دریافت نسخه PDF مقاله - 1533KB
تاریخ نگارش : هجدهم ارديبهشت 1402
اخلاق در قرآن - نظام ارزشی
سروی نیکت
یکی از آن بحث‌هایی که مربوط به حقیقت انسان است و به گذشته و آینده او ارتباط دارد این است که متاسفانه نظام ارزشی نزد انسان مال ، جاه ، ثروت ، مکنت و زمین و باغ است. دین آمده و بگوید نظام ارزشی چیز دیگری است.
در این قسمت فرموده اند که نظام ارزشی را خدا باید معین کند خیلی‌ها خیال می‌کنند که اگر وضع مالی‌شان خوب بشود این گرامیداشت و کرامت خدا برای آنها است نخیر، این چنین نیست این امتحان است و اگر ـ خدای ناکرده ـ مقداری مشکل مالی پیدا کند خدا ـ معاذالله ـ به آنها اهانت کرده، نه! اهانت نکرده است امتحان کرده است
در این قسمت با بعضی از باید و نباید ها و یا همان فضائل و رذائل اخلاقی که در مراحل اجرائی راهبرد نگاری و اقدام و عمل موثر می باشند آشنا میشویم.

کلید واژه : ارزش، تقوی، توکل، صبر، محبت ،
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
اخلاق در قرآن - نظام ارزشی
چکیده
یکی از آن بحث‌هایی که مربوط به حقیقت انسان است و به گذشته و آینده او ارتباط دارد این است که متاسفانه نظام ارزشی نزد انسان مال ، جاه ، ثروت ، مکنت و زمین و باغ است. دین آمده و بگوید نظام ارزشی چیز دیگری است.
در این قسمت فرموده اند که نظام ارزشی را خدا باید معین کند خیلی‌ها خیال می‌کنند که اگر وضع مالی‌شان خوب بشود این گرامیداشت و کرامت خدا برای آنها است نخیر، این چنین نیست این امتحان است و اگر ـ خدای ناکرده ـ مقداری مشکل مالی پیدا کند خدا ـ معاذالله ـ به آنها اهانت کرده، نه! اهانت نکرده است امتحان کرده است
در این قسمت با بعضی از باید و نباید ها و یا همان فضائل و رذائل اخلاقی که در مراحل اجرائی راهبرد نگاری و اقدام و عمل موثر می باشند آشنا میشویم.
واژه های کلیدی :
ارزش، تقوی، توکل، صبر، محبت ،

خلقت عالَم براساس «حق» و جزء خطوط قرمز قرآن بودن آن
حالا وارد بحث اصلی بشویم؛ این بحث اصلی جزء خط‌های قرمز و جامع قرآن کریم است که چندین بار به عبارت‌های مختلف این مطلب را بیان کرده است و آن این است که کلّ نظام به «حق» خلق شده است و در کلّ نظام باطل نیست! ذات اقدس الهی که خالق این نظام است، نه اهل «لَعب» و بازی است، نه در کار او بطلان راه دارد؛ فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ﴾[15] ما بازیگر نیستیم، یک؛ ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾،[16] دو؛ ﴿وَ مَا بَینَهُمَا بَاطِلاً﴾،[17] سه؛ این سه طایفه بیان این مطلب است که بطلان در ساختار خلقت نیست! بازیگری در ساختار خلقت نیست! جزء «حق» در ساختار خلقت نیست!
تبیین براساس حق بودن خلقت عالم در جسم و روح و جامعه
ما از این جهت با سه امر روبه‌رو هستیم: یکی با بدن خود روبه‌رو هستیم ـ ما فعلاً کارمان با آن سیاه‌چاله‌های فلان کُره که نیست! آن یک راه عمیق علمی دارد که اگر بفهمیم «طُوبی لَنا» و اگر نفهمیدیم هم به هر حال باید مشکل خودمان را حلّ کنیم ـ ما بدنی داریم که این ساختارش بازیگری نیست، بطلان نیست و جز «حق» چیز دیگر نیست؛ امر دوم اینکه روحی داریم که آفرینش آن با «لَعب» و بازی نیست، با بطلان نیست و جز «حق» هم نیست! امر سوم اینکه اگر جامعه وجود جدایی داشته باشد، آن هم این‌چنین است و اگر جامعه وجود نداشته باشد، امت وجود نداشته باشد و حقیقت انسان یک حیثیت اجتماعی باشد، آن هم نه لهو است و نه باطل و جز «حق» چیزی دیگر نیست، پس کلّ این نظام «حق» است! اینها جزء خطوط قرمز قرآن کریم است، یک آیه و دو آیه هم نیست؛ عامی نیست که قابل تخصیص باشد، مطلقی نیست که قابل تقیید باشد، تا بگوییم در عالَم، بطلان نیست، مگر در فلان‌جا! در عالَم، بازیگری نیست، مگر در فلان‌جا! اصلاً صدر و ساقه عالَم بازیگری نیست! پس بطلان نیست، بازیگری نیست و جز «حق» نیست که حصر فرمود؛ البته این حصر قابل تخصیص و قابل تقیید نیست. این مطلب را در این آیه محل بحث توضیح می‌دهد.
باطل‌ناپذیری خلقت جسم و روح و جامعه و رسوایی دنیوی کیفر آن
فرمود ما به «حق» آفریدیم؛ یعنی چه؟ فرمود از بدن شما شروع می‌کنیم، این بدن شما یعنی این دستگاه ریه و روده و دستگاه گوارش شما براساس اصول فنّی و طبّی و سلامت خلق شده است، این روده و معده مثل ظرف خالی نیست که هر چه به آن بدهیم بپذیرد؛ اگر چیز صحیح دادی می‌پذیرد، هضم می‌کند و باعث فربهی شما می‌شود، اگر یک غذای مانده و سمّی به آن بدهی بالا می‌آورد و قبول نمی‌کند؛ من این روده را، این معده را و این دستگاه گوارش را این‌طور آفریدم، شما چه کار می‌خواهی با آن بکنی؟ هر کاری که خلاف خلقت آن است با آن بکنی این معده نمی‌پذیرد! این برای بدن است. از بدن برویم بالا، روح شما؛ اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ کینه نظام، کینه ملت، کینه امت، کینه همسایه و کینه برادر مؤمن را داشته باشد، این کینه یک غذای سمّی است، این را اگر در دل خود جا بدهد، یک وقت بالا می‌آورد و آبرویش می‌رود. فرمود این‌طور نیست که کسی در جامعه کینه‌ای نسبت به نظام داشته باشد، نسبت به امت داشته باشد، نسبت به برادر ایمانی داشته باشد یا نسبت به اعضای خانواده‌ و ارحام خود داشته باشد، مگر اینکه ما آن را یک وقت بالا می‌آوریم و آبرویش می‌رود، این کار را نکنید؟! نه در جهنّم، بلکه در دنیا! نه در قیامت، بلکه در دنیا! فرمود این نظام، نظامِ «حق» است! شما با این روحتان چه کار می‌خواهید بکنید؟ اوصاف باطل به این روحتان بدهید، دو روز یا سه روز ممکن است نگه بدارید، دو سال یا سه سال ممکن است نگه بدارید، این در بین امور سه‌گانه فقط یک کار می‌کند: نه هضم می‌کند که از بین برود، نه مستور می‌کند که همیشه در کتمان نگه بدارد، کار سوم این است که بالا می‌آورد، یک وقت آبروی آدم می‌رود؛ کاری آدم انجام می‌دهد، حرفی آدم می‌زند، نوشته‌ای، گفتاری و رفتاری دارد که دفعتاً بالا آورده است؛ فرمود این ساختار خلقت است!در بخش سوم که جامعه است، جامعه اگر وجود داشته باشد و امت هم اگر وجود داشته باشد، آن هم به همین سرنوشت مبتلاست؛ انسان اگر از آن حیث اجتماعی کارهای سیاسی و جمعی بکند، آن هم همین‌طور است؛ لذا ظلم در عالَم نمی‌ماند، اگر کسی بیاید در عالَم بخواهد و براساس ظلم جامعه را اداره کند، او سرنگون می‌شود، هرگز ظلم نمی‌ماند! هرگز اجحاف نمی‌ماند! آن که عالَم را آفرید، فرمود این‌جا جای باطل نیست. این مطلب بارها به عرض شما رسید که کار فلسفه و کلام با کارهای عمومی و جزئی فرق می‌کند؛ فلسفه و کلام مثل آن کوره‌های بلند هستند که شِمش تولید می‌کنند؛ اما گوشواره و انگشتر و اینها را زرگرها باید درست بکنند. علوم جزئی، مثل فقه، مثل اصول، مثل اخلاق و مثل فنون دیگر، اینها مثل زرگرها هستند که گوشواره و انگشتر درست می‌کنند؛ اما آن کورهٴ بلندی که شمش طلا تولید می‌کند، آن فلسفه و کلام است؛ یعنی در جهان چه خبر است؟ ما کار نداریم به این عصر و آن مصر، این زمان و آن زمین، این امت و آن امت، در جهان چه خبر است؟ این علمی که می‌گوید در جهان چه خبر است و هاضمهٴ جهان بطلان نمی‌پذیرد، این فلسفه و کلام است؛ بعد علوم جزئی؛ مثل تاریخ، جامعه‌شناسی، سیاست و امثال آنها که علوم جزئی‌ می‌باشند و زیر مجموعه آن هستند، این شمش‌های طلا را می‌گیرند و به صورت انگشتر و گوشوار درمی‌آورند؛ در فلان شهر این‌طور بود، در فلان کشور این‌طور بود یا در فلان عصر این‌طور بود، در فلان زمان این‌طور بود، این اصل کلّی قرآن کریم است که فرمود هیچ باطلی در عالَم جا ندارد؛ گوارش عالَم آن را بالا می‌آورد، صاحب خود را از بین می‌برد و این هم کیفر اوست ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾، این را ما سرانجام بالا می‌آوریم؛ نه هضم می‌شود و نه مستور می‌شود، نه تبدیل می‌شود به یک عضو سالم و نه همین‌طور مانند دفینه نگهداری می‌شود، این حتماً خودش را نشان می‌دهد و آبروی صاحب خود را هم می‌برد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ﴾، آیا این حرف‌ها بوسیدنی نیست؟! ﴿أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾! قسمت 11/محمد/تسنیم
ارزشهای اخلاقی
در جریان ﴿لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ﴾، [27]بعضی اهل معرفت نقل کردند که یک عرب مقتدر، ادیبی چند بیت درباره فضایل اخلاقی گفت، خیلی هم مباهات کرد و آمد حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، عرض کرد آیا خدای تو درباره فضایل اخلاقی کلماتی مثل آنچه من گفتم سروده است؟ حضرت فرمود مگر چه گفتی؟ سه بیت از آن ابیات خود را خواند که از نظر ادبی البته ابیات ارزنده ای است؛[28] فوراً این آیه ﴿وَ لاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾ نازل شد، اینها چون بلاغت‌شناس و فصاحت‌شناس بودند همین شاعر ادیب گفت: «هذا و اللّه هو السحر الجلال» [29]هرگز ما به این عظمت و به این جلال و شکوه، نه ادراک می‌کردیم و نه می‌توانستیم بگوییم.
مقابله با بَدی راهکار قرآنی در اصطلاح جامعه
غرض این است که این ﴿لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی‌ هِیَ أَحْسَنُ﴾ این آن‌قدر قوی و غنی است که مهم‌ترین شعرای ادیب عرب را هم وادار به خضوع می‌کند و کار اخلاقی هم در همین است، کسی که ﴿ذُو حَظٍّ عَظیمٍ﴾ است، با این راه، جامعه را اصلاح می‌کند، فرمود: در درون ملت و درون‌گروهی با بَدی بجنگید نه با بَد, با بیگانه‌ها ـ اگر کسی بخواهد حمله‌ای بکند ـ او را سر جای خودش بنشانید، مثل همین دفاع مقدس؛ ولی ﴿یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾ [30]نه «بالحسنة السیّء». بد را اصلاح کنید، نه اینکه بد را از بین ببرید؛ بکوشید بدی را از بین ببرید. حالا اگر آخرالأمر نشد, بیان نورانی حضرت امیر در بعضی از خطبه‌ها این است که اگر آن اثر نکرد «کَیّ» [31]یعنی داغ کردن در انتظار شما باشد، اینکه در سوره «توبه» گذشت ﴿یَوْمَ یُحْمی‌ عَلَیْها فی‌ نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی‌ بِها﴾,[32]﴿تُکْوی﴾؛ یعنی داغ می‌شود, اینکه حافظ گفت: «علاج کِی کنمت آخر الدواء الکی»؛ [33]نه علاج کِی کنم، «علاج کِی کنمت آخر الدواء الکی» را از بیانات نورانی حضرت امیر گرفته است که حضرت در بعضی از خطبه‌ها فرمود: حالا که موعظه اثر نمی‌کند، من «کَیّ» می‌کنم, داغ می‌کنم، چون قبلاً برخی از بیماری‌ها را با داغ کردن معالجه می‌کردند.
قسمت17/فصلت/تسنیم
تقوی
اما این مسئله که فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ﴾؛ برای اینکه روشن بشود قیامت هم بهشت دارد هم جهنم دارد هم پاداش دارد هم کیفر دارد بخش کوتاهی در سوره مبارکه «مرسلات» درباره پاداش متّقیان است. درباره متقیان یک بیان نورانی از امام باقر(سلام الله علیه) است که فرمود: اگر درهای آسمان و زمین به روی بنده‏ای بسته باشد او اهل تقوا باشد خدا او را نجات می‏دهد.[12] آنچه الآن شما می‏بینید مشکل جامعه ایران شیعی را نجات داد همین تحمل او در برابر این تحریم‏هاست این تحریم خیلی کمرشکن است؛ از طرفی هم خیانت‏های داخلی کمرشکن است اختلاس داخلی و نجومی داخلی کمرشکن است از طرفی هم تحریم‏ها کمرشکن است اما به هر حال ایران راست‏قامت ایستاده است. یک بیان نورانی مرحوم کلینی در جلد هشت کافی از اهل بیت در حضور اهل بیت نقل کرده است که آن بیان خیلی درس‏آموز است. وقتی خواستند اباذر را از مدینه تبعید کنند دستور باطلی رسید که هیچ کس اباذر را بدرقه نکند ولی وجود مبارک حضرت امیر اعتنا نکرد حسینی(سلام الله علیهما) هم حضور داشتند، برخی از اصحاب خاص حضرت هم حضور داشتند. اباذر را تا مرز مدینه بدرقه کردند وقتی خواستند او را به ربذه تبعید کنند. ربذه یک منطقه بسیار ضعیفی است بین مدینه و مکه که الآن کسی بخواهد چهار تا بز داشته باشد آنجا را اداره کند سخت است چه برسد به آن روز، خیلی کم‏آب است خیلی سخت است. قبر مطهر اباذر هم در آن سنگ‏هاست اثری از قبر نیست ولی می‏دانند که اینجا قبر اباذر است. وقتی خواستند او را تبعید کنند هر کدام از این ذوات قدسی وجود مبارک حضرت امیر امام حسن امام حسین(علیهم السلام) فرمایشی فرمودند. بعد توصیه کردند او را به صبر و بردباری. ظاهراً این را خود اباذر گفت آن هم در حضور حجت الهی گفت و اگر این حرف اغراق بود یا مورد قبول نبود آنها اعتراض می‏کردند. حرف اباذر این است که من در مکتب شما این را آموختم که اگر هیچ قطره بارانی از بالا نیاید و بستر زمین نظیر مس یک فلز گداخته باشد که هیچ علفی از روی زمین نروید من معتقد هستم که خدا می‏تواند رازق باشد؛ یک چنین اعتقادی حق است و آدم راحت است، این آدم را نجات می‏دهد همین طور هم بود و وجود مبارک حضرت امیر این را تصدیق کرد؛[13] منتها ما همین مقداری که بلدیم عمل بکنیم و بین ما خلافی نباشد اختلاسی نباشد، بانک‏های ما تشکیلات ما مسئولین ما همین مقداری که هست یقیناً خدا رفاه همه را تأمین می‏کند این فایده قرآن کریم است این فایده مائده الهی است. در ذیل آیه: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾[14] از وجود مبارک امام باقر حدیث است که اگر تمام درها بسته باشد خدا نجات می‏دهد چون درها در برابر خدا که بسته نیست، او ﴿عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾[15] است. وقتی هاجر به ابراهیم(سلام الله علیهما) گفت «الی من تدعونا»، حالا موقع خداحافظی شد. آنجا هیچ ـ به نحو سالبه کلیه ـ هیچ جا برای زندگی نبود آن اطرافیان که دامداری داشتند و باغداری داشتند فاصله‎های خیلی زیاد اصلاً می‎دیدند پرنده‎ای در فضای مکه پرواز نمی‎کند برای چه چیزی پرواز کند؟ کجا برود؟ نه آبی آنجا هست نه علفی است نه زندگی است؛ پرنده به هر حال یک جایی می‎رود که آبی بنوشد. بعد از یک مدتی دیدند که پرنده‎ها حالا پرواز می‎کنند روی سر مکه آنجا هم رفت و آمد دارند. هاجر(سلام الله علیها) به وجود مبارک ابراهیم خلیل گفت شما حالا مأموریت پیدا کردی من و اسماعیل را اینجا گذاشتی می‎خواهی بروی بسیار خوب، «إِلَی مَنْ تَدَعُنَا» به چه کسی می‎سپاری؟ اینجا احدی که نیست نه آبی است نه زندگی است به چه کسی می‎سپاری داری می‎روی؟ وجود مبارک خلیل حق که «خلیل من همه بت‎های آزری بشکست»؛[16] گفت «إِلَی رَبِّ هَذِهِ الْبَنِیَّة» این سرزمین به هر حال صاحبی دارد چه عقیده‎ای است! او هم گفت چشم. این باور کردنی نیست، احدی در این سرزمین نیست. بعد وقتی که ناله این کودک درآمد این «هَلْ بِالْبَوَادِی مِنْ أَنِیس‏»[17] بین صفا و مروه چند بار گشت زیر پای اسماعیل چشمه زمزم جوشید، الآن بیش از چهارهزار سال است الآن ما که در منطقه‎های تابستانی می‎رویم کناره‎های دماوند، این شهر دماوند دامنه کوه دماوند است. سالی که برفش کمتر باشد این چشمه خشک می‎شود با اینکه چند قدمی قله است برف فراوان می‎آید باران زیاد می‎آید، منتها اگر یک قدری سالی یک قدری کمتر باشد این خشک می‎شود. مکه که جای برف و تگرگ و باران زیاد نیست این خداست. اینکه به نسیه وعده نمی‎دهد اینکه به چیزی شده وعده می‎دهد فرمود: «إِلَی رَبِّ هَذِهِ الْبَنِیَّة» این سرزمین به هر حال صاحبی دارد، به صاحبخانه دادم، به صاحب این سرزمین دادم. پس همان بیان نورانی که مرحوم کلینی در حضور وجود مبارک حضرت امیر رخ داد او را نقل کرد این می‎شود حق؛ هم این جریان و اصل کلی هم این است که ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾. کمی ما مقاومت بکنیم و قدری مسئولین به عقل و عدل بیایند این کشور بهشت است چون همه چیز در آن هست. غرض این است که اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ مقداری از بیت‎المال بگیرد این در دستش می‎ماند. این شخص اگر از جهنم نمی‎ترسد از آبروریزی بترسد؛ این طور نیست که یک وعده خشک و خالی باشد. فرمود عالم مثل حلقات ریاضی است اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ این عدد هشت را که بین هفت و نُه است بگیرد در دستش می‎ماند یک روز بعد از فلان اختلاس در می‎آید نجومی در می‎آید رسوایی در می‎آید. فرمود: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾[18] با هندسه با اندزه. حرف همین طور است نگاه همین طور است مال همین طور است حق همین طور است حکم همین طور است. قسمت 6/مرسلات/ تسنیم
قرآن می‌فرماید متقین «عند الله» هستند؛ یعنی عند ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ هستند, عند ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ شدن؛ یعنی نورانی شدن, لذا در این آیه محل بحث سوره«حدید» فرمود: ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ﴾ آن چه که نمی‌گذارد انسان به این اجر و آن نور برسد, ادوار پنج‌گانه است، اگر کودک و نوجوان است که سرگرم لعب و لهو است, به دوران جوانی واگذار می‌کند; به دوره جوانی که رسید, گرفتار خوش‌پوشی و آرایش است، به دوران کهولت ارجاع می‌دهد; به مرحله کهولت که رسید, گرفتار فخرفروشی مقام و مانند آن است, به دوران شیخوخیت ارجاع می‌دهد; به دوران کهنسالی که رسید, سرگرم تکاثر اموال و اولاد است ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ﴾, تا اینکه ﴿زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾؛ این اول و وسط و آخر دنیا. برای این هم مثلی ذکر می‌فرماید; می‌فرماید مثل اینکه بارانی ببارد, سرزمینی را سبز و خرم بکند, کشاورز یا غیر کشاورز را خوشحال و شگفت بیاورد که آنها در شگفت قرار بگیرند؛ اما طولی نمی‌کشد که خزانی در پی است با یک هیجان این را پژمرده می‌کند و می‌خشکاند و به صورت کاه در می‌آورد، این دنیاست، دنیا برای هیچ کسی میوه نشده کاه می‌شود: ﴿کَمَثَلِ غَیْثٍ﴾ مانند بارانی که می‌بارد ﴿أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ﴾, وقتی که بارید کفار بیش از مؤمنین از زرق و برق دنیا لذت می‌برند و فریب می‌خورند و دل‌باخته هستند وسر می‌سپرند، یا ﴿أَعْجَبَ الْکُفّارَ﴾؛ یعنی «اعجب الزرّاع لان الزارع هو الحارس و هو الکافر لانه یدخل و یستر الزرع»؛ چون «الکفر هو ستر»، زارع چون این بذر را در دل خاک که مستور می‌کند, از زارع به کافر تعبیر می‌شود، او پوشاننده است: ﴿أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ﴾ یا کفار در برابر مؤمنین که او بیش از دیگران فریب دنیا را می‌خورد یا کفار؛ یعنی زرّاع. زرّاع از سرسبزی و خرمی این گیاه و این محصول در شگفت‌اند، طولی نمی‌کشد که با یک تندباد خزانی, هیجان و خشکی دامن‌گیر این گیاه سرسبز می‌شود و این را در هم می‌کوبد و به صورت کاه در می‌آورد: ﴿کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ﴾ مانند بارانی که به وسیله باران رشد و نمو پیدا می‌کنند که در حقیقت انبات او است و نبات او, در شگفتی قرار می‌گیرد: ﴿ُثمَّ یَهیجُ﴾ این نبات; هیجان, آن تندبادِ خزانی است که این را خشک می‌کند با یک وزش باد این می‌لرزد و می‌خشکد، خشک شدن به دنبال اضطراب، ﴿فَتَراهُ﴾ بعد از خشک شدن و هیجان ﴿مُصْفَرًّا﴾ زرد می‌شود, بعد ﴿ُثمَّ یَکُونُ حُطامًا﴾ در هم کوبیده و به صورت کاه در می‌آیند «حطام»؛ یعنی کاه. این اول و آن وسط و آن آخر دنیاست; اما در آخرت آخرت سه مرحله دارد هر سه مرحله آن حقیقت است بدون کمترین تخلف یک مرحله آن عذاب الهی است به نام جهنم که حقیقت است, یک مرحله‌ آن بهشت الهی است به نام رحمت و ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[18] که حقیقت است, یک مرحله فوق جهنم و بهشت است که مقام رضای الهی و قرب الهی و محبت الهی است. فرمود: ﴿فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ﴾ شما باید از یکی از این سه مرحله حساب ببرید یا از جهنم باید حساب ببرید که احکام الهی را «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» انجام بدهید یا باید به بهشت دل ببندید که احکام الهی را «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» انجام بدهید یا عبادت شما همانند عبادت آزادگان و احرار باشد که نه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است, نه «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة», بل«وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک‏»[19] است, برای آن دل بندید و عبادت بکنید; چاره غیر از یکی از این سه کار نیست. اگر جزء ضِعاف و اوساط از مؤمنین هستید یا ترس از جهنم وادار کند یا شوق به بهشت و اگر جزء ابرار و مقربین هستید که فوق اوساط هستید و جزء اوحدی از اهل ایمان هستید، رضوان الهی شما را به اطاعت جذب کند. این بیان تنها از حضرت امیر(سلام الله علیه)[20] نیست، از سید الشهداء(سلام الله علیه)[21] است، از امام صادق(علیه السلام)[22] است که عبادت‌کنندگان سه قسمت هستند: عده‌ای خداوند سبحان را عبادت می‌کنند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ», این عبادت بردگان است; عده‌ای خداوند سبحان را عبادت می‌کنند برای نیل به بهشت و ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾, این عبادت سوداگرانه است; عده‌ای خداوند سبحان عبادت می‌کنند, چون او کمال محض است و عبادت او؛ یعنی تقرب به کمال محض, برای اینکه او شایسته معبود بودن است و بر اساس محبت او را عبادت می‌کنند که این عبادت احرار است. هر سه قسم صحیح است; همین تقسیم عبادت به سه قسم, نشانه صحت او است و اگر احیاناً در فقه بعضی شُبهه کردند که اگر کسی «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» عبادت کند عبادت او باطل است، درست نیست, چون همین روایت که عبادت را به سه قسم تقسیم کرده است نشانه صحت عبادت‌های سه گانه است مگر اینکه درجاتی دارد یا انسان باید «خوفاً من العذاب الشدید» عبادت کند، آن یک واقعیت است یا «شوقاً الی المغفرة من الله» عبادت کند که آن هم واقعیتی است یا «شوقاً الی الرضوان» عبادت کند تا به مقام رضا برسد, هر چه او می‌دهد نیکو است و از او غیر او را نخواهد که خود او سِمت بنده‌پروری می‌داند, حیف است انسان از خدا چیز بخواهد, زیرا کریم هرگز بنده را رها نمی‌کند, از او خود او را بخواهد; این همان مناجات محّبین امام سجاد[23] و دیگر معصومین(علیهم السلام); این سه مرحله در قیامت است و همه این مراحل سه‌گانه واقعیت است.
قسمت 14/حدید/تسنیم
توکل
این‌طور نیست که اگر کسی بین خود و بین خدای خود را اصلاح بکند وضع مالی او خوب می‌شود، چنین وعده‌ای را دین نداده است؛ اما اگر کسی تلاش و کوشش بکند، برابر تلاش و کوشش خود بهره صحیحی می‌برد. عمده آن است که فرمود تلاش و کوششتان از یادتان نرود ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾،[7] ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾.[8] تنبلی و بیکاری و شمّ اقتصاد نداشتن و کارها را به دست دیگری رها کردن و توکّل نابجا داشتن، این با ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ و ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾ سازگار نیست! فرمود روی دوش زمین سوار بشوید: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾؛ مِنکَب یعنی شانه؛ روی دوش زمین حرکت کنید، روی کوه‌ها و تپّه‌ها حرکت کنید این معدن‌ها را استخراج کنید! انسان بنشیند و بگوید ذات اقدس الهی روزیِ مرا تأمین می‌کند، این بین خود و بین خدای خود را اصلاح نکرده است! فرمود ما این چیزها را به شما یاد دادیم که شما این امور را فراهم بکنید ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾! رایگان بنشینید و درس اقتصاد نخوانید و از دل زمین بی‌خبر باشید، این دستور خدا نیست. فرمود: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ مِنکَب یعنی دوش؛ اگر کسی بخواهد روی دوش اسب سوار بشود زحمت و تلاش و کوشش می‌خواهد! فرمود روی دوش زمین حرکت کنید، این معدن‌ها را شناسایی کنید، دربیاورید و استخراج کنید تا زندگی‌ شما تأمین ‌شود. همان‌طوری که در بحث‌های نظامی فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾، «انتصَرَ» یعنی «انتقَمَ»؛ فرمود اگر ذات اقدس الهی می‌خواست نیازی به شما نبود و از کفّار انتقام می‌گرفت؛ اما ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[9] یا ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ همه این کارها بود که خدا انجام داده است، فرمود: ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾ شما را می‌آزماید که به کمال خودتان برسید، این در مسائل نظامی و جهاد بود.
در مسائل اقتصادی هم فرمود که شما همین‌طور بنشینید و بگویید «اَللّهُمَّ ارْزُقْنا»! در بحث‌های روایی می‌فرماید یکی از گروه‌هایی که دعای آنها مستجاب نیست، طبقه‌ای است که کم‌کار یا بیکار می‌باشد؛ درس اقتصاد نمی‌خواند، زمین را نمی‌شناسد، دل زمین را نمی‌شناسد، کیفیت استخراج برکات زمین را یاد نمی‌گیرد، دعای این طبقه مستجاب نیست! فرمود که شما تا دوش زمین سوار نشوید و از دل زمین خبر نداشته باشید و این معدن‌ها را در نیاورید گرفتار فقر هستید! ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ و ﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾، آن وقت ما دلمان می‌خواهد با دعا مسئله حلّ بشود؛ البته گاهی با دعای ولی‌ّای از اولیای الهی، مثل اینکه با خواندن یک حمد بیماری را شفا می‌دهد، آن برای اولیای الهی است و مستجاب الدعوه‌ها و مانند اینهاست؛ آن راه باز است؛ اما رفتن آن راه سخت است. اما در راه‌های عادی و ﴿عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در جریان نخل‌های اطراف مدینه بارها و بارها کَند‌و‌کاو کردند ـ چون آنجا منطقه کم‌آبی است ـ تا آب بجوشد؛ باغبان حضرت می‌گوید روزی وجود مبارک حضرت امیر آمد و کلنگ را ـ مِعْوَل ـ از ما گرفت و مثل گذشته‌ها به سراغ کَندوکاو رفت، چند بار کَندوکاو کرد که از چاه آبی دربیاید، امروز تلاش و کوشش کردند سنگی در بین راه بود که آن سنگ را گرفتند، وقتی سنگ گرفته شد آب از چشمه جوشان بالا آمد، همین که آب از این چشمه ـ واقع در مدینه ـ بیرون آمد، هم‌زمان وجود مبارک حضرت صیغهٴ وقف را خواندند فرمود: «أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا صَدَقَة».[10] اگر بنا بر این بود که با دعا وبا استجابت حلّ بشود که وجود مبارک حضرت امیر آن همه تلاش و کوشش را برای باغداری و کشاورزی انجام نمی‌داد! نظام عالم بر تلاش و کوشش است، هم در مسئله جنگ فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ و هم در مسائل اقتصاد فرمود شما مادامی که از دل کوه خبر ندارید باید گرسنه بمانید! باید بدانید دل این کوه چه خبر است؛ یا نفت و گاز است یا معادن دیگر است، اگر از دل کوه با فهم اقتصادی آگاه نشدید فقر برای شما یقینی است؛ این «ضَرَبَ اللَّهُ عَلَیهِم کذا و کذا» این است، غرض این است که نظام عالم براساس تلاش و کوشش و پیگیری مداوم است. پرسش: از این قسمت که فرمود: ﴿حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾، آیا می‌شود نتیجه گرفت جنگی اگر اتفاق افتاد تا آن وقتی که به پایان نرسید ؟ پاسخ: آن هم هست! یک وقت است که قصد جنگ دارند؛ اما یک وقت است که ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾.[11] در سوره مبارکهٴ «توبه» که در اواخر عمر حضرت نازل شد و تقریباً نظر نهایی حکومت اسلامی درباره جنگ و صلح است، فرمود مادامی که کاری با شما ندارند شما هم کاری نداشته باشید ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾، مادامی که کاری با شما ندارند! ولی شما همیشه در حالت آماده‌باش باشید که مبادا یک وقت فریب بخورید و بیگانه به کشور شما حمله کند، این وظیفه شبانه‌روزی هر مسلمان است که مرزبانی کند! اما هیچ وقت شما به کسی حمله نکنید ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾. اما حِذر بودن ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾،[12] هوشمند بودن، از نفوذ منزّه بودن و نفوذی را راه ندادن این دستور رسمی است! فرمود هوش خود را از دست ندهید، فرمود: ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾، این ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ یعنی هوشتان همیشه در دستتان باشد! این‌جا که فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ به مسئله شهادت و رحلت شهیدانه عدّه‌ای می‌رسد، بعد فرمود همان‌طوری که دنیا نظامی دارد، رهبری دارد، زندگی دارد، یک رفاه و گزارشی دارد، مشابه همین صحنه یا غنی‌تر و قوی‌تر برای شهدا بعد از مرگ است. ما در دنیا «بال» و شأن مردان الهی را اصلاح می‌کنیم که فرمود: ﴿وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾؛[13] اما ﴿وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾ اینها یک زندگی اجتماعی دارند، اینها نزد ما زنده‌اند، نزد ما روزی دارند و تنها مشغول بهره‌برداری نیستند؛ اینها همان‌طوری که در دنیا به فکر دیگران بودند، الآن هم مرتّب به فکر دیگران هستند، ما باید شأن اینها را اصلاح کنیم؛ آن فعل ماضی که در آیه دو هست ﴿وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾ یعنی «شأنهم» که مربوط به مسائل دنیاست؛ اما این فعل مضارع که در بخش‌های بعدی می‌آید ـ آیه چهارم همین سوره مبارکه که مربوط به شهداست ـ فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ اینها که در راه خدا شربت شهادت نوشیدند، هیچ عملی از اعمال اینها گُم نمی‌شود و همه اعمال اینها محفوظ است! هر کار خیری که کردند و هر قدمی که برداشتند! در بخش‌های پایانی سوره مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً﴾؛[14] یک بند کفشی، یک بند پوتینی، یک مجاهدی یک سربازی به سرباز دیگر کمک کرد در نامه عمل او محفوظ است! ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً﴾؛ یک تکه نانی را کسی به دیگری داد یا یک شربت آبی را به او داد ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً وَ لاَ یَقْطَعُونَ وَادِیاً﴾؛ هیچ قدمی بر نمی‌دارند در میدان شلمچه یا غیر شلمچه، مگر اینکه همه آنها را ما می‌نویسیم و نزد ما ثبت است! ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً وَ لاَ یَقْطَعُونَ وَادِیاً﴾؛ هیچ دشمنی را نمی‌ترسانند، مگر اینکه این در نامه عملشان ثبت است؛ هیچ دوستی را خوشحال نمی‌کنند، مگر اینکه در نامه عملشان ثبت است. این تثبیت اعمال ریز و درشت در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «توبه» هست، این‌جا می‌فرماید همه اعمال این شهدا محفوظ است، این یک؛ بعد ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾، اینها زنده‌اند! یک شخص واحد که نیستند، اینها سازماندهی می‌خواهند؛ هم اعمال اینها را حساب شده به آنها می‌دهیم، هم راهی را که اینها در برزخ باید طی کنند به اینها نشان می‌دهیم، هم راهی که از برزخ به بهشت می‌رسند را به آنها نشان می‌دهیم، هم مقصد را به ایشان نشان می‌دهیم و هم مقصود را در مقصد به ایشان نشان می‌دهیم! همه اینها هدایت است، هدایت‌هایی که مربوط به برزخ و «ساهره» قیامت است، در طریق بهشت است و در خود بهشت است! هدایت این پنج ـ شش مرحله را ما به عهده داریم و ﴿سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾؛ شأن اینها را اصلاح می‌کنیم. مهم‌ترین شأنی که شهید دارد، این است که این منتظر است ببیند که همراهان او در کجا هستند؟! مستحضرید که دیگران هم البته به اعمال خیرشان می‌رسند؛ اما آن‌طوری که برای مجاهدان و مهاجران و شهدا قرآن کریم برنامه‌ریزی کرده، به صورت مبسوط برای دیگران چنین برنامه‌ریزی نکرده است. شهید وقتی وارد آن صحنه شد، قرآن کریم فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا﴾،[15] یک؛ ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾،[16] دو؛ اینها زنده‌اند، خوشحال‌ هستند و روزی می‌خورند؛ اما اینها بخشی از کارهای شهداست! اینها کار رسمی دارند، رسمی یعنی ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾،[17] ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ فعل مضارع مفید استمرار است، مرتّب با ذات اقدس الهی و مأموران الهی در ارتباط هستند و می‌گویند گوشی دست ما باشد! اینها که راهیان راهِ ما بودند الآن کجا هستند؟ ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ یعنی به ما بشارت بدهید، ما آمدیم این‌جا که عدّه‌ای به دنبال ما راه بیفتند، ما که نیامدیم این‌جا استراحت کنیم! مژده بدهید اینهایی که به دنبال راه افتادند الآن در چه حالتی هستند؟! اینها هرگز به فکر آنهایی که در خانه‌هایشان پارک کردند نیستند! به فکر «قاعدین» نیستند! به فکر «قائمین» هستند، به فکر راهیان راه شهادت‌ می باشند، به این فکر هستند که خدایا! یک عدّه با ما کاری نداشتند و ما هم با آنها کاری نداریم، هر چه که هستند! اما یک عدّه با ما بودند، از اینهایی که با آنها بودند تعبیر قرآن این است که ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾،[18] این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدم ملکه است؛ مثلاً کسی که اصلاً وارد حوزه نشده، نمی‌گویند این مجتهد نشد؛ اما به کسی که وارد حوزه شده و سالیان متمادی درس می‌خواند، می‌گویند هنوز مجتهد نشد؛ یعنی خیلی تلاش و کوشش کرده، ولی ممکن است در آینده به مقصد برسد. این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ عدم ملکه است، شما ببینید اگر کسی از تهران حرکت نکرده و اتومبیل او در پارکینگ پارک است، برخی‌ها با این آقا همسفر بودند، منتها وسیله‌ آنها کُند بود که در راه رشدی نکردند و توقف داشتند و به مقصد نرسیدند، آنهایی که هنوز حرکت نکردند از آنها تعبیر نمی‌شود به اینکه هنوز نرسیدند، می‌گویند هنوز راه نیفتادند؛ اما اینها راه افتادند و در راه هستند، به اینها می‌گویند: ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ این عدم ملکه است! ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ یعنی اینها در راه هستند و هنوز نرسیدند، شهدا با اینها کار دارند! مرتّب به خدا می‌گویند خدایا! مژده بده اینها در کجا هستند؟ چقدر مانده به ما برسند؟ چقدر مانده به مقصد برسند؟ این ﴿الَّذِینَ﴾، ﴿الَّذِینَ﴾، ﴿الَّذِینَ﴾ کار آنهاست! پس معلوم می‌شود که آنها بیکار نیستند؛ فعل مضارع هم هست، مفید استمرار هم هست، دائماً هم شهدا سؤال می‌کنند که همرزمان ما کجا هستند؟ آنها که در خط فکری ما هستند، در راه انقلاب هستند، در راه امام هستند و در راه شهدا هستند اینها کجا هستند؟ به ما بشارت بده! یعنی توفیق بده که اینها این راه را به خوبی ادامه بدهند و ما با هم برسیم ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾، با دیگران کاری ندارند! یک گروهی هستند، برنامه‌ای دارند و حیاتی دارند باید بعضی از آنها را خدا اصلاح کند! بنابراین با مُرده‌های دیگر فرق می‌کنند، مُرده‌های دیگر مُرده‌اند و در کارهای خودشان هستند؛ البته هر کسی نعمتی دارد و در همان نعمت خاص خودش است. همان‌طوری که در دنیا به فکر دیگری نبود، آن‌جا هم هست به فکر دیگری نیست و به فکر خودش است؛ آدم خوبی بود ـ إن‌شاءالله ـ اهل صلاح و فلاح است! اما این که شهید بود به فکر دیگران بود، چون به فکر دیگران بود الان مرتّب از خدا سؤال می‌کند و توفیق طلب می‌کند که خدایا! اینها را توفیق بده، تأییدشان کن که زودتر راه بیفتند و مشکل آنها را حلّ بکن که به ما برسند. به ما برسند نه یعنی شهید بشوند! گاهی ممکن است کسی شهید بشود و گاهی هم ممکن است که بالاتر از شهید! چون شهادت اوج مقام انسانیت نیست، اوج مقام انسانیت آن است که انسان بتواند کلّ نظام دین را حفظ بکند. می‌بینید مبارک حضرت امیر شهید هم شد، جنگ خیبر را هم او فتح کرد؛ ولی درباره شهادت حضرت امیر که نیامده «شَهادَةُ عَلِیٍّ یَوم کَذا و کَذا تَعْدِلُ»، این «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‌»[19] این است! پس گاهی انسان فاتح است، ثواب یک سردار فاتح به مراتب بیش از شهداست! ثواب آن جنگ خندق حضرت امیر از شهادت او هم بالاتر است، برای اینکه اگر ـ خدای ناکرده ـ در آن جنگ اسلام رفته بود و کفر بود دیگر علی و اولاد علی نمی‌ماند! شهادتی نمی‌بود! قَدری نمی‌بود! ماه مبارک رمضانی نبود! آن «بَرَزَ الْإِیمَانُ‌ کُلُّهُ إِلَی الشِّرْکِ کُلِّه‌»،[20] آن بود! اینکه فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‌»، به این علت است! اگر ـ خدای ناکرده ـ آن روز در جریان جنگ خندق حضرت امیر نرفته بود و آن کار را نکرده بود، چیزی از اسلام باقی نمانده بود! مدینه بود و تحت غارت مشرکان، اصل اسلام رفته بود و چون اصل اسلام ماند در مجموعه او شهادت حضرت امیر است، شهادت کربلا هست، شهادت ائمه دیگر هست و مانند آن، اینها همه زیر مجموعه آن شمشیر هستند؛ لذا فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‌». گاهی ممکن است انسان پیروز بشود و ثواب پیروزی او از شهادت شهید بالاتر باشد، ما که نمی‌دانیم! این است که آدم باید از ذات اقدس الهی خَیر بخواهد! این عزیزانی که می‌گویند ما شهید بشویم، گاهی به اینها عرض می‌شود که شما بگویید خدایا! آن عالی‌ترین درجه را به ما بده! هر چه که هست! گاهی انسان شهید می‌شود؛ البته ثواب آن مشخص است؛ گاهی فاتح می‌شود و دین را از هر خطری حفظ می‌کند، یقیناً آن پیروزی بالاتر از این شهادت است! فرمود این شهدا کار دارند ـ حالا در جمع اینها فاتحانی هم هستند ـ فرمود ما همه کارهایشان را اصلاح می‌کنیم! پس این ﴿یُصْلِحُ﴾ که فعل مضارع است و بعد از شهادت اینهاست یک امر است که مربوط به آخرت است و آن ﴿أَصْلَحَ﴾ای که در آیه دوم هست مربوط به دنیاست و شهدا هم برنامه‌های رسمی و سنگین روزانه دارند، بیش از آن مقداری که ما عرض ادب می‌کنیم نسبت به آنها، آنها به فکر ما هستند، این حق شهید است! پرسش: «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر»[21] چه می‌شود؟ پاسخ: این نسبی است، نه نفسی! اما این بِرّ باید باشد یا نه؟ «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر» تا اینکه انسان شهید بشود که «یَنْظُرَ إِلَی‌ وَجْهِ‌ اللَّه‌»،[22] اما اصل دین باید باشد تا مسئله توحید و «نظر إلی وجه الله» باید باشد؟! اگر ـ خدای ناکرده ـ در جریان خندق اصل دین نمانده بود، دیگر «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر» ما نداشتیم! «یَنْظُرَ إِلَی‌ وَجْهِ‌ اللَّه‌» ما نداشتیم! اگر اصل دین باشد، بله درجات و مراتبی هست، در این درجات و مراتب «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَر» هست، حتی اینکه «یَنْظُرَ إِلَی‌ وَجْهِ‌ اللَّه‌» که کار شهید است؛ اما در محدوده و در زیر خیمه دین! مرحوم کاشف الغطاء را خدا غریق رحمت کند! در آن کتاب بزرگ فقهی خود دارد که به هر حال نماز ستون دین است؛ اما ستون یک خیمه می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ جهاد خیمه است! ستون را برای چه می‌خواهید؟ اصل خیمه است و ستون در خدمت خیمه است! فرمایش ایشان این است که اینکه کافر را سر جای خودش می‌نشاند، خیمه دین است؛ زیر این خیمه یک ستون می‌خواهد؟ بله نماز ستون دین است، این‌طور نیست که حالا نماز اصل دین باشد، نماز برای این است که دین را نگه بدارد؛ آنچه دین را نگه می‌دارد مسئله جهاد است.[23] قسمت 3/محمد/تسنیم

صبر
می‎فرماید شما کمی صبر کنید, خیال نکنید, اگر تبهکاری چند روزی دوام دارد, این ماندنی است; برای هر چیزی یک مدتی است. ما در سه بخش, چه سوره «سبأ», چه غیر «سبأ», به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینها که سرمایه‎داران حجاز هستند, این صنادید, این سرمایه‎داران, ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾[19] معشار یعنی یک دهم. یک دهم ثروت و امکانات و قدرت قارون و امثال قارون را نداشتند, فرمود اینها دنبال چه می‎گردند؟
در جریان قارون, کلید گنج‎خانه او را, مفتاح‎های او را, یا مَفتح و مخزن او را ﴿لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾, درباره قارون که بخش دوم است به بخش سوم ارجاع داد; فرمود ما قارون را هلاک کردیم, چه اینکه قبل از او کسانی را هلاک کردیم که ﴿أَشَدَّ قُوَّةً﴾.
پس یک عده در حجاز بودند که ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ قارون و امثال قارون را, یک عده خود قارون بودند که به هلاکت رسیدند, فرمود ما کسانی را قبل از قارون خاک کردیم که ﴿أَشَدَّ قُوَّةً﴾. فرمود مگر اینها تاریخ نمی‎خوانند؟! مگر آثار باستانی نمی‎بینند؟! مگر اینها متوسم نیستند؟! متوسم یعنی وسمه‎شناس, میراث فرهنگی‎شناس, آثار باستانی‎شناس, مگر اینها نمیبینند که قبلاً چه کسانی بودند ما به چه صورت درآوردیم؟ ﴿أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلینَ﴾ بعد ﴿ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ﴾ این سیره ماست ما چند روزی مهلت می‎دهیم وقتی می‎بینیم لیاقت ندارند بساطشان را جمع می‎کنیم. قسمت 4/مرسلات/ تسنیم

محبت و مودت
. این ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً﴾ را شما به مناسب ایام فاطمیه دقّت کنید، ما دِینمان نیست که به خاندان پیغمبر مودّت داشته باشیم، اجر پیغمبر این نیست که ما دوست این خاندان باشیم، خدا نفرمود «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا مودة القربی»، از ما نخواستند دوست اینها باشیم، این را نخواستند؛ از ما خواستند جز اینها دوست دیگری نداشته باشیم. این حصر از کجا در می‌آید؟ اگر قرآن گفته بود «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا مودة القربی»، همه ما به این خاندان علاقه‎مندیم دوست اینها هستیم و اجر رسالت را دادیم؛ اما این را که نگفت. فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت نیست که ظرف لغو بشود. این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ ظرف مستقرّ است، نه ظرف لغو. وقتی مستقرّ شد کاری به مودّت ندارد. «قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ الکائنة الحاصلة المستقرة فِی الْقُرْبَی»، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به مستقر است، چون
هر ظرف که آن حال صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که آن مستقر است
ظرف مستقر این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به آن مستقر است؛ یعنی شما یک دوستی و یک جا را فقط باید دوست داشته باشید و آن اهل بیت‌اند، این کار است، از ما این را می‌خواهند، نه اینکه دوستی اهل بیت را از ما بخواهند که ما بگوییم ما بله ما با اهل بیت دوست هستیم! خیلی‌ها با اهل بیت دوست هستند؛ اما از ما خواستند که فقط آنها را دوست داشته باشید. اگر این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت بود این می‌شد ظرف لغو؛ یعنی مودّت شما درباره اینها باشد، جای دیگر هم ممکن است دوست داشته باشید؛ اما این ظرف لغو نیست، ظرف مستقر است، متعلّق به مودّت نیست، متعلّق به آن «المستقرّ» است: «لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقرة فِی الْقُرْبَی»؛ یعنی فقط یکی را دوست داشته باشید. قسمت 12/طور/تسنیم
اینجا هم محبت الهی است که انسان این راه حُبّی را که می‌گویند طی کنند، این راه حُبّی مخصوص اوحدی از اهل ایمان است. مؤمنین عادی، راه خوف را طی می‌کنند، «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[1] اینها از آتش می‌ترسند، از عِقاب الهی می‌ترسند، عالم هم که بشوند: ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[2] و مانند آن، راه خشیت را طی می‌کنند. از خدا می‌ترسند، از عذاب الهی می‌ترسند، از رسوایی معاد می‌ترسند، این راه را طی می‌کنند؛ البته نجات هم پیدا می‌کنند، راه خوبی هم هست. دیگران راه شوق و اشتیاق به بهشت را طی می‌کنند. وقتی در جایی آیه‌ای باشد، روایتی باشد، برای آن ثوابی ذکر می‌کنند که فلان کار این قدر ثواب دارد، آن درجه بهشت را دارد، مرتّب آن روزه را می‌گیرند، نماز را می‌خوانند، راه شوق و بهشت را طی می‌کنند. اینها هم آدم‌های متوسطی هستند مثل گروه اول؛ اما گروه سوم که راه حُب را طی می‌کنند، این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَی جَنَّتِک»‏ من راه حب را طی می‌کنم؛ «رَأَیْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة»،[3] دوست دارم و عبادت می‌کنم. اینها که راه حُبّی را طی می‌کنند این راه به عنوان راه حُبّی معروف است. راه حُبّی این است که اوّل انسان محبّ می‌شود و محبّانه این راه را طی می‌کند، آخرهای راه محبوب می‌شود. محبوبِ چه کسی می‌شود؟ محبوبِ محبوب خودش می‌شود، خدا او را دوست دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ﴾، این از محب بودن به محبوب بودن رسیده است. این زیارت نورانی «امین الله» صدر و ذیل آن رحمت و نورانیت است. اوّل آن زیارت است بعد دعاست. خیلی این زیارت «امین الله» منشأ برکت است. آن جمله‌های اوّلی و بخش‌های اوّلی که زیارت است. بخش‌های دوم این است که «مَحْبُوبَةً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائکَ»؛[4] خدایا! من از محبّ بودن بالا بیایم تا فرشته‌ها مرا دوست داشته باشند، انبیا مرا دوست داشته باشند؛ قهراً محبوب تو هم خواهم بود «محبّةً بکذا»، «مَحْبُوبَةً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائکَ»، این خیلی مقام است. اصرار سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) این بود که تنها کسی که در امت ـ وقتی گفتند تنها کسی که در امت، دیگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داخل نیست. اگر بگویند اوّل کسی که در اسلام این حرف را زده است، منظور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)است؛ اما اگر بگویند در امت اوّل کسی که این حرف را زد، معلوم می‌شود که وجود مبارک حضرت امیر است ـ اول کسی که راه محبت و ولایت را طی کرده است، وجود مبارک حضرت امیر است؛ در کلمات، افعال و اقوال خود همین مسئله‌ای که من تو را عبادت می‌کنم «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَی جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ رَأَیْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک‏»‏، این راه را طی کرده؛ یعنی در روایات ائمه(علیهم السلام) اوّل کسی که این طرح و این نقشه را ارائه کرد، وجود مبارک حضرت امیر بود، خودش هم راهیِ این راه بود. این را می‌گویند سلوک حُبّی، غیر از خوف و غیر از شوق است: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلی جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ رَأَیْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک‏». آن وقت در اینجا اگر کسی این راه حُبّی را طی کرد، از محب بودن به محبوب بودن می‌رسد که در زیارت «امین الله» هست: «مَحْبُوبَةً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائکَ»، قهراً محبوب خدا هم بود؛ اما نه از خوف جهنم. در همان جا دارد که «هَبْنِی صَبَرْتُ عَلَی حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَی کَرَامَتِک‏»؛[5] اگر کسی مرحله سوم را داشته باشد، یقیناً مرحله اوّل و دوم را دارد. اگر کسی به «جنّة اللّقاء» رسید یقیناً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[6] را داراست؛ اما اگر کسی دارای ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ بود بعید است که مثلاً ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾[7] نصیب او بشود! اگر کسی ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[8] بود، قهراً ﴿فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[9] را داراست؛ اما هر کسی که در ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ بود معلوم نیست که ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد. در همان دعای «کمیل» دارد: «هَبْنِی صَبَرْتُ عَلَی حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَی کَرَامَتِک‏»، نظر نهایی حضرت آن است؛ بنابراین انسان محبوب خدای سبحان می‌شود. این مجاهدان، این شهدا، این ایثارگران، چیزی آدم می‌شنود، بیست سال، سی سال قطع نخاعی باشد و تحمّل بکند این با کدام قدرت دارد تحمل می‌کند؟ آدم چیزی را می‌شنود. تا عنایت الهی نباشد، تا تحمل نباشد، آدم یک روز، یک شب، آن ویلچری بودن ، را نمی‌تواند تحمل کند، بیست سال قطع نخاعی آن وقت نماز خود را هم می‌خواند و دعای خود را می‌خواند، زیارت خود را هم می‌کند، او محبوب خداست. وقتی محبوب شد کار برای او «فَیَسِّرْ وَ لَا تُعَسِّرْ»[10] از همین قبیل است؛ برای او آسان می‌شود، آن شوق که باشد تمام این مشکلات حلّ می‌شود؛ ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾. قسمت 2/صف/تسنیم
﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ﴾ اگر به حسب سیاق آیه باشد؛ این ﴿حُبِّهِ﴾ ضمیر به طعام برمی‎گردد که با ابرار بودن اینهاست اما اگر به لحاظ واقعیت باشد که اینها هیچ چیزی را دوست ندارند «إلا وجه الله» را، این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ به الله برمی‎گردد که «یطعمون الطعام علی حبّ الله»، اینها حبیب الهی‎اند با محبت کار می‎کنند؛ ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾[19] اینها حبیب الهی‎اند، اول محب الهی‎اند بعد در اثر پیروی رسول خدا محبوب الهی‎اند. این مثل حدّ وسط است در حدّ وسط اگر بگویند «عالم متغیر است هر متغیری حادث است»؛ معلوم می‎شود محور بحث تغیر است. در این کریمه محور کمالات انسانی، سیرت و سنت رسول خداست که حبیب خداست. در این آیه می‎فرماید که شما اگر محب خدا هستید می‎خواهید منتقل بشوید از محب بودن به محبوب بودن که خدا هم محب شما باشد پیرو حبیب الله باشید ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ﴾؛ این «قُل» را ذات اقدس الهی به حبیب خودش می‎فرماید. به حبیب خود می‎فرماید: ﴿قُلْ﴾ به مردم بگو ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏﴾ من که حبیب الله هستم در محور من بگردید ﴿یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾؛ اگر بخواهید از محب بودن به محبوب بودن منتقل بشوید باید در مدار حبیب الله بگردید. اینها هم در مدار حبیب الله می‎گشتند «و علی حبّ الله» این إطعام را دادند. حالا برای اینکه با ابرار هماهنگ باشد، این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ به طعام برگردد به لحاظ ابرار بودن اینهاست. ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾ که در بحث قبل اشاره شد؛ این خیلی مقام است. این کتاب شریف تمام نهج البلاغه که حتماً باید در خانه هر کدام از ما باشد، یک عده خیرین به هر حال باید اقدام بکنند این کتاب را چاپ بکنند و ارزان در اختیار طلبه‎ها قرار بدهند، بر همه ما لازم است که این کتاب را در کنار قرآن در کنار ما باشد. در آن تمام نهج البلاغه این جمله‎ها آمده که وجود مبارک حضرت امیر می‎دانید، او فرمانده کل قوا بود چون ایران و روم و کل کشورهای خاورمیانه آن روزها اسلام آورده بودند و وجود مبارک حضرت امیر هم فرمانده آنها بود. ایران هم یک کشور پادشاهی و سلطنتی نبود، ایران کشور شاهنشاهی بود معنای شاهنشاهی این است که شاه شاهان بود کشورهای کوچک دیگر که سلطنت داشتند شاه داشتند آنها مالیات می‎دادند باج می‎دادند ایران یک کشور شاهی و سلطنتی و اینها نبود شاهنشاهی بود و درست هم می‎گفتند کشور شاهنشاهی بود برای اینکه تمام این اقمار دیگر زیر نظر ایران بودند. آن روز وجود مبارک حضرت امیر حاکم مطلق اینها بود. در جنگ‎هایی که می‎شد تمام تلاش و کوشش مخالفان این بود که حضرت امیر را از پا در بیاورند. در همین کتاب شریف تمام نهج البلاغه هست که به وجود مبارک حضرت امیر عرض کردند که این اسبی که شما دارید برای میدان جنگ، این اسب مسافرکشی و بارکشی است که انسان بخواهد از جایی به جایی برود از این اسب‎ها استفاده می‎شود اینکه اسب رزم نیست، پول فراوانی هم که دارید کار هم که کار جهادی است و مربوط به شخص شما نیست. یک اسب بُدوی رزمی تهیه کنید اینکه مناسب نیست ـ خدای ناکرده ـ اگر دشمن حمله کرد با آن اسب تندرویی که دارد چه می‎کنید؟
حضرت چه فرمود؟ فرمود: «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ کَرَّ عَلَیَّ وَ لَا أَکِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّی»[20] فرمود من اسب تندرو می‎خواهم چه کنم؟ پول بدهم اسب تندرو بگیرم؟ اسب تندرو برای کسی است که بخواهد تند برود، من که در میدان جنگ فرار نمی‎کنم، کسی هم که فرار کرد من او را تعقیب نمی‎کنم این چه روحی است این کیست؟ فرمود او دشمن است کافر است بت‎پرست است آمده مرا بکشد اما دید نمی‎تواند، فرار کرد، من فراری را تعقیب نمی‎کنم؛ این دریادلی است. «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ کَرَّ عَلَیَّ»، اگر یک دشمن کرّاری آمده حمله کرده، من که فرار نمی‎کنم؛ بعد وقتی زورآزمایی کرد دید کاری از او ساخته نیست دارد فرار می‎کند «وَ لَا أَکِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّی» کسی که فرار کرد و دارد می‎رود من او را تعقیب نمی‎کنم؛[21] این می‎شود بَرّ، بیابان‎صفت است کَرَم و بخشش او؛ این با ابراری سازگار است. قسمت 4/انسان/تسنیم
مودّت مستحضر هستید که از محبت لطیف‌تر و دقیق‌تر است؛ لکن آن‌طوری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارد،[18] دیگران هم پذیرفتند، گاهی کاربرد مودّت مشترک بین تمنّی و محبت است. آن مودّتی که در طول محبت است، از محبت دقیق‌تر و ظریف‌تر است که آن را ذات أقدس الهی اجر رسالت قرار داد. نه تنها محبت اهل‌بیت، بلکه مودّت اهل‌بیت اجر رسالت است. اگر کسی حُبّ اهل‌بیت را داشت، محبت اهل‌بیت را داشت، تقریباً یک مقدار کمبود دارد، هنوز اجر رسالت را انجام نداده است: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾،[19] نه «الا المحبة فی القُربی»، پس کسانی که مُحب اهل‌بیت هستند، در راه هستند، هنوز به مقصد نرسیدند. آنها که وِداد دارند که تمام قلبشان را دوستی اهل‌بیت پُر کرده است، آنها دارند اجر رسالت را می‌پردازند. آن مودّتی که با محبت همراه است، از آن دقیق‌تر و ظریف‌تر است که این بحث قبلاً هم گذشت، آن مودّت و محبتی که جوامع بشری نسبت به حضرت امیر و سیّدالشهداء(سلام الله علیهما) دارند و در شب‌های تاسوعا و عاشورا می‌بینید، کلیمی‌ها صف می‌بستند، برای اینکه نذری بگیرند، این محبت کافی نیست، چون قبلاً هم در همین بحث تفسیری بحث شد که فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت نیست، مودّت ﴿فِی الْقُرْبَی﴾، وگرنه می‌شود ظرف لغو. ظرف لغو اجر رسالت نیست، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾، مفعول واسطه برای مودّت نیست. این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق است به «المستقرّة»، چون ظرف، ظرف لغو نیست. خبر، صفت، حال، ظرف‌های این چنینی ظرف مستقرّ هستند نه ظرف لغو. «لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقِرَّة فِی الْقُرْبَی»، مفعول واسطه برای مودت نیست، آن وقت ظرفی که مستقر باشد، مودتی که مستقر باشد، قلبی که مستقر باشد، جا برای غیر نمی‌گذارد. آن وقت این می‌شود اجر رسالت، پس این نکته باید ملحوظ باشد که مودّت اجر است نه محبت. دوم اینکه ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت نیست، متعلّق است به «المستقرّة»:
هر ظرف که حال یا صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که آن مستقر است
مودّت مستقرّه وقتی که برای اهل‌بیت شد دیگر جا برای غیر نمی‌ماند که هم این را دوست داشته باشد هم آن را دوست داشته باشد! چنین چیزی می‌شود اجر رسالت. اگر مودّت در مسیر محبت باشد، از آن دقیق‌تر و ظریف‌تر است؛ اما گاهی در مسیر تمنّی است
قسمت 2/معارج/تسنیم
ذات اقدس الهی در این بخش فرمود مودّت شما باید مستقیماً در راه دین و قرآن و عترت باشد که در بخش پایانی بحث سوره «مجادله» گذشت و سوره مبارکه «شوری» مطرح شد که اجر رسالت این نیست که انسان دوست اهل بیت باشد، دوستیِ اهل بیت خیلی سخت نیست، چون هر کس اینها را بشناسد دوست اینهاست، این ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ که در آیه 23 سوره مبارکه «شوری» بود، معنای آن این نشد که دوستیِ اهل بیت اجرت پیغمبر است، بلکه معنای آن این شد که این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به ﴿الْمَوَدَّةَ﴾ نیست، مفعول واسطه برای ﴿الْمَوَدَّةَ﴾ نیست این ظرف, ظرف لغو نیست، بلکه ظرف مستقرّ است، معنای آیه این است که «لا أسألکم علیه أجرا الا المودة المستقرة فی القربی» که ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ ظرف مستقر است نه ظرف لغو; یعنی تمام مودّت شما باید مستقر باشد درباره اهل بیت، آن وقت انسان به دیگری که دل نمی‌بندد. ما یک ادب اجتماعی داریم می‌گوییم فلان مکان را دوست داریم, فلان غذا را دوست داریم, فلان لباس را دوست داریم, فلان کتاب را دوست داریم، اینها یک سلسله آداب اجتماعی است اینها که مودّت نیست. اگر ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به «المستقرّة» هست که هست، تمام مودّت یکجا باید در خاندان عصمت و طهارت باشد، بقیه دیگر آداب اجتماعی است، دوستیِ به این معنا، چون مودّت بالاتر از محبّت است. آن‌که هم به این علاقه‌مند است هم به او علاقه‌مند است این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ را مفعول واسطه برای مودّت می‌داند خیال می‌کند، دوستیِ این خاندان کافی است در عزای آنها هم گریه می‌کند این نیست، این می‌شود ظرف لغو. شما یک ایرانی پیدا می‌کنید در این کشور باشد حسین بن علی(سلام الله علیهما) را بشناسد, قمر بنی‌هاشم(علیه السلام) را بشناسد و دوست اینها نباشد؟! دوستیِ به این معنا برای این خاندان مسلّم است هر کس اینها را بشناسد دوستِ اینهاست؛ اما این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ نزد اینها مفعول واسطه است برای مودّت, دوست اینهاست؛ اما اینکه اجر رسالت نشد, اجر رسالت این است که «الاّ المودة المستقرّة فی القربی» اگر مودّت مستقر در آن‎جاست انسان به دیگری دل نمی‌بندد، این معنای مودّت است. این معنا را خدا از ما می‌خواهد نسبت به قرآنش این‌طور است, نسبت به پیغمبرش این‌طور است, نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) این‌طور است، این را می‌خواهد. قسمت 1/ممتحنه/تسنیم
معیار محبت و مودت
معیار مودّت, حق و باطل است حق هم جز از خدا نیست: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾[3] تعبیری در قرآن دارد که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[4] این حق, مقابل ندارد چیزی با او نیست, چیزی با حق نیست حق, وحده است و لاغیر! هیچ چیزی با او نیست ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ که این برای فصل و دوم است که به ذات برمی‌گردد، حقّی است که حکم خداست, قول خداست, فعل خداست, در جهان خلقت یافت می‌شود این حق بالقول المطلق «مِن الله» است که در سوره «آل‌عمران» دارد ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾، ما حقّی نداریم که از خدا ناشی نشده باشد از جای دیگر در آمده باشد و اینکه درباره وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی‏»[5] با این ﴿الْحَقُّ﴾ معیّت دارد نه با ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ اگر گفته شد «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ»؛ یعنی این ﴿الْحَقُّ﴾ و منظور از علی(سلام الله علیه) همان اهل بیت همان چهارده معصوم(سلام الله علیهم) است؛ یعنی اینها با این حقّ‌ هستند که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ شما باید دوست اینها باشید اگر سعادت ابدتان را بخواهید. یک سلسله روابط اجتماعی انسان دارد اینها عیب ندارد. انسان به لباسش علاقه‌مند است, به خانه‌اش علاقه‌مند است این ضرری ندارد اینکه مودّت نشد، این برای تنظیم روابط زندگی است. فرمود ارحام شما, اولاد شما هیچ مشکل شما را حلّ نمی‌کند و یوم قیامت هم از همدیگر جدا خواهید بود و آنچه را هم که می‌کنید خدا می‌بیند، پس این باعث نشود که پیام بدهید یا نامه بنویسید یا مسافرت کنید و کار پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به مشرکین گزارش بدهید. قسمت 1/ممتحنه/تسنیم
انسان نه دو قلب دارد و نه در یک قلب دو محبّت می‌گنجد: ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ﴾[6] شما یک مودّت دارید این مودّت هم که یکجا مستقر کردید به اهل بیت یعنی باید این کار را می‌کردیم, بنابراین اگر ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[7] شد تبعیضی در مودّت شد می‌دانید این تبعیض, مُهلک است مستهلک نمی‌شود، این‌طور نیست که به اندازه‌ای که مودّت دارید دین داشته باشید این‌طور نیست، توحید تبعیض‎بردار نیست, ولایت تبعیض‌بردار نیست, نبوّت و رسالت تبعیض‌بردار نیست, ﴿تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ﴾ این محور اصلی را ایمان و کفر می‌داند؛ فرمود اینها به توحید کافرند, به ربوبیت کافرند, به الهیّت کافرند که همه اینها به اسمای حُسنای حق برمی‌گردد و نشانه اینکه دشمن شما هستند در مسائل اعتقادی این است که «الرّسول بما أنّه الرّسول» را بیرون کردند: ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ﴾ نه «یخرجون ابن عبدالله» را, او را به عنوان یک عرب نخیر, «الرّسول بما أنّه الرّسول» را تبعید کردند اخراج کردند; یعنی با دین مخالف‌ هستند، ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ﴾ چرا شما را بیرون می‌کنند؟ برای اینکه شما موحد هستید به «الله» ایمان دارید هم به رسولِ «الله» ایمان دارید, پس محور عداوت آنها دین شماست تمام اینها حدّ وسط است؛ یعنی کلّ هر جایی که ما بتوانیم یک حدّ وسط جدایی درست کنیم می‌شود برهان مستقل، چون وحدت و کثرت براهین را وحدت و کثرت حدود وُسطی تعیین می‌کنند. اگر ما یک مطلب داشتیم به چند عبارت بیان کردیم این در حقیقت یک برهان است؛ اما اگر چند نکته داشتیم, چند مطلب داشتیم می‌شود چندتا برهان, حدّ وسط اگر دوتا شد برهان می‌شود دوتا, حدّ وسط اگر یک مطلب بود به دو بیان, بیان شد در حقیقت یک برهان است، همه این موارد می‌تواند به نوبه خود حدّ وسط قرار بگیرد. فرمود: ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ﴾، چرا؟ برای اینکه «لأنّکم مؤمنون بالله و برسوله» ﴿أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ﴾.
قسمت 1/ممتحنه/تسنیم
حد محبت
وجود مبارک حضرت می‌فرماید من حدّ وسط محبت هستم، آن هسته مرکزی محبت هستم. خدا محبوب کلّ است، به هر حال همه چیز از ناحیه اوست. شما اگر بخواهید محِب او باشید یک حلقه وسطیه، یک ربط وسط، حدّ وسطی می‌خواهد. باید در مدار «حبیب الله» دور بزنید تا از محبّ بودن به محبوب بودن بار یابید: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾، محِبّ خدا اگر بخواهد محبوب خدا بشود، باید در مدار حبیب خدا بگردد. من حد وسط هستم. این خیلی کار است! یعنی اینکه فرمود من، یعنی چهارده نفر! به هر حال اگر کسی بخواهد مورد علاقه ذات أقدس الهی باشد، این حد وسط است، این دایره است: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾. آن حلقه ارتباطی که محِب را محبوب می‌کند، دوست خدا را به جایی می‌رساند که خدا دوست او بشود، این حلقه وسطیه اهل‌بیت هستند. او اگر بخواهد به جایی برسد، دوستانه خدای سبحان با او سخن می‌کند. حالا که جامه در بر کردی، می‌خواهی بخوابی، بلند شو، الآن وقت خواب نیست. غرض این است که اگر روز نازل بشود که شب نماز خود را بخوان، این یک مقدار اهمیت دارد. یک وقت تا انسان می‌خواهد برود بخوابد، آیه نازل می‌شود؛ لذا حضرت نماز شب ایشان همین‌طوری بود، این‌طور نبود که یازده رکعت پشت‌سر هم بخواند. این‌طور نبود. قسمت 1/مدثر/ تسنیم

عشق
مودّت به عشق نزدیک‌تر است بالاتر از محبت است. حیف این کلمه نورانی که به دست بیگانه افتاد و این را زمینی کرد. این روایت نورانی را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در بحث فایده عبادت از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) نقل می‌کند که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»؛[7] فرمود آدم برادری دارد دوستی دارد که سالیان متمادی او را ندید، حالا که او را می‌بیند، معانقه می‌کند. فرمود نماز دوست شماست وقتی که موقع نماز شد باید نماز را معانقه کنید. افضل مردم کسی است که به نماز عشق بورزد. حیف این کلمه که از دست ما گرفتند و دادند به بیگانه. در بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که بیست سال قبل از جریان کربلا از صفّین به طرف کوفه می‌آمدند به سرزمین کربلا که رسیدند، حضرت از مرکَب پیاده شد با دستان مبارکش اشاره کردند فرمودند: «مَصَارِعُ عُشَّاق‏»؛[8] اینجا عاشقانی می‌آرمند. عرض کردند اینها چه کسانی هستند؟ حالا بیست سال قبل از جریان کربلا بود. فرمود اینجا عاشقانی هستند که می‌آیند اینجا حضرت آمد این خاک را گرفت بو کرد و دو رکعت نماز خواند، بیست سال قبل از جریان کربلا! وقتی از صفّین برمی‌گشتند به کوفه، به کربلا که رسیدند این کارها را کردند. حیف این کلمه طیّب و طاهر که از دست ما گرفته شد. غرض آن است که مودّت به عشق نزدیک‌تر است محبّت یک مقدار درجه پایین‌تری است.
قسمت 3/ممتحته/تسنیم
ایثار
فرمود: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ یعنی در حالی که خودشان نیازمندند و چیزی که نیاز آنها را برطرف بکند در دسترس ایشان هست آن را به مهاجرین می‌دهند ایثار می‌کنند و وضعشان مختل می‌ماند. این مخصوص مهاجرین است مخصوص انصار است این چه راهی است؟ چطور می‌شود آدم این‌طور بشود به اینجاها میرسد؟ چطور می‌شود ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ می‌شود؟ چطور می‌شود که ﴿لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾ می‌شود؟ چطور می‌شود که ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ اینها منازل سیر و سلوک است، همه ‌ما می‌خواهیم بگوییم سیر و سلوک چطوری است؟ زاهد شدن چطوری است؟ به مقامات عارفین رسیدن چطور است؟ همین است! راه دیگری نیست که غیر از همین راهی که به ما گفتند. انسان اوّل مهاجر را دوست دارد، بعد اگر چیزی به او دادند نه تنها گِله نمی‌کند مواظب است که در قلبش احساس نیاز نکند و اگر هم چیزی محتاج بود دیگری هم محتاج بود دیگری را ایثار کند که این سه منزل است برای سالکان و برای اهل سیر و سلوک. چطور می‌شود انسان به این مقام می‌رسد؟ فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ این سه مقام و این سه منزل و این سه مرتبه این است که انسان با آن دشمنِ درونی بجنگد. در دو جای قرآن کریم است ظاهراً فرمود اگر کسی با این بخلِ درونی بجنگد به فلاح رسیده است ما می‌گوییم «حیّ علی الفلاح»؛ اما راه فلاح را هم به هر حال قرآن مشخص کرده است، همین دو مورد است که ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ دارد.
فرمود این بخل, استیثار در مقابل ایثار، ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[11] نه «جمعا»! «حُبّ جَمّ»؛ یعنی حبّ انبوه! خیلی انسان به مال علاقه‌مند است نه به مالِ فراوان علاقه‌مند است نه, خیلی به مال علاقه‌مند است هر کسی هر چه دارد ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ اینها به نام شُحّ است, اینها به نام بخل است، اینها بیرون از جانِ ما سنگر نگرفتند درون جان ما سنگر گرفتند و دائماً هم تیراندازی می‌کنند که فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ این «شُحّ» که دشمنِ درونی ماست بیرون از جان ما نیست که سنگرگیری کند، همان کنار جان ماست که سنگرگیری کرده. این «شُحّ», این بُخل, این «حبّ جَمّ»، این علاقهٴ وافر به مال، حالا هر چه هست. یک وقت است انسان ساده زندگی می‌کند؛ اما به همان حصیرش خیلی علاقه‌مند است، خیلی شدیداً علاقه‌مند است، به آن پتو که دارد خیلی علاقه‌مند است، هرگز حاضر نیست به کسی بدهد، این را می‌گویند: «حُبّ جَمّ»! این «حُبّ جَمّ» در درونِ جان ما جاسازی شده ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ این «شُحّ», این بخل که دشمن جان انسان است در کنار جان جاسازی شد؛ آن‌گاه فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾؛ اگر کسی با این بخل بجنگد محفوظ بشود این را می‌گویند تقوا؛ اگر وقایت این‌چنین داشته باشد که به هر حال همه تأمین می‌شوند و بدون این تأمین شدن نیست، حالا ما چه زحمتی بکشیم بیگانه را به درون جانمان راه بدهیم. اگر وقایتی شد و حفظی شد انسان از شرّ این شُحّ نجات پیدا کرد ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
پس این ظاهراً دو جاست که فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ کسانی هم که این راه را رفتند را هم به ما نشان داد، یک تئوری محض نیست که یک‌جا بفرماید «حیّ علی الفلاح», یک‌جا بفرماید هر کسی که از این شُحّ رهایی یافت به مقصد رسیده است، این‌طور نیست. آنهایی که رهایی یافتند به مقصد رسیده‌اند آنها را هم برای ما بازگو می‌کند و راهِ آنها را هم برای ما شرح می‌دهد، منازل سالکین را هم بازگو می‌کند که اوّل: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾, دوم: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾, سوم: ﴿وَ لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾, این هم راه، آن هم رونده، این هم مقصد، آن هم اصلِ کلّی. این‌چنین نیست که بفرماید هر کسی وقایه داشته باشد از شُح برهد ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ که بشود تئوری محض این سه منزل را حدّاقل به ما نشان داد، آنهایی هم که سالکان این منازل بودند اهل سیر و سلوک بودند هم به ما نشان داد، این می‌شود سیر و سلوک. این‌چنین نیست که انسان در منزل منزوی بشود, بشود اهل سیر و سلوک. اینکه در متن انقلاب است, در متن جبهه است اهل سیر و سلوک است، می‌شود ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾، چون این دشمن در درون انسان جاسازی شده است این سه منزل را هم پشت‌سر هم بازگو فرمود؛ البته آن زمینهٴ محبّت را هم بازگو فرمود، نه اینکه اینها ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ فقط علاقه‌مند هستند که مهاجرین بیایند، قلباً علاقه‌‌مند هستند نه! زمین و زمینه را آماده می‌کنند. اگر کسی به مهاجرین علاقه‌مند است خانه‌اش هم آماده می‌کند، زمینه فکری و فرهنگی را هم آماده می‌کند. حالا مهاجرین که آمدند با یک فکر جدید می‌آیند، این فکر جدید باید در مدینه طرفدار داشته باشد اینها زمینه فکری را هم آماده کردند؛ هم تبوّء دار کردند هم تبوّء ایمان کردند، هم به اینها خانه دادند هم طرزی مدینه را تربیت کردند و پروراندند که اینهایی که با افکار جدید می‌آیند بتوانند در مدینه زندگی کنند، این می‌شود تبوّء دار, آ‌ن می‌شود تبوّء ایمان، وگرنه ایمان چیزی نیست که آنها به ایمان جا بدهند یا برای ایمان جاسازی کنند. این گروه به نام انصار است و از اینها قرآن به عظمت هم یاد کرده است ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. آن‌گاه می‌فرماید: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ این کبرای قیاس, آن هم صغرای قیاس نتیجه می‌گیریم که «فالأنصار هم المفلحون». دربارهٴ مهاجرین خود نتیجه را بالصّراحه ذکر کرد فرمود: ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ در اینجا کبرای قیاس را ذکر کرد فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ در اینجا فرمود اینها کسانی بودند که از بخلِ درونی نجات پیدا کرده‌اند این صغرا، بعد اصل کلّی را هم فرمود هر کس از بخل درونی نجات پیدا کند مُفلِح است. دیگر نفرمود «الأنصارُ هم المفلحون». فرق این دوتا آیه این است که در آیه قبل نتیجه را ذکر فرمود بدون کبرا, کبرا مَطوی است، در آیه بعد کبرا را بالصّراحه ذکر فرمود نتیجه مَطوی است، نتیجه این است که «الأنصارُ هم المفلحون», این طایفه دوم؛ البته باز دوباره باید برگردیم، چون هر کدام از این آیات لطایف دیگری را هم به همراه دارد. قسمت 10/حشر/تسنیم
انفاق
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» عظمت مال را ذکر می‌کند که اصلاً نقش مال در جامعه چیست؟ در آیهٴ پنج سورهٴ «نساء» این‌چنین می‌فرماید: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً ٭ وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛ مالی که خدای سبحان مایهٴ قیام شما قرار داد این را به دست سفیهان ندهید. قبلاً هم حتماً ملاحظه فرمودید که فقیر را که فقیر می‌گویند نه برای آن است که مال ندارد؛ چون فقر، غیر از فَقْد است, فقیر غیر از فاقد است. فقیر به معنای بی‌مال نیست، فقیر به معنای کسی که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد و اگر کسی مال نداشت، چون قدرت قیام ندارد مثلِ آن است که ستون فقراتش شکسته است، به او می‌گویند فقیر، وگرنه فقیر به معنی بی‌مال نیست فقر به معنای فَقْد نیست. اطلاق کلمهٴ فقیر بر این شخص از همین باب است؛ نظیر اطلاق کلمهٴ مسکین, مسکین را که بر نیازمند اطلاق می‌کنند؛ برای اینکه این بیچاره زمین‌گیر است، اهل سکون است نه اهل حرکت؛ این «سَکن فی الأرض»، نه قدرت حرکت دارد نه قدرت قیام. از این آیه پنج سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استفاده می‌شود که مال مایهٴ قیامِ مردم است، کسی که مال ندارد فقیر است یعنی ستون فقراتش شکسته است. ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾؛ پس مال مایهٴ قیام امّت است. این مال نباید به دست سفیهان باشد. آنکه در بیراهه مصرف می‌کند سفیه است. در باب شارب خمر دارد که سفیه است و مانند آن کسی که مال را در راه حرام صرف می‌کند سفیه است. سفیه به اصطلاح دین، غیر از سفیه به اصطلاح تودهٴ مردم است. سفیهِ دینی را قرآن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مشخص کرد که ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[15] اگر کسی راهِ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را طی نکرد این سفیه است، مال نباید به دست این گروه باشد. لذا فرمود ما باید به دست کسی که عقل ممثّل است باشد تا بداند این مال را چگونه توزیع کند و او هم گداپرور نیست. جلوی فقرِ طبیعی را نمی‌شود گرفت، به هیچ وجه جلوی فقر طبیعی را نمی‌شود گرفت؛ اما کاملاً جلوی فقر اقتصادی را می‌شود گرفت. فقر طبیعی لازمهٴ ضروری این نظام است؛ یعنی انسان مریض می‌شود, تصادفی دارد, سالمند هست, کودک هست, پیر هست, سال‌خورده هست, تصادفی هست اینها فقرای طبیعی‌اند ما نمی‌توانیم دنیایی داشته باشیم که در او کودک نباشد, پیرزن نباشد, پیرمرد نباشد, معلول نباشد, مریض نباشد، اینها فقرای طبیعی‌اند؛ اما می‌توانیم نظامی داشته باشیم که در او فقیر نداشته باشیم، جلوی فقر اقتصادی را کاملاً می‌شود گرفت. وقتی هم که حضرت حجت(سلام الله علیه) ظهور کرد، یکی از آثار پربرکت ظهور آن حضرت این است که گفتند اگر کسی زکاتی را بخواهد از شرق به غرب ببرد تا فقیری پیدا کند، فقیر پیدا نمی‌شود که زکات را به او بدهد. زکات، مثل صلات از ارکان دین است تا آخر دنیا زکات هست؛ اما مصارف زکات متعدّد است. همهٴ موارد زکات را که نگفتند به فقیر بدهید یکی از بارزترین مصرف زکات همان «فی سبیل الله» است این «فی سبیل الله» تا آخرین لحظهٴ دنیا هست؛ یعنی ساختن مسجد هست, ساختن مراکز علمی هست, تأسیس حوزه‌های علمی هست, ساختن راه هست, خدمات هست, مراکز درمانی و مستشفا و مانند آن هست، اینها خدمات است، اینها تا آخر دنیا هم هست، اینها هرگز قطع نمی‌شود؛ نباید گفت چون زکات از ارکان اسلام است «بُنی الصلاة علی خَمس»، یکی صلات است و دیگری زکات و مانند آن؛ پس و زکات هم مصرفش فقیر است، ما حتماً باید فقیر داشته باشیم. ما حتماً زکات داریم, حتماً «فی سبیل الله» هم داریم. نشانه‌ آن هم این است که یکی از مصارف هشت‌گانهٴ زکات، مسئله ﴿فِی الرِّقابِ﴾ است که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ ... وَفِی الرِّقَابِ﴾. ﴿فِی الرِّقَابِ﴾؛ یعنی برای آزاد کردن رَقبه‌ها و بنده‌ها. چون یکی از مصارف هشت‌گانهٴ زکات آزاد کردن برده‌هاست، پس ما باید نظام بردگی را امضا کنیم؛ برای اینکه یکی از مصارف هشت‌گانهٴ زکات ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ است یا اگر به سَمتی رفتیم که باید برویم چه اینکه فقهای ما(رضوان الله علیه) به آن سَمت حرکت کردند، یعنی نظام اسلامی به آن سَمت حرکت کرد که ما «کتاب العِتق» داریم نه «کتاب الرتق»، نظام برده‌داری برچیده می‌شود و زکات همچنان محفوظ است اگر ما فقر را برطرف کردیم این همان است. این یکی از آن کلمات نورانی حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) است که فرمود: جنگ فقیر و غنی اسلامِ ناب، این‌چنین نیست که ما به فقیر بگوییم تو داشته باش شاکر باش, به فقیر بگوییم تو نداشته باش و صابر باش و خدا خواست تو فقیر باشی، این‌چنین نیست. اگر زکات هست مصارف هشت‌گانه دارد و از بارزترین مصادق آن هم «فی سبیل الله» هست و این «فی سبیل الله» هرگز تمام شدنی نیست. بنابراین مال را قرآن کریم عامل قیام می‌داند ملّتی که فقیر است هرگز قدرت قیام ندارد.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در «کتاب المعیشة» کافی حدیثی را نقل می‌کند از وجود مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که حضرت مال را تعریف می‌کند، عرض می‌کند: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْز»؛ منظور از «خُبز»؛ یعنی اقتصاد، نه تنها نان. در تعبیرات فارسی هم که ما می‌گوییم «نانِ مردم»؛ یعنی اقتصاد مردم, «نان‌خور»؛ یعنی هزینه‌بردار نه تنها نان، در مقابل گوشت یا نان در مقابل لباس. این هم که در فطریه می‌گویند اگر نان‌خورش این‌چنین است؛ یعنی عائلهٴ او. عرض کرد: «اللهمّ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صَلَّیْنَا وَ لَا صُمْنَا وَ لَا أَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا»؛[16] این مضمون با یک تفاوت کوتاهی در «کتاب المعیشة» مرحوم کلینی در کافی هست؛ یعنی خدایا بین ما و نانِ ما جدایی نینداز. آن‌گاه عرض کرد خدایا اگر بین امّت اسلامی و نان آنها جدایی بیندازی مردم اهل نماز و روزه نخواهند بود دینداری مردم فقیر سخت است. این راه به عنوان یک توصیف بیان کرد نه توصیه، نه به عنوان دستورالعمل که اگر نان نداشتید دست از دین بردارید؛ بلکه توصیف کرد، فرمود وضع تودهٴ مردم این‌طور است، وگرنه از نظر تحقیق دین را گرسنه‌ها حفظ کردند هم در صدر اسلام و هم به برکت انقلاب اسلامی. آنهایی که ﴿وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً﴾[17] که سه روز گرسنه خوابیدند با آب خالص افطار کردند آنها حفظ کردند؛ آنهایی که سنگ به شکم می‌بستند در جبهه‌ها فقر و گرسنگی ور نج را تحمل می‌کردند آنها حفظ کردند. آنها که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ آ‌نها حفظ کردند. این را که حضرت فرمود اگر نان نباشد، دینداری مشکل است به عنوان توصیف حال تودهٴ مردم است، نه توصیه و دستورالعمل که این‌طور باشید. بنابراین الآن هم شما در این جبهه‌ها هم دیدید آنهایی هم که بالأخره با گرسنگی در جبهه‌ها بودند آنها توانستند دین را حفظ بکنند، وگرنه خدای ناکرده این دشمن قهّار اگر پیروز می‌شد، اگر خیلی خیلی رحم می‌کرد، مشهد و قم را مثل بقیع می‌کرد. آنهایی که بالأخره در آن سرمای زمستان در این سنگرها یخ زدند، چون هزینه به آنها نرسید آب به آنها بالای کوه نرسید آنها حفظ کردند.
پس منظور حضرت این نیست که اگر مال نداشتید شورش کنید؛ منظور آن است که وضع تودهٴ مردم این‌طور است. پس مال عامل قیام مردم است؛ یعنی مردم فقیر قدرت حرکت ندارند و چون قدرت حرکت ندارند، مال باید به دست عقلا باشد نه به دست سفها، و عقلا همان نظام اسلامی‌اند؛ یعنی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ائمه(علیهم السلام) است و جانشینان او. این سخن مرحوم امین‌الاسلام در مجمع[18] را در ذیل این آیه ملاحظه فرمایید که ایشان می‌فرماید: این ناظر به آن است که ادارهٴ امور مسلمین, تدبیر امور مسلمین به اختیار پیامبر و قائمین مقام آن حضرت‌اند؛ یعنی جانشینان او؛ این حکمِ اسلامی است. حالا در زمان غیبت که خیلی کسی به ما سند نداد که حضرت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) در آیندهٴ نزدیک ظهور کند شاید صد میلیون سال طول بکشد و از قدرت ذات اقدس الهی حفظ یک انسان کامل در صد میلیون هیچ محذوری ندارد. این‌چنین نیست که همهٴ این زحمات و برنامه‌ها برای آن هشت, ده سال صدر اسلام بود، بقیه هیچ, بقیه این نظام برنامه‌ای ندارد. این‌طور نیست که قرآن و وحی و فرشته‌ها آمدند برای همان هشت, ده سال، بعد این میلیونها سال اگر طول بکشد تا زمان ظهور حضرت، مردم بی‌برنامه باشند هر که بتازد, بتازد؛ این‌طور نیست. کسانی که جانشینان رسول اکرم‌‌اند در درجه اول المعصومین(علیهم السلام)، بعد غیر معصوم.
فتحصّل که مال عامل قیام است اولاً و برای اینکه امّت قدرت قیام داشته باشند، مال باید به دست عقلا باشد نه سفها ثانیاً, و عقلای قوم این مال را دولت بین ال کل می‌کنند نه دولت «بین الأغنیاء». شما در هر جا که بروید می‌بینید که سرمایه‌ها فقط به دست یک گروه خاص می‌گردد؛ این می‌شود ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾. فرمود این کار نظام اقتصاد اسلامی نیست، این یک تعلیل عام است؛ نظیر همان کبرای کلّی که در آیه قبل بود، این‌چنین نیست که گرفتن و عذاب مخصوص یهودیهای بنی‌نضیر باشد، کبرای کلی را فرمود؛ فرمود: ﴿وَمَن یُشَاقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾؛ چه یهود بنی‌نضیر, چه دیگران در اینجا هم کبرای کلی اقتصادی ذکر می‌کند، فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ خب باید مال به دست همه باشد. قسمت مهمّ مال هم انفال است و «فیء» است بقیه چیزی نیست؛ یعنی دریاها هست, معادن هست, صحراها هست, سلسله جبال هست, جنگلها هست اینها درآمد اصلی یک کشورند اینها وقتی به دست معصومین باشد درست توزیع می‌کنند، اگر کشاورزی است به همه می‌دهند, اگر دامداری است به همه می‌دهند, اگر کارخانه است به همه می‌دهند اگر درآمدهای دیگر است به همه می‌دهند؛ منهای این اصول اوّلیه مالی دیگر در مملکت نیست یا معدن است یا کوه است یا جنگل است یا دریا هست یا فضانوردی است یا زمینهای بزرگ است و مانند آن؛ اینها سرمایه‌های بزرگ است، وگرنه خانهٴ اشخاص که دیگر سرمایهٴ بزرگ نیست این سرمایه‌های کلان و بزرگ در اختیار دولت اسلامی است که دولت اسلامی «بین الکل» عادلانه توزیع کند که بشود «دولة بین المسلمین کلهم»، نه ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ قسمت 4/حشر/تسنیم
بنابراین آنچه که در این آیه بیش از هر چیزی مطرح است انفاق «فی سبیل الله» است که گاهی به لسان اثبات و مدح و گاهی به لسان نفی و مذمت است. باز در اواخر این سوره فرمود: ﴿الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ﴾[5] که این لسان، لسان مذمت است. آنها که در راه خدا انفاق نمی‌کنند و دیگران را هم به بُخل دعوت و تشویق می‌کنند، کیفر تلخ به انتظار آنها است، پس آنچه که در این سوره بیش از مطالب دیگر مطرح است، جریان انفاق «فی سبیل الله» و به خدا قرضالحسنه دادن است. این مطلب موهم آن است که خدا در یاری دین خود محتاج به خون یا مال دیگران است که اگر کسی خون ندهد یا مال ندهد، خدا نمی‌تواند دین خود را یاری دهد؛ لذا در صدر این سوره سخن از تنزیه و تسبیح حق است که او منزه از هر حاجت و مبرّای از هر نقص است؛ چه اینکه در کریمه دیگر فرمود: ﴿لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْض﴾،[6] اگر خدا بخواهد می‌تواند از کفار و منافقین انتقام بگیرد و دین خود را پیروز کند، بدون اینکه شما کاری کنید؛ ولی می‌خواهد شما را بیازماید. این‌طور نیست که اگر شما دین خدا را یاری نکردید، خدا دست از دینش برمی‌دارد, چنین نیست; این قضای الهی است که سرانجام این دین را ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾[7] و ‌چنین نیست که اگر ما دین خدا را یاری نکردیم، دین یاری نمی‌شود! فرمود: ﴿لَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ خدا از منافقین و کفار انتقام می‌گیرد: ﴿وَ لکِنْ لِیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾، شما را می‌خواهد با یک سلسله امور بیازماید، ببیند که در راه خدا از بذل مال و جان مضایقه می‌کنید یا نمی‌کنید، پس روی این نکته است که اول این سوره سخن از تسبیح حق است.قسمت2/حدید/تسنیم

عزتمندی
عزیز را از همان عزّت گرفتند عزّت یعنی صلابت و نفوذناپذیری آن زمینی که سرسخت و نفوذناپذیر است که با نیش کلنگ و بیل نمی‌شود خاکی از او کَند می‌گویند: «ارضٌ عَزاز»؛ می‌گویند این زمین عزیز و نفوذناپذیر است نمی‌شود در آن نفوذ کرد. مؤمن اگر عزیز است این‌چنین است، نفوذناپذیر و تسلیم‌ناشدنی است و اگر کسی به نبرد با عزیز برخاست، قهراً شکست می‌خورد و آن عزیز پیروز می‌شود. آ‌ن‌گاه غلبه از لوازم عزّت است، نه معنای عزّت غلبه باشد، نه عزیز یعنی پیروز، نه عزّت یعنی غلبه؛ اگر موجودی نفوذناپذیر بود، جنگ با او با شکست همراه است و خدا عزیز است و در دسترس کسی نیست، اگر چیزی هم در دسترس نبود و «بعید المَنال» بود، می‌گویند «عزیز الوجود» است؛ یعنی نمی‌شود به او دسترسی پیدا کرد و در دسترس کسی نیست. خدا عزیز است؛ هیچ کسی به او دسترسی ندارد، در عین حال که «أَلدَّانِی فی عُلُوِّهِ وَ العَالِی فی دُنُوِّهِ»؛[28] اما اگر کسی بخواهد علیه خدا قیام بکند، دسترسی به خدا ندارد و او دارای عزّت است. آن‌گاه این عزّت و صلابت او آمیخته با حکمت است؛ هر کاری که می‌کند بجا هست؛ این‌چنین نیست که چون عزیز است، کارهای نابجا ـ معاذ الله ـ بکند چون سبّوح است و او منزّه از نقص و عیب است. پس عزّت او با حکمت همراه است و اگر کسی در برابر او خاضع بود، در برابر او مطیع و منقاد بود، خدا عزّت خود را در او ظاهر می‌کند، حکمت خود را در او ظاهر می‌کند، او می‌شود مظهر عزیز و حکیم؛ اگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾،[29] در کنار آن هم فرمود: ﴿ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾،[30] اگر فرمود: ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که این لسان، لسان حصر است، حکمت را هم فرمود من به هر که بخواهم می‌دهم: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَ مَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾.[31] حکمت، کارِ خدا و وصف فعلی خداست، چه اینکه عزّت هم صفتِ فعلی حق است و این صفت را در افرادی ظاهر می‌کند؛ آن‌گاه می‌فرماید اگر ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، در جای دیگر می‌فرماید: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾؛ نه اینکه خدا و پیامبر و مؤمنین همه عزیز هستند، بلکه عزّت پیامبر و مؤمنین، مظهر عزّت حق است؛ عزّت «بالاصاله و بالذّات» از آنِ خداست. درباره حکمت هم باز این‌چنین است؛ اگر ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ﴾ این‌چنین نیست که خدا به کسی حکمت بدهد و به او واگذار کند، عطا کند که او بشود حکیم، بلکه در آینه هستیِ او می‌تابد؛ او می‌شود مظهر حکمت. بنابراین آنچه که در این سور‌ه مطرح است، مضمون این سور‌ه را همین سطر اول تضمین می‌کند: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾.
حالا ملاحظه می‌فرمایید که چرا در مقدمه این سور‌ه، ذات اقدس الهی این اوصاف را یاد کرده است: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که این لسان هم لسان حصر است او عزیز است، او حکیم است. این‌چنین نیست که «و هو العزیز و الحکیم»؛ گاهی ممکن است انسان دو صفت داشته باشد هر صفتی را در جای خود اِعمال کند منهای وصف دیگری؛ اما اوصاف ذات اقدس الهی این‌چنین نیست لذا شما گاهی می‌بینید بدون اخذ ذکر می‌شود؛ مثلاً در پایان همین سوره مبارکه «حشر» که بسیاری از اسمای الهی ذکر می‌شود، همه اینها نوعِ اینها بدون عطف است، اینجا هم که بدون عطف یاد شد برای آن است که حکمت او آمیخته با عزّت است، عزّت او آمیخته با حکمت است، او حکیمانه عزیز است، او عزیزانه حکیم است و مانند آن: ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ قسمت.2/حشر/تسنیم

خود اتکائی
فرمود به اینکه: ﴿وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها﴾ یعنی چه؟ یعنی دست شما پیش دیگران دراز نباشد. شما مستحضرید مزدوری در اسلام مکروه است؛ یعنی چه؟ حالا بعضی از روایات خیلی تُند است، حالا مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) «وفاقاً لبعض الفقهاء» این را حمل بر کراهت کرده است[23] وگرنه ظاهر آن بیش از کراهت است، یعنی کسی حق ندارد مزدور دیگری بشود. این نهی را حمل بر تنزیه کردند، برای اینکه خدا انسان را کریم آفرید: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾[24] انسان کریم تمام کار خودش و شؤون خودش را به دیگری می‎دهد منتظر مزد پایان ماه است؟ مزدوری در اسلام مکروه است، ما ـ متأسفانه ـ نتوانستیم مردم را مزدور هم بکنیم، از بس بیکار داریم. این قانون اساسی گرچه یک کتابچه است؛ اما کتاب عمیق علمی است، خیلی محققان روی آن کار کردند، چهل فقیه در آن روز بود. خدا غریق رحمت کند مرحوم آیت الله حائری را! این را ما بارهای در طی این چهل سال شاید چهل بار گفتیم، این از یادگارهای مرحوم آیت الله حاج آقا مرتضی حائری(رضوان الله علیه و علی اهل بیته)؛ ایشان آمدند پشت تریبون نوبت گرفتند به اصل چهارم و پنجم که رسید، چون آنجا دارد که همه قوانین باید بر اساس اسلام باشد، ایشان اصرار داشتند که این کلمه را شما در قانون اساسی بیاورید، الآن هم هست، در بازنگری قانون اساسی هم باز همین جمله هست. این یک اصطلاح سابقه ندارد، شما در قوانین کشورهای دیگر هم ببینید این تعبیرات نیست، این صبغه حقوقی ندارد، این فقط صبغه حوزوی دارد و اصول و فقه. در آنجا ایشان اصرار داشتند که این کلمه را بگویید که این اصل بر جمیع اصول و مواد و آیین‎نامه‎ها حاکم است؛ این حکومت یک اصطلاح اصولی است، یک چنین چیزی تعبیری در کتاب‎های قوانین که نیست. ما عام و خاص داریم مطلق و مقید داریم تبصره داریم اینها در کتاب‎های فقه و قانون هست؛ اما حاکم حکومت دارد این اصطلاح شیخ انصاری‎هاست که در قانون اساسی آمده. فرمود این بر تمام اصول و ـ اصول قانون اساسی ـ مواد و ـ مصوبات مجلس ـ آیین‎نامه‎ها و مقررات وزارت‎خانه‎ها حاکم است، این است، این حکومت است. در آنجا مسئله تعاونی خیلی تکرار شده است، مزدوری نیامده است؛ تعاونی یعنی چند نفر هستند با سرمایه خودشان کار می‎کنند. شما این روایت‎های باب اجاره وسائل را یک مرور بکنید که این روایت‎های نهی را مرحوم صاحب وسائل حمل بر تنزیه کردند؛ بسیار خوب! به هر حال مکروه است. امام فرمود به اینکه شما محصول کار خودت را به دیگری می‎دهی؟ چرا این کار را می‎کنی؟ برای خودت کار بکن! انسان را با کرامت می‎خواهد اداره کند نه شکم مردم را سیر بکند: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾؛ فرمود هر کاری که می‎کنید طرزی کار بکنید که محصول کار خودتان را خودتان ببینید، البته خدماتی هم به دیگری دارید این می‎شود ﴿وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها﴾ فرمود من از شما می‎خواهم زمین را آباد کنید. زمین را برای خودت آباد بکن تا آقای خودت باشی این راه باز است. «فتحصّل» که این عناوین هر کدام از اینها وجه حمل دارد. قسمت 2/مرسلات/ تسنیم
تربیت و تزکیه
می‌فرماید قسم به کسی که پروردگار مشرق و مغرب است؛ یعنی نظمی در عالم است. اگر نظم است هر کسی باید به حساب خود برسد. این‌طور نیست که هر کسی هر کاری بکند رها باشد. این به دلیل قسم خورده، نه در قبال دلیل. کسی که ﴿بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾ است، ربّ غیر از تربیت است. ربّ مضاعف است و تربیت ناقص. آن «رَبَیَ» است و این «رَبَّ» است، «رَبَبَ» است. «رَبّ»؛ یعنی مُرَبِّب؛ یعنی مدیر، یعنی مدبّر. لازمه تدبیر همان تربیت است، وگرنه تربیت ناقص است و این مضاعف است، از دو باب هستند.
﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ﴾، به تعبیر بعضی از بزرگان به شرق و غرب قسم نخورد که فعل آفتاب باشد یا فعل زمین باشد. به مشرق و مغرب به این جایگاه قسم خورد که کار خود اوست، گرچه شرق و غرب هم کار اوست، او ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾،[29] او ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾،[30] این اختلاف فصول چهارگانه را به بار می‌آورد تا روزیِ مردم تأمین بشود، چون اگر همیشه زمستان باشد یا همیشه تابستان باشد که زندگی مردم ممکن نیست. فرمود مگر اقتصاد نمی‌خواهید؟! مگر کشاورزی نمی‌خواهید؟! کشاورزی حتماً باید چهار فصل داشته باشد: ﴿اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾.[31] این فصول چهارگانه باید باشد تا کشاوری سامان بپذیرد. فرمود همه این کارها را ما انجام دادیم، قسم به خود ما که ناظم این عالم هستیم و کار ما طبق نظم است، اینها را خفه خواهیم کرد. همین‌طور است! به پیغمبر فرمود نگران نباش! اینها از طرف راست می‌آیند، از طرف چپ می‌آیند، عزه عزه می‌آیند، متفرقه می‌آیند، قصد مسخره دارند، بی‌ادبی دارند، فرمود نگران نباش! ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ﴾، اینها را بردارم یک افراد دیگر بیاورم، چه اینکه برداشت: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾، ما همیشه حرف اوّل را می‌زنیم. ما سابق هستیم، اینها مسبوق هستند. در قضا و قدر ما حاکم است، اینها محکوم هستند. فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ﴾؛ یک چند صباحی اینها را رها کن که اینها خوض کنند، بازی کنند، تا اینکه ﴿حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ﴾، به هر حال امتحان باید به مقام کامل برسد. در تمام شرایط اینها امتحان می‌شوند. این‌طور نیست که ذات أقدس الهی به مجرد اینکه کسی بی‌راهه رفته او را بگیرد. نه، فرمود ما املاء می‌کنیم، مهلت می‌دهیم. «املاء»؛ یعنی امهال. مهلت می‌دهیم تا به هر حال این به پایان کار برسد. قسمت 8/ معارج/ تسنیم
یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض‏»؛[20] فرمود شما بررسی بکنید انسان گاهی حال مناسب دارد، گاهی حال مناسب ندارد نه تنها مریض است و سالم است نه، حال عادی هم که باشد گاهی مناسب است گاهی شاداب است، گاهی آماده است. فرمود زمانی که آمادگی دارید، نوافل را از دست ندهید، نه تنها نماز اول وقت، نافله‎ آن را هم بخوانید «وَ إِذَا أَدْبَرَتْ» اگر زمستان شد، پاییز شد، این دل گاهی بهار است و گاهی پاییز. اگر بهار بود «فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ» نماز شب یادتان نرود، نافله‎ها یادتان نرود، زیارت عاشورا یادتان نرود و دعای توسل یادتان نرود و... «وَ إِذَا أَدْبَرَتْ» یک وقتی خسته‎اید، آمادگی ندارید «فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض‏» فقط مواظب باشید که واجبات از شما ترک نشود. اینکه حالات دو قسم است: یک وقتی پاییز است، یک وقتی بهار، این جزء ﴿فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً﴾ است، این عاصفات است، این جزء ناشرات است، این جزء مرسلات است. این یال اسب را که پُر مو است و منظم است می‎گویند عرف، فرمود اینها مرسلاتی هستند منظم، دسته‎بندی شده، بدون فاصله، پُر پشت، اینها این جوری‎اند. پس در درون دل ما هم یک بهار داریم یک زمستان داریم به هر حال حالات فرق می‎کند، گاهی آدم حالش را ندارد، گاهی هم بعضی از دوستان می‎خواهند شوخی بکنند، آدم حال شنیدنش را هم ندارد، گاهی می‎بینید مرتّب می‎گوید و می‎خندد. فرمود این حالات شما که مختلف است، هر کدام یک پیامی دارد، اینها گاهی عاصفات‎اند، گاهی ناشرات‎اند، گاهی مرسلات‎اند، گاهی ملقیات‎اند؛ این قول پنجمی است که جناب فخر رازی ذکر می‎کند. البته این در ردیف قول اول و دوم نیست؛ ولی به هر حال انسان یک «جهانی است بنشسته در گوشه‎ای».[21]
بنابراین خود انسان هر حالتی که در او پیدا شد یک پیامی دارد برابر آن پیام باید عمل بکند. این اقوالی است پنج‎گانه، قول اول و دوم معروف بین اصحاب است، قول سوم و چهارم و پنجم شایسته است برابر تدبیر است، ولی حواسمان جمع باشد که تنها برای حوزه و دانشگاه ملائکه نمی‎آیند فراشی بکنند، در مزرعه‎ها هست، در مرتع‎ها هست، در کشتیرانی‎ها هست، در هواپیمارانی‎ها هست، در طب و امثال طب هست، همه‌جا مدبرات الهی است: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾[22] و مانند آن. قسمت 2/مرسلات/ تسنیم

مدارا
وَلَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ
و نیکى با بدى یکسان نیست؛ (بدى دیگران را) با شیوه ى بهتر (که نیکى است) دفع کن، که این هنگام آن کس که میان تو و او دشمنى است همچون دوست گرم مى شود (و عداوتش نسبت به تو تمام مى شود).




در برابر کسانى که مردم را به خدا دعوت مى کنند افراد بى تفاوت و نااهل و بدرفتارى پیدا مى شوند که اگر مبلّغ دین، با اخلاق خوش و سعه ى صدر با آنان برخورد نکند توفیقى حاصل نمى شود. این آیه سفارش مى کند که بدى ها را با خوبى پاسخ بده و اهل انتقام نباش؛ همان گونه که در دعاى مکارم الاخلاق، امام زین العابدین علیه السلام از خداوند مى خواهد که به او توفیق دهد که در برابر غیبت مردم از او، نیکى مردم را بگوید و از بدى آنان بگذرد و هر کس با او قطع رابطه کرد با او معاشرت کند. بارها در سیره ى پیامبر اکرم و اهل بیت معصوم آن حضرت نمونه هایى از این برخوردها را مى خوانیم که سرسخت ترین مخالفان را به طرفدار آنان تبدیل کرده است.
مردم چند دسته اند:
کسى که دوست خود را حفظ مى کند.
کسى که دوست خود را نسبت به خود بى تفاوت مى کند.
کسى که دوست خود را به دشمن تبدیل مى کند.
کسى که دشمن را به دوست تبدیل مى کند.
روش برخورد با مخالفان
مخالفان به چند دسته تقسیم مى شوند که باید با هر کدام به نحوى عمل کرد:
* گاهى افرادى به خاطر جهل و نادانى در برابر حقّ قرار مى گیرند و دشمنى مى کنند که این آیه دستور محبت و برخورد احسن مى دهد.
در آیات دیگر نیز در این باره آمده است:
1- و هنگامى که نادانان ایشان را (به سخنى ناروا) مخاطب سازند، با آنها سخنى مسالمت آمیز یا سلام گویند. «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»(34)
2- و چون بر بیهوده و ناپسند بگذرند، با بزرگوارى بگذرند. «و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما»(35)
* گاهى مخالفت افراد بر اساس شک و تردید است که باید با آنان از طریق استدلال و برطرف کردن شبهات برخورد کرد.
شک در مورد خداوند. «أفى اللّه شک...»(36)
شک و تردید در مورد قیامت و رستاخیز. «ان کنتم فى ریب من البعث»(37)
تردید در مورد نزول وحى وکتب آسمانى بر پیامبر. «ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا»(38)
* گاهى مخالفت بر اساس حسادت است که باید با اغماض برخورد کرد.
برادران یوسف اعتراف به حسادت و خطاى خود کردند، که با وعده آمرزش حضرت یوسف روبرو شدند. «انّا کنّا لخاطئین... لا تثریب علیکم الیوم»(39)
هابیل، در مقابل حسادت برادرش قابیل گفت: اگر تو قصد کشتن من را دارى، من (هرگز) دست به چنین کارى نمى زنم. «لئن بسطت الىّ یدک لتقتلنى ما انا بباسط یدى الیک لاقتلک»(40)
* گاهى مخالفت به خاطر حفظ موقعیّت و رفاه و کامیابى هاى مادّى است. در این موارد اتمام حجّت کافى است و آیات «ذرهم»(41) (آنان را به حال خود واگذار) و «اعرض عنهم»(42) (از آنان رویگردان و دورى کن) مطرح است.
* گاهى مخالفت، در قالب کارشکنى و هَجو و تضعیف ایمان مردم است که برخورد با این گروه را آیات ذیل در قالب برخورد شدید با آنان و قطع رابطه و دستگیرى و گاهى اعدام مشخص مى کند:
«واغلظ علیهم»(43) با سختى و شدّت با کفّار برخورد کن.
«اذا سمعتم آیات اللّه یکفر بها و یستهزء بها فلاتقعدوا معهم حتّى یخوضوا فى حدیث غیره»(44) و چون بشنوید که به آیات خدا کفر مى ورزند و آنان را به مسخره مى گیرند، نباید با آنان بنشینید تا به گفتارى دیگر بپردازند.
«لا تتخدوا الیهود و النصارى اولیاء»(45) یهود و نصارى را دوست و سرپرست خود نسازید.
«اخذوا و قتّلوا تقتیلا»(46) کفّار را بگیرید و به شدّت به قتل رسانید.
* گاهى دشمنى آنان با دست بردن به اسلحه و مبارزه ى مسلحانه است که قرآن مى فرماید: «فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم...»(47) همان گونه آنان بر شما تعدّى کردند باید با آنان مقابله به مثل کنید.
بعضى در تفسیر آیه ى 40 سوره ى شورى «و جزاء سیّئة سیئة مثلها» گفته اند: مراد این است که اگر بدى کسى را با بدى پاسخ داد شما هم مثل او هستى، چنانکه در آیه ى 43 همان سوره مى فرماید: «و لمن صبر و غفر انّ ذلک لمن عزم الامور» و کسى که تحمّل بدى مردم را داشته باشد و از آنان بگذرد، این از تصمیمات شایسته است.

1- یکى از راههاى دعوت الى اللّه آن است که تنش زدایى نماییم و بدى دیگران را با نیکى دفع کنیم. «و من احسن قولاً ممّن دعا الى اللّه... ادفع بالتى هى احسن»
2- فکر نکنید مرور زمان مسایل را کهنه مى کند و همه چیز فراموش مى شود. (برخوردهاى مثبت و منفى هرگز یکسان نیست، و آثار آن در عمق روح افراد باقى مى ماند. «لا تستوى الحسنة و لا السیّئة»
3- یک نمونه ى عملى دعوت به سوى خدا (که در آیه ى قبل آمده بود) دفع بدى هاى مردم با برخوردهاى خوب است. «ادفع بالتى هى احسن»
4- در برخورد با مخالفان، اخلاق نیک کافى نیست، تهاجم اخلاقى لازم است «ادفع بالتى هى احسن» (دفع بدى هاى دشمن با روش نیکو کافى نیست، بلکه به نیکوترین روش ها و برترین رفتارهاى اخلاقى نیاز است).
از محبت خارها گل مى شود
از محبت سرکه ها مُل مى شود
5 - کیمیاى واقعى، آن نیست که مس را طلا کند، بلکه برخوردى است که دشمنى را به محّبت تبدیل نماید. «ادفع بالتى هى احسن» (روز فتح مکّه شعار بعضى از مسلمانان «انتقام، انتقام» بود ولى پیامبر اکرم فرمود: امروز روز انتقام نیست بلکه روز رحمت و مرحمت است).
6- سعه ى صدر شرط توفیق در تبلیغ است. «ادفع بالتى هى احسن -... کانّه ولىّ حمیم»
7- توجّه به نتیجه ى کار، انگیزه ى انسان را بالا مى برد. (اگر بدانیم که نتیجه ى برخورد خوب، تبدیل دشمن به دوست است، انگیزه ى این کار در ما زیاد مى شود. «ادفع بالتى هى احسن -... کانّه ولىّ حمیم»
8 - در رفتارهاى شایسته، اگر دشمن دوست نشود لااقل حیا و شرمندگى در او به وجود مى آید و او را به رفتار دوستانه وادار مى کند. «کانّه ولىّ حمیم»
9- ارزش دوست به گرمى اوست. «ولىّ حمیم»
تفسیر نور/ قرائتی/فصلت 34


تولی و تبری
سوره مبارکه «ممتحنه» که در مدینه نازل شد بخش وسیعی از این سوره درباره تبرّی و تولّی است. آغاز این سوره اعلام خطر دشمنان مهاجم هست که مبادا نسبت به اینها تولّی داشته باشید. سابقه سوء اینها را فراموش نکنید. امتداد و ادامه آن بدکاری و بدرفتاری و اینها را هم فراموش نکنید. هیچ پیوندی هم با اینها نداشته باشید.
در آیه هشت و نُه فرمود درست است که کفّار مشکل مکتبی دارند؛ ولی کافرانی که با شما بد نکردند، بد نمی‌کنند، فقط در حدود انسانی یک سلسله روابط عادی دارند، خدا نهی نمی‌کند که شما با اینها رابطه نداشته باشید، بلکه بِرّ و نیکی نسبت به اینها خوب است اجرای عدل نسبت به اینها خوب است و مانند آن. تنها خداوند شما را از گروهی نهی می‌کند که اینها هم سابقه سوء داشتند، هم لاحقه سوء داشتند، هم در صدد ایذاء و اذیت‌ هستند.
در سوره مبارکه «توبه» در چند بخش فرمود اینها اصلاً قانونی بین خود و بین شما قائل نیستند. اگر تعهّدی کردند، امضایی دارید، مادامی که اینها عهد را رعایت می‌کنند، شما هم عهد را رعایت کنید. آیه هفت به بعد سوره «توبه»: ﴿کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَ عِندَ رَسُولِهِ إِلاّ الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾، این مشرکین و این ملحدین مادامی که به تعهد خود عمل می‌کنند شما هم به تعهد خودتان عمل بکنید. ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ﴾؛ شما قسط و عدل را نسبت به اینها هم رعایت کنید؛ ولی بدانید اینها به عهدشان وفا نمی‌کنند. ﴿کَیْفَ وَ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ﴾؛ اگر اینها پیروز بشوند دستشان برسد، ﴿لاَ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً﴾؛ هیچ تعهدی، هیچ امضایی، هیچ قراردادی، هیچ کنوانسیونی، هیچ میثاق بین‌المللی را رعایت نمی‌کنند، اینها این چنین‌ هستند. ﴿لاَ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾، گرچه به حسب ظاهر با دهن و زبان ﴿یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ﴾؛ اما ﴿وَ تَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾، این در آیه هشت.قسمت 6/ممتحنه/تسنیم
اکثر آنها فاسق‌ هستند. آنکه کافرند و اهل دوزخ‌اند. نه نسبت به این تعهدات و رعایت کردن مواثیق و امضا و امثال آن هستند. ممکن است چند نفر داخل آنها پیدا بشود که به امضای خود عمل بکنند، ولی اکثر آنها ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾.
در آیه ده فرمود: ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ﴾؛ اهل تعدّی‌ هستند. اصولاً عداوت را عداوت گفتند برای اینکه تعدّی می‌کند از مرز خود. آن‎که از مرز خود به مرز دیگری تعدّی می‌کند، به او می‌گویند «عدو». این کلمه دشمن آن قدرت را ندارد که معنای ادبی عداوت را بفهماند. این لطایفی که در لغت عرب هست هرگز در فارسی با همه قدرتی که هست آن را نمی‌تواند ترجمه کند. عداوت یعنی از مرز خود تعدّی می‌کند.
فرمود اینها این چنین‌ هستند، در آیه دوازده فرمود: ﴿وَ إِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ﴾، تمام تلاش و کوشش اسلام این است که به هر حال اینها کافرند و باید تبلیغ بشود تعلیم بشود، ممکن است نپذیرند؛ ولی به هر حال انسان که هستند. آن آیه هشت که فرمود: ﴿إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾، ناظر به همین است. آیه دَه که فرمود: ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾، همین است. آیه دوازدهم که فرمود: ﴿وَ إِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم﴾؛ یعنی سوگند، یعنی میثاق، یعنی تعهّد، یعنی قطع‌نامه. ﴿وَ إِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ﴾ این دیگر ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾، حالا آن افراد عادی که کاری از آنها ساخته نیست هیچ! عمده رهبران کفر هستند، چرا؟ نه برای اینکه کافرند، برای اینکه اصلاً این یک اصل مشترک بین‌المللی است امضای هر کسی محترم است. ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾، چرا؟ چون، ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾، نه «لا إیمانَ لهُم». شما ببینید امروز قطع‌نامه صادر می‌کنند بعد عمل نمی‌کنند، با این نمی‌شود زندگی کرد. تا انسان قدرت نداشته باشد، باید چوب بخورد. نفرمود چون کافرند، چون کافر را در آیه هشت فرمود که خیلی از کفار هستند که می‌توانید با آنها هم زندگی کنید؛ اما آن کسی که هیچ امضایی را قبول نمی‌کند، هیچ قطع‌نامه‌ای را قبول نمی‌کند، چگونه می‌توانید با او زندگی کنید؟ ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾؛ یعنی یمین، قطع‌نامه، سوگند، میثاق، کنوانسیون، امضا. اگر عزیز بودید اینها دست بردارند، اگر ذلیل بودید اینها حمله می‌کنند. ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ﴾، پشت سر هم از این بدعهدی کفار سخن می‌گوید. ﴿وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾، شما که جنگ هشت‌ساله را شروع نکردید، چندین بار حمله کردند شما ساکت شدید، بعد دفاع کردید. فرمود: ﴿هُم بَدَءُوکُمْ﴾ در جریان این هشتاد جنگ و غزوه سریه و غزوه‌ای که بر اسلام تحمیل کردند اینها بودند، ﴿هُم بَدَءُوکُمْ﴾. فرمود اینها ابتداگر جنگ بودند. ﴿وَ هُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ﴾؛ آن خدایی که به شما دستور دفاع داد، از او هراسناک باشید او مدافع شماست. الآن هم شما ببینید اگر فلسطین است همین طور است، اگر یمن است همین طور است. حالا یا جنگ جهانی است یا نیابی است همین طور هستند، خوی استکبار همین طور است. فرمود: ﴿إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ﴾، اوّل این سوره مبارکه «ممتحنه» این است: ﴿لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ﴾، وسط‌های این سوره همین جریان تبرّی از کفار است. آخرین آیه این سوره که آیه سیزده است همین است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾، شما یک تولّی و تبرّی دارید تبرّی خودتان را نسبت به اینها باید اعمال بکنید وگرنه باید ذلیل باشید. ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ﴾، تنها دشمن انسان مرگ اوست که دین آمده مرگ را معنا کرده، این بیان نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در همان بحبوحه تیر آمدن روز عاشورا بود که فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[1] فرمود یاران من! صبر کنید، مرگ پلی است زیر پای شما، تمام لذت‌ها برای آن طرف است. این طور نیست که غولی باشد که شما را آزار کند، نخیر! مگر پلی است که شما روی این پل پا می‌گذارید می‌روید آن طرف. «مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ»، پس اوّل سوره، وسط سوره، آخر سوره تبرّی از کفار است. قسمت 6/ممتحنه/تسنیم

مرض قلب
اقسام قلب‌های مریض و حمل وصف مذکور در آیه بر ضعیف‌الایمان
بخش دیگر درباره این تعبیری است که فرمود «مَرَض» هست، این «مَرَض» گاهی بیماری‌های مُزمن است، گاهی بیماری‌های قابل علاج است، گاهی بیماری‌های غیر قابل علاج است. در سوره مبارکه «احزاب» بیمارها را در کنار منافقین ذکر کرده است، معلوم می‌شود که منافقین مبتلا به بیماری‌هایی؛ نظیر غدّه سرطان هستند که «صعب العلاج» است یا برای بعضی‌ها علاج‌پذیر نیست و دیگران که «ضعیف الایمان» هستند آنها هم قلبشان بیمار است؛ البته قابل درمان می‌باشد. آیه شصت سوره مبارکهٴ «احزاب» این بود: ﴿لَئِن لَمْ ینتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾؛ بعضی منافق‌ هستند، بعضی‌ها ضعیف الایمان‌ می‌باشند و برخی‌ها هم هستند که نسبت به نظام، نسبت به جامعه و نسبت به امت اسلامی بی‌وفا هستند، اینها سعی می‌کنند جامعه را ناآرام بکنند؛ نوشته‌های اینها، گفتار اینها و رفتار اینها یک ناامیدی و ضعف را در جامعه تولید می‌کند، اینها را می‌گویند «مُرجِف». «مُرجِف» از «رَجفه» است و «رَجفه» یعنی لرزان؛ اینکه می‌گویند «اَراجیف»، اخباری که پایه ندارد را می‌گویند «اَراجیف». کسی که چیزی می‌نویسد یا چیزی می‌گوید و جامعه را ناامید می‌کند، اینها جزء «مُرجفون» هستند؛ اینها در صدر اسلام هم در مدینه بودند. اگر چیزی واقعاً برای خود ما حلّ نشد، چرا جامعه را بلرزانیم؟! چرا در جامعه ناامیدی ایجاد کنیم؟! اگر راه حلّ داریم که حلّ بکنیم، اگر راه حلّ نداریم، از طرف گفته و نوشته ما جامعه نلرزد! در صدر اسلام فرمود یک عدّه منافق بودند، یک عدّه «ضعیف الایمان» و یک عدّه هم «اَراجیف» پخش می‌کردند که نوشته اینها «رَجفه» ایجاد می‌کرد؛ یا رفتار اینها، گفتار اینها، مَنش و کُنش اینها «رَجفه» ایجاد می‌کرد، اینها جزء «مُرجفون» هستند، فرمود اینها باید دست بردارند! بنابراین آنچه در سوره مبارکه‌ای که به نام حضرت است آمده، خیلی روشن نیست که ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اینها منافق باشند، چون قرآن کریم افراد «ضعیف الایمان» را هم به عنوان ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ نام می‌برد. قسمت 11/محمد/تسنیم
صد عن سبیل
مصدر و فعل صد هم لازم است هم متعدی
باطل شدن نقشه‌های مصدودکنندگان سبیل الهی در دنیا
بعد می‌فرماید کسانی که راه خدا را می‌بندند، نه خودشان می‌روند و نه می‌گذارند دیگران راه خدا را طی کنند ﴿إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾، این «صدّ» با «صاد» را قبلاً هم ملاحظه فرمودید، هم یعنی «إنصرفوا بأنفسهم» و هم «صرفوا وجوه الناس عنه»؛ هم انصراف خودشان را می‌رساند، هم صَرف دیگران را. قبلاً گذشت که فرمود: ﴿وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ﴾؛[23] اینها هم «نائی» هستند و خودشان از دین دور هستند، هم «ناهی» ‌می‌باشند و دیگران را از دین دور می‌کنند ﴿وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ﴾. «نائی» که می‌گویند حج تمتّع برای «نائی» است، حج «قِران» و «اِفراد» برای کسی است که «نائی» نباشد و نزدیک باشد این است، «نائی» یعنی دور؛ اینها هم خودشان دور هستند و هم دیگران را نهی از معروف می‌کنند ﴿وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ﴾، این‌جا هم فرمود: ﴿وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَی﴾؛ حق برای آنها روشن شد! اگر معجزه بود دیدند، اگر بحث بررسی آیات قرآن کریم بود آنها بودند و دیدند، اگر منش پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود را دیدند، اینها کسانی هستند که هیچ آسیبی را به خدا نمی‌رسانند و کلّ کارهای اینها را خدا در دنیا باطل می‌کند، نه آخرت! قسمت 11/محمد/تسنیم
وضع دنیا این است و آخرت هم همین‌طور است! درست است که ما عالَم را به دو قسمت تقسیم می‌کنیم، ولی کلّ این مجموعه محکوم آن اصل کلّی است؛ اگر فرمودند آسمان و زمین به حق است، قبل از تبدیل، حین تبدیل و بعد از تبدیل هم به حق است؛ اگر فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾[28] یا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا بَاطِلاً﴾ یا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ یا ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾، همه این بخش‌ها ـ «أرض» و «سماء» دنیا، «أرض و سماء» آخرت، انسان در دنیا، انسان در آخرت ـ کلّ این مجموعه یک واحد است، ما حالا آمدیم تقسیم کردیم. ما مسافری هستیم که به حَسَب خودمان داریم تقسیم می‌کنیم، وگرنه این سِیر همین‌طور از دنیا به آخرت دارد می‌رود و آنچه از ذات اقدس الهی صادر شده است فیض واحد است؛ منتها حالا در این مقطعِ اوّل اسم آن دنیاست، مقطعِ میانی اسم آن برزخ است و در مقطعِ پایانی اسمش معاد می‌باشد. قسمت 11/محمد/تسنیم
نفاق
سوره مبارکه که اوضاع منافقین را ترسیم می‌کند، می‌فرماید چون اساس خطر، محبت دنیاست و این گروه گرفتار این خطر بودند که «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة».[1] آن وقتی که اسلام قدرتی نداشت و منافعی در دست او نبود، اینها صریحاً کافر بودند. وقتی حکومت مرکزی در مدینه تشکیل شد، قدرتی پیدا کرد، منافعی را به همراه داشت، اینها برای دوری از آن خطر و نزدیکی به این خیر و برکت، اسلام آوردند؛ اما باطناً کافر بودند و ظاهراً مسلمان.قسمت 3/منافقون/تسنیم
عقل و سَفه نزد منافق این است که کلّ دنیا تا مرز مرگ است و مرگ پوسیدن است. نه قبل از دنیا آمدن خبری بود، نه بعد از مُردن خبری است. این دو نبش زندگی و جهان‌بینی نزد یک منافق است و این را هم عقل می‌پندارد، ماورای این را هم سَفه و ارتجاع و عقب‌افتادگی تلقّی می‌کند، این عقل نزد اوست؛ اما آنکه عقل‌آفرین است می‌گوید مرگ از پوست به درآمدن است، نه پوسیدن و حقیقت، از قبل از مرگ شروع می‌شود تا بعد از مرگ و این محدوده یک محدوده مَعبر و گذرای آزمونی است. این چیزها را ذات اقدس الهی می‌فرماید انبیا به شما یاد می‌دهند. این چیزها در جایی نوشته نیست، نزد کسی نیست. انبیا چهار کار می‌کنند: یکی ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ﴾؛ یکی ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾؛ یکی ﴿وَ یُزَکِّیهِم﴾؛[2] چهارمین این است که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾،[3] چیزهایی به شما یاد می‌دهند که جایی نوشته نیست. خودتان هم هرچه تلاش و کوشش بکنید نمی‌توانید اینها را یاد بگیرید. نه تنها به ما که فرد عادی هستیم، به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾، نه «ما لم تعلم». این «کان» منفی آن بار علمی را دارد؛ یعنی شما آن نیستید که یاد بگیرید. می‌خواهید پیغمبر باشد غیرپیغمبر باشد، این حرف‌هایی که ما می‌زنیم هیچ جا نیست؛ برزخ یعنی چه؟ ساهره معاد یعنی چه؟ بهشت یعنی چه؟ جهنم یعنی چه؟ جایی است که هیزمش خود ظالم است! این اصلاً به ذهن شما نمی‌آید، این در کجا نوشته است؟ ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[4]
الآن هم که ده‌ها بار انسان گفت خیلی‌ها درک نمی‌کنند که ظالم، اختلاسی، خودش گُر می‌گیرد، خودش می‌شود هیزم نسوز، نه هیزم بسوز. به هر حال هیزم می‌سوزد خاکستر می‌شود تمام می‌شود. درختی این ظالمین می‌کارند که آب آن آتش است؛ یعنی با آتش رشد می‌کند. این را چه کسی می‌فهمد؟ فرمود و شجره‌ای است که ﴿تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ﴾،[5] درخت نسوز هم هست. همان طوری که آب باعث رشد و پرورش درخت است، آتش قیامت باعث رشد و پرورش درخت نسوز است. این طور نیست که حالا خاکستر بشود. حالا این را چه کسی می‌فهمد؟ فرمود پیغمبر هم باشی نمی‌دانی. این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ یک مطلب است؛ یعنی ممکن است بعضی از مطالب را شما خودتان اگر عاقل باشید فکر بکنید برسید؛ اما این چهارمی در دسترس کسی نیست: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، نه «ما لا تعلمون»، شما یعنی جوامع بشری آن نیستید که بدانید.
این را ذات اقدس الهی فقاهت می‌داند، این را عقل می‌داند، می‌فرماید عقل یعنی چیزی که اینها را ما می‌گوییم بفهمد، فقاهت یعنی این چیزی که ما می‌گوییم را بفهمد. منافق که می‌گوید: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾،[6] تمام جهان‌بینی او بین میلاد و مرگ است، همین! نه قبل از او مقدراتی را قائل است، نه بعد از مرگ برزخ و قیامت و سؤال و جوابی قائل است. در همین محدوده خط‌کشی میلاد و مرگ جهان‌بینی اوست و لاغیر! یک چنین آدمی که مداربسته فکر می‌کند، دین را سفه می‌داند و متدین را سفیه تلقّی می‌کند. می‌گوید: ﴿أَ نُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾، آن‌گاه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ﴾، این فحش خودتی نیست! این یک تحلیل است. «السفه ما هو»؟ «السفیه من هو»؟ اینکه حضرت باری تعالی می‌فرماید که ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ﴾، این نظیر فحش نیست که زید به عمرو بگوید، عمرو بگوید خودتی! این یک تحلیل عقلی است که سفه چیزی دیگر است، سفیه کسی دیگر است. شما اگر بدانید عالم یعنی بود و نبود تا کجاست، ناچار می‌فهمید که باید و نباید هم تا کجاست. اینها که این طور فکر می‌کنند؛ یعنی در مداربسته بین مرگ و میلاد فکر می‌کنند، مال به هر طریقی که به دست بیاید نزد اینها زیرکی و عقل و درایت است. قرآن کریم می‌گوید مالی که نه به گذشته آسیب برساند، نه به آینده صدمه وارد کند، آن مال، مال عقلی است. جریان انفاق و کمک کردن به مردم مستحق را دین چه می‌گوید؟ البته مستحضرید که اگر کسی به دیگری وام بدهد، اینکه مرحوم شهید و دیگران هم تابلوی درِ بهشت را مرقوم فرمودند طبق روایات ما همین است که اصلاً دم درِ بهشت نوشته است که قرض الحسنه یکی هجده برابر ثواب دارد، صدقه یکی ده برابر. با قرض الحسنه حرمت و آبروی شخص محفوظ است، او کار می‌کند کنار سفره خودش می‌نشیند؛ لذا صدقه یکی ده برابر ثواب دارد، قرض الحسنه یکی هجده برابر. این تابلوی دم در بهشت است. این طور که شهید از خودش نقل نکرده است. این معنا را چه کسی می‌فهمد؟ که دم درِ بهشت در تابلویش این مطلب را نوشته است که قرض الحسنه یکی هجده برابر، صدقه یکی ده برابر! فرمود این چیزها را که ما به شما یاد می‌دهیم این در جایی نوشته نیست که شما بروید بخوانید؛ ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، نه «ما لا تعلمون». به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾. قسمت 3/منافقون/تسنیم
غیبت
غیبت یک بحث فقهی دارد که جزء محرّمات و از گناهان کبیره است، یک بحث اخلاقی هم دارد. غیبت در اخلاق، غیر از غیبت در فقه است. مرحوم شیخ انصاری را خدا غریق رحمت کند! ایشان فقیه بود، در بحث مکاسب محرّمه مستحضرید غیبت را که ذکر می‌کند[18] ـ چون محل ابتلای خیلی‌ها در حوزه و غیر حوزه می‌باشد ـ می‌فرماید ما حالا بحث کنیم که منشأ غیبت را پیدا کنیم! آن‌جا بحث درباره حکم فقهی نیست، فرق اساسی فنّ اخلاق و فنّ فقه این است که فقه فقط باید و نباید را می‌گوید که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است؟ چه چیزی صحیح است و چه چیزی باطل است؟ اما اخلاق، فنّ است ـ فنّ یعنی فنّ ـ بحث می‌کند چگونه می‌شود که انسان امر به معروف نمی‌کند، نهی از منکر نمی‌کند، ولی غیبت می‌کند؟! این غدّه از کجا پیدا می‌شود؟ منشأ این درد چیست؟ درمان این درد چیست؟ این می‌شود فنّ اخلاق. اخلاق، فنّ است، کاری به فقه ندارد؛ در فنّ اخلاق، تلاش و کوشش انسان این است که طبیبانه که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾[19] این را پیدا کند که چطور من آن کاری که واجب است را انجام نمی‌دهم، اما آنچه حرام است را انجام می‌دهم؟! منشأ آن چیست؟ آنچه من باید به دیگری بگویم این کار حرام است، انجام نده! او را امر به معروف و نهی از منکر کنم! این کار را نمی‌کنم، اما پشت سر او به راحتی غیبت می‌کنم! چگونه می‌شود که آدم از طرفی آن واجب را نمی‌گوید و حرام را می‌گوید؟ و از طرف دیگر سنگ اسلام را به سینه می‌زند؟ چنین کسی با این کار دو تا معصیت کرده است: یکی ترک امر به معروف که معصیت است، دیگری فعل غیبت که معصیت است؛ در هر دو جا هم سنگ اسلام را به سینه می‌زند! این یک فنّ است که آدم چگونه گرفتار غدّه‌ای می‌شود که دو تا گناه می‌کند و هر دو را هم به حساب اسلام می‌آورد؛ البته این کار شیخ انصاری نیست! اخلاق یک چیز دیگری است، چون انسان که تا نفْس را نشناسد، تا شئون نفْس را نشناسد، تا تک‌تک قوا را نشناسد، این از شیخ انصاری برنمی‌آید! پرسش: ...؟ پاسخ: امر به معروف بر همه واجب است؛ اما فنّ اخلاق قوی‌تر از فقه و اصول است، اخلاق یک چیزی دیگر است! امر به معروف بر ما واجب است؛ یعنی چیزی را که بر ما واجب و مسلَّم است و می‌دانیم را اوّل باید تعلیم، تبلیغ، تبشیر و انذار کنیم، بعد وقتی معلوم شد که این شخص عالماً عامداً بی‌عفافی می‌کند، بر ما واجب است که امر به معروف کنیم یا می‌دانیم که این کار اختلاس است، باید جلوی آن را بگیریم و بگوییم اختلاس حرام است، سرقت حرام است، غیبت حرام است. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه است که فرمود چرا آسمان می‌روید؟ شما مشکل زمینی خود را حلّ نکرده، به فکر آسمان هستید؟! چرا سقف را نگاه می‌کنید؟ چرا آسمان را نگاه می‌کنید؟ این‌که در بخش پایانی سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾؛[20] فرمود چرا آسمان می‌روید؟ «الامانة، الولایةُ الکلیّةُ الالهیّة»، اینها سر جای خود محفوظ هستند، اینها را از ما نمی‌خواهند! این را حضرت صریحاً در نهج‌البلاغه[21] فرمود، همین مالی که به دست شما دادند، این امانت است، این را حفظ کن! منظور از امانتِ در آیه همین امانت است. آن امانتی که برای انبیا و اولیاست را که از من و شما نخواستند! ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾، این وجوهاتی را که به دفتر شما دادیم، این اموالی که به بانک دادیم، اختلاس نکنید، آبروی بانک را نبرید، آبروی ملّت را نبرید، به اقتصاد آسیب نرسانید! اگر ما به همین آیه عمل کنیم، این همه اختلاس‌های پشت سر هم نخواهیم داشت! فرمود چرا آسمان می‌روید؟ چرا آسمان را نگاه می‌کنید؟ این را حتماً یعنی حتماً به نهج‌البلاغه مراجعه کنید! مسئله امانت را مراجعه کنید و تفسیر حضرت را نسبت به ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ نگاه کنید، فرمود حفظ مال مردم از آسمان و زمین سنگین‌تر است؛ شما ببینید که این اموال را به دست خیلی‌ها دادیم، به هر حال مشکل پیدا کرد، پس معلوم می‌شود کار سختی است. «کَرَم به باغ اِرَم کاشتیم و کِرم بخورد ٭٭٭ به زیر گوش هر که بگفتم کَرَم، بگفت کَرَم» خیلی‌ها در این چند سال انقلاب بودند که وقتی بیت‌المال به دست آنها رسید، مشکل پیدا کرده‌اند. فرمود چرا آسمان می‌روید؟ آن را که از من و شما نخواستند! بله، آن مقام شامخ ولایت علی و اولاد علی، اصلاً مقدور آسمان و زمین هم نیست، بله! اما این آیه آن را نمی‌خواهد بگوید، این آیه امانت‌های مالی را می‌خواهد بگوید. اگر مسئولین ما، دولتمردان ما، کسانی که بیت‌المال دست آنهاست، این مال مردم را باید به مردم برگردانند، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. فرمود ذات اقدس الهی امانت را در برابر صوم و صلات و زکات قرار داد، در این صورت است که این جامعه یک جامعه متمدّن می‌شود. ما حالا سر به آسمان کنیم و بگوییم منظور آیه این است؟! آن را که از من و شما نخواستند! بله، آن یقینی است که فقط علی و اولاد او باید آن بار را حمل کنند و مخصوص آنهاست؛ اما آنکه جامعه را متمدّن می‌کند، همین حفظ امانت است، منزّه شدنِ بانک‌ها، منزّه شدنِ ادارات، منزّه شدن دولت و دولتمردان از اختلاس در اموال است. شما هر روز می‌بینید که چیزی دارد کشف می‌شود! این دیگر با اسلامی بودنِ نظام سازگار نیست. قسمت 16/حجرات/تسنیم

نتیجه گیری
نهایتا آنچه تعیین کننده نتایج تفکرات ، سیاستها و راهبردهای ذهنی در مرحله طرح ریزی و بکارگیری عقل نظری است عمل و اقدام است
آنجا که اراده، عزم و جزم میشود در ذهنیات و آنگاه که جنبه عینی و اجرائی می یابند وهله ای متفاوت است و لذا بایستی سعی شود دقیقا و موکدا مورد نظارت و مشاهده قرار گیرد تا نتایج پیش بینی شده ذهنی به وقوع خارجی (خارج از ذهن) بپیوندد
برای این منظور هیچ راهی نیست الا عمل کردن به دستورات کسی که انسان را خلق کرده ، آفریدگار انسان ،که این دستورات توسط رسولان کرام ایشان به ما ابلاغ گردیده و رسیده است .
همین ارزش ها و ضد ارزشها است که زمینه ایجاد موفقیت در عمل و اجرا را مهیا می سازد .