دریافت نسخه PDF مقاله - 506KB
تاریخ نگارش : ششم دي 1401
جامعه شناسی در قرآن-قسمت چهارم- مولفه فرد و خانواده گرائی
محمد هادی حاذقی
یکی از موضوعات بنیادی در مسائل مربوط به مدیریت، عنوان جامعه شناسی است. در نظریات جهانی عمدتا دو نظریه جامعه شناسی از سایر نظریات بیشتر مطرح میباشند . نظریه لیبرال دمکرات یا همان فردگرائی افراطی و نظریه سوسیالیستی که همان جامعه گرائی افراطی است .اما اسلام دارای دیدگاه ویژه خود میباشد که هم نقاط مثبت هر دو نظریه را در بر میگیرد و هم نقاط ضعف آنها را تصحیح و هدایت می نماید و اساسا منطبق بر طبیعت مادیت و معنویت انسان تدوین گردیده است.
اولین ، کوچکترین و مهمترین واحد اجتماعی، خانواده می باشد و به عبارت دیگر حلقه مابین مولفه جامعه گرائی و فردگرائی را نمایان می سازد . از مهمترین تفاوتها و اختلافات نظریه های جامعه شناسی غربی و اسلامی نیز نهاد خانواد و رویکردی است که این مکاتب در این موضوع ارائه می نمایند .
در این قسمت به موضوع خانواده و مولفه فردگرائی جامعه شناختی اسلام می پردازیم .
کلید واژه : خانواده، فردگرائی ، محبت، مسئولیت
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
فرد و خانواده گرائی
چکیده :
یکی از موضوعات بنیادی در مسائل مربوط به مدیریت، عنوان جامعه شناسی است. در نظریات جهانی عمدتا دو نظریه جامعه شناسی از سایر نظریات بیشتر مطرح میباشند . نظریه لیبرال دمکرات یا همان فردگرائی افراطی و نظریه سوسیالیستی که همان جامعه گرائی افراطی است .اما اسلام دارای دیدگاه ویژه خود میباشد که هم نقاط مثبت هر دو نظریه را در بر میگیرد و هم نقاط ضعف آنها را تصحیح و هدایت می نماید و اساسا منطبق بر طبیعت مادیت و معنویت انسان تدوین گردیده است.
اولین ، کوچکترین و مهمترین واحد اجتماعی، خانواده می باشد و به عبارت دیگر حلقه مابین مولفه جامعه گرائی و فردگرائی را نمایان می سازد . از مهمترین تفاوتها و اختلافات نظریه های جامعه شناسی غربی و اسلامی نیز نهاد خانواد و رویکردی است که این مکاتب در این موضوع ارائه می نمایند .
در این قسمت به موضوع خانواده و مولفه فردگرائی جامعه شناختی اسلام می پردازیم .
کلید واژه:
خانواده، فردگرائی ، محبت، مسئولیت
مولفه فرد و خانواده گرائی
ج : خانواده در اسلام
خانواده اساس یک جامعه هست و خانواده را مثل جامعه، مِهر و محبت و ادب اداره میکند. همان طوری که جنگ با دشمن را قدرت و قهر اداره میکند، تأمین نظام داخلی را ادب و محبت اداره میکند ولاغیر! در خلال مسئله طلاق جریان تقوا را که یک رکن اساسی زندگی است مکرر بیان میکند. تقوا آن است که انسان در مسیر اراده خدا قرار بگیرد. یک وقت است اشتباه میکند خدا میگذرد ولی یک وقت است عالماً عامداً از مسیر بیرون میآید این دیگر کار خودش با خودش است.
اگر کسی در صراط مستقیم بود چون تمام برنامههای الهی در صراط مستقیم است: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾[1] و هیچ موجودی هم نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست و خدا هم تمام کارها را در صراط مستقیم انجام میدهد. اگر ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾،[2] یک؛ ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾، دو؛ پس تمام امور را او دارد اداره میکند، این سه؛ هرگز کسی نمیماند، ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾ هرگز نمیماند، چون خدا عهدهدار اداره امور انسان است و برنامههای خدا هم ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ است. کجراهه کار خدا نیست، آن وقت خود شخص باید کارهای خودش را به عهده بگیرد که مقدورش نیست. این «وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا»[3] همین است. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی به جایی رسید که خدا او را به حال خودش رها کرد، دیگر او از چه راهی میتواند زندگی خود تأمین کند؟ چون تمام کارهای خدا ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ است؛ لذا هیچ انسان باتقوا نمیماند. این وعده الهی است: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾؛ اگر کار را به دست خود او بخواهد انجام بدهد در سوره مبارکه «انفال» آیه 29 فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾، گاهی خود انسان میشود وکیل الهی، ابزار الهی، مجاری فیض الهی که میفرماید ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾،[4] اگر در جریان مبارزات با بیگانه، مثل جهاد هشت سال دفاع مقدس فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾، خدا کار را به دست شما انجام میدهد اگر کسی در این مسیر بود در مسائل زندگی خانوادگی، در مسائل اقتصادی در مسیر تقوا بود آن وقت که «یرزقکم الله بأیدیکم». آنجا هیچ مجاهدی حق ندارد بگوید من پیروز شدم، برای اینکه فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾، شما ابزار دست خدا هستید همین! اگر کسی در مسیر دین بود، تأمین زندگیاش هم به عهده خداست؛ منتها به دست او، که خود انسان دست او جزء مجاری قدرت الهی میشود. از این بهتر چیست؟ و اگر در صراط مستقیم نبود، مشکل جدّی دارد، چون عالم را خدا اداره میکند، یک؛ کار خدا هم ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ است، این دو. اگر کسی کجراهه رفت بیراهه رفت عمداً خود را از این فیض محروم کرد، این سه؛ ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی﴾ این جمله اسمیه با «إِنَّ» تأکید شد ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾، کار خدا هم روی صراط مستقیم است.
بنابراین اگر بخواهید به دست شما انجام بدهد، ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾.قسمت 6/طلاق/تسنیم
﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ﴾، از جواب معلوم میشود که محور سؤال چه بود، چون گاهی از اصل سؤال به صورت تفصیل، سائل میگذرد، چون از جوابِ مجیب معلوم میشود که محور سؤال چیست؟ اینجا هم سؤال از چه هست، مسئول عنه چیست، در کلام سائل نیامده است. ﴿یَتَساءَلُونَ﴾، آن وقت از جواب معلوم میشود که محور سؤال این است که شما وضعتان چه بود؟ در دنیا چه کار میکردید؟ از چه راه به بهشت رسیدید؟ اینهاست. ﴿قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ﴾؛ ما در خانواده خیلی باشفقت رفتار میکردیم؛ یعنی این راه بهشت از خانواده صحیح و تربیت شده میگذرد، این راهش است. وقتی بهشتیها از یکدیگر سؤال میکنند چگونه شد شما اینجا آمدید؟ میگویند راه بهشت از تربیت صحیح خانوادگی میگذرد، ما با شفقت در خانه با همسرمان، با بچههایمان، با دخترمان، با پسرمان زندگی میکردیم. اگر خدا فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾[7] ما با «شفقت» این آیه را عمل میکردیم. درباره خود صدیقه کبری(سلام الله علیها) آمده که در شبهای قدر این صورت بچهها را آب میپاشید که خوابشان نبرد و بیدار باشند و قرآن به سر کنند، این درباره حضرت هست. اینها گفتند بهشتی شدن از خانواده صحیح میگذرد، ما مسئول تربیت بچههایمان بودیم. خدا فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ﴾، ما هم سعی کردیم خودمان را حفظ بکنیم. ﴿وَ أَهْلیکُمْ﴾؛ سعی کردیم بچههایمان را خوب تربیت کنیم. جامعه را خانواده میسازد، هیچ دانشگاهی به اندازه دانشگاهِ هفت ساله پدر و مادر نیست، چون عاطفه سفارشی نیست، محبت سفارشی نیست که دوست یکدیگر باشید، مهربان باشید، اینها با سفارش حلّ نمیشود، اینها یک امر چشیدنی است. آن کسی که اهل مهد کودک است و محبت آغوش مادر را نچشید، همین که خودش سِمَتی پیدا کرد شغلی پیدا کرد، پدر و مادر یک مقدار پیر شدند فوراً خانه سالمندان؛ اما دیگر این نحوه که آیه فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما﴾،[8] این طور نیست.
من بارها این قصه را به عرض شما رساندم که چند سال قبل من در دماوند دیدم پیرمردی که تقریباً بین پنجاه و شصت سال بود. این یک ظرف آب دستش است، از یک شهر خیلی دور آمده با شتاب هم آمده که حاج آقا این را دَم بزنید برای اینکه مادرم مریض است! وقتی که خودش نزدیک شصت سال است مادرش نزدیک هشتاد، نود سال است، این دیگر حاضر نیست مادرش را در خانه سالمندان ببرد. با چه ولعی با چه اصراری از شهر دوری آمده که این را دم بزن، برای اینکه مادرم مریض است. اگر کسی اهل مهد کودک شد، همین که پدرش بزرگ و مادرش بزرگ شد فوراً خانه سالمندان، برای اینکه این اصلاً عاطفه نچشیده، این محبت نچشیده است. محبت سفارشی نیست، محبت تزریقی نیست، این هفت سال، هفت سال شفقت است، بهشت از راه خانواده میگذرد. اینها سؤال کردند از چه راهی وارد بهشت شدید؟ گفتند از راه خانواده صحیح.قسمت 8/طور/تسنیم
وقتی اینها جواب میدهند، میگویند ما از یک خانواده صحیح و سالم گذشتیم، خلاصه راه بهشت از خانواده میگذرد، ما نسبت به اهلمان این طور بودیم و اختصاصی به بچهها ندارد، نسبت به پدر و مادر این طور بودیم، نسبت به برادر و خواهر این طور بودیم، نسبت به بچهها این طور بودیم، نسبت به نوهها این طور بودیم، با شفقت در خانه زندگی میکردیم. خدا به ما فرمود اعضای خانواده را مثل خودت از آتش حفظ کن: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾، ما هم این کار را کردیم. به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ایشان میفرماید که این آیه میخواهد بگوید که سوره مبارکه «عصر» را ما عمل کردیم. در سوره «عصر» چهار عنصر محوری دارد که دو تا اصل است و دو تا فرع؛ فرمود قَسَم به عصر؛ حالا یا عصر حضرت است عصر ظهور است عصر نبوت است رسالت است ولایت است به هر حال خدا به این عصر سوگند یاد کرد، ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ﴾ مگر کسی که این چهار اصل را داشته باشد؛ خودش معتقد خوب باشد، یک؛ در کنار عقیده خوب، عمل صالح داشته باشد، دو؛ همین دو عنصر محوری را به دیگران منتقل کند، سه و چهار. ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا﴾، یک؛ برای عقیده است، ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، چون صِرفِ عقیده کافی نیست، عمل بیعقیده هم که اثر ندارد. ﴿إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، این دو اصل و عنصر محوری. ﴿وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ﴾، که اصل سوم است که به اصل اوّل بر میگردد. حق یعنی اعتقاد به خدا و قیامت و مبدأ و معاد و توحید و نبوت و رسالت و ولایت و اصول دین. ﴿ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ﴾، صبر هم که مستحضرید، فرمودند صبر سه قسم است، همه عبادات و دستورهای دین را این صبر شامل میشود: «صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة»[11] صبر همین است اگر کسی صابر باشد بالقول المطلق، یقیناً عادل است، برای اینکه هم صبر بر طاعت دارد، رنجش را تحمل میکند؛ صبر «عَنِ الْمَعْصِیَة» دارد، خودش را حفظ میکند؛ صبر «عِنْدَ الْمُصِیبَةِ» دارد، جزع نمیکند بگوید ﴿إِنَّا لِلَّهِ﴾.[12] ممکن نیست کسی به معنایی که در سوره مبارکه «عصر» است صابر باشد، مگر اینکه محقّقاً عادل است. بنابراین اگر کسی به حق توصیه کرد؛ یعنی به عقاید صحیح و اصول دین و به صبر توصیه کرد؛ یعنی همه اعمال صالح؛ فعل واجب و ترک محرَّم، این یقیناً اهل بهشت است. سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند که این ﴿وَ کُنّا فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ﴾، برابر آیه سوره مبارکه «عصر» عمل کردند، آن هم درست است، ولی «علی أی حال» اساس کار این است که حالا یا به استناد ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾ اینها اهل شفقت بودند یا به سوره مبارکه «عصر» عمل میکردند، راه بهشت از تربیت صحیح خانواده میگذرد ﴿فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ﴾.قسمت 8/طور/تسنیم
مسئولیّت انسان در برابر خانواده
از یک دیدگاه ازدواج یک قراردادو عقد مسئولیت پذیری است و در واقع یک فرد با ازدواج اولین تجربه مسئولیت پذیری اجتماعی را شروع می نماید . لذا اهمیت خانواده از همین اصل اجتماعی سرچشمه میگیرد .
در آیات متعدّدی از قرآن به رسالت انسان در برابر خانوادهاش اشاره شده است،از جمله:
«قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً» 3
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاٰةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهٰا» 4اهل خود را به نماز فرمان ده و بر آن پایداری کن.
«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» 5نزدیکترین بستگانت را هشدار ده.
«یٰا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاٰةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» 6فرزندم! نماز به پا دار و امر به معروف کن.
«قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِینَ» 7ای پیامبر! به زنان و دختران خود و سپس زنان مؤمنان بگو...
«إِنَّ الْخٰاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ» 8زیانکاران واقعی کسانی هستند که خود و خانوادهشان در قیامت باختهاند.
«إِنّٰا کُنّٰا قَبْلُ فِی أَهْلِنٰا مُشْفِقِینَ» 9مردان خدا در مورد خانواده دغدغه دارند و بیتفاوت نیستند.
«وَ کٰانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ» 10پیامبر،همواره خانوادهاش را به نماز سفارش میکرد.
در روایات نیز توجّه بسیاری به این موضوع شده که چند نمونهای ذکر میشود:
امام علی علیه السلام میفرماید:«علموا انفسکم و اهلیکم الخیر و ادبوهم» 1به خود و خانوادهتان خیر بیاموزید و آنان را ادب کنید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:کلکم راع و کلکم مسؤل عن رعیته...الرجل راع علی اهل بیته...فالمرئة راعیة علی اهل بیت بعلها و ولده 2همه شما نسبت به زیر دست خود مسئول هستید.مرد،مسئول خانوادهاش،زن مسئول شوهر و فرزندش است.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله میفرماید:«مروا صبیانکم بالصلاة اذا بلغوا سبع سنین و اضربوهم علی ترکها اذا بلغوا تسعا و فرقوا بینهم فی المضاجع اذا بلغوا عشرا» 3همین که فرزندتان به هفت سالگی رسید،آنان را به نماز فرمان دهید و همین که نه ساله شدند،سختگیری تا مرز تنبیه بدنی مانعی ندارد و بستر و رختخواب آنان را در ده سالگی جدا کنید.
تفسیر نور - محسن قرائتی/ ص :128/ http://www.ghbook.ir/book/26/65
محبت در خانواده
اما آن عامل علقه و تعهد فرد در خانواده با یک مفهوم معنوی به نام محبت و عاطفه تعریف می گردد .
﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾. این دو اصل است که خانواده را حفظ میکند و مشترک هم هست؛ منتها آنکه قدرت عملی او بیشتر است، نفقه و کسوه و مسکن به عهده اوست؛ آنکه قدرت عاطفی او بیشتر است تأمین سکینت به عهده اوست. به هر حال عاطفه زن به مراتب قویتر از عاطفه مرد است. اینکه زود اشک میریزد این سرمایه است. اینکه شب نمیخوابد تا بچه را بخواباند این عاطفه است، این یک سرمایه است. این سرمایه را مرد ندارد، مرد زود عصبانی میشود؛ اما او ممکن است زود گریه بکند، اما این گریه او نشانه مهربانی او و عطوف بودن اوست. این سرمایه را ذات اقدس الهی داد اصولاً میگویند صله رحم، صله رحم؛ یعنی این اصل است که خانواده را جمع میکند. آنها که اهل احترام به خانواده هستند، احساس میکنند ولو سنّشان به هفتاد هشتاد برسد، اگر یک مادر پیری داشته باشند، با اینکه تمام کارهای مادر را اینها انجام میدهند؛ اما همین که مادر را از دست بدهند احساس غربت میکنند. خیلی از دوستان ما خودشان به سن هفتاد سالگی رسیدند؛ اما کاملاً احساس غربت میکنند اگر مادرشان را از دست بدهند. پدر یک چیزی دیگر است، مادر یک چیز دیگر است جامعه را عاطفه اداره میکند.قسمت 10/طلاق/تسنیم
حقوق خانواده
روابط این واحد اجتماعی مانند هر ارتباط اجتماعی نیاز به ضوابط و معیارهای خاص خود دارد که نظام این نهاد را ایجاد و استوار گرداند لذا حقوق مربوط به خانواده در مکتب مبین اسلام . تعیین و تدوین شده است .
در قرآن بیش از 10 مرتبه کلمه حدود بکار رفته که اکثر آن مربوط به حقوق خانواده است
جرائم اسلامی نیز انواع برکات را برای جامعه اسلامی در بر دارد قسمت 4/مجادله/ نور/ قرائتی
طلاق
به عبارتی منفورترین عمل حلال طلاق است و این پدیده ایست که بسیار بر اعضا خانواده و وابستگان آنها تاثیر می گذارد .
فرمود: «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»؛[4] حالا کسیکه هر دو دستش خاک است، این دست را هر چه بمالی که پاک نمیشود. این دو تا دست ولو هر دو خاکی هستند وقتی به هم میرسند زیر شیر پاک میشوند، «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»؛ شما اگر این دست را مرتّب ببری زیر شیر، پاک نمیشود، این دو تا دست را باید کنار هم بگذاری پاک بشوند با اینکه هر دو خاکی هستند. وقتی به هم میرسند پاک میشوند. فرمود برادران مؤمن همین هستند ما اگر این پانزده میلیون را به صفر رساندیم طلاق هم صفر میشود ازدواج هم آسان میشود زندگی هم آسان میشود.
این درست است که ما به حرمهای مشرّف میشویم، میگوییم: «کَلامُکُم نُورٌ»،[5] اما این نور را باید در جامعه پیاده کنیم. همین امامی که به او میگوییم: «کَلامُکُم نُورٌ»، فرمود هیچ خانهای با طلاق ویران نشده که این بافت فرسوده را به آسانی بشود ساخت.[6] این همه بافت فرسوده است که شهرداری دارد میسازد؛ اما آن پدر بیچاره، آن مادر بیچاره هر وقت این دختر یا پسر را میبینند در حال غصّه هستند، منتها حالا نمیتوانند بگویند. این درد در دست خود ماست، از جای دیگر نیامده است. ما اگر این پروندهها را به صفر برسانیم لااقل به صد تا برسانیم به هزار تا برسانیم خیلی از مشکلات ما حلّ میشود.قسمت 10/طلاق/تسنیم
د : فرد گرائی در اسلام
اما اسلام علاوه بر حقوق و حدودی که از نظر اجتماعی و خانوادگی تعیین می نماید فرد را نیز به استقلال، مسئول و متعد می داند که هدف خود را انتخاب نماید و راه رسیدن به آن را اتخاذ کند .
این قانون به عرض شما برسد که فرمود انسان باید بداند که هر کاری که میکند چه بد و چه خوب، بالاصالة درباره خودش میکند و بالتبع به غیر میرسد. هیچ ممکن نیست که انسان بتواند به غیر خیر برساند یا به غیر شرّ برساند. این حرف، حرف شنیدنی است فقط از وحی. ممکن نیست یعنی ممکن نیست! هیچ ممکن نیست که کسی به دیگری خیر برساند. هیچ ممکن نیست کسی به دیگری شرّ برساند «الا بالعرض»، یعنی چه؟ یعنی هر کار خیری که انسان انجام میدهد، نود درصد یا 95 درصد برای خودش است، سایه این کار خیر به دیگری میرسد؛ مثل اینکه کسی در خانه خودش یک درخت میوهای غرس بکند، هر روز آبیاری بکند، منظره برای او، میوه برای او، سایه برای او، فضای سبز برای او، گاهی نسیمی میوزد بوی این درخت را، بوی میوه را به شامه رهگذر میرساند، همین! این شخص نسبت به دیگری چه کار خیری کرد؟ فقط پنج درصد. آن پنج درصد را هم خودش هم میبرد. پنج درصدِ این درختکاری در منزل به دیگری میرسد و اگر ـ خدای ناکرده ـ کنیفی در همین منزل حفر بکند، تمام بوی بدش دامنگیر او و عائله او میشود. گاهی هم که باد بزند ممکن است رهگذر را برنجاند. این یک اصل قرآنی است. در سوره مبارکه «اسراء» فرمود حصر کرد: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾،[6] آیه هفت سوره مبارکه «اسراء» این است این جزء حکمت الهی است: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾، این «لام» برای اختصاص است؛ یعنی کار مربوط به خود شماست. ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، اگر کار بد کردید این هم مخصوص خود شماست. این طور نیست که آن «لام» اوّل «لام» انتفاع باشد، «لام» دوم به قرینه مشاکله گفته باشد. یک وقت ما میگوییم این «لهِ» اوست، «علیه» دیگری که گاهی به جای این «علی»، «لام» به کار برده میشود، برای اینکه مشاکل با اوّلی باشد، این از آن قبیل نیست. این طور نیست که اگر کار خوب کردید برای خودتان کردید، کار بد کردید به ضرر خود کردید؛ اما نفرمود «فعلیها» به قرینه مشاکله! این «لام»، «لام» نفع نیست تا در قبالش «علی» باشد. این «لام»، «لام» اختصاص است؛ یعنی عمل مخصوص عامل است. ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، کار مخصوص صاحب کار است همین! سخن از نفع و ضرر نیست، عمل مخصوص عامل است. چون عمل مخصوص عامل است، اگر چیزی از عمل به غیر میرسد «من الخیر أو الشّر» میشود «بالعرض»؛ لذا هیچ ممکن نیست کسی از نظر حکمتی که قرآن به ما آموخت، به دیگری خیر برساند. اگر کسی میگوید من که خودم خانه داشتم نیازی نداشتم، ولی برای چند نفر خانه ساختم، این غفلت میکند. این دهها برابر خودش میگیرد، سایه این کارهای خیر نصیب دیگری میشود. مگر نفرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾؟[7] مگر نفرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؟[8] اصل کلّی را فرمود هر کاری که میکنید مخصوص خود شماست، این یک قانون کلّی است. بعد این قانون کلّی را در موارد گوناگون تبیین کرد؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» آیه 265 فرمود کسی که انفاق میکند درست است که دیگری موظف است حمد کند خدا را و شکرگزار او باشد: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»،[9] اما خود این شخص پایگاه خود را تثبیت کرده است، گذشته از آن اجرهای فراوانی که دارد. ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ آنگاه ﴿کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾ که ﴿أَصَابَهَا وَابِلٌ﴾، «وابل»؛ یعنی باران فراوان درشت. گاهی نشد، ﴿فَطَلٌّ﴾؛ باران کمرنگ، ضعیف. ﴿فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِن لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ﴾. حالا اگر درختی آن قدرت را میداشت که از جا حرکت میکرد میرفت کنار نهر، یک سطل آب میگرفت میآورد به پای ریشه خودش میریخت، این درخت باید به چه کسی منّت بگذارد؟ بگوید من رفتم آب آوردم! این دارد ریشه خودش را تثبیت میکند، این حرف حکمت است خیلیها نمیفهمند. فرمود هر کس هر انفاقی که بکند انفاق مالی باشد یک وقت است که کسی تلفنی از او برمیآید، کاری از او برمیآید، ﴿تَواصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ است، «تواصوا بالخیر» است. راه خیری به دیگری نشان میدهد، این یک ظرف آبی است که پای ریشه خودش ریخته، میشود ثابتقدم. در حوادث روزگار نمیلرزد، چون تثبیت شده است. این نباید بگوید من برای فلان کس کار کردم. این سایه کار خیر به دیگری میرسد. فرمود: ﴿وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، آن وقت این پاداش دارد، در قیامت پاداش دارد برکات دیگر دارد؛ اما اساس کار این است که هر کار خیری که آدم انجام میدهد، پای درخت خود آب میریزد. این میشود حکمت. فرمود ما این حرفها را گفتیم، مؤمن میفهمد؛ اما منافق: ﴿وَ مِنَ الأعْرَابِ مَن یَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ مَغْرَماً﴾، میگوید این غرامت است مگر من بیکارم! این را قرآن حق دارد که بگوید: ﴿فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ﴾. فرمود شما یک کار خیری دارید انجام میدهید. اگر تمام زندگی بین میلاد و مرگ بود که نیست، شما گفتارتان ممکن بود توجیهپذیر باشد؛ اما تازه اوّل زندگی است. این هفتاد سال یا هشتاد سال نسبت به هفتاد میلیارد یا هشتاد میلیارد اصلاً قابل قیاس نیست. او که میلیاردی نیست او ابد است. انسان برای ابد هست، یک موجود ابدی باید کار ابدی انجام بدهد. فرمود این حکمتها را ما گفتیم، آنها متوجه نمیشوند. اینها خیال کردند میپوسند؛ اینها با مُردن از پوست به درمیآیند؛ لذا ﴿فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ﴾، اینها وضعشان این است.
غزالی میگوید من نتیجه نصایح چهلساله خودم را در این بیت حکیم فردوسی یافتم که:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای
قسمت 4/منافقون/تسنیم
فرمود آنها که این را ندارند که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها﴾، این مطالب را درک نمیکنند، ممکن است خودآرایی داشته باشند، جامه خوب در برکنند که همان روایت تحف العقول را قبلاً به عرض شما رسید که وقتی کسی با آن وضع وارد مدینه شد یک مرد مدنی گفت: «مَا أَعْقَلَ هَذَا»؟ در تحف العقول هست که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «مَه إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ»؛[11] این چه عقلی دارد؟ این خوب جامه در برمیکند، خوب خرامان خرامان راه میرود، یک حیات گیاهی دارد. این هنوز حیوان نشد تا بشود انسان. یک عده حیات گیاهی دارند؛ یعنی خوب غذا میخورند، خوب تنومند میشوند خوب جامه در بر میکنند و دیگر هیچ! جوانی که در این مسیر نیست در بحبوحه جوانی همین سه تا کار را دارد؛ خوب غذا میخورد، خوب تنومند میشود، خوب جامه در بر میکند، مثل یک درخت؛ لذا فرمود اینها را اگر ما بخواهیم برای شما معرفی کنیم، اینها ﴿کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾، آن روز از این قبیل یا نبود یا کم بود. الآن ببینید در این لباسفروشیها تنظیم میکنند یک لباس خوب به بدنش میگذارند این را به دیوار تکیه میدهند، فرمود اینها این طور هستند. این مانکنها و اینها همینطور هستند. ﴿کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾؛ مثل یک چوب خشکی هستند که یکجا تکیه میکنند. الآن در این لباسفروشیها یک مجمسمه زیبایی درست میکنند، جامهای در بر میکنند و به دیوار تکیه میدهند. فرمود اینها همین هستند. شما غیر از این هیکل، غیر از آن لباس، غیر از آن قیافه ظاهری را برداری، چیزی نیست. این تعبیر قرآن است که میدانید اصلاً باطل در حریم قرآن کریم راه ندارد.قسمت 4/منافقون/تسنیم
ما چه کنیم که از شرّ تسویل برهیم؟ چه کنیم که اطمینان داشته باشیم، این کارِ ما با تقوا بود و خدا قبول کرد. از اینکه خدا فرمود نگاه کنید، اگر نگاه نکردید در قیامت نشانتان میدهند، معلوم میشود راه باز است. حالا که راه باز است، از چه راه میشود به این اصل رسید، آن راه کدام است؟ قرآن یک راه تفصیلی به ما نشان میدهد یک راه اجمالی، هیچ کسی نمیتواند بگوید که من درس نخواندم، این مسایل برای من حل نشده بود، من نفس مسوّله نمیدانستم، نفس امّاره نمیدانستم، اینها اصطلاحاتی بود که علما گفتند مخصوص آنهاست، چون قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی نفهمد، گرچه در قرآن آیاتی است که فقط خواص میفهمند، دیگران به او دسترسی ندارند؛ اما مضمون همان آیات در آیات دیگر به صورت رقیق و مَثل بیان شده است تا سادهترین مردم بفهمند، هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی بگوید من نمیفهمم، چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، یک راه عمومی به ما نشان میدهد که همه میتوانند این راه را طی کنند و شناسایی کنند و آن اشتیاق به مرگ است، هیچ کسی نمیتواند بگوید من چون درس نخواندم، این اصطلاحات را نمیدانم، نداند؛ اما مسئله مِیل به مرگ مسئلهای است که همگان میفهمند، هر کسی مایل است به مرگ، مرگ را دوست دارد، بداند که برای آینده خود خیر فرستاد، هر کسی از مرگ میترسد، بفهمد که آینده خوبی ندارد، اینکه درس خواندن نمیخواهد که قرآن که کتابهایی نظیر کتابهای علمی نیست که مخصوص به حوزهها باشد، این نور است و ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ زبانی دارد که آن زبان، زبان فطرت است و همگان با آن زبان آشنا هستند.
در سوره مبارکه «جمعه» به یهودیها میفرماید، شما اگر آدمهای خوبی هستید، اولیای الهی هستید، تقاضای مرگ کنید: ﴿قُل یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛[21] اما ﴿وَ لاَ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾،[22] این یک اصل کلی است، فرمود اینها چون پیشفرستِ بدی دارند، به مرگ علاقهای ندارند، یک رابطهٴ تنگانتگی بین عمل و گرایش به موت هست، ممکن است کسی بگوید من انسانِ سالم هستم و عسل در کام او تلخ باشد، حبّه قند در کام او تلخ باشد، ممکن نیست. اگر کسی عسل میچشد و احساس تلخی میکند، این مطمئن است که بیمار است، ذائقهٴ او مریض است، وگرنه عسل شیرین است. در روایات ما دربارهٴ مرگ آمده است که هیچ تحفهای برای مؤمن شیرینتر از مرگ نیست، هیچ لذّتی در تمام مدّت عمر مؤمن به اندازهٴ لذّت مرگ بهره نبرد،[23] این در روایات است. حالا انسان آرزو میکند؛ مثلاً دستش به خاک قبور معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) برسد، به ضریح آنها برسد، حتی در شهری که آنها به سر میبرند، زندگی میکند این فخر است برای او، حالا چه رسد به اینکه معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) به بالین او بیایند، مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد که چهارده معصوم(عَلَیْهِمُ السَّلام) عندالاحتضار میآیند به بالین آدم، همه اینها را معرّفی میکند، هیچ لذّتی در هیچ مرحلهٴ عمر انسان به اندازهٴ لذّت مرگ نمیچشد، حضور ائمه همین است آن وقت دستور میدهند به عزرائیل(سَلامُ الله عَلَیْه) که روح او را آهسته قبض کن، او هم اطاعت میکند انسان مثل اینکه دسته گُلی را بو کند راحت میمیرد.
چنین چیزی چرا انسان بدش میآید؟ این راهی است که برای همه باز است، درس خواندن نمیخواهد که اگر در سوره مبارکه «جمعه» و در سوره «بقره» این مضمون هست، انسان گرایشی به مرگ دارد، معلوم میشود سالم است، اگر از مرگ خوشش نمیآید، معلوم میشود مریض است. این یک راه عمومی که هیچ کسی نمیتواند بگوید من درس نخواندم، این اصطلاحات را بلد نیستم، این اصطلاحات مشکلی را حل نمیکند برای آن اصل، برای خواص البته یک راه دیگری هم هست؛ اما اصل این است، چه در سوره «بقره»، چه در سورهٴ «جمعه» این راه عمومی را نشان داد، آن که در خطبهٴ حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) هست، این را تأیید میکند که «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب»[24] و عدهای هم راضی هستند که در دنیا بمانند، برای اینکه رنج بیشتری ببرند و تقدیم بیشتری داشته باشند، پیشفرست بیشتری داشته باشند برای همین، وگرنه دنیا یک لحظهای حاضر نبودند بمانند.
پس آنها که مرگ را آفریدند، چون مرگ هم مثل حیات حقیقتی است مرگ که یک امر عدمی نیست، انتقال از دنیا به آخرت را میگویند مرگ، هر انتقالی دو چهره دارد: نسبت به منقولعنه فقدان است، نسبت به منقولالیه وجدان و وصول. انسان که میمیرد از دنیا وارد برزخ میشود، نسبت به برزخ میلاد است، نسبت به دنیا هجرت است، اینکه ما کسی را از دست میدهیم، نباید خیال کنیم او نابود شد، برای اینکه او به یک عالَم دیگری منتقل شد، که «لَکِنَّ مِنْ دَارٍ إِلَی دَارٍ تُنْقَلُون»،[25] پس مرگ هم مثل حیات حقیقتی است وجودی و مخلوق و امثال آن و شیرین هم هست. اگر کسی هر لحظه آماده است برای مرگ، این «طُوبَی لَهُ وَ حُسْنُ مَآب»؛ اما عدهای از دنیا و از زیستن به ستوه آمدند، آنها خیال میکنند مرگ نابودی است، دیگر نمیدانند اول عذاب او بعد از مرگ شروع میشود، آنها که دست به خودکشی میزنند، میگویند من تا زندهام احساس دارم و این احساس مایه تألّم و رنج من است، میخواهم بمیرم و نابود بشوم، خیال کرد وقتی مُرد، مثل یک سنگ و خاک میشود و احساس نمیکند و رنج نمیبرد، در حالی که اول دردِ او از مرگ شروع میشود، او چون مرگ را نشناخت به سراغ مرگ میرود؛ اما مرگ که در لسان انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلام) انتقال از دنیا به برزخ است، یک چیز بسیار شیرینی است، اگر کسی واقعاً از مرگ بدش میآید، معلوم میشود پیشفرستی ندارد، اگر از مرگ خوشش میآید، معلوم میشود پیشفرستی دارد. این یک راه عمومی است و هیچ کسی هم نیست بتواند بگوید من این راه را نمیتوانم طی کنم یا نمیتوانم تشخیص بدهم، اینها نیست؛ نظیر همان راههای فطرت است این راهِ عمومی، بعد از گذشت از آن راه عمومی یک راه خصوصی هست که البته این راه خصوصی فواید و معارف دیگری را هم به همراه دارد و آن این است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾، این راه، راه معرفت نفس است.قسمت 15/حشر/تسنیم
اگر ما خواستیم بفهمیم عاقلیم یا سفیه هستیم، این میزان است، اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ﴾،[18] یکی از موازین آسمانی همین قرآن کریم است، ما برای اینکه بسنجیم واقعاً عاقلیم یا سفیه، با این میزان میسنجیم، اگر دیدیم به جان هم میافتیم برای دنیا که چرا این کار را من نکردم زید کرد مطمئن باشیم که سفیه هستیم و به راه درمانمان باید قدم برداریم. اگر نه ـ الحمد لله ـ اینچنین نبود این داعیه را نداشتیم، خدا را شکر کنیم که عاقلیم این برهان یک اصل کلّی است، این اختصاصی ندارد، چون تعلیل مُعمّم است، چه اینکه مخصّص هم هست، فرمود اینها چون عاقل نیستند با هم اختلاف دارند: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً و قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، در چند جای نهجالبلاغه حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) مردم را از تشتّت بر حذر میدارد و جریان تشتّت را عامل شکست میشمارد، در خطبهٴ 131 چنین میفرماید: «أَیَّتُهَا النُّفُوسُ الُْمخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ»؛ ای کسانی که دارای نفوسی هستید که هر کدام از نفوس خواستههایی دارد و دلهای پراکندهای هستید، بدنهای شما یکدیگر را مشاهده میکنند، کنار هم حاضر است؛ اما عقلتان از بدن غایب است، من شما را به حق دعوت میکنم، شما از حق گریزانید، بعد آنگاه عرض میکند، خدایا تو میدانی که ما منظور دنیایی نداشتیم، من فقط برای اقامهٴ حدود دارم قیام میکنم، بعد عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ یَسْبِقْنِی إِلاَّ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بِالصَّلَاةِ»، عرض کرد خدایا تو میدانی که هیچ کسی قبل از پیغمبر حرف تو را اجابت نکرد جز من, من دوّمین نفری بودم که اطاعت کردم، حالا بعد خواستند بگویند این دوّمی نسبی است، اول خدیجه ایمان آورد بعد او چنین نیست، اولین کسی که به حضرت رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ایمان آورد، همان وجود مبارک حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) بود. غرض آن است که عامل شکست را حضرت اختلاف میداند و عامل اختلاف را سفاهت میشمارد، در این جنگ شجاعت است و وحدت که تأثیر بسزایی در موفقیّت دارند و هر دو عامل را قرآن کریم از منافقان و یهودیان سلب کرده است.
آنگاه میفرماید این گروه تحت ولایت شیطان هستند، چون ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا أَولیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾،[19] اینها تحت ولایت شیطاناند، شیطان اگر ولی کسی شد او را به دلخواه خود رهبری میکند و چون انسان یک موجود متفکّر هست، اگر در تحت ولایت شیطان بود، شیطان از راه اندیشه او را راهنمایی میکند؛ لذا وقتی شیطان برنامهٴ خود را تشریح میکند، میگوید: ﴿وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾،[20] ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾،[21] این تَمنیه, این ایجاد اُمنیه یعنی در اندیشه تصرّف کردن آنها را با آرزوها فریب میدهم، چیزهایی را برای اینها زیبا جلوه میدهم، دنیا را برای اینها زیور به حساب میآورم: ﴿وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾، آنگاه ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾، چنین نیست که یک موجود متفکّر را بدون اندیشه به جهنّم ببرد که ضلالت و هدایت یک موجود متفکّر از راه اندیشهٴ اوست، او از راه اندیشه وارد میشود و راههای نفوذش هم مشخص کرده است؛ لذا خدا میفرماید او وعده میدهد: ﴿یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُوراً﴾،[22] او فقط فریب میدهد.
قسمت 14/حشر/تسنیم
﴿انْطَلِقُوا إِلی ما کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ﴾؛ هر کسی به سراغ عملش میرود آنچه را که شما ساختید بروید همانجا. انسان شب و روز دارد میسازد یا چاه میسازد یا قصر میسازد یا جای ویل میسازد یا جای نیل، این کار شماست. آن وقت حتی به شما اجازه عذرخواهی هم نمیدهند. فرمود انسانی که تبهکار است اگر عذرخواهی بکند یک مقدار از نظر روانی سبک میشود فرمود: ﴿وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾؛ گاهی میبینید باب افتعال، مطاوعه «فَعَلَ» است میگوید ما این کار را کردیم «فَعَلتُهُ فَافتَعَلَ»؛ گاهی «فَعَلَ» مطاوعه «إفتَعَلَ» است مثل «إعتَذَرتُ فعَذَرَ»؛ یعنی من عذرخواهی کردم او قبول کرد، نمیگویند «عَذَرَ فَاعتَذَرَ»، میگویند «إعتَذَرَ فَعَذَرَ»؛ این شخص اعتذار کرد او هم عذر را پذیرفت که اگر سایر افعال آن باب افتعال میشود مفاعله «فَعَلَ»، در خصوص باب اعتذار و امثال اعتذار این ثلاثی مجرد، مطاوعه آن ثلاثی مزید است؛ یعنی «إعتَذَرتُ فَعَذَرَ»؛ یعنی من عذر آوردم او هم عذر را قبول کرد. فرمود کسی به اینها اجازه عذرخواهی نمیدهد تا یک مقدار از نظر روانی سبک بشوند این چنین نیست؛ بروید به همان طرفی که ساختید ﴿انْطَلِقُوا إِلی ما کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ﴾ و مانند آن؛ آنجا کجاست؟ چه چیزی ساختید برای خودتان؟ خدا نکند ما برویم و آنجا را ببینیم آدم از اسرار آنجا باخبر باشد بد نیست؛ ولی در جهنم چه خبر است؟ موادّش را از چه جایی میآورند؟ اینکه «لست أدری»؛ اما «این قَدَر هست که بانگ جَرسی میآید»؛[16] این را صریحاً در قرآن فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[17] دیگر این گونه از آیات ندارد که ما از جنگل هیزم میآوریم؛ فرمود خود آدم رومیزیگیر و زیرمیزگیر و اختلاسی و نجومی خودش گُر میگیرد خودش هیزم جهنم است؛ حالا هیزم هم بیاورند و اینها هیچ استبعادی ندارد ما چه خبر داریم از آنجا؟ اما این قدر هست که فرمود خود ظالم گُر میگیرد. «حَطَب» یعنی هیزم؛ ما از جای دیگر هیزم نمیآوریم طبق این آیه. ما یک قَسط داریم که ظلم و جور است یعنی سهم دیگری را میبرد یک قِسط داریم که سهم دیگری را میدهد این قِسط به مُقسِط میرسد که ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾،[18] ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[19] میرسد آن قَسط میشود «قاسط و مارق و ناکث» که در برابر امام زمانش میایستد. این کسی که قاسط است یعنی قَسط دارد یعنی سهم دیگری را میبرد. آنکه قِسط دارد سهم دیگری را میدهد آنکه قَسط دارد سهم دیگری را میبرد ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ هیزم جهنم همین شخص است که گُر میگیرد؛ حالا اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی هیزم شد این چه راهی برای نجات دارد؟ هیزم یک وقت میسوزد تمام میشود خاکستر میشود ذغال میشود؛ اما این ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾ راهی برای سوخت و سوز ندارد، تمام شدنی نیست.قسمت 5/مرسلات/ تسنیم
غرض این است که صحنههای قیامت اینطور است. بنابراین کلّ این صحنهها را مشخص فرمود و اساس نماز همین است، دست خود ما هم هست. ما اگر دو نفر هستیم یا سه نفر هستیم یا چهار نفر هستیم، هر کدام یک چشمه اختصاصی داریم ماییم و ماییم و ماییم و ما! خدا شیخنا الاستاد مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی را غریق رحمت کند! آملی بزرگ که در تهران بودند، هم مرحوم آقای نائینی در اجازه تقریرشان که تقریرات مکاسب ایشان چاپ شد، نوشتند «صفوة المجتهدین العظام»، هم مرحوم آقا ضیاء نوشتند «کهف المجتهدین العظام»! ایشان دو بار این مطلب را که برایشان پیش آمده بود، فرمودند ما اوّلین درس خارج فقه و اصولمان را در تهران خدمت ایشان خواندیم. ایشان فرمودند کسی در عالم با ما کاری ندارد، فقط ماییم که برای خودمان مشکل ایجاد میکنیم. هیچ کسی دشمن ما نیست مگر خودمان. فرمودند رازش این است که من یک وقت در عالم خواب دیدم دشمنی به من حمله کرده است، مدام حمله میکند، من دیدم هیچ چاره ندارم؛ لذا دستش را گاز گرفتم که نجات پیدا کنم، از شدت درد بیدار شدم، دیدم دست من در دهن خود من است. به من فهماندند که دشمن تو خود تو هستی! کسی کاری با تو ندارد در عالم، این آملی است! اینها افرادی بودند که جزء شاگردان مخصوص آقا ضیاء بود. آقای طباطبایی اینطور بود، دیگران اینطور بودند. بار دیگر فرمود دشمنی به من حمله کرد، خیلی به من فشار آورد، من هیچ چاره نداشتم، دست آوردم به چشم او که چشمش را بکَنم، از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در چشم خود من است! اینها تعلیم است، برای اینها خواب مدرسه است، کلاس درس است.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همین جلد هشت کافی، جلد هشت کافی خیلی شیرین است! حتماً یک دور ببینید، حالا آن پنج جلدش یعنی سه و چهار و پنج و شش و هفت آنها که فقه است، اوّل و دوم از یک نظر، هشتم از یک نظر دیگر، خیلی شیرینی است این جلد هشتم! در آن جلد هشتم این مطالب آمده است که کسی کاری با آدم ندارد، مگر خود آدم است که برای خودش مشکلی ایجاد میکند. هیچ کسی در عالم با ما کاری ندارد، «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»،[25] ایشان در جلد هشت کافی نقل میکند که صبح یا ظهر که میشد اصحاب خدمت حضرت میرسیدند، حضرت میفرمود: «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»؟[26] دیشب چه دیدید؟ یعنی طرزی حضرت اینها را تربیت کرد که خواب برای اینها کلاس درس بود. رؤیای صادقه خیلی هدایت میکند. فرض الآن چند نفر به ما بگویند که فلان کار خوب نیست، قدری ممکن است در ما اثر بکند قدری اثر نکند؛ اما عالمی را ببینیم، صحنهای را ببینیم، بزرگی را ببینیم که به ما بگوید این کار را بکن آن کار را نکن، خیلی اثر دارد. رؤیا کجا بیداری کجا! حضرت فرمود: «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»، دیشب چه دیدید؟ طرزی شاگردان را تربیت کرد که با رؤیای صالحه و صادقه بیدار میشدند. اینها را به ما هم گفتند. اگر کسی بخواهد بهشتی بشود راه باز است. جامعه ما اگر بخواهد بهشتی بشود، تمام درها باز است، راهش هم همین است. آدم وقتی به سراغ حلال و حرام میرود مواظب باشد، بیراهه نرود، آبروی کسی را نبرد، مزاحم کسی نباشد، راحت است. این قرآن کریم با آن اصول، نظام را مشخص کرد، جهان را مشخص کرد، گفت جهان آقایان! مثل حلقات عدد است، تفاوتی در آن نیست، اختلاف هست و باید باشد، اختلاف چیز خوبی هم هست. اگر همیشه تابستان باشد یا همیشه زمستان باشد که مشکل حلّ نمیشود؛ اما فوتی در کار نیست. شما اگر بخواهید فوت ایجاد بکنید، همان حرف جناب حکیم سنایی است، میگوید با خدا میخواهی رفتار کنی، باید بگویی ندارم. اگر بخواهی بگویی من آن هستم که چندین سال درس خواندم، بحث کردم، کار کردم، مشکل ایجاد میکنی! «روی گردآلود برزی او»؛ یعنی اگر با خدا میخواهی مناجات کنی؛ چه در نماز، چه در غیر نماز،
روی گردآلود برزی او که بر درگاه او ٭٭٭ آبروی خود بری گر آب روی خود بری[27]
بگویی خدایا من چهل سال زحمت کشیدم، این آبروریزی است. «آبروی خود بری گر آبروی خود بری»، بگویی خدایا: «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[28] خدایا تو را شکر میکنیم که راه را به ما نشان دادی، ما هم همان راه را رفتیم. آن وقت راحت راحت است. خوب هم زندگی میکند، خوب غذا میخورد، خوب میخوابد، خوب حرف میزند، خوب با مردم زندگی میکند، خوب میخندد. اینها همینطور بودند، راحت راحت زندگی میکردند، چون دست به نظام نزدند، «آبروی خود بری گر آبروی خود بری» که امیدواریم ـ إنشاءالله ـ همه ما آبرومند باشیم!قسمت 7/ معارج/ تسنیم
پایانبخش کلمات نورانی نوح(سلام الله علیه) این است که ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی﴾، یک؛ ﴿وَ لِوالِدَیَّ﴾، دو. گرچه پدر و مادر حقّ تعیین کنندهای دارند؛ ولی به هر حال اصل خود انسان است که نجات پیدا کند تا برای آنها طلب مغفرت کند، اگر او اهل نجات نباشد، طلب مغفرت او برای والدین اثری ندارد. هر جا هم که انبیا دعا میکنند «إذا دعا و دع لنفسه» از همین جاست. وجود مبارک خلیل حق که دعا میکند: ﴿وَ اجْنُبْنی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ﴾،[26] اوّل خودش بعد برای فرزندانش یا پدر و مادرش دعا میکند. اینجا هم ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ﴾، این یک؛ بعد ﴿وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً﴾، کسانی که در حوزه ولایت و ایمان او قرار گرفتند، سه؛ برای مؤمنین و مؤمنان عالم جهانی فکر میکند، این چهار؛ این همان است که ذات أقدس الهی میفرماید: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾،[27] او هم عالمی فکر میکند. ما هم در دعاهایمان که میگوییم: «اللهم اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنات»؛[28] یعنی «الی یوم القیامة» مؤمنین انبیای قبلی، مؤمنین به قرآن و عترت «الی یوم القیامة» که کار نوح را انجام میدهیم. به ما گفتند: «استوسع رحمة الله»،[29] خدا که فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾[30] حالا چرا میگویید مؤمنین ما، بگو مؤمنین و مؤمنان عالم؛ چه «ما تقدم»، چه «ما تأخر». وجود مبارک نوح عالمی فکر کرد. اینکه میگوید مؤمنین و مؤمنات، نه یعنی کسانی که به من ایمان آوردند، این را که قبلاً فرمود: ﴿وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً﴾؛ یعنی بیت نبوت، بیت امامت، بیت ولایت؛ اما این تعبیر اخیر، ﴿وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ﴾، این «الی یوم القیامة»، به مؤمنین و مؤمنان قبلی، چون خودش سلام عالمی را دارد. خاصیت جهانی فکر کردن، همین رحمت جهانی خواستن است.قسمت 7/ نوح/ تسنیم
بارها به عرض شما رسید وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) برای همه ما محترم است؛ اما مریم کجا، فاطمه کجا! ما تا توانستیم گریه کردیم، این گریه درست است؛ اما یک گوشه کار است. ما اگر آن عُرضه را داشتیم حداقل حضرت را مثل مریم جهانی بکنیم، گوشهای از وظیفه را انجام دادیم. آن خطبه نورانی! آقایان باسواد شدن گناه نیست! این هم که در دست و پای خیلیها ریخته است، این را هم نمیگویند سواد. اگر کسی توانست خطبه نورانی حضرت را مدلَّل کند، خطبه نه خطابه! همان چند سطر اوّل را مدلَّل کند، فلسفی است، برهانی کند، این مرد فهم است. ما چنین مریمی داریم، ایام فاطمیه است. این گریه کار اوّل ماست؛ مثلاً کسی دارد نمازش را میخواند، نماز خواندن وظیفه اولیه ماست، نافلههایی هم هست. گفتند «هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد».[18] تنها نماز ظهر و عصر که نیست، به هر حال یک سحری هم هست. اینها وظیفه اوّلیه ماست. این فاطمیه و سیاهپوش و گریه و اینها کار اوّلی ماست، این جزء وظایف اوّلیه همه ماست. آن مراحل ثانویه که حضرت چه استدلالی کرده، بین خطبه و خطابه او هم خیلی فرق است، خطابه او هم گرچه خیلی علمی است؛ اما آن خطبه خیلی سنگین است، این را حداقل ما باید بگوییم که مریم اسلام است!
بنابراین به ما گفتند: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»، شما بکوشید این را جهانی کنید. اگر شدنی نبود که به ما نمیگفتند جهانی کنید، پس اینکه فرمود: ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ﴾؛ یعنی داخلهتان آن قدر قوی باشد؛ حالا چه موشک چه غیر موشک که بیگانه طمع نکند. حالا که بیگانه طمع نکرد، شما در داخله خودتان قوی باشید: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾. به ما چه چیزی داد: ﴿إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾، حرفهای سنگین به ما داد، این را بگیریم، به ما گفته است، به خود حضرت که نگفت. به حضرت فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾؛ اما به ما میفرماید که ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾، ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾، و مانند آن.قسمت 10/ معارج/تسنیم
شناخت نقش خویش در جامعه
.
یک فرد بایستی علاوه بر تعیین حدود و ثغور زندگی فردی نسبت به جایگاه و نقش خویش در جامعه نیز تدبر و تفکر و تصمیم گیری نماید.
اینها که بیراهه میروند و راه را گم میکنند، در بحثهای قبلی مشخص شد که اینها فقط به فکر خودشان هستند. در سوره مبارکه «مجادله» با جمعبندی سوره «حشر» نتیجه این شد که اینها خودشان را فراموش کردند. آنکه قبلاً بحثش بود این منافقین و امثال منافقین را خدا میفرماید اینها ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛ اینها فقط به فکر خودشان هستند، این یک. در پایان سوره مبارکه «مجادله» فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ﴾، آنگاه در سوره مبارکه «حشر» فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛ اینها خودشان را فراموش کردند، این دو. معنای آن این نیست که انسان دو تا روح دارد. اگر گفته میشود منافق یا سرمایهدار فقط به فکر خودش است، بعد در سوره «حشر» میفرماید اینها خودشان را فراموش کردند، یعنی این مرحله عالیه روح را که روح انسانی است انسانیت است این را فراموش کردند؛ مرحله نازله را که روح حیوانی است، به فکر حیوانیت هستند. نه اینکه انسان واقعاً دو تا روح دارد. در فرمایشات سیدنا الاستاد هم همین در میآید، نه اینکه انسان واقعاً چند تا روح دارد. همینهایی که قرآن در سوره «حشر» میفرماید اینها خودشان را فراموش کردند در سوره «مائده» و «نساء» و امثال آن میفرماید اینها فقط به فکر خودشان هستند: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛ یعنی اینها از آن جهت حیواناند، نفس حیوانیشان به یاد آنهاست و از آن جهت که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[20] ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[21] و مانند آن که ما دادیم، آن را فراموش کردند. اینجا هم همین است آنها خودشان را فراموش کردند، آن راه اصلی را فراموش کردند، آن مودّت اصلی را فراموش کردند و گرنه برابر سوره «شوریٰ» یک مؤمن تمام مودّت را میدهد به اهل بیت.[22] به هزارها چیز ممکن است علاقهمند باشد؛ اما همه در راستای همین قرآن و عترت است. فلان گروه را، فلان مؤسسه را، فلان شخص را، فلان نهاد را دوست دارد، برای اینکه در مسیر قرآن و عترت هستند. این کثرت به آن وحدت برمیگردد؛ اما اگر نه، به هر جهت هر چه شد دوست دارد، آنها را قرآن میفرماید: ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾،[23] مریج یعنی مریج! میگویند فلان شخص کارش هرج و مرج است یعنی چه؟ یعنی نظمی ندارد. تعبیر قرآن این است کسی در پایگاه فکری خودش یک محور اصلی ندارد، این در درونش بازار هرج و مرج است، ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾. «امر مریج»؛ یعنی هرج و مرج! پس اگر کسی صدها نهاد را دوست دارد، صدها ارگان را دوست دارد، چون همه آنها در مسیر نظام هستند، این پراکنده نیست، این با ﴿الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾،[24] هماهنگ است، چون همه آنها در یک مسیر هستند؛ اما اگر با هر گروهی هم که درآمد حرفهای همانها را میزند، این میشود: ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ این در هرج و مرج دارد زندگی میکند، در هرج و مرج که زندگی بکند به جایی نمیرسد. این اضغاث احلام، خواب آشفته برای کیست؟ شما ببینید این دسته سبزیهایی که از بازار میآورند هم خوراکی داخل آن است هم علف هرز داخل آن هست که میگویند «اضغاث»، «ضغث» همین است. کسانی هم که بیداری آنها ضغثی است خوابهایشان هم اضغاث احلام است.قسمت 2/ممتحنه/تسنیم
زید مشکلی پیدا کرد، عمرو مشکل او را حلّ کرد، چون زید از عمرو توقّعی نداشت، ابتدائاً او اقدام نکرد، این میشود احسان. زید طلبی از عمرو نداشت، این میشود احسان. اگر عمرو گرفتار شد، زید بخواهد مشکل او را حلّ کند، این ادای دین است، این عدل است، نه احسان. اگر بار دیگر عمرو مشکلی پیدا کرد و زید مشکل عمرو را حلّ کرد جزای او را داده است، چون جزای احسان، احسان است نه عدل. ذات اقدس الهی میفرماید ما به حُسنا جزا میدهیم، نه به معادل آن. اگر کسی کار خیر کرد، ما معادل آن را به عدل رفتار بکنیم، این که به حُسنا جزا ندادیم. این ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾[4] عمل نشد، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[5] عمل نشد. این شده ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ که برای سیئه است. مال حسنه که ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نیست. مال حسنه جزای به احسان است؛ لذا ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ باید باشد، یک؛ ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ باشد، دو؛ بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» که حدّ و حصری برای آن نیست که ٍ ﴿وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾، سه. اینکه فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی﴾، این را مشخص کرد، اینها چه کسانی هستند؟ اینها که ﴿أَحْسَنُوا﴾ هستند و خدا ﴿بِالْحُسْنَی﴾ جزای اینها را میدهد، اینها چه کسانی هستند؟ عطف نکرد، عطف بیان دارد، نه عطف. اینها کسانی هستند که ﴿الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، اگر کسی گناهان بزرگ را انجام نداد، مبتلا به برخی از گناهان صغیره شد، خدا جزای اینها را ﴿بِالْحُسْنَی﴾ به أحسن وجه میدهد، چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾ است. ﴿هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ﴾ که وارد مسئله دیگری میشود.قسمت 15/نجم/تسنیم
تجمل و رفاه
از عواملی که باعث بیراهه رفتن انسان میگردد وابستگی بیش از حدود الهی به مظاهر دنیا است مسائلی چون رفاه طلبی ، واشرافی گری
رفاه غیر از تجمّلگرایی و تکاثر و ثروتاندوزی و امثال آن است، آنها که بلاست. نه زاهدانه باید زندگی کنیم که بگویند خیلی سخت است، نه متکاثرانه که منهی است و با عذاب الهی همراه است. ما میخواهیم خوب زندگی کنیم؛ یعنی بیغصّه زندگی کنیم، بدون درد زندگی کنیم، بدون اختلاف زندگی کنیم. این راه را فرمود راه خوبی است. اگر در این مسیر باشید هم خانواده تأمین است هم جامعه تأمین است، هم نظام تأمین است، هم دیگر ما گرفتار پانزده میلیون پرونده نخواهیم بود. شما همین حساب سرانگشتی را که بررسی کنید میبینید این پانزده میلیون پرونده یعنی شصت میلیون شب و روز با هم دعوا دارند. حالا آن بیست میلیون از این هشتاد میلیون یا کودکاند یا پیرزن هستند یا پیرمرد هستند کشوری که شصت میلیونش شب و روز با هم دعوا داشته باشند این کشور روی فلاح و صلاح را نمیبیند. اگر ـ خدای ناکرده ـ طلاق زیاد است ازدواج دیر صورت میپذیرد برای همین است که آن اساس کار که اصرار ائمه این است که تزاوُر کنید ادب داشته باشید احترام داشته باشید محبت داشته باشید آن اساس نیست. ما جدّاً باید از تکاثر بپرهیزیم که این عیاشی و تجمّلگرایی و زراندوزی و اینهاست و به استقبال کوثر برویم که راحت زندگی کنیم. کسی بخواهد درس بخواند حواسش جمع است، کسی بخواهد کار بکند حواسش جمع است. فرمود در این راه باشید راحت هستید؛ اما مرتّب میبینید هر حکم فقهی را که ذکر میکند تقوا را در کنارش ذکر میکند.قسمت 6/طلاق/تسنیم
بخل و سخاوت
اما آنچه باعث می شود که مال و ثروت بطور نسبی عادلانه در بین اجتماعع تقسیم شود و به گردش درآید اقدام افراد به بخشندگی و گذشت است
خطر بخل دم دروازه است؛ یعنی انسان که میخواهد درِ دل را باز کند وارد صحنه دل بشود کار خیر را انجام بدهد این جلوگیری میکند. اینکه فرمود: ﴿أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾،[6] یعنی این بخل همان جا دم درتان حاضر است. بعضی از اوصاف است که اوصاف رذیله است؛ اما در آخرهای نفس است. تا نوبت به تأثیرگذاری آن برسد، خیلی راه طولانی است شخص ممکن است به مقصد برسد. اما این دم در است. هر کاری که آدم میخواهد بکند میگوید به تو چه! دیگری بکند. میخواهد به دیگری سلام بکند، میگوید او باید سلام بکند. این همه فضیلتی که برای سلام ذکر شده است شما ببینید خیلیها رد میشوند اصلاً سلام نمیکنند به هم. میگوید او باید سلام بکند. فرمود این مشکل دم در است، این ﴿أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ یعنی شُح و بخل را همین جا دم در گذاشتند. این دم در دربان است و نمیگذارد آدم وارد بشود. آدم وقتی او را کنار بزند به سخا میرسد. شما در روایات سخا میبینید فرمودند سخاوت درختی است در بهشت، شاخههای فراوانی دارد که به خانه افرادی در دنیا وصل است هر کسی که سهمی از سخاوت دارد معلوم میشود شاخهای از درخت سخاوت بهشت در خانه او سبز شده است به خانه او رسیده است. سخاوت اصلاً محبوب است.
سخاوت مستحضرید مثل ملکه شعر، مثل خوشنویسی، خوشبیانی، اینها ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾[7] است. درست است که انسان باید تمرین بکند ولی بعضیها این طور هستند حاتم طایی این طور بود. حرفی را جناب سعدی در بوستان نقل میکند از سخاوت حاتم طایی. آن روز غالب مردم حجاز و عربها در بیابانها زندگی میکردند، برای اینکه جز کشاورزی و دامداری وسیله ارتزاق نداشتند و اینها هم بیابان میطلبد. هم کشاورزی باید در بیابان باشد و هم دامداری. یک اسب معروفی حاتم طایی داشت یکی از خلفای آن عصر شنیده بود که حاتم طایی چنین اسبی دارد آن روز هم اسب بهترین وسیله نقلیه بود، این را سعدی در بوستان خود نقل میکند حاتم طایی میبیند که هنگام غروب در اوایل شب، هیأتی از خلیفه آمدند پیامی برسانند. این هم بخشنده بود و مسائل شام را فراهم کرد و بعد از شام آنها گفتند که خلیفه ما را فرستاده که آن اسب معروف شما را اگر شد به ما بدهید. حاتم طایی گفته بود که شما دیر رسیدید اگر زودتر میرسیدید پذیرایی میکردیم با کشتن گاو و گوسفند؛ اما شما اوایل شب رسیدید من هیچ وسیلهای نداشتم برای پذیرایی شما مگر اینکه این اسب را قربانی کردم. اگر میگفتید میدادم. این روحیه سخا این درس و بحثی نیست. این ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾. میگفتند یکی از اسرایی که آوردند از نوههای همین حاتم طایی بودند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به او مهربانی کرد، بهترین سخاوت را هم اهل بیت(علیهم الصلاة و السلام) داشتند و دارند.
فرمود این سخاوت شما کاری که میخواهید انجام بدهید باید حواستان جمع باشد ﴿خَیراً لِأَنفُسِکُمْ﴾، گرچه خدا از شما قرض الحسنه خواست؛ اما این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در ذیل همین ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾،[8] دارد، یک؛ ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾، دارد، دو؛ فرمود: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَه جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛ «وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛[9] فرمود این دو تا آیه را در نظر بگیرید با آن دو تا آیه. در یک آیه فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾؛ خدا را یاری کنید، دین خدا را یاری کنید. به جهت نیاز از شما کمک نخواست. خود اعضا و جوارح شما هم ستاد فرمانروایی او هستند. این بیان دیگر حضرت امیر است در نهج که خدا برای هر کسی سربازان گمنامی دارد، مأموران اطلاعاتی دارد؛ اما مأمور اطلاعاتی خدا در هر کسی اعضا و جوارح خود اوست،[10] سربازان خدا در هر کسی دست و پای اوست. اگر کسی را خواست بگیرد با زبان او میگیرد از جای دیگر لشکرکشی نمیکند. حرفی میزند رسوا میشود، جایی میرود رسوا میشود، چیزی را امضا میکند رسوا میشود. فرمود این را توقع نداشته باشید که اگر خدا بخواهد کسی را بگیرد از جای دیگر لشکرکشی بکند.
پس اگر خدا از ما کمک بخواهد این طور نیست که نیازی داشته باشد، برای اینکه کلّ عالم سپاه و ستاد او هستند، اعضا و جوارح ما هم ستاد اوست؛ منتها اعضای ما که ستاد او هستند را بیراه مصرف نکنیم. همین!قسمت 8/تغابن/تسنیم
احسان
.
کمک و یاری به هم نوعان خاص گروه و جامعه محدودی نمی شود بلکه این یک دستور عمومی برای همه انسانهاست .
﴿وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾؛ حالا بر فرض ضمیر «حبّه» هم به طعام برگردد، خودشان هم احتیاج داشتند. سه شب پشت سر هم هنگام افطار حالا افطار بود اینها روزه گرفتند همه این خصوصیات سر جایش محفوظ است ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾. مسکین و یتیم هم باز قابل درک است چون کمک کردن به مسکین یک امر عاطفی است درست است کمک کردن به یتیم هم درست است؛ اما در مدینه ما اسیر نداشتیم. اینهایی که در جنگ بدر و غیر بدر آمدند پیغمبر را بکشند، علی(سلام الله علیه) را بکشند نتوانستند؛ هم ما در جنگ بدر اسیر دادیم هم آنها اسیر دادند. یک ملحد مشرک بتپرستی که آمده پیغمبر و علی(سلام الله علیهما) را بکشد، حالا اسیر اینها شد؛ آن افطاریه را اینها جمع بکنند به این بدهند؟! این نمونه دارد؟!
حالا به هر حال درست است ما فاتح شدیم، کشور به دست ماست، این هم ملحد است مشرک است، به کشتن ما آمده؛ حالا امروز که اسیر ماست نباید گرسنه باشد. این دین بوسیدنی نیست؟ این علی(عَلَیْه السَّلام) جان دادن برای او نیست؟ دومی دارد یا ندارد؟ دیگر سؤال نکرد که به هر حال تو مسلمان نیستی، آن هم افطاریه است آن هم با دستاس فاطمه! هر چه انسان در برابر اینها خضوع بکند؛ حالا شما چه بخواهی چه نخواهی یک اربعین بیست میلیونی برای همینهاست. شما از ساسانی و سامانی و سلجوقی و کوروش و بزرگ و کوچک بیش از 2500 سال به زعم همه ما اینها حکومت کردند، یک وجب خاک به نام اینها نیست. سالیان متمادی کربلا شیار کردند مزرعه کردند زینب کبری فرمود قسم به خدا ما زندهایم: «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا»؛[35] قسم یاد کرد؛ اصلاً نمونه ندارد اینها. شما یک نمونه، آن افطاریه را بدهند به یک بتپرستی که آمده اینها را بکشد. این انسان نمونه ندارد.قسمت 3/انسان/ تسنیم
دشمن
در انجام همه اعمال نیکو و شایسته در جهت ایجاد شرایط ابتلا و امتحان خداوند دشمنان ، موانع و شیاطین انس و جن را قرار داده است.
: اصل اوّل با بیگانه دشمن بودن، بیگانهای که با مکتب آدم، با آب و خاک آدم، با خون آدم دشمن است دشمن باشید. اصل دوم این است که راهی باشد بلکه برگردند، چه اینکه وجود مبارک ابراهیم آن راهها را تا آخر حفظ کرده. اصل سوم این است که این کفّار دو قسم هستند: آنها که دست از دشمنی برنداشتند شما هم تا آخرین لحظه علیه اینها قیام کنید؛ آنها که دست از دشمنی برداشتند نسبت به آنها مهربان باشید. ما با دشمنهای این چنینی روبهرو هستیم، فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾، این هشتاد جنگ أعم از غزوه و سریه، این هشتاد غزوه و سریه را همین مردم مکه علیه اسلام و مسلمانها تحمیل کردند. بعد هم حضرت فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء».[15] بعد اینها را با هم جمع کرد یکسان کرد و همینها با هم شدند و ایران را فتح کردند. الآن اسلام ایران به وسیله همان محبت دو جانبهای است که پیغمبر ایجاد کرده فرمود حالا که مسلمان شدید با هم باشید. ایران اسلامش از سقیفه گرفته شده، از غدیر که گرفته نشده، این سقفیها آمدند ایران را مسلمان کردند. این در اثر همان الفتی بود که ایجاد کرده، این جای تعجب است با اینکه همه افسران و فرماندهان تیر به دست سقفی بودند؛ اما مع ذلک بعضی از شهرهای ایران مثل قم، منشأ خیر و رحمت و برکت بود، همان روزها اینها با ائمه ارتباط داشتند این روستاهای اطراف قم محدّث پروراند، این سرزمین چه سرزمین پربرکتی است، خدا میداند! همین برقی برقیهایی که میگویند «حدثّنی عن البرقی» این برقی برای«برقرود» قم است. «برقرود» قم از اطراف قم است. این روستا با اینکه روستای کوچکی بود چند تا محدّث داشت اینها ارتباط تنگاتنگ با امام صادق داشتند، آن محمد بن خالد برقی، آن حسن بن خالد برقی، آن فضل بن خالد، اینها محدّثان و شاگردان ائمه بودند. حالا بعدها نوبت به مرحوم صدوق و اینها رسید ابن بابویه قمی. چه برکتی خدا به این سرزمین داد خدا میداند! با اینکه هیچ دلیلی نداشت هیچ وجهی نداشت که اینها با غدیر این طور دل بسپارند! چون ایران را سقیفه فتح کرد، فرماندهانشان، سپهبدانشان، لشکریانشان، جنگجویانشان، شمشیر به دستانشان، همه سقفی بودند؛ اما اینها غدیری درآمدند، این چه عنایتی است به هر حال خدا برکت داده است.
اینجا فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾، اما همه اینها یکسان نیستند، آن کفّاری که دست بر نمیدارند از دشمنی، شما هم با آنها دشمن باشید، حواس شما جمع باشد. من یادم است پنج سال قبل که مسئولین امور خارجه آمده بودند دیداری داشتند به این آقایان گفتم وقتی به این آمریکاییها دست میدهید حواستان جمع باشد، انگشتهایتان را بشمارید. انگشتهایتان را بشمارید؛ یعنی انگشتهایتان را بشمارید! گفتم اینها به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند. حالا آنها اجازه گرفتند از مسئولین اوّلیه مملکت که با اینها مذاکره بکنند و اجازه بود، بدون اذن مگر میشود که آدم با کشوری رابطه داشته باشد؟ صریح به اینها گفتم وقتی دست دادید این انگشتانتان را بشمارید. اینها این طور هستند، چون ما در کودتای 28 مرداد اینها را دیدیم. بعد از سه سال هم که آمدند دیدار ما، گفتیم یک دیاثت سیاسی هم اسلام دارد، مواظب باشید. این حرفهای ما بود که قبل از اینکه دیگران بگویند برجام خطر دارد ما به اینها گفتیم و راه دارد البته.
بنابراین انسان با کفّار معامله میکند، انگشتش را هم میشمارد؛ اما اگر ـ خدای ناکرده ـ فریب بخورد تقصیر خودش است. اما یک وقت است انسان با همه قدرتهایی که دارد بیگانه خلاف میکند. باهوشتر از امام و مسئولینی که در خدمت امام بودند که ما نداشتیم، بعد از پذیرش قطعنامه همه عزیزان ما از ارتشی و سپاهی و بسیجی و همه اینها از جبههها آمدند بیرون، جبههها خلوت شد. همین صدام منافقین ملعون(خذلهم الله) را تجهیز کرد با همه امکانات نظامی که داشت و آماده بود اینها را وادار کرد که عملیات مرصاد را انجام دادند که بخش وسیعی از خاک را گرفتند؛ اما خدا غریق رحمت کند صیاد شیرازی را و دیگران را، آمدند به هر حال فتح کردند.
گاهی دشمن این طور است؛ اما معنای آن این نیست که آدم رابطهای با هیچ جا نداشته باشد. این اصل یعنی این اصل! به آنها گفتیم وقتی با آمریکایی دست دادید انگشتت را بشمار! نشماری به گونه دیگری درمیآید! این طنز نبود، این شوخی نبود، ما خطر اینها را در جریان کودتای 28 مرداد آن سال نزدیک به بیست سالمان بود. چون مرحوم آقای کاشانی(رضوان الله تعالی علیه) روحانی بود و در صحنه بود و ما مدرسه مروی درس میخواندیم و نزدیک پامنار بود و آقای کاشانی هم آنجا بود، غالباً در این صحنهها حضور داشتیم از نزدیک خطر آمریکایی را احساس کردیم. بنابراین هیچ ارتباطی ندارد؛ اما آدم باید طوری باشد که وقتی اجازه گرفت تا آخر باشد؛ اما به لطف الهی هم رهبر راضی است همه راضی هستند و دیگر اینکه کسی به اینها باج نداد. الآن اینها گرفتار این در و آن در میگردند که مثلاً راهحلّی پیدا کنند.
غرض این است که این هوش را ذات اقدس الهی به پیغمبر داد. فرمود: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾،[16] حواس شما جمع باشد. این نسبت به یهودیهاست چه رسد به آمریکا که از أعدی عدوّ ماست. فرمود اینها هر روز دارند نقشه میکشند. این ﴿لا تَزالُ﴾، یعنی ﴿لا تَزالُ﴾! ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اینها با هشیاری ملکوتی تو، اینها نقشه میکشند، باید مواظب باشید.قسمت 4/ممتحنه/تسنیم
فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾، این ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾،[17] یعنی ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾! هوشتان دم دستتان باشد. آدم وقتی در باران که میآید این چتر دستش است وقتی گرگی هست یک سلاح دفاعی دستش است، این ﴿خُذُوا﴾؛ یعنی ﴿خُذُوا﴾! فهمت دم دستت باشد. ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛ یعنی بر حذر بودن شما، بفهم بودن شما در دستت باشد. فهمت را در جیب نگذار. فهمت در دستت باشد، این معنای آیه است، ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾. به چه کسی میگویند: ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؟ به کسی که در خانه ابزارش را بگذارد میگوید: ﴿خُذُوا﴾؟ بگذارد در جیب میگوید: ﴿خُذُوا﴾؟ این باید در دستت باشد. فهم و شعور ملّت باید در دستش باشد، ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾. این هم همین طور است، فرمود آنها که کاری با شما ندارند، شما هم کاری با آنها ندارید؛ اما آنهایی که دشمنی کردند و دستبردار نیستند، حواس شما جمع باشد. ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾، اما این معنایش این نیست که آن حرفهایی که قبلاً گفتیم نسخ شده، آنها سرجایش محفوظ است تبدّل موضوع چیزی دیگر است. این دو تا آیه پشت سر هم مرزها را مشخص کرده؛ فرمود کفار دو قسم هستند: ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾، به هر حال اسلام سه تا برنامه دارد: یک برنامه محلّی دارد در داخل خودش؛ صوم و صلاة و زکات و خمس و امثال آن. یک برنامه منطقهای دارد بین مسلمانها و یهودیها و مسیحیها و اهل کتاب. یک برنامه بینالمللی دارد که در حدود انسانیت است؛ چه مسلمان چه کافر. فرمود کسانی که دین شما را قبول ندارند؛ اما کاری با شما ندارند بدرفتاری نکردند، تبعیدتان نکردند، سرزمین شما را نگرفتند، خیانتی نکردند به شما، شما میتوانید با آنها رابطه خوبی داشته باشید. نه تنها رابطه خوب، قسط و عدل را نسبت به آنها إعمال بکنید. ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ﴾، نه مبارزات مکتبی داشتند، یک؛ نه مبارزات سیاسی اجتماعی آب و خاک داشتند، دو؛ خدا نهی نمیکند که نسبت به اینها برّ و نیکی کنید. بالاتر از اینها قسط را نسبت به اینها اعمال کنید. «قِسط» مرادف عدل است. «قَسط» مرادف جور است. قاسطین در قبال مارقین و ماکثین که علیه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) قیام کردند همین طور بودند. «قاسط»؛ یعنی ظالم. قاسطین، حطب جهنم هستند.[18]«قِسط»؛ یعنی عدل و داد. فرمود کفّاری که نه علیه مکتب شما تبلیغ کردند، نه کاری با شما و آب و خاک شما دارند، کافرند منتها، آزار آنها به شما نمیرسد، خدا نهی نمیکند که نسبت به اینها برّ و نیکی کنید.قسمت 4/ممتحنه/تسنیم
متقین در نهایت پیروز می باشند
آنچه که موجبات امیدواری و عاقبت اندیشی نیکوی انسان را فراهم می سازد وعده نهائی خداوند تعالی است که پیروزی نهائی را برای متقین وعده داده است .
شما ببینید سورههای قرآن یکی سوره مبارکه «بقره» است، یکی سوره مبارکه «نصر» است یکی دو سطر است، یکی هشتاد صفحه است، یکی بیست صفحه است، فرق میکند. جریانهای تاریخی هم همین طور است، گاهی صد سال است، گاهی دویست سال است، گاهی پنجاه سال است، گاهی کمتر است گاهی بیشتر، در تمام این بخشهای تاریخی ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾. این طور نیست که گاهی اینها گاهی آنها. در این محدوده مبارزه گاهی این پیروز است گاهی آن پیروز است، ولی سرانجام حق پیروز است.
یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد که فرمود در جنگها ما تصاول میکردیم مثل دو کبشی که شاخ میزنند؛ گاهی آنها کشته میدادند گاهی ما کشته میدادیم گاهی آنها میزدند گاهی ما میزدیم تا روشن شد که حق با ماست و خدا ما را پیروز کرد.[27] این بیان حضرت است در نهج البلاغه. ما تصاول میکردیم، گاهی آنها غالب بودند گاهی ما غالب میشدیم، گاهی آنها شکست میخوردند گاهی ما شکست میخوردیم، آن وقت خدا ما را پیروز کرد. این طور نیست که عالم مبهم باشد بینتیجه باشد. این طور نیست که ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾، مربوط به خصوص معاد باشد. نخیر! در هر پاراگراف تاریخی حق پیروز است.
فرمود: ﴿کُبِتُوا کَمَا کُبِتَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنزَلْنَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾، چه وقت؟ ﴿یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ﴾ آن عذاب که برای همه کفّار است که وهن هم میآورد یک عذاب سوخت و سوز است که در سوره مبارکه «نساء» دارد: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾،[28] یک عذاب خزی و رسوایی است که آن را میفرماید عذاب مهین است، «هَوْن»؛ یعنی رسوایی، خواری که فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ﴾،[29] «خِزی»؛ یعنی رسوایی. بدترین رسوایی این است که ـ معاذالله ـ کسی به صورت حیوان دربیاید؛ یعنی حیوان بشود؛ یعنی انسان بشود نوع متوسط؛ یعنی انسان بشود جنس سافل؛ یعنی اگر از این آقا سؤال بکنی که «ما هو»؟ میگوییم «جوهرٌ جسمٌ نامٍ حساسٌ متحرکٌ بالارادة حیوانٌ انسانٌ قردٌ» که این «قِرد» فصل اخیر اوست. نه اینکه اینها که حیوان میشوند، انسانیت آنها برود کنار، بشود حیوان. الآن بوزینه در عالم هم جفتگیری دارد تغذیه دارد تولید دارد، آن لذّتی که طاوُس میبرد آن لذت را بوزینه میبرد این طور نیست که او حالا لذت کمتری ببرد. بوزینه چه رنجی دارد؟ حالا بر فرض کسی بوزینه شد، این ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾،[30] بوزینهای است در طول انسانیت؛ یعنی «انسانٌ قردٌ»، اگر قرد باشد. قرد چه خزیای دارد؟ الآن این آهو و تیهو هر لذتی که میبرند این خرس و خوک هم میبرند. نه خجالت میکشد، نه لذّتش کم است. مشکلش این است که ما خیال میکنیم این قردهای است در عرض انسانیت! خیر! این قردهای است در طول «انسانٌ قردٌ» که انسان میشود نوع متوسط نه نوع الانواع. میشود جنس سافل، نه نوع اخیر. انسانیتش محفوظ است تمام شرع این است، تمام کارها را او باید در محدوده قردی انجام بدهد در دنیا همین طور بود. در دنیا تمام هوش و سرمایههایی که ذات اقدس الهی به او داد در محدوده قردی به کار میبرد. یک روز اینجا یک روز آنجا یک روز این رنگ یک روز آن رنگ! بعد میفرماید آن کاری که شما کردید هر چه کردید ما شما را به همان صورت درآوردیم.
فرمود: ﴿یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا﴾، اینکه میفرماید: ﴿فَیُنَبِّئُهُم﴾، یک کیفر است. در سوره مبارکه «قیامت» دارد که ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾،[31] «تنبئه» یک گزارشِ تفصیلی بازی است که باب تفعیل این را افاده میکند. ﴿یُنَبَّؤُ﴾ هم همین است. ﴿یُنَبِّئُهُم﴾، این باب تفعیل است. ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ﴾، این هم باب تفعیل است. «تنبئه»؛ یعنی تمام أنباء و اخبار او را به او گزارش میدهیم بدون کم و کاست. بعد میفرماید چه حاجت که ما به او بگوییم؟ این «بل» برای همان است که ما از نظر علمی نیازی نیست به او بگوییم: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ٭ وَ لَوْ ألْقَی مَعَاذِیرَهُ﴾،[32] هر چه هم عذر بیاورد به هر حال میدانیم که چه کار کرده است. نیازی به تنبئه نیست، ولی برای «خزیِ مضاعف» ما گزارش میدهیم؛ وگرنه چه حاجت که ما به او بگوییم؟ یعنی ما میخواهیم اعلام بکنیم که او یک از جهل به در بیاید و یک چیز تازهای بفهمد؟ نخیر! این طور نیست ﴿بَلِ﴾، این «بل» برای آن است که این تنبئه اثر علمی ندارد، اثر عملی دارد، رسواتر میشود. ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، بعد میفرماید: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ٭ وَ لَوْ ألْقَی مَعَاذِیرَهُ﴾. این تنبئه اثر علمی ندارد، اثر عملی دارد. ﴿فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا﴾ این برای اینکه در محکمه رسواتر بشود. بعد میفرماید: ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ﴾؛ حالا شما خودتان را به نسیان زدید.قسمت 4/مجادله/ تسنیم
نتیجه گیری
دیدگاه و نظریه جامعه شناسی اسلام کاملترین و شایسته ترین نظام را منطبق بر نیازهای فردی و اجتماعی انسان ارائه می نماید چون از طرفی دارای کلیه نقاط قوت مکاتب فرد گرا و جامعه گرا است و در عین حال از نقاط نا شایست آنها مبری می باشد. بر همین اساس مسئولیت ، انتظار و تکلیف انسانی را هم از جهات فردی مطرح می نماید و هم متوجه اجتماع می داند.
در مقابل جزا و عقاب دنیوی و اخروی هر فرد و اجتماع را نیز، منطبق بر عملکرد فردی و اجتماعی وی تعیین می نماید.