دریافت نسخه PDF مقاله - 1230KB
تاریخ نگارش : يازدهم تير 1402
شناخت محیط - آینده نگری(آینده پژوهی)
محمد هادی حاذقی
تا کنون سطوح بنیادی ، اصولی ، اخلاقی و اقدام و عمل را از دیدگاه مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی بررسی نموده ایم
در این مرحله به سطح راهبردی می پردازیم . این سطح در واقع بیان شرح جزئی تر و مصداقی از موضوعاتی است که تا به حال گفته شده است .
بنابراین اگر بعضی از مفاهیم به نظر تکراری میرسد علت آن است که بیان مجدد به طوری مشروح و توضیحی صورت گرفته است
در تعریف مفاهیم در این سطح بایستی با اصطلاحات تخصصی این نوع از مدیریت بیشتر آشنا شد .
مثلا در مفهوم هدف، کلماتی مانند / هدف غائی / هدف کلان / هدف کلی / اهداف عملیاتی / اهداف اجرائی سطوح مختلفی از مفهوم را میرسانند .
و یا در مفهوم سیاست نیز سیاست کلی / سیاست راهبردی / سیاستهای عملیاتی / آئین نامه ها / بخشنامه ها و... کلمات از این قبیل رساننده مفاهیم سطح بندی شده مفهوم سیاست میباشند .
در این مرحله مهمترین بخش شناخت و بررسی محیط میباشد که عمدتا یک راهبرد نگار در این مرحله به چالشهای عمده محیط پرداخته و زمینه های تدوین اهداف و سیاستهای سطوح راهبردی را ایجاد می نماید.
در این بخش ما انواع چالشها را تحت عناوین زیر شرح میدهیم .
آینده نگاری / عالم غیب/ سرمایه انسانی / پیچیدگی و نظم محیط
لازم به یادآوری است که این سلسله مقالات گویای شواهدی قرآنی برای پایاننامه اینجانب تحت عنوان الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی است که قبلا مقالات اقتباس شده از متن اصلی ارسال گردیده است .
کلید واژه : آینده نگری ، آینده پژوهی ،عالم غیب، سرمایه انسانی ، پیچیدگی ، نظم محیط
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
شناخت محیط - آینده نگری(آینده پژوهی)
چکیده
تا کنون سطوح بنیادی ، اصولی ، اخلاقی و اقدام و عمل را از دیدگاه مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی بررسی نموده ایم
در این مرحله به سطح راهبردی می پردازیم . این سطح در واقع بیان شرح جزئی تر و مصداقی از موضوعاتی است که تا به حال گفته شده است .
بنابراین اگر بعضی از مفاهیم به نظر تکراری میرسد علت آن است که بیان مجدد به طوری مشروح و توضیحی صورت گرفته است
در تعریف مفاهیم در این سطح بایستی با اصطلاحات تخصصی این نوع از مدیریت بیشتر آشنا شد .
مثلا در مفهوم هدف، کلماتی مانند / هدف غائی / هدف کلان / هدف کلی / اهداف عملیاتی / اهداف اجرائی سطوح مختلفی از مفهوم را میرسانند .
و یا در مفهوم سیاست نیز سیاست کلی / سیاست راهبردی / سیاستهای عملیاتی / آئین نامه ها / بخشنامه ها و... کلمات از این قبیل رساننده مفاهیم سطح بندی شده مفهوم سیاست میباشند .
در این مرحله مهمترین بخش شناخت و بررسی محیط میباشد که عمدتا یک راهبرد نگار در این مرحله به چالشهای عمده محیط پرداخته و زمینه های تدوین اهداف و سیاستهای سطوح راهبردی را ایجاد می نماید.
در این بخش ما انواع چالشها را تحت عناوین زیر شرح میدهیم .
آینده نگاری / عالم غیب/ سرمایه انسانی / پیچیدگی و نظم محیط
لازم به یادآوری است که این سلسله مقالات گویای شواهدی قرآنی برای پایاننامه اینجانب تحت عنوان الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی است که قبلا مقالات اقتباس شده از متن اصلی ارسال گردیده است .
کلمات کلیدی
آینده نگری ، آینده پژوهی ،عالم غیب، سرمایه انسانی ، پیچیدگی ، نظم محیط
تاریخ، زمان و مکان
! باید بدانید ماضی یعنی ماضی و مضارع یعنی مضارع و حال یعنی حال، این در نبش زمان است! کسی که به بالاتر رسیده و به مقام ولایت رسیده، آنجا نه ماضی هست، نه مضارع است و نه حال هست. متزمّن نیست تا زماندار باشد، چه اینکه متمکّن نیست تا مکاندار باشد؛ فوق زمان و مکان است! بنابراین همیشگی است، این قول سَرمَد[37] جایش آنجاست، اگر کسی آنجا باشد حال و گذشته برای او یکسان است. فرمود که این آسمان و زمین حکمشان این است، برای برخیها «آیه» است، اگر کسی شاهدانه و عارفانه به عالَم نگاه کند. او اگر به صحرا بنگرد همان است، به دریا هم بنگرد هم همان است، او میشود اهل یقین؛ اما کسی که محدِثانه است و با نقل است، آن هم یک نور است و میشود مؤمن؛ اگر از راه عقل و تفکر الهی باشد، آن هم یک نور است میشود حکیم و متکلّم. به هر حال وجوه فراوانی برای «مؤمن» و «موقِن» و «عاقل» ذکر کردند، سیدنا الاستاد(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) یک بحث مبسوطی در تفکیک این سه جهت دارد که آن هم شیرین است و صحیح،[38] این هم یکی از وجوهاتی است که میتواند «مؤمن» و «موقِن» و «عاقل» را از هم جدا کند. فرمود برخیها مشاهده میکنند و برخیها میفهمند و برخیها میشنوند، هر سه راه حق است و «مانعةُ الخلوّ» است که جمع را شاید. انسان یا باید مشاهده کند یا باید بفهمد یا باید بشنود، ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[39] همین است که« سَمع» در مقابل «عقل» است؛ هم در قیامت آنها میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾، هم در بخشی از آیات است که اگر اینها اهل «سَمع» یا اهل «عقل» بودند به مقصد راه مییافتند؛ فرمود ما اینها را برای شما گفتیم، در سوره مبارکهٴ «قصص» آیه 72 دارد: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ﴾؛ چه کسی برای شما شب میآورد؟ چه کسی برای شما روز میآورد؟ اینها آیتِ الهی هستند! ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[40] شب «آیة الله» تاریک است و روز «آیة الله» روشن است ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾، این آیت حق است! آنکه میگوید به صحرا بنگرم، شب را مینگرد، با اینکه شب تاریک است! او که با این چشم نمیبیند! وجود مبارک امام صادق به «أَبِی بَصِیر» کور گفت، مگر الآن خدا را نمیبینی؟! «أَبِی بَصِیر» به عنایت وجود مبارک امام صادق گفت بله میبینم. بنابراین وقتی کور میبیند، معلوم میشود با چشم فیزیکی نمیبیند! این را مرحوم صدوق(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) در کتاب شریف توحید[41] نقل کردند، وقتی أَبی بصیرِ کور به وجود مبارک امام صادق(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) عرض کرد که آیا خدا را در قیامت میبینم؟ فرمود مگر الآن نمیبینی؟ عرض کرد میتوانم این را برای دیگران بگویم؟ فرمود: نه، شما برای مردم عادی بگویی خیال میکنند که ـ معَاذَالله ـ با چشم ظاهر انسان خدا را میبیند! وقتی به یک کور میگوید خدا را میبینی، البته «أَبِی بَصِیر» به آن مقام نرسید که بگوید به صحرا بنگرم و به دریا بنگرم، او در همان لحظه به عنایت وجود مبارک امام صادق(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) بود، وگرنه جزء عرفا نبود، جزء محدّثین بود؛ یک وقت اویس قرن هست که میگوید: «هذِهِ لَیلَةُ السُّجودِ فَیَسجُدُ حَتّی یُصبِحَ»[42] وجود مبارک پیغمبر میفرماید: «إِنِّی لَأَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْیَمَن»[43] او یک چیز دیگر است؛ اما او دیگر مثل اویس قرن که نبود، او یک محِّدِث بود، عالِم بود، فقیه و اصولی بود، از این راهها بود، به برکت حضرت(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) آن حالت به او دست داد که مثلاً حضرت فرمود الآن مگر نمیبینی؟
جاثیه 3/ تسنیم
ما تا آنجا که حرف میزنیم حرف میشنویم تاریخ دارد، تا آنجا که مینشینیم میگوییم زمان و مکان دارد؛ اما وقتی این قانون را فهمیدیم «العدل حسنٌ»، این «العدل حسنٌ» نه در این زمان است نه در این زمین. پس ما میشود ما دفعتاً از زمان و زمین بگذریم به جایی برسیم که آن زمانی و مکانی نیست. نمیشود گفت که این «العدل حسنٌ» تاریخش «کی» است! تاریخبردار نیست میشود گفت که «کی» بحث کردید، در کجا بحث کردید به اینجا رسیدید، این زمان و مکان دارد؛ اما این قانون زمان و مکان ندارد. ما رسیدیم به جایی که زمان و مکان ندارد. از کجا رسیدیم؟ از همین امور متزمّن و متمکّن. پس میشود انسان حرکت کند سفر کند از یک زمان و زمیندار به یک بیزمان و بیزمین. اگر گفتیم «العدل حسنٌ» اگر گفتیم «الخیر کذا» اگر گفتیم «الظلم قبیحٌ» اگر گفتیم «الصدق حسنٌ» اینها قضایای کلّی است، نه مخصوص به قوم است نه مخصوص به تاریخ است، نه تاریخ گذشته دارد نه تاریخ آینده دارد، اگر با خودمان در این قوس صعود و نزول، تجربههای مکرّر داشته باشیم برای ما ثابت میشود که ما روزانه از منطقه زمان و زمین داریم عبور میکنیم به بیزمان و زمین میرسیم. وقتی هم که وارد زمان و زمین میشویم؛ مثل استادی یک مطلب عمیق علمی را حالا عقلی یا نقلی، این قوانین کلّی را در ذهن خودش پرورانده تثبیت کرده، فلان قاعده فقهی را یا فلان قاعده اصولی را، یا فلان قاعده تفسیری را یا فلان قاعده ریاضی را، این قوانین که ثابت است بعد در ذهن خود ترسیم میکند که من این رساله را که میخواهم بنویسم فارسی بنویسم یا عربی؟ به این نتیجه میرسد که مثلاً فارسی بنویسد، بعد فکر میکند که من یک مقدمه ذکر بکنم، چند فصل ذکر بکنم، بعد یک نتیجه بگیرم، اینها را در ذهن خودش ترسیم میکند، اینها شکل و مقدار دارند، آن وقت دست به قلم میزند شروع میکند به تدوین این رساله، این میشود مادی. آن جایی که این قانون عقلی در ذهن او ترسیم شده است این نه «کی» داشت نه کجا. این شیئی که داشت نه «کی» دارد نه کجا، وارد محدوده «کی» و کجا میشود. پس ما روزانه با این قوس صعود و نزول رابطه داریم؛ یعنی از زمان گاهی پرواز میکنیم بیرون میآییم از مکان پرواز میکنیم بیرون میآییم، گاهی در قوس نزول وارد محدوده زمان و مکان خواهیم شد. پس میشود که موجودی مادی باشد و طرزی از عالم ماده حرکت کند به عالم تجرّد بار یابد که این انتقال از این طرف زمان و مکان دارد، «کی» و کجا دارد که موجود است؛ اما وقتی بخواهد وارد آن دالان تجرد بشود نه «کی» دارد نه کجا. الآن نمیشود گفت شما این «العدل حسن» کی هست و کجا هست؟ میگوید این «کی» و کجا ندارد. اما من فلان روز، در فلان مؤسسه، در فلان کتابخانه به این قانون رسیدهام. اگر در فلان کتابخانه، در فلان پژوهشکده به فلان قانون رسیدهام، این زمان و مکان دارد؛ اما و ورودش به محدوده این قانون زمان و مکان ندارد، انسان به جایی میرسد که میگوید گذشته و حال یکسان است، آسمان و زمین یکسان است؛ آسمان بروی عدل حق است زمین باشی عدل حق است، ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِله وَ فِی الْأَرْضِ إِله﴾؛[20] این دو مطلب یکی اینکه صنعت، تابع قانون است و خلقت، متبوع قانون، یکی اینکه نفس، مجرّد است و قوس صعود و نزول دارد؛ گاهی از «کی» و کجا پرواز میکند، به بیکی و بیکجا میرسد، گاهی از بیکی و بیکجا نزول و هبوط دارد، به «کی» و کجا میرسد، این کار روزانه ماست. پس اینکه ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، به اینها بگو ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[21] وقتی قیامت قیام میکند نه تو میمانی، نه سائل میماند، نه سؤال میماند ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، این بار سنگین است، آسمان نمیتواند تحمل بکند، زمین نمیتواند تحمل بکند، سائل و مسئول نمیتوانند تحمل بکنند دفعتاً بساط آنها برچیده میشود، آن وقت زمان و مکان برچیده میشود، «کی» و کجا ندارد، قیامت «کی» است، قیامت کجاست. همان طوری که نمیشود سؤال کرد «العدل حسنٌ» جایش کجاست؟ «الظلم قبیحٌ» کی به دنیا آمده؟ این را نمیشود سؤال کرد. مائیم و قوانین مجرّد. پس ما خودمان در بخش عالی تجرّد روحمان، زمان و مکان نداریم، ما هر روز این قوس صعود و نزول را داریم. این است که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[22] خدا خدایی است که اوّلش عین آخر است آخرش عین اوّل است، نه ـ معاذالله ـ این طور است که در یک بخش خدا اوّل باشد در بخشی دیگر خدا آخر باشد ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾، این از بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است که «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛[23] ما ظاهری داریم، باطنی داریم؛ اما خدا ظهورش عین بطون است، این طور نیست که از جهتی ظاهر باشد از جهتی دیگر باطن، چون بسیط محض است مرکّب که نیست. اوّلش عین آخر است این طور نیست که از یک جهت اول باشد از یک جهت آخر باشد. این اسمای چهارگانه سوره مبارکه «حدید» از غرر آیات است: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾. این که حضرت فرمود: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»، هر اوّلی غیر خدا، غیر اوّل است، هر ظاهری غیر خدا غیر ظاهر است. خدا ظهورش عین بطون استّ اوّلش عین آخر است، اگر ما «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، خدا را میشناسیم که «هو الآخر» است، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، خدایی را که میشناسیم «هو الآخر» است، آن «هو الآخر» یعنی معاد، چون معاد سیر اشیاء به طرف الهی است ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾[24] است. اگر ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾، پس پایان همه اشیا لقای خداست. در بخش پایانی همین سوره مبارکه «قمر» میفرماید که خیلیها هستند که خدا را مشاهده میکنند؛ البته در منطقه سوم. ذات اقدس الهی «بالقول المطلق ممتنع الشهود» است چه در دنیا چه در آخرت، چه برای انبیا چه برای اولیا، چون او بسیط است، یک؛ و نامتناهی است، دو؛ بسیط تجزیهپذیر نیست که انسان یک بخش از آن را ببیند، بخشی دیگر را نبیند، چون نامتناهی است قدرت شهود ندارد؛ منتها هر چه که ببینیم؛ اسمای حُسنای اوست، ظهور اوست فیض اوست، ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[25] را داریم میبینیم.قسمت 13//قمر/تسنیم
مطالعه تاریخ
در همان بخشی که درباره قارون سخن میگوید این آیه دارد که ما قبل از قارون، کسانی را خاک کردیم که اکثر بودند و أشدّ بودند.[12] پس سه گروه بودند: یک عده صنادید قریش بودند، یک عده قارونیها بودند، یک عده قبل از قارون. اینجا هم سه گروه قدرتمندان و سرمایهداران و حکّام روزگار بودند؛ ارَم بودند قوم عاد بود قوم ثمود بود و فرعون «ذی الأوتاد» بود. فرمود ما همه اینها را از بین بردیم
اگر بخواهد میزبانِ خدا بشود، آن وقت ندارد؛ فرمود هر وقت دعوت کردید من میآیم! بینید کسی بخواهد مهمان خدا بشود همیشه نیست یک زمان خاصی است به نام مبارک رمضان، یک مکان خاصی است مثل حج و مراسم عمره و اینها است. اما اگر بخواهید میزبان خدا بشود دعوت بکند خدا را و خدا مهمان او بشود او وقت ندارد، فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»[21] هر وقت دلت شکست میتوانی از من دعوت کنی. این است! این دلِ شکسته چقدر میارزد خدا میداند! مگر اگر مختصر مشکلی پیدا کردیم شاید گله بکنیم فرصت، فرصت خوبی است. ببینید «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»؛ چرا وجود مبارک امام مجتبی فرمود آه مظلوم[22] این طور است یا سیدالشهداء(سلام الله علیه) در آن آخرین لحظه به امام سجاد وصیت کرد و وجود مبارک امام سجاد در آخرین لحظه به امام باقر(سلام الله علیهما) وصیت کرد و همه اینها فرمودند مبادا به کسی که پناهی جز خدا ندارد ستم بکنی! [23] برای اینکه آن دل که شکسته است مهمانی را دعوت میکند این است! «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»؛ این کتاب بوسیدنی نیست؟! فرمود دست خودت است بخواهی مهمان من بشوی من زیاد کار دارم، بخواهی مرا دعوت کنی هر وقت بخواهی من میآیم «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم».
این ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ﴾ که در وسط قرار گرفت برهان مسئله است؛ یعنی تنها این حساب دنیا نیست آخرت هم هست. اما عظمتی که دین به ما داد به ما گفت تمدّن شما در تدین شما است، بخواهی متمدن باشی، شریف باشی عزیز باشی آقا باشی مولا باشی گرانقدر باشی، مؤمن باش!
ببینید خدا جهان را آفرید خودش را به وصف کرامت متصف کرد که خدا کریم است قرآن را به عنوان کتاب کریم معرفی کرد ملائکه را به عنوان ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[24] معرفی کرده است، بزرگان عالم را با کَرَم معرفی کرده است بعد آمده گفت ما میخواهیم شما را کریم بکنیم همین! به ما شرف داد ما را معرفی کرد حیثیت ما را ذکر کرد، فرمود شما با مرگ نمیپوسید از پوست به در میآیید، شما هستید که هستید که هستید که هستید! کدام مکتب است کدام دین است کدام حرف است از این بالاتر حرف بزند؟ بگوید شما برای همیشه هستید یک چند روزی در دنیا بعد برزخ بعد ساهره معاد بعد ـ إنشاءالله ـ بهشت برای ابد. در جهنم ممکن است برخیها حرفی داشته باشند ولی در ابدیت بهشت که کسی حرفی ندارد. هیچ کسی پیدا نشده درباره ابدیت بهشت حرف بزند هیچ کسی ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾[25] فرمود شما چنین موجودی هستید؛ نه بیراهه بروید نه راه کسی را ببندید و کَرَم شما در این است که من شما را در مدرسه کَرَم دعوت کردم در کلاس کَرم دعوت کردم حالا ـ إنشاءالله
ما یک تمدن داریم و یک تدیّن «و لا ثالث لهما» تمدن ما در تدیّن ماست.
پیش بینی
سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدینه نازل شد، آغازش یک منّت الهی است و آن فتح مُبین است؛ فتح ـ إنشاءالله ـ همانطوری که در بخشهای دیگر روشن خواهد شد، یک فتح مطلق است، یک فتح مُبین است و یک فتح محدود؛ آن فتح مطلق ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً﴾ میباشد که دیگر جامع همه این فتوح است. فتح گاهی در مبارزات سیاسی است، گاهی در مبارزات نظامی است و گاهی هم در مبارزات فرهنگی است؛ در همه بخشها اسلام پیروز است و فتح برای مسلمین است. در جریان مبارزات ـ چه در بَدر، چه در اُحُد، چه در خیبر و سایر جنگها ـ گرچه شهید دادند، ولی سرانجام پیروز شدند و مشرکان فرار کردند و به مکّه برگشتند؛ منتها در این کریمه با جمله اسمیه و «إنّ» تأکید که میفرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾، به جای اینکه بفرماید «لِنَغْفِرَ لَکَ»، با فعل غایب ذکر فرمود؛ منتها اسم ظاهر را فاعل قرار داد و فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ﴾، نظم اینطور اقتضا میکرد که بفرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾ «لِنَغْفِرَ»؛ اما وقتی «الله» که اسم اعظم است و با جامعیت ظهور کرد، همه این کمالاتی که در ﴿إِنَّا﴾ و ﴿فَتَحْنَا﴾ ـ این متکلم مع الغیر ـ حضور دارند، آنجا ظهور خواهند داشت. قسمت 1//فتح/تسنیم
آینده نگری
قرآن کریم، گاهی به انسانها دستور میدهد که شما برای آیندهتان کارِ خیر انجام بدهید، این یک طایفه از آیه است که میفرماید: ﴿وَ قَدِّمُوا لْأَنْفُسِکُمْ﴾، این ﴿قَدِّمُوا لْأَنْفُسِکُمْ﴾، طایفهٴ اُولیٰ است که میفرماید برای خودتان کارِ خیر بفرستید؛ نظیر آیه 223 سوره مبارکه «بقره» که ﴿وَ قَدِّمُوا لْأَنْفُسِکُمْ﴾، پس طایفه اُولیٰ آیاتی هستند که دلالت میکنند, امر میکنند, میگویند برای آیندهتان پیشفرست، خیر داشته باشید, طایفه ثانیه آیاتی هستند که دلالت میکنند هر کار خیری که شما فرستادید، ما ثبت میکنیم؛ نظیر آنچه که در آیه دوازده سوره «یس» است: ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتَی وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾، هر چه را که در زمان حیاتشان فرستادند ما مینویسیم و هر چه هم به عنوان آثار اینها مانده است، ما مینویسیم که «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَة»[7] یا «مَن سنّ سنّة سیّئه» مشمول همین آثار است؛ مادامی که اثرِ کار انسان محفوظ است، خدا آن اثر را برای انسان ثبت میکند، پس ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾، این هم طایفه ثانیه.
طایفه ثالثه آیاتی هستند که دلالت میکنند بر اینکه هر کار خیری که شما انجام دادید، این را نزد خدا مییابید، چنین نیست که او در لوح محفوظ ثبت بکند و شما از او بیخبر بمانید؛ نظیر آیهٴ 110 سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾.
طایفهٴ رابعه آیاتی است که از وجدان به یافتن خبر میدهد، وقتی انسان سیرِ عمودی کرد، بعد از مرگ به دارالآخره رسید، آن را مییابد از آن یافتن حکایت میکند؛ نظیر آیهٴ سی سورهٴ «آلعمران» که ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾، چه اینکه دربارهٴ عمل سوء هم همینطور است, پس گاهی به ما میفرماید هر چه شما انجام دادید مییابید, گاهی هم گزارش میدهد، آنها که یافتند خبر آنها را به ما بازگو میکند، میفرماید روز قیامت روزی است که ﴿تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾، چه اینکه عملِ سوء را هم میبینند و اصولاً در بسیاری از موارد کلمه «یوم» در قرآن کریم ناظر به قیامت است، به استثنای موارد دیگر که کلمهٴ «یوم» را در جریان دنیا به کار برده است، وگرنه «یوم» و «یومئذٍ» در قرآن کریم نوعاً مربوط به قیامت است، گویا آنجا روز است؛ البته روزی است نه در مقابل شب، پس این چهار طایفه است که سیر اعمال ما را نشان میدهد.
این آیه محل بحث میفرماید ببینید شما برای آیندهتان چه چیزی فرستادید؟ ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ البته آن آیه دوم راهِ این نظر را مشخص میکند که ما از کجا بفهمیم کارِ خوبی کردیم؟ چون انسان بفهمد کارِ خوبی کرد و کار او مقبول شد، این یک امر عادی نیست، این نظیر درس و بحث عادی نیست که انسان ده سال یا بیست سال درس بخواند، بشود مجتهد. این یک راه دیگری میطلبد که انسان بفهمد عملِ او مقبول شد یا نه؟ مقبول شدن را از ما خواستند نه اینکه کار کردیم یا نکردیم، ممکن است انسان دفتر خاطرات را ورق بزند و بفهمد یا حساب کند که چندین سال روزه گرفته, چندین سال نماز خوانده, چقدر نماز واجب خوانده, چقدر نماز مستحب خوانده؛ اما آیا میتواند بفهمد، اصلاً میشود فهمید عملِ کسی مقبول است یا نه؟ این یک, اگر میشود راه دارد یا نه؟ این دو, اگر راه دارد آن راه چیست؟ این راهِ مدرسه نیست که انسان درس بخواند بفهمد عمل او نزد خدا مقبول است یا نه؟ باید ثابت کرد که این جزء اسرارِ مگوست که به هیچ کسی نمیگویند یا نه, ممکن است به ما بگویند اعمال شما مقبول است ممکن است اگر ممکن است راه دارد یا نه, اگر راه دارد، راه آن چیست که انسان بفهمد عمل او مقبول است با اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،[8] فقط از اهل تقوا قبول میشود، پس این ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، به ما میگوید شما نگاه کنید، معلوم میشود راه دارد، اگر راه بسته بود که به ما امر به نظر نمیکرد، معلوم میشود راه دارد. این نظر هم عبارت است صاحبنظر شدن است, نظریه دادن است؛ نظیر آنچه که در مقبوله آمده است، «مَن نظر فی حلالنا و حرامنا»؛[9] یعنی صاحبنظر بودن نه نگاه کردن در مقابل بصر, این نظر در حقیقت همان بصر است، این همان دیدن است، نه نگاه در مقابل دیدن؛ یعنی صاحبنظر باشید، نظریه بدهید، ببینید برای آینده چه کردید، کارتان مقبول شد یا نشد! این ما را به آن مرحله دعوت میکند و اگر ما نگاه نکردیم که برای آینده چه فرستادهایم، به هر حال خواه و ناخواه نشانمان میدهند، چه بهتر که ما خودمان نگاه کنیم، اگر امروز در کمال طمأنینه و آرامش نگاه نکردیم، چه فرستادیم فردا با فشار نشانمان میدهند: ﴿یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾،[10] آن روز است که افسوس و ناله بلند است، چنین نیست که اعمال ما مکتوم باشد و هرگز نشانمان ندهند، اگر امروز نگاه نکردیم و صاحبنظر نشدیم و ترمیم نکردیم، فردا با فشار نشانمان میدهند، اینکه در بعضی از قسمتهای دیگر قرآن کریم آمده است که ﴿یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ همین است. پایان سورهٴ مبارکهٴ «نبأ» این است که ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾،[11] قیامت حق است؛ یعنی هیچ بطلان در او نیست، نه تنها معصیت در او نیست دروغ در او نیست، چون همه چیز حاضر است، جِدّ کسی متمشّی نمیشود که دروغ بگوید، دروغ در ظرف غیبت مؤثّر است؛ یعنی کسی که الآن در این جمع نیست، میتوان به او گزارش دروغ داد که مثلاً در سقف این مَدرَس چند پنکه کار میکرد، این گزارش دروغ برای غایب میسّر است؛ اما کسانی که در این مجمَع حاضر هستند، در این مشهَد حاضر هستند، نمیشود به آنها گفت در سقف پنکه کار میکند، چون با حضور, کذب متمشّی نمیشود، قیامت ظرف ظهور و حضور همه حق است: ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾، آنجا اصلاً خلاف راه ندارد، چون خلاف راه ندارد، اگر کسی در دنیا اهل نظر نبود، همه اعمال او را بدون کم و کاست نشانش میدهد: ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَی رَبِّهِ مَآباً ٭ إِنَّا أَنذَرْنَاکُمْ عَذَاباً قَرِیباً﴾، چه موقع؟ ﴿یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ وَ یَقُولُ الْکَافِرُ یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَاباً﴾،[12] این میشود روز افسوس و اَسف، پس اگر ما در دنیا صاحبنظر نبودیم، در آخرت نشانمان میدهند، آن روز که اعمالمان را نشان دادند، هیچ راه برای ترمیم نداریم و امروز است که راه برای ترمیم باز است؛ لذا فرمود: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ و این کار چون کار دشواری است در قیامت هیچ کسی نمیتواند انکار کند که این کار برای من نبود یا فلان کار را من انجام دادم.
در سوره مبارکه «القیامه» میفرماید ما در قیامت اعمال افراد را به افراد گزارش میدهیم: ﴿یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّر﴾،[13] در قیامت گزارش میدهند هر کسی مُنبّأ میشود به آن نبأ میرسد، گزارش میرسد که تو آن کار را کردی، بعد فوراً استدراک میفرماید که چه حاجت که ما گزارش بدهیم, چه نیاز به تَنبئه, چه نیاز به اینکه او مُنبّأ بشود, نبأ به او برسد: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾،[14] این ﴿بَلِ﴾، برای آن است که روشن کند نیازی به تنبئه و گزارش نیست، چرا حالا ما به او بگوییم چه کردهای؟ خود او میداند، چه کرده است: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾، این «تاء» ﴿بَصِیرَةٌ﴾، «تاء» مبالغه است نه «تاء» تأنیث، نظیر «علامة» ﴿بَلِ الْإِنسَانُ﴾، چون انسان مذکر است و خبری هم که برای او آمده ﴿بَصِیرَةٌ﴾ آمده؛ یعنی مثل اینکه گفتیم «زیدٌ علامة», «الانسان علامةٌ» اینجا ﴿بَصِیرَةٌ﴾، این «تاء» برای مبالغه است: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾، خیلی میداند، ﴿وَ لَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ﴾،[15] هر چه هم بخواهد خود را توجیه کند، میفهمد چه کرده است. آن روز میفهمد چه کرده است، امروز نمیفهمد چه کرده است، حالا روشن میشود که شاید در بین هر هزار نفر ما اهل محاسبه به این معنا کم داشته باشیم که چرا فرمود: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، همه مکلّفیم؛ اما راهیان این راه کم هستند. فردا همه میفهمند که چه کردهاند، امروز هر کسی درصدد توجیه خود است، فرق امروز و فردا این است، فردا توجیهپذیر نیست؛ یعنی نه ما خودمان میتوانیم خودمان را فریب بدهیم نه میتوانیم دیگری را گرفتار نیرنگ کنیم؛ ولی امروز میتوانیم خودمان را فریب بدهیم و دیگری را گرفتار نیرنگ بکنیم، امروز در درون ما این نفس مسوّله فعّال است، نفس مسوّله غیر از نفس امّاره است، نفس امّاره را انسان میشناسد. کسی از خیابانی عبور میکند نفس شَهوی او, او را امر میکند به معصیت، او میداند که این معصیت است و چون میداند معصیت است، به هر حال مرتکب میشود، بعد حالا یا توبه میکند یا در فکر توبه است و مانند آن, نفس امّاره را انسان میشناسد، برای اینکه حین ارتکاب میداند این معصیت است؛ اما نفس مسوّله را نمیشناسد، نفس مسوّله کارش این نیست که انسان را به زشتی امر بکند، نفس مسوّله انسان را اغوا میکند، میگوید این کار, کار خوبی است، تمام خصوصیّتهای روانی هر کسی را این مرحله به نام نفس مسوّله شناسایی میکند که این شخص از چه چیزی خوشش میآید، این یک مطلب. قسمت 15//حشر/تسنیم
اگر کسی بخواهد حساب کند سود و زیانش را حساب کند، باید یک دفتر ثبت اعمالی داشته باشد، ببیند چه کرده است بعد حساب کند، اگر بازرگانی خواست حسابرسی کند در هنگام داد و ستد، اگر این داد و ستدش را ننویسد که در موقع حسابرسی نمیتواند حسابرس خوبی باشد، پس هر محاسبهای فرع بر مراقبه است، اول مراقبه است، آدم مراقب باشد که چه میکند بکوشد کارِ بد نکند؛ ولی هر چه کرد یادداشت کند، چنین نیست که حسنات به یادش بماند، سیّئات از یاد او برود بعد بخواهد محاسبه کند، محاسبه کند این محاسبه بدون آن مراقبه که میسّر نیست تا ممکن است باید رقیب خود باشد، رَقبه بکشد، گردن بکشد که کار بد نکند اولاً و هر چه کرد کاملاً یادداشت کند که من فعلاً معصیت را کردم، فلان کار را هم انجام دادم، این تقوای در مراقبت است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ﴾، دعوت به محاسبه است، حالا که میخواهید محاسبه کنید، متّقی باشید در محاسبه، این حبّ به نفس وادارتان نکند که کارهایتان را توجیه کنید، بگویید ما این همه خدمت کردیم مبادا ـ معاذ الله ـ کارهای ما رنگ اداره معیشت داشته باشد! آنگاه به پای دین بنویسیم، تدریس ما، تألیف ما، سخنرانی ما، نماز ما هر کاری که با مردم در میان بگذاریم، ما باید دردِ خودمان را بگوییم، دیگر درد کشاورز و دامدار که ما مسئول نیستیم، او مسئول خود است، ما این کارهایی که داریم برای آن است که معیشت ما اداره بشود یا برای اینکه رسالتمان را ایفا کنیم و چقدر با این سخنان ما مردم راه افتادند، اینها محاسبه است.
فرمود شما در مراقب باتقوا باشید، در محاسبت باتقوا باشید، چون تقوا اصلی است که در هر جایی خصوصیت همانجا را نشان میدهد، در مسایل عبادی تقوای عبادی است، وقتی مسئله جبهه و جنگ مطرح است، تقوای نظامی است. وقتی مسئله معاملات است، تقوای معاملاتی است. وقتی مسایل سیاسی است، تقوای سیاسی است و همچنین در مسایل تهذیب نفْس و تزکیه نفوس، اگر گفته شد مراقبت با تقوا، محاسبت با تقوا، یعنی چنین نباشد که تمام کارهایتان را توجیه کنید ما رفتیم این همه سخنرانی کردیم، بسیار خوب! سخنرانی کردید؛ اما چند نفر هدایت شدند، اگر همین حرف را دیگری میخواست بیان کند، ما خوشحال بودیم یا خوشحال نبودیم، آنگاه انسان ـ معاذ الله ـ میبیند که چیزی پایان عمر برای او نمیماند، گرچه از نظر مقام بحثهای فقهی این ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،[28] حمل بر تمامِ قبول و قبول کامل است و شرط فقهی قبولِ عمل تقوا نیست؛ یعنی تقوای عامّه نه تقوای عمل، تقوای عمل شرط فقهی اوست؛ یعنی هر عملی که انسان انجام میدهد، آن عمل باید «لله» باشد، حالا این شخص در جای دیگر معصیتی کرده است، عیب ندارد. تقوای فاعل شرط قبول عمل نیست؛ ولی تقوای فعل یقیناً شرط قبول عمل است؛ یعنی فعلی مقبول خداست که آن فعل «لله» باشد، حالا این شخص در جای دیگر معصیتی کرده است، کرده باشد. شرط صحّت عمل عدل عمل است، نه عدل عامل چنین نیست که عامل اگر فاسق بود، هیچ عملی از اعمال او مقبول نیست، اینطور نیست؛ البته اگر عامل عادل و باتقوا بود، این قبول به مرحله کمال میرسد، پس این دوتا مسئله فقهی از هم جداست؛ اما از نظر بحث کلامی چطور؟ نفسی که فاسد است و فاسق است، اگر کارِ خوبی کرده است، این کار خوب آن قدرت را دارد که بالا برود یا نه؟ از کار چقدر ساخته است؟ کار اصل است یا آن مَلکات نفسانی اصل است؟ کار را قرآن کریم فقر میداند تا نفس صالح و عادل و باتقوا نباشد، بالا نمیرود. اگر بخواهد بالا برود عملِ صالح سکّوی پرواز اوست، فرمود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾،[29] عمل صالح رافع است. زیر بال این کلمهٴ طیّب را میگیرد که و پرواز کند، وگرنه آن که پیشتاز و پیشواست کلمه طیّب است، عقیده است، کلمه طیّب توحید است، ولایت است، نبوّت است، رسالت است که به هر حال به عقیده برمیگردد، به نفسانیّات برمیگردد و چنین نیست که این کلمه بالا برود و متکلم بالا نرود. کلمه با متکلّم بالا میرود؛ لذا گاهی قرآن کریم در سورهٴ «انفال» به ما میفرماید: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[30] گاهی میفرماید وقتی اینها راه افتادند، در سوره «آلعمران» دارد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[31] خود اینها میشوند درجات، چنین نیست که در آیه سوره «آلعمران» «لام»ی محذوف باشد که «لهم درجات» که پس پیشتاز روح است و عواید است و مَلکات نفسانی است و اخلاق است، حُسن فاعلی است و حُسن فعلی به تبع او حرکت میکند، این سکّوی پرواز است، پس در بحثهای کلامی اگر کسی خواست رشد بکند، چاره جز صلاح و سَداد روح نیست، اگر کسی روحش به اینجا رسید، خدا نه تنها کار او را قبول میکند؛ بلکه خود او را قبول میکند، برای تودهٴ مردم تلاش و کوشش این است که عملشان را خدا قبول بکند، میگوییم «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ اِقْبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثیرَ»[32] و امثال آن، اما آنها که همّت بلند دارند، آنها هم چنین دعایی میکنند، میگویند خدایا عمل ما را قبول کن یا میگویند خدایا ما را قبول کن! دربارهٴ زکریا و پرورش زکریا حضرت مریم(عَلَیْهِمُ السَّلام) را خدای سبحان فرمود که عمل مریم مقبول من است یا خود مریم را خدا قبول کرد؟ مادرش که نذر کرد بر اساس حُسن نیّت که این فرزند صالح را خدمتگزار بیتش قرار بدهد، کار مریم را خدا قبول کرد یا خود مریم را؟ فرمود: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾،[33] خود گوهرِ ذات را خدا قبول کرد، این است که بین «الصالحین» با «عملوا الصالحات» فرق است، گاهی شما کسی را دوست دارید که از درون او محبّت او را احساس میکنید، گاهی میدانید که این شخص در درون ذاتش صالح نیست؛ اما چند کار خوب هم کرده است، کار او را دوست دارید نه گوهر ذاتش را، بین «عملوا الصالحات» با «الصالحین» فرق است، گاهی گوهر ذات را خدا قبول میکند، آنها کسانی هستند که حُسن فعلی با حُسن فاعلی را به هم آمیختند، هم عملشان باتقواست هم عامل باتقواست، گاهی شخص خود معصیت میکند؛ اما چند کار خوب هم دارد، نماز میخواند؛ ولی در خارج نماز معصیت دیگر هم دارد، خدا نماز او را قبول میکند نه خود او را، اما کسی که در خارج نماز مثل درون نماز آدم صالحی است، خدا گوهر ذات او را قبول میکند، این است که در مراقبت باید باتقوا، در محاسبت هم باید باتقوا، شاید تقوای در مراقبت اینقدر سخت نباشد؛ اما تقوای در محاسبه بسیار سخت است که انسان قاضی خود باشد، حبّ نفْس را کنار بگذارد کار خود را بدون حبّ و بغض داوری کند، چون «حُبُّکَ الشَّیْءَ یُعْمِی وَ یُصِم»،[34] انسان وقتی به خود علاقهمند است، سخت است که خود را محکوم کند، چرا شما میبینید دوتا طلبه در یک حجره با اینکه سوّمی هم نیست غیر از خدا، کسی فهمید که حق با همبحث اوست؛ اما تا آخر میکوشد که حرف خود را اثبات کند، اگر هم «بیّنالرشد» شد، معلوم شد که حق با رفیق اوست، باز هم میخواهد بگوید من هم مطلبی را میخواستم بگویم که از طرف دیگر صحیح است، حاضر نیست اعتراف کند، این کسی که در حجره دو نفره حاضر نیست اعتراف کند، بگوید من اشتباه کردم، فردا اگر کارِ اجتماعی به دست او رسید، حاضر است بگوید من اشتباه کردم؟! این از همین دو نفر باید اصلاح بشود تا وقتی وارد جامعه شد، آن شهامت را داشته باشد یا بد نکند یا اگر اشتباه کرد، فوراً اعتراف کند. این کار، کار آسانی نیست، چون کار آسانی نیست؛ لذا قبلش به صورت ایجاب کلّی، بعدش به صورت سلب کلّی، وسطش به عنوان قضیه موجبه جزییه، قضیه مُهْمَله که در قوّه موجبه جزییه است، اوّلش ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، موجبه کلیه، بعدش هم ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، موجبهٴ کلیه، بعدش هم ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾، سالبه کلیه شامل همه میشود، این جمله مهمله که در وسط قرار گرفت نه برای آن است که محاسبه برای بعضیهاست، بلکه بعضیها اهل حساب هستند: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، گرچه بر اساس آن شواهد سیاقی این هم مثل موجبه کلیه است؛ یعنی کلّ نفْس نظر کند؛ اما سرّ عدول از خطاب به غیبت و از ایجاب کلّی به ایجاب جزیی این است که اهل حساب کم هستند. قسمت 15//حشر/تسنیم
﴿لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ﴾؛ نه هراسی از آینده دارید و نه چیزی را از دست دادید که هم اکنون غمگین باشید! به هر حال انسان بین دو خطر است: یا میترسد که آینده چیزی بیاید که موجودیِ او را بگیرد، یا قبلاً چیزی را از دست داد که هماکنون غمگین است، گرچه حُزن احیاناً نسبت به آینده هم مطرح است. فرمود نه نسبت به گذشته و نه نسبت به آینده چیزی نیست که شما را غمگین یا هراسناک کند. قرآن کریم میفرماید این بندگانی که ما استثنا کردیم، آن ﴿بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ که گفتیم شرح حال آنهاست.قسمت 23/زخرف/ تسنیم
یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ
اى کسانى که ایمان آورده اید! از خداوند پروا کنید و هر کس به آن چه براى فرداى (قیامت) خود فرستاده است، بنگرد. باز هم از خدا پروا کنید که خداوند به آنچه انجام مى دهید، به خوبى آگاه است.
فرمان تقوا در این آیه تکرار و تأکید شده است که علاوه بر تأکید، مى تواند معانى متعدّدى داشته باشد، از جمله:
1. تقواى اول مربوط به اصل کار و تقواى دوم مربوط به کیفیّت آن باشد.
2. تقواى اول مربوط به انجام کار خیر و تقواى دوم مربوط به ترک محرمات باشد. 3. و شاید تقواى اول مربوط به توبه از گذشته و تقواى دوم مربوط به ذخیره آینده باشد.
در روایات مى خوانیم: با نیمى از یک دانه خرما، یا اگر ندارید با سخنان خوب، دل هایى را شاد کنید تا در قیامت که خداوند مى پرسد: من به تو چشم و گوش و... دادم چه ذخیره اى فرستادى، شرمنده نباشید. زیرا در آن روز بعضى به هر سو مى نگرند، ولى ذخیره اى که وسیله نجاتشان باشد از پیش نفرستاده اند.(53)
1- ایمان، زمینه تقوا و شرط ثمر بخشى ایمان، داشتن تقوا است. «یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوا»
2- به امید کار خیر وارثان نباشیم، هرکس به فکر قیامت خود باشد. «ولتنظر نفس ما قدّمت لغد»
3- در آنچه به عنوان عمل صالح ذخیره مى کنیم، دقّت کنیم. «ولتنظر نفس ماقدّمت»
4- محاسبه نفس لازم است. «و لتنظر نفس» (اگر امروز دقّت نکنیم، دقّت فردا سبب شرمندگى خواهد بود. «یوم ینظر المرء ما قدّمت یداه و یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا»(54))
5 - قیامت، نزدیک است. «لغد» (چنانکه در جاى دیگر نیز مى فرماید: «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا»(55))
6- آینده نگرى و عاقبت اندیشى، لازمه ى ایمان است. «ما قدّمت لغد»
7- تقوا، زمینه محاسبه نفس و محاسبه نفس، سبب رشد و تقویت تقوا است.
(«و لتنظر نفس» میان دو «اتّقوا اللّه» قرار گرفته است).
8 - هیچ کس در هیچ مرحله اى خود را ایمن نداند. «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه... و اتقوا اللّه»
9- ایمان به خبیر بودن خداوند، عامل تقوا است. «واتقوا اللّه... ان اللّه خبیر»(آینده نگری در تفسیر نور / حشر / آیه 18)
محاسبه گری
میتواند نصیحتی برای همه ما باشد و آن دعوت به محاسبه است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون﴾،[30] که این ما را دعوت به مراقبه و محاسبه میکند، ما حالا که درسهایمان را خواندیم و از محیط علم فاصله میگیریم به محیط ابلاغ و تبلیغ و تعلیم میرسیم، محاسبه بکنیم ببینیم که حامل رسالت حوزه هستیم یا حامل رسالت حوزه نیستیم، اولین راهش آن است که اهل محاسبه باشیم و محاسبه هم بدون مراقبه میسّر نیست، انسان تا رقیب خود نباشد، نمیتواند سود و زیان کار خود را حساب بکند، اول باید مراقب باشد ببیند چه کار کرده است و چه کار نکرده است، بعد این کارهای کرده و کارهای نکرده را حساب بکند، ببیند سودش کدام است و زیانش کدام, پس هر محاسبهای فرع بر مراقبه است، حالا مراقبه بر مطالب دیگر متفرّع است، آن یک بحث دیگری دارد. در این آیه کریمه میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾، شما از خدا بپرهیزید و هر کسی ببیند برای فردای خود چه چیزی فرستاده است: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، مسئلهٴ قیامت به قدری جدّی است که قرآن کریم از او به فردا یاد میکند و ما را هم به محاسبه دعوت میکند، میفرماید هر کسی نگاه کند، ببیند برای فردای خود چه چیزی فرستاده است و چون محاسبه بدون مراقبه نمیشود؛ لذا ما را به تقوا دو بار دعوت کرده است: یکی تقوای قبل از محاسبه است, یکی تقوای در محاسبه، کمتر آیهای در قرآن کریم است که با اینکه جملههایش کم است، دو بار ما را به تقوا امر میکند، اینها تکرار نیست، اینها تأسیس است نه تکرار این تقوای اولی مربوط به مراقبت است، تقوای دوم مربوط به محاسبه، ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، در مراقبت, حالا که میخواهید مراقب خود باشید، چنین نباشد که فقط کارهای خوب را یادداشت کنید و کارهایی که خوب نیست از یادتان برود چون وقتی که میخواهید حساب بکنید سود و زیان را بسنجید باید همهٴ اعمال را احضار کنید، پس در هنگام مراقبت باید باتقوا باشید، آن تقوای دوم تقوای محاسبه است، حالا که مراقب بودید و هر کاری که کردید، ضبط کردهاید، در محاسبه هم اهل تقوا باشید، چنین نباشد که مرتّب بخواهید خود را حاکم کنید و کارهای خود را توجیه کنید و مانند آن، بلکه در محاسبه هم باتقوا باشید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، در مراقبت, مراقبت را هم که گفتند مراقبت، برای آن است که انسان رَقَبه میکشد, گردن میکشد که خوب ببیند اینها که نگهبانان امتحان هستند در جلسات امتحانی حضور دارند، اینها را میگویند رقیب و مراقب و رقیب را هم که میگویند رقیب برای اینکه خوب گردن میکشد, رقبه میکشد تا افراد را کاملاً زیر اشراف بگیرد و خوب ببیند فرمود شما رقیب خود باشید، هر کاری که میکنید مواظب باشید که دارد چه میکنید. اگر کسی اهل مراقبت باشد، در حین عمل بعضی از معاصی را ترک میکند و اگر مبتلا به بعضی از معاصی شد، چون اهل مراقبت است به هر حال یادداشت میکند که من این معصیت را کردم به هر حال باید جبران بکنم، اگر معصیت هست یقیناً باید جبران بشود، در هنگام محاسبه خود را محکوم میکند، وقتی محکوم کرد، آن وقت مینالد ما یک سلاح که بیشتر نداریم به نام «سِلَاحُهُ الْبُکَاء»،[31] بعضی از اساتید ما(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) حرف لطیفشان این بود که ما به درگاه خدا هر چه ببریم بگوییم خدایا ما عمری زحمت کشیدیم، علم یاد گرفتیم، تازه اول دِیْن ماست, اول بدهکاری ماست میفرماید خیلیها علاقهمند بودند که علم یاد بگیرند، ما این توفیق را فقط به تو دادیم، ما هم که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم﴾[32] هستیم، برای ما چه آوردی؟ اینجا در این محضر چه آوردی؟ هر کمالی را انسان به محضر حق ببرد، میبیند تازه اول دِیْن اوست، خدا میفرماید این توفیق را ما به تو دادیم و خودمان هم معدن این کمال هستیم، این است که انسان وقتی در درگاه حق میرود، یک سلاح دارد، همهاش «سِلَاحُهُ الْبُکَاء» همین غیر از ناله هیچ چیزی نمیخرند، اگر غیر از ناله چیز دیگر اثر میکرد، هم به ما میآموختند عملاً و هم میگفتند قولاً, اگر کسی بخواهد با ناله اینها را شستشو کند، در صورتی است که اهل محاسبه باشد، چطور فردا ما را حسابرس خودمان میکنند: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾،[33] ما یک حسابرس بسیار خوبی خواهیم بود، چطور فردا حسابرس هستیم، امروز حسابرس نیستیم؟ فردا همهٴ کارها مشهود است، چون ﴿لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾،[34] همه را میبینیم وقتی دیدیم؛ البته حسابرس خوبی هستیم، حسابرسی سهلی است، چون همه را مشاهده میکنیم؛ البته طوری خدا با ما حرف میزند، کسی که پهلوی ما ایستاده است نمیشنود، این در روایات باب قیامت هست، قبل از ورود در جنّت در موقِف حساب هست که خدای سبحان اعمال بعضیها را به آنها نشان میدهد، آنها که میخواهد آبروی آنها را حفظ بکند، آنها که آبروی کسی را نریختند و پردهپوشی کردند، خدا هم پردهپوشی میکند به هر حال همهٴ گناهانش را نشان میدهد و با او سخن میگوید، طوری که کسی که در کنار او نشسته است یا ایستاده است، اصلاً نه میشنود و نه میبیند، این روایات در باب موقف قیامت و عندالحساب هست، آنگاه به انسان میگویند: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾، خودت حسابرس خوبی باش! پس انسان میتواند حَسیب خوبی باشد، در صورتی که همهٴ اعمال را ببیند، اگر اهل مراقبه باشد و اهل محاسبه باشد، حسابرس خوبی هم هست و چون حسابرس خوبی هم هست، زودتر مشکل را حل میکند و به آسانی هم حل میشود؛ لذا در این آیهٴ کوتاه دو بار تقوا ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾، آن تقوای در مراقبت است، این تقوای در محاسبت است و اگر عالِمی از حوزه رفت به عنوان اینکه ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾[35] شد، ﴿و لینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ شد، این «طوبیٰ له و حُسن مآب»، شما عزیزان که حالا به شهرتان و دیارتان میروید، سعی کنید مُنذِر باشید، مردم را از جهنّم بترسانید، اگر کسی خودش اهل ترس از جهنّم بود، مردم را میتواند از جهنّم بترساند، گرچه این آیه مبارکه در فنّ شریف اصول و امثال اصول آن لطافت خود را از دست داد، این ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾، به معنای «لیبلّغوا» شد, «لیخبروا» شد و امثال آن ولی چنین نیست، این آیه همچنان لطافتش را حفظ میکند، این آیه نمیگوید شما بیایید حوزهها درس بخوانید تا بروید شهر و روستایتان سخنرانی کنید, درس بگویید, کتاب بنویسید, امام جماعت باشید, سخنوری کنید, مجلس تشکیل بدهید، اینها همه وسیله است، چون اینها خیلی آسان هم هست و ـ مَعَاذَالله ـ حرفه هم هست، اینها را از ما نخواستند، این آیه از ما میخواهد بیایید درس بخوانید به جای پیغمبر بنشیند، پیغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اولین رسالتش این بود که ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾،[36] مردم را از خدا بترسان! هیچ چیزی جامعه را اصلاح نمیکند، مگر «خوف مِن الله» مردم را از جهنم بترسانید، به مردم بگویید گناه سمّ است و باطنِ گناه آتش است، نه سخنرانی کنید, سخنرانی کردن, کتاب نوشتن, استاد شدن, درس گفتن اینها خیلی سخت نیست، شما میبینید صدها نفر در حوزهها مدرّس میشوند, مصنّف میشوند, مؤلّف میشوند؛ اما همه ما در به در به دنبال یک آدم میگردیم که حرفش در ما اثر کند, چرا؟ مرحوم مفید(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) از معصوم(سَلامُ الله عَلَیْه) نقل میکند که رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وقتی سخن از قیامت به میان میآورد: «تَحْمَارُّ وَجْنَتَاه ... کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیْش»،[37] اصلاً دو صورتش سرخ میشد، وقتی از جهنم میخواست حرف بزند؛ مثل اینکه فرمانده لشکر از حملهٴ غافلگیرانهٴ دشمن میخواهد خبر بدهد، چگونه سراسیمه است و صورتش سرخ است، پیغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وقتی میخواست انذار کند از جهنم حرف بزند؛ مثل آن فرمانده لشکری بود که از حملهٴ یک جیش جرّار داشت خبر میداد، «کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیْش»، صورتش سرخ میشد، از ما این را میخواهند، اگر گفتند علما ورثهٴ انبیای هستند به انبیا گفتند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾، اگر ما این را توانستیم حفظ بکنیم، همهٴ مسایل حفظ میشود و اینکه میبینید مردم سراسیمه برای امام واقعاً داغدارند و گداخته شدند، سرّش همین است. او داغی در جگر داشت، گاهی آن اوایل که ما خدمتشان میرسیدیم من میدیدم، وقتی سخن از یک خلاف شرع میشد، این دین را و احکام شرع را و حلال و حرام خدا را مثل یا قویتر از ناموس خود میدانست، اینطور بود. اگر به کسی بگویند به ناموس تو تجاوز شد، چطوری صورتت سرخ میشود، نیازی به سوگند نیست، یک روز همان اوایل که در شورا بودیم، من دیدم صورت این سیّد سرخ شد، وقتی گفتند فلانجا معصیت شد, در فلان زندان خلاف عمل شد، کلّ صورت سرخ شد، مثل اینکه به کسی بگویند به ناموست تجاوز شد، این اینطور بود، این البته اثر دارد، از ما این را میخواهند: ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾، اگر این شد ـ إِنشَاءَاللَّه ـ یقیناً اثر دارد، ما بکوشیم چنین باشیم که لااقل خودمان را دریابیم حالا نتوانستیم مُنذِر دیگران باشیم، لااقل خودمان را دریابیم، امیدواریم خدا به همهٴ شما عزّت دنیا و آخرت مرحمت کند! قسمت 14//حشر/تسنیم
قضا و قدر
قضا و قدر هست؛ اما بشر کدام آن را انتخاب بکند؟ یک وقت است که در مسیر قضا و قدر الهی است یک وقت است که «یُحَرِّفُونَ کَلِم الله» است، این «یُحَرِّفُونَ کلام الله» دیگر نمیتواند دینی باشد. یک وقت است که دین میگوید اگر کسی در اثر گرانی یا توّرم یا تحریم کوتاه آورد، حکومت اسلامی «فَعَلَی الامام ان یؤدی دینه»[11] ما این را بگذاریم کنار و ببریمش زندان، این دین در کتاب «قرض»، نه کتاب «دَیْن» ما در فقه کتاب «دَیْن» نداریم، چون «دَیْن» حساب و کتابی ندارد، علم نیست هر کسی مال مردم را تلف کرده بدهکار است، نسیه خرید بدهکار است، سَلَفی خرید بدهکار است، دین حساب و کتابی ندارد قرض است که علم است و فقه است و کتاب خاص دارد در فقه به نام «کتابُ القرض» ایجابی دارد، قبولی دارد، شرایطی دارد. این روایت در کتاب قرض هست که اگر کسی در اثر تحریم، رکود یا علل و عوامل پیشبینی نشده، بدون تقصیر بدهکار بود «فَعَلَی الامام ان یؤدی دینه» ما نه تنها به این عمل نکردیم و نمیکنیم، او را به زندان هم میبریم. این علم میشود علم غیر دینی، حالا عالم آن، معلّم آن، نویسنده آن ممکن است مسلمان باشد، غرض این است که تمایز علوم به تمایز موضوعات است؛ یک، اگر علمی موضوع آن «فعل الله» باشد یا «قول الله» بود، صد درصد دینی است؛ این دو، معلم او یا کافر یا ملحد یا مشرک یا متّقی یا موحّد، تمایز علوم که به تمایز معلّم نیست، تمایز علوم که به تمایز مدرّس نیست. مرحله بعدی اگر علمی موضوع آن فعل انسان بود این میتواند دینی باشد میتواند غیر دینی باشد، انسان که معصوم نیست. انواع و اقسام هنر، انواع و اقسام صنعت، انواع و اقسام سیاست، انواع و اقسام اقتصاد، همه اینها میتوانند هم دینی باشند هم غیردینی، علوم انسانی الا و لابد دینی نیست ولو انسان آن مسلمان باشد. علم را که با مدرّس و استاد و معلّم نمیسنجند، علم را با موضوع و محمول میسنجند. قسمت22//ذاریات/تسنیم
فعل خدا وصف خود را دارد، زمین یا متحرک است یا ساکن، ما که نباید بگردانیم. آسمان یا متحرک است یا ساکن، سرّ شمس این است، سرّ قمر این است، شمس و قمر تعامل آنها این است! مگر او منتظر است که ما به او نور بدهیم؟! او منتظر فرمایش ما نیست، او منتظر محمولاتی است که خدا به او داده است. موضوع اگر فعل خدا است، محمول عَرضِ خاصّ خودش را دارد؛ اما کارکرد بشر بر اساس افعال خدا موضوعی است جدا که «له محمول آخر»، این میتواند هم دینی باشد هم غیردینی باشد، حالا اگر کسی از مواد اوّلیه بمب میسازد، این ساختن بمب، فعل انسان است نه «فعل الله» آن ذرات را خدا آفریده است به ما هم گفته که این گونه ترکیب نکن که مواد سوخت و سوز و انفجاری بشود. بشر آمده است یک ترکیب نامیمونی درست کرده به نام بمب، این فعل بشر است، آن ذرّات را ذات اقدس الهی خلق کرده که آن ذرّات اثر خود را «عند الوساطة» دارند، اثر خودشان را «عند الترکیب» دارند. به ما گفتند این ترکیب را ا نکن، انسانی که از این ذرات بمب ساخته است این فعلِ انسان است که میشود محرَّم و غیردینی. قسمت 22/ذاریات/تسنیم
در جریان مصیبت، مصیبت یعنی میرسد به شما؛(اصابت) ما به آن امور تلخی میگوییم مصیبت. چیزهایی که خوب هم باشد، مصیبت است؛ یعنی میرسد. فرمود همه اینها حساب شده است. این حادثهای که به شما رسید؛ چه تلخ چه شیرین، این اوّلاً در کتاب قبلی، برابر آنچه در سوره مبارکه «حدید» آمده است رقم خورد. آیه 22 سوره مبارکه «حدید» این است: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الأرْضِ وَ لاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾، چون خدا خالق است و بارئ هم هست. بعد از آن نقشه کشیدن و تدبیر کردن، او بارئ سماوات و ارض هم هست. فرمود: ﴿قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾؛ ما در آن کتاب قبلی تنظیم کردیم. به هر حال باید درباره این حادثه تصمیم بگیرید. درباره این حادثه باید شکر بکنید یا این نعمت را بجا مصرف بکنید، باید تصمیم عاقلانه بگیرید. اگر یک حادثه تلخ است، باید تصمیم عاقلانه بگیرید که به زحمت نیفتید. چه کار کنیم؟ فرمود این رخدادهای تلخ یا غیر تلخ به شما میرسد: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾؛ در دستگاه الهی حساب شده است. حالا ما چه کار کنیم؟ فرمود اگر برونرفت میخواهی، قلب خود را به خدا بسپار: ﴿وَ مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ اگر باید صبر بکنی، راه صبر را به شما نشان میدهد؛ اگر بخواهی علاج بکنی، راه علاج را نشان میدهد؛ اگر بخواهید مصرف بکنی، راه مصرف را نشان میدهد؛ درست است که اصل کلّی است، در همه موارد میتواند مصداق داشته باشد؛ اما درباره این رخداد، برونرفت آن را خدا نشان میدهد. کلّ نظام دست یک نفر است، اگر کسی قلب خود را به همان یک نفر بسپارد راهنمایی میکند: ﴿وَ مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ که در این حادثه چه بکند؟ یک وقت است باید صبر بکند، یک وقت باید مبارزه بکند، یک وقت مثل اینکه حضرت امیر(سلام الله علیه) در جریان سقیفه صبر میکند، یک وقت در جریان مبارزه با دشمنان بیگانه است؛ این بیان صریح حضرت است فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»؛[20] یک ملّت زیر ستم باشید و ستمپذیر باشید و اینها نیست. سنگ را از هر جا آمد، برگردانید! این که در نهج البلاغه آمده فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»؛ کاری به مردم نداشته باشید، به کشور دیگر حمله نکنید. آدمی که ﴿یُؤْمِن بِاللَّهِ﴾ است، خدا ﴿یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ که چگونه سنگ را به صاحب آن برگردانی. فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»؛ ملت ستمپذیر نباشید! شخصی هم همین طور است، رخدادهای تلخ هم همین طور است: ﴿وَ مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾، چون او ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است؛ آن وقت هدایت میکند که انسان چگونه تصمیم بگیرد.
بعد فرمود: ﴿وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾؛ در مکه سخن از حکومت و امامت و رهبری اجتماعی و اینها اصلاً نبود، فقط سخن از اطاعت خدا بود؛ لذا غالباً در آن بخش از آیات این کلمه اطاعت تکرار نمیشود؛ اما وقتی حکومت شد و مدیریت شد و رهبری شد، اینها چند تا کار دارند: یک وقت است که احکام الهی را ابلاغ میکنند، اینجا ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾؛[21] برای اینکه حضرت احکام الهی را دارد ابلاغ میکند. یک وقت گذشته از ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾، ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ هم هست که امور جامعه را چگونه ما اداره کنیم؟ مسئله جنگ را چگونه اداره کنیم؟ مسئله صلح حدیبیه را چگونه اداره کنیم؟ اینجا این اطاعت تکرار میشود: ﴿وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾. گاهی هم به مسئله قضا میرسد که فرمود: ﴿وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ﴾؛[22] سخن از قضاست یا حکم حکومتی است یا قضای محکمه با أیمان و بیّنات است. فرمود اگر این چنین است، اطاعت خدا یک مطلب است و اطاعت پیغمبر مطلب دیگری است، گرچه اطاعت پیغمبر هم به دستور خداست، آنجا هم به اذن ذات اقدس الهی است. قسمت6/تغابن/تسنیم
در مسئله ﴿قَضی أَجَلاً﴾ که اوّل همین سوره گذشت، سوره مبارکه «انعام» که طلیعهاش مسئله «أجل مقضی» است، این راهحلّ نشان داد. در آیه دو سوره مبارکه «انعام» بحث آن ـ قبلاً گذشت ـ این بود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ﴾، اینکه فرمود شما را به «أجل مسمّیٰ» میرساند؛ یعنی این! آیه دو سوره «انعام» این بود که ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾، فرمود قضای الهی قابل تغییر است؛ اما «أجل مسمّیٰ» قابل تغییر نیست، ﴿قَضی أَجَلاً﴾ که اگر فلان کار را کردید، رعایت بهداشت کردید، رعایت صله رحم کردید، رعایت آداب پزشکی کردید، این عمر طولانی را داشته باشید. اگر صله رحم نکردید، احکام بهداشتی را رعایت نکردید، عمر کوتاه داشته باشید. اینها مردّد است؛ اما نزد انسان مردّد است، نه نزد ذات أقدس الهی، اما پایان چه میشود؟ این شخص رعایت میکند یا نمیکند؟ آن میشود «أجل مسمّیٰ» که فرمود: ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾، برابر ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾،[32] آن «أجل مسمیٰ» باقی است، آن تغییرپذیر نیست.
در این قسمت «أجل مقضی» دو قسم است: یک أجل زودرس، یک أجل دیر. نوح(سلام الله علیه) فرمود اگر شما این شرایط را رعایت بکنید به آن دورترین و دیرترین أجل میرسید که شما را خدا به آن أجلِ دور میرساند، این هم عمر طولانی است، پس عمر طولانی دارید، برکات فراوان دارید، دست از شرک و الحاد بردارید. این «أجل مسمّیٰ»، چون در برابر «أجل مقضی» در آیه دو سوره مبارکه «انعام» قرار گرفت و درباره «أجل مقضی» نفرمود «أجل مقضی عنده»، درباره «أجل مسمیٰ» فرمود: ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾، معلوم میشود که «أجل مسمیٰ» تغییرپذیر نیست و مطلب دیگر فرمود اگر آن شرایط را رعایت کردید عمر طولانی، شرایط را رعایت نکردید، عمر کوتاه، شد؟ اصل کلّی: هر أجلی که خدا مقرّر کرد، آمده، تقدیم و تأخیر ندارد. اگر شرایط را رعایت نکرده، عمرش کوتاه است، وقتی که آن أجل رسید، تقدیم و تأخیر ندارد. شرایط را رعایت کرده، عمر طولانی دارد، آن أجل رسید، تقدیم و تأخیر ندارد. نکته مهم این است که فرمود: ﴿لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾، این ﴿لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾؛ یعنی چه؟ وقتی أجل شخص امروز آمد، دیروز او بمیرد؛ یعنی چه؟ یعنی همانطوری که أجل زید که امروز آمد، مرگ او در دیروز محال یعنی محال! مرگ او در دیروز محال است، مرگ او در فردا هم محال است. این دو تا یک حکم دارد! ﴿یَسْتَقْدِمُونَ﴾ که محال است، برای اینکه أجل او امروز رسید، دیروز که مردنش ممکن نبود. فرمود این را متوجه هستی که دیروز ممکن نیست و جلو افتادن ممکن نیست، این را متوجه باشید که تأخیر افتادنش هم ممکن نیست. تکان نمیخورد؛ مثل مسائل ریاضی است. این عدد پنج حتماً باید بین چهار و شش باشد، جایش همین جاست؛ لذا نه جلو میافتد «فواضحٌ»، نه دنبال میافتد به منزله واضح است، وگرنه أجلی که امروز رسیده، این آقا بخواهد دیروز بمیرد؛ یعنی چه؟ یعنی این «بیّن البطلان» است. فرمود همانطوری که این «بیّن البطلان» است و محال است که أجلی که امروز رسیده، این شخص دیروز مرده باشد، فردا هم بخواهد بمیرد، محال است.
نتیجه اینکه هر أجلی چه کوتاهمدت چه درازمدت، وقتی که آمد، تقدیم و تأخیر ندارد؛ اما برای ما مشخص نیست که این شخص أجلش چه وقت است؟ زود است یا دراز؟ أجل کوتاه است یا دیر؟ چون ﴿أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ است و «عنده» هم خدا میداند که این شخص در چه حالتی میرود. قسمت3/ نوح/ تسنیم
جبر و تفویض و اختیار
در جریان آفرینش ـ چه این آیه و چه آیه بعد که فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ ـ میفرماید همه اینها براساس «تسخیر» است؛ ما یک «تسخیر» داریم، یک «تفویض» داریم و یک «قَسر»، «قَسر» با «قاف» و «سین»؛ آن دو تا محال است، «تسخیر» حق است. در کارهای انسانی یک «جبر» داریم، یک «تفویض» داریم و یک «اختیار» که به «منزلهٴ بین المنزلتین» است؛ آن دو تا محال است و این یکی حق است.
در جریان جبر و تفویض مستحضرید که انسان نه مجبور در کار است و نه «مُفَوَّض»؛ مجبور باشد در کار که به صورت ابزار دربیاید، اینطور نیست. اینکه انسان مرتّب فکر میکند، تصمیم میگیرد، مشورت میکند و مدتها مطالعه میکند تا کاری را انجام بدهد معلوم میشود که مختار است و اگر خوب درآمد خیلی خودش را میستاید و خوشحال است و راضی است، برای اینکه کار اوست! و اگر بد درآمد نگران است، گاهی گریه میکند و گاهی به سر و صورت میزند، معلوم میشود کار اوست؛ این کار را بشر ـ چه مسلمان و چه کافر ـ کار خودش میداند، اینطور نیست که انسان بگوید من مجبورم «من غلام و آلت فرمان او»،[10] بشر آزاد است، البته آزاد نه یعنی تفویض! پس مجبور نیست و تفویض هم نشده، چون خطر تفویض بدتر از جبر است؛ خطر تفویض این است که ـ معاذالله ـ خدا کار انسان را به انسان واگذار کرده، گفت تو و هستی تو و این مال، در قیامت حساب را به من پَس بده! در این صورت «رابطه» عبد و مولا قطع است، رابطه خلق و خالق قطع است؛ این شرکی است، پس خطر تفویض بدتر از خطر جبر است. اینطور نیست که انسان مستقل باشد که چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد این راه خودش دارد ادامه میدهد و در قیامت فقط باید حساب پس بدهد، اینطور نیست. پس تفویض محال است، جبر محال است، میشود امر «بین الامرین»؛ این برای انسان بود. قسمت3/جاثیه/ تسنیم
فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً﴾ خودش بخواهد انجام بدهد، این ﴿أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾ اما ﴿یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْر﴾[19] اراده کرد شما این کار را انجام بدهید شما را هم که مختار آفرید، فرمود: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ﴾ انسان مجبور است آزاد باشد، نه مجبور است کار بکند. اگر گناه کرد از روی آزادی است، ثواب کرد از روی آزادی است، انسان نمیتواند بگوید من میخواهم آزاد نباشم، من میخواهم مختار نباشم، این محال است. همانطوری که دوتا دوتا پنج تا محال است، مجبور بودن انسان هم محال است، انسان «بالضّروره» آزاد است: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾[20] اینها نصوص کمالی است، چون کمال انسان در آزادی او است، فرمود تو حق را بگو، بیان کن و تحلیل بکن: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾ راه بهشت هم مشخص است راه جهنم هم مشخص است، پس او اراده تکوینیّه دارد، در صورتی که به کار خودش اراده بکند ﴿کُنْ فَیَکُون﴾ است، یک اراده تشریعیه دارد، اراده تشریعیه یعنی اینکه انسان اراده کرده است که با اختیار خود این کار را بکند، گاهی قبول گاهی نکول! این ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون﴾ را میخواهد بگوید، نه این که انسان را با عقل و شعور خلق کرده تا کسی بگوید این بدن برای عبادت کردن شایسته است؛ مثل این که یک انسان نیرومندی باشد ما بگوییم این بدن برای کشتیگیری آماده است، به تعبیر ایشان «للمسارعة» آماده است؛ اما آنکه در نحو و امثال نحو است، گاهی اینها فاعل را با مفعول اشتباه میکنند. وقتی کسی میگوید: «قعدت عن الحرب جُبناً» این جُبْن را مفعول میداند باید بداند این جبن فاعل است نه مفعول، ترس این شخص را وادار میکند که فرار کند؛ منتها فاعل میانی است نه فاعل اوّلی، آن شیر که حمله کرده است در این شخص خوف ایجاد کرده است این ترس، این شخص را میدواند «حفظاً للنفس». اینکه میگویند «مفعولٌ له» حصولی داریم، این مفعول نیست، این فاعل است، این شخص را میدواند، ترس است که او را میدواند، اگر بخواهد به جای امن برسد «مقصود بالعرض» است، «مقصود بالذات» آن رهایی از خطر است. اینکه گفته میشود: «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»، اینها علت هستند، آن شیری که دارد حمله میکند علت دور است، این ترس علت غریب است که این شخص را میدواند، این خوف باعث فرار این شخص است، این مبدأ فاعلی است، مفعول نیست تا شما بگویید «مفعولٌ له» است و امثال آن.
پس ﴿خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ﴾ این اراده، اراده تشریعیه است؛ یعنی خدای سبحان از ما خواست که با اراده و تصمیم خود راه حق را طی کنیم، بعد هم فرمود آزاد هستید! من کار شما را نمیخواهم، میخواهم شما مختارانه این کار را انجام بدهید. این حرف را گرچه با این بیان جناب زمخشری در کشّاف و سایر متفکران معتزله این طوری ندارند، ولی به هر حاله او فهمیده که چه میخواهد بگوید؛ اما خیلی فاصله است بین زمخشری و حرف آلوسی که اصلاً تو راه نیست ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون﴾، بعد میفرماید ما هیچ چیزی از شما توقع نداریم کاری هم از شما نمیخواهیم ﴿ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُون﴾ ما نه کاری از شما میخواهیم نه اطعامی میخواهیم که به ما بدهید، به دیگری بدهید. تمام مار و عقربهای عالم پرونده دارند نزد من و عائله من هستند. این آیه شش سوره مبارکه «هود» که بارها شنیدید همین است، فرمود: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾[21] با «علی» هم تعبیر کرده است، فرمود شما چه کار دارید آن خرس قطبی که شش ماه باید بخوابد آن حرام گوشت است نجس العین است، این عائله من است، من طرزی او را تربیت میکنم، طرزی هدایت میکنم، طرزی تامین میکنم که این غذای شش ماهه را تامین بکند و شش ماه هم در برف بخوابد، همه اینها عائله من هستند، من موظّف هستم و خودم را موظّف میدانم که به این مارها، به این عقربها، به این خرسها و اینهایی که نجس العین هستند روزی برسانم، ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾ با «علی» هم تعبیر کرده است، این خداست! فرمود ما از شما توقعی نداریم، این راه است و این چاه، شما این راه را بگیرید و در مسیر حق باشید تمام کارهای شما باید در مسیر هم باشد چه توصلّی چه تعبّدی، این میشود عبادت، جزء عبادت هم کاری که از شما نمیخواهیم. جزء عبادت معنایش این نیست که جزء نماز و روزه، نخیر! ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ راهی هم که میروید، کاری هم که میکنید، حرفی هم که میزنید همه شئون باید« لله» باشد نه بیراه برویم نه راه کسی را ببندیم، این میشود عبادت! آن توصلی های ما هم چون حرام نیست در مسیر دستور حق است، فرمود این کار را بکن آن کار را نکن، همه کارها که عبادی نیست. فرمود: ﴿ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُون﴾ چرا؟ برای اینکه نه تنها رازق است، بلکه رزّاق است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ﴾، یک؛ ﴿ذُو الْقُوَّةِ﴾ هم است، دو؛ ﴿الْمَتینُ﴾ و مقتدر هم است، سه؛ قدرتش با متانت و استحکام است. قسمت
22/ذاریات/تسنیم
به هر تقدیر ذات اقدس الهی هم جبر را باطل میداند هم تفویض را باطل میداند که در سوره مبارکه «نساء» بحث آن گذشت. میفرماید شما کاری را که انجام میدهید مختارید ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾[22] در معصیت آزادید در اطاعت آزادید جبری در کار نیست. این کاری که انجام میدهید براساس اختیار انجام میدهید؛ اما این اختیار شما از آن خود شماست یا شما مختار خلق شدید؟ شما مختار خلق شدید، بشر مجبور است آزاد باشد یعنی چه؟ یعنی بشر اگر بخواهد یک کار بیاراده بکند محال است؛ مثل دو دو تا سه تا! دو دو تا پنج تا! هر کاری بخواهد بکند که بیاراده یک کاری انجام بدهد محال است؛ طنز باشد جِدّ باشد هزل باشد. یک وقت است که دست کسی میلرزد اینکه فعل او نیست یک وقت دست را میگیرند از جایی به جایی میبرند این مورد فعل است نه مصدر فعل اینکه فعل او نیست. اما خود انسان یک کاری را بدون اراده انجام بدهد که کار، کار او باشد ولی ارادهای نباشد این مستحیل است. پس انسان مجبور است که آزاد باشد اما مجبور نیست که مطیع باشد یا مجبور نیست که عاصی باشد. او اگر اطاعت میکند آزادانه است، اگر معصیت میکند آزادانه است. پس آزادی یک قیچی دو طرف برّنده آزادی است در اختیار انسان این اختیار انسان است. خدا غریق رحمت کند حکیم صهبا را مرحوم آشیخ محمدرضا قمشهای!
مویی نجنبد از سر ما جز به اختیار ٭٭٭ آن اختیار به کف اختیار اوست[23]
ما در مختار بودن آزاد نیستیم، تنها کسی که در مختار بودن آزاد است خود ذات اقدس الهی است. ما را مختار خلق کردند ما غیر از اختیار راه دیگری نداریم؛ اما یا این طرف میرویم یا آن طرف، هر دو طرف براساس اختیار ماست ما در آزاد بودن مجبوریم یعنی اصلاً ما آزاد خلق شدیم.
حالا در آزاد بودن خلق شدیم ما میخواهیم روی این آزادی خودمان تکیه کنیم چه این طرف برویم چه آن طرف برویم آزاد هستیم، ولی این آزادی ما در اختیار ما نیست؛ لذا در سوره «کهف» فرمود ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنیّ فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً ٭ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾[24] بخواهید تصمیم آزادانه بگیرید بدان تو خدا نیستی که آزادیات برای خودت باشد تو آزاد خلق شدی؛ چون تو آزاد خلق شدی مشیئت تو، محکوم مشیئت الهی است؛ لذا فرمود ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ مشیئت شما آزادی شما نه این طرف رفتن یا آن طرف رفتن این هسته مرکزی آزادی در اختیار اوست. این طرف بروی کار توست آن طرف بروی کار توست، ولی این آزادی به دست دیگری است. ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ طرف خوب بروی بهشت است کار توست، طرف بد بروی جهنم است کار توست؛ اما این هسته مرکزی دو طرفه، این هسته مرکزی به دست خداست؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ «ان تشاؤوا»؛ لذا فرمود نگو من فردا این کار را میکنم شما دارید تصمیم میگیری ولی بدان که این آزادی برای تو نیست. تو اگر بگویی چه بخواهند چه نخواهند من آزادم این با خلقت تو سازگار نیست.
جمع بین این آیه سوره مبارکه «انسان» که فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ با آیه 23 سوره مبارکه «کهف» که فرمود: ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنیّ فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً ٭ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ این است بدان که این هسته مرکزی برای تو نیست. هر یکی از دو طرف بروی کار توست اما این هسته مرکزی و فرماندهی که به چپ برانی یا به راست برانی، این هسته مرکزی به دست دیگری است. مبادا خیال بکنی چه چپ برانی چه راست برانی که برای توست این هسته مرکزی هم برای توست این هسته مرکزی یعنی آزاد بودن، آزاد بودنِ تو را خدا به تو داد. قسمت11/انسان/تسنیم
احاطه خداوند
حضرتش ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیط﴾ است. این احاطه همه جانبه خدای متعالی را قرآن کریم در آیات گوناگون با حفظ درجات و مراتب تبیین کرد. در بعضی از آیات میفرماید شما به هر سمت متوجه باشید به خدا رو کردهاید: ﴿وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ شما از هر طرف بخواهید رو بیاورید به خدا متوجه میشوید. مرحله اولی این بود شما به هر سمت رو بیاورید میتوانید به «وجه الله» متوجه باشید. مرحله دوم از آن سمت بیان میشود که خدا به شما نزدیک است. این قرب الهی که خدا به بندگانش نزدیک است در چهار مرحله با تفاوت این مراحل و درجات بیان میشود: مرحله اولی بیان اصل قرب است که خدای متعالی به بندگانش نزدیک است. در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ﴾ که ﴿أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ﴾[1] که در این آیه کوتاه هفت بار با ضمیر متکلم از خودش نام برد. در این آیه اصل نزدیکی و قرب اله مطرح است که من نزدیکم دور نیستم در سورهٴ «اذا وقع» میفرماید آن کس که محتضر است، ما به او از شماها نزدیکتریم؛ ﴿فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ٭ وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ ٭ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛[2] فرمود: ما به این محتضر از شما که در کنار بالین او هستید نزدیکتریم. خداوند سبحان به انسان از دیگرانی که کنار او نشستهاند نزدیکتر است اگر اولیای مریض به این بیمار نزدیکاند پرستارانش در کنار او هستند خداوند سبحان به این محتضر از نزدیکان و پرستان او نزدیکتر است؛ ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾.
از این مرحله قویتر در سورهٴ «قاف» بیان کرده که ما به انسان از حبل ورید او نزدیکتریم ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾[3] ما انسان را آفریدهایم و از وسوسههای نفسانی او باخبریم زیرا ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[4] ما به او از آن رگ حیاتی او به او نزدیکتریم، نه تنها از دیگران به او نزدیکتریم؛ بلکه از نزدیکترین عضو او هم به او نزدیکتریم. خدای متعالی از چشم ما به ما نزدیکتر است، از گوش ما به ما نزدیکتر است، از حبل ورید ما به ما نزدیکتر است که هیچ عضو جارحهای نیست که نسبت به ما از خداوند سبحان نزدیکتر باشد؛ این مرحله سوم. مرحله چهارم که عالیترین مرحله قرب الهی است در سورهٴ «انفال» بیان شده که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[5] بعد از اینکه ضمن چند آیه دستور جهاد و مبارزه را داد فرمود در برابر کفار نهراسید؛ آنگاه فرمود: این دستور جهاد و فرمان قیام و دفاع شما را زنده میکند. امتی که جهاد ندارد زنده نیست. امتی که اهل دفاع و مبارزه نیست زنده نیست؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. گرچه همه دستورات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عامل حیات است؛ ولی این فرمان در سایر دستورات نیامده، بعد از دستور نماز نفرمود: ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ بعد ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ گرچه نماز عامل حیات است. بعد از دستور روزه نفرمود: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾، ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ گرچه روزه عامل حیات است. بعد از دستورات حج و زکات و دیگر عبادات، نفرمود اینها شما را زنده میکند؛ ولی وقتی در سورهٴ «انفال» ضمن چند آیه، مسئله دفاع و جهاد و مبارزه علیه کفر را طرح کرد، فرمود این دستورات عامل حیات شماست شما را زنده میکند؛ نظیر آن که قصاص عامل حیات یک امت است، ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾[6] جهاد هم عامل حیات یک امت است؛ لذا فرمود: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ لذا مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله علیه) در کتاب قیم کشف الغطاء میفرماید: گرچه صلات عمود دین است؛ اما خیمهای باید باشد تا اینکه عمودی او را حفظ کند، جهاد سازنده آن خیمه است نماز ستون این خیمه است. ستون بیخیمه نقشی ندارد، خیمهای باید باشد تا اینکه با ستون انسان آن را بلند کند تا در زیر سایه او به سر ببرد.[7] جهاد بافنده و سازنده خیمه دین است، نماز ستون دین است. بنابراین این تعبیر بلند قرآن درباره خصوص مقاتله و جهاد و مبارزه علیه کفر است که میگوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. اصل نزول این کریمه در زمینه جهاد است؛ گرچه همه دعوات و فرامین رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) عامل حیات است؛ لذا آنطور که در جوامع اسلامی آمده، مخصوصاً از طریق اهل سنت، وقتی شخصی مشغول خواندن یک نماز مستحبی بود؛ ظاهراً حضرت او را صدا زد و این تأخیر کرد، نماز را تمام کرد؛ بعد به خدمت حضرت رسید. حضرت فرمود: من که تو را خواندم چرا نیامدی؟ گفت مشغول خواندن نماز بودم. فرمود: مگر نمیدانی خدا فرمود: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ نمیدانی ما هر چه میگوییم عامل حیات شماست؛ نمیدانی اگر دعوتم را لبیک میکردی زنده میشدی؟[8] گرچه همه دستورات آنها حیاتبخش است؛ اما محور این آیه و مورد نزول این کریمه جریان جهاد است. آنگاه در ذیل این آیه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾ بدانید که خدا بین انسان و خود انسان فاصله است اینجا سخن از «حبل ورید» نیست، سخن از انسان و قلب انسان است. این قلبی که قرآن بر او تکیه میکند که همان لطیفه الهی و جان انسانی است، نه یک گوشت خاصی که در قسمت چپ بدن قرار دارد و مؤمن و کافر هر دو آن را دارند، انسان و حیوان هر دو آن قلب را دارند. آن قلبی که اگر وقتی میل به گناه کرد، خدا میگوید این قلب مریض است؛ همان جان آدمی در سورهٴ «احزاب» به همسران رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) دستور میدهد که شما در سخن گفتن رقیق و نازک حرف نزنید ﴿لا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[9] مبادا آن نامحرمی که دلش مریض است با شنیدن صدای نامحرمانه طمع کند در این کریمه میگوید آن مردی که با شنیدن صدای زن تحریک میشود قلب او مریض است. در سورهٴ «مائده» میگوید در زمان جنگ و نبرد بین اسلام و کفر آنها که قلبشان مریض است گرایشی به سمت کفار دارند، میگویند شاید رژیم اسلامی شکست بخورد؛ ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾؛[10] فرمود: میبینی آنها که قلبشان مریض است گرایشی به سمت کفار دارند میگویند شاید اسلام پیشرفت نکرد شاید اسلام شکست خورد ما چرا رابطه خود را با کفار بد کنیم آن که با بیگانه رابطه سیاسی نامشروع دارد، قرآن میگوید قلب او مریض است این قلبی که مریض است نه همین قلب مادی است و اگر درباره عدهای فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[11] یا آنها که از اظهار شهادت در محکمه عدل الهی خودداری میکنند فرمود کسی که کتمان شهادت بکند قلب او معصیت کرده است: ﴿وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛[12] یا درباره دیگرانی که آیات الهی را نمیبینند میگوید ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾[13] چشمان آنها نابینا نیست، اما دلشان نمیبیند. این قلبی که کور است همان جان انسانی است که در اثر تبهکاری نابینا میشود. قسمت4/حدید/تسنیم
قول ثقیل
ما مرتّب داریم در این زمینه بحث میکنیم، ممکن است یک مختصر با افراد عادی فرق بکنیم؛ اما قول ثقیل نیست، چون با مفاهیم و امور حصولیه کار داریم؛ اما کسی بخواهد بفهمد که آسمان میشکافد. به پیغمبر این مفهوم را گفته یا حقیقت آن را؟ پیغمبر هم کاملاً فهمیده که چگونه آسمان میشکافد. این کرات مثل پودر میشوند، این قول ثقیل است. این بخواهد بر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شود، سحرخیزی میخواهد، نماز شب میخواهد و آن کسی که به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[4] میرسد.
بنابراین قول ثقیل بودن قرآن نسبت به وجود مبارک حضرت همین است که این سلسله جبال پودر میشود، این کرات پودر میشود. سخن از جهانلرزه است، نه سخن از زمینلرزه که یک مقدار زمین تکان بخورد، پس این قول، قول ثقیل است. اجرا و سیاست و حکومتش هم در سه بخش سنگین است. تو بخواهی جاهلیت را که ملی و محلی است این را متمدن کنی، کار سنگینی است. منطقه موحدان اعم از مسلمانها که اسلام آوردند، مسیحیها و کلیمیها اینها را متمدن کنی، قول ثقیل است. بخش سوم که بخش بینالمللی اسلام است که کاری به مسلمین ندارد، کاری به اهل کتاب ندارد، کاری به جامعه بشری دارد که فرمود: ﴿إِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[5] حقوق بشر را تنظیم کرد؛ چه مسلمان، چه کافر، چه ملحد، چه مشرک. اینها را شما بخواهید متمدن کنی قول ثقیل است. قسمت 6/مزمل/ تسنیم
پس آن قول ثقیل را با این راهکارها میشود فهمید. این برای مسائل علمی و فرهنگی و شهود و دریافت وحی. حالا میخواهی پیاده کنی با دست خالی میخواهی پیاده کنی، همه هم دشمن تو هستند، دشمن خونریز! چه کار باید بکنی؟ این قول ثقیل است. این ثقل که تنها مسئله علمی نیست که تو رسول هستی، یک وقت است که میگوییم چیزی است که کسی «بینه و بین الله» مطالبی را دریافت کرد، آن مربوط به خود است. یک مطالب علمی دریافت کرد؛ اما باید پیاده کند. وقتی بخواهد پیاده کند، یک کار سنگینی است؛ مسئله جهاد است، کشتن است، مبارزه است، خونریزی هست، اینها را چه کار کند. این امر سوم است. راهکار تحمّل این هم شبیه راهکار تحمّل آن امر اول، درمانش با همان اطاعت است و نماز است و تبتّل است و انقطاع است و اذکار. آنجا که فرمود بلند شو، نماز شب بخوان! برای اینکه دریابی. اینجا که میگوید: ﴿وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ﴾، به نام او باش! ﴿تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتیلاً﴾، ﴿وَ اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ﴾، اینها برای اینکه مسائل سیاسی و نظامی را پیاده کند. این کار آسانی نیست! مسئله جنگ است و کشتن است و خونریزی است با دست خالی.
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میفرماید در شب بدر ما که جنگی نداشتیم. ما سابقه جنگی نداشتیم، فردا هم روز جنگ بدر است، ما هم که سابقه جنگ نداریم، آنها هم که خونریز و قدّارهبند بودند. نه آن سلاح را داشتیم، نه آن مصالح نظامی را داشتیم، نه آن سابقه جنگی را داشتیم. ایشان نقل میکند که وجود مبارک حضرت از سر شب تا صبح پای درختی مرتّب مشغول مناجات بود.[1] گویا اصلاً فردا جنگی نیست! چه کسی این را یادش داد؟ فرمود کار، کار سنگینی است، قول ثقیل است. این قول ثقیل در پیاده کردنش است. شما که نمیخواهید چهار تا مفهوم را یاد دیگری بدهید؛ میخواهید دین را پیاده کنید در برابر شمشیر راهزنان و قدّارهبندها است.
﴿وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ﴾، اسم رب غیر از گفتن این الفاظ است؛ البته این الفاظ شریف هستند، طوری است که آدم حق ندارد نام کَلب را که در قرآن کریم است بدون وضو دست بزند. چنین کتابی است! اینها سرجایش محفوظ است. حالا ﴿کَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ﴾،[2] کسی وضو ندارد، آیا میتواند به آن دست بزند؟ قداست این کتاب و عظمت این کتاب و معنویت این کتاب حساب آن سرجایش محفوظ است! این یک مرحله است؛ اما این مشکل را حل نمیکند، این الفاظ! مفاهیم این الفاظ هم مشکل را حل نمیکند. کسی که این معنا را میداند، بله میداند. این الفاظی که در قرآن کریم است «الله، الرحمن»، اینها اسمای اسما هستند. این الفاظ اسم هستند برای آن مفاهیم. آن مفاهیم که در ذهن ماست، آن ثواب دارد، برکت دارد؛ اما آن مشکل را حل نمیکند. معانی ذهنی مشکل را حل نمیکند. این مرحله دوم هم مثل مرحله اول آن توانایی را ندارد. مرحله اول این الفاظ است، ثوابش را دارد، قداستش را هم دارد. قداست طوری است که بیوضو حتی نام کلب را نمیتواند دست بزند، این درست است. نام ابیلهب را هم نمیتواند دست بزند: ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ﴾.[3] اینها سرجایش درست است. قسمت4/مزمل/ تسنیم
این انقلاب ما همینطور است، نظام ما همینطور است. ببینید یک عده قدّارهبندها آمدند عزیزترین و محکمترین و محبوبترین بخش کشور را که عزیزان سپاه هستند، آمدند گفتند ـ معاذالله ـ اینها تروریست هستند، این از همان کارهاست. این یک قول ثقیلی میخواهد. حالا نه اینجا جای آن حرفهاست و نه از هر دهنی این حرفها درمیآید، وگرنه این آمریکاییها بارها به عرض شما رساندیم، اینها که مثل ایران نبودند سابقه فرهنگ و امپراطوری داشته باشند، حکیم داشته باشند، فیلسوف داشته باشند، ادیب داشته باشند، طبیب داشته باشند. مگر چهار تا بیسروپای آن طرف آب نبودند؟ مگر قبل از کشف کریستف کلمب کسی نامی از اینها داشت؟ بعد وقتی کشف شد و از چند قارّه از آسیا و اروپا اینها رفتند آنجا و کمکم آنها رشدی پیدا کردند و اسلحه دست پیدا کردند و جنگ جهانی اوّل پیش آمد، جنگ جهانی دوم پیش آمد، ما بارها به اینها گفتیم الآن شما روی هفتاد میلیون قبر ایستادید و قدرتمند هستید. اینها الآن که قدرت دارند و داعیه دارند، از جهت کار فرهنگیشان است؟ سوابق سیاسیشان است؟ خدمات جهانیشان است؟ یا به جهت غارتگریشان است؟! الآن روی هفتاد میلیون قبر ایستادند. کمتر از هفتاد میلیون که نقل نکردند. در جنگ جهانی اول و دوم تا صد میلیون هم گفتند. آن وقت جمعیت جهان هم که این قدر نبود. اینها تا توانستند کشتند، این آلمان خاکستر شد. این ژاپن و امثال کره شمالی و جنوبی اینها هم که خاکستر شدند. حداقل هفتاد میلیون را اینها در جنگ جهانی اوّل و دوم به هر حال به قتل رساندند و الآن روی هفتاد میلیون قبر ایستادند و عربده میکشند. با اینها انسان باید چه کار بکند؟ اگر بخواهد اینها را سر جای خودشان بنشاند، قول ثقیل است. هم آن سبح طویل میخواهد، هم ﴿تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتیلاً﴾ میخواهد. هم ﴿وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ﴾ میخواهد تا این نظام ما، تا این انقلاب ما ـ إنشاءالله ـ به دست صاحب اصلی خود برسد! همان است.
شما اگر بخواهید وجود مبارک حضرت را در آن صحنه ترسیم بکنید، الآن ببینید وضع ما چیست! هفتاد میلیون کم نیست! الآن هم اگر دستشان برسد، همان هستند. اینها که به قیامت و خدا و شرف و انسانیت و اینها که معتقد نیستند. الآن همین است. این قول ثقیل را با این ﴿وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ﴾ حل میکند، ﴿تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتیلاً﴾ حل میکند، ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ حل میکند. این خداست. این توحید باید در جامعه ما جان پیدا کند. ما ابدی هستیم، هستیم که هستیم که هستیم که هستیم. این موعظههای اخلاقی مشکل را حل نمیکند. ما باید بدانیم ما یک موجود نمیر هستیم. سخن از یک سال و دو سال و یک میلیارد و دو میلیارد نیست، مگر انسان از بین میرود؟ یک موجود ابدی باید کالای ابدی داشته باشد. کالای ابدی فقط توحید است. این راه هم که برای همیشه باز است. برهان قرآن کریم این است که او ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ است، به صورت الفبا خوب حل میکند که پیغمبر! «علیک و علی آلائه علیهم السلام» اینکه من میگویم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾؛ یعنی دنیا همین است، آخرت همین است، «بین الدنیا و آخرت» همین است، تو باشی همین است، امت تو باشد همین است. ما این کارها را کردیم، الآن هم میکنیم. اینطور نیست که این فقط در قیامت باشد. فرمود جریان قیامت ما سرجایش محفوظ است. جریان دنیای ما هم، ما با فرعون چه کار کردیم؟ هم ﴿إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالاً وَ جَحیماً﴾، هم ببین ما با فرعون چه کار کردیم؟ اینطور نیست که همیشه به قیامت وعده بدهیم. قیامت حسابش سرجایش محفوظ است؛ اما کارهایی که با فرعون کردیم، با اینها هم میکنیم. همین کار را هم کردند. قسمت4/ مزمل/ تسنیم
ثقل سیاسی و نظامی را با ﴿وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتیلاً﴾، ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾، ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾، حل کن. بخواهی قهر کنی، فاصله بگیری، نمیشود. تو همینها هم مردان خوبی هم هستند و خیلیها هم هستند که به فتح و پیروزی نایل میشوند. خیلی از این عزیزان میگفتند وقتی میخواستند جبهه بروند میگفتند دعا کنید ما شهید بشویم. گفتیم دعا میکنیم، آنچه خیر است بیاید، چون مستحضرید خیلی از این عزیزان ما هستند و فاتح هستند و فخر ما هستند، اینها زندهاند، فاتح هستند؛ ولی فرهنگ دین این نیست که حرف آخر را شهید میزند. فرهنگ دین این است که حرف آخر را کسی میزند که آن آخرین حرف را بزند. او گاهی شهید است و گاهی فاتح. ببینید شهادت حضرت امیر جزء بهترین فضایل آن حضرت است؛ اما درباره شهادت حضرت امیر یک سلسله دستوراتی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داد، یک لقب پُر افتخاری هم داد که متعلق به پیروزی اوست. پیروزی علی بالاتر از شهادت آن حضرت است. فرمود درباره بعد از جریان خندق فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن»،[10] حتی عبادت علی، شهادت علی مدیون شمشیر علی است. اگر ـ معاذالله ـ در آنجا حضرت کشته میشد، بساط اسلام ختم میشد. با شهادت که مشکل حل نمیشود. گاهی شهادت، گاهی پیروزی. ما به همین عزیزانی که امروز اینها را به این نام متّهم کردند، میگفتیم ما دعا میکنیم آنچه خیر است، خدا بدهد! گاهی بالاتر از شهادت میدهد، مگر فتح کردن، کشور را حفظ کردن، آن شهید سرجایش محفوظ است، اجر او نزد خداست؛ اما اینکه آمده دین را حفظ کرده، کشور را حفظ کرده، ناموس را حفظ کرده، آن شمشیر بوسیدنی است. فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن»، ـ حالا بعضی هم افضل نقل کردند ـ یقیناً آن پیروزی بالاتر از شهادت است. آن پیروزی مکتب را حفظ کرد، عدهای در کنار سفره مکتب شهید شدند، جانباز شدند؛ بله، سرجایش محفوظ، اما اگر ـ خدای ناکرده ـ در جریان جنگ خندق حضرت کشته میشود، یک شهادتی بود فقط! این است که این عزیزان ما گاهی کارشان بالاتر از مسئله شهادت است. الآن هم همین حرف است. پس فرمود اگر بخواهی قول ثقیل را پیاده کنی، آن که عالم دستش است، با او رابطه پیدا کن. او قدرت دستش است، تو را حفظ میکند. الآن کل این جهان را همین سه چهار نفر دارند اداره میکنند، هر جا سخن از حق و عدل و دیانت است، مختص به همین ابراهیم است و موسیٰ است و عیسیٰ و است وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام)، چون در جهان کسی نیست که حرف جهانی بزند. شما ببینید از آن سلجوقیان و ساسانیان و سامانیان این همه آمدند، رفتند، یک تکه خاک به نام اینها الآن 2500 سال کمتر و بیشتر به نام اینها در این سرزمین نیست، حالا چهار تا سنگ در تخت جمشید هست؛ اما آن که کل عالم به نام آنهاست، همین چهار نفر هستند که دارند میگردانند. این را میگرداند. فرمود او «ربّ المشرق» است «ربّ المغرب» است، «بینهما» هست، ما فقط به قیامت حواله نمیدهیم. درست است ﴿إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالاً وَ جَحیماً ٭ وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ﴾؛ اما مسئله فرعون را هم ما در پیش داریم. دیر بجنبند اینها را در دریا میاندازیم. پس شما فقط بگو خدا، ما این کارها را انجام میدهیم. قسمت4/ مزمل/ تسنیم
عالم به زمان
اگر کسی بگوید که این احکام فقط در همان صدر اسلام بود یا برای همان چند سالی بود که گذشت و دیگر این مسایل خمس و فیء و انفال و امثال آن را باید گرفت، میماند یک سلسله عبادات خشکِ شخصی، این همان مصداق کامل انفکاک دین از سیاست است ـ معاذ الله ـ آنوقت آن همه ادله و براهین که بشر پیغمبر میخواهد, بشر قانون میخواهد, بشر بدون قانونگذار نخواهد شد، همهٴ این ادلهٴ عقلی میماند برای همان چند سال. اگر دلیل عقلی تاریخی شد و تخصیصپذیر بود، یقین داشته باشید که دلیل عقلی نیست، چون «عقلیة الأحکام لا تُخصّص» دلیل عقلی را نمیشود تاریخی کرد، برای آن زمان است. اگر بشر قانون میخواهد و قانون باید الهی باشد، این باید ابدی باشد. اگر گفتیم نه, بشر قانون میخواهد؛ ولی از سَنهٴ سیزده سال قبل از هجرت تا سنهٴ 250 هجری، بعداً قوانین اجرایی نمیخواهد، فقط عبادات میخواهد، معلوم میشود آن دویست سال هم باطل بود. اگر چیزی حکم عقلی شد که بشر برای حفظ نظم که ﴿فهم فی أمرٍ مریج﴾ نباشد، احتیاجی به قانون دارد، حتماً و قانون هم باید الهی باشد، حتماً اگر کسی گفت این قانون برای آن ده سال است؛ یعنی این قانون عقلی نیست، چون این برهان که برهان نقلی بگوید کسی بگوید این برای آن دویست سال است که براهین نقلی، مثل عمومات و اطلاقات قابل تخصیص و تقیید هستند؛ اما مسئله نبوّت, مسئله امامت, نیاز بشر به قانون اینها که حکم نقلی نیست، میشود حکم عقلی، اگر حکم عقلی شد، این همان است که میگویند در احکام عقلی، سالبهٴ جزییه نقیض موجبهٴ کلیه است, موجبهٴ جزییه نقیض سالبهٴ کلیه است؛ اما در احکام نقلی سالبهٴ جزییه، مخصّص موجبهٴ کلیه است, موجبهٴ جزییه، مقیّد سالبهٴ کلیه است. هیچ تعارضی بین سلب کلی و ایجاب جزعی، چه در اطلاق چه در عموم در ادلهٴ نقلی اصلاً نیست، باب تخصیص واسع است و باب تقیید هم واسع؛ اما اگر مسئله, مسئله نقلی نشد، مسئله عقلی شد و چون «عقلیة الأحکام لا تخصّص»، اگر کسی گفت این قانون برای آن وقت بود؛ یعنی اصلاً قانون نیست. وقتی اگر قانون نبود اصلِ برهان عقلی زیر آن آب بسته میشود؛ لذا این ذیل که فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، رسول «بما أنّه والی» است نه رسول «بما أنّه رسول»، چون رسول «بما أنّه رسول» احکام مطلق را اطلاق میکند نه کارهای جزیی, کارهای اجرایی را «بما أنّه والی» انجام میدهد و این هم هرگز قابل انقطاع نیست. قسمت7/حشر/تسنیم
علم لدنی
در نهج البلاغه فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ»؛ قسم به خدا! سرنوشت تکتک شما را بخواهم بگویم بلد هستم. «وَ لَکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛[21] میترسم بگویید علی بالاتر از پیغمبر است! این را که دیگر عوالی اللئالی و اینها که نقل نکردند. این صریح نهج البلاغه است. قسم به خدا! «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ»، «وَ لَکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»، مبادا ـ معاذالله ـ بگویید که علی بالاتر از پیغمبر است! اما ما مکلّف نیستیم به غیب عمل بکنیم. این نامهاش به ابن منذر هست. فرمود پدرت چون آدم خوبی بود من به تو شغل دادم و گرنه من که به تو شغل نمیدادم. آن وقت در بخشهای دیگر فرمود بله شما میتوانید اشکال بکنید به ما. اگر ما بفهمیم که چه طور حرف بزنیم، مرزها را مثل کاشف الغطاء جدا بکنیم، بگوییم آن علی معصوم حکومت نکرده و نمیکند، علی به علم عادی حکومت میکند، آن وقت شما به علم عادی علی میخواهید سؤال بکنید بله مجاز هستید. ـ معاذالله ـ این عناوین خلط بکنید، مشکل پیش میآید. مگر میشود به معصوم اشکال کرد؟ فرمود ما به علم غیب عمل نمیکنیم و گرنه زیاد بن ابیه را آدم معاون این استانداری عظیم از بصره و اهواز و کرمان! آن وقت در همین نهج البلاغه هست که ـ معاذالله ـ ممکن است ما اشتباه بکنیم، نه «بما أنه معصومٌ»
قسمت 8/ممتحن/تسنیم
علم دانشمندان
دانشمندان با علوم تجربی نه از عالم غیبِ گذشته خبر دارند، نه از عالم غیبِ آینده، از کجا حرف میزنند؟ هم به خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود، فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾[3] این «کان»ی منفی نشان میدهد که چیزهایی است که انسان به هیچ راه ممکن نیست یاد بگیرد از چه راهی یاد بگیرد؟ غیب گذشته را انسان چه خبر دارد؟ غیب آینده را انسان چه خبر دارد؟ این برای خود شخص حضرت.
به جامعه بشری هم گذشته از ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾[4] فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿مَا لَمْ تَکُونُوا﴾ یعنی اصلاً مقدور شما نیست که یاد بگیرید کجا یاد بگیرید؟ ازل چه خبر است؟ لوح چه خبر است عرش چه خبر است؟ عالم ذر چه خبر است؟ این را از چه راهی یاد بگیرد؟ برزخ چه خبر است؟ قیامت چه خبر است؟ بهشت چیست؟ جهنم چیست؟ ابدیت چیست؟ این را از کجا بفهمد؟ فرمود این حرفها حرفهای تازه است که انبیا آوردند عموماً و وجود مبارک حضرت آورد خصوصاً، این یک مطلب./ الفجر
پس «فهیهُنا امورا ثلاثة» یکی اینکه در صدد تأکید نیست که دومی بشود عین اولی، یکی اینکه در صدد تعدید و شماره نیست که بشود دو؛ بلکه در صدد تکثیر است یعنی «ما لیس بواحد»، بیش از یکی؛ آنجا صف میبندند آنجا صف میبندند آنجا صف میبندند، آنجا را میکوبیم آنجا را میکوبیم ﴿دَکًّا دَکًّا﴾ کرد یعنی نه دو تا! ﴿صَفًّا صَفًّا﴾ یعنی نه دو تا. ﴿إِلاّ قِیلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾ نه یعنی دو تا. در بین امور ثلاثه دو مطلب آن درست نیست یکی درست است؛ دومی تأکید اولی نیست که بشود یکی، دومی به معنی دومی نیست که بشود دو تا؛ بلکه دومی یعنی «ما لیس بواحد» ﴿دَکًّا دَکًّا﴾ آنجا را میکوبیم آنجا را میکوبیم آنجا را میکوبیم ﴿صَفًّا صَفًّا﴾ فرشتهها آنجا صف میبندند اینجا صف میبندند؛ یعنی یک صف، در حالی که صفوف فراوانی است برای ملائکه اینها یک درجه نیستند، یک جا را که نمیکوبد یک دَک که نیست.الفجر
محیط محل تلاش
اینطور نیست که اگر کسی بین خود و بین خدای خود را اصلاح بکند وضع مالی او خوب میشود، چنین وعدهای را دین نداده است؛ اما اگر کسی تلاش و کوشش بکند، برابر تلاش و کوشش خود بهره صحیحی میبرد. عمده آن است که فرمود تلاش و کوششتان از یادتان نرود ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾،[7] ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾.[8] تنبلی و بیکاری و شمّ اقتصاد نداشتن و کارها را به دست دیگری رها کردن و توکّل نابجا داشتن، این با ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ و ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾ سازگار نیست! فرمود روی دوش زمین سوار بشوید: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾؛ مِنکَب یعنی شانه؛ روی دوش زمین حرکت کنید، روی کوهها و تپّهها حرکت کنید این معدنها را استخراج کنید! انسان بنشیند و بگوید ذات اقدس الهی روزیِ مرا تأمین میکند، این بین خود و بین خدای خود را اصلاح نکرده است! فرمود ما این چیزها را به شما یاد دادیم که شما این امور را فراهم بکنید ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾! رایگان بنشینید و درس اقتصاد نخوانید و از دل زمین بیخبر باشید، این دستور خدا نیست. فرمود: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ مِنکَب یعنی دوش؛ اگر کسی بخواهد روی دوش اسب سوار بشود زحمت و تلاش و کوشش میخواهد! فرمود روی دوش زمین حرکت کنید، این معدنها را شناسایی کنید، دربیاورید و استخراج کنید تا زندگی شما تأمین شود. همانطوری که در بحثهای نظامی فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾، «انتصَرَ» یعنی «انتقَمَ»؛ فرمود اگر ذات اقدس الهی میخواست نیازی به شما نبود و از کفّار انتقام میگرفت؛ اما ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[9] یا ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ همه این کارها بود که خدا انجام داده است، فرمود: ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾ شما را میآزماید که به کمال خودتان برسید، این در مسائل نظامی و جهاد بود.
در مسائل اقتصادی هم فرمود که شما همینطور بنشینید و بگویید «اَللّهُمَّ ارْزُقْنا»! در بحثهای روایی میفرماید یکی از گروههایی که دعای آنها مستجاب نیست، طبقهای است که کمکار یا بیکار میباشد؛ درس اقتصاد نمیخواند، زمین را نمیشناسد، دل زمین را نمیشناسد، کیفیت استخراج برکات زمین را یاد نمیگیرد، دعای این طبقه مستجاب نیست! فرمود که شما تا دوش زمین سوار نشوید و از دل زمین خبر نداشته باشید و این معدنها را در نیاورید گرفتار فقر هستید! ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ و ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾، آن وقت ما دلمان میخواهد با دعا مسئله حلّ بشود؛ البته گاهی با دعای ولیّای از اولیای الهی، مثل اینکه با خواندن یک حمد بیماری را شفا میدهد، آن برای اولیای الهی است و مستجاب الدعوهها و مانند اینهاست؛ آن راه باز است؛ اما رفتن آن راه سخت است. اما در راههای عادی و ﴿عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در جریان نخلهای اطراف مدینه بارها و بارها کَندوکاو کردند ـ چون آنجا منطقه کمآبی است ـ تا آب بجوشد؛ باغبان حضرت میگوید روزی وجود مبارک حضرت امیر آمد و کلنگ را ـ مِعْوَل ـ از ما گرفت و مثل گذشتهها به سراغ کَندوکاو رفت، چند بار کَندوکاو کرد که از چاه آبی دربیاید، امروز تلاش و کوشش کردند سنگی در بین راه بود که آن سنگ را گرفتند، وقتی سنگ گرفته شد آب از چشمه جوشان بالا آمد، همین که آب از این چشمه ـ واقع در مدینه ـ بیرون آمد، همزمان وجود مبارک حضرت صیغهٴ وقف را خواندند فرمود: «أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا صَدَقَة».[10] اگر بنا بر این بود که با دعا وبا استجابت حلّ بشود که وجود مبارک حضرت امیر آن همه تلاش و کوشش را برای باغداری و کشاورزی انجام نمیداد! نظام عالم بر تلاش و کوشش است، هم در مسئله جنگ فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ و هم در مسائل اقتصاد فرمود شما مادامی که از دل کوه خبر ندارید باید گرسنه بمانید! باید بدانید دل این کوه چه خبر است؛ یا نفت و گاز است یا معادن دیگر است، اگر از دل کوه با فهم اقتصادی آگاه نشدید فقر برای شما یقینی است؛ این «ضَرَبَ اللَّهُ عَلَیهِم کذا و کذا» این است، غرض این است که نظام عالم براساس تلاش و کوشش و پیگیری مداوم است. پرسش: از این قسمت که فرمود: ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾، آیا میشود نتیجه گرفت جنگی اگر اتفاق افتاد تا آن وقتی که به پایان نرسید ؟ پاسخ: آن هم هست! یک وقت است که قصد جنگ دارند؛ اما یک وقت است که ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾.[11] در سوره مبارکهٴ «توبه» که در اواخر عمر حضرت نازل شد و تقریباً نظر نهایی حکومت اسلامی درباره جنگ و صلح است، فرمود مادامی که کاری با شما ندارند شما هم کاری نداشته باشید ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾، مادامی که کاری با شما ندارند! ولی شما همیشه در حالت آمادهباش باشید که مبادا یک وقت فریب بخورید و بیگانه به کشور شما حمله کند، این وظیفه شبانهروزی هر مسلمان است که مرزبانی کند! اما هیچ وقت شما به کسی حمله نکنید ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾. اما حِذر بودن ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾،[12] هوشمند بودن، از نفوذ منزّه بودن و نفوذی را راه ندادن این دستور رسمی است! فرمود هوش خود را از دست ندهید، فرمود: ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾، این ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ یعنی هوشتان همیشه در دستتان باشد! اینجا که فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ به مسئله شهادت و رحلت شهیدانه عدّهای میرسد، بعد فرمود همانطوری که دنیا نظامی دارد، رهبری دارد، زندگی دارد، یک رفاه و گزارشی دارد، مشابه همین صحنه یا غنیتر و قویتر برای شهدا بعد از مرگ است. ما در دنیا «بال» و شأن مردان الهی را اصلاح میکنیم که فرمود: ﴿وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾؛[13] اما ﴿وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾ اینها یک زندگی اجتماعی دارند، اینها نزد ما زندهاند، نزد ما روزی دارند و تنها مشغول بهرهبرداری نیستند؛ اینها همانطوری که در دنیا به فکر دیگران بودند، الآن هم مرتّب به فکر دیگران هستند، ما باید شأن اینها را اصلاح کنیم؛ آن فعل ماضی که در آیه دو هست ﴿وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾ یعنی «شأنهم» که مربوط به مسائل دنیاست؛ اما این فعل مضارع که در بخشهای بعدی میآید ـ آیه چهارم همین سوره مبارکه که مربوط به شهداست ـ فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ اینها که در راه خدا شربت شهادت نوشیدند، هیچ عملی از اعمال اینها گُم نمیشود و همه اعمال اینها محفوظ است! هر کار خیری که کردند و هر قدمی که برداشتند! در بخشهای پایانی سوره مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً﴾؛[14] یک بند کفشی، یک بند پوتینی، یک مجاهدی یک سربازی به سرباز دیگر کمک کرد در نامه عمل او محفوظ است! ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً﴾؛ یک تکه نانی را کسی به دیگری داد یا یک شربت آبی را به او داد ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً وَ لاَ یَقْطَعُونَ وَادِیاً﴾؛ هیچ قدمی بر نمیدارند در میدان شلمچه یا غیر شلمچه، مگر اینکه همه آنها را ما مینویسیم و نزد ما ثبت است! ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً وَ لاَ یَقْطَعُونَ وَادِیاً﴾؛ هیچ دشمنی را نمیترسانند، مگر اینکه این در نامه عملشان ثبت است؛ هیچ دوستی را خوشحال نمیکنند، مگر اینکه در نامه عملشان ثبت است. این تثبیت اعمال ریز و درشت در بخشهای پایانی سوره مبارکه «توبه» هست، اینجا میفرماید همه اعمال این شهدا محفوظ است، این یک؛ بعد ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾، اینها زندهاند! یک شخص واحد که نیستند، اینها سازماندهی میخواهند؛ هم اعمال اینها را حساب شده به آنها میدهیم، هم راهی را که اینها در برزخ باید طی کنند به اینها نشان میدهیم، هم راهی که از برزخ به بهشت میرسند را به آنها نشان میدهیم، هم مقصد را به ایشان نشان میدهیم و هم مقصود را در مقصد به ایشان نشان میدهیم! همه اینها هدایت است، هدایتهایی که مربوط به برزخ و «ساهره» قیامت است، در طریق بهشت است و در خود بهشت است! هدایت این پنج ـ شش مرحله را ما به عهده داریم و ﴿سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾؛ شأن اینها را اصلاح میکنیم. مهمترین شأنی که شهید دارد، این است که این منتظر است ببیند که همراهان او در کجا هستند؟! مستحضرید که دیگران هم البته به اعمال خیرشان میرسند؛ اما آنطوری که برای مجاهدان و مهاجران و شهدا قرآن کریم برنامهریزی کرده، به صورت مبسوط برای دیگران چنین برنامهریزی نکرده است. شهید وقتی وارد آن صحنه شد، قرآن کریم فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا﴾،[15] یک؛ ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾،[16] دو؛ اینها زندهاند، خوشحال هستند و روزی میخورند؛ اما اینها بخشی از کارهای شهداست! اینها کار رسمی دارند، رسمی یعنی ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾،[17] ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ فعل مضارع مفید استمرار است، مرتّب با ذات اقدس الهی و مأموران الهی در ارتباط هستند و میگویند گوشی دست ما باشد! اینها که راهیان راهِ ما بودند الآن کجا هستند؟ ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ یعنی به ما بشارت بدهید، ما آمدیم اینجا که عدّهای به دنبال ما راه بیفتند، ما که نیامدیم اینجا استراحت کنیم! مژده بدهید اینهایی که به دنبال راه افتادند الآن در چه حالتی هستند؟! اینها هرگز به فکر آنهایی که در خانههایشان پارک کردند نیستند! به فکر «قاعدین» نیستند! به فکر «قائمین» هستند، به فکر راهیان راه شهادت می باشند، به این فکر هستند که خدایا! یک عدّه با ما کاری نداشتند و ما هم با آنها کاری نداریم، هر چه که هستند! اما یک عدّه با ما بودند، از اینهایی که با آنها بودند تعبیر قرآن این است که ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾،[18] این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدم ملکه است؛ مثلاً کسی که اصلاً وارد حوزه نشده، نمیگویند این مجتهد نشد؛ اما به کسی که وارد حوزه شده و سالیان متمادی درس میخواند، میگویند هنوز مجتهد نشد؛ یعنی خیلی تلاش و کوشش کرده، ولی ممکن است در آینده به مقصد برسد. این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدم ملکه است، شما ببینید اگر کسی از تهران حرکت نکرده و اتومبیل او در پارکینگ پارک است، برخیها با این آقا همسفر بودند، منتها وسیله آنها کُند بود که در راه رشدی نکردند و توقف داشتند و به مقصد نرسیدند، آنهایی که هنوز حرکت نکردند از آنها تعبیر نمیشود به اینکه هنوز نرسیدند، میگویند هنوز راه نیفتادند؛ اما اینها راه افتادند و در راه هستند، به اینها میگویند: ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ این عدم ملکه است! ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ یعنی اینها در راه هستند و هنوز نرسیدند، شهدا با اینها کار دارند! مرتّب به خدا میگویند خدایا! مژده بده اینها در کجا هستند؟ چقدر مانده به ما برسند؟ چقدر مانده به مقصد برسند؟ این ﴿الَّذِینَ﴾، ﴿الَّذِینَ﴾، ﴿الَّذِینَ﴾ کار آنهاست! پس معلوم میشود که آنها بیکار نیستند؛ فعل مضارع هم هست، مفید استمرار هم هست، دائماً هم شهدا سؤال میکنند که همرزمان ما کجا هستند؟ آنها که در خط فکری ما هستند، در راه انقلاب هستند، در راه امام هستند و در راه شهدا هستند اینها کجا هستند؟ به ما بشارت بده! یعنی توفیق بده که اینها این راه را به خوبی ادامه بدهند و ما با هم برسیم ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾، با دیگران کاری ندارند! یک گروهی هستند، برنامهای دارند و حیاتی دارند باید بعضی از آنها را خدا اصلاح کند! بنابراین با مُردههای دیگر فرق میکنند، مُردههای دیگر مُردهاند و در کارهای خودشان هستند؛ البته هر کسی نعمتی دارد و در همان نعمت خاص خودش است. همانطوری که در دنیا به فکر دیگری نبود، آنجا هم هست به فکر دیگری نیست و به فکر خودش است؛ آدم خوبی بود ـ إنشاءالله ـ اهل صلاح و فلاح است! اما این که شهید بود به فکر دیگران بود، چون به فکر دیگران بود الان مرتّب از خدا سؤال میکند و توفیق طلب میکند که خدایا! اینها را توفیق بده، تأییدشان کن که زودتر راه بیفتند و مشکل آنها را حلّ بکن که به ما برسند. به ما برسند نه یعنی شهید بشوند! گاهی ممکن است کسی شهید بشود و گاهی هم ممکن است که بالاتر از شهید! چون شهادت اوج مقام انسانیت نیست، اوج مقام انسانیت آن است که انسان بتواند کلّ نظام دین را حفظ بکند. میبینید مبارک حضرت امیر شهید هم شد، جنگ خیبر را هم او فتح کرد؛ ولی درباره شهادت حضرت امیر که نیامده «شَهادَةُ عَلِیٍّ یَوم کَذا و کَذا تَعْدِلُ»، این «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن»[19] این است! پس گاهی انسان فاتح است، ثواب یک سردار فاتح به مراتب بیش از شهداست! ثواب آن جنگ خندق حضرت امیر از شهادت او هم بالاتر است، برای اینکه اگر ـ خدای ناکرده ـ در آن جنگ اسلام رفته بود و کفر بود دیگر علی و اولاد علی نمیماند! شهادتی نمیبود! قَدری نمیبود! ماه مبارک رمضانی نبود! آن «بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَی الشِّرْکِ کُلِّه»،[20] آن بود! اینکه فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن»، به این علت است! اگر ـ خدای ناکرده ـ آن روز در جریان جنگ خندق حضرت امیر نرفته بود و آن کار را نکرده بود، چیزی از اسلام باقی نمانده بود! مدینه بود و تحت غارت مشرکان، اصل اسلام رفته بود و چون اصل اسلام ماند در مجموعه او شهادت حضرت امیر است، شهادت کربلا هست، شهادت ائمه دیگر هست و مانند آن، اینها همه زیر مجموعه آن شمشیر هستند؛ لذا فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن». گاهی ممکن است انسان پیروز بشود و ثواب پیروزی او از شهادت شهید بالاتر باشد، ما که نمیدانیم! این است که آدم باید از ذات اقدس الهی خَیر بخواهد! این عزیزانی که میگویند ما شهید بشویم، گاهی به اینها عرض میشود که شما بگویید خدایا! آن عالیترین درجه را به ما بده! هر چه که هست! گاهی انسان شهید میشود؛ البته ثواب آن مشخص است؛ گاهی فاتح میشود و دین را از هر خطری حفظ میکند، یقیناً آن پیروزی بالاتر از این شهادت است! فرمود این شهدا کار دارند ـ حالا در جمع اینها فاتحانی هم هستند ـ فرمود ما همه کارهایشان را اصلاح میکنیم! پس این ﴿یُصْلِحُ﴾ که فعل مضارع است و بعد از شهادت اینهاست یک امر است که مربوط به آخرت است و آن ﴿أَصْلَحَ﴾ای که در آیه دوم هست مربوط به دنیاست و شهدا هم برنامههای رسمی و سنگین روزانه دارند، بیش از آن مقداری که ما عرض ادب میکنیم نسبت به آنها، آنها به فکر ما هستند، این حق شهید است! پرسش: «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر»[21] چه میشود؟ پاسخ: این نسبی است، نه نفسی! اما این بِرّ باید باشد یا نه؟ «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر» تا اینکه انسان شهید بشود که «یَنْظُرَ إِلَی وَجْهِ اللَّه»،[22] اما اصل دین باید باشد تا مسئله توحید و «نظر إلی وجه الله» باید باشد؟! اگر ـ خدای ناکرده ـ در جریان خندق اصل دین نمانده بود، دیگر «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر» ما نداشتیم! «یَنْظُرَ إِلَی وَجْهِ اللَّه» ما نداشتیم! اگر اصل دین باشد، بله درجات و مراتبی هست، در این درجات و مراتب «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر» هست، حتی اینکه «یَنْظُرَ إِلَی وَجْهِ اللَّه» که کار شهید است؛ اما در محدوده و در زیر خیمه دین! مرحوم کاشف الغطاء را خدا غریق رحمت کند! در آن کتاب بزرگ فقهی خود دارد که به هر حال نماز ستون دین است؛ اما ستون یک خیمه میخواهد یا نمیخواهد؟ جهاد خیمه است! ستون را برای چه میخواهید؟ اصل خیمه است و ستون در خدمت خیمه است! فرمایش ایشان این است که اینکه کافر را سر جای خودش مینشاند، خیمه دین است؛ زیر این خیمه یک ستون میخواهد؟ بله نماز ستون دین است، اینطور نیست که حالا نماز اصل دین باشد، نماز برای این است که دین را نگه بدارد؛ آنچه دین را نگه میدارد مسئله جهاد است.[23]
قسمت 3/محمد/تسنیم
یاد خداوند
در این قسمت یک نکته مهمی است که یک روایت کوتاهی است که سیدنا الاستاد فرمودند این جزء غرر روایات ماست،[18] آن روایت، خوب معنا کرده و آن این است که در این آیه فرمود: ﴿وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾؛ یعنی آیه 142 سوره مبارکه «نساء»؛ فرمود منافق کم به یاد خداست، او که اصلاً به یاد خدا نیست؛ نه قلیل، نه کثیر. این جای سؤال هست. روایت این را معنا کرده و سیدنا الاستاد میفرماید این از غرر روایات ماست؛ با اینکه جمله کوتاهی است. فرمود اینها فقط برای دنیا صف شما میآیند، این یک اصل؛ ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾، این اصل دوم؛ پس ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. چقدر این دو جمله لطیف است! یعنی هیچ به یاد خدا نیستند، این برای دنیا داخل صف شما میآید، دنیا هم که متاع قلیل است. چقدر این جمله روایت غنی و قوی است! آدم مبهوت میشود! وگرنه اوّل با این آیه برمیخورد، با یک اشکال غیر قابل حلّ روبهرو میشود، برای اینکه او اصلاً خدا را قبول ندارد، نه کم نه زیاد؛ ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ یعنی چه؟ اوّلاً در صف جماعت اوّل تا آخر مثل دیگران هست. گریه هم میکند، تظاهر هم دارند؛ این برای ظاهر؛ در باطن هم که اصلاً خدا را قبول ندارند؛ این ﴿قَلِیلاً﴾ یعنی چه؟ ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ این یعنی چه؟ در روایت دارد که اینها فقط برای دنیا این کار را میکنند، دنیا هم که متاع قلیل است. آدم متحیّر میشود در همین یک جمله روایتی که ائمه فرمودند.[19] قسمت17/مجادله/تسنیم
روزی که زمان و مکان معنی ندارد
سؤال میکنند «کی و کجا»، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[23] اصلاً من نمیمانم، تو نمیمانی، آسمان و زمین نمیماند تا من بگویم «کی و کجا»! ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. فرمود اینها سؤال میکنند که ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾؛ مثل اینکه تو بلد هستی. اصلاً معلومی در کار نیست تا تو بلد باشی. اگر ما یک «کی»ای داشته باشیم، زمانی داشته باشیم، مکانی داشته باشیم که معاد آنجا اتفاق میافتد، یک معلوم ما داریم، حالا میگوییم چه کسی میداند و چه کسی نمیداند!؟ اما وقتی کلّ سماوات و ارض و زمان و زمین برچیده شد: ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، کسی نیست تا خبر داشته باشد، این یکی. یکی اینکه تبدیل میشود به هر حال به یک عالم دیگری؛ ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ یعنی «تبدّل السماوات غیر السماوات». فرمود آن را خدا میداند و به پیغمبر خود هم گفته است.
در سوره مبارکه «جن» در بخش پایانی آن، آنجا این مطلب هست که آنها سؤال میکنند، آیا ذات أقدس الهی اینها را میداند یا نمیداند؟ فرمود اینها امر غیبی است، یک؛ آیه 24 به بعد سوره مبارکه «جن» این است: ﴿حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً﴾، فرمود به اینها بگو: ﴿إِنْ أَدْری أَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾؛ من ذاتاً نمیدانم که قیامت چه وقت قیام میکند! این یک؛ آیه 26: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾، این ﴿الْغَیْبِ﴾ قدر متیقنش «الف و لام» عهد است، چون آیه قبل درباره معاد است. خدا که غیب مطلق را میداند، قدر متیقن این آیه گذشته از غیب مطلق، مسئله معاد است. آیه قبل این است که ﴿قُلْ إِنْ أَدْری أَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً ٭ عالِمُ الْغَیْبِ﴾، پس این «غیب» قدر متیقن است: ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾، این «غیب» را به هیچ کسی نمیگوید، مگر آن رسول مرتضی! پس او میداند. بنابراین از جهت تاریخی، از سنخ سالبه به انتفاء موضوع است، اصلاً زمانی، زمینی، جایی نمیماند تا ما بگوییم در کجا و کی! اما به هر حال نشئهای است. قسمت
ملک/12/تسنیم
وعده
وعده خدای سبحان به پیروزی حقطلبان در هر مقطع تاریخی
اینکه گفتند ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾[24] همینطور است! در هر مقطع تاریخی که این پروندهاش بسته میشود، حق پیروز است که اصل کلّی است؛ البته قیامت و آن کیفر جهنّم و آنها سر جای خود محفوظ است، اینها مربوط به دنیاست؛ فرمود: ﴿وَ سَیحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ﴾ نه در جهنّم، جهنّم که حسابش جداست! در هر مجموعهٴ تاریخی ـ در فلان مقطع تاریخی که فلان ساسانی، فلان سامانی، فلان هخامنشی، فلان عباسی، فلان اموی یا فلان مروانی در این بخشهایی که آمدند ـ سرانجام باطل نمیتواند بماند، این نظامِ هستی، باطلپذیر نیست؛ مثل بدن است که سمّی را قبول نمیکند، مثل اخلاق بد است که به هر حال یکجا و یک وقت خودش را نشان میدهد، کلّ نظام هم بطلان را نمیپذیرد.پرسش: ظالم هیچ وقت ادعا نمیکند که ؟ پاسخ: نه، آن امر نوعی است؛ آنجا هم جایش را به متّقی داده است، در هر پاراگراف تاریخی ظلم محکوم است؛ اینطور نیست که حالا ما بگوییم این بدن جای خودش را به بدن دیگر داده است! این بدن بالا آورده است؛ یعنی شما هر کاری بکنید که این بدن بخواهد سمّ را بپذیرد، نمیپذیرد، چون این بدن مثل تُنگ خالی نیست! پرسش: إحباط و تمثّل اعمال در طول هم هستند یا در عرض هم میباشند؟ پاسخ: إحباط برای ما طولی و عرضی دارد، نسبت به ذات اقدس الهی یکسان است؛ منتها مادامی که ما در عالَم طبیعت هستیم، در زمان و تدریج است، وقتی که از مسئله زمان گذشتیم دیگر در همان صحنه میگوییم: ﴿مَالِ هذَا الْکتَابِ لاَ یغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[25] اجمال و تفصیل و سابق و لاحق در آن صحنه همه را یکجا میبیند؛ البته در این نشئه طبیعت در طول هم هستند و تدریجی میباشند.
قسمت 11/محمد/تسنیم
این وعدهها را وجود مبارک نوح بیان کرد. بعد فرمود حواستان جمع باشد گناه چهار قسم است: یک گناه جزیی و کلّی داریم برای گذشته، یک گناه جزیی و کلّی داریم برای آینده. درباره آینده هیچ بخششی نیست، نه یک گناه نه همه گناه، چرا؟ چون گناه آینده را الآن خدا ببخشد یعنی تکلیف ندارید. معنای بخشودن گناه آتی، یعنی رها هستید! یعنی میتوانید به نامحرم نگاه بکنید! میتوانید مال مردم را بگیرید! اصلاً فرض ندارد که گناه آینده را خدا الآن ببخشد، بعداً که ما گناه کردیم، اگر توبه کردیم که میبخشد، نکردیم به مشیئت الهی وابسته است. پس نسبت به گناه آینده؛ چه بعض، چه کلّ قابل بخشش نیست. این «ما تقدم و ما تأخر»؛ یعنی تازه و کهنه، نه بعدی، نه «ما یتأخر» مضارع نیست. ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ﴾؛[18] یعنی تازه و کهنه، جدید و قدیم، گناهان گذشته، البته آن آیه مربوط به گناه ظنّ و «عند الناس» است؛ ولی غرض این است که هیچ ممکن نیست، ولو یک گناه جزیی را، بگوییم این گناهی که بعداً میکنی، خدا بخشید؛ یعنی چه؟ یعنی الآن تکلیف نداری. این ممکن نیست!
پس گناه آینده چه جزیی چه کلّی قابل بخشش نیست؛ اما گناه گذشته، چه جزیی و چه کلّی قابل بخشش است. جزیی با دو قسمت بخشیده میشود: یکی با توبه، یکی بیتوبه؛ منتها با توبه برای هر کسی است. بیتوبه را در سوره «نساء» فرمود: ﴿لِمَن یَشَاءُ﴾.[19] یک وقت کسی پدر شهید است، مادر شهید است، یک کار خیری کرده، جدّش کار خیری کرده بود، فرمود: ﴿لِمَن یَشَاءُ﴾، این مستحضر هستید که این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که مشیئت الهی صد درصد حکیمانه است: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»؛[20] خدایی که با هیچ وسیله نمیشود کاری را او غیر حکیمانه انجام بدهد. قسمت 3/ نوح/ تسنیم
در این قسمت هم وجود مبارک نوح و سایر انبیا فرمایش ایشان این است که گناه آینده را الآن خدا ببخشد؛ یعنی معنایش این است که شما تکلیف ندارید! این ممکن نیست؛ اما گناهان گذشته، اگر گناه جزیی بود هم با توبه و هم بیتوبه؛ باتوبه میبخشد به جهت اصل کلّی است که ﴿تُوبُوا إِلَی اللَّهِ﴾[22] که اگر توبه کردی، ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ﴾.[23] بیتوبه میبخشد، ﴿لِمَن یَشَاءُ﴾. این در سوره مبارکه «نساء» دارد: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾،[24] شرک را بیتوبه نمیآمرزد. مادون شرک را بیتوبه میآمرزد، چون شرک را هم با توبه یقیناً میآمرزد. این آیه که دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً﴾،[25] «کما تقدم غیر مرّة» که ذنوب جمع است و «الف و لام» هم روی این جمع آمده؛ یعنی تمام گناهان قابل بخشش است؛ منتها ﴿وَ أَنیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾،[26] با توبه! همه مشرکان عالم توبه کردند و مسلمان شدند، الآن هم همینطور است. توبه مرتدّ فطری درست است از نظر حکم احکام فقهی آن چهار حکم بار است؛ ولی حکم کلامیاش که روشن است. الآن هم بخشوده میشود با توبه. عذاب جهنم با توبه حلّ میشود؛ یعنی واقعاً توبه کند. همه مشرکین، همه ملحدان، همه بتپرستان، هر بتپرست و مشرکی الآن توبه بکند، خدا قبول میکند؛ لذا آن جایی که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾، بعد دارد: ﴿وَ أَنیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾؛ اما گذشته، بیتوبه، بخواهد بخشیده شود، برای بعضی از گناهان است. همه گناهان، مثل شرک و اینها با توبه بخشیده نمیشود. این احکام چهارگانه «ذنوب اربعه». قسمت3/ نوح/ تسنیم
ذات أقدس الهی ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ میدهد؛ اما کریمانه با ما رفتار میکند. فرمود شما یک قدم ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ که بیاورید، ما ده برابر میدهیم. این ده برابر که جزء ﴿أَسْلَفْتُمْ﴾ نیست. فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،[32] این هم قبلاً ملاحظه فرمودید نفرمود اگر کسی در دنیا کار خوب بکند، همان ﴿أَسْلَفْتُمْ﴾ بشود. این ﴿أَسْلَفْتُمْ﴾ با ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ تفسیر میشود. ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾؛ یعنی کار خوبی کردهاید، «کار خوبی کردهاید» را کسی پاداش نمیدهد. این کار خوبی را کردهاید و نگه داشتید و به هم نزدید و در دستتان بود و ﴿جاءَ﴾ بله، ما قبول میکنیم، نه «من فعل الحسنة»! اگر کسی کار خوبی کرد، در روایات هست که مدام به این بگوید، به او بگوید این بنِر بزند، این به او بگوید، یک عظما بگوید، یک اعظم بگوید، فرمود مثل گلی است که هر باری که گفتید یک بار به آن دست بزنید، این برگ گل پژمرده میشود، چیزی از آن نمیماند. نباید به این گل دست بزنید. مدام این بگوید، آن بگوید این بگوید و او بگوید! برای چه میگویید اصلاً؟ در روایات ملاحظه بفرمایید که عمل صالح مثل برگ گُل است، هر بار که گفتید مثل اینکه یک بار به آن دست زدید، به هر حال پژمرده میشود. برای چه کسی گفتید؟ ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ مشکل را حلّ نمیکند. ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ و «حفظتم و حفظتم و حفظتم و حفظتم» که در قیامت میآیید در دستتان باشد: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾. بگویید من قبلاً فلان کار را کردم که کسی گوش نمیدهد. شما در محکمه، در حساب باید بیاورید، در نامه عمل باید بیاورید، در «عند الحساب» باید بیاورید. این باید در دستتان باشد، دیگر نباید به این و آن بدهید، اگر به این و آن گفتید دیگر در دستتان نیست، به هوا رفت! پس این ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ی است که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، آن را تفسیر میکند. قسمت6/حاقه/ تسنیم
وعید / مذمت انسان
در جریان خلقت انسان، قرآن بیش از پنجاه مورد از انسان مذمت کرده است و همه این مذمتها به قسمت بدن او برمیگردد انسان قتور است، انسان جهول است، انسان ظلوم است، انسان ممسک است، انسان با طمع زندگی میکند و مانند آن و مواردی که به عظمت انسان برمیگردد این به روح اوست نه به بدن او. این آقایانی که در حیاتشناسی تلاش و کوشش کردند ـ سعی آنها مشکور باشد ـ اینها در زیستشناسی طبیعی موفق بودند و به طور دقیق ثابت کردند که مشترکات انسان با نبات چقدر است، مشترکات انسان با فلان حیوان چقدر است و بیشترین مشترک را بین انسان و میمون یافتند که گفتند برای ما ثابت شد، هشتاد درصد بین انسان و میمون شرکت هست و در مسائل شریکاند اینها ممکن است درست باشد.
اما همان طوری که در بحث قبل اشاره شد، انسان با نبات مشترک است، انسان با حیوان مشترک است، انسان با جن مشترک است، انسان با فرشته مشترک است، انسان یک سلسله مزایایی دارد که با احدی مشترک نیست. لذا خلیفه خدا باید انسان باشد. اما در جریان مشترکات بین انسان و میمون اینها با تن و بدن و کارهای مادیِ انسان ارزیابی کردند این درست است؛ این نظیر همان دکتری است که دوران دبستان و دبیرستان و دانشگاه و فوق لیسانس را گذرانده، الآن در دوران دکتراست. انسان با میمون بله مشترک هست، اما در بخش طبیعت و بدن. در بخشهای انسانی ذرّهای با حیوانات مشترک نیست. یک درصد هم با میمون شرکت ندارد و آن درک قضایای کلّی است. حیوانات در حدّ وهم و خیال ادراکی دارند و میدانید با قضایای خیالی قضایای وهمی ـ که اینها قضایای جزئیاند نه قضایای کلی ـ هیچ استدلال و برهانی صورت نمیپذیرد. در هر برهانی یک قضیه کلی باید باشد که بخواهد استدلال کند و هیچ ممکن نیست حیوان قضیه کلی را درک بکند. این مرز جدایی انسان از همه حیوانات است. شما چه حیوانات دریایی چه صحرایی چه هوایی از تمام زیستشناسها سؤال کنید که آیا حیوان یک قضیه کلی درک میکند که «کل معلول فله علة یا کل حادث فله علة» یک چنین چیزی را درک نمیکند. اگر این را او درک میکرد که استدلال میکرد و زندگی متمدّدانه تشکیل میداد. او یک قضایای وهمی و خیالی در حدّ یک قضیه جزئی، یا قضیه شخصی درک میکند که اصلاً در علوم معتبر نیست یا قضایای جزئی. قسمت2/قیامت/ تسنیم
فرمود: ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً﴾، چون بد کاری میکنند. یک وقت است که یک کار بدی کردند غفلتی کردند یک بار؛ اما یک وقت ﴿ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾اند؛ این «کان» واقع شده در این وسط برای افاده استمرار است. اصلاًً روش آنها این است، کارشان این است. آنگاه فرمود: ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً﴾، برای اینکه بد کاری میکردند. چرا بد کاری میکردند؟ برای اینکه از طرفی دروغ میگفتند، از طرفی قسم میخوردند که به خدا این راست است! ﴿اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ﴾، این را سپَر قرار دادند. اینها دو تا کار کردند؛ هم بیراهه رفتند هم جلوی راه دیگران را بستند. این صدّ با «صاد» که در بحث دیروز معنا شد غیر از «سَدّ» با «سین» است. سدّ با «سین» این است که نمیگذارد کسی برود؛ اما صدّ با «صاد»، ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛[13] یعنی «انصرفوا بأنفسهم و صرفوا غیرهم»؛ هم منصرف هستند نمیروند هم صارف هستند نمیگذارند کسی برود، اینها این کارهاند. ﴿فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ﴾، این عذابهایی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم بیان میکند، یک مقدار سوخت و سوز بدنی است که آن در سوره «نساء» و غیر «نساء» آمده است که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾[14] یا کسانی که مال یتیم را دارند میخورند اینها کسانی هستند که ﴿إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا﴾[15] اگر کسی چشم باطنی داشته باشد، میداند که در دستگاه ریه و روده و معده او آتش است. ﴿یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا﴾، نه اینکه در قیامت گرفتار آتش میشوند! هم اکنون دارند آتش میخورند و نمیفهمند، منتها ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾، این ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾ برای قیامت است. ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً﴾، یعنی الآن، بعد ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾، این ﴿سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾ که مربوط به قیامت است. الآن دارند آتش میخورند؛ منتها نمیفهمند. اگر کسی اهل باطن باشد شعله آتش اینها را میبیند. بعضی از بزرگان میگفتند این افرادی میآیند دارند حرف میزنند از دهنشان آتش دارد میآید ما میبینیم، هست، حالا ما این راه را نرفتیم.
پس این آیه که ظاهرش این است، آیه این است که الآن دارند آتش میخورند، نه اینکه قیامت گرفتار آتش میشوند. ﴿إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَیَصْلَوْنَ﴾، این ﴿سَیَصْلَوْنَ﴾ که مضارع است، برای بعد است، ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾، این یک بود. قسمت 18/مجادله/تسنیم
نتیجه گیری:
از مهمترین چالشهائی که در بررسی و شناخت محیط مورد مطالعه و تصمیم گیری، با آن روبرو میباشیم موضوع آینده نگری است
انسان در دستیابی به آینده و پیش بینی دقیق آنچه پیش رو داد بسیار نا توان است الا که به مرجع و ملجئی وصل باشد که به این عالم احاطه داشته باشد
ازآنجا که عالم آینده جزء عالم غیب میباشد تنها خداوند و آنکه را خداوند به او اجازه دهد از آن باخبر است این مهمترین ارزش و امتیازی است که مدیریت راهبردی در دیدگاه اسلامی نسبت به دیدگاههای غربی از آن برخوردار است .