دریافت نسخه PDF مقاله - 1608KB
تاریخ نگارش : پانزدهم اسفند 1402
شناخت- درون نگر- ساده ترین راه(بازارسال- تصحیح شده)
محمد هادی حاذقی
چنانکه گفته شد امروزه مهمترین شیوه های مبارزه استکبار جهانی با معنویت و انسانیت در وادی شناختی صورت میگیرد بنابراین راههای مقابله با این دسیسه ها نیز بایستی مبتنی بر عوامل و فرایندهای شناخت شناسی انسان شکل بگیرد
در مقاله قبل مسئله شناخت انسان از دیدگاه درون نگر یعنی شناخت فرایندی تصمیم گیری انسان را آغاز نمودیم .
این روند در اولین گام به شناخت حسی ، تجربی و مادی انسان میپردازد که از ساده ترین و ابتدائی ترین و عامی ترین شناخت می باشد.
سعی میشود ترتیب ارائه مطالب نیز بر اساس ترتیب فرایندی تصمیم گیری تدوین شود . برای مثال در این مقاله از ورود اطلاعات انسان از مرحله حس بعنوان اولین و ابتدائی ترین دریچه دریافت علم و آگاهی در انسان شروع می نمائیم .
کلید واژه : علم، حس ، تصور، تصدیق، مفهوم
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
شناخت- درون نگر- ساده ترین راه
چکیده
چنانکه گفته شد امروزه مهمترین شیوه های مبارزه استکبار جهانی با معنویت و انسانیت در وادی شناختی صورت میگیرد بنابراین راههای مقابله با این دسیسه ها نیز بایستی مبتنی بر عوامل و فرایندهای شناخت شناسی انسان شکل بگیرد
در مقاله قبل مسئله شناخت انسان از دیدگاه درون نگر یعنی شناخت فرایندی تصمیم گیری انسان را آغاز نمودیم .
این روند در اولین گام به شناخت حسی ، تجربی و مادی انسان میپردازد که از ساده ترین و ابتدائی ترین و عامی ترین شناخت می باشد.
سعی میشود ترتیب ارائه مطالب نیز بر اساس ترتیب فرایندی تصمیم گیری تدوین شود . برای مثال در این مقاله از ورود اطلاعات انسان از مرحله حس بعنوان اولین و ابتدائی ترین دریچه دریافت علم و آگاهی در انسان شروع می نمائیم .
کلمات کلیدی :
علم، حس ، تصور، تصدیق، مفهوم
انسان شگفت آورترین و پیچیده ترین خلق خداست. موجودی که علاوه بر غرایز طبیعی و حیوانی و واکنشهای جسمانی، دارای فطرت و شخصیتی روحانی است که از دیگر موجودات زنده ممتاز گردیده است؛ موجودی که می اندیشد، انتخاب می کند و با تدبیر عقلانی و تلاش جسمانی، مشکلات را برای نیل به زندگی بهتر از پیش پای خود برمی دارد و به موازات این تلاش، تاریخ حیات خویش را می سازد و بر معارف به ارث رسیده از پیشینیان می افزاید و راه را برای تحولات سریعتر و تسلط بیشتر آیندگان بر طبیعت و کشف مجهولات هموار می سازد؛ ولی افسوس که در هیاهوی کوششهای آدمی برای نیل به امیال و مقاصد خویش و در غوغای درگیری انسان و طبیعت، حقیقتی بس گرانبها به فراموشی سپرده می شود و آن: نفس و جوهر شخصیت انسانی و به تعبیری دیگر "خود انسان" و تربیت و تزکیه نفس و ساختن انسان متعالی است، انسانی که خالق هستی او را اشرف مخلوقات لقب داده و مفسّرین واقعی وحی در باب شناختش فرموده اند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».
آری، خود فراموشی و نادیده انگاشتن ابعاد لایتناهی روح آدمی و بی توجهی نسبت به استعدادهای بشر در پیمودن سیر کمالات و فضایل اخلاقی، دردی است که اغلب جوامع بشری بدان مبتلا گردیده اند
بخش درون نگر شناخت
ما یک علم داریم، تصوّر داریم، تصدیق و جزم داریم که متولّی اینها عقل نظری است و یک اراده داریم، تصمیم و عزمی داریم که متولّی اینها عقل عملی است؛ اینها دو دستگاه کاملاً از هم جدا هستند. مسئول تربیت عقل نظری که اندیشه است حوزه و دانشگاه هستند که بخش اندیشه را تقویت میکنند؛ اما مسئول انگیزه متأسّفانه نه حوزه است و نه دانشگاه، آن مسجد است، حسینیه است، نماز شب است، «أَیْنَ الرَّجَبِیُّونَ»[56] است، آن ناله است و اشک! بین عزم و جزم مانند بین آسمان و زمین فرق است. اینکه ایشان فرمودند علم به وجوبِ تکلیف مشکل را حلّ میکند، اینچنین نیست! الآن یک کسی خودش تفسیر گفته، کتاب نوشته، تحقیق کرده و بحث کرده از منبر که پایین آمده نامحرم را نگاه میکند! این اختلاسیون مگر یقین ندارند که این حرام است؟! مگر یقین ندارند که خودشان مشمول این دلیل هستند؟! مگر یقین ندارند که این واجب است؟! مگر یقین به فعلیّت ندارند؟! مگر یقین به اشتغال ندارند؟ مگر یقین به مکلَّف بودن ندارند؟ عالماً عامداً معصیت میکنند! سرّش این است که علم مشکل را حلّ نمیکند، آنکه علم است، صد درصد میداند این معصیت است، این آیه این را میگوید؛ اما علم نیمی از کار است، این مسئول اندیشه است و عمل به عهدهٴ متولّی انگیزه است!
ما اگر مسئله بدن خود را حلّ بکنیم، جانمان هم حلّ میشود؛ ما از نظر بدن یک متولّی داریم که مسئول اندیشه و فهم است، یک مسئول انگیزه داریم که متولّی کار است؛ ما چشم و گوش داریم که خدا به ما داد که ببینیم، دست و پا به ما داد که حرکت کنیم، این اصل مطلب؛ زیر این مقسَم چهار گروه میباشند: بعضیها هم اندیشه آنها خوب است، هم انگیزهشان خوب است؛ هم چشم و گوش آنها سالم است، هم دست و پایشان سالم است؛ اینها مار و عقرب را میبینند و فرار هم میکنند، این گروه اوّل. گروه دوم کسانی هستند که مسئلهاندیشی آنها خوب است؛ چشمشان سالم است، گوششان سالم است و مار و عقرب را میبینند، اما ویلچریاند! فلجاند! شما به این کسی که نیش خورده عینک بدهید، تلسکوپ بدهید، میکروسکوپ بدهید، ذرّهبین و عینک بدهید، او که مشکل علم ندارد، او مار و عقرب را دارد میبیند! اما علم مشکل را حلّ نمیکند، مگر چشم فرار میکند؟ مگر گوش فرار میکند؟ مگر حوزه آدم را از گناه نجات میدهد؟ مگر دانشگاه نجات میدهد؟ آن دعا و نالهٴ شبانه است که انسان را نجات میدهد! درحالی که آن فلج است. اخلاق برای همین است! شما به این ویلچری میخواهی چه چیزی بدهی؟ نصیحت بکنی؟ عالِم بشوی؟ نشان بدهی؟ عینک بدهی؟ تلسکوپ بدهی؟ میکروسکوپ بدهی؟ ذرّهبین بدهی؟ او شفّاف مار و عقرب را میبیند، اما علم فرار نمیکند، دست و پا فرار میکند که فلج است؛ این گروه دوم است.
گروه سوم کسانی هستند که دست و پایشان خیلی قوی است؛ اما چشم و گوش آنها بسته است؛ مثل «متنسّک»[57] و مقدّس بیادراک. گروه چهارم فاقد «طهورین» هستند؛ نه خوب میفهمند و نه خوب عمل میکنند، جاهل «متهتّک».[58] ما یک مَقسَم در بدن داریم و چهار قِسم زیر مجموعه آن، در درون ما که جانِ ماست هم یک مَقسَم داریم و چهار گروه؛ مَقسَم این است که ما یک متولّی اندیشه داریم و یک متولّی انگیزه؛ از متولّی اندیشه به عقل نظر یاد میشود و از متولّی انگیزه به عنوان «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[59] که عقل عملی است یاد میشود؛ این مَقسم است که زیر مجموعهٴ آن هم چهار گروه هستند: گروه اوّل عالِم عادل هستند که هم خوب میفهمند و هم خوب عمل میکنند؛ هم عقل عملیشان فعّال است هم عقل نظریشان فعّال است. گروه دوم کسانی هستند که عقل نظریشان فعّال است که خوب درس میخوانند؛ اما مشکل انگیزه دارند؛ شما مدام آیه بخوان، او خودش آیه را خوانده و تفسیر کرده و کتاب نوشته است، او که مشکل علمی ندارد! علم پنجاه درصد قضیه است، این شخص عالماً عامداً دروغ میگوید، برای اینکه آنکه کار است که برای علم نیست! این برای «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است که طبق بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[60] او در مسئلهٴ جهاد درونی شکست خورده است، وقتی اسیر شد این دیو نفس ـ نفس مسوّله، نفس أمّاره بالسوء، شیطان ـ او را به اسارت گرفته، این شخص عالماً عامداً دروغ میگوید، برای اینکه علم کارگر نیست، علم فقط میفهمد، آنکه کار میکند اسیر شده است.
گروه سوم کسانی هستند که این بخش عملی و نظری آنها خوب است، این مقدّس بیدرک است؛ یعنی هر چه خواب ببیند عمل میکند؛ اما چه باید عمل بکند نمیداند. چهارمین گروه هم فاقد «طهورین» هستند، جاهل «متنسّک» هستند، نه میفهمند و نه حاضرند که عمل بکنند. قسمت 7/احقاف/تسنیم
﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، [34]این فکر اسرائیلی همیشه بود و هست؛ تنها اسرائیلی های زمان حضرت موسای کلیم نبود، آنها به حضرت می گفتند که تو از کوه طور سخن می گویی؟! تو از غیب سخن می گویی؟! اینها یعنی چه؟! ما تا چیزی را نبینیم باور نمی کنیم. این «اصالة الحسّ» و تجریه حسّی که محور علوم رایج و دارج امروز است، این خیلی ها را گرفتار کرده است. گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾ یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛ [35]این دو آیه درد بی درمان اسرائیلی دیروز و اسرائیلی امروز است.
وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) در کتاب شریف توحید صدوق مرحوم ابن بابویه نقل می کند در بخش پایان «باب مجلس الرضّا» حضرت به آن متکلم خراسانی فرمود: «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»؛ [36]تو تفکر اسرائیلی داری، این حرف ها چیست که می زنی؟! حالا اگر این بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) کتاب درسی و رسمی حوزه ها بود، معلوم می شد که کف علم همین علوم تجربی است که از این جا به نیمه تجربی می رسیم، از این جا به تجریدی کلامی می رسیم، از این جا به تجریدی فلسفی می رسیم، از این جا به تجریدی عرفان نظری می رسیم، اگر کسی اهل سیر و سلوک بود که راه دیگر هم هست! این کف سواد است که الآن در دانشگاه ها و مانند اینها مطرح است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾. حضرت صریحاً در این بیان لطیف خود که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در «بابُ مجلس الرضا»، در کتاب توحید صدوق نقل کرده است، فرمود این حرف های اسرائیلی چیست که می زنی؟ «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»، این چه فکری است که شما دارید؟! یعنی از این پایین تر دیگر سوادی نیست؛ پایین ترین درجه سواد این است که آدم کشاورز شود مهندس و طبیب شود؛ اما بعد چه خبر است؟ آن طرف آب چه خبر است؟ از کجا آمدیم؟ به کجا می رویم؟ بعد از مرگ چیست؟ وحی چیست؟ نبوّت چیست؟ عصمت چیست؟ ولایت چیست؟ می گویند: «لا ادری»! از پایین تر می شود عوامی، دیگر از این پایین تر سوادی نیست. این زمین چیست؟ این میکروب چیست؟ این قرص چیست؟ این درد چیست ؟ از این پایین تر که دیگر سوادی نیست؛ اما وحی چیست؟ غیب چیست؟ روح چیست؟ برزخ چیست؟ ابدیت چیست؟ ما کجا می رویم؟ می گویند: «لا ادری»!
بنابراین اینها آمدن به ما بگویند شما یک موجود ابدی هستید و موجود ابدی ره توشه ابد می خواهد. وسیله دنیایی هم سرجایش محفوظ است و همه اینها را باید تحصیل کنید، چون تحصیل اینها واجب است؛ امّا ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد. در پایان این سوره که جمع بندی می کند، می فرماید که بالاخره شما می خواهید بمانید یا بروید؟ اگر می خواهید بپوسید، این جا جای پوسیدن نیست، این جا جای پَرکشیدن است؛ انسان نمی پوسد، بلکه از پوست به درمی آید، وقتی از پوست به درآمدی کجا می خواهی پرواز کنی؟ ما آمدیم بگوییم که از پوست درمی آیی، پرواز می کنی و ابدی می شوی.
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد[37]
ما ایرانی ها از هوش متوسط قدری بیشتر برخورداریم، در میان ماها دانشمندان قوی بودند؛ امّا هیچ شاعری قبل از اسلام این حرف های بلند را نداشت؛ مولوی ها، سعدی ها و فردوسی ها را این قرآن پروراند، وگرنه شعرای قبل از اسلام را هم ببینید، اشعاری که قبل از اسلام بودند، شعر «نازل» بود؛ شعرهای خوبی هم داشتند، نثر نازل بود؛ امّا شعرای بعدی ما شعر «متنزّل» دارند؛ یعنی شعری دارند که مثل قرآن از جای بلند آمده و انسان را هم به جای بلند می برد؛ حرف ها هم همین طور است، نثر هم همین طور است، ما نثر «نازل» فراوان داشتیم، لکن افقی؛ اما نثر عمودی کم داشتیم؛ نثر عمودی از جای بلند می آید و ما را به جای بلند می برد. حکیم سنایی آدم دانشمندی است و مولوی برای هر کسی حساب باز نمی کند، شعرها او را گاهی نقل می کند و شرح می کند، در حالی که یک قرن قبل از او بود، گفت: تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[38]
این پرنیان، این ابریشم، این پارچه ها و فرش ها و پرده های پرنیانی مگریک تکّه برگ توت تفاله ای بیش نبودند، وقتی به مکتب جناب کرم ابریشم رفتند، پرنیان شدند. فرمود وقتی در دنیا می شود استادی شاگردی را پرنیان کند، تو چرا فرشته نشوی! این حرف ها چطور قبل از اسلام نبود؟! وقتی اسلام این حرف ها را آورد؛ یعنی انسان با ابدیت همراه است.
در همین سوره مبارکه «غافر» دارد که ما هر وقت حرف تازه آوردیم ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ فرمود این علم ها را هم که ما به شما دادیم و ما هم که می گوییم تحصیل علم واجب است، ما غیر از این چیز دیگر هم آوردیم؛ ما راه تجربه به شما نشان دادیم و راه تجرید را هم به شما نشان دادیم، هر دو را به شما نشان دادیم! دیگر ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد؛ اگر علوم دیگر یاد گرفتید بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْکَ»، [39]نه اینکه اسلامی حرف بزنید و قارونی فکر کنید؛ این خطری است که برای خیلی از ماها وجود دارد؛ چه در حوزه و چه در دانشگاه ها اگر کسی بگوید من خودم سی، چهل سال زحمت کشیدم به این مقام رسیدم، این اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، آن بدبخت هم همین را می گفت که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛[40]من خودم زحمت کشیدم و پیدا کردم؛ این من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، یک تفکر خطرناک اومانیسم است که انسان را به جای اینکه جانشین خدا بداند؛ یعنی «خلیفة الله»، «من حیث لایَشعُر» جایگزین خدا می داند. این آیه نورانی که ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[41]همان فکر اومانیسم است. ما اگر لیاقت داشته باشیم جانشین او هستیم، نه جایگزین او! اگر کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم این همان حرف است، قارون هم بیش از این نگفته بود، گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛ منتها ما توجه نداریم که تالی فاسد حرفمان چیست و آن گونه فکر می کنیم. بنابراین استاد ما در مکتب عزّت و علم ما را فرا خوانده است که ـ إن شاءالله ـ جامعه ما «عزیز» و جامعه ما «علیم» شود. بنابراین صیرورت ما هم به علم و عزّت خواهد بود و کسانی که در این مسیر بیراهه رفتند جدال می کنند. قسمت غافر 1
قرآن کریم از چند راه معارف را به انسان میآموزاند یکی اینکه عمل صالح زمینه را برای اعمال صالح دیگر فراهم میکند انسان به آسانی اعمال خیر را انجام میدهد از اعمال شرّ و فتنه و بد منزجر میشود این روح، لطیف میشود به طرف حسنات مایل است به آسانی این کار خیر را انجام میدهد ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی﴾ [15] این بخواهد نمازش را اول وقت بخواند یا نماز شب بخواند یا قرآن قرائت کند یا خیرات دیگر انجام بدهد یا فضایل را تحصیل بکند به آسانی این کار را انجام میدهد این خاصیّت عمل صالح است یکی هم راه دیگر است چون علوم انسانی تنها علوم حصولی و تصوّر و تصدیق حوزه و دانشگاهی نیست یک علوم شهودی هست که تصور و تصدیق در آن نیست قضیه و قیاس و تمثیل و استقرا نیست لفظ نیست مفهوم نیست شهود است آن را دیگر عقل نظری درک نمیکند آن را عقل عملی درک میکند یعنی اینکه عهدهدار عمل است میشود شاهد، آنکه عهدهدار اندیشه است میشود حکیم, فیلسوف, فقیه و مانند آن, اینها علوم حصولی است که تصور و تصدیق است این عمل صالح گذشته از اینکه توفیق تهیه اعمال صالح دیگر را فراهم میکند راه مشاهده را هم فراهم میکند که در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ [16] آن فرق بین حق و باطل, شهود است آن دیگر تصور و تصدیق و امثال ذلک نیست آن کاری به اندیشه ندارد کاری به انگیزه دارد انسان مشاهده میکند چه چیزی حق است چه چیزی باطل است ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ بنابراین عمل صالح دو کار مثبت دارد یکی نسبت به سایر اعمال خیر, انسان را آمادهتر میکند یکی برای مشاهده معارف الهی آن چشمِ دل را بازتر میکند گوشِ دل را شنواتر میکند و هکذا اما عمل طالح و گناه این هم دو کار میکند یکی اینکه علاقهٴ نسبت به اعمال صالح را کم میکند و دستِ این شخص را نسبت به گناهان بازتر میکند مِیلش را بازتر میکند و دیگر اینکه چرکی است روی صحنه دل در بخش عقل عملی این آینهٴ دل را چرکین میکند دیگر این آینه جایی را نشان نمیدهد تعبیر قرآن کریم نسبت به عمل طالح و سیّئه این است که ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم﴾ [17] رِیْن همان چرک است خب اگر روی آینه دل, چرک و غبار بنشیند که جایی را مشاهده نمیکند این عقل عملی که نمیخواهد بفهمد میخواهد ببیند, دیدن بالأخره یک بصیرت درونی میطلبد فرمود این رِیْن است این چرک است (یک) در بخش دیگر فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ [18] (دو) اینها چرا درباره قرآن تدبّر نمیکنند لکن دلشان قفل است این دلشان قفل است این گناه, قفلی است درِ دل این دل میشود بسته آن وقت چیزی در آن نفوذ نمیکند قلب مُقفّل چیزی در آن نفوذ نمیکند بنابراین هم عمل صالح دو اثر مثبت دارد هم عمل طالح و سیّئه دو اثر منفی دارد فرمود این کار را نکنید این مرض, شما را با غدّههای دیگر در بخشهای معصیت جلو میبرد (یک) همین مرض, جلوی آینه دل را میبندد (دو) نگاه به نامحرم این است ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾. قسمت 13/احزاب
اما اگر کار از مراکز علمی گذشت، ـ یعنی از حوزه و دانشگاه که محورهای علمی است ـ قرآن اصرار دارد عالمانه سخن بگویید؛ اما گذشت و کار به دست دیگران افتاد، آنها هم همین دو مرحله را دارند؛ اگر میخواهند از غذایی حمایت کنند، اول تبلیغ است و بعد از مدتی تکرار است؛ آن تبلیغ متأسفانه جای تعلیم مینشیند و این تکرار جای تعلیل مینشیند؛ مثلاً اگر بخواهند پفک را به خورد بچههای مردم بدهند، اول تبلیغ میکنند، بعد دهبار، بیستبار یا سیبار تکرار میکنند و میگویند، این بچهها و مادرانشان هم باور میکنند که این ماده غذایی خوبی است، یا فلان ماده دیگر ماده غذایی خوبی است یا فلان پودر، پودر خوبی است. از متخصّص سؤال میکنیم، میگوید اینچنین نیست؛ از مسئولین تغذیه سؤال میکنیم، میگویند اینچنین نیست. پس کار آنها اوّل تبلیغ است و بعد تکرار؛ بخواهند شخصی را بالا ببرند، همین دو کار است! بخواهند شخصی را پایین بیاورند، همین دو کار است! این فراز و فرود اشخاص اینطور است، فراز و فرود کالا اینطور است، فراز و فرود حتی یک پارچه اینطور است؛ پارچهای را میخواهند به خورد مردم بدهند، اول تبلیغ است و بعد تکرار، دهبار، بیستبار یا سیبار که بگویند جامعه باورش میشود. جامعه اگر جامعهٴ حوزوی و دانشگاهی باشد با تعلیم و با تعلیل پیش میرود نه با تبلیغ. اگر جامعه از مسئله حوزه و دانشگاه جدا شد و خودساخته شد، این جامعه با تبلیغ و با تکرار سامان میپذیرد که صبغهٴ علمی ندارد؛ جاهلیّت اینطور بود، بازار عُکّاظ اینطور بود، میخواستند کسی را بالا ببرند اینطور بود، میخواستند کسی را پایین بیاورند اینطور بود، کالا، جنس و پارچهای را میخواستند بالا ببرند اینطور بود یا پایین بیاورند اینطور بود. قرآن فرمود این کارها را نکنید! شما ببینید برهان چیست! ما سرمایه را به شما دادیم! ما در درون شما یک سلسله سرمایه را گذاشیتم! ما بدیهیات را به شما گفتیم! کسی به شما نگفت که «اجتماع نقیضین» محال است، کسی که به شما نگفت «اجتماع ضدّین» محال است، کسی که به شما نگفت که «دور» محال است، اینها را خودتان میدانید! کسی که به شما نگفت «الکلّ أعظمُ من الجزء»، اینها بدیهیات است و سرمایههای اوّلی است که ما به شما دادیم، این سرمایه را بگیرید و رشد کنید، این میشود برهان عقلی. همین عقل میگوید من از راهی آمدم؛ ولی نمیدانم از کجا آمدم؟ به جایی میروم؛ ولی نمیدانم کجاست! من مسافری هستم در این بین راه، کسی باید باشد که مرا راهنمایی بکند که کجا بروم؟! و آن میشود پیغمبر. ما این قدر میفهمیم که از جایی آمدیم، اما کجا بود نمیدانیم! این قدر میفهمیم که باید جایی برویم، اما کجاست؟ آنجا را نمیدانیم! پس کسی باید باشد که ما را راهنمایی بکند؛ لذا عقل میگوید وحی لازم است، پیغمبر لازم است، آنکه ما را آفرید باید ما را راهنمایی کند و راهنمایان هم انبیای الهی هستند. عقل میگوید این چیزها را خودم میفهمم که بدیهیات است و خیلی از چیزها را هم نمیفهمم؛ ولی میفهمم که راهنمایی باید داشته باشم. پس حرفها یا باید به عقل تکیه کند یا به نقل تکیه کند؛ اما نیاکان ما اینچنین گفتند، پدران ما اینچنین گفتند، ما این را شنیدیم پس حق است و آن را نشنیدیم پس باطل است که قرآن کریم چند جا این جریان را نقل میکند، میفرماید: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾،[13] ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً﴾.[14] شما که میگویید قبول و نکول ما وابسته به پذیرش و نفی آنهاست و چیزی را که آنها قبول بکنند ما قبول میکنیم، چون ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ و چیزی را هم که آنها قبول نکنند ما نمیپذیریم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهٰذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾،[15] فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون﴾،[16] مکرّر این مضمون را ذات اقدس الهی در چند جا گفت، گفت آخر شما چگونه بیعقلانه پیرو آنها هستید؟! درباره این سؤالهایی هم که از خود شما میکنیم، شما این را برابر یک سنّت غیر علمی دارید، اینطور نیست که برای شما محققانه برهانی اقامه شده باشد، درست است ما از شما سؤال میکنیم که خالق آسمان و زمین کیست؟ شما هم میگویید خدا؛ اما این را محققانه نمیدانید، چون اگر محققانه این را بدانید به لوازم این پاسخ ملتزم میشوید! اگر در سوره مبارکه «طور» فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾؛[17] یعنی در عین حال که ما از شما سؤال میکنیم ﴿مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[18] شما میگویید «الله»؛ ولی میگوییم همین را عالمانه نمیگویید، ﴿بَلْ لا یُوقِنُون﴾[19] در ضمن همین آیات است، ﴿بَلْ لا یُؤْمِنُون﴾[20] در ضمن همین آیات است، در چند جا میفرماید از آنها سؤال بکنید خالق آسمان و زمین کیست؟ میگویند «الله»، بعد میفرماید: ﴿لا یَعْلَمُون﴾؛[21] اینها نمیفهمند که دارند چه میگویند! اگر خالق آسمان و زمین «الله» است، برخی از ربوبیتها را هم به خدا اسناد دهید: ﴿مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾؟ که ﴿لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[22] اگر این حرف را میگویید و میفهمید، پس باید به لوازم آن را هم ملتزم باشید. شما چیزهایی را شنیدید و الآن میگویید. برهان مسئله را در سوره مبارکه «طور» مشخص کرد، فرمود که شما باید محققانه و عالمانه جزم داشته باشید که خودتان مخلوق هستید و این نظام سپهری هم مخلوق است، برای اینکه انسانی که هستی او عین ذات او نیست، این نمیتواند خودبهخود پیدا بشود! قسمت 8/زخرف/تسنیم
سوره مبارکه «انبیاء» آیه 24 فرمود: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُم هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلی﴾؛ انبیای قبلی هم همه این حرف را زدند، ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾، این است که انسان اگر بخواهد حقِّ عمرِ خودش را زنده کند، یا باید بالاخره حوزوی فکر کند یا دانشگاهی؛ یعنی یا با تعلیم و تعلیل حوزوی اُنس پیدا کند یا با تعلیم و تعلیل دانشگاهی که بشود مجتهد یا بشود استاد، وگرنه تبلیغ را به جای تعلیم به خوردش میدهند و تکرار را به جای تعلیل به خوردش میدهند که در این صورت او به جای اینکه به سراغ غذای اصلی برود، به سراغ غذای بَدَلی میرود و به جای اینکه به سراغ یک سلسله اموری که آرامبخش است برود، به سراغ مواد میرود؛ این تکرار کار تعلیل را برای عوام میکند و آن تبلیغ برای عوام کار تعلیم را انجام میدهد. در روایات ما هست که «فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ یُعْمَلْ بِهِ لَمْ یَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَّا کُفْراً وَ لَمْ یَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْدا»؛[38] آدم یک جا بنشیند و چیزی یاد نگیرد، به همان اندازه از خدا دور است. از بیانات نورانی حضرت امیر هست ـ قبلاً ملاحظه فرمودید که اینها در قوس نزول همه چیز را میدانستند، چون «اوُّل مَا خَلَقَ الله»[39] اینها هستند، در قوس نزول هر چه بنا بود بشر بداند اینها دانستند؛ اما در قوس صعود براساس ﴿رَبِّ زِدْنی عِلْماً﴾[40] دارند حرکت میکنند ـ فرمود روزی که چیزی من یاد نگیرم: «إِذَا أَتَی عَلَیَّ یَوْمٌ لا أَزْدَادُ فِیهِ عِلْمًا یُقَرِّبُنِی إِلَی اللَّهِ فَلا بُورِکَ لِی فِی طُلُوعِ الشَّمْسِ ذَلِکَ الْیَوْمَ»؛[41] چیزی که من در آن روز یاد نگیرم، آن روز برای من مبارک نیست. قسمت 8/زخرف/تسنیم
علم
آیه نُه سوره مبارکه «زمر» که معروف است: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، این ذیل آیه است و به تنهایی یک آیه نیست و صدر آیه هم نیست، بنابراین تنها آیه نیست، یک؛ صدر آیه هم نیست، دو؛ ذیل آیه است و صدر آیه هم نماز شب است؛ صدر آیه این است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، این چنین است! ﴿هَل یَسْتَوِی﴾؛ یعنی عالمی که بیراهه میرود بدتر از جاهل است. ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ﴾ یک بار مثبت دارد؛ یعنی عالِم برجسته است، کدام عالم؟ آن عالمی که به صدر آیه عمل کند و اگر عالم به صدر آیه عمل نکرده از جاهل بدتر است، پس عالم و جاهل مساوی هم نیستند. یا برتر از جاهل است یا پَستتر از جاهل؛ اگر به صدر آیه عمل کند یقیناً برتر از جاهل است اگر به صدر آیه عمل نکند یقیناً پَستتر از جاهل است، برای اینکه حجّت الهی بر او بالغ شده است. عالم و جاهل مساوی نیستند، مساوات را نفی میکند، نه برتر بودن عالِم را! عالم و جاهل مساوی نیستند؛ اگر عالِم برتر بود، این نفیِ مساوات صادق است و اگر عالِم پایینتر بود، باز هم نفیِ مساوات صادق است. ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ دو تا پیام ندارد، یک پیام دارد و آن این است که عالِم و جاهل مساوی نیستند، معنای آن این نیست که مساوی نیستند، جمله نفی و عالم بالاتر است، جمله اثبات؛ اینطور نیست! بلکه عالم و جاهل مساوی نیستند. پرسش: شاید معنای آن این است که به دنبال علم برود؟پاسخ: بله؛ امّا به دنبال علم بعد از ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ که به دنبال عمل صالح است؛ این ذیل آیه است و در صدر آیه ما را دعوت به عبادت، مخصوصاً نماز شب کرد. بنابراین در ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ که استفهام، استفهام انکاری است دو پیام ندارد؛ عالِم و جاهل با هم مساوی نیستند، این درست است! امّا عالِم بالاتر است یا پایینتر این مربوط به عمل به صدر آیه است؛ اگر عالِم به صدر آیه عمل کرد، یقیناً بالاتر است؛ اگر عمل نکرد، یقیناً پایینتر است! پرسش: استاد! پس اینکه می گویند علم فضیلت است، منظورشان چیست؟ پاسخ: فضیلت نسبی است و نه نفسی، بله علم است! غالباً اینکه در حوزهها رایج است و بین علما رواج داشت، با عمل صالح بود، اینها که علمِ بیعمل نداشتند! خود علم حجّت الهی است و نور هست، برای اینکه غالباً انسان را به عمل صالح دعوت میکند؛ امّا در آن بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُه»،[4]این بیان نورانی حضرت است! فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّا إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»،[5]علمی که به عمل صالح منتهی نشود جهل است. غرض این است که این ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ که معنای نفی دارد، یک مدلول مستقیم و شفافی دارد که عالِم و جاهل باهم مساوی نیستند که درست است؛ امّا عالِم برتر است یا عالم پایینتر است را از این جمله نمیشود فهمید؛ اگر عالم به صدر آیه عمل کرد، یقیناً بالاتر است و اگر عمل نکرد یقیناً بدتر است، برای اینکه عالم حجّت دارد و او حجّت ندارد؛ در محل بحث هم فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ﴾؛ یعنی عالِم و جاهل مساوی نیستند، همین؟! نه، ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ﴾؛ یعنی «مُحسن» و «مُسیء» مساوی نیستند؛ یعنی عالم با عمل از عالم بیعمل و از جاهل بالاتر است؛ این مجموعِ پیام آیه نُه سوره مبارکه «زمر» و هم آیه محل بحث سوره مبارکه «غافر» هست؛ لذا مسئله معاد را بلافاصله بیان فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾. قسمت غافر29
﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، [34]این فکر اسرائیلی همیشه بود و هست؛ تنها اسرائیلی های زمان حضرت موسای کلیم نبود، آنها به حضرت می گفتند که تو از کوه طور سخن می گویی؟! تو از غیب سخن می گویی؟! اینها یعنی چه؟! ما تا چیزی را نبینیم باور نمی کنیم. این «اصالة الحسّ» و تجریه حسّی که محور علوم رایج و دارج امروز است، این خیلی ها را گرفتار کرده است. گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾ یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛ [35]این دو آیه درد بی درمان اسرائیلی دیروز و اسرائیلی امروز است.
عقل
هرگز عقل در برابر شرع نیست، عقل کاشف شریعت است نه قانونگذار؛ زیرا این قوانین الهی بود، این عقل ـ چه عقل حکیم باشد، چه عقل اصولی باشد و چه عقل فقیه باشد ـ قبل از اینکه این حکیم و اصولی و فقیه به دنیا بیایند این قوانین بود و بعد از مرگ اینها هم این قوانین هست، قانون الهی را عقل کشف میکند نه مهندسی بکند؛ لذا به هیچ وجه عقل در قبال شرع نیست که بگویید این شرعاً اینطور است، عقلاً هم اینطور است و هر دو با هم میگویند، چون صراط با سراج هماهنگ نیست؛ چراغ را با چراغ میسنجند، نه چراغ را با صراط! فرمود شما در صراط مستقیم هستید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾[24] و در زیارتها هم که میگوییم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»، برای این است که از همین آیات گرفته شده است. پرسش: عقل عمل چطور؟ پاسخ: عقل عمل فعل است، فعل که حکم نیست! عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[25] فعل است و فعل هم برابر قانون است. عقل نظر، حکم الهی را میفهمد و عقل عمل اگر در جبهه جهاد پیروز شد، برابر آنچه را که فهمید عمل میکند. قسمت 1/فتح/تسنیم
اصلاً هم پیغمبر و هم امام صادق(سلام الله علیهما)، آنهایی که به ما گفتند علم واجب است «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»،[29] گفتند چه چیزی بخوان یا نگفتند؟ گفتند سه تا برنامه است، با حصر گفتند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»،[30] ما گفتیم «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ» فقه و اصول است، «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» فقه و اصول است، «سُنَّةٌ قَائِمَة» هم فقه و اصول است و حوزه هم به این صورت درآمد. «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ»؛ یعنی کلام، عقیده، تفسیر، فلسفه و علوم عقلی! آن وقت انسان با خیال باز میگوید: «اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ»، میفهمد که دارد چه میگوید، دیگر کفر نیست، چون توسل برای او حلّ شده، شفاعت برای او حل شده، نه آرام میگوید و نه میترسد، قدرت دفاع هم دارد! وجود مبارک امام صادق شاگردان خود را متخصص کرده، آن هشام بن حَکَم را یک طور، هشام بن سالم را یک طور دیگر، فرمود تو با هر کسی مناظره و نظریهپردازی نکن! «أَنْتَ إِنْ قَصُّوکَ لَنْ تَطِیر»؛ یک قدری اوج میگیری ولی میافتی، اما «فَیَطِیرُ وَ یَنْقَض»؛[31] او بگذارید پرواز بکند و هر جا میخواهد برود، چون خوب تربیت شده است؛ اینها را در «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ» تربیت کرده، او را در «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» تربیت کرده، دیگری را در «سُنَّةٌ قَائِمَة» تربیت کرده است، فرمود تو با هر کس نظریهپردازی نکن، تو سقوط میکنی، یک قدری اوج میگیری و بعد میافتی «أَنْتَ إِنْ قَصُّوکَ لَنْ تَطِیر»، اما او «فَیَطِیرُ وَ یَنْقَض»؛ برای بعضی از افراد هم حرمت خاص قائل شد، فرمود این «اَبان» در بحث فقهی خیلی قوی است! نجاشی(رضوان الله علیه) نقل میکند «ابان» وقتی خدمت وجود مبارک امام صادق شرفیاب میشد، حضرت به خدمتگزارش فرمود «ألق الوسادة لأبان»؛[32] به نوکرش فرمود آن بالش را برای آقا بیار که آقا تکیه بکند، امروز امام زمان هم همین حرف را میزند! فرقی ندارد! اینها به دنبال آدم فاضل هستند، اینطور نیست که حالا وجود مبارک امام صادق به آن شاگردش این را گفته باشد و وجود مبارک امام زمان نسبت به شاگردش این حرفها را نزند! فرمود آن بالش را برای آقا بیار که آقا تکیه بدهد! فخر از این بالاتر؟! «ألق الوسادة لأبان»! تمام آرزوهایمان این است که جواب سلام ما را بدهند، اینجا این ولیّ الهی است که میگوید این بالش را برای آقا بگذار تا آقا تکیه بدهد و خسته نشود ـ این را نجاشی نقل میکند ـ اَبان شاگرد حضرت بود! همین حرف را وجود مبارک ولی عصر هم به شاگردانش میگوید! حوزه باید یک حوزه زنده باشد، حوزه باید دارای «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ»، «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» و «سُنَّةٌ قَائِمَة» باشد؛ کلام، فقه، اصول، تفسیر و اینگونه از علوم باشد. آن وقت با ضِرس قاطع، با اطمینان خاطر و قاطعاً میگوید: «اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ»، آنها که مدبّرات امر هستند که شاگردان اینها هستند! پس چه محذوری دارد؟ کجای آن با توحید مخالف است و مشکل دارد؟ ولی این درس و بحث وقتی باشد، انسان کاملاً این ادعیه را میخواند. قسمت 5/محمد/تسنیم
علم، زمینه نیل به عقل
در بیانات وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که «العالِم الذی عَقل عن الله فَعَمِل بِطاعته وَ اجْتَنَبَ سَخطه» [22] عالِم این است اینکه در بحث دیروز گذشت فرمود: ﴿لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾ خب اگر عالِم بودند باید عاقل میشدند چون عاقل نشدند پس عالم نیستند یعنی علم, زمینه عقل است اینها تازه درباره بحثهایی که حوزه و دانشگاه با آن کار دارد در حوزه و دانشگاه ممکن است اول آدم عالِم بشود بعد عاقل بشود فرمود این حرفهای ما را علما میفهمند عقلا میفهمند اما نزدیک بشوند دست بزنند نیست.
مسّ حقیقت قرآن، در پرتو طهارت جان
مسئله مِساس, مساس است در آیه سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا یعلمه» نه «لا یفسّره» نه «لا یعقله» اینها از علمای عادی ساخته است کسی برود قرآن را بغل کند در آغوش بگیرد معانقه کند این برای اهل بیت است سخن از «لا یعلمون» و «لا یعقلون» و اینها که نیست که کار حوزه و دانشگاه باشد این برخورد است برخورد قرآن, طهارت میطلبد اگر کسی بخواهد حکم فقهی از آن استفاده کند این ضمیر ﴿لَا یَمَسُّهُ﴾ به قرآن برمیگردد ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ [23] باید باوضو باشد اما اگر کسی خواست با کتابِ مکنون تماس بگیرد باید جانش پاک باشد جان چه کسی پاک است برابر آیه تطهیر, [24] اهل بیت جانشان پاک است درباره آنها سخن از عالِم بودن نیست بلکه فوقاند سخن از عاقل بودن نیست بلکه فوقاند اینها قرآن را در آغوش دارند با قرآن مِساس دارند تماس دارند معانقه میکنند ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا یُدرکه» نه «لا یعقله» نه «لا یقعله» یک چیز دیگر است.
نجوای انسان با خدا در پرتو نماز و خطاب خدا به انسان با تلاوت قرآن
فرمود: ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ حالا این اوجی که گرفته مستحضرید که قرآن برای همه طبقات است گاهی اوج است گاهی آسمان است گاهی زمین است فوراً تنزّل میدهد که شما نماز را بالأخره یادتان نرود مگر نمیخواهید با متکلّم رابطه برقرار کنید اگر خواستید با او حرف بزنید همین نماز است خواستید حرفِ او را بشنوید که قرآن است ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ﴾ تا مخاطب او باشید ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ تا متکلّم با او باشید بالأخره دو راه دارد یا انسان مستمع است یا متکلّم بخواهی با او حرف بزنی, نماز, بخواهی حرف او را گوش بدهی, قرآن; او با تو حرف میزند ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ آنجا اگر گوش دادی فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ [25] خودت هم که داری میخوانی گوش بده ببین چه چیزی داری میگویی برخی حمل بر وجوب کردند که ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ وجود مبارک امام باقر که امروز میلاد آن حضرت(صلوات الله و سلامه علیه) است فرمود این مربوط به نماز جماعت است [26] در نماز جماعت وقتی امام جماعت مشغول قرائت است لازم است که مأموم ساکت باشد بعضیها بر استحباب حمل کردند بعضیها فتوا به وجوب دادند ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ را حمل بر نماز جماعت کردند بالأخره خودت هم که داری میخوانی گوش کن ببین چه چیزی داری میگویی نه اینکه ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ برای دیگران باشد خودت هم که میخوانی با حواس جمع بخوان نه اینکه حواست جای دیگر باشد آن وقت قرآن هم بخوانی اینطور نیست ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ﴾ چه خودت بخوانی چه دیگری بخوانی گوش کن ببین متکلّم چه میگوید ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ بعد هم بخواهی با او حرف بزنی ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ اسلام وقتی به ایران آمده همه جای ایران یکسان افسران و سربازان اسلام و حجاز که نرفتند آنجا که متأسفانه افسران تیم و عدی رفتند خب اهل گروه دیگر شدند آنجا که سادات و فرزندان پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آمدند آنها شیعه شدند اینکه میبینید در بعضی از استانها امامزادهها فراوان است سرّش همین است. در طبرستان اینطور بود وقتی که قرآن میخواندند ـ تازه قرآن به ایران آمده بود ـ میگفتند گوش بدهید ببینیم طبق ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ یعنی چه, وقتی گویندهای سیّدی اهل حجازی آنجا آمده بود بیان نورانی حضرت امیر را میخواست نقل کند میگفتند گوش بدهید ببینیم علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) چه چیزی میگوید اینها در شیعه ناب بودند با بیانات نورانی حضرت امیر همان عمل را میکردند که با بیان قرآن میکنند این گونه هم باید بکنیم غیر از این هم نیست اگر آن بیان, بیان الهی است منتها از زبان معصوم خب «إذا قال علیّ(علیه السلام) إذا قرأ علیّ(علیه السلام) فأستمعوا له و أنصتوا» چون از خودش که نمیگوید چه روایت صحیح چه قرآن هر دو حرف یک جاست بالأخره. اگر کسی خواست با قرآن حرف بزند نماز فرصت خوبی است اگر خواست مستمع خوبی باشد خدا با او حرف بزند قرآن حرف خوبی است لذا هر دو را جمع کرده فرمود: ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ که ـ انشاءالله ـ امیدواریم همه اهل این دو فضیلت باشیم! قسمت 12/عنکبوت
بررسی نیروهای درونی و بیرونی انسان
عمده آن است که در دنیا همانطوری که ما نیروهایی داریم که با این نیروها ادراک میکنیم و نیروهایی داریم که با این نیروها کار میکنیم گاهی ممکن است هر دو سالم باشد گاهی ممکن است هر دو مریض باشد گاهی ممکن است یکی سالم باشد و دیگری مریض; یعنی ممکن است چشم و گوش کسی سالم باشد ولی دست و پای او فلج باشد در درون ما هم همینطور است نیرویی در درون ما هست به اصطلاح به نام عقل نظر که متولّی اندیشه و ادراک است نیرویی هم در درون ما هست به نام عقل عمل که «عُبِدَ به الرحمن و اکتسب به الجنان» [7]متولّی و مسئول انگیزه و اراده و تصمیم و نیّت و اخلاص است.
مغالطات فکری انسان, ثمره القائات شیطان
مهمترین کاری که شیطان در درون نفس با ما درگیر میشود این است که در بخش اندیشه، ما را گرفتار این مغالطات سیزدهگانه یا کمتر و بیشتر بکند که ما موضوعی را به جای موضوع دیگر, محمولی را به جای محمول دیگر و مانند آن قرار بدهیم در استنباطها و استدلالها اشتباه بکنیم و به غلط بیفتیم این همان ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾[8] همه مغالطات فکری در اثر وسوسههای علمی شیطان است این با بخش اندیشه ما کار دارد. در جهاد نفس که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «کَم مِن عقل أسیر تحت هوی أمیر» [9]هوس و هوا را میشوراند تا علیه این عقلی که «عُبِدَ به الرحمن و اکتسب به الجنان» درگیر بشوند اگر درگیر شدند ـ خدای ناکرده ـ این عقل را فلج کردند دیگر در تصمیم و اراده و نیّت و اینها یا انسان اهل اراده و نیّت نیست یا ـ خدای ناکرده ـ گرفتار اراده مشرکانه و ریاکارانه و اینها میشود.
تعطیل بودن بخش ایمان و اراده و تصمیم در قیامت
در قیامت این بخش ایمان و اراده و تصمیم کلاً بسته است به هیچ وجه ممکن نیست کسی در قیامت کافر بشود یا مؤمن بشود یا اطاعت کند یا معصیت کند بین نفس و ایمان و کفر در دنیا اراده فاصله است ولی بین نفس و عقل نظر, اراده فاصله نیست ممکن است کسی مطالعه نکند فکر نکند بحثهای علمی را تحمل نکند ولی اگر وارد بحث علمی شد یک صغرا و کبرایی ارائه شد او دیگر نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم همین که مطلب نظری به ضروری ختم شد این یقیناً میفهمد حالا ممکن است لساناً انکار کند. فهم در اختیار ما نیست مبادی فهم در اختیار ماست ممکن است مطالعه نکنیم, گوش ندهیم, فکر نکنیم اینها هست اما اگر فکر کردیم و مطالعه کردیم یا کسی استدلال کرد ما گوش دادیم دو مقدمه علمی بیّن ارائه کردند آن نتیجه را بر این مترتّب کردند چه کسی بخواهد چه نخواهد میفهمیم نمیتوانیم بگوییم نمیخواهیم بفهمیم ولی درباره عقیده و ایمان کاملاً میتوانیم بگوییم چیزی که صد درصد حق است ما آن را قبول نداریم چون یک کار دیگری است مربوط به قوّه دیگر است آنکه باید عصاره علم را به جان گِره بزند فلج است اینکه فلج شد خب باور نمیکند حرف وجود مبارک موسای کلیم به فرعون اینطور بود فرمود برای تو مسلّم شد این معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾;[10] ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[11] از همین قبیل است. اینهایی که مُردند وقتی وارد صحنه قیامت میشوند آنچه را نمیدانستند میفهمند, آنچه با مفهوم و علم حصولی میدانستند الآن برایشان مشهود شد صریحاً میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما به هیچ وجه جا برای ایمان نیست یعنی بین نفس و ایمان کلاً رابطه تعطیل است وگرنه همانجا مؤمن میشوند, موحّد میشوند وقتی موحّد شدند به سبب گناهانی که در دنیا انجام دادند عذاب میشوند ولی مخلّد در نار نیستند برای اینکه موحد شدند اما همه اینها اصرار دارند که ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ یا ﴿أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ﴾; هم ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ﴾ در همین سوره مبارکه «فاطر» بود آیه 37 ﴿وَهُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ هم در آیه دوازده سوره مبارکه «سجده» دارد ﴿وَلَوْ تَرَی إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ این ﴿نَعْمَلْ﴾ در برابر ایمان نیست یعنی «نؤمن و نعمل» نه اینکه آنجا ایمان باشد وگرنه میگفتند: «ربّنا أبصرنا و سمعنا و آمنّا» ایمان فعل نفس است, یک; فعل چه جارحهای و چه جانحهای بین نفس و فعل, اراده فاصله است, دو; در قیامت این فاصله کلاً تعطیل است, سه; هیچ ممکن نیست در قیامت کسی ایمان و کفر پیدا کند , چهار; اما اعمال ظاهری خوردن و نوشیدن و عذاب را چشیدن یا شربت را چشیدن اینها فعلِ ایمان و کفر نیست اینها فعل عادی است که غیر انسان هم اینها را دارد اما فعلِ اختیاری مربوط به ایمان و کفر این مربوط به جایی است که شریعت باشد, دین باشد اگر در آنجا ایمان و کفر ممکن باشد تازه میشود دنیا برای اینکه اگر ایمان و کفر آنجا ممکن باشد آنجا وجوب و حرمت هست یعنی واجب است ایمان بیاورد کافر شدن حرام است پس مسئلهای هست, شریعتی هست, دینی هم آنجا مطرح است.قسمت 17/فاطر
فرق بین علم و ایمان
اما درباره این بحث که علمالیقین جزء ایمان است یا نه, مستحضرید علم تا آنجا که علم است از سنخ ایمان نیست; یعنی همین علم مصطلح و رسمی و اسمی. ایمان, کار عقل عملی است فعل است علم از سنخ فعل نیست کار عقل نظری است آنجا که ادراک و جزم و تصور و تصدیق است بین نفس و علم, اراده فاصله نیست یعنی کسی نمیتواند بعد از اقامه حجّت بگوید من نمیخواهم بفهمم، این شدنی نیست انسان وقتی در برابر یک مطلب ضروری قرار گرفت مضطرّ به فهمیدن است میفهمد اما ایمان, یک فعل است بین نفس و ایمان, اراده فاصله است انسان میتواند ایمان بیاورد میتواند ایمان نیاورد بعد از اینکه صد درصد هم برای او روشن شد منتها ایمان که فعل عقل عملی است کار قلب است به اصطلاح که از عقل عملی به قلب یاد میکنند یک فعل مجرّد است نظیر حرکت دست و پا نیست که مادی باشد وقتی فعل مجرّد شد حضور دارد وقتی حضور داشت علمش میشود علم شهودی خودِ ایمان از سنخ علم شهودی است از سنخ تصور و تصدیق و امثال ذلک نیست نیّت اینطور است, اخلاص اینطور است, قصد اینطور است, عزم اینطور است, تصمیم اینطور است, همه اینها افعال قلبیاند, یک; مجرّدند, دو; هر موجود مجرّدی با شهود همراه است, سه; خود اینها شهودیاند, حضوریاند با علم حضوری همراهاند و این تلاش و کوشش درس و بحثها زمینه است که انشاءالله انسان به آن فعل برسد آن وقت به آن فعل که رسید خودش با شهود همراه است.قسمت 13/غافر
تحقیق
درباره ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ یا ﴿الَّذینَ یَعْلَمُونَ﴾ چه بیانی دارند؟ میفرمایند: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾ کدام عباد؟ ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ کسی که تک نظر است، فقط ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ است، او کمتر توفیق پیدا میکند. اما کسی که آرای دیگران را میبینید، اندیشه دیگران را میبیند، جمعبندی میکند بحث میکند، او به یک نتیجه بهتری میرسد، همه حق، معلوم نیست نزد کیست. اگر کسی معصوم بود امام(سلام الله علیه) بود همه حق نزد اوست؛ اما افراد عادی ناچار هستند آرای دیگران را هم بررسی کنند، تا آن قدرت را داشته باشند که حق را انتخاب کنند. فرمود اینهایی که اهل پژوهش هستند، لَجنه تحقیقی دارند، تک نظر نیستند، نظر دارند، نظریهپرداز هستند، حرف های دیگران را گوش میدهند، به اینها بشارت بده: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ نه «یسمعون»؛ به خوبی مکتب ها را گوش میدهند و حق را تشخیص میدهند، به حق هم بسنده نمیکنند، به أحقّ بسنده میکنند: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ «أحسن الاقوال» را میگیرند، «أحقّ الاقوال» را میگیرند، «أصدق الاقوال» را میگیرند که آن دو سه طایفه آیات هم گذشت که همه را قرآن مشخص کرد که ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ یک، بعد فرمود آن کسی که «أحسن القول» دارد و مردم را به دین دعوت میکند، رسول خداست که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾. این سه طایفه از آیات با هم منسجم است؛ اینجا فرمود: بشّر کسانی را که «أحسن الاقوال» را گوش میدهند، در آن آیه فرمود: «أحسن الاقوال» قولی است که به «الله» و توحید دعوت کند. در طایفه ثالثه فرمود آن شخص پیغمبر است و اهل بیت(علیهم السلام)، اینها را مشخص کرد، بیان کرد، کلّی گویی نکرد تا انسان بگوید من خودم تطبیق میکنم، همه را هم مشخص کرد، بالأخره به اهل بیت(علیهم السلام) ارجاع داد.
پاداشی بودن هدایت برای صاحبان تحقیق و پژوهش
فرمود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾، ﴿هَداهُمُ اللّهُ﴾، این هدایت پاداشی است، هدایت ابتدایی که نیست. هدایت ابتدایی که ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ [17]است. اینکه فرمود: ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾است، ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است، هدایت همگانی است، اما یک هدایت پاداشی است، کسی که تعصّب بیجا نورزید، گرایش خوبی داشت، اهل تحقیق و پژوهش بود، در صدد حق بود، قلب او را ذات اقدس الهی با این نور هدایت کرد، او خوب تشخیص داد و خوب هم پذیرفت؛ مؤمن واقعی شده، اینها هستند که ﴿هَداهُمُ اللّهُ﴾ اینها «لبیب» هستند، دارای مغز هستند، پوست ها را رها میکنند و مغز برای آنها میماند.
صاحبان تحقیق و پژوهش مصداق ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾
قبلاً فرمود: «اولوا الالباب» میفهمند که ما چه میگوییم، اینجا فرمود اینها «اولوا الالباب» هستند. در آیه نُه بود که ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾؛ اینجا مصداق آن را مشخص کرد، فرمود: اینها کسانی هستند که ﴿أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ می باشند. پس «لبیب» کسی است که اهل تحقیق باشد، مکتب های گوناگون را ببیند، نظریه پرداز باشد، کم حوصله نباشد، تحمل کند و قدرت تشخیص داشته باشد. همین کتاب های کفر و ضلال برای یک عدّه خرید و فروش آن حرام است، چون کتب ضلال است، مطالعه اینها حرام است، چون انحراف میآورد، هم حرمت تکلیفی دارد، هم بطلان وضعی دارد، میشود کتاب ضلال.
امام خمینی و علامه طباطبایی مصداق ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾
خدا هم امام(رضوان الله علیه) و هم مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت نماید! امام(رضوان الله علیه) برای نوشتن آن اسرار هزار ساله، خیلی از این کتاب های ضلال را مطالعه میکرد. سیدنا الاستاد فرمود، ما دویست کتاب ـ البته دویست کتاب آن روز کم نبود ـ از آن کتاب هایی که کفر بود، ضلال بود، از آنِ کمونیست ها بود را ما تهیه کردیم تا شصت سال قبل این کتاب شریف اصول فلسفه را نوشتند. همین کتاب ضلال که خرید و فروش آن برای یک عده باطل است، مطالعه آن برای یک عدّه حرام است، برای عدّه دیگر هم خرید و فروش آن حلال است و هم مطالعه آن جایز است، بلکه لازم است؛ فرمود: اینها نظریه پردازند، اینها اولوا الالباب هستند، اینها وقتی دست به قلم شدند، یک نیم قرن یا بیشتر از نیم قرن میتوانند، جامعه را تأمین کنند و تضمین کنند؛ همین کتاب شریف اصول فلسفه همین طور بود. الآن تقریباً شصت سال گذشت، در طی این شصت سال بی رقیب است، این را میگویند نور که نظریه پرداز است، در کمال حوصله، حرف های دیگران را تحمل میکند؛ البته مثل آقای طباطبایی در واقع کم است، نه تنها از نظر علمی، دارای شرح صدر و عظمت بودند و ما هم هرگز این طور نیستیم که یک کمونیست و کافری بیاید، ما مدام تحمّل کنیم. ایشان میفرمودند که تابستانی من در «دَرَکه» بودم، آن روز بحبوحه کمونیستی و کفر بود، یکی از آن سران کفر و الحاد که منکر همه چیز بود، هشت ساعت مرحوم آقای طباطبایی از صبح تا غروب روزهای تابستان نشست و نشست، همین شخص کافر فردا در یکی از خیابان های تهران هم کیش خود را دید گفت: طباطبایی مرا موحّد کرد که «کفی بذلک فخرا». این در بحبوحه قدرت کمونیستی بود، مارکس و انگلس فضا را گرفته بودند، اصلاً عارشان میآمد که بگویند دین مسخره است، اصلاً اسم دین را نمیبردند تا بگویند دین مسخره و افیون است. آن قدر مسئله دین مضحکه شده بود که اصلاً حاضر نبودند اسم آن را ببرند. هشت ساعت گفت ما نشستیم، صبح چهار ساعت، عصر هم چهار ساعت، بالأخره تا غروب، این شخص را موحّد کرد و برگرداند. او یکی از سران کمونیست و سران حزب توده بود؛ این شخص یقیناً جزء «اولوا الالباب» است، یقیناً جزء ﴿بَشِّر عِبَادِ﴾ است که ذات اقدس الهی، او و همفکران او و همه شما را مشمول رحمت ویژه خود قرار دهد. قسمت 16/زمر/تسنیم
ترویج فرهنگ علم و تحقیق در مقابل جریان جدال
آن وقت که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد، فرهنگ آورد و فرمود فهم است و فهم است و فهم! تا نفس میکشید باید بفهمید! دین، دینِ فهم است! مقلّدی، باید بفهمی! مرجعی، باید بفهمی! نفی میکنی، باید بفهمی! اثبات میکنی، باید بفهمی! همانطوری که نفس میکشی تا زنده باشی، باید بفهمی! این مرزبندیهای قرآن را ببینید؛ فرمود میخواهی سر تکان بدهی و بالا ببری و رأی منفی بدهی، باید محققانه باشد! سر خم میکنی و میخواهی تصدیق کنی، باید محققانه باشد! مقلِّدی، باید در تقلید محقق باشی! مرجعی، باید در متبوع بودن مقلَّد باشی! این چهار راه را بست! هم فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم﴾،[19] هم فرمود: ﴿ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾،[20] این دو طرف را بست؛ فرمود بخواهی تصدیق کنی، باید محققانه باشد؛ بخواهی تکذیب بکنی، باید محققانه باشد ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾. بخواهی تابع یا متبوع باشی، این آیه سه و هشت سوره مبارکه «حج» دو طرف را بیان کرده است؛ در آیه سوره مبارکه «حج» آیه سه و هشت این است: آیه سه سوره مبارکه «حج» درباره مرجع و متبوع و پیشگام است، فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم﴾او عالِم نیست؛ ولی جلو افتاد، ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم﴾ این عاِلم نیست و مقلِّد شد؛ یعنی بدون تحقیق تقلید کرد ﴿وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرید﴾ اینکه به دنبال هر عرفان نوظهوری حرکت میکند و به دنبال هر نحلهای حرکت میکند، به همین جهت است؛ این برای تابع است که فرمود اگر میخواهی تابع باشی باید محقِّق باشی، در تقلید و تبعیت که نباید تابع باشی! ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرید﴾ که این برای پیروان است، ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یهَْدِیهِ إِلىَ عَذَابِ السَّعِیر﴾[21]که این برای یک گروه بود. در همین سوره مبارک «حج» آیه نُه برای متبوع و مرجع و پیشرو است که فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدًی وَ لاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ٭ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛[22]مدام سر خم میکند، جلو میرود و تحقیق نکرده یک عدّه ای را به دنبال خودش میکشاند تا «مُضلّ» شود؛ آن یکی تابع است تا به ضلالت بیفتد و این یکی «مُضلّ» است تا متبوع «مُضل» شود. بین آیه نُه و آیه چهار خیلی فرق است. فرمود اگر دنبالهرو هستید، بفهم که دنبال چه کسی راه افتادی و جلو هستی، بفهم که جلوی چه گروهی هستی! پس آنکه فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾، تکذیب را ممنوع کرد و اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم﴾، تصدیق را ممنوع کرد و اینکه گفت: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرید﴾، تقلید بیتحقیق را ممنوع کرد و اینکه گفت: ﴿ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾، مرجع بودن بیتحقیق را ممنوع کرد که این می شود دین! یعنی چهار خط مستقیم آورد و آن را با چهار سیم خاردار بست، این میشود دین! انسان نفس میکشد باید عالمانه و با حجت باشد و حجت هم باید در دست او باشد!
سلطنت نداشتن عقل، عامل انصراف مجادله کنندگان
لذا در این قسمتها فرمود اینها که بیراهه رفتند، سلطان ندارند؛ سلطان یعنی چه؟ در بحثهای عقل نظری و اندیشه، وهم و خیال میدانید که میدانداری میکنند؛ ولی عقل و برهان که آمد مسلّط میشود و وهم را سرجای خود مینشاند، همچنین خیال را سرجای خود مینشاند؛ این خیالبافان به تعبیر قرآن کریم مختال هستند، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾. [23]این خیالباف که افقی و در خیال سیر میکند، او به تعبیر قرآن «مُختال» است، گرچه باب تفعّل در قرآن به کار نرفت؛ ولی باب «افتعال» هست؛ «إختال، یَختال، مُختال» که فرمود «مُختال» محبوب ما نیست. عقل این خیال را رام میکند، میگوید کار خوبی میکنی؛ ولی تو باید صغریات جزئی را تحویل من بدهی؛ وهم را کنترل میکند، میگوید تو کار خوبی میکنی؛ ولی مفاهیم جزئی را باید تحویل من بدهی، پس این عقل این دو را عِقال میکند و آن عقل عملی هم شهوت و غضب را عِقال میکند که در این صورت جامعه را جامعه ای عقلانی میکند. عقل عملی سلطان بر شهوت و غضب است، عقل نظری سلطان بر وهم و خیال است که این را سلطان میگویند؛ فرمود برهان، سلطان و مانند آن. فرمود عدّهای سلطان ندارند و حرف میزنند ﴿بِغَیْرِ سُلْطان﴾. قسمت 3/غافر
تسبیح موجودات
از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) سؤال شد که این گنجشکها در «بین الطلوعین» چه میگویند؟ فرمود روزیِ خودشان را از ذات اقدس الهی دریافت میکنند.[14] اگر کسی باشد که زبان مرغان و طیور را بداند که ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾، این میشود «یَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم»؛ اما اگر کسی است اصلاً صدا را نشنود در اثر «همس» شدید، یعنی خیلی ضعیف است یا اینکه میشنود و متوجه نمیشود، او مشمول ﴿لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾[15] است؛ اینها در هر حالی تسبیحگوی حق هستند و تکویناً این کار را میکنند
مرحوم میرداماد و سایر حکما(رضوان الله علیهم) هم گفتند اینکه آن شخص کافر سنگریزهای را دست خودش آورد و به وجود مبارک حضرت عرض کرد در دست من چیست؟ حضرت فرمود من بگویم یا آنچه در دست توست بگوید چیست، گفت آنچه در دست من است اگر شهادت بدهد بهتر است؛ همان سنگریزه در دست این شخص شهادت داده است،[17] این بزرگان میگویند معجزه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این نبود که سنگریزهها را به حرف دربیاورد، معجزه این بود که آن پرده غفلت را از گوش این کافر بردارد تا صدای این سنگریزهها را بشنود، وگرنه «توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس»،[18] هر موجودی به هر حال مُسَبِّح حق است: ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. قسمت 5/احقاف
علم ناقص
به عرض شما رسید که تلویزیون داشت مسائل آسمان شب را ذکر میکرد، جریان «کیوان»[26] را مطرح کرد؛ خیلی کارهای عمیق علمی کردند، با فرستادن دستگاه این کیوان را رصد کردند، طول، عرض، عمق، سیاهچالهها و اطراف آن را عالمانه گزارش دادند، اما گفتند همینطور ساخته شد! این نظم دقیق همینطور ساخته شد؟! این نظم «محیّر العقول» همینطوری ساخته شد؟! این رفته کیوان را از راه دور بررسی کرده؛ اما پیشِ پای خودش را نمیبیند! این همان بیان نورانی سید الشهداست در دعای «عرفه» است که فرمود: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیْهَا رَقِیبا»،[27] این جمله خبریه است نفرین نیست، یعنی کور باد نیست، بلکه کور است آنکه تو را نمیبیند! چگونه میشود موجودی که هستی او عین ذات او نیست، خودبهخود ساخته شده است؟! این شبستان و این مسجد ذرّهای است در برابر این نظام، هیچ عاقلی میتواند بگوید که باد و هوا جمع شده مسجد ساخته شد؟ فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون﴾؟ همینطور بیخود خلق شدند؟ هیچ عاملی نداشت؟ یا عامل داشت و عامل آنها خودشان هستند، خودشان خودشان را خلق کردند؟ هر دو محال است! این حرف یا برای مُلحدان حجاز است یا برای مشرکان؛ آنها که مُلحد هستند، این حرف برای آنها برهان است؛ آنها که مشرک هستند ـ برای اینکه خیلی از موارد است که فرمود ما از آنها سؤال کنیم که ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، اما ﴿لا یُوقِنُون﴾ نمیفهمند دارند چه میگویند، چنین چیزی را دهان به دهان شنیدن که خدا خالق اینهاست ـ اگر خدا خالق اینهاست «ربّ» اینها هم باید باشد!
این بخشهای دیگر که از سؤالات اینها سخن میگوید را ملاحظه بفرمایید؛ در سوره مبارکه «عنکبوت» آیه 61 به بعد فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾، پس اگر چنین است ﴿فَأَنَّی یُؤْفَکُون﴾، چون کلّ نظام را او آفرید! شمس و قمر و تدبیرِ شب و روز هم که به عهده اوست، پس چرا «مأفوک» و منصرف هستید؟ چرا شما را از راه راست به بیراهه بردند؟ ﴿اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکلُِّ شیْءٍ عَلِیمٌ ٭ وَ لَئنِ سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[28] اینکه تدبیر و ربوبیت است! میگویند «الله» این کار را کرده، اگر «الله» این کار را کرده، پس چرا غیر «الله» را میپرستید؟ میفرماید: ﴿بَلْ أَکْثرَُهُمْ لَا یَعْقِلُون﴾؛ اصلاً نمیفهمند که دارند چه میگویند! شما اگر واقعاً قبول کردید و میفهمیدید که نظام را او دارد اداره میکند، چرا سنگ و گِل را میپرستید؟
در سوره مبارکه «انبیاء» یک بخش از آن ناظر به همین قسمتهای توحید ربوبی است که فرمود: ﴿قُلْ مَن یَکلَْؤُکُم بِالَّیْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَْانِ بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُون﴾،[29] ﴿ بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتىَ طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلَا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَ فَهُمُ الْغَالِبُون﴾،[30] بعد میفرماید که آنها ﴿لَا یَعْقِلُون﴾ هستند و اگر از اینها سؤال بکنید که چرا این کار را میکنید؟ میگویند پدران ما این حرف را میزنند، بعد میفرماید: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون﴾، شما که همینطور میگویید پدران ما گفتند، باید پدران شما عالم باشند یا باید معصوم باشند یا باید برهان اقامه کنند، در حالی که نه معصوم هستند و نه برهان اقامه کردند. بنابراین ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾،[31] نتیجهگیری قرآن این است که تابع و متبوع «کِلَاهُمَا فِی النَّار». شما میگویید «آباء» ما این هستند: ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾، این بیانات نورانی قرآن کریم است؛ سرانجام انسان یا باید به فطرت عقلی خود تکیه کند یا باید به وحی الهی، نه این باشد و نه آن، همین خطر و همین مشکلات را دارد. پرسش: عقل در مقابل وحی است یا چراغ وحی است؟ پاسخ: نه، خود عقل چراغ وحی است؛ عقل میگوید من که میفهمم که نمیفهمم! عقل میگوید که من مسافری هستم و هرگز پوک نیستم، این نظام دقیق و حساب شده است، من جایی باید بروم و نمیدانم آنجا کجاست؟ و نمیدانم آنجا چه چیزی میخواهند؟ در سوره مبارکه «نساء» فرمود اگر ما انبیا را نمیفرستادیم، همین عقل در قیامت علیه «الله» احتجاج میکرد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[32] این «بَعْد» که ظرف است و مفهوم ندارد، چون در مقام تحدید است اینجا مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا را نمیفرستادیم، عقل بشر در قیامت علیه خدا احتجاج میکرد و میگفت خدایا تو که میدانستی ما بعد از مرگ چنین جایی میآییم، چرا راهنما نفرستادی؟! ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ این مفهوم دارد؛ یعنی قبل از رُسُل احتجاج عقل درست بود. عقل میگوید که من نابود نمیشوم و من پوچ نیستم، چگونه روح از بین میرود؟ چگونه هر کس هر چه کرد، کرد؟ هر کس هر چه گفت، گفت؟ مگر میشود که آدم دهان را باز بکند و هر چیزی را بگوید؟ پرسش: آنها قبل از اسلام حجّت کامله نداشتند؟ پاسخ: در عصر خودشان هر پیغمبری حجّت کامله بود! تعبیر قرآن این است که ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾؛[33] ما هیچگاه نگذاشتیم که فاصله بشود، این درباره قول و کتابهای آسمانی است؛ درباره انبیا هم فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[34] این ﴿تَتْرا﴾ مثل تقوا، آن «تاء» تبدیل شدهٴ از «واو» است؛ ﴿تَتْرا﴾ یعنی «وترا» و «وترا» هم یعنی متواتر؛ یعنی ما انبیا را متواتر فرستادیم، سلسلهٴ انبیا که قطع نشد! اگر انبیا را میگویید: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، یعنی متواترین. پرسش: ما دین خود را میبینیم، در حالی تورات و انجیل ناقص هستند؟ پاسخ: نه، نسبت به وجود مبارک قرآن و پیغمبر ناقص هستند؛ یعنی آنها کاملِ عصر خودشان هستند و این أکمل است، وگرنه ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْه﴾؛[35] هر پیغمبری که آمد حرف انبیای قبلی را تصدیق کرد و فرمودند که راست گفته است، هیچ پیامبری نیامد که بگوید «و فیه اوّلاً و فیه ثانیاً»؛ این شیوهٴ علماست که البته اظهار نظر میکنند، چون غیر معصوم هستند، این عالِم بعدی ممکن است که چند اشکال به عالِم قبلی داشته باشد که «کلاهما فی الجنة»، اما هیچ پیامبری نیامد که بگوید فلان پیامبر ـ معاذ الله ـ چنین و چنان، بلکه همه گفتند: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْه﴾، هر پیامبری که آمد گفت دیگری درست گفته، این خاصیت انبیاست! فرمود اگر حرفها و کتابها را میگویید متصل هستند: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾، انبیا را میگویید: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، پس این عقل چراغ خوبی است که وحی را میفهمد. آیات نازل شد که این چیزی را که شما میگویید، متوجه نیستید که دارید چه میگویید؟ اگر خالقیت را قبول کردید، باید در همه شئون پیرو «الله» باشید و او باید شما را بپروراند، پس ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ برهان است هم برای ملحدان و هم برای مشرکان. قسمت 8/زخرف/تسنیم
﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[44] مثل یونس نباش! بلکه همراه با قوم خود باش، با جامعه باش و این صبر جمیل را تحمّل بکن. به مردم ما هم میفرماید که قبل از شما اُممی بودند که بیراهه رفتند و سرشان به سنگ خورد ﴿إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا﴾؛ آنها که گرفتار نعمت هستند، نعمتزده میباشند. این نعمت الهی در عین حال که فیض و لطف است؛ اما یک غدّهای است! چون غالب علما با همین ضعف از روستا یا شهرها برخاستند و آمدند حوزه که به مقامات علمی رسیدند، اما همین که وضع مالی آنها خوب شد، بچهها متأسفانه آن راهی که باید بروند نمیروند! غرض این است که «داشتن» در عین حال که نعمت است، برای یک عده غدّه است، میگفتند ای کاش ما این وضع مالی را نمیداشتیم و بچههای ما طلبه میشدند! یک کار آسانی نیست! ببینید علّامه مرتّب به فخرالمحققین سفارش میکند که پسر به یاد من باش! مسئله مرگ و قبر و اینها چیز آسانی نیست، مبادا مرا فراموش کنی! این اصرار علّامه نسبت به پسرش فخر المحققین است. هیچکسی به اندازه یک طلبه به یاد پدر و مادرش نیست! این «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَه»[45] همین است! درست است که افراد عادی آدمهای خوبی هستند، اما هیچکس به اندازه طلبه نمیشود که به یاد پدر و مادر باشد.
فرمود مگر پدر و مادر آنها عاقل بودند که اینها به دنبال آنها دارند راه میروند؟! ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ﴾. انبیا فرمودند که پدران شما حرفهای خوبی زدند، ولی ما بهتر از آن آوردیم! در بخشهای دیگر فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، ﴿آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾، این را هم به دلالت مطابقه فرمودند. حالا اینجا به عنوان «خَفص جناح» فرمود بر فرض پدران شما حرفهای خوب داشته باشند، ما حرفهای بهتری داریم، اینها را گوش بدهید! وقتی که دیدند نشد، فرمود: ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبین﴾، حالا که اینطور است ما آن پرده را برمیداریم و میگوییم همه شما اشتباه میکنید. اینجا فرمود اگر پدران شماحرف خوب دارند ما بهتر از آنها را آوردیم: ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ﴾، گفتند ما حرفهای شما را قبول نداریم. فرمود پس این را بگویید! چرا میگویید که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾؟ اینطور گفتید؟! ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ﴾. در بخشی از خطابات فرمود آقایان! ﴿سَکَنْتُمْ فی مَساکِنِ الَّذینَ ظَلَمُوا﴾،[46] این تعلیق حکم مُشعرِ به علّیت است؛ فرمود آقایان! به جای ظالمین نشستید، یعنی چه؟ یعنی آنها ظلم کردند که ما بساط آنها را برچیدیم، شما هم همینطور میشوید. ﴿وَ سَکَنْتُمْ فی مَساکِنِ الَّذینَ ظَلَمُوا﴾ یعنی اعلام خطر است. اینجا هم فرمود ما اوّل گفتیم پدرانتان که گفتند بر فرض قبول، حرفهای ما را هم گوش بدهید، حرفهای ما بهتر از حرفهای پدرانتان است! اما صریحاً گفتند: ﴿إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ﴾، فرمود حالا که چنین شد ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾. امیدواریم که خدا عاقبت همه را ختم به خیر کند! قسمت 8/زخرف/تسنیم
حدسیات
یکی از مفاهیمی که امروزه هنوز از طرف دانشمندان شناخت شناسی مورد بحث است مسئله حدس یا به اصطلاح حس ششم است که به نوبه خود در یک فضای بین مادی و معنوی بطور مبهم جلوه نموده است .
سیدنا الاستاد امام ـ خدا غریق رحمت کند ـ یک روز در بحث اصول میفرمود: خیلیها «ظُنَنا» هستند ما به آنها میگوییم علما! علم کم گیر میآید. در برهان، مبادی تصدیقیه که مشخص شد، استقراء مرز آن جداست، تجربه که با قیاس خفی همراه است و یقینیتر از استقراء است مرز آن جداست، حدسیات مرز آن جداست. مقدمات حدسی از کجا پیدا میشود؟ ارزش آن چیست؟ الآن آنها که ملحد هستند، کمونیست هستند، خدا را قبول ندارند، عالَم را میگویند همینطوری پیدا شد، اینها یقین دارند وقتی در عالَم درخت هست آبی هست که او را پرورش بدهد؛ این را از کجا گرفتند؟ به خالق که معتقد نیستند تا بگویند مبدأ حکیم وقتی درخت را آفرید، حتماً آبی را خلق میکند. اینها براساس حدسیات است؛ بشر با حدسیات هم یقین پیدا میکند. مرز حدسی با حسّی هم در برهان منطق مشخص شده است. در بخشهایی از این قضایا با مقدمات حدسی که فصل سوم است؛ یعنی کاملاً از مرز تجربه جداست و کاملاً از مرز تجربه و استقراء جداست. حدسیات یک مقدمات دیگری است، پیدایش آن حساب و کتابی دارد، کدام مقدمه حدسی است؟ کدام مقدمه یقینآور است و مانند آن؟ اینها که با اختراع، یک دارو یقین پیدا میکنند که این دارو شفابخش مشرق و مغرب عالَم است؛ اگر به تجربه تکیه نکنند به حدسیات تکیه میکنند؛ این است که مقامِ حدس محفوظ است.
علم حضوری حصولی
«فتحصّل أنّ هاهنا فصلین و مقامین»: یکی علم حصولی است که دست حکیم و متکلّم باز است و نامتناهی را ثابت میکند، بسیط را ثابت میکند، در ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ﴾ هم به همان بسیط اشاره میکنیم،بیش از این هم تکلیف ما نیست تفسیر قرآن هم بر اساس همین جهت است. قرآن که بر ما نازل نشده، ما هم که آن شهود قرآن را نداشته و نداریم، ما با مفاهیم و استدلال سر و کار داریم. فصل دوم هم برای آنهایی است که اهل شهودند، مثل صاحب«مناجات شعبانیه» و آنها که اهل آن هستند، میگویند خدایا از این به بعد من ساکتم، تا ببینم تو چه میگویی! تو با من حرف بزن! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِک». این است که ما این همه مفهوم را چندین سال داریم بحث میکنیم و هیچ تکان نمیخوریم! در این «مناجات شعبانیه» عرض میکند شما یک گوشه حرف بزن، تا من بلرزم! از این معلوم میشود این علم، علم حصولی نیست، مگر مفهوم آدم را میلرزاند؟! فرمود یک گوشه اشاره کن تا من جان بدهم:«فَصَعِقَ لِجَلالِک»، صعقه بزنم! این همه و چندین سال ما با مفهوم سر و کار داریم،مفهوم که آدم را صعقه نمیدهد. بنابراین اگر امام(رضوان الله علیه) یا سایر علما و اساتید فرمودند راه نیست یعنی راهی برای خودسازی نیست، مگر فصل دوم، مقام دوم یعنی علم شهودی است؛ یعنی آنجا که انسان با شنیدن صدای خدا بیهوش میشود، با دیدن آثار خدا بیهوش میشود، آن چیزی که آدم را بیهوش میکند، معلوم میشود علم شهودی است، چون مفهوم که آدم را بیهوش نمیکند! آنجا که سخن از ذات است، نامتناهی بودن است، ازلی بودن است، ابدی بودن است، سرمدی بودن است، در اینها میدان حکمت و کلام باز است؛یعنی مفهوم است، مفهوم که محدود نیست؛ لذا خود حضرت امیر(علیه السلام) این دو اصل را در خطبه اول بیان کرد که او جزء ندارد، ولو عنوان بسیط در خطبه اول نیست،فرمود جزء ندارد، بعد فرمود نامتناهی است.
مواظبت ائمه(علیهم السلام) بر آگاهی شاگردان در تفکیک صفات ذات از فعل
ائمه(علیهم السلام) هم مواظب این حرفها بودند! کسی در محضر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه)[30] و همچنین امام رضا(سلام الله علیهم اجمعین) گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ مُنْتَهَی عِلْمِه» [31]تا علم خداست من او را حمد میکنم، حضرت فرمود این طور نگو، عرض کرد چه بگویم؟ فرمود: «فَلَیْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًی»، مگر علم خدا حدّ دارد، تو چه میخواهی بگویی؟ عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود بگو: «وَ لَکِنْ قُلْ مُنْتَهَی رِضَاه» رضای خدا محدود است، مرزی دارد به نام رضا که وارد بهشت میشوند، مرزی دارد به نام غضب وارد جهنم میشوند. غضب در مقابل رضاست، رضا در مقابل غضب است؛ ولی علم خدای سبحان حد ندارد:«فَلَیْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًی»، نگو «الْحَمْدُ لِلَّهِ مُنْتَهَی عِلْمِه»، بگو «قُلْ مُنْتَهَی رِضَاه» مواظب بودند که صفت ذات کجاست، صفت فعل کجاست، در عین حال که احکام فقهی را میگفتند، احکام فلسفی و کلامی را هم به شاگردان خود تفهیم میکردند، مثل روایتی که در روزهای قبل از هشام نقل کردیم که حضرت به هشام فرمود: «أَ تَنْعَتُ اللَّه» خدا را وصف میکنی؟ ـ مرحوم صدوق نقل کرد ـ هشام عرض کرد «نَعَمْ»، حضرت فرمود: «هَاتِ» وصف کن ببینم چطور خدا را وصف میکنی؟ گفت: «هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» و امثال آن، فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَاالْمَخْلُوقُون»؛خیلیها سمیعاند، خیلیها بصیرند، هشام عرض کرد پس چطور وصف کنم؟ فرمود نگو «علیم» است بگو «علم» است!«نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ»؛[32]اینها اگر در فلسفه بحث شود آن وقت معلوم میشود اینها کجا و «لا تنقض» کجا! فرمود او که «علیم» نیست، این «علیمٌ» که میگویند ناظر به مقام تجلیّات اوست که در مقام فعل است و حال آنکه او علمِ محض است، حیات محض است، نور محض است، یعنی نامتناهی است، نه اینکه «ذاتٌ ثبت له العلم» مشتق باشد و امثال آن، خودِ این علم، علیم است، چون قائم به ذات است. اگر در کلمات خود ائمه(علیهم السلام) ملاحظه بفرمایید مرز این دو خیلی فرق میکند؛ یعنی علم حصولی یک جا دارد، علم حضوری یک جا دارد. قسمت 10/ شوری/ تسنیم
نتیجه گیری:
در این قسمت اولین گام در فرایند تصمیم گیری انسان که پایه اساسی شناخت درون نگر در انسان است با توجه به نکات ارزشمندی که از تفسیر تسنیم ذکر گردیده است تا حدودی آشنا شدیم . مراحلی که از ورود اطلاعات و داده های حسی آغاز میگردد و بعد از طی مراحل تصور و تصدیق به شکل یک مفهوم در حافظه انسان جای میگیرد . حال چگونه انسان از این اطلاعات اولیه استفاده می نماید تا تفکر،تعقل و تصمیم گیری خود را شکل دهد؟ در قسمت بعدی به استحضار میرسد .