دریافت نسخه PDF مقاله - 1589KB
تاریخ نگارش : يازدهم تير 1402
شناخت محیط- عالم طبیعت
محمد هادی حاذقی
ویژگیهائی که اسلام و دیدگاه الهی به طبیعت و عالم مادی دارد در هیچ مکتب غیر الهی دیده نمیشود
عالم را دارای شعور میداند و همه عالم مادی را فرمانبر و مطیع خداوند مقرر مینماید و آفرینش آنها را در بهترین ، کاملترین و زیباترین خلقت میداند . در عین عالم مادی را شاهد و شهادت دهنده عالم قیامت میداند .
با توجه به این ویژگیها شناختی که الگوی اسلامی مدیریت راهبردی ارائه میدهد کاملترین و موثر ترین معیارها در بررسی محیط تصمیم گیری و تدوین هدف و سیاست و در اختیار راهبرد نگار قرار مییرد .
در این قسمت به بررسی این دیدگاه از عالم طبیعت میپردازیم
کلید واژه : آسمان، زمین، طبیعت، آشفتگی، نظم،
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
شناخت محیط- عالم طبیعت
چکیده
ویژگیهائی که اسلام و دیدگاه الهی به طبیعت و عالم مادی دارد در هیچ مکتب غیر الهی دیده نمیشود
عالم را دارای شعور میداند و همه عالم مادی را فرمانبر و مطیع خداوند مقرر مینماید و آفرینش آنها را در بهترین ، کاملترین و زیباترین خلقت میداند . در عین عالم مادی را شاهد و شهادت دهنده عالم قیامت میداند .
با توجه به این ویژگیها شناختی که الگوی اسلامی مدیریت راهبردی ارائه میدهد کاملترین و موثر ترین معیارها در بررسی محیط تصمیم گیری و تدوین هدف و سیاست و در اختیار راهبرد نگار قرار مییرد .
در این قسمت به بررسی این دیدگاه از عالم طبیعت میپردازیم
کلمات کلیدی
آسمان، زمین، طبیعت، آشفتگی، نظم،
محیط
در آن کریمه ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ چهار اسم از اسامی کلیّه حق تعالی بیان شد که جامع این چهار اسم «محیط» است که خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطٌ﴾[1] است، چون ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطٌ﴾ است قبل از هر چیزی خواهد بود و بعد از هر چیزی هم خواهد بود و با ظاهر هر چیزی هم خواهد بود و با باطن هر چیزی هم خواهد بود؛ قهراً جایی فرض نمیشود که از احاطه خدای متعالی بیرون باشد جامع این اسمای چهارگانه «محیط» است: ﴿وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ چون علمش صفت ذات اوست و مانند ذات نامحدود است، پس جایی فرض نمیشود که از حیطه علمی حق تعالی بیرون باشد. بعد از بیان کردن این اسمای ذات پرداختند به بیان فعل حق تعالی فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ خدای متعالی آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، بعد از آفرینش این مجموعه به تدبیر این نظام پرداخت اوّل آفرید، بعد به تدبیر پرداخت، اوّل خالقیت است بعد ربوبیت، اوّل آفرینش است بعد پرورش، اول خلقت است بعد تدبیر و تربیت؛ منتها مجموعه آسمانها و زمین را یعنی نظام ماده را در شش روز آفرید. منظور از این روز آن نیست که زمین یک بار به دور خود بگردد، زیرا بعد از پیدایش زمین پیدایش آفتاب و نظم خاص حرکت، سخن از شب و روز به میان میآید. قبل از تنظیم این امور، سخن از روز و سخن از شب نیست؛ اما اصل زمان که مقدار حرکت است و حرکت با اصل مادّه همراه است این قابل تصوّر است که در شش روز یعنی در شش مرحله از زمان نه یعنی ششتا 24 ساعت، شش برهه از زمان، شش مرحله از زمان و روز به معنای روزگار و به معنای زمان در قرآن کریم هم استعمال شده. در سوره مبارکه «آل عمران» آیه 140 اینچنین است میفرماید: ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾؛ اگر شما در جنگها مجروح میشوید قروح و جروح به شما اصابت میکند و آسیبی میبینید، دیگران هم آسیبدیده خواهند شد. در بحث دیگر و جایی دیگر فرمود حق آن است که اگر شما زخمی میدهید آنها هم زخمی میدهند شما رنج میبرید آنها هم رنجور میشوند؛ اما ﴿وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ﴾[2] شما به چیزی امیدوارید که آنها امید ندارند، آنها به خدا معتقد نیستند و امیدوار نیستند و میگویند انسان با مردن از بین میرود و خاک خواهد شد، پس امیدی برای آنها نیست، شما هستید که امیدوار به خدای متعالی هستید. پس رنج مشترک بین مؤمن و کافر است زخمی شدن مشترک بین حق و باطل است، الا اینکه امیدوار به رحمت حق بودن مخصوص مؤمنین است ﴿إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ﴾؛[3] اگر شما ألم و رنج دارید متألّم میشوید آلامی میبینید آنها هم ألم و رنج میبینند ﴿إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ﴾؛ اگر شما ألم و رنج میبینید ﴿فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ﴾؛ آنها هم ألم و رنج میبینند همانطوری که شما رنج میبینید؛ اما فرق این است که ﴿وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ﴾؛ شما چیزی را امیدوارید که آنها امید ندارند.
در صدر این آیه فرمود: ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾؛ اگر به شما قرح و جراحتی رسید به آنها هم رسیده است ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾؛[4] این روزگاری است گاهی به نفع شما گاهی به نفع آنها ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾؛[5] این روزگاری است که گاهی به حسب ظاهر آنها پیروز میشوند گاهی شما، ولی در این فراز و نشیب خدا میخواهد بیازماید ببیند مؤمن کیست و شهید و شاهد کیست ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾؛ از شما شهدا اتخاذ کند، از شما کسانی را که شاهدند اتخاذ کند ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾ قسمت 3/حدید/تسنیم
اصول تحقیق در محیط
ذات أقدس الهی کلّ نظام را با همه تحقیقات و تأسیسات و تشکیلات خود دقیقاً آماده کرده، طبق آن اصول پنجگانهای که قبلاً بیان شد: اصل اوّل کان تامه بود که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء﴾،[1]اصل دوم کان ناقصه بود که در سوره «طه» است:﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾،[2] اصل اوّل این است که «کلُّ ما صدق علیه شیء انه مخلوق الله»، این که این کان تامه است. هر چیزی هستی خود را از خدا گرفته است. اصل دوم که در سوره «طه» بود، این بود که هر چه آفرید، زیبا آفرید؛یعنی هر چه که این موجود میخواست با ساختار درونی او هماهنگ است، لازم دارد، به او داد؛ چه موجودات دریایی، چه فضایی، چه صحرایی، چه جماد، چه گیاه، چه نبات، چه انسان، این موجود اگر بخواهد بارور شود و ثمربخش شود، این شرایط را باید داشته باشد و به او داد هر حیوانی بخواهد پدر شود، مادر شود؛ چه شرایطی لازم دارد به او داد. هر درختی بخواهد میوه بدهد، شرایط آن را به او داد:﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، این «کان» ناقصه است نه اینکه داد، رها کرد، او «رب عالمین» است،﴿رَبُّ کُلِّ شَیْء﴾[3] است. اینها را پروراند، عملاً نشان داد که این مرغ اگر بخواهد مادر بشود، پدر بشود، این شرایط را دارد که میبینید. این درخت اگر بخواهد بارور بشود و میوه بدهد این شرایط را دارد که میبینید.«ربوبیت، تربیب»، این مضاعف است از باب ناقص نیست، تربیت لازمه تربیب است،«ربّ»، مضاعف است،«رَبَیَ»، ناقص است،«رَبَی»، که تربیت یا «ربَوَ» از اوست؛ چه ناقص «واوی»، چه ناقص «یایی»، لازمه تربیب است که مضاعف است، خدا تربیب دارد، ربّ است، مدبّر است، مدیر است، لازمه تدبیر و مدیریت تربیت است، این کار را کرده، این اصل سوم.
چهارمش هم این است که به مقصد رسانده و اعلام کرده که این بیهدف نیست، این را درباره کلّ نظام! فرمود؛ آسمانها اینطور است، موجودات آسمانی این طور است، دریا اینطور است، موجودات دریایی اینطور است، صحرا اینطور است، موجودات صحرایی اینطور است، هوا و فضا اینطور هستند، موجودات فضا هم این گونه هستند، این کلّ نظام! اینها به عنوان سفره است، سفره برای ضیافت است، بعد از اینکه همه این کارها را کرد، انسان را آفرید، انسان را که قبلاً خلق نکرد، همزمان با اینها خلق که نکرد، همه اینها را به عنوان سفره جهانی آفرید بعد انسان را آفرید و انسان در جهان مثل روح در بدن است، این بدن یک پیکر مادی دارد و یک روح دارد که ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقا آخَر﴾،[4]پس جهان را آفرید،یک؛ به زیباترین وجه آفرید، دو؛ پروراند، سه؛ آماده کرد این سفره را، بعد صاحب سفره را خلق کرد به نام انسان.
تشریح این مطلب در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغهاست؛[5] البته از آیات قرآن به برکت همینها به دست میآید. همه این سفرهها و غذاها را آماده کردند، انسان را خلق کردند. انسان یک مهمان ناخوانده نیست،یک؛ بیگانه نیست، دو. رابطه انسان با جهان رابطه روح و بدن است، انسان اگر بخواهد سالم باشد، باید بدنش را خوب حفظ کند؛ در سوره «اعراف» فرمود انسان اگر بخواهد در عالم آسیب نبیند باید مواظب اخلاقش باشد. اگر این کار را کرد: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ﴾،[6]﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْماءً﴾،[7] اگر کسی بخواهد از دست و پایش بهره صحیح ببرد باید مواظب باشد. اگر کسی بخواهد از هوا، از باران، از آب، از آسمان و از زمین بهره ببرد باید مواظب باشد. انسان نسبت به جهان بیگانه نیست، مهمان ناخوانده نیست. عقل را هم به او داد به عنوان فطرت.
این سه تا ضمیر کارساز است:﴿فَأَلْهَمَهافُجُورَهاوَتَقْواها﴾؛[8]نه انسان را مثل ظرف خالی و لوح خالی خلق کرد، این یک؛ نه نظیر کلیات «ابوالبقاء»یک کلیات را به او گفته که چه خوب است و چه بد است! نه یعنی نه! سه تا ضمیر است که به نفْس برمیگردد، به هر کسی بدی او و خوبی او را در درونش کاشت و الهام کرد، هیچ کسینمیتواند بگوید من نمیفهمم. آن مطالب دقیق را که ما نمیفهمیم را که از ما نخواستند، این مطالب عادی؛یک کارگر ویک کشاورز میداند چه بد است، چه خوب است. کمفروشی بد است، دروغ گفتن بد است، خیانت بد است، دورویی بد است، اینها بد است. امانت خوب است، ادب خوب است، انسانیت خوب است. این سه تا ضمیر یعنی به تو ای بشر! به تو ای زید! من گفتم، نه اینکه به کلیات گفتم که «العدل حسن». هیچ کسی نیست که خوبی خود، بدی خود را نداند. این کار را میخواهد بکند الآن، این حرف را میخواهدبزند اینجا، فقط میخواهد یک عده را بخنداند، آبروی کسی را ببرد، میداند بد است:﴿فَأَلْهَمَهافُجُورَهاوَتَقْواها﴾،نه «فألهمها الفجور و التقوی»، این کارها را کرده است. برای تتمیم این، بهترین انسان که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) است، فرستاد و برای او برنامههای جهانی داد که قول ثقیل است:﴿إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾،[9]او هم با نماز شب و سحرخیزی فراوان این را تحمل کرده، حضرت با همه این تشریفات، این را به جهانیان ابلاغ کرده، تلاوت کرده؛﴿یَتْلُوا﴾شد،﴿یُعَلِّمُهُمُ﴾شد،﴿الْکِتَابَ﴾شد،﴿الْحِکْمَةَ﴾شد،﴿یُزَکِّیهِمْ﴾[10]شد، همه شد.
قسمت 3/مدثر/ تسنیم
شناخت محیط
در قرآن کریم فرمود بشر موظّف است ـ آنها که اهل فکر و تحقیق هستند ـ مکتبهای گوناگون را بشنود و بررسی کند و بهترین آن را بپذیرد، این آزاداندیشی است. فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛[3] به آن محققان و پژوهشگرانی بشارت بده که مکتبهای گوناگون را میشنوند، مطالعه میکنند، ارزیابی میکنند، بهترین آن را میپذیرند، این اصل اوّل است.
اما در قرآن کلّیگویی محض نیست که یک سلسه کلّیاتی بگوید و مصداق نشان ندهد. بعد از آن اصل فرمود در بین مکتبهای گوناگون، «أحسن المکاتب» مکتب توحیدی است، پس آن مطلب اوّل این است که ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾، این ﴿الْقَوْلَ﴾، «الف و لام» آن برای جنس است، ﴿الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾. اصل دوم آن است که ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾؛[4] بهترین قول، قولی است که به الله دعوت بشود؛ یعنی کلّ این نظام را خدا آفرید و کلّ این نظام تحت تدبیر خداست، انسان هم از این قاعده مستثنا نیست، مخلوق خداست، تحت تدبیر خداست، مدبّرات الهی کلاً این نظام را اداره میکنند، انسان هم باید تحت تدبیر این نظام أحسن باشد. ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾، تنها قول نباشد، این قول را با عمل تتمیم کند، این اصل دوم.
اصل سوم، صغرا را هم نشان داد و آن فرمود پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی است که میگوید: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾؛[5] من هستم که مردم را به الله دعوت میکنم و خودم هم ﴿عَلی بَصیرَةٍ﴾ این راه را رفتم و میروم. پیروان من هم همین کار را میکنند، ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ هم «یدعوا الی الله علی بصیرة». ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا﴾؛ این کارها را میکنم. ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ هم همین کار را میکند؛ یعنی «یدعوا الی الله علی بصیرة».
پس اصل اوّل اصل پژوهش و حقمداری را ذکر کرد. اصل دوم مشخص کرد که کدام مکتب «أحسن المکاتب» است. اصل سوم هم این است که چه کسانی این راه را دارند؟ در قبال این فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ﴾، آن «أحسن القول» است، «أحسن الفعل» است که راههای آن مشخص است. کسی که در برابر آنها قرار گرفته از او دیگر ظالمتر ما نداریم. این تعبیر ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ﴾؛ یعنی از او ظالمتر ما نداریم؛ نه او ظالمترین مردمان عالم است! ممکن است کسانی هم باشند همظلم او، این ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ کذا، ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ کذا که با استفهام است؛ یعنی از این ظالمتر کسی نیست. اگر ظالمان دیگری هستند یا پایینتر از اینها هستند یا همسطح اینها هستند. از اینها دیگر ظالمتر نیست. نه اینها ظالمترین مردم هستند! ممکن است کسانی هم باشند در همین حد ظلم بکنند. ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ﴾، یعنی از او دیگر ظالمتر کسی نیست. اگر دیگران ستم کردند، یا ستمشان کمتر از این است یا همسطح این است. این هم که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی﴾، یعنی از این آقا دیگر ما ظالمتر نداریم. ظالمان دیگر یا همسطح این هستند یا پایینتر. چرا ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعَی إِلَی الْإِسْلاَمِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾؟ برای اینکه این در برابر دو تصمیم قطعی خدا ایستاده است: تصمیم اوّل خدا این است که نورش را که فرستاد در طی 23 سال تدریجاً تکمیل کند. وقتی جریان غدیر تمام شد، ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً﴾،[6] دیگر کامل شد. این اصل اوّل و کار اوّل و خدا انجام داد. بعد نسبت به جهان فرمود این مکتب باید عالمگیر باشد نسبت به همه مکاتب باید برتر باشد، این به دست شماست. شما باید قرآن را نسبت به انجیل و تورات و مکتبهای دیگر برتر کنید. این دو کار خواست خداست و دستور داد و اجرایی است.
کار اوّل این است که دیگران میخواهند نور خدا را خاموش کنند؛ ولی ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؛ لذا فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾، دیگر با جریان غدیر تمام حرفهایی که باید بگوییم گفتیم. ما این هشتاد غزوه و سریه خیلیها اسلحه را انداختند و ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً﴾، این اوّلی انجام شد. اما دوم: ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، بر تمام مکتبهای دنیا اسلام باید سر باشد. این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»،[7] در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید این یک جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده است؛ یعنی «یا ایها العلماء»! این مکتب را برترین مکتب عالم نشان بدهید. حوزهها باید مکاتب دیگر را بررسی کنند، نقصهای آنها را بیان کنند، حقایق اسلام را بازگو کنند، به وسیله علما که وارثان دین هستند این «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» است و گرنه این خوبهخود که بالا نمیآید.
پس اساس حوزه این است که این ﴿مُتِمُّ نُورِهِ﴾ را اجرا کند اوّلاً، یعنی به قول سنایی «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش»؛[8] یعنی آنچه را که آدم میشنود عملی کند، آنچه را که در کتابها میخواند عملی کند، بشود: ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾. بعد نوبت دوم این است که ﴿أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، بر همه مکتبها، تا روابط بینالملل نباشد، تا کنگرههای جهانی نباشد، تا گفتگوی ادیان نباشد تا بررسی و کرسیهای آزاداندیشی بین اسلام و یهودیت، اسلام و مسیحیت، اسلام و کمونیسم، اسلام و سکولار نباشد که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ نمیشود. این را به دست چه کسی سپرده؟ اینکه حضرت فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»، یعنی خودبهخود بالا میآید یا به دست ورثه انبیا بالا میآید؟ این حرف را مکرّر ذات اقدس الهی بیان کرده. شما بفرمایید این دو مطلب را هم در سوره مبارکه «توبه» بیان کرده، هم در سوره مبارکه «صف» بیان کرده، هم در سوره مبارکه «فتح».
در سوره مبارکه «توبه» آیه 32 به این صورت آمده: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾، اینها میخواهند نور خدا را با دهن خاموش کنند! مگر میشود نور آفتاب را با دهن و با تبلیغات سوء خاموش کرد؟ شما هر چه فوت بکنید دیگر نور آفتاب که با فوت دهن کسی خاموش نمیشود. ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾، این سرمایه هست، الآن که شما بیبنید با حجاب و با غیر حجاب مخالف هستند این به این فکر نیست که حالا یک مقدار پارچه روی سرش باشد یا نباشد، او با کلّ نظام و با کلّ دین درگیر است. هر وقت چهار تا مشکل پیدا شد یا با آیه حجاب درگیر میشوند یا با آیه دیگر درگیر میشوند. فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾، این نور را میخواهند خاموش کنند، همین! اما ﴿وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾، خدا این نور را به تمام میرساند. این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ همیشه خواهد بود. حالا گاهی مستور گاهی مشهور.
بعد اصل بعدی: ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، تنها مسلمان شدن یک عده کافی نیست، اسلام باید دین جهانی باشد. این اگر کسی مکتبهای دیگر، افکار دیگر، چه الحادی، چه سکولاری، چه کمونیستی، اینها را نداند و باطل نکند که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ نمیشود. ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾، در بخشهای دیگر با مضمونهای دیگر﴿وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾[9] هست. پس اینها وظیفه و رسالت اصلی حوزههای علمیه است و خدا فرمود من این کار را کردم: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾؛ یعنی مکتب تمام شده است. این ﴿لِیُظْهِرَهُ﴾، شما اگر بخواهید ذات اقدس الهی تأییدتان میکند؛ چه اینکه فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾،[10] حالا لازم نیست قتال باشد همین جهاد فرهنگی که باشد میتواند اثرگذار باشد. در سوره مبارکه «فتح» هم مشابه این مضمون آمده، آیه 28 سوره مبارکه «فتح» هم همین است: ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾، این همه خونهای پاک شهدا، ما اگر نتوانیم این دین را حداقل در کشور خودمان زنده نگه بداریم که «کفی بنا خسراناً». این هست، فرمود این باید جهانی باشد.
بنابراین هم کارها را باید تقسیم کرد، هم درسها را باید تقسیم کرد، هم مکتبها را باید تقسیم کرد، هم زبانهای زنده دنیا را باید آشنا بود، هم الحادها و شبهات را باید ارزیابی کرد. در زمان نزول فرمود ما پانصد ششصد سال قبل اینها را در انجیل گفتیم، بیش از پانصد ششصد سال قبل در تورات این حرفها را گفتیم که مسلمانها روی پای خودشان ایستادند. اینکه فرمود مسلمانها روی پای خودشان ایستادهاند، یعنی دارد قصّه میگوید یا دارد امر میکند به صورت خبر؟ یعنی مسلمان! روی پای خودت بایست، ﴿فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ﴾،[11] این معنی اسلام است. هر وقت چهار تا مشکلی پیش آمد آن چهار تا روسری را هم کنار میزنند. این دهنکجی به خود نظام است و گرنه همیشه بود این حرفها. فرمود این است، این وظیفه حوزه است، این وظیفه دولت است، این وظیفه ملّت است که این کارها را انجام بدهیم و عمده آن است که ما یک بُعدی یا دو بُعدی حوزه را اداره نکنیم. حوزهای که یک بُعدی یا دو بُعدی باشد نه کرسی آزاداندیشی دارد نه اتمام نور مقدورش است نه «اظهارُه علی الدین کلّه» میسورش است. اگر ما در همین تک بُعدیها رشد کردیم، کسی که چهار تا حرف خلاف زد، چون آماده برای جواب نیستیم، یا تفسیق یا تکفیر! این پیش نمیرود. ما باید این کرسیهای آزاداندشی را که فرمودند باید انجام بدهید، آدم وقتی دستش خالی باشد حرفهای دیگران را نداند، فقط حرف خودش را بداند، یا تکفیر میکند یا تفسیق، جلسه را ختم میکند؛ اما شما ببینید وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) این را در آخر توحید مرحوم صدوق هست، با همه اینها مبارزه میکرد، مناظره میکرد، با مسیحیها با یهودیها با ملحدان با جبریها با تفویضیها؛[12] یعنی حوزه باید این گونه باشد، درسها باید توزیع شده باشد.
غرض این است که رسالت اصلی ما همین دو چیز است در تتمیم نور الهی و پیروز کردن اسلام بر مکاتب دیگر. قسمت 4/صف/تسنیم
شناخت موقعیت
در بحثهای قبلی آیاتی گذشت که جامعه اسلامی و متمدّنان دینی اینها کسانی هستند که قدرت انتقام خودشان را برای برونمرزی دارند، در درون مرز اگر بین خود شیعهها، بین خود مسلمانها و بین خود مؤمنین اختلافی باشد، اینها با دشمنشان نمیجنگند، بلکه با دشمنی میجنگند؛ بَد را از پا درنمیآورند، بلکه بدی را از پا درمیآورند ﴿وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾،[17] نه «یدرءون السیّئ»، نه دوست بد، رفیق بد و مؤمن بد را از پا دربیاورند، اینها سعی میکنند با اخلاق زندگی کنند. در برابر بیگانهها فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء»؛[18] ـ این بیان نورانی حضرت امیر است ـ فرمود: هر سنگی که چه از شرق و چه از غرب آمد آن را به همانجا برگردانید! یک ملت ستمپذیر نباشید! عفو و اینها جای خاص خودش را دارد، عفو برای درونمرزی است، در برونمرزی اگر کسی تجاوزی به گوشهای از مرزهای شما کرد، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء»؛ فرمود: مبادا گوشهای از گوشههای مملکت شما سنگی بیاید و شما آرام باشید! عفو و احسان و مانند اینها برای برونمرزی نیست، در کشورتان باید با عزّت و استقلال زندگی کنید، امّا در درون مرز با بدی بجنگید، نه با بد! ﴿وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾، نه «السیّئ»! نه آدم بد! بدی را بردارید! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾، این آیه غیر از آن آیه اوّلی است، دستوری هست که شما با خوبی بدی و اختلاف را برطرف کن، نه طرف مختلِف را! طرفی که با شما اختلاف دارد، سعی میکنید او را از پا دربیاورید؟! اینکه کار اسلامی نیست! سعی بکن اختلاف را از بین ببر! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾، آن وقت ﴿فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾؛[19] آن وقت آن دوست خوبی برای شما خواهد شد! دوبار که شما گذشت کنید، او دوست «حَمِیم» خواهد شد! «حَمِیم» مثل «حمّام»؛ یعنی دوست گرم، «صَمیم» یعنی پُر، این سنگ سخت را که سبک نیست میگویند صخرهٴ صمّاء، کسی که «ثقل سامعه» پیدا کرده و چیزی در گوش او نفوذ ندارد را میگویند «أصم»، دوست صمیمی یعنی دوستی که درونپُر است و چیز خلاف در او نیست. فرمود اگر شما بدی را از پا درآوردید، ﴿فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ﴾، قبلاً «عَدُو» بود، الآن میشود «وَلِیّ»، «حَمِیم» هم هست، «حمّام» هم هست، گرم هم هست و دوست گرمی میشود.
پس وظیفه ما در درونمرزی برداشتن اختلاف و بدی است و رسالت ما در برونمرزی دفاع است. بین «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء» و بین ﴿وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾، همان فرق بین درونمرزی و برونمرزی است. آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیل»[20] همین است! «ضَیم» یعنی ستمپذیری، هیچ ملت آزاده و عزیزی ستمپذیر نیست! فقط ملتِ ذلیل و زبون است که زیر بار ظلم میرود. پرسش: آیا مرزهای جغرافیایی منظور است یا مرزهای اعتقادی؟ پاسخ: بله، مرزهای دشمنی، اسلام که با اسلام مرز ندارد، اسلام با بیگانه مرز دارد. ممکن است کشوری مثل آلسعود به ظاهر مسلمان باشد و یک کشور مسلمان مظلومی را مثل یمن را در هم بکوبد، پس اسلام شناسنامهای نه! کشوری که واقعاً یک کشور اسلامی باشد، دیگر مرزی نیست. ﴿وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ که این برای درونمرزی است. ﴿وَ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ﴾؛ دعوتها و ندای الهی را پاسخ مثبت میدهند: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛[21] مردان الهی و جامعه ایمانی دستور الهی را لبّیک میگویند. ﴿وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾؛ این ذکر اعمال مهم است بعد از ذکر اصل اعتقاد، ﴿وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾؛ امر جامعه اسلامی و متمدّن با مشورت پیش میرود، مستحضرید که نفرمود «أَمْرُ اللهِ شُوریَ بَیْنَهُمْ»، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[22] باید از طرف خدا بیاید، احکام شرعی، مسائل اعتقادی و مانند اینها «أَمْرُ اللهِ است که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾، امّا امر مردم که چگونه شهرشان را بسازند، کجا خیابانکشی کنند، کجا یکطرفه شود، کجا دوطرفه شود، کجا بلوار شود و کجا فلان بیمارستان قرار بگیرد، اینها «امر النّاس» است و «امر النّاس» با مشورت باید انجام شود؛ امّا «امر الله» با مشورت و استخاره و مانند اینها نیست، «امر الله» یعنی احکام شرعی و احکام شرعی هم منحصراً از ذات اقدس الهی است. پس «امر الله» براساس ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ فقط از ناحیه وحی است، امّا امر مردم که چگونه کشور خود را اداره کنند که به موضوعات برمیگردد و نه به احکام، این با مشورت حل میشود؛ احترام گذاشتن به افکار جامعه باعث نیّت خوب و وِداد ملّی است. ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾، احترام گذاشتن به افکار دیگران، باعث انسجام و وحدت است؛ بیاعتنایی به افکار و آرای دیگران سرانجام جامعه را میرنجاند. ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾، قبلاً هم بیان شد که ما فقر اقتصادی در اسلام نداریم، امّا فقر طبیعی یک امر طبیعی است! مادامی که ما در دنیا زندگی میکنیم فقر طبیعی داریم؛ کودک داریم، بیمار داریم، فرتوت و تصادفی داریم، ما یک دنیایی داشته باشیم که اینها در آن نباشد که دیگر دنیا نیست! پس فقر طبیعی امر قطعی است، امّا فقر اقتصادی نداریم، چون برای همه بودجه مشخص شده است! آنکه خدای سبحان به دیگری داد ـ در آیات سوره مبارکه «نور» بود خواندیم ـ فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾؛[23] حواستان جمع باشد! ما به شما دادیم، این «مال الله» است! این «مال الله» را که به شما دادیم را به این مستمندان بپردازید. قسمت 32/شورا/ تسنیم
همه مرزها باید از هم جدا باشد. آیه نُه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ﴾، چون بحث از اینها بوی نفاق میداد، فرمود بعضیها سپر دستشان است. بعضی سپر آهنی دستشان است در میدان جنگ است، ﴿جاهِدِ الْکُفَّارَ﴾. بعضی دستکش حریری روی فلز است همین از اینجا درآمده، این دستکش قرآن دارد، این دستکش روایت دارد، این منافق، ایمان را به دست کشیده، یک دستکش ایمانی دارد که این سوگندی که یاد میکنند ایمانی که دارند قرآنی که به سر میگذارند، این سپرشان است. با این کفار جنگ نرم بکن! فرهنگی، سیاسی، اجتماعی. اما با آن کفّار جنگ نظامی بکن. ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ با دو گروه باید بجنگی، این جهاد نه استعمال لفظ در اکثر از معناست، در آن معنای جامع به کار رفته. ﴿جاهِدِ الْکُفَّارَ﴾ در میدان جنگ. ﴿وَ الْمُنافِقینَ﴾ در میدان سیاست و اجتماع و فرهنگ. با منافقین چگونه باید کار بکنید؟ با منافقین جهاد بکن، چگونه جهاد کنیم؟ اینها که در مدینهاند پشت سر تو دارند نماز میخوانند! فرمود اینها یک دستکش حریری کشیدند روی آن فلز. اینها که در سوره مبارکه «منافقون» آمده است فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾؛ اینها پشت سر هم قسم میخورند. این قَسم اینها این نماز شب اینها این قرآن به سر گرفتن اینها این سپرشان است. این محاسن گذاشتن اینها، این لباس پوشیدنشان آن کذا و کذا، این انگشتر گرفتنشان، در آن دهه شصت میدانید که چه میگفتند! میگفتند یک ته ریشی بگذار و انگشتری دست بکن، این پیراهنت را داخل شلوار نگذار، روی شلوار بگذار، راحت زندگی کن، این کار اینها بود. فرمود این سپر است برای اینها تو باید بفهمی. به ما چه فرمود؟ فرمود: ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾،[8] نگفت «اغلظوا علیهم». اگر به ما میفرمود: «اغلظوا علیهم» ما تکلیفی دیگر داشتیم. امر غایب یعنی امر غایب، حتماً باید از شما بترسند. امر غایب مخاطب آنها هستند، آنها که اطاعت نمیکنند! اینکه میگوییم ادیب یعنی ادیب! تا آدم بر ادبیات مسلّط نباشد قرآن روزی او نمیشود. اینجا امر غایب است؛ یعنی حتماً باید از شما بترسند. حتماً، او که امر حاضرش را گوش نمیدهد، چه رسد به امر غایب. یعنی مرد باش که از تو بترسند. الآن ما در روضهخوانیها در کربلا عمر سعد ملعون را میبینیم. قدری جلوتر ابن زیاد را هم میبینیم؛ اما کمتر کسی فکر میکند که اتاق فرمان جنگ شام، این سرجون مسیحی چه کار میکرد؟ این در روضهخوانیهای ما مطرح نیست. اینکه الآن میگویند استکبار، صیهونیست، استکبار، صهیونیست، یک حرف طلایی است، چون از آنجا اتاق فرمان میآید، اینها که عمله هستند. این سرجون مسیحی در اتاق فکر جنگ شام چه کار میکرد؟ ما فقط کربلایمان عمرسعد (علیه اللعنة) را میشناسیم، در کوفه ابن زیاد(علیه اللعنة) را میشناسیم. هیچ فکر کردیم که اعضای اتاق جنگ شام چند نفر بودند و چه کسانی بودند؟
فرمود حتماً باید از شما بترسند. این امر غایب وقتی مأمور امتثال نمیکند، به مخاطب میگوید طرزی زندگی کن که از تو هراس ببرند. این موشک را حتماً داشته باش. این کلاهت را محکم بگیر. مرزهایت را کاملاً حفظ بکن. تو که قصد حمله نداری، ما که به هیچ کشوری حمله نکردیم؛ اما طرزی زندگی کن که اینها نفوذ نکنند: ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾، این امر غایب را خطاب میکند به مسلمانها که «و لیکتب بینکم» مسلمان چه امر حاضر، چه امر غایب هر دو مفید وجوب است. «و لیکتب کذا، و لیأمر کذا، و لیصل کذا». امر چه غایب چه حاضر مفید وجوب است. وقتی که شخص مأمور اصلاً اعتقاد ندارد، مخاطب چه امر حاضر باشد چه امر غایب باشد اعتنا نمیکند.
اینکه میفرماید حتماً باید از شما بترسند، یعنی حتماً موشک خود را تقویت کن که او حساب ببرد، حمله نکند، همین! ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾، حتماً باید از هوای ایران و فضای ایران بترسند، همین! شما که قصد حمله نداری، این معنایش این است. به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن طور دستور داد، به ما این طور دستور میدهد. این روضه برای ما نور است. دیگر از این روضه و عزاداریها بهتر چه داریم؟ اما از کربلا تا کوفه باید برویم؛ اما از کوفه تا شام هم باید برویم. نه فقط اُسرا را ببریم باید بررسی کنیم چند نفر در اتاق جنگ شام بودند؟ چه کسی دستور میداد؟ این طور کشتار یک دستور حسابی میخواهد. وجود مبارک سیدالشّهداء اصرار کرد فرمود نه مشکل سیاسی دارید با من، نه مشکل نظامی دارید با من، نه من بدعتی گذاشتم، نه مشکل اخلاقی دارم، هیچ چیزی. «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی»؟[9] کسی باید باشد که خدانشناس باشد و فرمان جنگ بدهد. حتماً بر مقتلشناسان لازم است که اعضای اتاق جنگ شام را بررسی کنند الآن محل ابتلایمان است. اینکه وجود مبارک سید الشهداء(صلوات الله علیه) شرکت کرد این عصاره است برای همه ما، الآن هم محل ابتلای روزانه ماست که فلان کس چه کار میکند فلان کس چه کار میکند، فلان کس تحریم میکند، فلان کس میخرد، فلان کس نمیخرد، این اتاق جنگ همیشه باز است. فرمود طرزی زندگی کنید که هیچ کس در شما طمع نکند. این وظیفه ماست: ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾، تمام مرزهایتان باید پر موشک باشد. تمام مرزهایتان باید با نیروهای مسلّح باشد، همین! شما که قصد حمله ندارید به لطف الهی، تاریخ هم نشان داد، تجربه هم نشان داد. ما بارها در جمع خواص به این مسئولین گفتیم ما یک فردوسی کم داریم. کاری که ایران کرد احدی در این هفت میلیارد بشر روی زمین نکردند. نه تنها ما در جنگ نباختیم، از این جنگها هست. البته پیروز شدیم؛ اما یک مردانگی ایران کرد که دیگران این مردانگی را نداشتند و ندارند. ما یک فردوسی که از حکمای بزرگ شیعه است گفت:
که من شهر علمم علیّم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست[10]
مگر آن روز غیر از فردوسی این حرف را میزد به او مجال میدادند؟! سرش رفته بود. فردوسی بود که ماند در برابر آن حرفها. آن روز حکومت مگر نام مبارک حضرت امیر را کسی میتوانست ببرد؟ این بود که به خودش اجازه داد و گفت و ماند:
که من شهر علمم علیّم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست
ده سال جنگ بود؛ دو سال که فقط خورد بود، هشت سال زد و خورد بود. این دو سال اوّل فقط ما میخوردیم. خلق ترکمن شروع کردند اسلحه بستند و گلوله بستند و سنگر کشیدند عدهای رفتند حلّ کردند. بعد کردستان شروع شد، بعد خلق مسلمان شروع شد، بعد خلق عرب شروع شد این وسطها جنگ فقط خورد بود. آن ترورهای 72 نفر بود، ترورهای رئیس جمهور بود، نخستوزیر بود و معاونشان بود، دادگاه انقلاب بود، در کوچه پس کوچه عزیزان ما را ترور میکردند. ما دو سال داشتیم میخوردیم. هشت سال زد و خورد داشتیم که جمعاً شده ده سال. این ده سال پیروز شد. حالا ببینید این کرامت را ایرانیها از چه کسی یاد گرفتند؟ از چه کسی یاد گرفتند؟ در درون همه ما ایرانیها این بزرگی بود؛ منتها اظهار نکردیم یک فردوسی میخواهد که این را علنی کند. امام قطعنامه را قبول کرد حشرش با انبیای الهی! عزیزان ما ارتشی و سپاهی و نظامی و بسیجی همه از جبهه آمدند جبههها خالی شد. این صدام ملعون این منافقین را تحریک کرد عملیات مرصاد را علیه ما شوراند. جبهههای ما خالی است شما یادتان هست یا نیست؟ استاندار جنوب میگفت اگر عصر امروز نیاید صبح فردا دیر است. این منافقین آمدند آمدند آمدند بخشی از خاک ایران را گرفتند در عملیات مرصاد. حالا جبهههای ما هم خالی است. تا نیرو از شهرها بروند آنجا اینها خیلی از جاها را گرفتند. خدا شهید صیاد شیرازی را غریق رحمت کند! این با سایر نظامیها و ارتشیها حرکت کردند که غائله را ختم کردند، شد؟
پس بعد از قطعنامه اینها یک نامردی کردند به وسیله منافقین، عدهای را کشتند عدهای را اسیر کردند. تا صیاد شیرازی و امثال شیرازی که حشرشان با شهدای کربلا آمدند حلّ کردند. بعد خدا صدام را گرفت به کویت حمله کرد به عنوان یکی از استانهای عراق. امیر کویت من خودم عکسش را در روزنامه دیدم دستش را از لای عبای مطلّا درآورد و دستمال درآورد و گریه کرد و نزد غربیها و کمک خواست و آنها را وعده نفت داد و آنها اتحادیه تشکیل دادند که آمدند کویت را آزاد کنند. همه این غربیها آمدند که کویت را آزاد کنند همه به مسئولین درجه اوّل و دوم و توده مردم گفتند شما هم چهار تا گلوله به عراق بزنید که ما زحمتمان کمتر بشود. ما گفتیم ما قطعنامه را قبول کردیم این مردانگی ماست. آن روز صدام در کمال ضعف بود، قطعنامه بینالملل این بود که خسارت ما را به ما بدهد، ما هزار روستا تخریب شده یازده استان تخریب شده، گذشته از همین شهدا و اینها اگر یک گوشه عراق را میگرفتیم حق مسلّم ما بود. ولی ما گفتیم قرآن میگوید: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾.[11] شما تعهد کردید پای امضایتان بایستید. نه مسئولین دستور دادند، نه مردم با اینکه مسلّح بودند یک گلوله به طرف عراق نزدند. این میشود مردانگی! شما حالا به طمع نفت آمدید، ما که قطعنامه را قبول کردیم. یک فردوسی میخواهد که بفهمد بگوید ایران چه کار کرد.
ما برای شهدا گریه زیاد میکنیم، شعرهای آیینی زیاد میگوییم؛ اما آنکه علم است و حماسه است: «گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست».[12] گریه کردن فراوان است، شعرهای آیینی گفتن فراوان است، مرثیه و نوحه فراوان است؛ اما فردوسی کم است. ما یک چنین فحلی میخواهیم که این قضیه را خوب تحلیل کند تبیین کند که ایرانی یعنی پیرو علی(صلوات الله و سلامه علیه). قسمت
9/تحریم/تسنیم
یک سلسله حوادث و رخدادهای سیاسی حکومتی و مانند آن در خود مدینه رخ داد که قرآن کریم آنها را تبیین میکند تحلیل میکند و راهحلّ نشان میدهد. میفرماید اگر مکتبی دارد حکومت میکند، عدهای به آن مکتب ایمان میآورند آن را یاری میکنند؛ عدهای در مقابل آن میایستند با آن مبارزه میکنند؛ عدهای هم مخالفاند، ولی برای اینکه از منافع آن مکتب استفاده کنند و از مضارّ احتمالی آنها مصون باشند منافقانه به سر میبرند؛ لذا نفاق در مکه خیلی کم بود. درست است در مکه منافق بود؛ اما کم بود، در مدینه منافق زیاد بود. بخش وسیعی از سور مدنی، احکام نفاق را بیان میکند.
مطلب دوم آن است که این منافق، هیچ ابزاری ندارد مگر قسم دروغ؛ یعنی خود را به این مکتب نزدیک میکند، به خدا، به پیغمبر، به قرآن نزدیک میکند «بالکذب». برای اینکه ثابت کند من به این امور نزدیک هستم سوگند یاد میکند. شما در سوره مبارکه «توبه» قبلاً ملاحظه فرمودید، در هفت آیه پشت سر هم سوگند اینها را یاد کرد؛ آنجا که سخن از مبارزه با بیگانههاست و اینها شرکت نکردند، پشت سر هم سوگند یاد میکند در هفت جا. در سوره مبارکه «قلم»؛ یعنی ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾[1] خدای سبحان از این گروه پُرقسم به حلّاف یاد میکند، فرمود: ﴿وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهِینٍ﴾،[2] چون پُرحلف هستند، پُرسوگند هستند و اینها ظاهراً عزیزند، باطناً ذلیلاند؛ لذا هم در دنیا از آنها به عنوان مهین و سست و هون یاد کرد، هم در آخرت آنها را به عذاب مُهین تهدید کرد، زیرا کسی که عزتش کاذب است ذلتش صادق است و قیامت ظرف ظهور هر چه صدق است خواهد بود و چون ذلت اینها صادق است، در قیامت ذلتشان ظهور میکند، میشوند عذاب هون در بعضی آیات، ﴿لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ﴾ در آیات دیگر. اگر کسی در دنیا عزیز بیجهت بود، معلوم میشود ذلیل باجهت است. ممکن نیست که نه عزت حق باشد نه ذلّت. اگر این عزیز بیجهت بود؛ یعنی ذلیل باجهت است. اگر عزتش دروغ بود، ذلّتش راست است. چون قیامت ظرف ظهور هر حقیقت و صدق است، ذلّت اینها ظهور میکند؛ لذا گاهی عذاب هون، گاهی عذاب مهین یاد میکند. در دنیا اینها هم واقعاً ذلیل هستند؛ لذا در سوره «قلم» فرمود: ﴿لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهِینٍ﴾. در سوره مبارکه «مجادله» که محل بحث است فرمود اینها همیشه یک سپر دستشان است که هیچ حادثهای به آنها نرسد: ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾، سپر دستشان است، زیر این سپر محفوظاند. قسمت 19/مجادله/تسنیم
شناخت وضعیت دشمن
از عیون اخبارالرضا رسیده است که وقتی مأمون(عَلَیْه مِنَ الرَّحْمن مَا یَسْتَحِق) از امام هشتم(سَلامُ الله عَلَیْه) مسئلت کرد که ایمانِ محض را تشریح کند و مقابل آن را هم بیان کند، فرمود یکی از چیزهایی که در محض اسلام و شریعت الهی دخیل است، این است: «وَ الْبَرَاءَةُ مِمَّنْ نَفَی الْأَخْیَارَ وَ شَرَّدَهُمْ وَ آوَی الطُّرَدَاءَ اللُّعَنَاءَ وَ جَعَلَ الْأَمْوَالَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء»، آن که اباذر و امثال اباذر را تبعید کرد, آن که تبعید شدههای پیامبر را به مدینه برگرداند، انسان باید از آنها تبرّی کند، «وَ اسْتَعْمَلَ السُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِیَة»، پس در فرهنگ قرآن کسی مثل معاویه بود، واقعاً سفیه است، چون ﴿وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾،[11] در نوع این روایت هم ملاحظه میفرمایید که سخن از شخص نیست، حضرت نمیفرماید معاویه! سخن از مثلِ معاویه است نه خود معاویه. در بیان نورانی سیّدالشهدا(سَلامُ الله عَلَیْه) سخن از مثل یزید است نه یزید، فرمود: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»[12] در هر عصری, در هر عصری زمام مردم را کسی که مانند یزید است، بگیرد: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»، این چون حکم, حکم جهانی است از همان اول سخن از قانون کلّی است، نفرمود به اینکه چون یزید زمامدار شد: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» میفرماید. حالا اینکه اختصاص ندارد، حالا ممکن است بعد از او کسی مثل او باشد. در این بیان امام هشتم(سَلامُ الله عَلَیْه) هم سخن از شخصِ معاویه نیست، سخن از مثل معاویه است. فرمود: کسی که مثل معاویه را روی کار میآورد، معاویه سفیه است، با اینکه معاویه داعیه هوش سیاسی بود؛ یعنی چهل سال او با همهٴ سیاستمداران داخلی و خارجی زد و بند کرد، بیست سال به عنوان والی و نماینده، بیست سال هم به عنوان خلیفهٴ رسمی، چنین کسی امام هشتم او را سفیه میداند، چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید، اگر «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»،[13] عکس نقیضش این است که «ما لم یُعبد به الرحمٰن فلیس بعقل»، اگر کسی در دل خود نیرویی دارد که با او نتواند بهشت کسب بکند، این سفیه است. عقل آن است که انسان بتواند با آن خدا را عبادت کند و بهشت کسب کند، اگر چیزی با او نشد انسان بهشت کسب کند و عبادت کند، عاقل نیست. میشود سفیه؛ لذا حضرت از همان اول سخن از مثل معاویه و عمرعاص و اینها را به میان میآورد نه شخص اینها؛ حالا اینها در آن عصر بودند، مشابه اینها در عصرهای دیگر، که فرمود: «وَ جَعَلَ الْأَمْوَالَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء»، همان کاری که در صدر اسلام عدهای کردند: «وَ اسْتَعْمَلَ السُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لَعِینَیْ رَسُولِ اللَّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)» اینها را رسول الله لعن کرده، «وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْیَاعِهِمْ وَ الَّذِینَ حَارَبُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین(عَلَیْهِ السَّلام) وَ قَتَلُوا الْأَنْصَارَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ أَهْلَ الْفَضْلِ وَ الصَّلَاحِ مِنَ السَّابِقِینَ».[14] قسمت
8/حشر/تسنیم
﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾، ما برای اینکه اینها را خوب پرت بکنیم مدام بالا میبریم بالا میبریم بالا میبریم از همان جا پرت میکنیم. این استدراج این است. فرمود خیال نکنید که ما اینها را مقداری میدان میدهیم به اینها داریم نعمت میدهیم، این چنین نیست. ما استدراج میکنیم، کمکم داریم اینها را میگیریم. اینها طوری که از همه جا غافل باشند، اینها را ﴿حَتَّی عَفَوْا﴾، در نعمت که غرق شدند، دفعتاً اینها را خفه میکنیم. ﴿ وَ أُمْلی لَهُم﴾، «املاء»؛ یعنی امهال. من مهلت میدهم اما کید من متقن است، نقشه من محکم است نه آنها از نقشه من باخبر هستند، نه میتوانند درباره کید الهی برنامهریزی کنند. این چهار آیه یعنی ﴿یَوْمَ یُکْشَفُ﴾، با ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾، ﴿فَذَرْنی﴾، ﴿وَ أُمْلی﴾، این چهار آیه ظاهراً جمله معترضه است، آن وقت بعد میرسد به یکی از آن اسئله: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾ آخری: ﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ﴾. قسمت
قلم/9/تسنیم
وحدت و انسجام عالم
معلوم میشود یک وحدت و انسجامی برای «سماوات سبع» هست.
اینکه فرمود: ﴿طِباقاً﴾ هم تأیید میکند. فرمود ما آسمانها را طباق قرار دادیم. اگر کره زمین مکعب باشد، اینها طبقهطبقه، مثل برجها بالا میروند؛ ولی اگر با ما که در زمین هستیم، حرف میزند ما در کره زندگی میکنیم، الا و لابد یعنی الا و لابد! آنهایی که طبقات بالای ما هم هستند باید کره باشند، چرا؟ ما در این قسمت که هستیم، بالای سر ما آسمان است. آنهایی که در قسمت پشت هستند، آسمانها بالای سر آنهاست، آنها که در قسمت شرق هستند، همه اطراف کره هستند. این کره اگر گفتند فوق آن طبقات است؛ یعنی کرات فوقی است «محیطٌ بعضها بعض». روی کره مکعب نیست. اگر ما مسطّح بودیم، بالای ما دایره بود، ما مکعب بودیم، بالای ما مکعب بود. ما که کره هستیم، آنها هم کروی هستند؛ یعنی دایره هستند. مداراتی دارند حالا آن فضا کره است، آن اجرام کرهاند؛ ولی مدارات حرکت البته جِرم نیستند اصلاً.
غرض این است که از این ﴿طِباقاً﴾ ما نباید طبقهطبقه بفهمیم، عمودی بفهمیم. اگر زمین یک چیز پهنی بود، آنهایی که بالای زمین بودند، طبقات داشتند، آنها هم باید مکعب بودند یا مثلاً امثال آن، ولی وقتی که با ما که اهل زمین هستیم، سخن میگوید، ما در کره زندگی میکنیم، بعد بفرماید «سماوات سبع» طبقهطبقه روی شماست؛ یعنی همهشان کره هستند. بنابراین نباید اشکال کرد که ظاهر آیه این است که اینها طبقهطبقه هستند؛ مثل بُرج چند طبقه است؛ ولی علم ثابت کرده است که آنها کره هستند. خیر! علم هم ثابت میکند کره است، قرآن هم ثابت میکند که این کره است.
برهان وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) خلقت آسمانهای هفتگانه، از یک سو و خلقت انسان از سوی دیگر، بعد فرمود که بدن شما از خاک است، دوباره به خاک برمیگردید، سه باره از خاک بیرون میآیید، روح حساب خاص خود را دارد. قسمت 4/ نوح/ تسنیم
حضرتش ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیط﴾ است. این احاطه همه جانبه خدای متعالی را قرآن کریم در آیات گوناگون با حفظ درجات و مراتب تبیین کرد. در بعضی از آیات میفرماید شما به هر سمت متوجه باشید به خدا رو کردهاید: ﴿وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ شما از هر طرف بخواهید رو بیاورید به خدا متوجه میشوید. مرحله اولی این بود شما به هر سمت رو بیاورید میتوانید به «وجه الله» متوجه باشید. مرحله دوم از آن سمت بیان میشود که خدا به شما نزدیک است. این قرب الهی که خدا به بندگانش نزدیک است در چهار مرحله با تفاوت این مراحل و درجات بیان میشود: مرحله اولی بیان اصل قرب است که خدای متعالی به بندگانش نزدیک است. در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ﴾ که ﴿أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ﴾[1] که در این آیه کوتاه هفت بار با ضمیر متکلم از خودش نام برد. در این آیه اصل نزدیکی و قرب اله مطرح است که من نزدیکم دور نیستم در سورهٴ «اذا وقع» میفرماید آن کس که محتضر است، ما به او از شماها نزدیکتریم؛ ﴿فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ٭ وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ ٭ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛[2] فرمود: ما به این محتضر از شما که در کنار بالین او هستید نزدیکتریم. خداوند سبحان به انسان از دیگرانی که کنار او نشستهاند نزدیکتر است اگر اولیای مریض به این بیمار نزدیکاند پرستارانش در کنار او هستند خداوند سبحان به این محتضر از نزدیکان و پرستان او نزدیکتر است؛ ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾.
از این مرحله قویتر در سورهٴ «قاف» بیان کرده که ما به انسان از حبل ورید او نزدیکتریم ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾[3] ما انسان را آفریدهایم و از وسوسههای نفسانی او باخبریم زیرا ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[4] ما به او از آن رگ حیاتی او به او نزدیکتریم، نه تنها از دیگران به او نزدیکتریم؛ بلکه از نزدیکترین عضو او هم به او نزدیکتریم. خدای متعالی از چشم ما به ما نزدیکتر است، از گوش ما به ما نزدیکتر است، از حبل ورید ما به ما نزدیکتر است که هیچ عضو جارحهای نیست که نسبت به ما از خداوند سبحان نزدیکتر باشد؛ این مرحله سوم. مرحله چهارم که عالیترین مرحله قرب الهی است در سورهٴ «انفال» بیان شده که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[5] بعد از اینکه ضمن چند آیه دستور جهاد و مبارزه را داد فرمود در برابر کفار نهراسید؛ آنگاه فرمود: این دستور جهاد و فرمان قیام و دفاع شما را زنده میکند. امتی که جهاد ندارد زنده نیست. امتی که اهل دفاع و مبارزه نیست زنده نیست؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. گرچه همه دستورات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عامل حیات است؛ ولی این فرمان در سایر دستورات نیامده، بعد از دستور نماز نفرمود: ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ بعد ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ گرچه نماز عامل حیات است. بعد از دستور روزه نفرمود: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾، ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ گرچه روزه عامل حیات است. بعد از دستورات حج و زکات و دیگر عبادات، نفرمود اینها شما را زنده میکند؛ ولی وقتی در سورهٴ «انفال» ضمن چند آیه، مسئله دفاع و جهاد و مبارزه علیه کفر را طرح کرد، فرمود این دستورات عامل حیات شماست شما را زنده میکند؛ نظیر آن که قصاص عامل حیات یک امت است، ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾[6] جهاد هم عامل حیات یک امت است؛ لذا فرمود: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ لذا مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله علیه) در کتاب قیم کشف الغطاء میفرماید: گرچه صلات عمود دین است؛ اما خیمهای باید باشد تا اینکه عمودی او را حفظ کند، جهاد سازنده آن خیمه است نماز ستون این خیمه است. ستون بیخیمه نقشی ندارد، خیمهای باید باشد تا اینکه با ستون انسان آن را بلند کند تا در زیر سایه او به سر ببرد.[7] جهاد بافنده و سازنده خیمه دین است، نماز ستون دین است. بنابراین این تعبیر بلند قرآن درباره خصوص مقاتله و جهاد و مبارزه علیه کفر است که میگوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. اصل نزول این کریمه در زمینه جهاد است؛ گرچه همه دعوات و فرامین رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) عامل حیات است؛ لذا آنطور که در جوامع اسلامی آمده، مخصوصاً از طریق اهل سنت، وقتی شخصی مشغول خواندن یک نماز مستحبی بود؛ ظاهراً حضرت او را صدا زد و این تأخیر کرد، نماز را تمام کرد؛ بعد به خدمت حضرت رسید. حضرت فرمود: من که تو را خواندم چرا نیامدی؟ گفت مشغول خواندن نماز بودم. فرمود: مگر نمیدانی خدا فرمود: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ نمیدانی ما هر چه میگوییم عامل حیات شماست؛ نمیدانی اگر دعوتم را لبیک میکردی زنده میشدی؟[8] گرچه همه دستورات آنها حیاتبخش است؛ اما محور این آیه و مورد نزول این کریمه جریان جهاد است. آنگاه در ذیل این آیه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾ بدانید که خدا بین انسان و خود انسان فاصله است اینجا سخن از «حبل ورید» نیست، سخن از انسان و قلب انسان است. این قلبی که قرآن بر او تکیه میکند که همان لطیفه الهی و جان انسانی است، نه یک گوشت خاصی که در قسمت چپ بدن قرار دارد و مؤمن و کافر هر دو آن را دارند، انسان و حیوان هر دو آن قلب را دارند. آن قلبی که اگر وقتی میل به گناه کرد، خدا میگوید این قلب مریض است؛ همان جان آدمی در سورهٴ «احزاب» به همسران رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) دستور میدهد که شما در سخن گفتن رقیق و نازک حرف نزنید ﴿لا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[9] مبادا آن نامحرمی که دلش مریض است با شنیدن صدای نامحرمانه طمع کند در این کریمه میگوید آن مردی که با شنیدن صدای زن تحریک میشود قلب او مریض است. در سورهٴ «مائده» میگوید در زمان جنگ و نبرد بین اسلام و کفر آنها که قلبشان مریض است گرایشی به سمت کفار دارند، میگویند شاید رژیم اسلامی شکست بخورد؛ ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾؛[10] فرمود: میبینی آنها که قلبشان مریض است گرایشی به سمت کفار دارند میگویند شاید اسلام پیشرفت نکرد شاید اسلام شکست خورد ما چرا رابطه خود را با کفار بد کنیم آن که با بیگانه رابطه سیاسی نامشروع دارد، قرآن میگوید قلب او مریض است این قلبی که مریض است نه همین قلب مادی است و اگر درباره عدهای فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[11] یا آنها که از اظهار شهادت در محکمه عدل الهی خودداری میکنند فرمود کسی که کتمان شهادت بکند قلب او معصیت کرده است: ﴿وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛[12] یا درباره دیگرانی که آیات الهی را نمیبینند میگوید ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾[13] چشمان آنها نابینا نیست، اما دلشان نمیبیند. این قلبی که کور است همان جان انسانی است که در اثر تبهکاری نابینا میشود. قسمت 4/حدید/تسنیم
مشعر و علم و آگاهی عالم
این کلمه إذن مشعر به مسئله علم و آگاهی است. وقتی گفتند فلان شیء به اذن خدا کار میکند؛ یعنی میفهمد. براساس آیه سوره مبارکه «اسراء» که ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[10] و آیات تسبیحی که در صدر بسیاری از سور هست، آیات تحمیدی که هست، آیات ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾[11] هیچ موجودی در عالم نیست که نفهمد. همه میفهمند، اگر همه میفهمند هر کاری در هر گوشهای از عالم بخواهد اتفاق بیفتد باید از مولای خود دستور بگیرند، چون اینها ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾، نه «طائعَین»! گوینده تثنیه است؛ ولی از جمع جواب میدهد. فرمود ما به زمین و آسمان گفتیم ﴿ائْتِیا﴾، تثنیه است. ﴿طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا﴾، تثنیه است. نگفتند «قالتا أتینا طائعَین» گفتند: ﴿قالَتا أَتَیْنا﴾ به همراه همه موجودات میآییم ﴿طائِعین﴾. همه طوع و رغبت دارند در پیشگاه ذات اقدس الهی. همه میفهمند؛ لکن ﴿لا تَفْقَهُونَ تَسبیحَهُم﴾[12] براساس این نظام، مسئله اذن معنای خودش را پیدا میکند و تشبیه و امثال آن نیست.
اما در جریان سحر ساحران که در سوره مبارکه «بقره» آمده است: ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾، آنها چون ساحر هستند اهل ادراک میباشند، به کار بردن کلمه اذن در آنجا، یک امر عادی است؛ اما حادثهای که بخواهد به انسان برسد این بدون اذن خدا نیست. شما ببینید همین خدایی که گاهی دستور میدهد قارون را فرو ببر: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛[13] میشود «شقّ الارض» اطاعت میکند. همین دریایی که ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾، همین دریا میگوید چشم! اگر دریاست میگوید چشم! اگر زمین است میگوید چشم! اگر چیزهای دیگر است میگویند چشم! معلوم میشود میفهمند. پس به اذن خدا حادثهای برای کسی پیش میآید. قسمت 5/تغابن/تسنیم
هر چه در آسمان و زمین هستند اهل آگاهی هستند، خدا را میشناسند، نیاز خود را میشناسند، نیاز خود را فقط از خدا میخواهند و خدا را تسبیح و حمد میکنند. این امور هفت هشتگانه را این آیه تسبیح به همراه دارد. «تسبیح»؛ یعنی تنزیه از نقص. در سوره «اسراء» دارد که ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[4] چرا همه موجودات این دو اصل را درباره خدا دارند؟ یکی اینکه مسبّح هستند؛ دیگر اینکه حامد. تسبیح دارند چرا؟ تحمید دارند چرا؟ ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، نه «یُسبح و یَحمَدُه» این طور نیست؛ ﴿یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ یعنی این تسبیحش در آغوش حمد است و آن حمد در دامنه این تسبیح است، چرا؟ برای اینکه هر موجودی نقص خودش را درک میکند، این یک؛ و نقص خود را با موجود ناقص دیگر تأمین نمیکند، نقص خود را با موجودی تأمین میکند که هم نقص او را بداند و هم توان رفع نقص این را داشته باشد، این دو.
یک بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) هست در صحیفه سجادیه که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ»،[5] ببینید در هیچ گوشه عالم هیچ موجودی به غیر خدا مراجعه نمیکند، چرا؟ چون نیاز خود را میداند، اوّلاً؛ و درک میکند کسی هست که نیاز او را بداند و بتواند رفع کند و منّت نگذارد، ثانیاً و آن خداست، ثالثاً. هیچ موجودی به غیر خدا مراجعه نمیکند، ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، چرا او را تسبیح میکند؟ برای اینکه میداند او بینیاز است. اگر نداند او بینیاز است که به او مراجعه نمیکند. اگر خیال بکند که او فقیر است یا نداند که او نیازمند است یا بینیاز، به او مراجعه نمیکند. نیازمند به بینیاز مراجعه میکند، این قانون حاکم بر کلّ نظام است و اگر کسی از این قانون کلّی فاصله بگیرد سفیه است. فرمود: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ»، برای اینکه او هم مثل شما محتاج است و در نظام هستی سفاهت و بیخردی نیست. هیچ موجودی سفیه نیست؛ منتها میفرماید شما تسبیح اینها را درک نمیکنید و گرنه همه میدانند که ناقص هستند، یک؛ و کسی هست که از نقص اینها باخبر است، دو؛ و توان رفع نقص دارد، سه؛ و این کار را انجام میدهد، چهار؛ به او مراجعه میکنند، پنج؛ او را مسبّحانه معبود خود میدانند و بعد از دریافت نعمت، از او حقشناسی میکنند به نام حمد، شش؛ ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.
پس در نظام هستی، سفاهت نیست فقط انسان است که سفیهانه به غیر خدا مراجعه میکند. میگوید این زبان را که یک زبان هستیشناسی است شما نمیدانید. ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسبیحَهُم﴾، فقاهت آن فهم ظریف است. فرمود شما درک نمیکنید.
بنابراین هیچ حیوانی به غیر خدا مراجعه نمیکند. هیچ حجر و مدری به غیر خدا مراجعه نمیکند، چرا؟ چون میگوید من باید به کسی مراجعه کنم که نیاز مرا بداند، بتواند و انجام بدهد و منّت هم بر ما نگذارد و آن خداست. چرا او را تسبیح میکنند؟ برای اینکه او اگر محتاج باشد که توان حلّ اشکالها را ندارد. چرا او را حمد میکنند؟ برای اینکه مشکل اینها را او حلّ میکند. چرا تسبیحشان در آغوش حمد است؟ برای اینکه بعد از آن تسبیح مشکل آنها را همین «مسبّح له» انجام داد، او را حمد میکنند. نه اینکه تسبیح دست بگیرند و ذکر بگویند. نه، مشکل آنها را حل کرده، هر روز میدانند که مشکل آنها را او حلّ میکند هر روز هم او را حمد میکنند.
ببینید این کریمهای که در سوره مبارکه «الرحمن» گذشت، یک آیه است، صدر و ذیل آن مربوط به سؤال و جواب است: ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾،[6] چرا؟ ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، این «یوم» به معنی شبانهروز نیست، یک؛ به معنای روز در مقابل شب هم نیست، دو. «یوم»؛ یعنی ظهور. هر لحظه خدا فیض جدید دارد، چرا؟ چون هر لحظه سؤال است. ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾، چرا؟ چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. مگر سؤال تمام شدنی است؟ اگر هر لحظه سؤال هست، هر لحظه باید جواب باشد.
پس ما در عالم سفیه نداریم. همه خدا را میشناسند و درباره او کار میکنند و درباره او حمد میکنند. این انسان است که برخلاف جهت دارد شنا میکند. فرمود: ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾، آسمان و اهل آسمان، زمین و اهل زمین، ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾؛ سلطنت مختصّ اوست. او هم مَلِک «یوم الدین» است هم مالک «یوم الدین» است. هم مِلک دارد، هم مُلک دارد و نفوذ دارد. ﴿وَ لَهُ الْحَمْدُ﴾، این هم حصر است که حمد مختصّ به اوست. چرا حمد مختصّ اوست؟ برای اینکه کارها را او دارد انجام میدهد. مشکل را او دارد حلّ میکند. اگر ما از دیگران حقشناسی میکنیم، این روایتی که مرحوم صاحب وسائل هم در بحث جهاد نقل کرده جهاد نفس، از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»،[7] مخلوق «بما أنه مخلوق» فیض خالق را دارد نشان میدهد. اگر کسی نسبت به ما احسان کرد، ادب اجتماعی اقتضا میکند که از او حقشناسی بکنیم؛ اما او را به عنوان مخلوق بدانیم نه به عنوان یک مصدرِ اصیل. «من لم یشکر المخلوق بما أنه مخلوق لم یشکر الخالق».
اینجا فرمود پس منزه از هر نقص است، یک؛ محمود مطلق است، دو؛ قادر بیکران است، سه. اینها را برای چه ذکر میکند؟ برای اینکه کسی نگوید که انسانی که مرده است و خاک شده، چگونه دوباره زنده میشود! تا بفرماید وقتی اوّل خدای سبحان اینها را ایجاد کرد، اینها که چیزی نبودند. آفرینش بعد از مرگ آسانتر از آفرینش قبل از مرگ است؛ منتها این را به زبان ما میفرماید که ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛[8] اما فوراً برای آن مسائل توحیدی تدارک میکند: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾،[9] فرمود این را ما برای فهم بشر میگوییم که اعاده آسانتر از ابتداست، برای اینکه اوّل هیچ چیزی نبود نه روح بود نه بدن، ما هر دو را آفریدیم. حالا که روح موجود است از بین نمیرود، بدن هم که متفرق شده است چیزی از بین نرفته است. اینکه میفرماید: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ یعنی این را ما به زبان بشر داریم میگوییم؛ وگرنه ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾. فرض ندارد که ما بگوییم فلان کار برای خدا آسان است فلان کار آسانتر! این اصلاً فرض ندارد، چرا؟ برای اینکه او با اعضا و جوارح که کار نمیکند. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج همین است: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»[10] اگر فاعلی با حرکت و تلاش و ابزار و کوشش کار بکند، بعضی از کارها برای او آسان است بعضی آسانتر، بعضی از کارها برای او سخت است بعضی از کارها سختتر. اما کسی که با اراده کار میکند الآن شما تصور کنید اراده کنید یک قطره آب در ذهنتان ترسیم کنید، بعد اقیانوس آرام را هم ترسیم کنید، هر دو یکسان است. تصور اقیانوس با تصور یک قطره یکسان است خدا با اراده «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»، این با اراده کار میکند، نه با ابزار؛ لذا خستگی فرض ندارد. قسمت 1/تغابن/تسنیم
همه عالم مطیع است
اما آن عنصر اوّل که جهان را معرفی میکند میفرماید هیچ کافری در نظام هستی نیست؛ یعنی آسمان کافر نیست، زمین کافر نیست، فضا کافر نیست. هیچ ستارهای کافر نیست، هیچ سنگی، هیچ جمادی، هیچ حجری، هیچ شجری کافر نیست. همه موجودات تسبیحگوی حق هستند. ادارک دارند، خدا را میشناسند. نیازهای خود را با خدا در میان میگذارند و او را منزّه از هر نقص میدانند، زیرا معنای تسبیح این است که این موجود به نقص خود پی میبرد، یک؛ و مییابد که این نقص قابل علاج است، دو؛ و میفهمد تنها کسی که این نقص را برطرف میکند کیست، سه؛ و این نقصها را با استمداد او برطرف میکند، چهار؛ او را میستاید و قدرشناسی میکند، پنج. این کار تسبیح است. ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾، هیچ سنگی کافر نیست، هیچ شجری کافر نیست، همه تسبیحگوی او هستند. کفر در تکوین اصلاً راه ندارد. صدر و ذیل ایمان است. نشانهاش همین است که گاهی ذات اقدس الهی اجازه میدهد انبیا و اولیا(علیهم السلام) این حرفها را به زبان میآورند، گاهی سنگریزه به دست یک کافر تسبیح میکند. خدا مرحوم میرداماد(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! این گونه از حکما فرمایش آنها این است که معجزه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) این نبود که سنگریزه را گویا کرد، معجزه حضرت این بود که پرده از گوش ابوجهل برداشت تا صدای سنگریزه را بشنود؛ وگرنه دائماً آنها تسبیحگوی حقاند. این مسبّحات یکی دو تا آیه نیست، اسلام اشیاء، سجده اشیاء، تسبیح اشیاء، تحمید اشیاء، طوع و اطاعت اشیاء، این پنج طایفه آیات در قرآن کریم است که ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[1] ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[2] ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾،[3] ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[4] ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِین﴾،[5] نه «طائعَین». ما به این دو؛ یعنی آسمان و زمین گفتیم بیایید! اینها گفتند ما با همه موجودات میآییم. نگفتند «أتینا طائعَین» مخاطب تثنیه است، ولی در جواب جمع است؛ ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعِین﴾؛ یعنی ما با همه موجودات میآییم.
قسمت 1/جمعه/تسنیم
- در بینش اسلامی،تمام هستی دارای شعور است و همه به تسبیح خداوند مشغولند. سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا ...
2- کسی سزاوار تسبیح و تقدیس است که دارای قدرت بینهایت و حکمت بینظیر باشد. «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»
تفسیر نور - محسن قرائتی/ صف/ قسمت1
قبل از این تسبیح سراسر جهان هستی را ذکر فرمود که خدا نیازی به کار شما ندارد، کلّ نظام، برده و بنده خدا هستند: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾؛ قبلاً هم به عرض شما رسید که این پنج طایفه نشان میدهد که چیزی در عالم نیست که سجده نکند. این تسبیحات گاهی به صورت فعل ماضی، گاهی به صورت فعل مضارع، گاهی به صورت امر، گاهی به صورت مصدر؛ ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَی﴾،[8] ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾، ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾،[9] ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی﴾[10] میبینید مصدر هست، فعل ماضی هست، فعل مضارع هست، فعل امر هست، به کلّ نظام اسناد میدهد که چیزی در عالم نیست که مسبّح حق نباشد؛ این برای تسبیح حق. سجده هم همین طور است: ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[11] اسلام هم همین طور است، ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[12] تسبیح هم همین طور است: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ﴾،[13] تحمید هم همین طور است: ﴿بِحَمْدِهِ﴾،[14] چیزی در عالم نیست که ساجد و مسلِم ـ مسلم یعنی منقاد ـ مسبّح و حامد و ساجد نباشد، کلّ نظام همین طور است؛ به ما میفرماید شما با این نظام حرکت کنید. اگر بخواهید از نظام خیر ببینید، نظام هم به شما خیر برساند، این تعامل را داشته باشید، از نظامِ هستی جدا نباشید: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾. قسمت 1/صف / تسنیم
اینجا هم سخن از خشیت الهی است، خشیت با شعور همراه است و نشانهٴ آن است که کوهها هم اهل شعوراند و برای اثبات شعور کوه و سلسله جبال و مانند آن، چند دلیل میتوان اقامه کرد دلیل اول همان شعور عمومی است که خدا برای هر موجودی ثابت میکند که ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ﴾,[3] ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾,[4] ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾,[5] ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾[6] که این چند طایفه قبلاً هم بحث شد. این چهار پنج طایفه آیات در قرآن کریم به خوبی دلالت میکند بر سرایت شعور عمومی.
دربارهٴ خصوص کوهها، همان آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «صاد» و مانند آن آمده است که خدا به کوهها دستور میدهد که با داوود همنوا باشند، نشانهٴ آن است که آنها هم درکی دارند تسبیحی دارند؛ آیه این است که ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْرَاقِ﴾[7] و همچنین در بحثهای دیگر فرمود: ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾[8] اینکه فرمود ما کوهها را مسخر داوود کردیم که صبح و شام همراه او تسبیح میکنند، مثل نماز جماعتی که مأمومین به امامشان اقتدا میکنند، سلسلهٴ جبال به داوود(سلام الله علیه) اقتدا میکردند؛ ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْرَاقِ﴾ و همچنین ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾؛ این «أوب» یعنی رجوع، «تعویب» آن شدت رجوع و کثرت رجوع است و اگر کسی چندین بار به خدای سبحان رجوع کند میشود «أوّاب», «أوّاب»؛ یعنی کسی که پررجوع باشد، «آب»؛ یعنی «رجع»؛ «مآب» یعنی مرجع، آن کسی که اهل رجوع مکرر است به او میگویند «أوّاب»؛ ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾. پس نشانهٴ آن است که کوهها این شعور را دارند.
مطلب بعدی آن است که قرآن تعبیری دربارهٴ عظمت انسانها نسبت به موجودات دیگر نظیر آسمانها و زمین و سلسلهٴ جبال دارد تعبیر دیگری که مقابل این تعبیر است دارد؛ گاهی به عدهای خطاب میکند که شما بزرگتر هستید یا آسمان؟ آسمان از شما بزرگتر است؛ ﴿ءَ أَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾،[9] این دو طایفه آیات در قرآن کریم مقابل هم هستند. یک سلسله آیاتی است که میگوید از انسان کاری برمیآید که از آسمانها ساخته نیست چه رسد به زمین و سلسله جبال ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾[10] و آیاتی مشابه این. پس این طایفه از آیات دلالت میکند بر اینکه از انسان کاری ساخته است که از آسمانها و زمین و سلسله جبال ساخته نیست؛ قهراً انسان بزرگتر از آسمانها و زمین خواهد بود.
طایفهٴ دیگر آیاتی است که میفرماید آسمانها از شما بزرگترند، زمین از شما مهمتر است، کوهها از شما سنگینتر و وزینتر هستند؛ این دو طایفه جمعشان چگونه خواهد بود؟ در نصایح لقمان آمده است که به فرزندش میفرماید: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[11] هرچه گردنفرازی بکنی به هر حال قدرت نداری که زمین را بشکافی و به رفعت کوهها برسی. در آیهٴ 57 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمن» که همان سورهٴ «غافر» است اینچنین آمده است که: ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش مردم بزرگتر است، اکثری نمیدانند. اگر آسمانها و زمین اکبر از مردم است و انسانها اصغر از آسمانها و زمیناند، چرا از آسمانها حمل بار امانت بر نیامده است و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» آیهٴ بیست و هفتم میفرماید: ﴿ءَ أَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا ٭ رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا ٭ وَ أَغْطَشَ لَیْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضُحَاهَا﴾؛[12] پس این طایفه از آیات میفرماید آسمانها و زمین از انسانها بزرگترند، آن طایفه از آیات میفرماید از انسان کاری ساخته است که از آسمانها و زمین ساخته نیست؛ راه جمع آن این است که انسان اگر منهای آن روح و دین و عقل حساب بشود؛ یعنی همین بدن مادی باشد، چه اینکه کافر خود را همین بدن مادی میپندارد، منافق خود را همین بدن مادی میپندارد و میگوید ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾[13] و میگوید ﴿وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[14] با همین بینش محدود مادی در برابر وحی میایستد؛ پس این انسان منهای عقل است. انسان منهای عقل میشود جرم مادی؛ قهراً زمین از او بزرگتر است کوه از او بزرگتر است آسمان از او بزرگتر است و مانند آن؛ لذا لقمان و امثال لقمان در نصایحشان میفرمایند: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾؛ تو اینگونه که متبخرّانه و مختالانه حرکت میکنی که نمیتوانی زمین را بشکافی، نمیتوانی به فراز و گردنفرازی کوهها برسی؛ خدا هم میفرماید: ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾، خدا هم میفرماید: ﴿ءَ أَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ و این انسان است که بار امانت حمل نمیکند؛ این همان است که «مثل الذین حملوا القرآن ثم لم یحملوها»، «مثل الذین حملوا الإنجیل ثم لم یحملوها»، همان است که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا﴾.[15] اگر کسی زیر بار وحی نرود، مَثَل او ﴿کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾؛[16] حمار هرگز از آسمانها بالاتر نیست، خلقت حمار هرگز از سلسله جبال و زمین بالاتر نیست. اینکه وحی بر او نازل شد و او ﴿نَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾؛[17] این انسان منهای عقل هرگز از آسمانها بالاتر نیست؛ اما آن انسانی که وحی را میپذیرد و میفهمد و عمل میکند این یقیناً از آسمانها بالاتر است. قسمت 22/حشر/تسنیم
جهان آینه ای جلوه گراست
کلّ جهان آینه است فقط سازنده خود را نشان میدهد، غیر او را نشان نمیدهد؛ لذا این پنج طایفه از آیات درباره همینهاست. یک طایفه آیات دارد که همه مُسلم هستند: ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[14] طایفه دوم آیاتی است که همه ساجد هستند: ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[15] طایفه سوم آیاتی است که همه مسبِّح هستند: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ﴾.[16] طایفه چهارم این است که این تسبیحشان با تحمید همراه است: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. طایفه پنجم آیاتی است که همه میگویند ما بندهایم، آمدیم، خدا میفرماید ما به زمین و آسمان و به این دو تا که تثنیه هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا﴾[17] که تثنیه هستند. ﴿طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا﴾، اینها تثنیه هستند. ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾؛ ما به آسمان و زمین گفتیم بیایید، اینها گفتند ما با همه موجودات در خدمت هستیم. این میشود «طائع». این طایفه پنجم است. قسمت 3/قیامت/ تسنیم
قرآن هم برای اصطلاح خود یک آینه دارد. ما در عرف به چه چیزی میگوییم آینه؟ به این شیشهای که پشت آن جیوه است و قابی دارد و طول و عرض و قطری دارد و خرید و فروش میشود، به آن میگوییم مرآت، چون آلت دیدن آن صورت است و قرآن به این شیشهای که پشت آن جیوه است و قطری دارد، نمیگوید آینه! به این نمیگوید مرآت! به آن صورتی که در آینه است به آن میگوید مرآت، برای اینکه آن صورت خدا را نشان میدهد. یک آینه ویژهای است، یک آینه فقط سازنده خود را نشان میدهد. ما چنین آینهای در عالم سراغ نداریم که فقط سازنده خود را نشان بدهد. فرمود کلّ صحنه ﴿وَ فِی الأرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فِی أَنفُسِکُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[19] تاریکی شب آینه من است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[20] شما چه کار دارید شب تاریک است، این تاریکی مرا نشان میدهد. این نظم ریاضی دقیق لیل و نهار، آفریدگارش را نشان میدهد: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ﴾، این یک آیت تاریک است، آن یک آیت روشن است، هر دو نزد من روشن است، هر دو مرا نشان میدهند و یک آینه ویژهای هم هستند که فقط سازنده خودشان را نشان میدهند. اگر کسی به این آینه قسم بخورد به دلیل دارد قسم میخورد؛ منتها او که نمیبیند، نمیبیند! او این شیشه را میبیند، جیوه را میبیند، قطر را میبیند، خرید و فروش هم میکند. فرمود ما غیر از آینه چیزی در عالم خلق نکردیم. هیچ چیزی نیست که آیت نباشد، چون قبلاً هم این قضایای پنجگانه مشخص شد؛ یک: آیت بودن اعتباری نیست. الآن پرچم هر مملکتی آیت و علامت استقلال آن مملکت است براساس قرارداد. این پارچه وقتی در مغازه است علامت نیست، وقتی که با یک چوب در بالایی و جایی نصب شده، برای این مملکت بود، علامت این مملکت است، پس یک امر اعتباری است. آیت بودن اشیا اعتباری نیست، یک؛ تکوینی است و حقیقی است. حالا که حقیقی است در بین قضایای چهارتای مانده، از سنخ عرض مفارق نیست که ما بگوییم «الهواء حارٌّ، الماء حارٌّ» که عرض مفارق باشد که زمین، آسمان، شب، روز گاهی آیت حق باشد، گاهی نباشد! عرض مفارق نیست، دو. عرض لازم هم نظیر زوجیت اربعه نیست، زیرا زوجیت گرچه لازم اربعه است؛ ولی در حریم اربعه نیست، لازم از ملزوم جداست. سه: ذاتی باب ماهیت، نظیر ناطقیت برای انسان نیست، که آیت بودن، ذاتی زمین باشد آنطوری که ناطقیت ذاتی انسان است، برای اینکه به ماهیت برمیگردد و ماهیت اصل نیست، اصل آن هویت و هستی است که از خدا صادر میشود. پنج؛ پنج یعنی پنج! آیت بودن، هستی هر چیزی است؛ یعنی تمام هویت زمین میگوید خدا. آن وقت اگر کسی نبیند، فرمود مشکل زمین نیست، این آینه است، مرا نشان میدهد: ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾.[21] حالا کور نمیبیند، نمیبیند! و در قیامت هم کور محشور میشود. اینطور نیست که علم دینی معنایش این باشد که ما چیزی را از خارج بیاوریم به زمین و زمان بچسبانیم. زمین میگوید خدا، آسمان میگوید خدا. چطور در روز آخر بحث تمام حرفها و گزارشها را زمین میدهد: ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها﴾،[22] اگر این آینه نباشد، نفهمد، فردا چگونه زمین گزارش میدهد؟ چه کسی گزارش میدهد؟ این زمین حیّ است، ناطق است، رؤیا دارد، میفهمد. اینکه در روایات ما هست که مسجد از همسایهها شکایت میکند، نسبت به عدهای شفاعت میکند، چه کسی آمده؟ چه کسی نیامده؟ چه کسی میآید؟ چه کسی نمیآید؟[23] معلوم میشود میفهمد. اگر امروز نفهمد که فردا شهادت نمیدهد. این را همه شما مستحضرید که شهادت دو مرحله دارد: شهادت در محکمه مقام اداست، هر ادایی مسبوق به تحمّل است. این شاهد باید در متن حادثه باشد، ببیند، ضبط کند بدون فراموشی تا در محکمه ادا کند. اگر این زمین نفهمد که چه کسی آمده و چه کسی نیامده، آن وقت چگونه میتواند شکایت کند یا شفاعت کند؟ قسمت 9/حاقه/ تسنیم
عالم زیبا آفریده شده
این عالم را زیبا آفرید که از این زیباتر ممکن نیست. هم فرمود در «کان تامه»: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[4] هم درباره «کان ناقصه» فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[5] هم در سوره «طه» فرمود: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾.[6] هر چه لازمه کمال یک موجود بود ـ درخت از این زیباتر ممکن نیست، فلان بوته از این زیباتر ممکن نیست، این بوته اگر بخواهد ثمر ببخشد ـ همه اینها را باید داشته باشد و خدا به او داد. حالا علل و عواملی گاهی سرما میزند، باید درمان کرد، وگرنه ساختار خلقت این پشه، این حیوان، آن انسان، آن سیاهچالِ آسمان هر چه باشد، به زیباترین وجه است: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾! این نظام داخلی است؛ لذا فرمود سراسر جهان زیباست: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ است، درباره خصوص انسان فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[7] است و از این زیباتر ممکن نیست!
برهان عقلی هم همین را تأیید میکند، برای اینکه اگر زیباتر از این ممکن بود، منظور زیبایی وجودی است؛ یعنی حکمت نظری، یعنی زیبایی بود و نبود، نه زیبایی باید و نباید! یک وقت ما میگوییم یوسف(سلام الله علیه) زیباست؛ یعنی زیبایی باید و نباید، زیبای ظاهری حسّی دارد. یک وقت میگوییم زیباست، میگوییم علم زیباست، عدل زیباست، عقل زیباست. در حکمت نظری وقتی میگویند زیبا، یعنی کمال. در حکمت عملی وقتی میگویند زیبا در برابر صورتهای دیگر، آن آهنگ زیباست، آن آهنگ زیبا نیست، از این قبیل است. در ساختار بود و نبود عالمی از این زیباتر ممکن نبود. برهان عقلیاش هم این بود که اگر زیباتر از این، یعنی بهتر از این ممکن بود، این مقدم و خدا نساخته بود، تالی؛ «إما للجهل» است، «أو للعجز» است، «أو للبخل»؛ «و التالی باسره مستحیل فالمقدم مثله»، پس از این زیباتر ممکن نیست. جزوع بودن، منوع بودن، اینها نقص است، مذمت است، اینها هرگز به خلقت برنمیگردد. قسمت
9/معارج/ تسنیم
مشارق و مغارب
فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، به شرق و غرب و طلوع و غروب قسم نخورد که کار قمر و شمس یا حرکت زمین دور شمس باشد، به خود مشرق و مغرب که خدا آفریدگار آنهاست، سوگند یاد کرده است. در قرآن کریم گاهی سخن از مشرق و مغرب است که ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾،[44] گاهی «مشرقین و مغربین» است که متساوی است، آن روزی که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[45] آن روزها سالی دو روز است، دو تا مشرق داریم، دو تا مغرب داریم. گاهی به لحاظ کروی بودن زمین که هر لحظه یک گوشه مشرق است، یک گوشه مغرب: ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾،[46] داریم. گاهی جمعبندی نهایی است، میفرماید: ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾[47] ما اصلاً مغرب نداریم، مغرب یک امر نسبی است. چیزی به نام غروب نداریم، چیزی به نام مغرب نداریم. این شمس مرتّب در حرکت است. اینجا که حرکت است، طلوع است. آنجا حرکت است، طلوع است. نبودِ شمس از جایی ما غروب انتزاع میکنیم و الا چیزی به نام غروب در عالم نیست. این است که در سوره مبارکه «صافات» وقتی جمعبندی نهایی شروع شده، میفرماید این ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ﴾ است. در سوره مبارکه «صافات» این است: ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾، ما اصلاً مغرب نداریم. چیزی به نام غروب و مغرب و یک امر وجودی باشد، ما نداریم. این شمس مرتّب حرکت میکند، مرتّب در طلوع است، مرتّب در طلوع است، آن جایی را که رها کرده، تاریک میشود ما میگوییم مغرب، وگرنه چیزی باشد به نام غروب و غارب و مغرب و اینها نیست.
در سوره مبارکه «فرقان» هم فرمود شما این سایه را نگاه کنید، خیلی از مسائل ریاضی با سایه حلّ میشود. در فقه ما هم هست که اگر سایه مثلاً دو هفتم آن شاخص برسد؛ مثلاً وقت نماز است یا وقت فضیلت است، بحثهای فقهی ما هم روی این ظلّ است، بحثهای ریاضی هم که «الی ما شاء الله» روی ظلّ است، بحثهای نجومی؛ اما چیزی به نام سایه ما نداریم. در سوره مبارکه «فرقان» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً﴾،[48] آفتاب دلیل سایه است، نه سایه دلیل آفتاب. الآن ما برای اینکه بفهمیم ظهر شد یا نه، میگویند اگر سایه به طرف ابروی راست آمد یا ابروی چپ آمد یا سایه شاخص این طرف آمد، سایه شاخص آن طرف رفت، مثلاً ظهر است. از راه سایه میفهمیم، این دلیل فعل است که از فعل به فاعل پی میبریم، چون برگشت سایه برمیگردد، نه چون سایه برمیگردد آن برمیگردد. یک یعنی یک! سایه حرکت نمیکند. وقتی آن بالاست، در برابر این است، این شاخص پشتش تاریک است. وقتی شمس حرکت کرد، یک سایه جدید پیدا میشود نه اینکه این سایه رفته آنجا! ما خیال میکنیم سایه حرکت کرده است. سایه که حرکت نمیکند، وقتی این آفتاب در برابر این شاخص هست، پشت این شاخص تاریک است. وقتی آفتاب این طرف رفت، آن قسمتش که حالا آفتاب نیست، میشود تاریک. نه اینکه آن سایه از آنجا و پشتسر حرکت کرده رفته جای دیگر. لذا فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً﴾، آفتاب دلیل است.
بنابراین ما چیزی در عالم به نام مغرب نداریم. وجود خارجی ندارد، این یک امر نسبی است؛ لذا در سوره مبارکه «صافات» که جمعبندی کرده فرمود، نه سخن از مغرب است، نه سخن از مغربین است، نه سخن از مغارب؛ ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾. این درباره شمس و قمر هست، درباره کلّ فیض الهی هم همینطور است. قسمت 9/معارج
محیط آسمان و زمین
در جریان آسمانها هم ببینید این آسمانهای هفتگانه را او آفرید، قمر در بین اینها را او آفرید، شمس در بین اینها را او آفرید. آسمانهای هفتگانه، یعنی سه امر است که اینها با هم مخلوط شد، دو امرش امر طبیعی است، یک امرش امر ریاضی است. این فضا یک امر طبیعی است و یک موجود مادّی است. أجرام سماوی یک موجود طبیعی و موجود مادّی هستند که اینها را در طبیعیات گذشته بحث میکردند؛ اما حرکت اینها در مدار این یک امر ریاضی است نه امر طبیعی، یعنی متحرک امر طبیعی است، مسافت امر طبیعی است؛ اما فَلکی باشد، جِرمی باشد، سِخَنی داشته باشد، قُطری داشته باشد که این قمر در این فلک حرکت کند، چنین چیزی نیست.
در دیرزمان، اقدمین مسئله حرکت، یعنی حرکت، نه مسئله فضا، یک؛ نه مسئله اجرام، دو؛ اینها طبیعی هستند در طبیعیات سابق بحث میشد؛ اما حرکت یک امر ریاضی بود، در فنّ ریاضی بحث میکردند. ما چیزی به نام فلک که پوست پیازی باشد، نداشتیم که جِرمی باشد کُرَوی و این شمس یا قمر در سِخَن و در قُطر این حرکت بکنند. قبلاً مدار را ترسیم میکردند، دایره ترسیم میکردند، کمکم این دایره شده کُره، کمکم شده فلک، شده افلاک، بعد کمکم مسئله خرْق و التیام مطرح شد و شبهات دیگر مطرح شد.
غرض این است که فضا یک امر مادی است در طبیعیات سابق و لاحق بحث میشود. اجرام سماوی شمس و قمر و سیاهچالهها و ستارهها اجرام مادّی هستند، سابق و لاحق در طبیعیات بحث میشد؛ اما مدار حرکت یک امر ریاضی بود؛ یعنی ما فلک نداشتیم. سابقاً به صورت دایره رسم میکردند، کمکم این دایره شده کره، وگرنه اقدمین سخن فلک به معنای جِرم، به معنای جسم نبود. مداری رسم میکردند که این قمر در این مدار حرکت میکند، شمس در این مدار حرکت میکند، فلان زهره در این مدار حرکت میکند و مانند آن، این از دیرزمان بود. قسمت 4/ نوح/ تسنیم
اگر کسی در دار کفر به سر برد و نتوانست شعائر دینی یعنی مراسم مذهبی خود را آنجا اجرا کند بر او هجرت واجب است، الیوم هم هجرت واجب است. اینچنین نیست که اگر او بمیرد معذور باشد، بگوید من در کشور کفر زندگی میکردم و انجام مراسم مذهبی مقدورم نبود به این گروه میگویند: ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً﴾ این در حال مرگ فشار میبیند فرشتهها او را محکم میزنند فشار میبیند این میگوید من در کشور کفر بودم نمیتوانستم مراسم را انجام بدهم آنها میگویند: ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً﴾؛ مگر سرزمین خدا واسع نبود نمیتوانستی هجرت کنی؟ الآن هم کسی در کشور کفر به سر میبرد به بهانه اینکه اینجا ذبیحه حلال نیست, اینجا نمیشود نماز خواند, اینجا نمیشود قبله را تشخیص داد و امثال آن الآن هم بر او هجرت واجب است. اینطور نیست که هجرت همان در صدر اسلام باشد و این گروه که هجرت مقدور آنها هست و هجرت نکردند در هنگام مرگ فشار میبینند، فضلاً از بعد از مرگ و فرشتهها به آنها میگویند چرا هجرت نکردید؟ آنها میگویند: ﴿کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ﴾؛[7] ما مقدورمان نبود در تحت فشار هیئت حاکمه بودیم, فرشتهها میگویند: ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها﴾؛ زمینِ خدا که وسیع بود میتوانستید هجرت کنید چرا هجرت نکردید؟ غرض آن است که هجرت تا دار کفر هست هجرت هست؛ منتها هجرتی که در صدر اسلام آن فضیلت ممتازه را داشت بعداً آن فضیلت را ندارد و دلیل آن هم همان آیه ده سوره مبارکه «حدید» است گرچه آن آیه ده سوره «حدید» درباره هجرت نیست درباره اصل قتال و انفاق است اما حکم آن این قسمت را هم میگیرد.
آنها که مهاجرین در صدر اسلام بودند آنها را قرآن خیلی به عظمت یاد میکند، چه اینکه انصارِ صدر اسلام را هم قرآن به عظمت یاد میکند, چه اینکه پیوستههای اینها را هم به عظمت یاد میکند. این سه آیه پشت سر هم درباره گرامیداشت این سه گروه است: مهاجرین و انصار و پیروان اینها، فضایل این سه گروه را در پشت سر هم ذکر میکند. دربارهٴ مهاجرین فرمود: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ ٭ وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَ الْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ که این دربارهٴ انصار است. ﴿وَ الَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ﴾[8] که درباره تابعین است این سه آیه مربوط به این سه طایفه است و همان اختلاف عمیق بین سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و سایر مفسّرین هست آنها همه اینها را یعنی خصوص ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ را که بدل گرفتند، این ﴿وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾ را استیناف میگیرند, ﴿وَ الَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ﴾ را هم باز استیناف میگیرند ایشان نظیر ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ این «واو» را عطف میداند و بیان مصرف «فی سبیل الله» میداند،[9] میفرماید این فیء که یکی از سهامش باید «فی سبیل الله» مصرف بشود، «فی سبیل الله» عبارت از مهاجری هستند که خصوصیّات آنها این است, انصاری هستند که اوصاف آنها این است, تابعینی هستند که وصف آنها این است.
دربارهٴ مهاجرین مقداری از آن اوصاف را خدا بیان فرمود, دربارهٴ انصار فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ﴾ آنها میگویند «واو» ﴿وَ الَّذِینَ﴾ استیناف است، ایشان میفرمایند «واو» آن عطف است؛ یعنی ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾ و ﴿الَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾ آنها استدلال میکنند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان فیء بنی نضیر چیزی به انصار نداد فقط به دو, سه نفر داد، معلوم میشود که آن مال فقط برای مهاجرین است. ایشان میفرمایند همین روایتی که شما نقل میکنید دلیل بر عطف است، برای اینکه شما میگویید در روایت آمده است که فقط به سه نفر داد پس میشود داد، چون بسط واجب نیست هم برای انصار است هم برای مهاجر؛ منتها مهاجر نیازمندتر بودند رسول خدا به آنها بیشتر داد, انصار کمتر نیازمند بودند به آنها نداد یا به سه نفر از آنها داد. همین روایتی که شما نقل میکنید همین دلیل است بر اینکه این عطف است؛ یعنی میشود هم به مهاجر داد هم به انصار، برای اینکه در خود این تاریخ و روایت آمده است که حضرت به سهتا انصاری داد. قسمت 10/حشر/تسنیم
در سوره مبارکه «انبیاء» آیه سی این بود: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾؛ یعنی اگر شما آسمانشناس باشید، سپهرشناس باشید، تجربه علمی نشان میدهد که اینها مجموعاً یک واحد و یک کره بودند. این ستاره زمین نظیر ستارههای دیگر کرهای است که از این مجموعه جدا شده است. اینها فتق و بسته بودند، ما رتق و باز کردیم؛ یعنی اگر بررسی علمی بکنید به این نتیجه میرسید، به رؤیت شما میرسد: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً﴾؛ بسته بودند. ﴿فَفَتَقْناهُما﴾؛ فتق رتق، اینکه میگویند رتق و فتق! رتق و فتق! یعنی بسته را باز میکنند، ما فتق کردیم: ﴿وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ﴾.
بعد در این بخش معاد هم میفرماید ما کلّ این دو کره را به هم جمع میکنیم و میکوبیم، وقتی کوبیدیم چیزی دیگر نیست. نه اینکه فتق میکنیم و بسته را میبندیم. قبلاً آفریدیم، بسته بود، بعد این را باز کردیم تا جای سکونت شما باشد. آب را آفریدیم و مانند آن؛ اما اینها را میکوبیم، وقتی کوبیدیم چیزی از آسمان و زمین نمیماند. دوباره آسمان و زمین جدید میسازیم، پس یک مرحله رتق است که فتق شده و برای سکونت مردم و زیست مردم. در پایان این دو را به هم جمع میکنیم، میکوبیم و یک آسمان و زمین دیگر میسازیم که این در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت که فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[1] که این ﴿وَ السَّماواتُ﴾ نائب فاعل آن «تبدّل» است: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، که معمّایی هم هست به همراه که در آن سوره گذشت که این انسان چه وقت از زمین زنده میشود؟ آیا قبل از تبدیل است؟ همراه با تبدیل است؟ بعد از تبدیل است؟ اگر تبدیل میشود، انسانها کجا هستند؟ یا با خود این مجموعه عوض میشوند؟ وقتی انسان وارد زمین شد و خاک شد، کلّ زمین تبدیل میشود به زمین دیگر، انسان تبدیل میشود به انسان دیگر، موجودات آسمانی هم تبدیل میشوند به موجودات دیگر، برای اینکه اینها این میلیاردها بشر ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛[2] اینها همهشان در زمین خاک شدند، این ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، وقتی میخواهد زمین تبدیل بشود به زمین دیگر، این میلیاردها بشر هم تبدیل میشوند به زمین دیگر؛ اما چون هویّت هر کسی به روح اوست، وقتی ذات أقدس الهی این ابدان را دوباره زنده کرد و روح هر کسی را به بدن او مرتبط کرد، این میشود همان شخص. به هر حال اینطور نیست که انسانها بیرون بیایند و کلّ زمین تبدیل بشود به زمین دیگر و آسمان تبدیل بشود به آسمان دیگر. در این مجموعه گاهی فتق است و رتق، تا جامعه بتواند زندگی کند، گاهی کلّ این نظام آسمان و زمین تبدیل میشود به آسمان و زمین دیگر، به هر حال تبدیل شد. قسمت 6/حاقه/تسنیم
عدهای از شام آمدند خدمت وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند که فاصله بین آسمان و زمین چقدر است؟ در بعضی از نقلها دارد که خود حضرت جواب داد، در بعضی از نقلها دارد که وجود مبارک امام مجتبیٰ(سلام الله علیه) نشسته بودند، حضرت به این کودکش فرمود تو جواب بده! آنها سؤال کردند که «کَمْ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؛ بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ حضرت طبق یک نقل،[3] وجود مبارک امام مجتبیٰ(سلام الله علیهما) طبق نقل دیگر[4] فرمودند: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ یعنی اگر منظور شما آسمان ظاهری است تا چشم میبیند، این را که نمیشود مساحتی برای آن ذکر کرد، «مَدُّ الْبَصَرِ». اگر منظور آسمان باطنی است، آه مظلوم! آه مظلوم به آن آسمانی که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾؛[5] ﴿وَ أَوْحی فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾[6] به آن آسمان میرسد. فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، این برهانش مشترک است؛ یعنی اگر کسی مشکلی دارد به هیچ جا متّکی نیست. یک وقت مشکل مالی هم داشته باشد؛ به کسب خود، به موجودی بانک خود، به قدرت مزرع و مرتع خود، به هیچ وجه تکیه نکند. این جملههای نورانی امام سجاد در صحیفه را بخواند، این جمله هم در نهجالبلاغه حضرت امیر است هم در صحیفه سجادیه که خدایا آبروی مرا حفظ کن! این دعا مستجاب میشود: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ»؛[7] هم در نهجالبلاغه جزء ادعیه خاص وجود مبارک حضرت امیر است، هم در صحیفه سجادیه حضرت سجاد: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِیَ بِالْإِقْتَارِ»؛ خدایا آبروی مرا حفظ کن! این دعا یقیناً مستجاب میشود؛ اما کسی که یک چشمش به کسبش است، یک چشمش به موجودی بانکش است، یک چشمش به مزرعه و مرتعش است، یک چشمش به بچههایش است، به قدرتهایش است، به زیر مجموعهاش است، این دعای مشترک و مشرکانه کمتر مستجاب میشود؛ اما آن دعایی که حضرت امیر دارد در نهجالبلاغه، همین دعا در صحیفه سجادیه است که خدایا آبروی مرا حفظ کن: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِیَ بِالْإِقْتَارِ»! اقتار و تقتیر در قبال غناست. حالا لازم نیست عربی باشد، فارسی هم کافی است. هر دعایی که موحدانه باشد، مستجاب است. هم «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، هم «دعوة المحتاج»، هم «دعوة الداعی»؛ این بیان نورانی حضرت تمثیل است و نه تعیین، یعنی آن ناله موحدانه به «الله» میرسد؛ حالا خواه این علم بخواهد، خواه آبرو بخواهد، خواه مال بخواهد که حیثیت خود را حفظ بکند، این دعای موحدانه را خدا رد نمیکند. قسمت 11/حاقه/ تسنیم
﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض وَ لکِن کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾؛ اگر مردم روبهراه باشند، نه بیراهه بروند، نه راه کسی را ببندند، ما باران به موقع، آب به موقع، تگرگ به موقع، هوای مناسب به موقع میفرستیم. برکات آسمان و زمین را نازل میکنیم. در بخشهای استسقاء هم که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾؛[5] البته نماز استسقاء، دعای استسقاء اثر خاص خود را دارد؛ اما فرمود بدون نماز استسقاء، اگر شما اهل احتکار و گرانفروشی و کمفروشی و گناه نباشید، ما به موقع باران فراوان میفرستیم برای شما، ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾. بعد فرمود اگر هم یک وقت باران آمد، ما دیدیم این افراد نالایق هستند، به جای دیگر دستور میدهیم ببارد: ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾،[6] ما با موجودات زنده کار داریم. آنها ما را میشناسند، حوادث ما را میبینند، ضبط میکنند و به موقع هم شهادت میدهند. به هیچ وجه قابل انکار نیست. این ترابط متقابل بین اعمال ما و حوادث را قرآن در اثر هوشیاری اینها تبیین میکند، اینها عالم هستند، عاقل هستند، میفهمند. اینکه ما اینها را تشبیه میکنیم، میگوییم «کأنّ»، این از سنخ «کأنّ» نیست. ما اگر دلیل قطعی داشته باشیم که اینها اهل ادراک نیستند، نمیفهمند، اینها را حمل بر تشبیه میکنیم؛ اما آیات دیگر تبیین میکند که اینها آگاه هستند. وقتی ذات أقدس الهی به زمین یا به آسمان یا به هر دو دستور میدهد: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾؛[7] به زمین و آسمان دارد دستور میدهد با میل یا بیمیل بیایید! ﴿فَقالَ﴾، به آسمان ﴿لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً﴾ تثنیه است. ﴿قالَتا﴾، این آسمان و زمین تثنیه است. ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾، نه «طائعَین»! آسمان و زمین گفتند ما با همه موجودات در خدمت هستیم. خودشان تثنیه هستند؛ اما از کلّ و جمع خبر میدهد. ما با این موجودات رابطه داریم، با این موجودات سر و کار داریم؛ لذا یک وقت که شهادت بدهند، یک وقت بخواهند بگیرند، یک وقت بخواهند علیه ما قیام بکنند، لشکرکشی بیجا لازم نیست، جای دیگر لازم نیست، همانجا ما را میگیرند. فرمود این آسمانها و این زمینها را ما آگاه و هوشیار قرار دادیم. شما بدانید با جماد سر و کار ندارید با یک موجودات زنده سر و کار دارید، هر کاری که انجام بدهید، آنها میدانند و میفهمند، آنها در اختیار ما هستند و به اراده ما هم کار انجام میدهند.
قسمت 4/حاقه/تسنیم
طبقات آسمان
﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ﴾ هست و خدا هفت آسمان را ﴿طِباقاً﴾ آفرید. آیا ﴿طِباقاً﴾ یعنی «عموداً» یکی بالاتر از دیگری؟ یا «محیطاً» بعضی محیط بر دیگری است؟ به هر حال در قرآن است که هفت آسمان هست. بر اساس حسابهایی که دیگران داشتند مثل بطلمیوسی و اینها که برابر آن هیأت قدیم هم حکمای ما بحث کردند هم متکلمین ما هم مفسّرین ما هم محدّثین ما؛ شما از مرحوم شیخ طوسی گرفته تا بعد همه این آسمان سبعه را برابر هیأت بطلمیوسی معنا میکنند. وقتی بحار مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را ملاحظه بکنید این سماوت سبع را برابر هیأت بطلمیوسی معنا میکنند. آن روز هم به عرض شما رسید که در روایات ما هست که فاصله نفخ صور اول و دوم چهارصد سال است. ایشان این چهارصد سال را میگوید هیچ راهی نیست مگر اینکه این افلاک تسعه آن نهمی که فلک الأفلاک است با گردش این شب و روز پیدا میشود وقتی شب و روز پیدا شد ماه و سال پیدا میشود، آن میماند بقیه از بین میروند. ما اصلاً فلک نهم نداریم، فلک هشتم نداریم، فلکی در کار نیست. اقدمین این را در بحثهای ریاضی ذکر میکردند، نه طبیعی. مداری رسم میکردند برای مسیر حرکت اینها، بعد کمکم قدما یعنی قدما! اقدمین یعنی اقدمین! این علم «عند الاقدمین» جزء فنون ریاضی بود، «عند القدماء» یعنی از بطلمیوس به بعد جزء طبیعی شد، حالا شده فلک یعنی جسم. آن وقت آمدند گفتند حالا که فلک جسم است خرق و التیاق را اینها میگویند محال است مسئله معراج چیست؟ حرف از کجا آمده و به کجا رفته؟! جسمی در کار نیست! مداری رسم میکردند میگفتند این مدار محور حرکت فلان کوکب است آن مدار محور حرکت فلان کوکب است. این مدار بود که حرفهای اصیل را آن اقدمین دادند، بعد قدما به صورت جرم و جسم درآوردند شده فلک، بعد مفسرین ما از شیخ طوسی به بعد، محدثین ما از مجلسی اوّل به بعد، همه آنها روی همین افلاک کار کردند. آنها میگفتند این سماوت سبع این قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل به همین ترتیب در آسمان هفتگانه است. در آسمان هشتم تمام ستارههای ثابت و غیر متحرک است. آسمان نهم را میگفتند فلک اطلس یعنی بینقطه مثل کلمه اطلس که بینقطه است و آنجا چون ستاره ندارد فلک اطلس است./ ملک/ تسنیم
در محضر امیرالمؤمنین(سلام الله علیهما) که آن مرد شامی آمده از حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کرد که «کَمْ بَیْنَ السَّمَاء وَ الْأَرْض»، وجود مبارک حضرت امیر به مجتبی(سلام الله علیهما) فرمود «بُنَی»! تو جواب بده. او هم فرمود شما سؤال کردید بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛[23] فرمود اگر منظورتان آسمان ظاهر است حدّ و مرزی ندارد، تا چشم میبیند آسمان است. اگر آسمان باطن است، آه مظلوم. «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، این آه مظلوم کجا میرسد که اثر دارد؟! به کجا میرسد؟ آن جایی که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾، آن جایی که ﴿أَوْحی فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ آن سما دیگر نه ریاضی است نه طبیعی.
غرض این است که ذات اقدس الهی طبقاتی، درجاتی، دوائر فراوانی ترسیم کرده است تا این آسمانها تنظیم بشوند.
تسخیر انسان بر عالم
کلّ جهان را وجود مبارک حضرت امیر فرمود سفره قرار دادند، بعد بشر را آفرید، بعد هم مکرّر فرمود:﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ﴾،[12]﴿سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْض﴾،[13] برای شماست و من میخواهم شما کار کنید.
﴿وَ اسْتَعْمَرَکُمْ﴾ این «الف و سین و تاء» طلب شدید الهی است، من مستعمِر هستم، شما را استعمار میکنم. از مقدسترین واژههای قرآنی است که به صورت بدترین کلمه درآمده است، استعمار است که در سوره «هود» هست:﴿وَ اسْتَعْمَرَکُمْ﴾؛[14]یعنی خدا مستعمِر است شما را استعمار میکند. این «الف و سین و تاء»؛یعنی حتماً از شما طلب میکند که زمین را آباد کنید، آقای خود باشید، همین! این بیگانه میگوید زمین خود را، کشور خود را آباد بکن، با دست خود برای من، این میشود استعمار که غدّه بدخیم است؛ اما استعمار قرآنی این است که خدا از شما خواست همه امکانات را داد که زمین را آباد بکن، آقای خودت باش!﴿وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها فَاسْتَغْفِرُوهُ﴾، این استعمار با این استغفار، از مقدسترین کلمات قرآنی همین استعمار است. اگر از بشر آباد کردن زمین، سدبندها، جلوی سیل گرفتنها، جلوی تورّمها، جلوی اقتصاد ناسالم را، جلوی احتکارها و اینها را نگیرند که خدا طلب نمیکند، فرمود آسمان میخواهید بروید کره دیگر میخواهید بروید، من اصلاً برای شما ساختم. این نگفت نروید، فرمود آسمان و زمین را برای شما مسخَّر کردم، بخواهید بروید آنجا زندگی کنید، بروید. اینجا بخواهید زندگی کنید بروید؛ ولی بیکار نباشید. قسمت 3/مدثر/ تسنیم
نظریه آشفتگی / تاثیر همه رویدادها بر یکدیگر
ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدالناس/
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرىٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ ﴿الأعراف، 96﴾
بین اعمال مردم و حوادث روز اثر دارد. همانطوری که حوادث روزگار یعنی فصول چهارگانه در مردم اثر میگذارد، سرما در مردم، گرما در مردم اثر میگذارد، حوادث و رخدادهای روزانه در مردم اثر میگذارد، اعمال مردم هم در حوادث اثر میگذارد، اینطور نیست که آمدن باران بیحساب باشد. آمدن برف بیحساب باشد. برودت هوا بیحساب باشد. رطوبت هوا بیحساب باشد همه اینها با حساب است. بخشی از این حسابها را وجود مبارک نوح در اینجا بیان کرده است. یک قسمت اساسی این روابط را ذات أقدس الهی در سوره مبارکه «اعراف» آیه 96 گذرانده که فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض﴾، اگر مردم هیچ کدام بیراهه نروند و راه دیگری را نبندند، ما برکات را فراوان میفرستیم؛ یعنی چه؟ یعنی اگر زمستان است، باران به اندازه کافی بیاید، برف به اندازه کافی میآید. در این آیه 96 سوره مبارکه «اعراف» میفرماید که اگر مردم سرزمین مؤمن باشند، ایمان داشته باشند، بیراهه نروند راه کسی را نبندند، ما تمام نعمتها و برکاتشان را نازل میکنیم. باران را به موقع نازل میکنیم، آنجا که باید هوا گرم باشد به موقع هوا گرم میشود که فصول چهارگانه آنها تنظیم میشود. اصلاً فرمود ما فصول چهارگانه را برای تأمین ارزاق مردم قرار دادیم.
یک ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[5] است که مربوط به نظام سپهری است، کاری به ارزاق مردم ندارد. فرمود زمین و آسمان این مجموعه در شش روز، یعنی شش دوره، چون آن وقت نه روزی بود، نه شبی؛ نه زمینی بود که دور خود بگردد، شب و روز پیدا شود و نه زمینی بود که دور شمس بگردد، سال و ماه پیدا شود. فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾؛ یعنی در شش دوره، حالا هر دورهای چند میلیارد سال یا چند میلیون سال بود، خودش میداند. بعد هم تقسیم فرمود که دو روزش برای آسمان است، دور روزش برای زمین است، آن دو روز دیگر را ذکر نفرمود که ظاهراً برای«بین الارض و السماء» است. این مربوط به ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است.
اما فرمود: ﴿اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾،[6] این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ کاری به آن ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ ندارد. این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾؛ یعنی فصول چهارگانه. ارزاق مردم را در فصول چهارگانه تنظیم کردیم، این کار خداست. اگر کسی بخواهد فصول چهارگانه آنها فصول چهارگانه باشد، این باید بیراهه نرود. فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ﴾؛ این وعده الهی است. فرمود ما که چیزی از اینها نمیخواهیم، میگوییم همین نعمتهایی که ما به شما دادیم، فراوان هم هست، این را هدر ندهید، حق کسی را ضایع نکنید، به اندازه لازم برای شما هست، همین! اگر شما همین راه ساده را انجام بدهید، تمام روزیهای شما برآورده است. در بین شما اختلاس نباشد، نجومی نباشد، رشوه نباشد، حرام نباشد: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّماءِ﴾، این صریح آیه است، وعده هم هست.
بعد فرمود: ﴿وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾، این آیه 96 سوره مبارکه «اعراف» جزء امهات آیات است و از آن طرف فرمود ما اصلاً فصول چهارگانه را برای همین قرار دادیم که زندگی شما تأمین شود: ﴿فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾؛ یعنی فصول چهارگانه! حالا اگر کسی بیراهه رفته است، بیراهه که رفته ذات أقدس الهی هم این وعده را به وعید تبدیل میکند. وجود مبارک نوح همین فرمایش را دارد که ما یک وعده داریم که اگر به راه بودید، ذات أقدس الهی برکات فراوان میدهد، بیراهه رفتید شما را گرفتار میکند. این وعده خدا آن هم وعید الهی! قسمت 3/ نوح/ تسنیم
وجود مبارک نوح آمده همه اینها را بررسی کرده، آنچه را که انبیای بعدی هم گفتند، ایشان هم فرمودند، چون «شیخ الانبیاء» بود که بین اعمال مردم و نزول برکات رابطه هست. این تعبیر قرآن را ملاحظه بفرمایید.
خدا مرحوم بوعلی را غریق رحمت کند! فیلسوف بنام اسلام است، ایشان میگوید: «إنّما یدفعه هؤلاء المتشبّهة بالفلاسفة»،[14] آن کسی که ـ معاذالله ـ اثر نماز استسقاء، دعای استسقاء، دعای باران را نمیپذیرد، او را رها کن، او که فیلسوف نیست. «إنّما یدفعه هؤلاء المتشبّهة بالفلاسفة»، این را صریحاً در مهمترین کتابهای فلسفی خود که شفاء شفاء است میگوید. رسالهای هم در این زمینه نوشته که دعا، نماز استسقاء سهم تعیین کننده دارد. چرا؟ برای اینکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[15] این صریح قرآن است، فرمود اگر مردم روبهراه باشند هیچ مشکلی نباشد، بیتالمال را به دست هر کسی بدهی اختلاس نکند. یک بیان نورانی دارد حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود من با شما چه کار بکنم؟ شما مثل آن پیراهن کهنهای هستید که «کُلَّمَا حِیصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَر»؛[16] من این بانک را اصلاح میکنم، آنجا جِر میگیرد! اینجا را اصلاح میکنم، رفو میکنم، آنجا جِر میگیرد. از یک پیراهن کهنه شما چه توقعی دارید؟ این بیان نورانی حضرت است در نهجالبلاغه، فرمود: «کُلَّمَا حِیصَتْ مِنْ جَانِبٍ»؛ این پیراهن را من از یک طرف خیاطی میکنم، «تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَر»؛ از جای دیگر جِر میگیرد. این بانک را اصلاح میکنم، آن بانک اختلاس میکند! آن بانک را اصلاح میکنم، این بانک اختلاس میکند! این نمیشود. فرمود اگر چنین باشد، ما تمام برکات را برای شما نازل میکنیم. این بیان صریح قرآن کریم است که ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾؛[17] از او با وعدهتر، بهتر و حکیمتر کیست؟ فرمود اگر شما راه خودتان را بروید، ما که چیزی از شما توقّع نداریم. راه خودتان را بروید به اندازه کافی ما باران میفرستیم: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾؛ باران فراوان میفرستیم. دیگر خشکسالی ندارید، اینها دیگر فلان روایت نیست تا شما بگویید ابن اسحاق در آن هست یا فلان کس در آن هست صحیح سندی و اعراض مشهور و اینها در آن نیست، این صریح قرآن کریم است. حکمای ما هم اوّلین پرچمدار این رشته بودند که بین اعمال مردم و نعمتهای الهی رابطه تنگاتنگ است، برای اینکه اینها قرآن کریم را بهتر از دیگران تفسیر کردند: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾. اینطور است. قسمت 3/ نوح/ تسنیم
مطالعه تاریخ
در همان بخشی که درباره قارون سخن میگوید این آیه دارد که ما قبل از قارون، کسانی را خاک کردیم که اکثر بودند و أشدّ بودند.[12] پس سه گروه بودند: یک عده صنادید قریش بودند، یک عده قارونیها بودند، یک عده قبل از قارون. اینجا هم سه گروه قدرتمندان و سرمایهداران و حکّام روزگار بودند؛ ارَم بودند قوم عاد بود قوم ثمود بود و فرعون «ذی الأوتاد» بود. فرمود ما همه اینها را از بین بردیم
اگر بخواهد میزبانِ خدا بشود، آن وقت ندارد؛ فرمود هر وقت دعوت کردید من میآیم! بینید کسی بخواهد مهمان خدا بشود همیشه نیست یک زمان خاصی است به نام مبارک رمضان، یک مکان خاصی است مثل حج و مراسم عمره و اینها است. اما اگر بخواهید میزبان خدا بشود دعوت بکند خدا را و خدا مهمان او بشود او وقت ندارد، فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»[21] هر وقت دلت شکست میتوانی از من دعوت کنی. این است! این دلِ شکسته چقدر میارزد خدا میداند! مگر اگر مختصر مشکلی پیدا کردیم شاید گله بکنیم فرصت، فرصت خوبی است. ببینید «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»؛ چرا وجود مبارک امام مجتبی فرمود آه مظلوم[22] این طور است یا سیدالشهداء(سلام الله علیه) در آن آخرین لحظه به امام سجاد وصیت کرد و وجود مبارک امام سجاد در آخرین لحظه به امام باقر(سلام الله علیهما) وصیت کرد و همه اینها فرمودند مبادا به کسی که پناهی جز خدا ندارد ستم بکنی! [23] برای اینکه آن دل که شکسته است مهمانی را دعوت میکند این است! «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»؛ این کتاب بوسیدنی نیست؟! فرمود دست خودت است بخواهی مهمان من بشوی من زیاد کار دارم، بخواهی مرا دعوت کنی هر وقت بخواهی من میآیم «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم».
این ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ﴾ که در وسط قرار گرفت برهان مسئله است؛ یعنی تنها این حساب دنیا نیست آخرت هم هست. اما عظمتی که دین به ما داد به ما گفت تمدّن شما در تدین شما است، بخواهی متمدن باشی، شریف باشی عزیز باشی آقا باشی مولا باشی گرانقدر باشی، مؤمن باش!
ببینید خدا جهان را آفرید خودش را به وصف کرامت متصف کرد که خدا کریم است قرآن را به عنوان کتاب کریم معرفی کرد ملائکه را به عنوان ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[24] معرفی کرده است، بزرگان عالم را با کَرَم معرفی کرده است بعد آمده گفت ما میخواهیم شما را کریم بکنیم همین! به ما شرف داد ما را معرفی کرد حیثیت ما را ذکر کرد، فرمود شما با مرگ نمیپوسید از پوست به در میآیید، شما هستید که هستید که هستید که هستید! کدام مکتب است کدام دین است کدام حرف است از این بالاتر حرف بزند؟ بگوید شما برای همیشه هستید یک چند روزی در دنیا بعد برزخ بعد ساهره معاد بعد ـ إنشاءالله ـ بهشت برای ابد. در جهنم ممکن است برخیها حرفی داشته باشند ولی در ابدیت بهشت که کسی حرفی ندارد. هیچ کسی پیدا نشده درباره ابدیت بهشت حرف بزند هیچ کسی ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾[25] فرمود شما چنین موجودی هستید؛ نه بیراهه بروید نه راه کسی را ببندید و کَرَم شما در این است که من شما را در مدرسه کَرَم دعوت کردم در کلاس کَرم دعوت کردم حالا ـ إنشاءالله
ما یک تمدن داریم و یک تدیّن «و لا ثالث لهما» تمدن ما در تدیّن ماست.
محیط آزمایش
انسان تا امتحان ندهد که به کمال نمیرسد ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾.[30] مرحوم امین الاسلام نقل میکند که وجود مبارک حضرت امیر یک کسالتی پیدا کردند بعضی رفتند به عیادت ایشان عرض کردند «کیف حالک» فرمود: «عَلی شَرّ»[31] چون اینها با قرآن زندگی میکنند خواست آیهای را تفسیر کند عرض کردند «یا امیرالمؤمنین» شما هم میفرمایید «علی شرّ»؟! فرمود مگر خدا در قرآن نفرمود: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ این بیماری شرّ است به حسب ظاهر. این آزمایش الهی است ما گوش میدهیم؛ ولی ما یک شرّ داریم به نام مرض، یک خیر داریم به نام سلامت؛ ولی ﴿وَ نَبْلُوکُمْ﴾ من شما را امتحان میکنم به سلامت و مرض. او با همین بیماری در جلسه عیادت دارد قرآن را تفسیر میکند.
قوام صدقه به «قربة إلی الله» است، مقبول نیست مگر اینکه «قربة الی الله» باشد.
حالا کسی میخواهد به فقیر کمک بکند، این اگر «قربة الی الله» قصد نکند یک هبه است یک هدیه است، مالی بخشیده به او؛ اینکه ثواب صدقه را ندارد. آن صدقهای که راهگشا است بیماری را حل میکند مشکل را حل میکند مثل نماز است. صدقه جزء عقود عبادی است؛ نظیر بیع و هبه و تجارت و اجاره و اینها که نیست صدقه عقد است، یک؛ عبادی است، دو؛ مثل صلات است، سه. اینها اثر دارد خدایا به نام تو برای رضای تو من این را دارم انجام میدهم.
لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ»[33] خیلی از ما ارحامی داریم فقرایی داریم میشناسیم و همسایههایی داریم میشناسیم، اگر نداریم که به وسیله دوستان دیگر میتوانیم تحقیق کنیم و این مشکل هم هست. در قرآن کریم فرمود خیلیها از درون افراد بیخبر هستند؛ فرمود این بیخبری را همان طوری که تحصیل علم لازم است از این جهت هم تحصیل علم لازم است به کسانی کمک بکنید که ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف﴾[34] او چون عفیفانه زندگی بکند یک لباس سادهای میپوشد و اینها خیال میکنند که وضع مالی او خوب است آنها که واقعاً نیازمند هستند، یک؛ آبرومند زندگی میکنند، دو؛ جامعه از وضع اینها بیخبر است، سه؛ و گمان میکند که اینها وضع مالیشان خوب است، چهار؛ به اینها کمک بکنید. ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف﴾؛ نه جاهل در قبال عالم، جاهل یعنی کسی که از وضع خانوادگی این آقا بیخبر است این آقا هم که عفیفانه زندگی میکند، هیچ وقت اظهار که نمیکند، از کسی هم چیزی نمیخواهند آبرومندانه زندگی میکنند و عفیفانه هم به سر میبرند اینها را فرمود کمک بکنید؛ ما باید باخبر باشیم اینکه گفتند از چهار طرف تا چهل خانه همسایه است؛ الآن که در اثر این وضع پیشرفت بُرجی از شش طرف ما همسایه داریم. قبلاً شمال و جنوب و شرق و غرب بود، الآن پایین و بالا هم هست؛ فرمود از همسایهها باید باخبر باشید. آگاه بودن از همسایهها این است که دیگر نگذارد که کسی جزء جاهلها باشد که ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف﴾.
نتیجه گیری
با عنایت به ویژگیهائی که دیدگاه الهی اسلام برای طبیعت و عالم مادی قائل است، نقش این عوالم و عوامل قابل مقایسه با هیچ مکتب غیر نمی باشد
عواملی که با عزم و اراده انسان میتواند همگی در اختیار و در جهت رشد و پیشرفت او قرار گیرد و یا با نادیده گرفتن حقیقت این عالم مادی و خود نگری و مادی گرائی صرف، عوالم طبیعی را بسیار ضعیف و ابزاری تصور نمود . چنانکه میفرماید .
اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان می آوردند و پرهیزکاری پیشه می کردند، یقیناً [درهایِ] برکاتی از آسمان و زمین را بر آنان می گشودیم، ولی [آیات الهی و پیامبران را] تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالی که همواره مرتکب می شدند [به عذابی سخت] گرفتیم.