دریافت نسخه PDF مقاله - 1396KB
تاریخ نگارش : هجدهم خرداد 1402
عمل و اقدام در قرآن- 1- رفتار اجتماعی
محمد هادی حاذقی
پس از گذر از مراحل تبیین بنیادی ، اصولی و اخلاقی اسلام از دیدگاه الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی و مشاهده بعضی شاهدها و مصادیق از آیات قرآنی در هر کدام از این زمینه ها
اکنون بایستی به محله جدیدی از این دیدگاه بپردازیم که دارای تفاوتهائی با دیگر موضوعات گذشته میباشد .
مرحله اقدام و عمل که از یک نظر به موضوعات احکام و فقه اسلامی مربوط میگردد و از نظر دیگر در ادامه مراحل اندیشه ای و ذهنی و مفهومی است
این حیطه از موضوع مورد بررسی از مرحله مفهومی و ذهنی عبور کرده و به مرحله عینی و قابل حس میپردازد
به عبارتی از مرز مسئولیت عقل نظری به مسئولیت عقل عملی منتقل میشویم
در مدیریت راهبردی نیز پس از گذشت از مرحله تدوین سیاستها و اهداف و راهبردها ، به مرحله اجرا و اقدام میرسیم که قابل تطبیق و مقایسه با الگوی اسلامی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی است .
کلید واژه : عمل، عبادت، نظم اجتماعی، سلامت اجتماعی، رفتار اجتماعی
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان :
عمل و اقدام در قرآن- 1- رفتار اجتماعی
چکیده :
پس از گذر از مراحل تبیین بنیادی ، اصولی و اخلاقی اسلام از دیدگاه الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی و مشاهده بعضی شاهدها و مصادیق از آیات قرآنی در هر کدام از این زمینه ها
اکنون بایستی به محله جدیدی از این دیدگاه بپردازیم که دارای تفاوتهائی با دیگر موضوعات گذشته میباشد .
مرحله اقدام و عمل که از یک نظر به موضوعات احکام و فقه اسلامی مربوط میگردد و از نظر دیگر در ادامه مراحل اندیشه ای و ذهنی و مفهومی است
این حیطه از موضوع مورد بررسی از مرحله مفهومی و ذهنی عبور کرده و به مرحله عینی و قابل حس میپردازد
به عبارتی از مرز مسئولیت عقل نظری به مسئولیت عقل عملی منتقل میشویم
در مدیریت راهبردی نیز پس از گذشت از مرحله تدوین سیاستها و اهداف و راهبردها ، به مرحله اجرا و اقدام میرسیم که قابل تطبیق و مقایسه با الگوی اسلامی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی است .
کلید واژه ها :
عمل، عبادت، نظم اجتماعی، سلامت اجتماعی، رفتار اجتماعی
محل اتصال مرحله اندیشه ای با مرحله انگیزشی
آیت الله جوادی آملی در مقایسه دو مرحله فوق چنین میفرمایند :
درعزم و اراده و تصمیم کارهای عملی است که عقل عملی «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» کار میکند، این عقل اگر در جبهه جهاد داخلی فلج شد، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»، شما چه آیهای را میخواهید برای او بخوانید؟ او خودش آیه را تفسیر هم کرده! او مشکل علمی ندارد، مگر علم اثر دارد؟! علم چشم است، آنکه میدود و از خطر نجات پیدا میکند عقل است؛ لذا فرمود ما این حرفها را میزنیم تا شما عالِم بشوید، علم نردبان است، هیچ کاری از نردبان به تنهایی ساخته نیست! ﴿وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾،[23] کسی که علم پیدا کرد نردبان دست اوست، حالا که نردبان در دست اوست اگر بالا نرود مشکل او حلّ نمیشود! فرمود از نردبان بالا رفتی میشوی عاقل، نرفتی زمینگیر میشوی. این ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ یعنی این حرفهایی که ما میگوییم، اینها شما را ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ باسواد میکند، اما آنکه انسان را به مقصد میرساند همان است که در روزهای قبل به عرض شما رسید، روز شهادت امام عسکری(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) بود؛ این از بیانات نورانی آن حضرت است، فرمود اگر بخواهی به جایی برسید با کار حوزه و دانشگاه مشکلتان حلّ نمیشود، این فقط به شما علم میدهد، آنکه مشکل شما را حلّ میکند سجاده نماز شب است! این از غرر بیانات امام عسکری است، فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»؛[24] «إمتَطَأ» باب افتعال یعنی «أخَذَ المَطِیَّة»، «مَطِیَّة» یعنی مرکَب راهوار. فرمود مگر نه اینکه مسافر مَرکَب میخواهد؟ پیاده که نمیشود که این راه طولانی را رفت، مَرکَب این راه نماز شب است! کسی که در شب بلند میشود و عدّهٴ زیادی را دعا میکند، در روز که به فکر بستنِ راه این و آن نیست! روز هم حداقل به فکر حلّ مشکل دیگران است. به صورت حصر فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»، «إمتَطَأ» یعنی «أخَذَ المَطِیَّة»، باید این مَرکَب را سوار بشوید! این بیان نورانی امام عسکری(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است این میشود عقل! آن کاری که آدم هر روز دارد میخواند و مینویسد و مثل اینها، علم است، این ممکن است که از آدم جدا بشود یا از آدم جدا نشود.
فرمود ما برای اینکه شما عاقل بشوید، یعنی «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» این کار را کردیم؛ این بالا دارد، پایین دارد، وسط دارد و عدّهای هم همراه این هستند، ما حرفهای خالی و خشک به شما نشان ندادیم! ما حرفی را گفتیم که صاحب حرف هم با آن هست، اگر یک «عَلیّ حَکِیم» گفتیم، یک «عَلیّ حَکِیم» هم به شما نشان دادیم؛ اگر یک «عَلیّ حَکِیم» علمی نشانتان دادیم، یک «عَلیّ حَکِیم» عملی هم که اهل بیت است به شما نشان دادیم، چون اینها «صراط أقوم»[25] هستند! ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾، از این طرف هم اگر بخواهید بالا بروید راه هم همین است! ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾،[26] هر اندازه که شما این طناب را گرفتید بالا میروید! حالا ماها نمیتوانیم، مطلب دیگری است؛ ولی طناب وصل است!
2/شورا/تسنیم
ارزش و اهمیت عمل (چهل حدیث امام)
فـرمـود جنـاب بـاقر العلوم علیه السـلام ، به خیثمه که ابلاـغ کن به شـیعیان مـا که مـا بـی نـیـاز نـمـیکـنـیـم ا زخـداونـد چـیـزی را. (یـعـنـی بـه اعـتـمـاد بـه مـا از عـمـل بـاز نـمـانـیـد) و بـرســان بـه شــیـعـیـا ن مـا کـه نـرسـد آنـچـه خـدا هـسـت مـگـر بـه عـمـل. و بـه شیعیان ما ابلاغ کن بزرگترین مردم درحسرت روز قیامت کسی است که وصف کـنـد عـدلی را، پـس ا ز آن مخالفت کند او را و عدول کند به سوی غیر آن. و ابلاغ کن به شــیـعـیـان مـا کـه اگـر قائم شدند به آنچه به آن ماءمورند، (یعنی اگر اطاعت خداوند راکردند) آنها اهل نجات هسـتند فقط/ چهل حدیث
فرمود:کسـی است که طالب هـدایت است ، وطریق آنرا نـمـیدانـد و مـیخـواهـد کـه خـیـر بـه او بـرســد و عـمـل کند. پس از آن رو به شـیعیان فرمود وگفت : به خـدا قسم که با ما برائت و آزادی ازخداونـد نیست (یعنی ازسـخط و عذاب او)، و بین ما و خداونـد خویشاونـدی نیست ، و مـا برخداونـد حجتی نـداریم، و تقرب به خـدا حاصـل نکنیم مگر به اطاعت و فرمانبرداری. و هـر کـس ازشــمـا مـطـیـع خـداونـد بـاشــد، فـایـده دارد بـه (حال) او ولایت و دوستی ما، و هرکس فرمانبردارخـدا نباشـد از شـماها، ولاـیت ما به او نفعی نرسانـد. وای برشـما مغرور نشویـد، وای برشـما مغرور نشویـد.(1120 (/ چهل حدیث
و هـم درکـافـی شــریـف اســت کـه حـضــرت بـاقـرالعـلوم ، عـلیـه الســلام ، فـرمـود: رسول خدا،صـلی االله علیه و آله ، ایسـتاد برصفا پس فرمود": ای اولاد هاشم، ای اولاد عـبدالمطلب ، من رسول خدا هسـتم بسوی شـما و من شفقت دارم نسبت به شما، و همانا عـمـل مـن بـرای خـود مـن اسـت ، و از بـرای هـر یـک ازشــمـا عـمـل اوســت . نـگـویـیـد کـه مـحـمـد از مـاســت و زود اســت کـه مـا داخـل شویم در آنجاییکه او داخل شود. نه ! به خـدا قسم، ای بنی عبـدالمطلب ، دوسـتان من ازشــمـا و غـیـرشـما نیست مگر پرهیزگاران. آگاه باشـید که من نمیشـناسمش ـما را روز قـیـامـت درصــورتـیکـه بیایید وحمل کرده باشید دنیا را به پشتهای خود، و مردم دیگر بیایند نزد من در صورتیکه آخرت حمل آنهاست .(1121)
و هـم در روایـت جـابـر مـتـقـدم اســت کـه فرمود حضرت باقرالعلوم ، علیه السلام : ای جـابـر، مـذاهـب بـاطـله و راءیـهـای فاسـده تو را گول نزنـد که گمـان کنی حب علی، علیه الســلام ، تـو را بـس است . آیا کفایت میکنـد برای مرد که بگوید من دوست میدارم علی، عـلیـه الســلام ، را و دارای ولایـت او هـســتـم، و مـعذلک فـعـال و دارای کـثـرت عـمـل نـبـاشــد؟ اگـر بـگـویـد مـن رسـول خـدا را دوسـت میدارم (بـا آنکـه رسـول خـدا از علی بهـتر اسـت ) پس از آن متابعت سـیره او نـکـنـد و عـمـل بـه سـنـت او نـنـمـایـد، ازحـب او نـفـعـی بـرای اوحاصل نشود.(1122 ( چهل حدیث
ایـن اسـت چـنـد حـدیـث از احـادیـث شـریـفـه صـریـحـه بـه ایـنـکه این اشتهای کاذبه که ما اهـل دنـیـا و مـعـصـیـت داریـم غـلط و بـاطـل اســت ، و از هـوسـهـای شـیـطـانـی و مـخـالف بـا عـقـل و نـقـل اسـت . وضـمـیـمـه نـمـا بـه آن آیـات شـریـفـه قـرآنـیـه را، مـثـل قـول خـدای تـعـالی:کـل نـفـس بـمـا کـســب رهـیـنـۀ .(1124 (و مـثـل قـولـه تـعـالی: فـمـن یـعـمـل مـثـقـال ذرة خـیـرا یـره .(1125 (و مـن یـعـمـل مـثـقـال ذرة شــرا یـره . و مـثـل قـوله تـعـالی: لهـا ماکسبت و علیها ما اکتسبت .(1126 ( چهل حدیث
تدبر و مسألهی «عمل به قرآن»
از آنجا که ماهیت «عمل به قرآن» با ماهیت «تدبر» ــ مشابه و یکسان است، در اینجا مناسب است، راجع به مسألهی مهم «عمل به قرآن» و رابطهی آن با «تدبر» و ارتباط هر دوی آنها با «آموزش قرآن»، توضیحی ارائه دهیم. «عمل به قرآن» با آنکه یک عبارت پر کاربرد است و مفهوم آن به ظاهر نه تنها آشنا بلکه بدیهی به نظر میرسد و همهی ما این عبارت را مکرر میشنویم و به کار میبریم، اما هنوز ماهیت و کیفیت آن مبهم و ناشناخته مانده و مانند بسیاری از عبارات و اصلاحات دیگر، جنبهی شعارگونه و کلیشهای پیدا کرده است. امروزه مکرر گفته میشود که: «باید به قرآن عمل کرد و تنها خواندن آن کافی نیست، عمل نکردن به قرآن مشکل اصلی مسلمانان است و باید قرآن در جامعه حاکم شود و احکام آن پیاده گردد» و ... اما باید اعتراف کرد که گفتن یا نگفتن اینگونه بایدها و نبایدها، در واقع یکسان است، چراکه راهکارهای عملی، چندان در دست نیست و کسی آنها را ارائه نداده است.
با تصوری که ما از «عمل به قرآن» داریم، فقط بخش کوچکی از آیات قرآن، قابل عمل بوده و بخش اعظم آن، اصولاً عملی و کاربردی نخواهد بود. به راستی چگونه میشود به سورههایی همچون «قدر»، «مسد» و ... عمل کرد؟! چه زمانی میتوان اطمینان پیدا کرد که ما به سورههای «فیل» و «کوثر» عمل کردهایم؟! آیات بسیاری که از خلقت زمین و آسمان و ... سخن میگویند، چگونه در زندگی ما عملی میشوند؟ بسیاری از آیاتی که مخاطب آنها ـ بنابر فرمودهی مفسران ـ تنها و تنها رسولاکرم صلیاللهعلیهوآله میباشند، چگونه مورد عمل قرار میگیرند؟ بسیاری از محاجهها و داستانهای قرآنی، چه کاربردی در اجتماع ما میتوانند داشته باشند؟ سهم و بهرهی جامعهی ما از داستان ذوالقرنین و ... چه اندازه است؟
اگر امروزه، جوانی دغدغهی عمل به سورهی مریم را داشته باشد، چه باید بکند؟ آیا مراحل مشخصی برای عمل به این سورهها وجود دارد که او باید آنها را طی کند؟ آیا «قرائت» و «عمل»، دو مرحلهی جداگانه هستند که باید پشت سر هم و با تأخر زمانی صورت گیرد؟ یعنی آیا عمل به قرآن به این معناست که انسان، ابتدا آیات سورهای را بخواند، سپس در عمل به آن بکوشد؟ آیا در عمل به آیات قرآن، ترتیب وجود دارد، به این معنا که عمل به آیه یا سورهای مقدم بر آیات یا سورههای دیگر است، با اینکه هیچ ترتیبی وجود ندارد و هرکس از هر جا که توانست، میتواند عمل کند؟ آیا ممکن است، کسی فقط به یک یا چند سوره عمل کند و کاری با سورههای دیگر نداشته باشد؟ آیا ارتباطی در مقام عمل به قرآن، بین آیات و سورهها وجود دارد؟ آیا معیار و ملاک مشخصی برای احراز عمل به قرآن وجود دارد؟ آیا کسی میتواند مطمئن شود که مثلاً ـ به سورهی کهف و یا طه، عمل کرده است؟ با وجود این همه ابهاماتی که در این مسأله وجود دارد، آیا امروزه کسی میتواند ادعا کند که به قرآن عمل کرده است؟ پاسخ به این سؤالات و دهها سؤال دیگر در مورد عمل به قرآن، قدری مشکل به نظر میرسد.
ممکن است گفته شود که لازم نیست مسأله را اینقدر پیچیده کرد و برای تکتک آیات و سورهها جنبه عملی جداگانهای فرض نمود، بلکه انسان اگر به اصول توحید و نبوت و معاد و ... پایبند باشد و تقوای الهی را رعایت کند و ...، در واقع به قرآن عمل کرده است. عمل به داستانهای قرآن، عبارت از این است که انسان همانند کافران و مشرکان اقوام گذشته، با ارتکاب جرایم، خود را گرفتار عذاب خدا نکند. و عمل به آیات توحید و خداشناسی عبارت از این است که انسان، فقط خدا را عبادت کند. به خدا صفات ثبوتیه بدهد و ضمناً صفات بد و ناجور را نیز از او سلب کند و .... عمل به آیات معاد نیز چنین است که انسان موجبات سعادت اخروی و ورود به بهشت جاوید و دوری از عذاب آخرت را در دنیا فراهم کند. این هم یک تصور از عمل به قرآن است و البته هدف اصلی «عمل به قرآن» نیز رسیدن به سعادت ابدی و دوری از عذاب اخروی و جلب رضایت حق تعالی است. اما با این تصور، باید اعتراف کنیم که ما در طریق رسیدن به سعادت ابدی، چندان نیازی به قرآن نداریم و با این تصور، قرآن با کتب آسمانی دیگر، تفاوت قابلتوجهی نخواهد داشت و حتی در ردیف سایر کتب اخلاقی که توسط علمای اخلاق تدوین شدهاند، قرار خواهد گرفت و اسلام نیز چندان مزیتی بر سایر ادیان نخواهد داشت، چرا که پرهیزگاری و آخرتگرایی و یکتاپرستی و اصول مانند آن، مسائلی هستند که تقریباً در همهی ادیان آسمانی و تعلیمات انبیاء وجود داشته است و همهی ما، از کودکی با آنها آشنا هستیم و در طول تاریخ نیز این امور همواره دغدغهی انسانهای دیندار بوده و اختصاص به قرآن نداشته:
«ان هذا لفی الصحف الاولی صحف إبراهیم و موسی»(الاعلی، 18 ـ 19) با این تصور کلی از «عمل به قرآن»، ما میتوانیم بدون قرآن نیز پرهیزگار، آخرتگرا، خداشناس و موحد و ... باشیم، همانگونه که دینداری بسیاری از ما عملاً همینگونه است. ما به خوبی میدانیم که باید راستگو و درستکردار و مردمدوست و نیکوکار باشیم، از اعمال زشت و ناپسند دوری کنیم و خدای یکتا را بپرستیم. بنابراین مشاهده میشود که قرآن در رسیدن به سعادت ابدی صرفاً به عنوان یک یادآوری، در ردیف سایر تذکرهها قرار خواهد گرفت. آنچه مهم است این است که انسان به یاد خدا و آخرت و تقوی و... باشد، حال، این یادآوری به هر طریق که حاصل شود، چندان تفاوتی نمیکند: از طریق قرآن، تورات، نهجالبلاغه، کیمیای سعادت، جامعهالسادات، رسالات سیر و سلوک و ... در برابر این تصور، تصور دیگری از «عمل به قرآن» وجود دارد، که در آن تکتک آیات قرآن، موضوعیت و نقش اساسی دارد، هر یک از آیات، فعال و هدایتگر و راهگشا و شفابخش است. در این تصور، تنها و تنها به وسیلهی هدایت، قرآن و الفاظ مخصوص آن، میشود به سعادت نایل شد. تنها و تنها به وسیلهی قرآن میتوان به حقیقت و کمال پرهیزکاری و آخرتگرایی و یکتاپرستی در آخرالزمان دست یافت. در این تصور، سورههای «فیل» و «قریش» و «کوثر» و «قدر» و ...، با لحن اسلوب و الفاظ ویژهی آسمانی و نحوهی آغاز و انجام خاص خود، در رسیدن انسان به کمال حقیقی خود موضوعیت دارند. از این دیدگاه، یادآور حقیقی در آخرالزمان و «تذکره»ی واقعی، تنها و تنها قرآن است: «فذکر بالقرآن من یخاف وعید»(ق، 45)
در آخرالزمان انسان فقط به وسیلهی قرآن میتواند حقیقت خود و خدای خود و آخرت را متذکر شود و ماهیت اصلی انسان و نفس و دنیا و شیطان را به یاد آورد و سایر کتابها و تعلیمات، نه در ردیف قرآن بلکه همه محکوم آن خواهند بود. برخی تعاریفی که امروزه از قرآن ارائه میشود، آن را در ردیف سایر کتابها مینشاند، چرا که همهی کتب آسمانی و حتی بسیاری از کتب زمینی را میتوان به عنوان «کتاب هدایت» تلقی کرد. لذا این تعریف که قرآن کتاب هدایت ما مسلمانان است و ...، قرآنیت قرآن را سلب خواهد کرد و هیچ امتیازی به آن نخواهد بخشید. البته قرآن کتاب هدایت نیز میباشد، اما هدایت فقط یک وصف و یک شأن از اوصاف و شؤون قرآن است. و این همانند آن است که در تعریف خداوند بگوییم که او کسی است که ما را هدایت میکند. بدیهی است که «هادی» فقط یکی از اسماء الحسنای خداوند است و تنها اسمی که جامع همهی صفات و اسماء میباشد، لفظ جلالهی «الله» است. امروزه کم نیستند جوانانی که عشری از انس و الفتی را که با دیوان حافظ، مثنوی مولوی و رسالههای عرفانی و سیر و سلوک دارند، با قرآن ندارند. این یک راه حل است و میتواند به جای خود مفید و مؤثر نیز باشد، اما، ما باید به دنبال آن باشیم که یک راه حل دیگر نیز برای این مسأله پیشنهاد کنیم، راه حلی که در آن قرآن توانایی حضور مستقیم در جامعه را داشته باشد و برای نظارت و حکومت و حضور ظهور خود، محتاج به حافظ و مولوی و نوشتههای عرفانی و اخلاقی نباشد.(لسانی فشارکی، زبان قرآن، 201) این راه، راه تمام ناشدنی تدبر در قرآن خواهد بود.
ـ آثار دیگر تدبر
با اینکه تدبر، خود اثر و ثمری بس مبارک از رهآورد حمل کلامالله است، همانند بسیاری دیگر از آثار این مقوله، راه خود را به پهنه و صحنهی اندیشه و زندگی نیز میگشاید. میبینیم که علامه طباطبایی رحمتاللهعلیه دربارهی «اوپانیشاد» چنین میگوید: «کسی که با تأمل عمیق در بخش اوپانیشاد ودای هندی دقت کند و همهی اطراف سخنان این بخش را پاییده، و برخی را با برخی تفسیر کند، خواهد دید که هدفی جز توحید خالص و یگانهپرستی ندارد ولی متأسفانه چون بیپرده و لفافه بیان شده، وقتی که نقشهی توحید خدای یگانه که در اوپانیشادها تنظیم شده، در سطح افکار عامه پیاده میشود، جز بتپرستی و اعتراف به خدایان بسیار، از آب در نمیآید.»(طباطبایی، قرآن در اسلام، 38) میبینیم که تفاوت ره از کجاست تا به کجا. یک متن مقدس را میتوان با ترجمه چنان نمایاند که شرک خالص بنماید، در حالیکه با تدبر میتوان آن را توحید خالص دید. کسی نیز که از توحید و یگانهگرایی این متن سخن میگوید: نه یک برهمن برهماپوترایی است، که یک ترک تبریزی قرآندان است. و بعید و مشکل بتوان تصور کرد که یک ملای هندو بتواند اینگونه سهل و ممتنع از کتاب مقدس و متن دین خود دفاع کند.
تدبر، دیدن تدبیر خداوندی از باب و دیدگاه قرآن و ثمرهی آن، خالی دانستن کلام او از هرگونه اختلاف و تناقض است. همچنین تدبر واقعی، اختلاف و تناقض را از هر کاری عبد متدبر نیز خواهد زدود. در اینجا ذکر نمونهای عملی از زندگی امام راحل رحمتاللهعلیه، عبد صالح الهی و حامل قرآن، از زبان یکی از شاگردان ایشان مناسب است، همو که انس مستمرش با قرآن و نوبتهای متعدد و متوالی قرائت او در طول شبانهروز زبانزد نزدیکان بود: «در زیارتنامهی حضرت مولیالموحدین امیرمؤمنان علی علیهالسلام، خطاب به آن بزرگوار چنین میگوییم: «ما تناقضت أفعالک و لا اختلف أقوالک و لا تقلبت أحوالک». در این خصیصه، این فرزند صالح او، با او شباهتی غیرقابل انکار داشت. چند مورد را به عنوان گواه و شاهد صدق این ادعا یاد میکنم، اگرچه آشنایان با او نیازی به ذکر این شواهد ندارند.
1. صبحگاهی که در آغاز نهضت، دشمن بیدین، او را با یک دنیا شتاب و وحشت با ماشین به تهران و زندان میبرد، تا ساعتی که پس از پانزده سال با هواپیما از پاریس به ایران یکپارچه در اختیار او، بازمیگشت، در حالت روحی او تفاوتی وجود نداشت. آنجا هم مانند هر شب نماز نافلهی خود را خواند و قدری استراحت کرد.
2. وضویی که در بیابانهای بین کویت و عراق گرفت و تصویرش موجود است و سپس با چند نفر از شیفتگانش نماز خواند، با نمازی که در جماران خواند و چند نفر از رؤسای جمهور و سرذان ممالک، مأموم او بدند، هر دو، مانند نمازهای دیگرش بود، و نیز با نماز آخرش در بیمارستان یکسان بود.
3. چهرهی او روزی که به مدرسهی فیضیه میرفت تا علیه شاه بیدین صحبت کند و همه غمناک بودند و میگفتند: کاری است خطرناک، با قیافهاش روزی که به بهشتزهرا میآمد تا برای چند میلیون جمعیت ایران سخنرانی کند که همه شادمان بودند و نیز میگفتند: شرایطی است بسیار حساس و خطرناک، با چهرهاش هنگامی که برای تدریس به مسجد سلماسی در قم و مسجد شیخانصاری در نجف اشرف میرفت، تفاوتی نداشت.»(ستوده،2/ 230) قرآن باید از درون قلب و دل خوانده شود. قرآن باید سخن دل و برآمده از دل باشد. به گفتهی سعدی: سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند و به گفتهی حافظ: سخن عشق نشانی دارد و یادگاری بهتر از آن در گنبد دوار نخواهد ماند. صوت ماندگار گنبد دوار همان صوت قرآن است که از سینه و حنجرهی انسان معتقد به خدا درآید و قلب او ظرف آن سخن و ابزار تدبر در آن گشته باشد. مسک الختام سخن را ذکر برخی دیدگاهها و رهنمودهای معلم و مفسر قرآن، امام خمینی(ره) دربارهی تعامل با قرآن کریم و تدبر در این کتاب قرار میدهیم:
تفسیر قرآن کریم در اصل جز برای خدای تعالی میسور نیست، چون قرآن از سوی او نازل شده و احاطه بر او امکان ندارد.(امام خمینی(ره)، تفسیر قرآن کریم، 1/ 13) نگارش تفسیری سزاوار و جامع بر قرآن کریم، برای انسانهای عادی امکان ندارد، و آنچه ما از قرآن میدانیم، پردهای از پردههای کتاب خداست و باقی، همه محتاج تفسیر اهل عصمت است که معلم به تعلیم رسولالله صلیاللهعلیهوآله بودهاند.(امام خمینی(ره)، تفسیر سورهی حمد، 93 و 95) همان پیامبری که نه تنها معلم انسان بلکه به عنوان معلمی حتی برای جن و فرشتگان است.(جوادی آملی، بنیان مرصوص امام خمینی(ره)، 122) این قرآن، آمده تا مفسر انسان و انسانیت باشد و قبل از اینکه انسان قرآن را تفسیر کند او انسان را تفسیر کرده است.(جوادی آملی، همان، 121) مفسران قرآن در عین حالی که زحمتهای زیاد کشیدهاند، دستشان از لطایف قرآن کوتاه است؛ نه از این باب که آنها تفسیر کردهاند، بلکه از باب اینکه عظمت قرآن بیش از این مسائل است.(امام خمینی(ره)، صحیفی تور، 11/ 251) مفسران بزرگ، عمدهی هم خود را صرف یکی از جهات، همچون تاریخ و سبب نزول آیات و مکی و مدنی بودن آیات و سور و اختلافات قرائات و مفسرین کرده و باب تعلیمات را بر روی مردم نگشودند.(امام خمینی(ره)، آداب الصلاه، 211 ـ 215)
تدبر در قرآن باید برای عموم آحاد جامعهی اسلامی میسر باشد. باید زمینهای فراهم شود که هر مسلمان در هر آیه از آیات شریفه که تدبر میکند، مفاد آن را با حال خود تطبیق کند و نقصان خود را به واسطهی آن مرتفع سازد و امراض خود را به آن شفا دهد. اعتقاد به اختصاص فهم به مفسران و محصور و محدود ساختن معارف قرآن کریم به هر آنچه مفسران فهمیده و نوشتهاند، یکی از حجب و موانع فهم و استفاده از قرآن کریم است که موجب عاری نمودن آن از جمیع فنون استفاده و نیز مهجور ساختن آن خواهد بود.(همان، 215 ـ 224 و 228) قرآن کریم کتاب حرکتآفرین(امام خمینی(ره)، صحیفهی نور، 2/182 و 183)، سده راه بیگانگان(همان، 2/236 و 237) و کتاب انسانسازی در تمامی مراحلی است که انسان با آن روبهروست(همان، 16/ 8 و 9) و تنها نسخهی شفابخش دردهای فردی و اجتماعی است و پیاده کردن مقاصد قرآن و سنت، هدف حکومت اسلامی و توجه به احکام سیاسی قرآن از عوامل بسیار مهم رفع مهجوریت قرآن است.(همان، 16/ 39)
ما مفتخریم و ملت عزیز سر تا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است که پیرو مذهبی است که میخواهد حقایق قرآنی را که سراسر آن از وحدت بین مسلمین بلکه بشریت دم میزند، از مقبرهها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترین نسخهی نجاتدهندهی بشر از جمیع قیودی که برپای و دست و قلب و عقل او پیچیده است و او را به سوی فنا و نیستی و بردگی و بندگی طاغوتیان میکشاند، نجات دهد. و ما مختریم که پیرو مذهبی هستیم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مؤسس آن به امر خداوند تعالی بوده و امیرالمؤمنین علیبنابیطالب علیهالسلام، این بندهی رها شده از تمام قیود، مأمور رها کردن بشر از تمام اغلال و بردگیها است و ما امروز مفتخریم، که میخواهیم مقاصد قرآن و سنت را پیاده کنیم و اقشار مختلفهی ملت ما در این راه بزرگ سرنوشتساز ساز پا نشناخته، جان و مال و عزیزان خود را نثار راه خدا میکنند.
لازم است هر طایفهای از دانشمندان اسلامی دامن همت به کمر زده، در بعدی از ابعاد قرآن، همچون ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و جنگ و صلح قرآن، وقت صرف نمایند تا معلوم شود قرآن سرچشمهی همه چیز است(امام خمینی(ره)، آداب الصلاه، 2/ 215 ـ 224) و نگذارند جاهلان بر سر قرآن آن آورند که کلیسای جاهل و سیاستمداران بازیگر به سر دین مسیح عظیمشأن علیهالسلام آوردند. روی آوردن به قرآن از راه چاپ و نشر قرآنهای زیبا از سوی حکومتهای مدعی اسلام نیست، بلکه هدف نهایی اینگونه حکومتها محو قرآن و تثبیت مقاصد شیطانی ابرقدرتها و نیز خارج نمودن قرآن کریم از صحنه است.(امام خمینی(ره)، وصیتنامهی سیاسی ـ الهی، 7) لازم است مدرسان علوم اسلامی افکار خود را برای پر بار کردن علوم اسلامی مختلف از جمله تفسیر به کار برند.(امام خمینی(ره)، صحیفهی نور، 18/ 233)
ای حوزههای علمیه و ای دانشگاههای اهل تحقیق، به پا خیزید و قرآن کریم را از شر جاهلان متنسک و عالمان متهتک، که از روی علم و عمد به قرآن و اسلام تاخته و میتازند نجات دهید. این جانب از روی جد، نه تعارف معمولی میگویم از عمر به باد رفتهی خود در راه اشتباه و جهالت تأسف دارم. و شما ای فرزندان برومند اسلام، حوزهها و دانشگاهها را از توجه به شئونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشتهای از آن را مدنظر و مقصد اعلای خود قرار دهید. مبادا خدای ناخواسته در آخر عمر که ضعف و پیری بر شما هجوم کرد از کردهها پشیمان و تأسف بر ایام جوانی بخورید همچون نویسنده.(امام خمینی(ره)، آدابالصلاه، 215 ـ 224)
عقل، شرع و فقه و سنت
هرگز عقل در برابر شرع نیست، عقل کاشف شریعت است نه قانونگذار؛ زیرا این قوانین الهی بود، این عقل ـ چه عقل حکیم باشد، چه عقل اصولی باشد و چه عقل فقیه باشد ـ قبل از اینکه این حکیم و اصولی و فقیه به دنیا بیایند این قوانین بود و بعد از مرگ اینها هم این قوانین هست، قانون الهی را عقل کشف میکند نه مهندسی بکند؛ لذا به هیچ وجه عقل در قبال شرع نیست که بگویید این شرعاً اینطور است، عقلاً هم اینطور است و هر دو با هم میگویند، چون صراط با سراج هماهنگ نیست؛ چراغ را با چراغ میسنجند، نه چراغ را با صراط! فرمود شما در صراط مستقیم هستید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾[24] و در زیارتها هم که میگوییم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»، برای این است که از همین آیات گرفته شده است. پرسش: عقل عمل چطور؟ پاسخ: عقل عمل فعل است، فعل که حکم نیست! عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[25] فعل است و فعل هم برابر قانون است. عقل نظر، حکم الهی را میفهمد و عقل عمل اگر در جبهه جهاد پیروز شد، برابر آنچه را که فهمید عمل میکند.
قسمت1/فتح/تسنیم
اصلاً هم پیغمبر و هم امام صادق(سلام الله علیهما)، آنهایی که به ما گفتند علم واجب است «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»،[29] گفتند چه چیزی بخوان یا نگفتند؟ گفتند سه تا برنامه است، با حصر گفتند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»،[30] ما گفتیم «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ» فقه و اصول است، «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» فقه و اصول است، «سُنَّةٌ قَائِمَة» هم فقه و اصول است و حوزه هم به این صورت درآمد. «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ»؛ یعنی کلام، عقیده، تفسیر، فلسفه و علوم عقلی! آن وقت انسان با خیال باز میگوید: «اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ»، میفهمد که دارد چه میگوید، دیگر کفر نیست، چون توسل برای او حلّ شده، شفاعت برای او حل شده، نه آرام میگوید و نه میترسد، قدرت دفاع هم دارد! وجود مبارک امام صادق شاگردان خود را متخصص کرده، آن هشام بن حَکَم را یک طور، هشام بن سالم را یک طور دیگر، فرمود تو با هر کسی مناظره و نظریهپردازی نکن! «أَنْتَ إِنْ قَصُّوکَ لَنْ تَطِیر»؛ یک قدری اوج میگیری ولی میافتی، اما «فَیَطِیرُ وَ یَنْقَض»؛[31] او بگذارید پرواز بکند و هر جا میخواهد برود، چون خوب تربیت شده است؛ اینها را در «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ» تربیت کرده، او را در «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» تربیت کرده، دیگری را در «سُنَّةٌ قَائِمَة» تربیت کرده است، فرمود تو با هر کس نظریهپردازی نکن، تو سقوط میکنی، یک قدری اوج میگیری و بعد میافتی «أَنْتَ إِنْ قَصُّوکَ لَنْ تَطِیر»، اما او «فَیَطِیرُ وَ یَنْقَض»؛ برای بعضی از افراد هم حرمت خاص قائل شد، فرمود این «اَبان» در بحث فقهی خیلی قوی است! نجاشی(رضوان الله علیه) نقل میکند «ابان» وقتی خدمت وجود مبارک امام صادق شرفیاب میشد، حضرت به خدمتگزارش فرمود «ألق الوسادة لأبان»؛[32] به نوکرش فرمود آن بالش را برای آقا بیار که آقا تکیه بکند، امروز امام زمان هم همین حرف را میزند! فرقی ندارد! اینها به دنبال آدم فاضل هستند، اینطور نیست که حالا وجود مبارک امام صادق به آن شاگردش این را گفته باشد و وجود مبارک امام زمان نسبت به شاگردش این حرفها را نزند! فرمود آن بالش را برای آقا بیار که آقا تکیه بدهد! فخر از این بالاتر؟! «ألق الوسادة لأبان»! تمام آرزوهایمان این است که جواب سلام ما را بدهند، اینجا این ولیّ الهی است که میگوید این بالش را برای آقا بگذار تا آقا تکیه بدهد و خسته نشود ـ این را نجاشی نقل میکند ـ اَبان شاگرد حضرت بود! همین حرف را وجود مبارک ولی عصر هم به شاگردانش میگوید! حوزه باید یک حوزه زنده باشد، حوزه باید دارای «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ»، «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» و «سُنَّةٌ قَائِمَة» باشد؛ کلام، فقه، اصول، تفسیر و اینگونه از علوم باشد. آن وقت با ضِرس قاطع، با اطمینان خاطر و قاطعاً میگوید: «اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ»، آنها که مدبّرات امر هستند که شاگردان اینها هستند! پس چه محذوری دارد؟ کجای آن با توحید مخالف است و مشکل دارد؟ ولی این درس و بحث وقتی باشد، انسان کاملاً این ادعیه را میخواند.قسمت /5/محمد/تسنیم
ارزش تقوی به عمل است و ارزش عمل به تقوی
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾؛ ـ این ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾ ترجیعبندی است که همه انبیا به اُمم خودشان گفتند ـ تقوای الهی را پیشه کنید، یک؛ لازمه پیشه نمودن تقوا اطاعت از پیامآور الهی است، دو؛ این ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾ تقریباً ترجیعگونه است که هر پیامبری آمد، این دو توصیه را داشت: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ﴾، بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ﴾؛ آنکه ما را آفرید، همان ما را میپروراند؛ من و شما را او آفرید، پس ﴿فَاعْبُدُوهُ﴾؛ راهی که من آمدم و صراط مستقیم همین است. بارها ملاحظه فرمودید که عقل سِراج است، چراغ روشنی است و «شرع» صراط مستقیم است. عقل هیچکاره است، عقل شریعتآور نیست، عقل شریعتشناس است؛ عقل حاکم نیست، عقل حکمشناس است. از چراغ راه سازی و مهندسی برنمیآید، شریعت فقط برای ذات اقدس الهی است که انبیا آن را میآورند. فرمود راه مستقیم همین است! اینها هم مستحضرید که قانون نوشتهای ندارند که مثلاً شریعتی باشد یا رساله عملیهای باشد که انبیا برابر آن عمل بکنند، انسان معصوم طوری تربیت شده است که قول او، فعل او و تقریر او صراط مستقیم است. این بیان نورانی حضرت هادی(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) در زیارت «جامعه» همین است که «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم».[27] ما اگر خواستیم ببینیم که دین چیست، قانونی قبلاً نوشته شده داشته باشیم و بعد ببینیم که اهل بیت چه کار میکنند و بعد با آن بسنجیم که نیست، قانون ما فعل اینهاست؛ قول اینها، فعل اینها و تقریر اینها. فرمود این روش عملی من، این سیره من، سنت و سریرهٴ من صراط مستقیم است؛ البته آن مقداری که موسای کلیم(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) آورد و من تصدیق کردم که ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ﴾، آنها سر جای خود محفوظ است، این مقداری که ﴿وَ لِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ﴾، این صراط مستقیمی است که از سیرهٴ من به شما میرسد. ﴿فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ﴾، بعد در برابر این پیامبر الهی ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ﴾ که خدا ـ إنشاءالله ـ همه را از اختلاف نجات بدهد. قسمت20/زخرف/تسنیم
نقش قلب در عمل
تعبیر قرآن کریم درباره قلب گاهی به «قساوت» است، گاهی به «رِین» است و گاهی به قفل؛ البته بازگشت همه اینها به همان قساوت است؛ اینطور نیست که برای قلب دری باشد و قفلی داشته باشد و این قفل شده باشد؛ قفل قلب همان قساوت قلب است، چه اینکه «رِین» قلب هم همان قساوت قلب است که فرمود: ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم﴾؛[1] گناه «رِین» و چرکی است روی سینه قلب، کمکم باعث قساوت و رسوبات آن میشود. این دل که سنگین شد و ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[2] شد، ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[3] شد، دو خطر دارد و از دو نفع بیبهره است: یکی اینکه نمیگذارد صدای آن از درون، دربیاید که خود صدای خودش را بشنود، دوم اینکه نمیگذارد صدایی از بیرون وارد درون بشود و به گوش او برسد؛ اینکه میگویند در قیامت یک عدّه میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾،[4] «مانعةُ الخلوّ» است که اجتماع را شاید؛ یعنی دل که بسته شد، آنوقت ما نه صدای خودمان را میشنویم و نه صدایی از بیرون را؛ نه حرف واعظان و اولیای الهی از بیرون در درون ما نفوذ میکند، نه آن حرفی که در درون ما هست فرصت دارد بیرون بیاید تا ما بفهمیم که دل ما چه گفته است! اینکه قفل میشود یا قساوت دارد، تنها به این نیست که حرف بیرون نفوذ نمیکند، حرف درون هم سر بر نمیآورد! اگر انسان فقط از راه بیرون عالِم میشد، در قیامت میگفتند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ﴾؛ اما میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾! دلیل عقلی در قبال دلیل نقلی است و عقل در مقابل «سَمع» است و نه در مقابل شرع که بارها ملاحظه فرمودید شرع، صراط و راه است و راه، مقابل ندارد! چراغ مقابل دارد، ما با دو سِراج و دو چراغ، صراط الهی را میفهمیم؛ یا با عقل میفهمیم که دین چه میگوید، یا با دلیل نقل میفهمیم که دین چه میگوید، پس دین مقابل ندارد، صراط مقابل ندارد و عقل در مقابل شرع نیست، شرع «واحدٌ لا شریکَ له»، کشف و چراغ مقابل دارد که یا با دلیل عقلی میفهمیم یا با دلیل نقلی؛ اگر با دلیل عقلی فهمیدیم، این فعالیتی است که از درون ما را آگاه میکند! وقتی بسته شد، قَسی شد و نفوذناپذیر شد، این قدرت نفس ندارد؛ لذا میفرماید که اینها کسانی هستند که ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[5] البته ملاحظه فرمودید که این سه تا «سین» هست که سومی تبدیل به «یاء» شد، بعد تبدیل به «الف»؛ «دَسَّسَ» بود، اینها دسیسه کردند! وقتی دسیسه بشود و با اغراض و غرایز آن فطرت در وسط دفن بشود، صدای آن به گوش کسی نمیرسد! از بیرون هم که حرف انبیا را گوش نمیدهند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾، یک تعبیر دیگری از قساوت دل است. وقتی دل مثل سنگ خارا بسته شد، حرف انبیا و اولیا و علما و وعّاظ و مبلّغان الهی نفوذ نمیکند، از درون او هم صدایی به گوش او نمیرسد. اینکه نفس لوّامه هست و انسان را ملامت میکند، اگر یک وقت خلافی کرد یا دروغی گفت شب خوابش نمیبرد؛ ولی بعضیها هستند که با دروغ میخوابند! با خلاف میخوابند! سرّش این است که نفس لوّامهای در کار نیست و نمیگذارد که صدا از درون به گوش آنها برسد؛ لذا هیچ احساس وحشت و بدی و قبحی نمیکنند، کار زشت انجام میدهند و لذّت هم میبرند ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾.[6] بنابراین منظور از اینکه قلبشان قفل هست و منظور از اینکه ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم﴾، بازگشت همه اینها به ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ هست و ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ هست، این دل مثل سنگ خارا که بسته شد، نه چیزی از درون آن بیرون میآید که انسان حرف فطرت را بشنود، نه چیزی از بیرون میتواند در درون او نفوذ کند که حرف انبیا و اولیا و مبلّغان دین را بشنود. فرمود اینها چرا تدبّر نمیکنند؟! بعد با «أم» منقطعه که به معنی «بَل» هست، میفرماید چون قلب اینها بسته است، با قلب قفل شده چگونه تدبّر بکنند؟ بخواهند از فطرت کمک بگیرند، صدای فطرت که به بیرون نمیآید! بخواهند از شریعت مدد بگیرند، حرف شریعت که در آنها نفوذ نمیکند! لذا فرمود راز تدبّر نکردنِ اینها، قفل بودنِ قلب اینهاست! ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾، این «أم» به معنی «بَل» هست؛ «بل علی قلوبهم اقفالها»، آن وقت چگونه تدبّر کنند؟
عبادت و عمل
یک وقت میگوید «و أمروا»! یک وقت میگوید «أطلبوا منکم أن تأمروا» این بالاتر است. با این «الف و سین و تاء»؛ یعنی من از شما میخواهم زمین را آباد کنید، آقای خود باشید و چاپلوس کسی هم نباشید. این عظمت دین است! دین را باید با اینها شناخت. آن نماز هم هست، البته روزه هم هست؛ اما این تمام زندگی شبانهروزی ماست. آن هم هست البته، آن عبادت است، آن اطاعت است. او باعث میشود که انسان به این امور میرسد. فرمود روی دوش زمین باید سوار باشید. مگر سوار شدن روی دوش زمین کار آسانی است؟ معدنشناسی کار آسانی است؟ جان کَندن کار آسانی است؟ این دوش زمین سوار شدن، گاهی به مقنّی بودن است؛ این چهل متر، سی متر، گاهی هفتاد متر زیر زمین میرود، همانجا هم گاهی ریزش میکند، خفه میشود، چرا درباره بعضی از کارها دارد که اگر کسی مسلمان بود، مؤمن بود، شیعه بود، «مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَی فِرَاشِهِ ... مَاتَ شَهِیداً»؟[7] چرا؟ به چه کسی میگویند؟ ندارد که اگر کسی «من مات علی بیته فهو شهید»، چرا؟ برای اینکه این عمری دارد حرف علی را گوش میدهد! مگر ما درباره نفاس نداریم که اگر مادری در حال نفاس بمیرد، «مات شهیدا»؟[8] مگر در روایات نیست که «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیدا»،[9] این دارد حرف او را گوش میدهد. حالا یک وقت زیر زمین میرود، چهل متری، سی متری همانجا جان میدهد، یک وقت در آسمان و در فضا معلّق میشود، یک وقت در دریا میافتد، دارد روی دوش زمین کار میکند که کشور را آبرومند کند، همین! این «مات علی حبّ علی».[10] او دارد دستور آن حضرت را گوش میدهد. قرآن گفته باید کار کنید، روی پای خودت بایستی، آبرومند باشی، چاپلوس نباشی، این دارد همین کار را میکند، پس اگر دارد که «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیدا»، اینها را میگوید. آن مادری که در زمان نفاس مُرد «ماتت شهیدة» این را میگوید. ثواب شهید را میبرد. حالا آن حکم فقهی که غسل ندارد، آنها که امر عادی است. آنچه اساس است این که ثواب شهید را میبرد. اینجا فرمود از شما میخواهم که زمین را آباد کنید. این میشود استعمار محبوب!
قسمت 5/ نوح/ تسنیم
شـیـخ عـارف کـامـل مـا،(814 (روحـی فـداه ، بـرای ایـن نـحـو عـبـادت مـثـل مـیزدنـد بـه اینکه یکی قصـیده در مدح کسی بگوید و به طفلی که معنای آنرا نمیفـهـمـد بـدهـد که در محضر او بخواند و به طفل بفهماند که این قصـیده در مدح این شخص اسـت . البـتـه آن طفل که قصیده را میخواند اجمالا میداند ثنای ممـدوح را میکنـد،گرچـه کـیـفـیـت آنرا نمیدانـد. ماهـا نیزکه طفـل ثنـاخوان حـق هسـتیم و نمیدانیم که این عبـادات راچه اســراری اســت و هـریـک از ایـن اوضــاع الهـیه با چه اسـمی از اسماء ارتباط دارد و به چه کـیـفـیـت ثـنـای حـق اسـت ، ایـنقـدر بـایـد مـلتـفـت بـاشـیم که هر یـک از آنها ثنائی است ازکـامـل مـطـلق و مـعـبـود و مـمـدوح عـلی الاطـلاق،که خود ذات مقـدس در این اوضـاع خـود را ثنـا فرموده و مـا را امر فرموده که در پیشـگاه مقدسـش این نحو ثنـا کنیم. و دیـگـر از مـراتـب حـضور قلب حضور قلب در عبـادت است تفصـیلا. و این به مرتبه کـامله بـرای احـدی مـمکن نیست جزخلص اولیـاء و اهـل معارف ، ولی بعض مراتب نازله آن ممکن است بـرای دیـگـران، کـه اول مـرتـبـه آن تـوجـه بـه مـعـانـی الفـاظ اســت در مـثـل نـمـاز و دعـا. و بـه ایـن مـرتـبـه اشـاره شـده اسـت در روایـتـی کـه از ثـواب الاءعـمـال در سابق گذشت .(815 (و مرتبه دیگر آناست که اسرار عبادات را به قدر امـکـان بـفـهـمـد وکـیـفـیـت ثـنـای مـعـبـود را در هـر یـک از اوضـاع بـدانـد. و اهـل مـعـرفـت تـا انـدازه ای اسـرار نـمـاز و سـایـر عـبـادات بیـان کردنـد، و از اشـارات اخبار مـعـصــومـیـن، عـلیـهـم الســلام ، اســتـفـاداتـی بـه قـدر امـکـان کـردنـد.گـرچـه فـهـم اصــل حـقـیـقـت بـرای کـم کسـی اتفاق میافتـد، ولی تا آن انـدازه هم که ذکرشـده غنیمت است برای اهلش. و اما حضور قلـب در معبـود، و آن نیز دارای مراتـبی اسـت که عمـده آن سه مرتبه است : یـکـی حـضــور قـلب در تـجـلیـات و افـعـالی. و دیگر حضور قلب در تجلیـات اسـمائی وصــفـاتی. وسومحضور قلب در تجلیـات ذاتی. و از برای هر یـک چهـار مرتبه است به طـریـق کـلی: مـرتـبـه عـلمـی، و مـرتـبه ایمانی، و مرتبه شـهودی، و مرتبه فنائی. و مـقـصــود ازحـضــور قلب در تجلیات افعالیه علما آن است که شـخص عابـد سالـک عـلمـا و بـرهـانـا بـدانـد که تمـام مراتب وجود و مشاهـد غیب وشـهود پرتوفیض تجلی ذات اقـدس هـسـتند، و از اخیره عالم طبیعت تا سرچشـمه ملکوت اعلی وجبروت اعظم به یک طور و یک نحوحاضرند در پیشگاه مقدسش، و همه پرتوجلوه مشیت هستند،چنانچه درحدیث شریف کـافـی وارد اسـت : عـناءبـی عبداالله، علیه السلام :خلق االله المشیۀ بنفسها، ثم خلق الاءشـیـاء بـالمشیۀ .(816 (پس مشـیت به نفس ذاتها جلوه ذات است ، و دیگر موجودات بـه واســطـه آن مـخلوقانـد. و ما اکنون درصدد اقامه برهان بر این مطلب شریف نیستیم. پس شخص عابد که این مطلب را علما و برهانا دانست ، میفهمد که خود و عبادت و عـلم و اراده و قـلب وحـرکـات قلب وظاهر و باطنش همه در پیشـگاه مقدس حاضرند، بلکه همه نفس حضورند. و اگر با قلم عقل این مطلب برهانی را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتـیـاضــات عـلمـیه و عملیه ایمانبه این قضیه یقینیه ایمانیه پیداکرد، آنوقــت حضـــور قـلــب در تـجـلی ایـمـانـا پـیـدا مـیکـنـ م و پـس ازکـمـال ایـن ایـمـان و مـجـاهـدات و ریـاضــــات و تـقـوای کـامـل قـلب ، هـدایـت الهـیـه شــامـل حـالش شــده و بـهـره ای از تـجـلیـات افـعالی بالعیان والشـهـود بـرای قـلب اوحـاصـل شـود. تـا وقـتیکه قلب یکسـره مرآت تجلیـات گردیـد وصـعق و فنـا برای سالـک دست داد. و این آخر مرتبه حضـور است که منتهی بـه فـنـای حـاضــر در تـجـلیـات افـعـالیـه شـود. و بـسـیـاری از اهل سلوک در همین صعق تا ابد باقی مانند و به خود نیایند. و اگـرقـلب سـالک از پرتو فیض اقدس در ازل قابلیتش بیش از این باشد، پس از این صـعـق بـه خـود آید و انس حاصل کند و به مملکت خود رجـوع کنـد، و مـورد تجلیـات اسـمائیه شــود، و هـمـان مـراتـب را طـی کـرده بـه فـنـای صــفـاتـی نـایـل شــود، و بـه مناسـبت عین ثابتش در اسـمی از اسـماء الهیه فانی گردد. و بسـیاری از اهـل ســلوک نـیـز در هـمین فنای اسـمائی باقی ماننـد و به خود نیاینـد. ان اءولیـائی تحت قبابیل ای عرفهم غیری.(817(شایـد اشاره به این اولیا باشـد. و اگـر از تجلی فیض اقـدس اسـتعداد بیش از این اندازه باشـد، پس از این صـعق و فنا نیز انـس حـاصــل آیـد وسالک به خود آیـد، و مورد تجلیات ذاتیه گردد، تا آخر مرتبه فنای ذاتـی و صـعـق کـلی ســیـر تـمـام شــود و فـنـای تـام حـاصـل آیـد. و مـن یـخرجمنبیته مهاجرا الی االله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع
شرح اربعین حدیث امام خمینی رحمۀاالله علیه مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان com.Ghaemiyeh.www صفحه206 از 359 اءجـره عـلی االله.(818
بـعضی گویند اشاره به این اولیاء االله وسالکین ا لی االله اسـت ، و اجـر ایـن سـالک جز با ذات مقدس نیست . وگاه افتـد که برای سالک در این مـقـام نـیز افاقه حاصل آیـد، پس به حسب اسـتعداد خود و مناسـبت احاطه عین ثابتش به هدایت خلق قیام کنـد: یا اءیها المـدثر. قم فاءنذر.(819 (و اگـر عین ثـابتش تـابع اسم اعظم باشـد، دایره نبـوت به اوختم شـود،چنـانچه بـه رســول اکرم و نبی معظم خاتم،صـلی االله علیه و آله ،ختم شـد. و احـدی از موجودات اولیـن و آخـریـن و انـبـیای مرسـلین(عین) ثابتشان تابع اسم اعظم وظهور ذات به جمیع شــئون نـبـود، از ایـنجـهـت ظـهـور بـه تـمـام شــئون پـیـداکـرد، و غـایـت ظـهـور به هـدایت حـاصــل شـد وکشف کلی واقع گردیـد، و نبوت ختم به وجود مقدسـش شد. و اگر فرضا از اولیا به تبع آن ذات مقدس و هـدایت او بـدین مقـام رسـد،کشـفش عینه می نخواهـدبـود، و تکرار در تـشــریـع جـایـز نـخواهـد بـود پس دایره نبوت به وجود مقدسـش به آخر رسـید و لبنه آخری را در دایره نبوت گـذاشت ،چنانچه درحـدیث است .(820 (و بـایـد دانـســت کـه عـبادات و کیفیـات معنویه آنهـا برای صـاحب هر یـک ا ز این مقامـات مـذکوره بـســیـار مختلف و در نهایت متفاوت است . و از برای هر یک حظی و نصـیبی اسـت از مناجـات حـق کـه برای دیگری(که ) به آن مقـام نایـل نشـده آن حـظ و نصـیب نیست . البته آنچه از برای حـضـرت صـادق، عـلیـه السـلام ، درحـال عـبـادت حـاصـل شـده از بـرای دیـگـران مـمـکـن نـیـسـت ،چـنـانـچـه از فـلاح ا لسـائل سـیـدابن طاووس ، قدس االله سره ، منقول است که فرمود: فقد روی عن مولانا،جـعـفـر بن، محمدالصادق، علیه السلام ،کان یتلوا القرآن فیصـل اته ، فغشـی علیه فـلمـا اءفـاقســئلمـا الـذیاءوجـب مـا انـتـهـت حـالکاءلیـه ؟ فـقـالمـا مـعـنـاه : مـازلت اءکـرر آیـات القـرآن حـتـی بـلغـت الی حالک اءن نیسـمعتها مشافهـۀ ممناءنزلها علیالمکاشـفۀ و العیان، فلمتقم القوة البشـریۀ بمکاشـفۀ الجلالۀ الالهیۀ .(821 (و آنحـالیکـه بـرای رســولاکـرم ،صـلیا الله عـلیه و آله ، است میداده برای ا حدی از مـوجـودات نـبـود، چـنـانـچـه درحـدیـث مـشــهـور اســت : لی مـعاالله حـاللایـ سـعه ملک مقرب ولانبی مرسل.(822 (بگذرم از مطلبی که برای ما از آن نـصـیـبـی نـیـسـت مـگـر لفـظ. ولی آنـچـه مـهـم اسـت بـرای امـثـال مـاهـا آناسـت کـه اکـنـون که محرومیم از مقامات اولیا انکـار آنهـا را هم نکنیم و تسـلیم باشـیم که تسـلیم امر اولیـا خیلی فایـده دارد و نعوذ بـاالله انکـار خیلی مضـر است . الله مانی مسـلم لاءمرهم،صلوات االله علیه ماءجمعین.(823
راه تحصیل حضورقلب بدان که حضور قلب در عبادات حاصل نشود مگر به افهام نمودن به قلب اهمیت عبادات را. و آن درحـقـیـقـت مـیـسـور نشود مگر به فهمیدن اسـرار وحقایق آنها. و آن گرچه از برای ما مـیـسـر نـشـود، ولی تـا انـدازه ایکـه بـاحـال امـثـال خـودم مـنـاسـب اسـت و مـســتفـاد از اخبار اهلبیت عصـمت علیه السـلام ، وکلمات اهل معرفت است به قـدر تناسب با این اوراق، ذکر میکنیم. بـدان کـه ـچـنـانـچـه مـکـرر اشـاره نـمـودیـم از بـرای هـر یـک از اعـمال حسنه و افعال عبادیه صورتی است باطنی ملکوتی و اثری است در قلب عابد. اما صــورت بـاطـنیه آن هم اناست که تعمیر عوالم برزخ و بهشت جسـمانی به آناست ، زیراکـه ارض بهشت قیعان وخـالی از هرچیز اسـت ،چنـانچه در روایت است ،(824 (و اذکـار و اعـمـال مـاده تـعـمـیـر و بـنـای آناست ،چنانچه درحـدیث است .(825 (و آیات بسـیاری درکـتـاب شـریـف اله ـی دلالت بـر تـجـسـم اعـمـال مـینـمـایـد، مـثـل قـوله تـعـالی: فـمـن یـعـمـل مـثـقـال ذرة خـیـرا یـره . و مـن یـعـمـل مـثـقـال ذرة شــرا یره .(826 (و مثل قوله : و وجـدوا ما عملوا حاضـرا.(827 (و اخـبـاریکـه دلالت بـر تـجـســم اعـمـال وصور غیبیه ملکوتیه آنها دارد در ابواب متفرقه بسـیار است ، و ما به ذکر بعضـی از آن اکتفا میکنیم(چهل حدیث امام ره)
انسان عمل خیری را که انجام میدهد و لو کم هم که باشد، ترک نکند. این در روایت است که استوای عمل، مداومت بر عمل، و لو کم, این محبوب خداست،[1] اینجا سخن از کثرت و قلت است که عملی را که انسان شروع کرد، عبادتی را شروع کرد، ترک نکند و لو کم هم که باشد، آن را ادامه بدهد. در این مدار، محور بحث قلّت و کثرت است که انسان این عادت خوب را ترک نکند، اگر به نافلهای یا نماز جعفر طیّاری یا چیزی شروع کرد و لو کم هم که باشد، به هر ترتیبی که هست آن را ترک نکند.
قسمت20// تفسیرتسنیم/ ذاریات
یک بیان نورانی از امام باقر(سلام الله علیه) است که فرمود: «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»؛[15] ما ابتلای سختی با عدّهای داریم؛ اینها را دعوت میکنیم، نمیآیند و اگر رها کنیم، راهی غیر از این نیست. ما که نمیتوانیم بگوییم: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»، اینکه حرف ما نیست. ما الآن سخت گرفتاریم؛ میگوییم نمیآیند و اگر رها کنیم، راهی غیر از این نیست. همه همین طور هستند، هر جا اختلاف است: «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ». بر همه ما واجب است که این اختلافات را حلّ کنیم، فرمود این اختلافات را باید حلّ کنید، نگویید به ما چه!؟ نگویید: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»! باید اصلاح کنیم، صلح کنیم، «بالعدل» صلح کنیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی حرف ما را گوش نداد، باز نگوییم: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»، بلکه به نفع مظلوم قیام کنیم، زیرا اگر کسی صدای مظلومی را بشنود و او را یاری نکند، او شریک در ظلم است! این بیان را مرحوم کلینی از وجود مبارک معصوم از حضرت مسیح نقل کرد، چون بعضی از ائمه(علیهم السلام) گاهی روایات را از انبیای قبلی نقل میکنند که مسیح(سلام الله علیه) فرمود: «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه»؛[16] این حرف مسیح است؛ یعنی اگر کسی زخم خوردهای را ببیند، به دنبال درمان او نشتابد، شریک جُرم است. الآن این استکبار، این مسیحیّت و این غرب، این طور دارد یمن و یمنی را میبیند که هر روز مجروح میدهد، ولی حرفی نمیزنند، اینها شریک جُرم آل سعود خواهند بود. «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه»، این را مرحوم کلینی در جلد هشت کافی از وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) نقل کرده است. این دین هست، دین همه انبیا، اسلام است و اسلام هم این را آورده که مبادا خونِ بیجهتی ریخته بشود. اگر قیام کردید: ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما﴾، اما ﴿بِالْعَدْلِ﴾. اگر ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾، اگر برگشتند و اسلحه را به زمین گذاشتند، چه بهتر! و اگر تسلیم نشدند، به نفع مظلوم قیام کنید و ظالم را سر جای خود بنشانید، این حکم اسلام است. شما الآن کشورهای اسلامی دارید، غیر متعهّدها را دارید، دورهم نشستنها دارند و دارید، میبینید خبری از این حمایت از مظلوم نیست! آن کاری که آل سعود در سال گذشته کرده، این کاری که آل سعود در یمن هر روز دارد میکند. علّت اینکه خیلی از دعاهای ما مستجاب نمیشود، برای این است که این وظیفه اصلی را انجام نمیدهیم. فرمود اینها که مؤمنین هستند و برادران اسلامی شما هستند، سعی کنید شما اسلحه را از دست ظالمان آنها بگیرید، این حداقل کار است. ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾، این تعبیرات ادبی که گاهی تثنیه است و گاهی جمع، نکته آن روشن است؛ از آن جهت که همه گروهها دارند به جان میافتند، تعبیر به ﴿اقْتَتَلُوا﴾ فرمود و از آن جهت که رؤسای اینها دو طرزِ فکر دارند، تثنیه تعبیر کرد: «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلا» نفرمود، ﴿اقْتَتَلُوا﴾ فرمود. این را هم مستحضرید که گاهی باب افتعال، کار مفاعله و تفاعل را میکند، مثل «اختلاف» که باب افتعال است، ولی کار مفاعله را میکند، کار تفاعل را میکند، یا «استباق»؛ یعنی مسابقه دادن که باب افتعال است، ولی کار مفاعله را میکند. اینجا هم «اقتتال» کار مقاتله را میکند. فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾، شما نگویید به ما چه!؟ ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ﴾؛ اگر حرف شما را گوش ندادند، نگویید باز به ما چه!؟ ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ﴾؛ دست ظالم را بگیرید نگذارید ظلم کند، الآن جهان اسلام همین طور صاف دارد نگاه میکند که این یمنیها زیر سلطه و بمباران آل سعود هستند! کجا و چه وقت این قرآن باید عمل بشود خدا میداند!؟ ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری﴾؛ اگر ظلم ادامه پیدا کرد، ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ﴾؛ اگر یک وقت انسان بخواهد این یمنی مظلوم و بیچاره را کمک بکند، میگویند به شما چه؟! آن وقت مسابقات قرآنی هم بینالمللی میشود، همه جا هست! قرائت قرآن هم بینالمللی است، همه جا هست! پخش آیات قرآن هم بینالمللی است، همه جا هست! به ما چه یعنی چه؟ هم به ما چه و هم به شما چه! هم شما موظف هستید و هم ما موظف هستیم، این اسلحه را باید از دست ظالم گرفت. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما﴾؛ اما ﴿بِالْعَدْلِ﴾. این چنین نیست که حالا بگوییم جنگ تمام شد و آتشبس است! بله آتشبس درست است، ولی این همه خسارتها چه میشود؟ این همه خرابیها چه میشود؟ این ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾ به این معنا نیست که حالا اگر آنها اسلحه را کنار گذاشتند و آتشبس شد، تمام شده باشد! این همه ویرانیهای یمن چه میشود؟ این همه خرابیها را چه کار باید کرد؟ این میشود قرآن. از آن طرف شما میبینید پشت سر هم مسابقات قرآنی برگزار میشود و از رادیوهای سراسر کشورهای اسلامی هم پخش میشود! ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ﴾؛ آیا این یمنی بیچاره یک قدم به طرف آل سعود برداشت که شما حمله کردید؟ ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ﴾. آن مسئله ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾،[17] هم که همه اینها را بیان میکند. ﴿فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ﴾؛ تمام خسارتها را باید بگیرید. این موضوع تمام شد.
قسمت 12/حجرات/تسنیم
خدا چشم انسان میشود ـ در مقام فعل البته، نه در مقام ذات ـ خدا چشم انسان بشود، این چشم ﴿یُغُضُّوا﴾[20] است و دیگر نامحرم را نگاه نمیکند، کار بد و زشت نمیکند. این شخص توفیق دارد که تا آخر عمر، کتابهای علمی را خوب میخواند، خوب میفهمد، خوب مطالعه میکند و خوب هم درک میکند، این چشم است. آن گوش هم همین طور است؛ «کُنْتُ سَمْعَهُ». ببینید بعضی از مؤمّرین تا آخر عمر، این گوششان سالم است، این دعایشان مستجاب است، این دعای نورانی را حضرت در نهج البلاغه دارد، وجود مبارک سید الشهداء در دعای «عرفه» دارد که عرض میکند خدایا! این سمع و بصر را وارث من قرار بدهی، نه مرا وارث آنها قرار بدهی! این از لطیفترین دعاهای اینهاست، «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»؛[21] میبینید بعضیها قبل از اینکه خودشان از بین بروند، چشمشان را از دست میدهند، گوششان را از دست میدهند، ذائقهشان را از دست میدهند، خودشان میشوند وارث چشم و گوش؛ یعنی چشمشان مُرده، گوششان هم مُرده، خود این شخص شده وارث این مُردهها! این دعای نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه و دعای نورانی سید الشهداء در عرفه این است که خدایا! این کار را با ما نکن! این چشم و گوش را وارث ما قرار بده، نه ما را وارث او؛ یعنی اول جان ما را بگیر، وقتی جان ما را گرفتی، اینها میشوند وارث ما، نه اینکه ما زنده باشیم بدون چشم و بدون گوش! «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»؛ خدایا! این چشم را تا آخر برای ما نگهدار! میبینید این دعا چقدر کریم است!! از حسن و حسین بالاتر که دیگر نیست! حضرت امیر به خدا میگوید خدایا! مرا محتاج حسنین نکن! این چه کرامتی است!! از این بالاتر!؟ من پسری دارم به نام حسن، پسری دارم به نام حسین، از این بالاتر که در عالَم نیست، مرا محتاج اینها نکن! این چشم مرا تا آخر برای من نگه دار! این گوش را تا آخر برای من نگه بدار! من محتاج حسن و حسین نشوم! این چه کرامتی است خدا میداند!
قسمت 12/حجرات /تسنیم
لقمان به فرزندش دستور میدهد: ﴿وَ اقْصِدْ فی مَشْیِکَ﴾؛[15] یعنی در خطی مشی خود، مقتصد و میانه رو و معتدل باش! چون عدل نور است، اگر کسی در اعتقادهایش از افراط و تفریط پرهیز میکند، نور الهی نصیب او شده که درست میفهمد و درست میاندیشد و درست معتقد میشود و اگر در اخلاقیات از تندی و کندی رذایل اخلاقی مصون است، فضیلت اخلاقی نوری است که نصیب او شده و او به این فضیلت اخلاقی متخلق شده با این نور در جامعه حرکت میکند و اگر گفتار او و رفتار او آموزنده است، این نوری است که نصیب او شده و با این نور در بین مردم حرکت میکند و این نور هم در قیامت به صورت ﴿نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدیهِمْ﴾ ظهور میکند. پس اینطور نیست که این نور مخصوص قیامت باشد که در دنیا انسان مؤمن نور نداشته باشد، نه! در دنیا انسان مؤمن هم نور دارد و با آن نور در جامعه زندگی میکند و مشی او نورانی است و دیگران را هم روشن میکند؛ لذا فرمود: ﴿وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا﴾ که ﴿تَمْشُونَ بِهِ﴾؛ نه تنها در صحنه قیامت با این نور مشی میکنید و با این نور راه بهشت را میشناسید و طی میکنید، بلکه در دنیا هم نورانی خواهید بود.
نظم اجتماعی
عالمانه خلق شدن را در سوره مبارکهٴ «طه» با تبیین نظام سهگانه بیان کرده است، وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) در دربار فرعون دارد توحید را و خداشناسی را تبیین میکند ـ در آیه پنجاه سوره مبارکه «طه» ـ موسای کلیم فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾، این آیه کوتاه تقریباً سه جملهای، به سه نظام اشاره کرده؛ هم نظام فاعلی، هم نظام داخلی و هم نظام غایی؛ نظام فاعلی به این است که هر چیزی که نبود و پیدا شد یک فاعل میخواهد، تصادف و اتفاق و شانس و امثال اینها که جزء خرافات است! چیزی که هستی ندارد و بعد پیدا میکند، کسی آن را آفرید! این نظام فاعلی را مشخص کرد که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی﴾؛ آنکه مُعطی است، آنکه خالق است و آنکه آفریدگار هست «الله» است، این نظام فاعلی است.
نظام داخلی این است که هر چه را خلق کرد محققانه و عالمانه خلق کرده است. شما میبینید آنچه را که مربوط به حشرات و حیوانات است ـ حلال گوشت، حرام گوشت، آبزی، خشکزی، دو حیاتدار، هوایی، دریایی، صحرایی ـ هر حیوانی را که خلق کرد، تمام نیازهای دامپزشکی او را به او داد؛ کیفیت ازدواجش، زاد و ولدش، شیر دادنش، اینطور نیست که حالا اگر حیوانی حرام گوشت بود عالمانه و محققانه خلق نشده باشد، هیچ فرقی بین بوزینه و طاووس نیست! ممکن است حیوانی زیبا باشد و حیوانی زیبا نباشد، اما همه اینها طبق اصول علمی خلق شدند؛ یعنی یک بوزینه هر چه را که در زاد و ولد و زندگی و تغذیه و بیماری و علاج بیماری لازم داشت، خدا به او داد؛ در معادن اینطور است، حیوانات اینطور است، درختان اینطور است، تمام گیاهان را ذات اقدس الهی آنچه لازمه رشد یک گیاه و باروری و ثمردهی است به آن داد، اینطور نیست که کسی بگوید: ای کاش! این گیاه اگر اینطور بود بهتر بود؛ هر گیاهی و هر درختی که باید هر میوهای بدهد را عالمانه خلق کرد، انسان همینطور است! حیوان همینطور است! پرندهها همین طور هستند! ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، این نظام داخلی است.قسمت1/احقاف/تسنیم
نظام غایی هم اینکه این هدف دارد، ﴿ثُمَّ هَدَی﴾. مقصد دارد، یک؛ مقصد که بیصراط مستقیم نمیشود، دو؛ صراط مستقیم هم تَطَرُّق میخواهد، یعنی کسی بتواند این راه را برود، سه؛ راهنما میخواهد، چهار؛ همه این کارها را فرمود ما کردیم! این هزارها گوسفند را میبینید، وقتی مادر اینها، آنها را به دنیا آوردند، با اینکه از نزدیک اینها را نمیبینند، ولی کاملاً هنگام ـ بامداد یا شامگاه ـ شیر دادن، هر مادری بچه خود را میشناسد و هر بچهای هم مادر خود را میشناسد! چه کسی اینها را هدایت میکند به پرورش و رویش و امثال آن؛ مقصدِ اینها را هم مشخص کرده، راه را هم مشخص کرده، وسیله پیمودنِ این راه را هم مشخص کرده است. این سه نظام است: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی﴾ این نظام فاعلی، ﴿کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ نظام داخلی و ﴿ثُمَّ هَدَی﴾ که این نظام غایی است.
اما این نظامهای سهگانه به حق است، این به حق بودن حالا یا «باء» بای مصاحبه است یا بای ملابسه است؛ یعنی این ساختار حقیقتی را به همراه دارد؛ یعنی اگر از مهندسی سؤال بکنید که این شبستان را، این مسجد را و این سالن را با چه چیزی خلق کردی؟ او میگوید مثلاً با سیمان خلق کردیم، با آهن خلق کردیم و با سنگ خلق کردیم، با اینها ساختیم. از خدا سؤال میکنیم که این نظام را با چه چیزی خلق کردی؟ هیچ چیزی نبود که تا بیافریند! فرمود من این نظام را به حق خلق کردم؛ به حق خلق کردم یعنی چه؟ یعنی ساختار این نظام، باطل را نمیپذیرد. در درون ما که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[10] این شاهد خوبی است؛ ذات اقدس الهی براساس اصول علمی، این دستگاه گوارش ما را خلق کرده است. از خدا سؤال میکنیم این روده و معده و دستگاه گوارش را به چه چیزی خلق کردی؟ میگوید به سلامت خلق کردم؛ یعنی این روده و معده و این دستگاه گوارش مثل یک ظرف خالی و مثل یک تُنگ نیست که هر چه به آن بدهی بپذیرد! در ظرف خالی چه عسل بریزید و چه سمّ بریزید آن را نگه میدارد؛ اما این دستگاه گوارش به سلامت خلق شده است، مختصری این غذا مسموم باشد این بالا میآورد؛ یعنی من این را قبول نمیکنم، فطرت هم اینچنین است! فطرت هم به سلامت و حق خلق شد؛ کسی را بخواهید فریب بدهید، همین که فهمید بالا میآورد؛ دروغ را، فریب را و نیرنگ را نمیپذیرد، عالَم هم همینطور است! این نظام هستی باطل را نمیپذیرد! این همه باطلها آمدند و رفتند، فقط چند نفر که انبیا هستند ماندند! آنچه مانده است حق است؛ یعنی هاضمه زمین و آسمان ستم را نمیپذیرد و یک وقت بالا میآورد، حالا زود یا دیر. پرسش: الآن به وسیله ژنتیک میتوانند در گیاهان تغییراتی را به وجود بیاورند و هیچ اتفاقی هم نیفتد؛ مثلاً میگویند که پیاز پُر از سمّ است.[11] پاسخ: بله، مثل خود سموم، مثل خود تریاک؛ این تریاک براساس اصول علمی پیدا میشود و از هر جایی هم پیدا نمیشود. بخشی از داروها را هم همین تریاک تأمین میکند؛ منتها بیجا مصرف میکنند. تریاک مثل عسل برای خودش یک فواید فراوانی دارد، این سَمّ هم برای بسیاری از بیماریها فواید فراوانی دارد؛ منتها بیجا مصرف کردن آن ضرر دارد. پرسش: عرض کردم که به پیاز گاهی کود شیمیایی میدهند و گاهی هم نمیدهند، ژنتیک آن را عوض میکنند؟ پاسخ: بله آن هم براساس اصول علمی است که اگر بخواهند ژنتیک را عوض بکنند چه کودی باید بدهند و اگر بخواهند عوض نکنند چه کودی میخواهد، این مثل تلقیح است؛ تلقیح و تغییر جنسیت هم براساس اصول علمی است. پرسش: این پیازهایی که کود شیمیایی میدهند خود سم است! پاسخ: بله، خود سَمّ درست کردن هم امر علمی است؛ یعنی اگر کسی بخواهد غذایی را مسموم کند از هر راهی نمیشود، باید عالمانه و محققانه باشد؛ بمب ساختن، تخریب کردن، اعدام کردن، ترور کردند و انفجار همه اینها باید از راه عالمانه باشد. پرسش: آیا این باطل نیست؟ پاسخ: دو حرف است! علم که باطل نیست! صَرف آن در جای بیجا باطل است! ظلم باطل است! مگر «جحیم»، «نار» و «آتش» که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[12] است کار کمی است! سوزاندن و سوختن و ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾[13] مگر کار آسانی است؟! اما همه عالمانه است! چه چیزی بسوزد، چه چیزی نسوزد، چه کسی بسوزد، چقدر بسوزد، چه کسانی بسوزند ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[14] همه عالمانه است؛ سمّ اینطور است، سوختن اینطور است، انفجار اینطور است، مگر میشود با هر چیزی جایی را منفجر کرد؟! منتها صَرف آن بیجاست. گاهی این کوهها را انسان میخواهد منفجر بکند، موانع راه را بردارد و تسطیح کند، این همه جبال «شاهق»[15] را با همین مواد منفجره تسطیح کردند؛ این مواد منفجره برای آن است، صَرف بیجای آن همینطور است. پس سمّ، انفجار، آتش و مانند اینها اینطور نیست که نظم عالمانه نداشته باشند، صَرف آنها گاهی بیجاست و گاهی بجاست. تمام این کوههایی را که برداشتند و جاده درست کردند، به وسیله همین مواد انفجاری بود.
بنابراین، این نظام گذشته از آن سه ضلعی که دارد؛ یعنی نظام فاعلی را دارد که ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی﴾، نظام داخلی دارد که ﴿کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ و نظام غایی را دارد که ﴿ثُمَّ هَدَی﴾، کلّ این مجموعه با حقیقت آمیخته شده است؛ یعنی مصالح ساختمانی آسمان و زمین حقیقت است که این باطل را نمیپذیرد، فریب را نمیپذیرد، نیرنگ را نمیپذیرد؛ کسی بخواهد با ظلم و نیرنگ در جهان زندگی کند، یک وقت بالا میآورد، چرا؟ چون این با ساختار عالَم هماهنگ نیست؛ اما آنکه حق است میماند، برای اینکه با ساختار عالَم هماهنگ است؛ لذا گاهی به صورت موجبه و گاهی به صورت سالبه میفرماید: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾؛[16] یعنی این نظامی که شما میبینید، اینطور نیست که هر کاری شما بکنید این را جا بدهد، این یک روز در نهایت بالا میآورد؛ اگر کسی دروغ گفت، ولو بعد از پنجاه سال رسوا خواهد شد، برای اینکه این نظام، نظام حق است، نظام صِدق و خَیر است، اینطور نیست که هر کسی هر کاری کرد، کرد و بگوید: گذشت، گذشت! اینطور نیست، این نظام یک وقت او را رسوا میکند، این میشود نظام حق!
بخشی از اینها در خود دنیا ظهور میکند، بخش مهم آن درباره قیامت است؛ به هر حال این همه آرا و اخبار و مکتبها و نظرها که هست، همینطور باید برای ابد حلّ نشده بماند یا نه، صحنهای هست که در نهایت «حق» مشخص میشود؟ این فتاوایی که هست، این آرایی که هست، این مکتبها و نِحلههایی که هست، همیشه و برای ابد همینطور «مختلفٌ فیه» باید بماند یا ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ﴾[17] روزی باید باشد که به همه این اختلافات خاتمه بدهد؟ فرمود روزی هست که به همه اختلافات خاتمه داده میشود، در تمام این نِحلهها، مذهبها، آرا و فتاوا یک روز معلوم میشود که حق با کیست؛ لذا فرمود ما آسمان و زمین را به «حق» خلق کردیم.
مطلب دیگر این است که خدا فرمود ما یک سلسله حرفهایی داریم و یک سلسله کارهایی هم داریم؛ اضلاع سهگانه این مثلث هم با هم هماهنگ هستند. حرفهای ما یکدست است، کارهای ما هم یکدست است، کارهای ما با حرفهای ما و حرفهای ما هم با کارهای ما یکدست است؛ حرفهای ما که به نام قرآن کریم است، آن را در سوره مبارکهٴ «نساء» آیه 82 مشخص کرد، فرمود: ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾؛ شما قرآن را خوب بررسی کنید و چندین بار مطالعه کنید، اوّل تا آخر و آخر تا اوّل را که بررسی کنید، هیچ اختلافی با هم نمیبینید! کتابی است که مثلاً حدود 23 سال به تدریج ـ در حال جنگ، در حال صلح، در حال هجرت، در مکه و در مدینه، در حال فقر، در حال غنا، در حال رنج و در حال گنج ـ در طی این سالها نازل شده است و هیچ اختلافی باهم ندارد؛ این حرفهای الهی است، چون خیلیها تلاش و کوشش کردند که ببینند این آیات با هم هماهنگ است یا نه! از دیرزمان قرآن محور اصلی بود، مرحوم سید حیدر آملی[18] ـ ایشان برای هفتصد سال قبل است ـ بعد مرحوم فیض[19] که برای چهارصد سال قبل است، این را مرحوم فیض در وافی[20] از مرحوم سید حیدر آملی[21] نقل کرده است، آن وقت آن بزرگوار از چه کسی نقل کرده است باید بررسی بشود، از دیرزمان آمدند درباره قرآن کریم کارهای گروهی و جدّی کردند! اوّل آمدند سُوَر قرآن را شمردند، بعد آیات آن را شمردند که این مشخص است قرآن چند سوره دارد و چند آیه دارد، برای همه روشن است؛ چند جمله دارد، چند کلام دارد و چند کلمه دارد، این را مشخص کردند؛ هر کلمه که حرف دارد، چند حرف دارد، چند «الف» دارد، چند «باء» دارد، چند «جیم» دارد و چند «دال» دارد، این را مشخص کردند. هزارها هزار هم مشخص کردند! بعد از کلمه و حرفها، آمدند به إعراب رسیدند که چند رفع دارد، چند نصب دارد و چند جَر دارد؛ بعد آمدند به حرکات رسیدند که چند فتحه دارد، چند کسره دارد و چند ضمه دارد؛ بعد آمدند به تشدید که چند تشدید دارد؛ این را هفتصد، هشتصد سال پیش مرحوم آقا سید حیدر آملی نقل کرده است، یک چنین کتابی است! لحظهبهلحظه روی تشدیدهای آن، فتحههای آن، حرکت آن آمدند گروهی کار کردند، با نبود وسایل! تمام تلاش و کوشش را کردند ببینند که این کتاب یکدست هست یا یکدست نیست! دیدند که هیچ اختلافی در آن نیست. قرآن تحدّی کرده! فرمود: ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ﴾، بعد از سیصد سال از مرحوم سید حیدر آملی، مرحوم فیض که برای چهارصد سال قبل است، در وافی این را هم ذکر کرده است. پس یک چنین کتابی است که روی تشدیدها و حرکات آن گروهی کار کردند و هیچ اختلافی پیدا نکردند، این ضلع اوّل.
ضلع دوم که در سوره مبارک «مُلک» است فرمود: شما موجودات سپهری را بررسی کنید، موجودات زمینی را بررسی کنید، دریا و موجودات دریایی را بررسی کنید، معادن و موجودات معدنی را بررسی کنید، ببینید که ناهماهنگی در اسرار خلقت هست یا نه؟ در آیه سوم سوره مبارکه «مُلک» به این صورت فرمود: ﴿الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛ البته اختلاف غیر از تفاوت است؛ تفاوت یعنی این سلسهای که هست، اگر برخی از حلقات آن فوت بشوند، وقتی که فوت شد، این سومی از اوّلی گسیخته میشود؛ فرمود ما هیچ فوتی نداریم در عالم! این حلقات زمینی و آسمانی و آنچه در آسمان و زمین است، هر چیزی سر جای خودش است، اینطور نیست که جایی یک فوت و تفاوتی باشد که چهارمی از دومی بریده باشد و این وسط که سومی است فوت شده باشد، هیچ ممکن نیست که چیزی در جای خودش نباشد؛ دوبار، سهبار یا صد بار هم که شما بررسی کنید، میبینید که هر چیزی جای خودش است. پرسش: عالم اثبات چه چیزی را ثابت میکند؟ پاسخ: علم! علم بررسی میکند. خیلیها کار کردند؛ منتها متأسفانه آفریدگار را نمیدانند، وگرنه همانطوری که عدّهای این حرکات کتاب را بررسی کردند، فیزیکدانها اینطورند، شیمیدانها اینطورند و سعی و تلاش و کوشش آنها هم این است، آنهایی که این کار را کردند و چیزی را که کشف کردند، قدر و حرمت آنها را هم دیگران بدانند. شما ببینید در جریان بحث نیوتن[22] که در نیمه قرن هفدهم ـ از 1665 و 1666 ـ جاذبه را کشف کرده است، بعد از کشف این امور فیزیکی و ریاضی و مانند اینها بقیه عمر خود را به الهیات و تاریخ و اینها پرداخت؛ این را در شرح حال نیوتن میبینید که دو عنوان در او بود؛ یکی نیوتن و یکی هم نیوتن سیب! در جریان نیوتن و تاریخ زندگی او میگویند که چه وقت او جاذبه را کشف کرده است، چه وقت درس خوانده است و کجا درس خوانده است. نیوتن سیب یک عنوان دیگری است؛ یعنی اینکه سیبی از درخت افتاد و ایشان جاذبه را طبق حدس کشف کرده است، این را در بحث نیوتن سیب ذکر کردند، چون او جاذبه را به علّت افتادن سیب روی زمین که این زمین آن سیب را جذب میکند، جاذبه را کشف کرد و اروپاییها به این درخت احترام گذاشتند، تا این درخت سبز بود این درخت نزد آنها محترم بود و کسی کاری به این درخت نداشت، وقتی این درخت خشک شد آن چوبها را هم محترم نگه داشتند، برای اینکه میگفتند این چوبها باعث شده است که نیوتن یک چنین چیزی برای ما کشف کرده است؛ ما اگر به مرقد امام احترام میگذاریم برای اینکه او کارهایی را کرده که صدها برابر بالاتر از کار نیوتن؛ اگر غرب را میبینید که قدری پیشرفت کرده است، برای همین است؛ آنها چوب را نمیپرستند، ولی میگویند چون این چوب منشأ یک کشف علمی است، این چوب خشک شده برای ما محترم است! به هر تقدیر اینها این کارها را کردند! اگر شما میبینید که الآن اینها دورترین ستارهها را از نزدیک دارند میبینند، سیاهچالهها را میبینند و وجب به وجب را بررسی کردند و میکنند، براساس نظم علمی بررسی کردند! دریا رفتند، صحرا رفتند، آسمان رفتند، زمین رفتند، هر جا رفتند نظم عالمانه دیدند؛ لذا فرمود هیچ فوتی در عالَم نیست! اختلاف هست که یکی بزرگ است و یک کوچک است، همین اختلاف منشأ برکت است! یکی در شرق است، یکی در غرب است، یکی روشن است، یکی تاریک است، این اختلاف منشأ برکت است؛ اما فوتی در کار نیست؛ فوت یعنی این سلسله حَلَقات بعضی در جای خودشان نباشد و فوت بشوند که این حلقهٴ بعدی از حلقهٴ قبلی گسیخته باشد، فرمود چنین چیزی در جهان نیست: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾. فرمود حالا شما ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾؛ یکبار، دوبار، سه بار یا کمتر بیشتر فَطر و شکافی در عالم نمیبینید. ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾،[23] این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ همان اصطلاحی که اهل معقول دارند، در دست مردم هم هست؛ مردم که میگویند مثلاً این فرش، فرشِ دستِ دوم است، نه یعنی دومی این شخص است، یعنی اوّلی نیست! حالا ممکن است ده نفر یا بیست نفر این اتومبیل را گرفتند و دارند میفروشند یا این فرش را دارند میفروشند، دست دوم یعنی «مَا لَیْسَ بِأوّل»، چون در کتابهای عقلی ـ لابد خواندهاید ـ میگویند معقول ثانی، یعنی «مَا لَیْسَ بِأوّل»،[24] نه معقول دوم! فرمود: ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ نه یعنی دوبار اگر شما بررسی کنید بینظمی نمیبینید؛ یعنی بیش از یکبار! حالا صدبار هم بررسی کنید بینظمی نمیبینید: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً﴾ خسته میشوید، ولی بینظمی نمیبینید، این ضلع دوم.
ضلع سوم آن است آنچه را که در سوره مبارکه «نساء» گفتیم که اقوال خداست و آنچه در سوره «مُلک» است که افعال خداست، اینها باهم هماهنگ هستند؛ هر چه را که گفت شما بخواهید مصداق آن را پیدا کنید، در اسرار خلقت است و هر چه که در اسرار خلقت است بخواهید منطق آن را تبیین کنید، در قرآن کریم هست. بنابراین بحث از آیات قرآن کریم که سخن از اقوال خداست یک بحث دینی است، بحث از نظام هستی که بحث از افعال خداست نظام دینی است. دانشگاههای ما غرق دین هستند، منتها نمیدانند! مثل همان ماهی که در آب بود از ماهیهای دیگر سؤال میکرد که دریا چیست و آب چیست؟ آنها دارند فعل خدا را بحث میکنند! هر علمی که موضوع آن فعل خداست، این دینی است؛ هر علمی که موضوع آن فعل انسان است، این ممکن است دینی باشد و ممکن است که دینی نباشد! هنر، سینما، خوانندگی، نوازندگی، بافندگی و صنعت، موضوع اینها فعل انسان است و فعل انسان هم ممکن است که حق باشد و ممکن است که باطل باشد؛ اما کسی دارد درباره کار خدا بحث میکند، یک فیزیکدان کار غیر دینی ندارد! دارد بحث میکند که خدا چه کار کرد، حالا قبول و نکول عالِم مطلب دیگری است. حالا فرض کنید که کسی معاصر حضرت امیر(سلام الله علیه) بود و کارهای حضرت امیر را دارد بررسی میکند که حضرت امیر چه کارهایی را کرده است، او که از روایت کمک نگرفته است! او کارهای حضرت را از نزدیک شاهد بود و بررسی کرده است، این کار، کارِ دینی است. حالا اگر کسی بحث بکند که حضرت امیر چه کارهایی را کرده این میشود دینی، دانشگاه که بحث میکند که خدا چه کارهایی را کرده این دینی نیست؟! اصلاً فرض ندارد فیزیک ما، یا شیمی ما دینی نباشد! عالِم گاهی گرفتار نُکول است، این یک حرف دیگری است؛ ولی علم، علمِ دینی است! ما ریاضی غیر دینی نداریم! زمینشناسی غیر دینی نداریم! مگر زمین را او نیافرید؟ این زمینشناس دارد بحث میکند که خدا چگونه زمین را آفرید؟ زمینشناسی، دریاشناسی، ستارهشناسی، نجومشناسی، حیوانشناسی، درختشناسی، فرض بکنیم که این علم غیر دینی است، اصلاً فرض ندارد! منتها بعضی از اینها غافل هستند، باید بدانند که درباره کار خدا دارند بحث میکنند. ما که میگوییم خدا چنین گفت و چنین گفت، علم ما میشود دینی، آنکه میگوید خدا چنین کرد و چنین کرد دینی نیست؟! البته فرق در آن عالِم است که عالِم گاهی متوجه است که دارد چه کاری میکند و گاهی هم متوجه نیست؛ لذا فرمود که این نظام، نظام «حق» است و غیر از خدا احدی هم سهمی ندارد، کارهای خدا یکدست است، گفتههای خدا یکدست است، گفتهها و کارها، کارها و گفتهها یکدست است؛ اگر برهان اقامه کنیم، وقتی به خلقت مراجعه کنید میبیند همین است. وقتی به خلقت مراجعه میکنید بعد سری به قرآن میزنید میبینید که تفسیر همین خلقت است؛ هم قرآن تفسیر ساختار خلقت است؛ یعنی خالق و مخلوق و نظم، هم نظام هستی وجود عینیِ آیات قرآن کریم است؛ لذا فرمود شما غیر خدا را که میپرستید، آنها چه کاری کردند؟ پرسش: دینی بودن وصف علم است یا وصف عالم است؟ پاسخ: دینی وصف علم است، علم یا دینی است یا غیر دینی، متدین بودن برای عالِم است او یا کافر است یا مؤمن. یک وقت انسان میخواهد بحث بکند درباره سینما، خوانندگی، نوازندگی، ریسندگی، بافندگی یا سازندگی، این میتواند دینی باشد و غیر دینی، برای اینکه این علم، موضوع آن فعل انسان است، میتواند حلال باشد یا حرام باشد؛ اما اگر میخواهد دربارهٴ زمین بحث کند! این مسیحی که صوت العدالة[25] نوشت، این علم او علم اسلامی است، چون درباره حضرت امیر است، ولو خودش مسلمان نبود و مسیحی بود! متدین بودن غیر از دینی بودن است! این کار غیر دینی نیست، چون موضوع «کلُّ علمٍ» خصوصیت آن را مشخص میکند و هر علمی را از راه موضوع آن باید شناخت، آن راهی را که مرحوم آخوند رفته، آن راه رفتنی نیست، چون بعد از موضوع و محمول و نسبت، هدف تأمین میشود! شما اگر بخواهید بگویید تمایز به اغراض است، چرا عقب افتادید؟! تمایز به اغراض نیست، یک؛ تمایز به محمول نیست، دو؛ تمایز به سنخی مسائل نیست که سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) بیمیل نبود، سه؛ همه اینها وامدار موضوعاند! آنها عوارض ذاتی موضوعاند، در هر قضیه حرف اوّل را موضوع میزند! اینکه میگویند «أن موضوع کل علم و هو الذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة»[26] اصل آن برای فلسفه و منطق است که عرضی است، موضوع است و عرض ذاتی است؛ اما فقه و اصول که عرضی و ذاتی نیست! یک سلسله قوانین اعتباری است، این حرفها از آنجا آمده است! آنکه گفته است درست گفته، حرف اوّل قضایا و مسائل را موضوع میزند، زیرا موضوع محمول را که عرض ذاتی است جذب میکند، ربط موضوع و محمول به عهده موضوع قضیه است و آن است که محمول را میکشاند! اهداف که بر مسائل مترتّب است، بعد از سامان یافتن مسئله، یعنی بعد از ربط محمول به موضوع سامان میپذیرد. ربط محمول به موضوع زمام و افسار آن به دست موضوع قضیه است، زیرا عرض را آن جوهر به دنبال میکشاند! ما اگر خواستیم ببینیم کدام علم اصول است، کدام علم فقه است، کدام علم هندسه است و کدام علم ریاضی است، موضوع را باید نگاه کنیم! کدام علم دینی است و کدام علم غیر دینی است، باید موضوع را نگاه کنیم! علمی که بحث میکند از فعل امام، از فعل پیغمبر(علیهم السلام) یقیناً دینی است! علمی که بحث میکند از فعل خدا که خدا چه کارهایی کرده، هیچ شکی در آن نیست که فیزیک و شیمی ما دینی است! منتها اینها در دریا هستند و در آب توحید غرق میباشند؛ منتها نمیدانند که این توحید است.
برهانی که در این آیه هست این است که بگویید غیر خدا چه کاری کرد؟ در سوره مبارکه «سبأ» فرمود کسی محترم است که کاری کرده باشد، غیر خدا «بأحد أنحای ثلاثه» دستشان خالی است؛ نه «بالاستقلال» ذرّهای را مالک هستند، نه «بالاشتراک» ذرّهای را مالک هستند، نه «بالمظاهرة» در یک ذرّهای سهم دارند که در سوره مبارکه «سبأ» به طور مفصّل گذشت، فرمود: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَ لاَ فِی الأرْضِ وَ مَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾؛[27] غیر خدا چه سِمَتی دارند که شما به آنها احترام میکنید و سر میسپرید؟ حالا ما کاری به آسمان و زمین ندرایم، یک ذرّهای در عالَم! ذرّهای را شما ثابت کنید که «بالاستقلال» برای غیر خداست، این نیست! ذرّهای ثابت کنید که «بالاشتراک» خدا و غیر خدا مالک او هستند، این هم که نیست! ذرّهای را ثابت کنید که غیر خدا ظهیر و پشتیبان و معاون و دستیار خداست، آن هم که نیست! پس چرا میپرستید؟
میماند مسئله شفاعت؛ شفاعت حق است و شفاعت هم برای پیغمبر و اهل بیت است؛ شفاعت را خدا باید به آنها اذن بدهد، به غیر اینها که اذن نداد! اینجا هم در همین بحث سوره مبارکه «احقاف» میفرماید شما چیزی بیاورید ـ یا از کتب آسمانی یا انجیل و تورات و اینها را بیاورید ـ که این حرفهای شما را امضا بکند یا از کتب اوصیا بیاورید روایاتی که در ذیل این آیه است را ملاحظه بفرمایید، یا مصحف فاطمه(سلام الله علیها) را بیاورید! ببینید در آن مصحف یک چنین حرفهایی هست یا نه؟ در ذیل همین آیه این روایت هست.[28] اگر در مصحف فاطمه بود که غیر خدا سهمی دارد، بله! اگر در مصحف فاطمه بود که غیر خدا چیزی را «بالشرکة» خلق کرده است، بله! اما وقتی که دست همه خالی است، چرا آن را احترام میکنید؟ چرا میپرستید؟ پس هیچ ذرّهای مخلوق غیر خدا نیست، هیچ ذرّهای «بالاشتراک» غیر خدا سهم ندارد، هیچ ذرّهای «بالمظاهرة» ﴿وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ پشتبان و پشتیبان باشند نیست، پس چرا به غیر خدا احترام میکنید؟ اگر این هست، آن وقت اضلاع مثلث کاملاً درست است؛ یعنی گفتار الهی یکدست است، کردار الهی یکدست است و اگر شما بخواهید قول و فعل خدا را هم هماهنگ کنید، یکدست است.
قسمت1/احقاف/تسنیم
منسوب به ابوریحان بیرونی است که اگر آسمان و زمین به حرف دربیایند میشود موسیقی، میشود آهنگ منظم. این موسیقی یک بخش از آن که متأسفانه خارج از مدار حرکت میکند، ولی آن بخش از آن که داخل در مدار است با ساختار خلقت ما هماهنگ است. شما ببینید این هفت میلیاردی که الآن روی کره زمین هستند همه اینها در برابر یک آهنگ گریه میکنند، این مارش عزا را که میزنند همه گریه میکنند، معلوم میشود که این آهنگ گریهآور است فارابی آن کتابی که در موسیقی نوشتند عمیقتر و عریقتر و مفصلتر از کتابهایی است که در فلسفه نوشتند و آن بخشی که برای هفت میلیارد بشر این آهنگ را بنوازند آهنگ شاد است همه میخندند. این با دستگاه خلقت ما باید سازگار باشد تا کسی عصبشناس نباشد، خلقتشناس نباشد، دستگاه بدن را نداند، نمیتواند موسیقی امتحان بکند حرف منسوب به جناب ابوریحان این است که اگر کلّ آسمان و زمین به حرف در بیایند میشود موسیقی، از بس منظم است، چرا؟ چون زیباتر از این محال است. اگر زیباتر از این ممکن بود و خدا خلق نمیکرد به یکی از آن سه تالی بود که «و التّالی بأسره مستحیل».
پس ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ که این جمله «خَلَقَه» مجرور است، محل جرّ است تا صفت باشد برای شیء. هر چیزی را که آفرید زیبا آفرید، این «کان» ناقصه اشیاء. طایفه سوم مشخص میکند که زیبایی خلقت در هندسه داشتن و اندازه داشتن و نظم ریاضی اینهاست. این همین آیه محل بحث است: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾؛ هر چیزی اندازهای دارد. اگر هندسه دارد، اندزه دارد، اندازه دارد، میشود زیبا. چرا ما میگوییم فلان شخص زیباست و فلان شیء زیبا نیست؟ برای اینکه این سرش با صورتش با دستهایش موزون است، میگوییم زیباست و آن کسی که اعضای او هماهنگ نیست، میگوییم زیبا نیست. پس زیبایی خلقت در آن هندسه و سازمان و سازگارِ ریاضیگونه اشیاست که فرمود: ﴿کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾. چون فعل خدا متبوع قانون است، در «کان» تامه، نظم جهان متبوع کار خداست در «کان» ناقصه، سازمان و هندسه ریاضی اشیاء تابع کار خداست در بخش سوم؛ لذا خدا زیر سؤال نمیرود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾. چه چیزی را میخواهی سؤال بکنی؟ از چه چیزی میخواهید سؤال بکنید؟ یعنی یک قانون پیش نوشتهای دارید که بگویید چرا فلان کار را کردی و فلان کار را نکردی؟ هر سؤالی که هست زیر مجموعه فعل خداست؛ لذا فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾، اگر انسان بخواهد دقیق بحث کند میبیند ریاضیوار است، زیباست، مخلوق خداست، هر سه را ذات اقدس الهی آفرید. این عصاره چهار طایفه؛ یعنی اصل خلقت، زیبایی خلقت، مهندسی شده خلقت، مسئول نبودن خالق، این طوایف اربعه زیر مجموعه فصل اوّل است.قسمت 15/قمر/تسنیم
برای اینکه جامعه یک جامعه متمدّن باشد، سه مرحله را باید بررسی کرد؛ اگر جامعه وجود حقیقی داشته باشد، چه اینکه از بعضی تعبیرات سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) برمیآید که امّت، وجود حقیقی دارد، کتابِ امت وجود حقیقی دارد که در سوره «جاثیه» فرمود برای هر امّتی کتابی هست و ما در قیامت این کتاب را آشکار میکنیم، ﴿هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ﴾؛[1] این کتاب، کتاب امت است؛ اگر امت وجود جداگانه دارد، مثل آب و هوا و فضا، پس کتاب حقیقی دارد و اگر امّت وجود جداگانه ندارد، ولی هر فردی یک حیثیّت اجتماعی دارد، پس آن هم یک وجود واقعی دارد و اگر در بخش سوم شد که نه جامعه وجود حقیقی دارد و نه در هر فردی یک حیثیّت تکوینی نسبت به اجتماع هست، میشود یک امر اعتباری. به هر حال بشر با یک سلسله امور اعتباری زندگی میکند؛ تمام این خرید و فروشها و تملّکها و ارثها و داد و ستدها، همه امور اعتباری است. ما چیزی در عالَم به نام «مِلکیت» نداریم، یا به نام «بیع» و «شراء» نداریم، بلکه آنچه در خارج وجود دارد زمین و درخت و امثال آن است؛ اما چیزی به عنوان مِلک داشته باشیم، این یک قرارداد است. بنابراین اگر بخش سوم شد، جامعه متشکل از یک سلسله امور اعتباری خواهد بود که این امور اعتباری نباید لرزان باشد، بلکه باید منظّم باشد. قرآن کریم هم هر فرد را منظم آفرید ـ طبق آن دو فصلِ بیان شده که ساختار انسان چیست؟ محبوب انسان چیست؟ زینت انسان چیست؟ اینها را بیان فرمود ـ و هم بخش روابط اجتماعیِ یکدیگر را بیان فرمود که سه اصل از اصول نظام؛ یعنی قوّه مقنّنه، قوّه مجریه و قوّه قضاییه را در درون خود انسان نهاده که میگویند حکمای یونانِ باستان، برای کشور سه قوّه مستقل از یکدیگر؛ یعنی قوّه مقنّنه، قوّه اجراییه و قوّه قضاییه تنظیم کردند که این قوا تنظیمکننده امور کشور هستند، اینها را از معرفت نفس گرفتند که در درون انسان، این تشکیلات هست. این اصول در ساختار هر فردی هست که فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾.[2] اما برای اینکه جامعه را آرام کند، فرمود شما درباره «گمان» موضع بگیرید و یک جامعه عقلانی و علمی باشید و اگر کسی مشکلی پیدا کرد، اوّلاً نگذارید کسی مشکل پیدا کند، بلکه با تعلیم و تربیت و ارشاد و تبشیر و انذار نگذارید کسی مشکل پیدا کند؛ اما اگر مشکل پیدا کرد، با امر به معروف و نهی از منکر، مشکل او را حلّ کنید. غیبت هم نکنید، چون هیچ اثری ندارد، غیر از اینکه جامعه را لرزان کرده و از یکدیگر جدا میکند. بعد برای تشبیه معقول به محسوس فرمود غیبت کردن مثل این است که کسی برادری داشته باشد، یک؛ این برادر بمیرد، این دو؛ او بخواهد گوشت این برادر مُرده را بخورد، این سه؛ و در اثر تَزاید گناه و ادامه خوی حیوانیّت، این مردهخوری برای او محبوب باشد که این بدترین و ساقطترین درجه است، این چهار. فرمود: ﴿أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾. شما ببینید بعضی از این حیوانات، خوی جلال و جبروت در آنهاست، وقتی بدن یک حیوان را میشکافند، فقط قلب او را میخورند؛ ولی بعضی از حیوانات لاشخور هستند، این لاشخورها قدرت صید ندارند و خودشان صید نمیکنند، بلکه فقط منتظر هستند که کجا مرداری هست، تا از گوشت او استفاده کنند. پَستترین مرحله آن است که انسان، نه تنها به این عمل عادت کند، دوست این عمل باشد! فرمود کسی که غیبت میکند، او مردهخوری را دوست دارد، چقدر این تعبیر، تعبیر سنگینی است! ﴿أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾، این معنی غیبت است. به جای اینکه ما امر به معروف و نهی از منکر کنیم، جامعه را میلرزانیم! فرمود این جامعه لرزان، مشکلی را حلّ نمیکند. اینکه وجود مبارک لقمان به پسر خود گفت: ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾؛[3] یعنی «من الامور التی یَنبغی أن یُعزم علیه»، چون ما هیچ کاری را بدون عزم نمیکنیم! یعنی انسان اگر بخواهد کاری را بدون عزم و اراده انجام بدهد، محال است، همان طوری که دو دوتا پنج تا محال است، انسان بخواهد کاری را بیاراده انجام بدهد، این ممکن نیست، چون «خُلِقَ الإنسانُ مُرِیداً وَ مُختاراً». یک وقت انسان را از جایی به جایی میبرند، این مورد فعل است، نه مصدر فعل، چون او کاری انجام نداده است؛ اما اگر انسان بخواهد کاری را بدون اراده و بدون عزم انجام دهد، این ممکن نیست. لقمان فرمود کارهایی که انسان انجام میدهد، همه کارها از روی عزم و اراده است، ولی به طور عادی انسان بنشیند چند شبانهروز فکر کند که آیا من فلان کار را انجام بدهم یا نه؟ او این کار را روزانه انجام میدهد؛ اما اگر خواست یک کار مهمی را انجام بدهد، این را مدتها فکر میکند، مشورت میکند و تصمیم میگیرد، این را میگویند ﴿مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾؛ یعنی «مِنَ الأمورِ الَّتِی یَنبَغِی أَن یُعزَمَ عَلَیهِ وَ عَلَیها».
جریان حفظ یک جامعه و تمدن جامعه و عقلانیّت آن جامعه، ﴿مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ است. اینکه میگویند عزم ملّی میخواهد! عزم مردمی میخواهد! یعنی کاری است که همه باید برای آن تصمیم بگیرند و مدتها فکر کنند و اجرا کنند، چنین جامعهای جامعه متمدّن خواهد بود. قسمت 18/حجرات/تسنیم
آن دو اصل، خیلی اصل غنی و قویای است؛ یعنی در تدوین علوم انسانی، در تنظیم نیازهای جامعه از نظر تفکیک قوا، خدای سبحان برای انسان قوّه مقنّنه، قوّه مجریه و قوّه قضاییه را قرار داد، هرکدام هم کار خودشان را میکنند و از نظر پذیرش هم فرمود آنگونه که ما انسان را خلق کردیم، او به زیبایی علاقهمند است و زیبایی او در ایمان و عقل و عدل و امثال آن است. آن دو فصل از فصول اساسی است که قانون اساسی برای تدوین علوم انسانی خواهد بود؛ اما این بحث از بحثهای تربیتی و اخلاقی است که به هرکدام از این سه مبنا باشد درست است؛ چه جامعه وجود حقیقی داشته باشد «کما ذهب الیه بعض»، یا وجود حقیقی ندارد، بلکه در هر فردی حیثیّت اجتماعی هست که این هم یک حیثیّت تکوینی است «کما ذهب الیه بعض الآخر»، یا امری قراردادی است که به هر حال ما با قرارداد زندگی میکنیم، همان طوری که بیع و شراء و اجاره و عقود مضاربه و اینها هیچکدام وجود خارجی ندارند؛ ولی با اینها داریم زندگی میکنیم.
برای تکمیل این بحث، آیه سیزدهم را نازل فرمود که ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾. در قرآن کریم یک ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ هست، یک ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾[9] هست و یک ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ که سه بخش را قرآن کریم به عهده دارد: یکی اینکه جامعه اسلامی و ایمانی را میخواهد سامان ببخشد، دیگری بخش منطقهای است که بالاتر از ملّی و محلّی است و جامعه الهی و آنها که به خدا و قیامت و وحی و نبوت معتقد هستند، مثل مسلمانها، یهودیها، مسیحیها و مانند آن که دارای ملّتی هستند، از آنها به عنوان ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾، ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾[10] و مانند آن یاد میکند. بخش سوم قرآن هم بخش بینالمللی است که کاری به ایمان و توحید و کتاب و وحی و اینها ندارد، با جامعه بشری کار دارد که همان حقوق بشر است. به هر تقدیر میفرماید چه مسلمان باشید و چه نباشید، مُلحد باشید یا نباشید، مشرک باشید یا نباشید، اگر انسان هستید، دین برای شما برنامهای دارد. فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، این ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ها ناظر به همین بخش سوم؛ یعنی بخش بینالمللی است که فرمود الآن شما در یک جامعه جهانی زندگی میکنید و به هم مرتبط هستید، شما بدانید که فَخری غیر از فخر الهی نیست؛ تفاخُر نکنید، نژادپرستی نکنید، کسی دیگری را برتر نداند، کسی دیگری را فروتر نداند، برای اینکه اگر شما بخواهید ریشه اصلی را حساب کنید، ما دو تا کار کردیم که هر دو هدفمند است: یکی اینکه در بین این هفت میلیاردی که هستند، هیچ کسی شبیه کسی نیست! نه چهره او شبیه است و نه آهنگ او شبیه است، ﴿اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾؛[11] این از بهترین معجزات الهی است که در بین این هفت میلیارد، هیچ کسی شبیه دیگری نیست! آهنگ هیچ کسی شبیه هم نیست! فرمود این کار را کردیم که یکدیگر را بشناسید و اشتباه نکنید، این کار ماست. در مسائل سیاسی، قبیلهای، قومی و نژادی، این را هم ما ﴿جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾؛ یکدیگر را بشناسید که فلان کس از فلان قبیله است. آن روزها که مسئله شناسنامه و اینها نبود، الآن هم که مسئله شناسنامه است، بهترین راه برای شناسایی، همان شناسایی طبیعی است. فرمود اینها ﴿جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ﴾، پس این دو تا کار را ما کردیم: یکی درباره تکتک افراد که ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾، یکی هم درباره قبیلهها و جمالها. برخیها بر آن هستند که «شَعب» بالاتر از «قبیله» است و «قبیله» زیرمجموعه «شَعب» است؛ بعضی هم به عکس میگویند که «قبیله» اصل است و «شَعب» زیر مجموعه «قبیله» است. «قبیله»، «شَعب»، «حیّ»، «بطن» و امثال اینها، اینها شُعَب فرعی اجتماعاتِ بزرگ و کوچک هستند. فرمود همه اینها یک شناسنامه است، به جای اینکه مشخص شود که این شخص شناسنامهاش چیست؟ کد ملّی او چیست؟ مشخص است که از فلان قبیله است، از فلان نژاد است، از فلان محدوده است، اینها فقط برای این است. قسمت18/حجرات/تسنیم
سلامت جامعه
به هر تقدیر این بخشها را قرآن کریم یکی پس از دیگری ذکر کرد تا جامعه زنده بشود، اوّلاً؛ سالم بشود، ثانیاً؛ و عاقل بشود، ثالثاً. فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾،[16] گاهی ممکن است جهل به عنوان یک بیماری در مقطع دوم قرار بگیرد؛ ولی اصرار قرآن کریم این است که این سه فیض را به جامعه برساند: «الحیاة»، «السلامة» و «العقلانیّة»، اینها را برساند، آن وقت از آن به بعد میشود «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه».[17] اینکه فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾، این را هم در سه مقطع جلوگیری کرده است؛ فرمود خود ظنّ اگر پیدا شده، چون مبادی اختیاری ندارد مَنهی نیست، مگر اینکه کسی عمداً در صدد تحقیق باشد. مبادا حالا این ظنّ را برای اینکه به یقین برسانید جستجو کنید! این جستجو کردن ممنوع است. اگر جستجو کردید و یقین پیدا کردید مبادا بر این یقین خود ترتیب اثر بدهید و غیبت کنید! این غیبت کردن گذشته از آن حرمت جهنم و سوخت و سوز جهنم، به منزلهٴ خوردن گوشت مرده است که آن مرده برادر آدم میباشد! اگر فرمود: ﴿إَنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾،[18] اگر کسی آبروی دیگری را در غیاب او ببرد، مثل اینکه بعد از مرگ او گوشت او را دارد میخورد! پرسش: این معقول نیست! پاسخ: بله، سرّش این است که ما یک عالم مثالی داریم که آن عالم مثال اگر خوب روشن بشود ـ چه برزخ متّصل و چه برزخ منفصل ـ خیلی از تشبیهات و کنآیه را حلّ میکند. اینها تشبیه نیست، اینها تمثیل است؛ یعنی تمثّلِ این اعمال به صورتهای دیگر در برزخ است. وقتی مؤمن رحلت میکند و وارد قبر میشود چند فرشتهٴ خیلی زیبا کنار قبر او هستند، یکی بالای سر، یکی پایین پا، یکی طرف راست، یکی طرف چپ و یکی هم فوق همه اینهاست؛ یکی نماز است، یکی روزه است و سایر احکام و عبادات دیگر هستند که اگر آسیبی بخواهد به این میّت برسد اینها جلوگیری میکنند و یک فرشته نورانی، بالاتر از همه، نه بالای سر او، بلکه بالای قبر او، یعنی بالای بدن او، بر همه اشراف دارد، میفرماید که اگر از شما دفاع ساخته نشد من دفاع میکنم! اگر خطر جلو آمد و از نماز و روزه و زکات و اینها آن قدرت دفاعی دیده نشد من دفاع میکنم، این در جوامع روایی هست «أَنَا الْوَلَایَةُ».[19] اینها اگر کسی چشم برزخی داشته باشد میبیند که بر میت در قبر چه خبر است!؟ آنچه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «کَلا وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِی أَخَذَهَا یَوْمَ خَیْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَیْهِ نَارًا»،[20] همین است. اگر کسی اهل رؤیا باشد، این عالم رؤیا فضیلت و راه خوبی است که انسان با برزخ رابطه پیدا میکند. این روایت را چند بار عرض کردیم مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد هشت کافی نقل میکند[21] که بشر اوّلی میخوابید، ولی خواب نمیدید و رؤیا نصیب او نمیشد، حرف انبیا را هم البته گوش نمیدادند. بعد به انبیا میگفتند اگر ما حرف شما را گوش بدهیم چه میشود؟ گوش ندهیم چه میشود؟ فرمود بعد از مرگ آثار خوب میبینید یا آثار بد میبینید! آنها انکارشان بیشتر شد، میگفتند مرگ پایان راه است، مرگ پوسیدن است، بعد از مرگ که خبری نیست و کسی از قبرستان نمیآید! بعد ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب اینها کرد که اینها در عالم خواب چیزهایی میدیدند. مرحوم کلینی نقل میکند که اینها میآمدند نزد انبیای خودشان و میگفتند اینها چیست که ما در عالم رؤیا میبینیم؟ آن پیامبران اوّلیه میفرمودند اینها نمونهٴ آن حرفهایی است که ما به شما میگوییم! شما توقّع نداشته باشید که کسی از این قبرستان زنده بشود، یا در این قبر نیم متر در یک متر یا دو متر آنجا این خبرها باشد! قبر یعنی برزخ! وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند که برزخ چه وقت است؟ فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ حِینِ مَوْتِهِ»؛[22] همین که انسان مُرد وارد برزخ میشود، این قبر است! اما تشریفات فقهی او که مربوط به دنیا و احکام ماست مربوط به همین قبر و گودال است که احکامی دارد، قبلهای دارد، غسل و حنوط و امثال آن را دارد، وگرنه شخص همین که مُرد وارد عالم برزخ میشود؛ در برزخ از این احکام فراوان است. دو نفر که حالا نامشان را هم نمیبریم از مسلمانهای معروف صدر اسلام بودند، اینها نسبت به سلمان و اُسامه بددهنی و غیبت کردند، بعد وقتی خدمت حضرت رسیدند وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود من آثار گوشت را در دهن شما میبینم! عرض کردند یا رسول الله! ما که امروز گوشتی نخوردیم! فرمود چرا! اینکه از سلمان و اُسامه غیبت کردید همین است![23] این تمثّل است، مستحضرید که ما آیاتی داشته باشیم که بگویند ما از جنگل هیزم میآوریم، یا از جای دیگر موادّ سوخت و سوز میآوریم که نیامده! فرمود که هیزم جهنم خود ظالمین هستند، ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[24] چطور آدم این آیه روشن و صریح را متوجه نمیشود؟! فرمود همین شخصی که ظالم است، این شخص به صورت هیزمِ نسوز درمیآید؛ هیزمِ نسوز مرتّب گُر میگیرد و مُشتعل هست، اما تمام نمیشود. گرچه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[25] آن «حجاره» را گفتند همان بتهایی است که مثلاً تراشیدند؛ ولی «وَقود» آن خود انسان است، «وَقود» آن آتشگیره است. قبلاً در روستاها و شهرها که هیزم مصرف میکردند، چنین مرسوم بود که آن هیزم بزرگی را که دوام بیشتری دارد، آن را کنار اجاق همیشه روشن نگه میداشتند، تا هیزمهای کوچکی را که بعد میآورند برای آشپزخانه، به وسیله هیزم بزرگ آن را روشن کنند، آن آتشزنه است یا آتشگیره است که آن را میگویند «وَقود»، «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار».[26] فرمود «وَقود» جهنم انسانهایی هستند که رهبری کفر را به عهده داشتند، ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾.[27] اینها را قرآن «وَقود» میداند؛ هیزم عادی ـ افراد عادی ـ را هم در سوره مبارکهٴ «جن» فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[28] بعد فرمود شما جهنم را ـ آتش آخرت را ـ با آتش دنیا قیاس نکنید، اصلاً آن آتشی است که درختپرور است، ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾،[29] این آتش کار آب را میکند! درخت آتشی یعنی چه؟ درخت با آب زنده است، نه با آتش! فرمود این درخت جهنم اصلاً با آتش رشد میکند، ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾. حضرت به این دو نفر که حالا اسمشان را نمیبریم، فرمود شما که غیبت سلمان و اُسامه را کردید، من اثر گوشت را در دهن شما میبینم! مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام باقر و امام صادق(سلام الله علیهما) نقل کرد، فرمود که اگر کسی با دیگری رفاقت کند به این منظور که نقطهضعفهای او را پیدا کند که روزی آبروی او را ببرد، این شخص «أَقْرَبُ ... إِلَی الْکُفْرِ» است.[30] جامعه را ما باید آرام و امن نگه بداریم، کار خدایی به عهده خداست؛ نه سؤال قبر تمام شد، نه سؤال برزخ تمام شد، نه سؤال ساهره قیامت تمام شد، نه سؤال جهنم تمام شد، خدا هم فرمود: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾؛[31] کسی جلو نمیافتد که ما عقب بیفتیم. کار خدا را به خدا واگذار کنید! اگر کار خدا را به خدا واگذار کردیم داعی نداشتیم که کار خدایی بکنیم، جامعه آرام میشود. به ما گفتند راز مردم را حفظ کنید! به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ٭٭٭ بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن[32] ما اَسرار مردم را برای چه روشن بکنیم؟ یک وقت است که خودمان میخواهیم ترتیب اثر بدهیم و کاری بکنیم، بله! وقتی میدانیم این شخص فاسد است به او کار نمیدهیم؛ اما حالا آبروی او را ببریم برای چه؟ غیبت او را بکنیم برای چه؟ آنچه از امر به معروف و نهی از منکر بر ما واجب است را که انجام نمیدهیم! لذا فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾؛ چه در آیه قبل و چه در این آیه، هر دو جا سخن از توبه است؛ در آیه قبل فرمود: ﴿مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛[33] این گناهی است که باید توبه کنید. در آیه بعد هم فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ﴾؛ ذات اقدس الهی توّاب و توبهپذیر است، پس معلوم میشود که این گناه عظیمی است! در تعبیرات مفسّران هم آمده است، کسی که با گمان سخن میگوید، یا با گمان در رسانهها چیزی میگوید، یا با گمان در رسانههای کتبی چیزی مینویسد، او اهل سَفَه است، این کار با عقلانیّت سازگار نیست. آدم چیزی را که نمیداند اقدام بکند، کذب مُخبری را در درجه اوّل به همراه دارد و یک سَفَه نفسانی را هم به همراه دارد؛ اگر واقعاً دروغ باشد، افترا را هم در کنار خود دارد. برای پرهیز از کذب مُخبری، پرهیز از سفاهت و پرهیز از افترا، این آیه فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾. این آیه میتواند جامعه را زنده نگه بدارد، سالم نگه بدارد و عقلانی کند، این تعبیرات برای همان جهت است؛ لذا اگر کسی اهل معنا باشد، یا در عالم رؤیا میبیند یا در حالت مَنامیه میبیند. قسمت7/حجرات/ تسنیم
این چگونه آیه سوره مبارکه «مائده» را درمان کند؟ در این آیه فرمود بعضیها یک بیماری دارند تا یک مشکل داخلی پیدا شد، فوراً ارتباط با خارج برقرار میکنند و به آنها اطلاع میدهند و از آنها کمک میگیرند. فرمود اینها کسانی هستند که ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾،[22] این در سوره «مائده» گذشت، فرمود آنهایی که مریض هستند تا مشکلی پیدا شد، فوراً خارج! میگویند شاید اوضاع داخلی برگردد، آنها بیایند ما چرا رابطه خودمان را با آنها قطع بکنیم؟! فرمود اینها مریض هستند، این بیماری را که با آزمایشگاه موش نمیشود حلّ کرد. این با عزت و استقلال و با بیان نورانی حضرت امیر حلّ میشود. حضرت فرمود: «لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ»؛[23] ستم را جز ملّت فرومایه کسی تحمّل نمیکند. بعد هم فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»؛[24] سنگ را از آنجا که آمد برگردان، به کسی سنگ نزن؛ اما سنگخور هم نباش. این علی است! قرآن و عترت، قرآن و عترت، یعنی همین! فرمود به کسی سنگ نزنید؛ اما «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»، این بیان نورانی حضرت است در نهج. سنگ را از آن جایی که آمد برگردانید، همین!
قسمت معارج/ 8/ تسنیم
ببینید این دید با آن دیدی که میگوید: ﴿فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ﴾، نتیجهاش همان دعای ماه مبارک رمضان است که «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ»، «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیض»، «اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ»، این میشود: ﴿وَ مَا هِیَ إِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ اگر این برای بشریت است، این است، این را میگویند تفسیر قرآن به قرآن. تفسیر قرآن به قرآن این نیست که ما این آیه را بررسی کنیم، المعجم را جلو بگذاریم، کلمات این آیه را بررسی کنیم، مشابه این را در آیات دیگر! اینکه از هزار سال قبل تا حالا که همین طور بوده است، این که المیزان نمیخواهد. این با اینکه هیچ کلمهای در اینجا به هم ربط ندارد، میشود تفسیر قرآن به قرآن. چگونه این ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ است، حقوق بشر است و ما همه داریم خودمان را دعا میکنیم؟ ببینید اگر این آقا میگوید که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حیات و مماتش یکی است و از آن دعای حرم نبوی کمک میگیرد، معلوم میشود که خود را مجاز میداند که بگوید که الآن هم اگر کسی وارد بحث تفسیری شد کلمات اهل بیت شد که با کلمات پیغمبر یکسان است، این وارد اتاق فکری پیغمبر شد، این باید صدقه بدهد. آن وقت میداند که چه کار بکند! این برای خودش برنامهریزی میکند.
15/مجادله/تسنیم
فرمود شما سه دایره حلقهوار ترسیم بکنید، این مال را سنگر اوّل قرار بدهید، جان را سنگر دوم قرار بدهید، دین را در آن هسته مرکزی قرار بدهید. فرمود مال را برای حفظ جانتان میخواهید، آبرویتان تأمین است زندگیتان تأمین است، «فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ»؛ این مال را سنگر قرار بدهید که جانتان محفوظ باشد و اگر آن حادثه و رخداد تلخ جلوتر آمد، «فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم»؛ این جانتان را در سنگر قرار بدهید که در این سنگر دوم جانتان فداکاری کند و دینتان که پشت این سنگر هست محفوظ بماند. وقتی شهید شدید دیگر کسی نمیتواند دین را از شما بگیرد، آن وقت اوّل فوز و راحتی شماست. تمام ناراحتیها برای این طرف است، بعد احساس حیات میکنیم. مشکلش این است که ما این حرفها را باور نکردیم، این انقلاب را همین عزیزان باور کردند. این ذکرهای عمومی، تسبیحات اربعه و اینها که همیشه هست، ثوابش هم مشخص است؛ ما این روایات را بررسی کردیم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سربازانش و نظامیانش، اینها که میرفتند به طرف اُحد، چه میگفتند؟ به طرف جنگ بدر چه میگفتند؟ به طرف جنگ حنین چه میگفتند؟ در روایات دارد که گاهی به دستور حضرت میگفتند: «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ» [29] ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ را هم میخواندند. خود ما هم در راهپیمایی این کار را میکردیم. دوستانی هم که با ما بودند در راهپیماییها چه ذکری بگوییم؟ میگفتیم در بدر این طور میگفتند در اُحد این طور میگفتند، در حنین این طور میگفتند. حالا فردا که همه در راهپیمایی میخواهید شرکت بکنید این است. حالا آن مسائل جزئی قابل حلّ است؛ اما شما ببینید دشمن صف بسته که ـ معاذالله ـ با دین مبارزه کند. اگر ـ خدای ناکرده ـ این دین آسیب ببیند رفت که رفت! چندین مسجد در اسپانیای فعلی و اندلس سابق بود، الآن شده کلیسا. همان طوری که باطل «یموت بترک ذکره»، حق مسلّم هم «یموت بترک ذکره»، اینها جلوی چشم ماست. این طور نیست که قصّهای باشد که بگوییم تاریخ بیهقی گفته، سند دارد یا سند ندارد؟ نخیر! همه این مساجد الآن شده کلیسا. پس میشود مسجد ویران بشود، بشود کلیسا. معلوم میشود که پس میشود قرآن برود کنار و ـ معاذالله ـ چیزی دیگر بیاید. حالا خدا به مسئولین ما به دیگران هم توفیق بدهد هم درک صحیح بدهد هم ﴿فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ﴾ بدهد که هم تولید را، هم اشتغال را، هم دین را جدّی بگیرند که ـ إنشاءالله ـ این امانت را انسان به دست صاحب اصلیاش بدهد. قسمت 15/مجادله/تسنیم
آن روز از نهجالبلاغه خواندیم؛ این روایت یعنی در همین جا نهج البلاغه آوردیم و خواندیم؛ حضرت نماز را ذکر میکند، روزه را ذکر میکند، امانت را ذکر میکند، فرمود این امانت مالی، چیزی است که خدای سبحان آن را بر آسمان و زمین عرضه کرد و آنها گفتند ما نمیتوانیم بیتالمال را حفظ کنیم. [30] اینکه میبینید یا سر از اختلاس یا سر از نجومی یا سر از جای دیگر در میآورد برای همین است. اگر انقلاب اسلامی شد و ما در کشور روح و ریحان به سر میبریم، این کشور معطّر شده است، هیچ تردیدی نیست آنها که شامّه سالم دارند بدون تردید بوی عطر در این مملکت میشنوند، ما در زیارت وارث و غیر وارث چه میخوانیم؟ به ما گفتند این زیارت را بخوانید، اینکه مخصوص سیدالشهداء نیست، گفتند کسانی که در راه خدا شهید شدند، شما در کنار قبر آنها بایستید و بگویید: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»،[31] این کشور به برکت خون شما طیّب و طاهر شد، اینها برای چه کسی هست؟ «الی یوم القیامة» این زیارت هست، اینکه مخصوص وجود مبارک حضرت نیست. ما الآن درباره زیارت قبور همین را میخوانیم؛ اگر کشوری به برکت خونهای پاک شهدا طیّب و طاهر شد که شد، قرآن از کشور طیّب و طاهر چه خبر میدهد؟ میفرماید: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛[32] ایران باید میوه طیّب و طاهر بدهد. مگر یک چیز آسانی است که آدم چند هزار شهید بدهد! از صدر اسلام تا حالا این حرف نوبر است! این عزیزان و این جوانها دعا میکردند که شربت شهادت بنوشند! این زیارتنامه برای چه کسی هست؟ این زیارت نامه مکتب ما امامیه است: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». ایران طیّب و طاهر شد، این صغرا؛ کبرای آن را قرآن معین میکند و صغرای آن را اهل بیت. آن ثقل اکبر، کبری را میگوید این ثقل اصغر، صغری را میگوید. فرمود: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ﴾ این جمله خبریه است که به داعی انشاء القا شده است؛ یعنی اخراج کنید از این سرزمین میوه طیب و طاهره را بیرون بیاورید، طهارت، امنیت، عدالت و پاکی و ندزدیدن را ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ﴾؛ یعنی قرآن میخواهد فقط خبر بدهد؟ این دیگر تعلیم کتاب و حکمت نشد! این جملههای خبریه غالباً به داعی انشا القا شده؛ یعنی شما که در یک کشور شهید داده زندگی میکنید، سعی کنید میوه طیب و طاهر و امنیت بدهید. حالا اگر به دیگری نمیدهید لااقل در مال بیتالمال تصرّف نکنید، ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ﴾ البته ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. ما اگر باور کردیم، چه اینکه باور میکنیم شهید، طیّب و طاهر است و نه تنها خودش طیّب و طاهر است، کشور را طیّب و طاهر میکند؛ همین است. فرمود اینها همه اهل نماز شب هستند. قسمت4/ذاریات/تسنیم
اقتصاد اجتماعی
بنابراین وقتی انسان تلاش و کوشش کرد که ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ بشود. سرمایهداری که در بین مسلمین بود در خصوص انصار بود نه مهاجر، آنهم نه سرمایهداری معروف زیاد؛ برای اینکه مسلمینِ آن روز، سرمایهدار معروف آنچنان نبودند. اگر کسی اهل تکاثر و سرمایهداری بود یا مشرک بود یا جزء یهودیها، وگرنه انصار در آن روز سرمایهای آنچنان نداشتند و این آیه مبارکه هم دفعاً و رفعاً جلوی «تداور بین الأغنیاء» را میگیرد و میفرماید به فقرا بدهید! حالا هم که میخواهید به فقرا بدهید اینچنین است و این هم اختصاصی به مسلمین ندارد، هر کسی که مأمور است مال فقرا را به فقرا بپردازد اینچنین است؛ خواه مسلمین، خواه امامِ مسلمین.
اما دربارهٴ خصوص خمس یا «فیء» که محلّ بحث است و این آیه محلّ بحث هم همان را در بردارد که فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ مشابه این روایاتی است که در جوامع روایی ما آمده، این روایات را هم مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کافی نقل کردند، هم مرحوم صدوق؛ منتها کاری که مرحوم کلینی کرد این است که چون مرحوم کلینی هم اصول دین نوشت و هم فروع دین و از نظر تنظیم هم خیلی دقیقتر از مرحوم صدوق و بعد مرحوم شیخ طوسی است چون آنها تنظیم و این تبلیغ را تقریباً از مرحوم کلینی آموختند مرحوم کلینی بحث «فیء» و انفال و خمس را در فروع دین ذکر نکرد؛ یعنی این کافی که هشت جلد است، جلد اول و دوم مربوط به اصول است، جلد هشتم روضهٴ کافی است که مواعظ و قصص و اینگونه از مسائل است، جلد سوم تا هفتم این پنج جلدش فروع کافی است از طهارت تا دِیات. مرحوم کلینی بار خمس و مسئله «فیء» و انفال را در فروع کافی ذکر نمیکند در اصول کافی ذکر کردند؛ ولی زکات را در فروع کافی ذکر میکند سرّش این است که خمس تقریباً جزء شئون امامت است در «کتاب الحجّه کافی» وقتی بحث امامت را، احکام امامت را، اوصاف امام را، شرایط امامت را، وظایف امامت را، اختیار امامت را تبیین میکند، آنجا مسئله «فیء» و انفال و خمس را ذکر میکند. این نشان میدهد که خمس یک امر وِلایی است، این یک امر حکومتی است مخصوص امام است و جزء کارهای امامتِ امام است.
در کتاب شریف اصول کافی جلد اول؛ یعنی بعد از اینکه بحثهای توحید و مانند آن به پایان رسید «کتاب الحجّه» شروع شد، آخرین باب آن این است که «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع کُلَّهُمْ قَائِمُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی هَادُونَ إِلَیْه»؛[9] بعد از این دو باب دیگر دارد: یکی اینکه «بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ(علیه السلام)»؛[10] یکی هم «بَابُ الْفَیْءِ وَ الْأَنْفَالِ وَ تَفْسِیرِ الْخُمُسِ وَ حُدُودِهِ وَ مَا یَجِبُ فِیه».[11] اینکه شما میبینید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، جریان حضرت عبدالعظیم حَسنی(سلام الله علیه) را به حضور امام دهم مشرّف میشود(سلام الله علیه) و عرض عقیده میکند، عقاید خودش را به امام زمان خود عرضه میکند و امام زمانش میفرماید این عقاید حق است بر همین عقیده باش! در آن عرض عقیدهٴ حضرت عبدالعظیم(سلام الله علیه) مسئله اصول دین هست و دربارهٴ مسئله فروع دین، سخن از نماز و زکات و حج و مانند آن است؛ ولی اصلاً سخن از خمس نیست. عدهای به زحمت افتادند که خمس چطور شد؟ چرا حضرت عبدالعظیم اسم خمس را نمیبرد و با این وجود حضرت هادی(سلام الله علیه) میفرماید: این عقیده حق است بر همین عقیده باش «ثَبَّتک الله».[12] خمس چطور شد؟ به زحمت افتادند که آیا خمس داخل در زکات است و هم اینکه حضرت عبدالعظیم فرمود: من معتقد به زکاتم، همین کافی است؛ یا نه، خمس داخل در مسئله امامت است، اگر کسی معتقد به امامت باشد معتقد به خمس و «فیء» و انفال هم هست؛ چون اینها اموال اماماند.
علی ایّ حال این دو باب را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در پایان اصول کافی ذکر کرد نه در بخشهای فروع کافی: یکی «بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ(علیه السلام)» است؛ یکی هم «بَابُ الْفَیْءِ وَ الْأَنْفَالِ وَ تَفْسِیرِ الْخُمُسِ» است. ملاحظه فرمودید، در باب زکات، حرف قرآن کریم این است که ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ بعد فرمود: ﴿وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾[13] و آنهایی هم که به این آیه عمل کردند، باز هم در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» هست که عدهای هستند: ﴿یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ﴾؛[14] یعنی بعضیها هستند که آنچه انفاق میکنند برای تقرّب به «إلی الله» هست؛ منتظر صلوات پیامبرند که پیامبر بر اینها درود بفرستد و مانند آن.
در این «بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ(علیه السلام)» چندتا روایت است؛ چون این روایات فراوان است مضمون آنها مشترک است؛ اگر بعضی از اینها ضعیفاند، بعضی دیگر تأمین میکنند و اما این روایت گرچه مرفوعه هست؛ ولی مضمون آن در روایات دیگر هم هست. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْإِمَامَ یَحْتَاجُ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَهُوَ کَافِر»؛ این کفر ولایی است نه کفر اعتقادی؛ نظیر آنچه که در ذیل مقبوله آمده است که ردّ بر حاکم شرع، ردّ بر امام است و ردّ بر امام به منزلهٴ ردّ بر خداست و ردّ بر خدا شرک است.[15] این شرک یا کفر عملی است نه کفر اعتقادی و نظیر آنچه که دربارهٴ «ترک حج» آمده است یا «ترک صلات» آمده است. «مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْإِمَامَ یَحْتَاجُ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَهُوَ کَافِر إِنَّمَا النَّاسُ یَحْتَاجُونَ أَنْ یَقْبَلَ مِنْهُمُ الْإِمَامُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل»؛ مردم محتاجاند که امام قبول بکند, چرا؟ برای اینکه خدا فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾[16]»[17] اینها ناپاکاند به وسیلهٴ صدقه پاک میشوند و صدقه را تا امام نگیرد اینها طاهر نمیشوند، گرچه یکی از کارهای ائمه(علیهم السلام) همان تزکیه است که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾،[18] یکی از راههای تزکیه هم، دستور پرداخت زکات و دریافت زکات است؛ اما آنچه که انسان را پاک میکند مستقیماً همین عمل است که به دستور آنها پاک میکند. قسمت 6/حشر/تسنیم
﴿وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾ آیاتی که مصرف مال را بیان میکند سه گروه است: آیات خمس، آیات انفال و آیات غنیمت و آنچه که در آیه زکات مطرح است، گرچه طایفهٴ چهارم هست؛ ولی دیگر سخن از مسئله «فیء» و انفال نیست، به انضمام آن طایفه میشود چهار طایفه. مسئله خمس و مسئله انفال در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است، آیهٴ اول سورهٴ «انفال» همین جریان انفال را ذکر میکند که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ سؤال میکنند که انفال را چگونه باید توزیع کرد؟ انفال شامل «فیء» و غیر «فیء» میشود، درآمدهای عمومی است؛ چون مال در اسلام به چند قسمت تقسیم میشود: یک قِسم برای دولت است، یک قِسم برای مردم است، یک قِسم برای اشخاص؛ برای اشخاص همان است که هر کسی با دسترنج خود فراهم میکند، این مالِ شخصی است که هر کسی با دسترنج خود فراهم میکند یا ارث میرسد یا به او هِبه میکنند یا مانند آن. مالِ ملّت و مال امّت همان است که میگویند «فیءٌ للمسلمین» که این اختصاصی به شخص معیّن ندارد، اراضی «مفتوحة عنوةً» و مانند آن میگویند «فیء للمسلمین»، اینها برای ملّتاند نه برای شخص معیّن؛ منتها برای حفظ نظامف ولیّ مسلمین، ولیّ حفظ و تنظیم و توزیع است. قسم سوم اموال دولتی است که اصلاً مال اشخاص نیست، نه مال شخص است نه مال امّت و ملّت. انفال؛ نظیر آنچه که به نام دریاها و کرانهها و کنارههای دریا و موات و جنگلها و اینگونه از امور، «وارث مَن لا وارث له» یا قطایع و سفایای سلاطینی که رخت بربستهاند یا زمینی که «انجلیٰ علی أهلها»، اینها نه برای شخص است نه برای امّت و ملّت، فقط برای دولت اسلامی است برای امامت است و برای شخص ولیّ مسلمین، ولایتِ شخصِ ولیّ مسلمین است نه برای شخص او. خمس هم از همین قبیل است، خمس اینچنین نیست که این بیست درصد برای شخص معیّن باشد یا برای امّت اسلامی باشد این برای امام است برای مقامِ دولت است؛ آن هم اختلاف نظر هست که آیا کسانی که در زمان غیبت به سر میبرند، شخصیّت حقیقی آنها که هیچ سهمی ندارد، شخصیت حقیقی آنها یک فرد عادی است و این اموال برای شخصیت حقیقی آنها نیست وگرنه ارث میبردند و به دیگران ارث میدادند، سخن از شخصیت حقوقی آنهاست؛ یعنی امامت آنها. آیا امامت اینها و ولایت اینها و رهبری اینها؛ یعنی این جهت، این شخصیت حقوقی، مالک این اموال است یا متولّی این اموال؟ اگر امام معصوم(سلام الله علیه) باشد شخصیت حقوقی آن امام؛ یعنی امامت، مالک اموال است؛ یعنی مالک انفال است، مالک «فیء» است، مالک خمس است و ماند آن، و اما اگر امامِ معصوم نباشد شخصیّت حقوقی این ولیّ مسلمین نه شخصیت حقیقی او، متولّی اخذ، حفظ، صرف و توزیع عادلانهٴ اوست؛ مثل اموال موقوفه که متولّی، ولیّ اخذ و حفظ و توزیع است نه مالک، متولّی در توزیع و حفظ و اخذ و صرف نقش دارد، وگرنه مِلک متولّی نیست. این کسی که رهبر مسلمین است مالک وجوهات نخواهد شد، ولیّ وجوهات است متولّی وجوهات است، جهت حقیقی که برای ائمه(علیهم السلام) است آنها مثلاً مالکاند.
﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾؛ این «ذیالقربیٰ»؛ یعنی ائمه(علیهم السلام) که به جای رسول مینشینند، آنها در حقیقت شخصیت حقوقی آنها برای اینهاست، اگر این «لام»، «لام» مِلکیّت باشد و دربارهٴ نایبان آنها، آنها متولّی این کارند نایب این کار نایب مالک حقیقیاند و ولیّ در اخذ و صرفاند. ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ این ﴿لِلّهِ﴾ هم تبرّکاً اخذ نشده است گرچه نامش همهجا با برکت است اما این برای بیان سهم است.
پس در اینجا اشخاص دیگر یتاما و مساکین و مانند آن اصلاً سهمی ندارند و چون آنچه که برای رسول است به امام معصوم بعدی(علیه السلام) میرسد و برای شخصیت حقوقی است، امام معصوم بعدی هم جانشین رسول اکرم هست و مالک انفال خواهد بود؛ این میشود مالهای دولتی که اصلاً کاری به مردم ندارد؛ منتها ولیّ مسلمین چون معصوم است مالِ دولتی را به سود اسلام و مسلمین صرف میکند. پس مال در اسلام به سه قِسم تقسیم میشود مال شخصی، مال عمومی و مال دولت که برای نظام اسلامی است.
آنگاه دربارهٴ انفال اینچنین آمده است و «فیء» چون قِسمی از انفال هست و حُکم جدا دارد برای او حکم جداگانه یاد میکنند. اما غنیمت که در بحث قبل اشاره شد حکم آن از هر دوی اینها فرق میکند و جداست؛ آیهٴ 41 سورهٴ «انفال» این است که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾؛ غنیمت اختصاصی به غنایم جنگی ندارد؛ یعنی آنچه که شما بهره بردید مصداق کاملش البته غنایم جنگی است. در غنمیت همهٴ اینها مال امام نیست؛ بلکه چهار پنجم آن برای همانهایی است که مقاتله کردند و مانند آن، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و «ذیالقربا» و یتاما و مساکین و «وابنالسبیل» است که این میشود بیست درصد و این غنیمت چون مهم است، خدا هم برای اثبات او تأکیدات فراوانی کرده است، هم آنهایی که این مالها را نمیپردازند و اکتناز میکنند آنها را تهدید کرده است، برای اهمیت این مسئله، اول فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا﴾ این کلمهٴ ﴿وَاعْلَمُوا﴾ نشانهٴ اهمیت مطلب است؛ بعد با جملهٴ اسمیه و حرف تأکید یاد کرد، دو؛ و در پایان فرمود: ﴿إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ﴾، سه؛ این سه نکتهٴ تأکیدی نشانهٴ اهمیت مسئله پرداخت خمس است. ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ﴾ که سه نکتهٴ تأکیدی در همین جمله هست.
دربارهٴ زکات اینچنین نیست، دربارهٴ زکات سهمی هم برای خدا هست؛ اما آنجا نه به عنوان «لله»؛ بلکه به عنوان «فی سبیل الله»؛ چون دربارهٴ زکات سخن از اوصاف بودن و مانند آن هست، برای اینکه ذات اقدس الهی منزّه از اینگونه از اموال هست؛ لذا نفرمود «إنّما الصدقات لله»، چه اینکه رسول و ذیالقربیٰ(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم سهمی از زکات ندارند. آیهٴ شصت سورهٴ «توبه» مصارف هشتگانه را ذکر میکند: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾؛ این مؤلّقة قلوبهم که یکی از مصارف هشتگانهٴ زکاتاند، نه برای آن است که واقعاً قلب اینها با مال با مسلمین یکسان بشود که با آیه: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم﴾[5] منافی باشد؛ بلکه برای تقلیل عداوت اینهاست تا اینها کمتر کارشکنی بکنند و مانند آن؛ نشانه آن این است که با این «مؤلفّة قلوبهم»، همان کفرشان تبدیل به نفاق شد، نوعاً اینطور بود. اینها قبل از فتح مکه و دریافت این سهم «مؤلّفة قلوبهم» کافر بودند، بعد هم منافق شدند، نوعاً اینچنین بودند. ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾ که این «فی سبیل الله» برای همیشه هست، زکات هم برای همیشه خواهد بود.
پس توزیع اموال را گاهی به صورت «فیء»، گاهی به صورت انفال، گاهی به صورت خمس، گاهی هم به صورت زکات مشخص کرده است و کسانی که این وجوه شرعی را نمیپردازند در همین سورهٴ «توبه» تهدید کرده است؛ آیهٴ 34 سورهٴ «توبه» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾ آن بهشتفروشیها و آن توبهفروشیها و آن شفاعتفروشیها و مانند آن که در دربار دیگران بود، در کلیسا و کَنیسه بود، زمینهٴ اینگونه از آیات را فراهم کرده است. فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، چه موقع عذاب الیم هست؟ ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَاکُنْتُمْ تَکْنِزُونَ﴾؛ همانهایی که مالِ بیجهت میگیرند، همانهایی که مال را باید بپردازند، ولی اکتناز میکنند و نمیپردازند؛ میفرماید این مال به صورت یک اسکناس یا سکّهٴ غیر قابل سوختن در میآید، اگر پول است به صورت یک اسکناس نسوز در میآید، اگر سکّه است به صورت یک سکّهٴ گداختهٴ نسوز در میآید. سکّهای است که با آن حرارت ﴿بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ در آن حرارت هزارها درجه و بالاتر از حرارتهای شمس و مانند آن، گداخته میشود؛ ولی آب نمیشود چه اینکه اسکناس در آنجا مشتعل میشود ولی نمیسوزد؛ همان پولی که قبلاً به دست یک انسان خیّر بود و در راه خیر صرف کرد، همان پول را یک انسان خیّر میبیند که به صورت روح و ریحان و به صورت گُل در آمده و همان پولی که بعدها به دست یک انسان مُکتنز و ذخیره کننده و مُحْتَکر در آمده، این شخص محتکر میبیند همین پول است که به صورت فلزّ گداخته در آمده؛ چون وضع قیامت غیر از وضع دنیاست. مکانی که صدها بار و هزارها بار اماکن گوناگون در آن مکان ساخته شده است، گاهی میکده شد, گاهی مسجد شد, گاهی مدرسه شد, گاهی خیابان شد, گاهی بیابان شد، آن روزی که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ همه همان مکان را در وضع خاصّ خود در حالت واحده میبینند و این مکان در حالت واحده هم برای همه یا شفاعت میکند یا شکایت میکند یا گواهی میدهد و مانند آن. در حال واحده مکان به صُوَر گوناگون در میآید, پول به صور گوناگون در میآید خلاصه چنین عالَمی است. قسمت 5/حشر/تسنیم
وحدت جامعه
معنای ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ این نیست که همهٴ شما اهل قرآن باشید؛ معنایش این نیست! معنای آن این نیست که همهٴ شما مسلمان باشید، همهٴ شما به قرآن و ثقلین عمل کنید؛ معنای آن این است که همهٴ شما با هم بفهمید؛ ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ با هم این طناب را بگیرید، نه تک تک، با هم که گرفتید یکدیگر را درک میکنید. این سمینارها, کنگرهها, کنفرانسها گوشهای از همین راه است. بحثهای گروهی, کارهای گروهی, کارهای تحقیقی این است، با هم بفهمید؛ نه یعنی همه مسلمان باشید، حالا همه مسلمانید و مشکلی هم حل نشد؛ چون بیهم مسلمانیم نه با هم, بیهم قرآن را گرفتیم نه با هم, این با هم گرفتن غیر از تک تک گرفتن است، وقتی با هم گرفتیم به افکار یکدیگر احترام میگذاریم، هرگز خودمان «میزان العقائد و الأعمال» نمیشویم. اگر چند کلمه درس خواندیم و عالِم شدیم اوّلین روزی است که خود را بدهکار میدانیم نه طلبکار. اگر کسی «فارغالتحصیل» شد از حوزه یا دانشگاه و خود را طلبکار دید او باید دوباره برگردد حوزه یا دانشگاه و درس را از نو شروع کند. اگر کسی خود را بدهکار دید و به افکار دیگران احترام گذاشت و گفت این نعمتی که خدا به من داد اوّلین روز مسئولیت من است که باید من خدمتگزار مردم باشم، این است که هیچ مشکلی پیش نمیآید، او حقّ حوزه یا دانشگاه را ادا کرده است این با هم فهمیدن، یعنی این حرفهایتان را کنار هم بگذارید؛ وقتی کنار هم گذاشتید، آنگاه خیلی از مشکلات حل میشود. ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾؛ یعنی با هم بفهمید، نه هر کسی در راه خودش زحمت بکشد و دیگری را به حساب نیاورد و توقّع داشته باشد که دیگری زیراکس گرفتهٴ او باشد، مثل او فکر بکند، این نخواهد شد.[22] یک راه دارد و آن با هم فهمیدن است وگرنه فهمهای بیهم را نمیشود با هم گِره زد. اگر با هم فهمیدیم، هم برهان، ظواهر دینی را تأیید میکند و هم هر دو راهِ ریاضت «حارثة بن مالک»ها را و هم راهِ «حارثة بن مالک» راهِ حکیم و متدیّن را.
پس یک راه دارد که این مثلّث با هم ساخته بشود، وگرنه از جای دیگر بیاوریم، مثلّث درست کنیم، هرگز تثلیث, تثلیث است توحید نخواهد شد فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ با هم بفهمید. دوتا طلبه که بحث میکنند با هم میفهمند نه بیهم؛ اما یک طلبه که در اتاقش مطالعه میکند دیگری در اتاقش، بیهم قرآن را فهمیدند نه با هم. قسمت 23/حشر/تسنیم
بنابراین فرمود این طور نیست که اگر وضع مالیاش خوب بود مورد عنایت الهی باشد. ما میرویم در وسط همان نعمت اینها را میخواهیم بگیریم. به ما هم هشدار داد فرمود این نعمتهایتان را حفظ کنید و خدا عذابهای او همهاش سیل و زلزله و صاعقه و شهابسنگ و اینها نیست. عذابِ اختلاف هم هست. در سوره مبارکه «انعام» ملاحظه بفرمایید که عذابها را که ذات اقدس الهی میشمارد؛ آیه 61 سوره مبارکه «انعام» این است که تهدید میکند، فرمود اگر ـ خدای ناکرده ـ در برابر نعمت الهی، نظام الهی، قول خدا و پیغمبر بیراهه رفتید بدانید: ﴿هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾، به چند نحومیتواند یک ملّت را بگیرد؛ ﴿وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾، فرشتگان فراوانی را حافظ شما قرار میدهد. ﴿حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾. بعد فرمود اگر ـ خدای ناکرده ـ بیراهه رفتید آیه65: ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ﴾، این شهابسنگها این صاعقهها اینها بیاید، یک؛ ﴿أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ﴾، زمینلرزه روی گسلهای خاص زمین، این دو. بدتر از زمینلرزه و بدتر از شهابسنگ، این عذاب سوم است: ﴿أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾؛ اختلاف داخلی میاندازم که به جان هم بیفتید.
ببینید اختلاف دو قسم است: یک اختلاف در اثر مال است، یک اختلاف در اثر عقیدههای شخصی است اینها با نشست و با کنگره و با این همایشها و با نصیحتها و با کتاب نوشتنها حلّ میشود، اینها حلّ میشود، برای اینکه این اختلاف، اختلاف نظر است وقتی جمعبندی شد راهحلّی پیدا میشود. یک اختلاف مثل غده بدخیم سرطان است که خدا فرمود من اینها را به جان هم انداختم، آن را با چه میخواهیم حلّ کنیم؟ آن را با کنگره و نشست و هفته وحدت و اینها حلّ میشود؟! آن فقط با ناله و اشک حلّ میشود. آنکه با هفته وحدت حلّ نمیشود. اگر ـ خدای ناکرده ـ اختلاف عذابی بود که او در بین ما انداخت، این فقط با ناله و توبه حلّ میشود. درباره یهودیها و مسیحیها در سوره مبارکه «مائده» فرمود من همه اینها را به جان هم انداختم. این عذابی است هم درباره یهودیها هم درباره مسیحیها؛ منتها درباره مسیحیها کمی نرم، درباره یهودیها کمی تُند. درباره مسیحیها دارد که ﴿فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾[15] درباره یهودیها که بدخیماند فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾[16] ما را هم در این بخش سوم تهدید کرد که گاهی زلزله گاهی شهابسنگ گاهی هم اختلاف: ﴿أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾. اینکه با هفته وحدت حلّ نمیشود. آن اختلاف علمی، آن اختلاف نظر، آن اختلاف ممشا، آن اختلافات فکری، اینها با گفتگو و قدر مشترک گرفتن حلّ میشود؛ اما ـ خدای ناکرده ـ اگر بیراهه رفتیم عالماً عامداً در برابر قرآن و عترت ایستادیم، این خطر سوم است، فرمود من اینها را به جان هم میاندازم. این عذابها هم از سبک به سنگین شروع شده است. سبکهایش این است که فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ﴾، حالا شهابسنگ آمده مگر چقدر از بین میبرد؟! ﴿أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ﴾، زلزله آمده، چقدر از بین میبرد؟! اما اختلاف ملّتی را به جان هم میاندازد: ﴿أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ﴾. پس فرمود ما یهودیها را به جان هم انداختیم، مسیحیها را به جان هم انداخیتم، گفتیم گفتیم گفتیم همه آیات را آوردیم اثر نکرد، اینها را به جان هم انداخیتم. اینجا هم فرمود اگر بیراهه رفتید یا راه کسی را بستید، شما را به جان هم میاندازیم: ﴿أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾. این میشود اختلاف، میشود عذاب داخلی. قسمت 23/حشر/تسنیم
نتیجه گیری
از آنجا که عمل، ملاک ارزشمندی انسان در مرحله دنیا می باشد ، هر آنچه انسان از مراحل شناخت حسی و تجربی و اندیشه و عقل می یابد بایستی در این وهله از زندگانی خود به ورطه آزمایش بگذارد یعنی اجرا و اقدام که ما حصل کلیه مراحل شناخت و عقاید و باورهای اخلاقی وی را تشکیل میدهد .
دنیا مرحله ایست که عمل موثر است و حساب کامل و رادع نیست و آخرت مرحله ایست که عقاب و پاداش است و دیگر عمل جایگاهی ندارد .
احکام عملی و فقه اسلامی در واقع باید نبایدهای مرحله اجرا و اقدام می باشند که در قالب احکام 5 گانه و عبادات و معاملات به راهنمایان دینی ما ابلاغ گردیده است و غیر مجتهد موظف است از آن تقلید نماید .
سلامت و نظام اجتماعی نیز به تبع از عمل و اقدامات فردی حاصل خواهد شد تا زمینه های وحدت ، اتحاد و یگانگی جامعه را ایجاد نماید .