کند نه مشکلات بعد از مرگ را, اگر مشرکان حجاز می‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ [6] یا می‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ [7] نه یعنی شفاعت اخروی که نگذارند ما جهنم برویم معنای شفاعتی که مشرکین طلب می‌کردند این بود که این بت‌ها نزد خدا شفیع ما بشوند که باران مناسب بیاید اقتصاد مناسب بیاید بیماران ما درمان بشوند و مانند آن و از نظر اینها بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ خبری نبود که نبود اینها تقریبشان, استشفاعشان در حوزه مادّیت بود و لاغیر پس آنها انسان را هم با مرگ پوسیده‌شده می‌پنداشتند و لاغیر و خدایی قائل بودند که در زندگی اینها تأثیر مستقیم نداشت یا نه, الحاد نیست شرک نیست توحید است. قسمت 14/روم

ثمره منبع‌شناسی, اسلامی شدن علوم انسانی

اگر توحید است ـ کما هو الحق ـ جهان‌بینی ما بر اساس توحید است انسان‌شناسی ما ما بر اساس توحید است پیوند انسان و جهان ما بر اساس توحید است باید سیاست ما, اقتصاد ما, جامعه‌شناسی ما, فرهنگ ما, هنر ما و سایر علوم انسانی که هر کدام از اینها زیرمجموعه فراوانی دارند موادّشان مشخص بشود که از مبانی می‌گیرند آن مبانی‌شان باید مشخص بشود که از منبع وحیانی می‌گیرند عمده اثبات این منبع وحیانی است.

ارتباط دادن ملک و ملکوت انسان با امر به اندیشه توحیدی ﴿فأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّین﴾

این کریمه که می‌فرماید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾, این چهار اصلی که سیدناالاستاد در بحث جداگانه فطری بودن دین مشخص کردند [8] این را حتماً ملاحظه بفرمایید اینها در تحوّل علوم انسانی تأثیر سازنده‌ای دارد. اگر ثابت شد که انسان مبدیی دارد به نام خدا و منتهایی دارد باز به نام خدا که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ [9] و بدنی دارد که با نظام خلقت مادی هماهنگ است و روحی دارد که با ساختار نظام ملکوتی هماهنگ است اگر سیاستی هست سیاست آمیخته مُلک و ملکوت است اگر اقتصاد هست اقتصاد آمیخته ملک و ملکوت است جامعه‌شناسی بشرح ایضاً مدیریت بشرح ایضاً هنر و فرهنگ بشرح ایضاً. قسمت 14/روم

تبیین هنر اسلامی به عنوان نمونه‌ای از تحول در علوم انسانی

یک وقت است هنر، سینما یا فیلم است که از حس به خیال و از خیال به حس دور باطلی دارد این هرگز هنر اسلامی نخواهد شد این یک سرگرمی است این هنر نازل است یک وقت است نه, یک هنرمند تحصیل‌ کرده یک معقولات عالیه دارد (یک) این معقولات را هنرمندانه در محدوده متخیّله خود نازل می‌کند (دو) متخیّله هیچ ارتباطی به قوّه خیال ندارد در حوزه متخیّله این را کارگردانی می‌کند وقتی در حوزه متخیّله کارگردانی شد خروجی‌اش را به عالَم خیال می‌دهد عالم خیال گردگیری می‌کند صاف می‌کند شفاف می‌کند به حس می‌دهد این می‌شود هنر اسلامی که حقیقتی را انسان نازل می‌کند و این می‌شود متنزِّل یک وقت است که حرف, حرف نازل است نظیر آنچه شما در دیوان منوچهری دامغانی و امثال ذلک می‌بینید این یک هنر است ادبیات است کمتر کسی مثل ایشان بتواند بهاریه بیاورد شما ببینید چندین درخت را چندین میوه را چندین برگ را چندین طعم را چندین خواننده را و بلبل‌ها را ردیف می‌کند در یک شعر انسان متحیّر می‌شود اما همه‌اش از باغ گرفته شده این شعرِ نازل است اما وقتی به سراغ غزل حافظ می‌روید می‌بینید این متنزّل است از جای دیگر آمده این می‌گوید «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» [10] از دیشبش خبر می‌دهد از فرشته خبر می‌دهد از درِ میخانه خبر می‌دهد آن میخانه‌ای که در بهشت فرمود: ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾ [11] از آنجا خبر می‌دهد هنرمندانه آن معقول را به متخیّله می‌آورد بازسازی می‌کند از متخیّله به خیال می‌دهد از خیال به حس می‌دهد می‌شود «دوش دیدم که ملائکه درِ میخانه زدند» این می‌شود هنرِ متنزّل اگر سینما بخواهد اسلامی بشود فیلم بخواهد اسلامی بشود بخواهد عقلی بشود سازنده بشود که شدنی است اول باید آن معارف را یک هنرمند بداند که چیست, انسان از کجا آمده به کجا می‌رود چه باید بکند و اگر متخیّله قوی ندارد وارد این کار نشود و اگر خیال سازنده ندارد وارد این حوزه نشود و اگر متخیّله قوی دارد و خیال قوی دارد لکن حسّ بازیگری خوبی ندارد وارد نشود این سه حس باید خیلی فعال و شاداب باشد متخیّله همان است که ترکیب می‌کند تجزیه می‌کند چون ما قوّه‌ای داریم به نام خیال که صورت‌ها را درک می‌کند قوّه‌ای داریم به نام واهمه که معنا را درک می‌کند قوّه‌ای داریم به نام متخیّله که در هسته مرکزی اینها قرار دارد صورت را از خیال می‌گیرد معنا را از واهمه می‌گیرد اینها را به هم دوخت و دوز می‌کند انسان ده‌ سر درست می‌کند انسان بی‌سر درست می‌کند اینها کار متخیّله است نه کار قوّه خیال این کاریکاتورها برای قوّه متخیّله است نه قوّه خیال بعد خروجی‌اش را می‌دهد به خیال بعد می‌دهد به عالَم حس خب. قسمت 14/روم

بررسی تفاوت فاحش اندیشه توحیدی و مادی در زندگی انسان

حالا اگر کسی بر اساس تعلیمات دین معتقد شد جهان, خدایی دارد انسان, خدایی دارد و پیوند انسان و جهان را خدا تنظیم کرد و انسان مسافر است و برای ابد بعد از مرگ می‌ماند و مرگ را می‌میراند نه بمیرد این یک ره‌توشه می‌خواهد اگر سیاست است باید با این هستی هماهنگ باشد اقتصاد بشرح ایضاً و مانند آن شما می‌بینید الآن بخش اقتصاد دنیا با ربا دارد می‌گردد و دین, ربا را جنون می‌داند این دو مبنا بر اساس دو جهان‌بینی است ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ [12] رباخوار و رباگیر مخبّط‌اند این کجا و آن کجا! همان‌طوری که حقّ وتو دادن به ابرقدرت خَبط است رباگیری و ربا دادن هم خبط است اینها به دو جهان‌بینی برمی‌گردد او می‌گوید قرض‌الحسنه بالاتر از صدقه است بر درِ بهشت نوشته است که قرض‌الحسنه هجده برابر پاداش دارد صدقه ده برابر, [13] خب این کجا آن کجا! اگر انسان یک حقیقت گسترده و دامنه‌داری است و ره‌توشه‌اش باید از منبع الهی گرفته شود فطرت را باید شکوفا کرد و شناخت نه طبیعت را. قسمت 14/روم
نتیجه گیری
پس از مرحله کسب اطلاعات حسی، انسان قاعدتا بایستی بر یافته های خود تفکر و اندیشه نماید تا از تمام آورده های این نعمت خدادادی بهره وافر ببرد . اما در طی این مرحله با چالشهائی که در واقع یافته های غیر حقیقی است مانند خیال، گمان، وهم، قیاس و ... روبرو میشویم که نیاز به مداقه لازم در تصمیم گیری را میطلبد تا از بروز یک تصمیم نا رسیده و غیر معقول جلوگیری کرد .
هر کدام از مراحل غیر کامل در مرحله تفکر و اندیشه موجب تصمیم گیری نادرست میشود لذا بایستی این فرایند ادامه یافته تا با معیارهای منطقی و ارزشی مکتب مقایسه و ارزیابی شود .
در این مراحل است که نقش عوامل نطفه ، لقمه ، تفکرات زمینه ای ، رسوبات اعمال گذشته ... بسیار قابل ملاحظه است .
در مقابل توفیقات و فیوضات الهی نیز مانند الهام ، اشراق و... در صورت وجود لیاقتهای لازم در انسان بروز می نماید . که موجب پدیده هائی مانند نوآوری ها ، ابتکارات و اختراعات و...میگردد .