دریافت نسخه PDF مقاله - 1412KB
تاریخ نگارش : پنجم آذر 1401
انسان شناسی در قرآن
محمد هادی حاذقی
چنانکه در مقالات قبل خدمت خوانندگان گرامی عرض شد این سلسله مقالات شامل شواهدی است از قرآن کریم که در پایاننامه مربوط به اینجانب از آنها استفاده گردیده است و اکنون تحت عناوین مربوط به فصول آن پایاننامه تدوین و ارائه میگردد.
در مرحله اول تحت عنوان موضوعات بنیادی به مباحث مفهوم شناسی و معرفت شناسی در قرآن با رویکرد مدیریت راهبردی پرداخته شد و اکنون به مبحث انسان شناسی می پردازیم.
عنصر انسان یکی از ارکان موضوعی و عناصر اساسی مدیریت راهبردی به شمار میرود که در بخش معرفت شناسی از دیدگاه درون نگر به آن پرداخته شد و زمینه های شناخت و تصمیم گیری انسان در آن تدوین گردید. اکنون در این مقوله در بخش انسان شناسی از دیدگاه برون نگر انسان شناختی، به مفاهیم بنیادی هدف گرائی و راه گزینی انسان می نگریم.( چنانچه دو عنصر اساسی هدف و سیاست که همان مقصد و انتخاب راه برای رسیدن به هدف است را در این نوع مدیریت تبیین می نمایند .)
در این مقاله پس از معرفی انسان و ابعاد و هویت قرآنی وی ، تبیین ارکان هدف و سیاست بعنوان عوامل و عناصر تاثیر گذار در انتخاب این دو عنصر از دیدگاه قرآن (عمدتا با عنایت به تفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی) صورت میگیرد .سپس در قالب نظام ارزشی نقش عوامل مختلف در صیرورت انسان ذکر می شود.

کلید واژه : انسان، کرامت ، نقش، هدف، سیاست، ابتلا، سبیل ، صراط
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
چکیده
چنانکه در مقالات قبل خدمت خوانندگان گرامی عرض شد این سلسله مقالات شامل شواهدی است از قرآن کریم که در پایاننامه مربوط به اینجانب از آنها استفاده گردیده است و اکنون تحت عناوین مربوط به فصول آن پایاننامه تدوین و ارائه میگردد.
در مرحله اول تحت عنوان موضوعات بنیادی به مباحث مفهوم شناسی و معرفت شناسی در قرآن با رویکرد مدیریت راهبردی پرداخته شد و اکنون به مبحث انسان شناسی می پردازیم.
عنصر انسان یکی از ارکان موضوعی و عناصر اساسی مدیریت راهبردی به شمار میرود که در بخش معرفت شناسی از دیدگاه درون نگر به آن پرداخته شد و زمینه های شناخت و تصمیم گیری انسان در آن تدوین گردید. اکنون در این مقوله در بخش انسان شناسی از دیدگاه برون نگر انسان شناختی، به مفاهیم بنیادی هدف گرائی و راه گزینی انسان می نگریم.( چنانچه دو عنصر اساسی هدف و سیاست که همان مقصد و انتخاب راه برای رسیدن به هدف است را در این نوع مدیریت تبیین می نمایند .)
در این مقاله پس از معرفی انسان و ابعاد و هویت قرآنی وی ، تبیین ارکان هدف و سیاست بعنوان عوامل و عناصر تاثیر گذار در انتخاب این دو عنصر از دیدگاه قرآن (عمدتا با عنایت به تفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی) صورت میگیرد .سپس در قالب نظام ارزشی نقش عوامل مختلف در صیرورت انسان ذکر می شود.
کلید واژه :
انسان، کرامت ، نقش، هدف، سیاست، ابتلا، سبیل ، صراط
الف:معرفی انسان
انسان‌شناسی به وسیله معرفی انسان‌آفرین است. اگر کسی خود را به خوبی بشناسد آفریدگار خود را به خوبی می‌شناسد «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[14] این یک بخش معرفتی است و اگر سخن آفریدگار خود را گوش فرا دهد نه می‌رنجد نه بیراهه می‌رود و نه راه کسی را می‌بندد و نه توقع دارد که به طور رایگان در رفاه باشد. اولاً رفاه در اینجا نیست، اینجا جای ابتلا و آزمون است و آسایش و آزمون در جای دیگری است که ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾[15] انسان در دنیا تا نفس می‌کشد در رنج است. خدا سوگند یاد کرد که ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ «کَبَد»؛ یعنی درد و رنج و آزمون سخت. در قبال «کَبِد» که آن عضوی از اعضای گوارش است؛ گرچه برخی از مفسران خواستند بین کبِد و کبَد تناسبی برقرار کنند «کبَد» یعنی درد و رنج، «کبِد» یعنی آن عضو گوارشی.[16] چون وقتی حوادث سخت و دردناک بر بدن تحمیل شد آن «کبِد» آسیب می‌بیند از این جهت درد و رنج را گفتند «کبَد». حالا این تناسب ادبی و لغوی درست باشد که زمخشری در کشاف[17] به آن اشاره کرده یا نادرست، «علی أی حال» بین کبَد که رنج و درد است با کبِد که عضو گوارش است خیلی فرق است. فرمود انسان تا زنده است در مکابده و رنج و تلاش و کوشش است. کسی توقع داشته باشد رایگان زندگی کند در کنار سفره دیگران بنشیند این میّسر نشود، این کار کار باطلی است؛ وقتی خودش کوشش می‌کند محصول کوشش خود را در کنار سفره خود می‌آورد می‌تواند از یک رفاه نسبی برخودار باشد. انسان توقع داشته باشد که اینجا جای آزمایش است نیست!
در سوره مبارکه «فجر» که قبلاً گذشت فرمود آنها که سالم‌اند مبتلا به سلامت‌اند آنها که بیمارند مبتلا به بیماری‌اند هم سلامت آزمون است هم بیماری: ﴿فَامَّا الانسانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ﴾؛[18] ما اگر به کسی مال دادیم جمال دادیم ثروت دادیم رفاه دادیم سلامتی دادیم، او را به این امور آزمودیم! آنها که در مدرسه و بازار به سلامت به سر می‌برند مبتلا به سلامت‌اند، آنها که در بیمارستان بر روی تخت آرمیده‌اند مبتلا به مرض هستند؛ چیز رایگانی که حساب در کنار آن نباشد در دنیا نیست. انسان در هر حالی مبتلا به فشاری هست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾. برخی‌ها مقداری مال در راه خیر صرف کردند توقع داشتند از آنها حق‌شناسی بشود تشکر بشود نام آنها برده بشود، رقمی که پرداخت کردند بازگو بشود؛ خدا می‌فرماید اینها اگر کار خیری کردند برای خودشان کردند، ما که می‌دانیم و می‌بینیم، نیازی هم به گفتن ما نیست ولی او باید بداند که ما می‌دانیم، او باید بداند که ما می‌بینیم، او باید بداند که از منظر ما دور نیست، پاداش آن هم محفوظ است ﴿أَ یحْسَبُ أَنْ لَنْ یقْدِرَ عَلَیهِ أَحَدٌ ٭ یقُولُ أَهْلَکْتُ مالاً لُبَداً﴾ فکر می‌کند که مال فراوانی را در راه دین مثلاً مصرف کرده! اولاً مال را ما به او دادیم، قدرت تشخیص را هم ما به او دادیم، آزادی را ما به او دادیم، او از این آزادی، از این مال، از سلامت و صحّت بهره صحیحی می‌خواهد ببرد آن را هم ما می‌بینیم و هرگز کار از دست ما خارج نخواهد بود ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[19] چه در بخش پاداش چه در بخش کیفر، ممکن است در کیفر عفو کنیم تخفیف بدهیم، اما در بخش پاداش هرگز کم نمی‌گذاریم و یقیناً آنچه را که او انجام داد پاداش خود را می‌بیند. اینها تقریباً تفسیری است که با ترجمه آمیخته است؛ تحقیق نهایی اینها در بازخوانی مجدد اینها است/ بلد تسنیم
﴿أَ لَمْ یکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِی یمْنی‏﴾[20] یک قطره آب بود که از آن یک قطره آب ﴿أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَینَینِ ٭ وَ لِساناً وَ شَفَتَین﴾ ما از یک قطره آب، دو چشم بینا ساختیم، چشم دادیم عین دادیم باصره دادیم. بین چشم که عضو بدن است و باصره که قوّه‌ای از قوای نفس است نباید خلط بشود هر دو مخلوق خداست؛ آن یکی از دیار نفس است این یکی از دیار بدن. در کتاب‌های فقهی بین «عین» و بین «باصره» فرق گذاشتند، دیه هر کدام جدای از هم است، چه اینکه بین «أُذُن» و «سامعه» فرق است. أُذُن و گوش عضوی از اعضای بدن است و سامعه قوّه‌ای از نیروهای نفس است؛ یکی برای نفس است یکی برای بدن، منتها کل اینها در تدبیر نفس قرار می‌گیرد. فرمود: ﴿أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَینَینِ ٭ وَ لِساناً وَ شَفَتَین﴾؛ شفه بالا و شفه پایین و زبانی دادیم که او بتواند خوب سخن بگوید و خوب بتواند کلامی داشته باشد و مانند آن. ﴿وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ﴾ ما دو راه مستقیم را به او ارائه کردیم چه راه بد چه راه خوب همه را به او گفتیم انتخاب با اوست، او را آزاد آفریدیم حق انتخاب را به او دادیم، منتها از درون به نام عقل و فطرت، راه را به او نشان دادیم که کدام راه خوب است از بیرون به وسیله نبی و ولیّ(علیهما آلاف التحیة و الثناء) راه را نشان دادیم /بلد تسنیم
سوره مبارکه «انسان» طرزی خلقت انسان را تبیین می‏کند که معادل ندارد یعنی هیچ موجودی همتای انسان نیست، گرچه انسان با بسیاری از موجودات مشترکاتی دارد آنها که در حیات و زیست‏شناسی تلاش و کوشش کردند و مشترکات انسان و میمون را بررسی کردند همه آن تحقیق درست است اما معنای آن این نیست که انسان همین‏ها را دارد و بس! نظیر آن مثال‏هایی که قبلاً ذکر می‏شد، اگر کسی دوران دبستان و دبیرستان و دانشگاه و فوق لیسانس را گذرانده و فعلاً اشتغال به دوران دکترا دارد، او با دبستانی‏ها، دبیرستانی‏ها، دانشگاهی‏ها و لیسانس‏ها مشترکات فراوانی دارد. اثبات مشترکات این شخص با آنها دلیل حصر مقام این شخص نیست این شخص فعلاً در دوران دکتراست که در هیچ مسئله‏ای با آن افراد یاد شده و عناوین یاد شده شرکتی ندارد. اگر تحقیق کردند دیدند بین انسان و میمون هشتاد درصد مشترکات هست مربوط به بدن اینها و قوه تغذیه و تنمیه و تولید و این گونه از امور است، اما آن معارف اعتقادی که انسان دارد ذره‏ای از آن در حیوانات نیست. آن قضایای کلی که انسان درک می‏کند نمونه‏ای از آنها در حیوانات نیست حیوان قضایای وهمی و خیالی را درک می‏کند هرگز قضیه کلیه را درک نمی‏کند و مستحضرید که هیچ علم بدون قضیه کلی پیشرفت نمی‏کند در تمام علوم استدلال هست و استدلال یکی از دو مقدمه‏اش حتماً باید کلی باشد و حیوان هرگز کلی درک نمی‏کند. اما جریان انسان و جن مشخص شد که در جن گرچه مقاماتی هست، حتی ﴿قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتیکَ بِهِ﴾،[1] اینها هست اما جن هرگز به مقام نبوت نمی‏رسد به مقام امامت نمی‏رسد، به آن ولایت کلیه نمی‏رسد. جن پیغمبر دارد ولی نه از جنس خود، امام دارد ولی نه از جنس خود بنابراین هیچ مشترکاتی در بحث نبوت و امامت بین انسان و جن نیست. در جریان فرشته‏ها بین انسان و فرشته در آن مقامات عالیه مشترکات فراوان است اما در اوج مقام که انسان «خلیفة الله» است و فرشته «خلیفة الله» نیست فصل ممیز آنهاست و آن این است که انسان می‏تواند بلاواسطه شاگرد خدا باشد و فرشته‏ها چنین صلاحیتی ندارند. انسان می‏تواند اسمای الهی را بلاواسطه از خدا یاد بگیرد که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾،[2] فرشته این چنین نیست. اگر فرشته این لیاقت را می‏داشت و این توان و صلاحیت را می‏داشت که اسمای الهی را از ذات اقدس الهی فرا بگیرد دیگر جواب الهی کافی نبود؛ فرشته‏ها می‏گفتند اگر شما خلیفه می‏خواهید که فرمودید: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾؛ اما ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ﴾،[3] چیزی را که شما نمی‏دانید و آن جریان امتحان تعلیم اسماء است که وقتی ﴿عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاء﴾،[4] فرمود «ما اسماء هؤلاء»؟ گفتند ما نمی‏دانیم. ذاتاً نمی‏دانند، یک؛ نمی‏توانند شاگرد بلاواسطه خدا باشند وگرنه بُخلی در افاضه حق تعالی نبود، دو؛ باید شاگرد «خلیفة الله» باشند، سه؛ محور تعلیم «خلیفة الله» نسبت به ملائکه هم محور انباء است نه تعلیم، چهار؛ که فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[5] نه «یا آدم علمهم باسماء هؤلاء». در چهار بخش فرشته‏ها از انسان کامل پایین‏ترند و نازل‏ترند. این است که در زیارت جامعه وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) می‏فرماید: «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِم‏»[6] احدی همتای اهل بیت و عصمت طاهرین و خلیفه الهی نیست. این ذوات قدسی که قرآن معادل‏اند و عِدل قرآن کریم‏اند اوصاف برجسته اینها در صور و آیات قرآن کریم به طور لؤلؤ منثور پراکنده است؛ گاهی به صورت آیه تطهیر مطرح است در سوره مبارکه «احزاب»، گاهی هم همان حدیث «کساء» به صورت‏های دیگر روشن شده، گاهی هم در سوره مبارکه «مائده» ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾[7] مطرح است، گاهی ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾[8] مطرح است؛ اما گاهی سؤال می‏شود که اینها مربوط به بعضی از ائمه است نه همه ائمه. در خصوص این کریمه ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾[9] درباره این چهار نفر هست درباره همه معصومین از چهارده معصوم نیست؛ ولی دو دلیل هست که تساوی اینها را بیان می‏کند: یکی دلیل اجمالی است، یکی دلیل تفصیلی. دلیل اجمالی این است که فرمود اینها نور واحدند، اگر یک نور هستند پس تفاوتی نیست چون کثرتی در کار نیست. دلیل تفصیلی آن تصریح وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است به اسمای کل واحد واحد اینها که اینها امام معصوم‏اند، اینها حجت بالغه الهی‏اند، فرقی هم بین اینها نیست و مانند آن. بنابراین اگر یک جا وصف بعضی از اینها ذکر شد و جای دیگر وصف دیگران ذکر شد همه اینها در آن فضایل شریک‏اند، این طور نیست که حالا مثلاً یک خصیصه‏ای برای سید الشهداء(سلام الله علیه) باشد که وجود مبارک حضرت امیر فاقد آن خصیصه باشد حالا ظهور و بروز فرق می‏کند. ممکن است یک خصیصه‏ای در ائمه دیگر باشد و ظاهر نشده باشد نه اینکه آنها فاقد باشند.قسمت9/انسان/تسنیم
در سوره مبارکه «توبه» و مانند آن مردم را به چند قسم تقسیم کردند: سابقون اوّلون از مهاجرین و انصار، تابعون، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[1] ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[2] و مانند آن تقسیم کردند؛ ولی در جمع‌بندی به هر حال بعد از توزین اعمال، یک عده اهل سعادت هستند و یک عده اهل شقاوت. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً﴾، ممکن است مقداری آسیب ببینند و ممکن است مشمول شفاعت بشوند که «آخَرُ مَنْ یَشْفَعْ هُوَ أرحَمُ الرّاحِمِین» است.[3]پس آن توزیع پنج‌گانه با این دوگانه که حرف اساسی است، منافاتی ندارد، برای اینکه مردم یکسان نیستند، درجاتی دارند، از یک سو؛ درکاتی دارند، از سوی دیگر. در جمع‌بندی به هر حال یا اهل سعادت‌ هستند یا اهل شقاوت. نامه اعمال گروهی که به دست راستشان داده شد قبلاً گذشت؛ اما اینها که نامه اعمالشان به دست چپشان داده می‌شود، می‌گویند آنچه برای من بود، قدرت‌های علمی من یا عملی من ﴿هَلَکَ﴾. ﴿ما أَغْنی‏ عَنِّی مالِیَهْ﴾؛ یعنی «مَا لِی»، نه «مالی»! نه مال من مشکل مرا حلّ نمی‌کند! «ما لِی» آنچه برای من بود؛ علم بود، قدرت بود، جاه بود، نفوذ بود، هیچ کدام از اینها مشکل مرا حلّ نکرده و نمی‌کند و همه نفوذهای من هم رخت بربست: ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ﴾.قسمت9/حاقه/تسنیم
موجودی در بین مخلوق‎ها نه تنها از انسان بالاتر خلق نشد بلکه همتای انسان هم چیزی خلق نشد که فرمود ما انسان را خلق کردیم، او را از نطفه و مانند آن آفریدیم، تطوّراتی را برای او در نظر گرفتیم آن بخش‎های نهایی او که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[1] مشهود است در آن مطرح است. آن وقت انسان این مراحل طولانی را که پشت‎سر گذاشت و هم‎اکنون دارد در هر بخشی با موجودی از موجودات شریک است در بخش جسماش با اجرام شریک است در بخش‎های نباتیاش با گیاهان شریک است، در بخش‎های حیوانی‎اش با حیوانات شریک است، در بخش‎های وهم و خیال با جن شریک است، در بخش‎های انسانی آن مراحل میانی‎اش با فرشته‎ها شریک است در اوج انسانیت شریکی ندارد مظهر «لا شریک له» است؛ زیرا اگر در آن مرحله نهایی شریکی می‎داشت «خلیفة الله» نبود اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ و فرشته‎ها عرض کردند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾ ذات اقدس الهی تفهیم کرده است که ﴿إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾؛[2] بعد آنها هم در پایان امتحان باور کردند و تصدیق کردند که ﴿لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا﴾[3] جریان تعلیم اسما را که ذات اقدس الهی به انسانِ کامل آموخت ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾؛[4] آن‎گاه همین اسما معلّمه را به عنوان امتحان از فرشته‎ها سؤال کرد که این چیست؟ آنها عرض کردند ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ ما بلد نیستیم آن‎گاه ذات اقدس الهی به انسان کامل می‎فرماید شما معلم فرشته‎ها باش آن هم نه در حدّ تعلیم بلکه در حدّ انباء. دو تا نقص در فرشته‎ها هست: یکی اینکه توان شاگردی بلافصل خدا را ندارند برای اینکه صادر اول نیستند، چون اگر اینها در حدّی باشند که بتوانند شاگرد بلافصل خدای سبحان باشند در طرف ذات اقدس الهی که بُخلی نیست یاد می‎دهد همان طوری که اسمای الهی را به انسان کامل آموخت به فرشته‎ها هم یاد می‎دهد او که بُخلی در او نیست پس شاگرد بلافصل خدا نمی‎توانند باشند باید از آدم یعنی شاگرد مع الفصل این علوم را فرا بگیرند
در بخش دوم که شاگرد مع الفصل‎اند در حدّ تعلیم اسما قابل نیستند در حدّ انباء اسماء قابل هستند؛ لذا ذات اقدس الهی به آدم(سلام الله علیه) نفرمود «یا آدم علمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[5] در حدّ نبأ، خبر، گزارش با اینها در میان بگذار لذا هیچ فرشته‎ای همتای انسان کامل نیست. اینکه در روایات هست که «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا(صلی الله علیه و آله و سلم)»،[6] «اول ما خلق الله نور جدنا» که ائمه(علیهم السلام) فرمودند؛ برای اینکه این اولین صادر است، اولین فیض ذات اقدس الهی است؛ هم در بخش اصل تعلیم، هم فراگیری اسمای الهی، اینها می‎شوند مظهر اسم اعظم و غیر از اینها کسی مظهر اسم اعظم نیست.قسمت3/انسان/تسنیم
ذات اقدس الهی آن طوری که مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف خصال در باب ألف خودشان ذکر می‎کنند، آنجا دارد که قبل از انسان «ألف آدم» بود و گذشت و قبل از عالم هم ألف عالم بود یا ما در هشتمین عالم هستیم.[25] این نسل فعلی به جریان حضرت آدم و حوا ختم می‎شود. اما قبلش دارد که قبل از این آدم، آدمی بود. حالا جریان فرشته‎ها که ﴿تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها﴾،[26] ملائکه از کجا فهمیدند؟ یا از اینکه انسان‎های قبل بودند این چنین بودند مفسد بودند، یا به تعبیر سیدنا الاستاد از کلمه ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، موجود زمینی این است. موجود زمینی اهل فساد است، موجود زمینی اهل شهوت و غضب است. با یکی از راه‎ها فهمیدند که انسان کسی است که «یفسد فی الارض». ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾،
سوره مبارکه «توبه» (انسان را به) پنج طایفه تقسیم کرده است از اولش که آیه سوره مبارکه صد است یا حتی قبل از آن شروع می‎شود سابقون اولون تابعون، ﴿وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ﴾، ﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ﴾،[29] ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[30] ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ﴾، همه اینها را تقسیم کرده است. از سابقون گرفته تا ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ﴾. مرجون یعنی ارجاع، تأخیر، یعنی فعلاً خدا درباره آنها تصمیمی نگرفته، بعد ببیند که پایان کار چه خواهد شد؟قسمت2/انسان/ تسنیم
در سوره مبارکه «توبه» و مانند آن مردم را به چند قسم تقسیم کردند: سابقون اوّلون از مهاجرین و انصار، تابعون، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[1] ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[2] و مانند آن تقسیم کردند؛ ولی در جمع‌بندی به هر حال بعد از توزین اعمال، یک عده اهل سعادت هستند و یک عده اهل شقاوت. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً﴾، ممکن است مقداری آسیب ببینند و ممکن است مشمول شفاعت بشوند که «آخَرُ مَنْ یَشْفَعْ هُوَ أرحَمُ الرّاحِمِین» است.[3]پس آن توزیع پنج‌گانه با این دوگانه که حرف اساسی است، منافاتی ندارد، برای اینکه مردم یکسان نیستند، درجاتی دارند، از یک سو؛ درکاتی دارند، از سوی دیگر. در جمع‌بندی به هر حال یا اهل سعادت‌ هستند یا اهل شقاوت. نامه اعمال گروهی که به دست راستشان داده شد قبلاً گذشت؛ اما اینها که نامه اعمالشان به دست چپشان داده می‌شود، می‌گویند آنچه برای من بود، قدرت‌های علمی من یا عملی من ﴿هَلَکَ﴾. ﴿ما أَغْنی‏ عَنِّی مالِیَهْ﴾؛ یعنی «مَا لِی»، نه «مالی»! نه مال من مشکل مرا حلّ نمی‌کند! «ما لِی» آنچه برای من بود؛ علم بود، قدرت بود، جاه بود، نفوذ بود، هیچ کدام از اینها مشکل مرا حلّ نکرده و نمی‌کند و همه نفوذهای من هم رخت بربست: ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ﴾.قسمت9/حاقه/تسنیم
خلقت انسان
ذات أقدس الهی اصولی را قبلاً مقرّر فرمود هم «کان تامه» را که در بحث قبل گذشت ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾[1] و هم «کان ناقصه» را که فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾.[2] «فهما اصلان»: اصل اوّل «کان تامه» است و اصل دوم «کان ناقصه». اصل سوم این است که ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ را تبیین کرد که چگونه زیبایی آفرید. این زیبایی حکمت عملی نیست، زیبایی اخلاقی و مانند آن نیست. مستحضر هستید که حُسن و قُبح هم در حکمت نظری اقسامی دارد هم در حکمت عملی. وقتی گفتند زیباست؛ یعنی خرچنگ خیلی زیبا خلق شد که از این زیباتر ممکن نیست! منظور زیبایی پرِ طاوس نیست، زیبایی ساختار نظام آفرینش اوست که هر چه باید داشته باشد به بهترین وجه دارد، پس زیبایی که در نظام خلقت و حکمت نظری است، هیچ کاری به زیبایی چشم و گوش و امثال آن که حکمت عملی است، ندارد.
پس اصل اوّل «کان تامه» بود که گذشت. اصل دوم «کان ناقصه» بود که گذشت. اصل سوم تبیین این «کان ناقصه» است. اینکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾، هر چیزی را که آفرید به بهترین وجه آفرید، آن را در سوره مبارکه «طه» در بیان موسای کلیم مشخص فرمود که فرمود ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾؛ یعنی چه؟ یعنی ﴿أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾؛[3] هر چیزی را هر چه لازم داشت به او داد. ماهی دریا چگونه باید زندگی کند بهترین راه زندگی آبزی چیست؟ به او داد. آن مرغی که باید مدت‌ها، چند فرسخ بال بزند در فضا و سنگینی خود را با بال زدن تأمین کند و بر فضا مسلّط بشود، چه چیز لازم است، به او داد: ﴿أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ که این مفسِّر ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ هست که از سنخ تفسیر آیه به آیه است که خدا هر چیزی را به زیباترین وجه آفرید؛ یعنی چه؟ یعنی هر چیزی را که لازمه حیات او، کمال او، مدیریت او بود، به او داد.
اصل چهارم درباره خصوص انسان بود که فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾،[4] خصیصه‌ای در انسان هست که نه در حیوانات آبزی هست، نه در پرنده‌های فضا هست، نه در موجودات دیگر. طبق این اصول چهارگانه انسان به بهترین وجه خلق شده است!
اصل پنجم این است که هیچ ممکن نیست کسی این ساختار خلقت را عوض بکند. با «لای» نفی جنس که فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛[5] یعنی هیچ ممکن نیست. نه خدا عوض می‌کند نه غیر خدا، اما خدا عوض نمی‌کند، چون به أحسن وجه آفرید. غیر خدا عوض نمی‌کند، چون توان آن را ندارد، پس ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، این اصول پنج‌گانه ثابت می‌کند که نظام آفرینش دگرگون نخواهد شد.
5/معارج
﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، یا «خُلق الله»! این خلقتی که در درون است به وسیله شیطان کم و زیاد می‌شود، آن چگونه است؟ آن این است که ذات أقدس الهی برای اینکه انسان که مثل فرشته نیست، انسان باید در زمین زندگی کند. به او شهوت داد، به او غضب داد، به او وهم دارد، به او خیال داد، تدبیر این عناوین خلقتی را به دست عقل سپرد در درون و به دست شرع سپرد از بیرون. انبیا و اولیا و ائمه(علیهم السلام) را از بیرون به عنوان رهبران الهی فرستاد، در درون هم عقل را به عنوان رهبر درونی ما خلق کرد.قسمت5/معارج
قطب فرهنگی جامعه بشریت عقل اوست، این قطب را خدا در درون خلق کرد. رهبران الهی که انبیا(علیهم السلام) و ائمه هستند، آنها قطب دینی و عقلی در بیرون هستند، این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه «شقشقیه» این است که «وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی»،[10] پس قطب بیرون که قرآن و عترت هستند را به ما داد، قطب درون که عقل است را به ما داد، شیطان هم رابطه ما را با عقل در درون آسیب می‌رساند هم پیوند ما را با قرآن و اهل‌بیت در بیرون آسیب می‌رساند، این آسیب‌‌رسانی می‌شود: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ و «خُلق الله»، آن‌گاه شهوت می‌شود حاکم، جهل می‌شود حاکم، سقیفه می‌شود به جای غدیر و مانند آن، کار شیطان همین است. این‌طور نیست که ذات أقدس الهی ما را بدون قطب خلق کرده باشد. قطب درون عقل است، قطب بیرون قرآن و اهل‌بیت. ما در درون یک سقیفه بنی‌ساعده داریم، در بیرون هم یک سقیفه بنی‌ساعده داریم، هر دو هم کار شیطان است.قسمت5/معارج
ذات اقدس الهی انسان را در سور متعدد معرفی کرد؛ نتیجه این شد که انسان در جهان خلقت معادل ندارد البته یک عده هستند که در بین انسان صورت انسان‏اند طبق بیانات نورانی حضرت امیر در نهج که فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»[3] فرمود یک عده جنازه عمودی‏اند بعد می‏افتند مثل جنازه افقی، صورت صورت انسان است ولی قلب قلب حیوان است اینها هم هستند؛ اما در حقیقت انسان در بین انسان، افرادی یافت می‏شوند که هیچ معادل ندارند. آنها که در حیات‏شناسی در زیست‏شناسی تلاش و کوشش کردند و ثابت کردند که هشتاد درصد بین انسان و میمون مشترک است آن درباره تنِ انسان است آن درباره بدن انسان است ذره‏ای از ذراتی که مربوط به روح مجرد انسان است انسان مشارکی ندارد؛ هیچ حیوانی و هیچ جنّی شریک انسان نیست زیرا هیچ حیوانی قضایای کلی را ادراک نمی‏کند نمی‏توانند استدلال کنند و علم و فرهنگ داشته باشند اینها خیال منتشر دارند وهم دارند و اینها؛ چه اینکه هیچ جنّی هم همتای انسان نیست و در بین اوحدی از انسان‏ها که اولیای الهی مثل اهل بیت(علیهم السلام)اند، هیچ فرشته‏ای هم همتای اینها نیست به دلیل آیه خلافت. اگر فرشته‏ای می‏توانست همتای انسان باشد او «خلیفة الله» بود، این درباره عظمت انسان.قسمت11/انسان/ تسنیم
ابعاد انسان
ابزار بدنی را در سوره «بلد» مشخص کرد ابزار روحی را در سوره مبارکه «الرحمن»؛ بیان یعنی بیان و زبان یعنی زبان. هیچ ارتباطی باهم ندارند یکی مربوط به تن است یکی مربوط به جان. جان است که چیز می‌فهمد وقتی حرف می‌زند بیان است و اگر جان، انسانی نبود و ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾ بود بهیمه است، ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾ نیست. در سوره مبارکه «الرحمن» هم بازگو شد تا انسان قرآنی نیندیشد قرآنی فکر نکند قرآنی زندگی نکند حرفش مبهم است در ردیف ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾ قرار دارد؛ وقتی حرفش قرآنی شد بیان است چیزی را روشن می‌کند لذا فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ تا قرآنی نباشد انسان به دنیا نمی‌آید تا انسان نباشد سخن او بیان نیست مبهم است؛ بیان ضلع چهارم، انسان ضلع سوم، قرآن دوم، آغاز همه ﴿الرَّحْمنُ﴾ است. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ «الله» و ﴿الرَّحْمنُ﴾ قرآن یاد می‌دهد کسی که قرآن یاد گرفت می‌شود انسان، کسی که انسان شد سخن او بیان است. اما زبان و شفتین، اینها ابزار تن هستند نه ابزار روح، بیان کار روح است اینها مرزهایشان در سوره مبارکه «الرحمن» تبیین شده است.
درباره انسان‌شناسی خدای سبحان که خالق انسان است از چند منظر انسان را معرفی کرد: یکی اینکه انسان به احسن تقویم خلق شده است یعنی آنچه لازمه تکامل او بود را خدای سبحان به او داده است. در سوره «تین» که دارد ﴿وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ ٭ وَ طُورِ سینینَ ٭ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ ٭ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ﴾؛[12] در ساختار اولی‌ انسان، هندسه او را حُسن خُلق و «أحسن اخلاقاً» تشکیل داد؛ گاهی در اثر ابتلای با بیگانه‌ها و بیگانه‌پرست‌ها و مانند آن مجبور می‌شود که مسیر خود را تا حدودی تغییر بدهد اگر سوگند هست در بخش‌های سوره مبارکه «فجر» به آن اشاره شد و اگر در رنج و تلاش و کوشش است اینها هیچ کدام با أحسن تقویم بودن او مخالفت ندارد. انسان تا زنده است باید در کنار مائده و مأدبه خودش بنشیند دستش نزد دیگری دراز بشود این شایسته انسانیت انسان نیست و مورد رضای آفریدگار انسان نیست که دست او در جیب دیگری یا کیف دیگری یا سفره دیگری باشد؛ باید دستش در جیب خودش باشد که عده‌ای از کنار او استفاده بکنند./بلد /تسنیم
فرمودند انسان یک بُعد باطنی دارد که سرمایه اوست و ذخیره اوست و گنجینه اوست، آن را باید شرح بدهیم و یک احساسات و علاقه‌ها و گرایش‌ها و کوشش‌های ظاهری دارد که آن را هم باید شرح بدهیم. اگر این گرایش‌ها و کوشش‌های ظاهری او به وسیله رهبری آن گنجینه‌های درونی او هدایت شدند این انسان به حدّ فرشته‌ها می‌رسد، صاحب نفس مطمئنّه می‌شود که به او دستور می‌دهند که بخش مهم راه را آمدی، بخش اهم راه مانده است ما تو را می‌بریم. اگر مهمان‌دار مهمان عزیزی داشته باشد مقداری از راه را خود آن مهمان می‌آید قسمت مهم و یا اهم را به وسیله خواص اصحاب خود به پیشاپیش این مهمان می‌فرستد و این مهمان را بالا می‌برد. اینکه در ذیل آمده ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی‏ إِلی‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾؛ یعنی با اینکه همه کمالاتی که برای انسان ممکن بود فراهم کردی، راضی بودی به احکام و حِکَم الهی، مرضی هستی ظاهراً و باطناً؛ یعنی اعتقاداً و عملاً همه عقاید تو اعمال تو اخلاق تو مرضی خداست، از این بالاتر فرض ندارد؛ ولی هنوز در راه هستی، بقیه ما می‌فرستیم تو را بیاورند/ الفجر
اگر ـ إن‌شاءالله ـ این ابزاری که در ظاهر خلق شد که انسان به مال علاقهمند است به فرزند علاقهمند است، چون مدنی است اجتماعی است باید با جامعه به سر ببرد و مهم‌ترین پیوند اجتماعی همان علاقه است؛ اگر اینها به رهبری آن گنجینه درونی اصلاح بشود، می‌شود راضیه مرضیه و مهمان ما، ما خواص اصحاب را می‌فرستیم بقیه راه را تو را بیاورند و اما اگر ـ خدای ناکرده ـ آن گنجینه‌های درونی را در درون نگه داشتی و خفه کردی، این اغراض و غرائز را یک مشت خاک روی آنها ریختی، نگذاشتی صدای آنها در بیاید هر چه شد همین مال‌دوستی و فرزنددوستی و مقام دوستی و جاه‌دوستی و مانند آن شد خودت یک جهنم می‌شوی.
فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ می‌بینید چند جمله را ذات اقدس الهی راهنمایی کرد یک دانه از اینها را انسان نگفت، از پیش خودش حرف درآورد! فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ ما او را امتحان می‌کنیم؛ ﴿فَأَکْرَمَهُ﴾ این ﴿أَکْرَمَهُ﴾ از سنخ کرامت فرشته‌ها نیست که در سوره «انبیاء» دارد فرشته‌ها ﴿عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که همین کرامت فرشته‌ها را وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه» برای اهل بیت گفته است ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اینها در حد ملائکه‌اند بلکه بالاتر.
این کرامت فرشته‌ها در سوره «انبیاء» است، یک؛ در زیارت «جامعه» برای اهل بیت است، دو. این ﴿أَکْرَمَنِ﴾ از آن ﴿أَکْرَمَهُ﴾ نیست به دلیل اینکه هم مسبوق به ابتلاء است هم ملحوق به نعمت است یعنی نعمت مادی داریم یعنی یک کرامت ظاهری کردیم. پس اولاً ما داریم امتحان می‌کنیم یک، ثانیاً او را اکرام می‌کنیم نه اکرام فرشته‌ها؛ مقداری مال به او می‌دهیم اکرامی که نزد مردم گرامی داشتن است به قرینه ﴿نَعَّمَهُ﴾ وقتی مسبوق به قرینه است، ملحوق به قرینه است کرامت فرشته منظور نیست.
﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾ از آن طرف، ﴿فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ﴾؛ این «قَدَرَ، یقدِرُ» یعنی تنگ گرفت ضیق گرفت ﴿وَ ذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ﴾ در زمین ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ﴾[3] نه «نقدُرَ» ـ معاذالله ـ او که گمان نکرد، خدا بر او قدرت ندارد. آن «قَدَرَ یقدُرُ» با قدرت است، این «قَدَرَ یقدِرُ» به معنی تنگ‌گیری و سختگیری و اینهاست. ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ﴾ او گمان کرد که ما سخت نمی‌گیریم تنگ نمی‌گیریم و حال اینکه ما تنگ گرفتیم امتحان کردیم.
شئون نفس:
، این نفس مراحلی دارد؛ ملهمه دارد، مطمئنّه دارد، لوّامه دارد، مسوّله دارد و مانند آن. به این نفس سوگند یاد کرد.قسمت3/قیامت/ تسنیم
فاجر به کسی می‌گویند که راه را باز می‌کند. راه بسته است، چه چیزی را باز می‌کنی؟ راه حرام بسته است، این باز می‌کند. حرام را چرا حرام گفتند؟ چون انسان را محروم کرده است. ذات أقدس الهی انسان را از چیزهایی که برای او ضرر دارد، محروم کرد. این می‌شود حرام. این فاجر است، این راه را باز می‌کند: ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ﴾ جلوی خود را. حالا که باز کرد، این وهم و خیال در بخش اندیشه تشخیص حق و باطل را جابهجا می‌کنند. آن شهوت و غضب در بخش انگیزه حق و باطل را جابهجا می‌کنند. منکر را به جای معروف، معروف را به جای منکر این کارها را انجام می‌دهند، آن وقت می‌شود نفس مسوّله که ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾. در دو جای سوره مبارکه «یوسف»، وجود مبارک یعقوب به پسرانش گفت این‌طور بود، آنها هم اعتراف کردند. در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) که به سامری گرفت، این چه کاری بود کردی؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی‏ نَفْسی﴾ وگرنه ما که اول نفس مسوّله نداشتیم. نفس ملهمه بود، این نفس ملهمه با لوّامه که در درون است، اینها کمال تربیت برای انسان هستند و اگر سفارشی از درون هست، انسان باید حرف این درون را گوش بدهد.قسمت2/قیامت/ تسنیم
می‌فرماید انسان شبهه علمی ندارد، مشکل اکثری مردم شهوت عملی است، نه شبهه علمی: ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ وگرنه چه مشکل علمی دارد؟ اگر ذات أقدس الهی انسانی را که قبلاً هیچ نبود، حالا به این صورت درآورد، حالا که همه چیزش موجود است، روح که از بین نمی‌رود، بدن پراکنده شد، جمع می‌کند. چه مشکلی شما دارید؟! در این بخش می‌فرماید اینها هیچ دلیلی ندارند: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلی‏ قادِرینَ عَلی‏ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ ٭ بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾، مهم‌ترین عامل انکار معاد یا غفلت از معاد، این آزادی کاذب است، چون اگر معاد را قبول بکند، می‌داند مسئول است. هر چیزی را که گفته، هر چیزی را که خورده، هر چیزی را که گرفته، باید جواب بدهد.
فرمود: ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾، می‌خواهد راهش باز باشد، هیچ بندی نداشته باشد، هر جا می‌خواهد برود، برود. این مشکل انسان است. فرمود نه خیر! ما تمام این انگشتان و سر انگشت که خیلی ظریف است. امضاها مستحضرید که قابل جعل است، خط قابل جعل است، چون صنعت است؛ اما مُهر انگشت قابل جعل نیست، شما این ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾[26] که در قرآن کریم است را بررسی کنید. الآن میلیاردها بشر، دو نفر را از هر نظر شبیه هم پیدا نمی‌کنید. فرمود این اختلاف السنه، این اختلاف الوان، یک شناسنامه طبیعی است که ما نمی‌گذاریم دو نفر شبیه هم باشند تا مبادا زندگی اشتباه شود، این‌طور است. سر انگشتان هم همین‌طور است، ظریف هم هست. از سر انگشت کارهای فراوانی ساخته است. خطوط ریز و درشت سر انگشت شبیه هم نیست. فرمود ما تمام سر انگشتان را با همه خطوط ریز و درشت دوباره برمی‌گردانیم. این خدایی که اگر بگویند که ﴿مَن یُحْی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾، در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» است، آن جواب را داد: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾. اینجا فرمود ظریف‌ترین کار که انسان دارد که سر انگشت باشد خدا دوباره بنان را برمی‌گرداند.
فرمود اینکه هیچ مشکل علمی ندارد، ما یک نشانه قیامت را در درون هر کسی گذاشتیم. فرمود این نفس لوّامه را که ما به هر کسی دادیم، این نشانه قیامت است. این نفس لوّامه را همه دارند؛ منتها در قیامت یک عده که «یَوْمِ الْحَسْرَة»[27] است، خودشان را ملامت می‌کنند، آنجا ظاهرتر می‌شود. این نفس لوّامه به منزله تفکیک قواست که برخی‌ها خواستند بگویند که این مسئله تفکیک قوا، یعنی قوه مقنّنه، قوه مجریه و قوه قضاییه را که بشر تدوین کرده است، از درون انسان گرفته است. ذات أقدس الهی انسان را با این سه قوّه جدای از هم خلق کرده است.
یک قوه در انسان است که می‌فهمد بد و خوب چیست. یک قوّه در انسان است که عمل می‌کند. یک قوّه است که می‌سنجد که آیا اینکه عمل کرده، برابر آن بد و خوب بود یا نه؟! اگر مطابق با آن بود، کم‌کم همین قوّه سومی شکوفا می‌شود، خوشحال می‌شود، مبشّره است و لوّامه نیست تا کم‌کم این شخص به نفس مطمئنّه برسد، وگرنه این نفس لوّامه انسان را سرزنش می‌کند، دو تا کار می‌کند: یکی آن که این دستگاه فهمنده که به منزله قوّه مقنّنه است، حرفی را دارد گوش می‌دهد، یکی اینکه این قوّه‌ای که عمل کرد، کار او را بررسی می‌کند، اینها را تطبیق می‌کند. بعد به کرسی قضا و داوری می‌نشیند. اگر خوب بود، خیلی خوشحال است. انسان اگر کار خوبی کرد، چرا خوشحال است و اگر کار بد کرد، چرا نگران است؟ چه کسی او را سرزنش می‌کند؟ همین نفس لوّامه است.
سه قوّه را ذات أقدس الهی در درون هر انسانی نهادینه کرده است. به او قوّه‌ای داد که حالا عقل نظر هست که می‌فهمد چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است که کار جزم است در قبال شک. تصور و تصدیق و سرانجام جزم است. یک کار قوّه اراده و تصمیم و نیت و اخلاص و امثال آن است که کار عقل عملی است. این مسئول اجرا یک قوّه است، مسئول فهم و قانون‌گذاری قوّه دیگری است. این نفس لوّامه می‌آید تطبیق می‌کند، آن کار قوه مجریه را با کار قوّه مقنّنه. اگر درست بود، خیلی خوشحال می‌شود و اگر بد بود، نگران و پژمرده است. گاهی خود را سرزنش می‌کند. در درون همه ما همین‌طور است. ما چرا خوشحال می‌شویم؟ چه وقت خوشحال می‌شویم؟ آن وقتی که ببینیم این کاری که قوّه مجریه کرده است، مطابق با آن قوّه‌ای باشد که فهمید. یعنی آنچه که درست فهمید، همان را عمل کرد و اگر ببینیم آنچه را که فهمیدیم، برخلاف آن عمل کردیم، نگران هستیم. ما را ملامت می‌کنند: ﴿لُومُوا أَنْفُسَکُمْ﴾،[28] این در درون همه ما هست که خیلی‌ها خواستند بگویند تفکیک قوا از همین خلقت انسانی گرفته شده است.
همان‌طور که در دستگاه بیرونی ما قوّه‌ای است که بعضی از قواها و نیروها هستند که مسئول فهم هستند؛ مثل چشم و گوش. یک سلسله قوا هستند که مسئول کار هستند؛ مثل دست و پا. قبلاً هم گذشت که چگونه ما عالم بی‌عمل داریم؟ چگونه می‌شود که ما مقدّس بی‌درک داشته باشیم؟ چگونه ممکن است که جاهل متّهتّک داشته باشیم؟ چگونه ممکن است، عالم عادل داشته باشیم؟ چهار قسم بود که قبلاً گذشت و همه اقسام چهارگانه از همین بیرون ما نشأت می‌گرفته؛ یعنی آنچه در بیرون است، مشابه آن در درون هم هست. ما در بیرون یک دستگاه ادراکی داریم به نام چشم و گوش که کارشان همین فهمیدن است، کاری از آنها ساخته نیست. یک دستگاه داریم که کارشان اجراست، فعالیت و کوشش است. چشم و گوش کارشان فهمیدن است. دست و پا کارشان تلاش و کوشش است. اگر این چشم و گوش مار و عقرب را دیدند و دست و پا حرکت کردند، فرار کردند، نجات پیدا کردند، این انسان سالم است؛ ولی اگر دست و پای او فلج بود، چشم و گوش مار و عقرب را می‌بیند و همین‌طور نیش هم می‌خورد؛ ولی چشم که فرار نمی‌کند، گوش که فرار نمی‌کند. اینکه می‌بیند، او نمی‌تواند فرار کند. او فلج است. این می‌شود انسان فاسق. عالِم بی‌عمل. در بیرون این‌طور است.
گاهی دست و پا سالم است، چشم و گوش بسته است؛ مثل مقدّس بی‌درک. او اصلاً نمی‌فهمد که چه بکند؛ ولی هر چه به او بگویی می‌کند. گاهی جاهل متهتّک است هم چشم و گوش او بسته است، هم دست و پایش فلج است. او فاقد طهورین است. در بیرون که این‌طور است، درون هم همین‌طور است. در درون بخشی از قوای ما مسئول فهمیدن هستند. عقل است که خدای سبحان عطا کرده که می‌فهمیم چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است و از شرع کمک‌ می‌گیریم، می‌فهمیم. آن عقل عملی که حضرت فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[29] آن مسئول کار است. عزم، اراده، نیت، اخلاص، طلب مال این است. اگر انسان «سلام العقلین» بود؛ یعنی هم عقل نظری او خوب می‌فهمید که جزم و تصور و تصدیق او حساب شده بود، هم عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» فعال بود، او می‌شود عالِم عادل؛ اما اگر عقل نظری او فعال بود، درس و بحث و حوزه و دانشگاه خوب داشت، خوب می‌فهمید، خوب حرف می‌زند، خوب مقاله می‌نویسد، خوب سخنرانی می‌کند؛ اما «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» او فلج است، این می‌شود عالِم فاسق. چون این عقل کارش فهمیدن است، جزم علمی است، نه عزم عملی.قسمت1/قیامت/ تسنیم
گاهی درباره کلّ این انسان سخن می‌گوید، یک؛ گاهی درباره قلّه‌های رفیع او سخن می‌گوید که فطرت است: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، همان ﴿قَالُوا بَلَی﴾؛[11] مثل اینکه یک انسان بلندقامتی در برابر هزارها آینه ایستاده و سر این آینه‌ها را خم کرده به خود آینه نشان داده از آینه سؤال کرده که چه کسی را می‌بینی؟ همه این آینه‌ها می‌گویند تو را. ما چنین صحنه‌ای را گذراندیم. این برای قلّه ماست؛ اما دامنه این قلّه در بخش اندیشه در دامنه عقل نظر وهم است و خیال. در بخش انگیزه دامنه عقل عمل که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[12] شهوت است و غضب. این دامنه‌ها را که تشریح می‌کند، می‌گویند اگر کسی عاقل نباشد، خیال‌زده است، گرچه تخیّل که باب «تفعّل» است در قرآن به کار نرفته؛ ولی اختیال باب «افتعال» به کار رفته است. فرمود یک عده مختال هستند، مختال همان باب «افتعال» است. خیال‌زده‌اند و با خیال زندگی می‌کنند. خیال یک نعمت خوبی است، باید این را به عقل بسپارند، تمام این هنرها به عهده این خیال است و اگر این خیال و تخیل و صورت‌گری و صورت‌سازی و صورت‌محوری تحت رهبری عقل باشد، ما یک هنر عاقلانهِ خردمندانه داریم. نویسندگی این‌طور است، گویندگی این‌طور است، سرایندگی این‌طور است، شعر شعرا این‌طور است. اگر در تحت تدبیر عقل باشد، این خیال از بهترین قواست. اگر نباشد، انسان می‌شود مختال: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[13] خود خیال وقتی زمام را به دست بگیرد، معلوم نیست که کجا می‌رود. وهم هم همین‌طور است، این وهم و خیال در بخش اندیشه. شهوت و غضب در بخش انگیزه. اگر عقل عملی اینها را رهبری می‌کند، شهوت و غضب را تعدیل می‌کند و نه تبدیل، انسان عاقل هم زندگی خوبی دارد، فرزند دارد، به شهواتش می‌رسد، به غضب‌هایش می‌رسد، به غذاهایش می‌رسد، به لباس‌هایش می‌رسد، به همه نعمت‌ها می‌رسد، چون یک مدیر خوبی دارد.قسمت 7/معارج/ تسنیم
انسان چنین موجودی است، این‌طور نیست که در ساختار اوّلی او، در درونش مزاحمی داشته باشد، درونش یکپارچه فطرت است؛ منتها او بخواهد به آنجا برسد، جهاد می‌خواهد. این هلوع بودن او از یک طرف، ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾،[22] از طرف دیگر. ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾، از طرف سوم، تا با مبارزات به مقصد برسد، اگر بخواهد خلیفه بشود، اگر بخواهد جهاد بکند، از فرشته‌ها بگذرد.
شما ببینید این همه فرشته‌ها می‌آیند قبل از اینکه جلسه درس و بحث شروع شود، فرّاشی می‌کنند، بال پهن می‌کنند، پَر پهن می‌کنند، تا دانشجویان، تا طلّاب روی این پَرها بنشینند، برای چیست؟ شما ببینید از کلینی تا صاحب معالم، از صاحب معالم[23] تا کلینی[24] همه این حدیث را نقل کردند که «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»؛[25] قبل از اینکه این آقایان طلبه‌ها و دانشجوها که در علوم الهی تلاش و کوشش می‌کنند، بروند در کلاس درس، بروند در مسجد، بروند در مدرَس بنشینند، فرّاش‌های الهی می‌آیند، پَرها را پهن می‌کنند. این برای چیست؟ تا انسان پَر در‌بیاورد، یک؛ پرواز بکند، دو؛ از جهت پرواز بکند، نه در جهت، سه. این مرغ‌هایی که به طمع تالاب می‌آیند، در جهت حرکت می‌کنند. عالمان دین از جهت حرکت می‌کنند دیگر چیزی نمی‌تواند آنها را آلوده کند. چرا ما نباشیم؟! این را برای ما گفتند.
بنابراین اگر چهار تا مقام هست یا چهارصد هزار مقام هست که برای اهل‌بیت(علیهم السلام) گفتند، ما نباید بگوییم که به ما چه؟! برای ما هم چیزهای دیگری گفتند. نباید بگوییم مخصوص آنهاست؛ البته کلّ آن قلّه برای آنهاست؛ ولی برای شاگردان آنها هم خیلی چیز گفتند. اینکه «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»، اینکه برای ائمه(علیهم السلام) نیست. پس این راه باز است و چون این راه باز است، گاهی هلوع بودن مطرح است، گاهی جزوع بودن مطرح است، گاهی ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ مطرح است، گاهی ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ مطرح است؛ یعنی انسان در بخش‌های نازل اینها را دارد؛ اما آن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾،[26] آن را دارد. در مهمانی عمومی که ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، آن را هم دارد. این‌طور نیست که همه‌اش هلوع و جزوع باشد. نشانه‌اش این است که برنامه‌های اینجا را دارد ذکر می‌کند، نه برنامه‌های کلّی را.قسمت6/معارج/ تسنیم
روح
در روایات ما مسئله روح را به این صورت مشخص کردند که «خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفی عام» یا کمتر یا بیشتر. این حکمای بزرگوار ما هم درباره روح چند تا نظر دارند؛ یک عده می‌گویند روح را قبلاً ذات اقدس الهی خلق کرد، همان طوری که طبق این روایت مرحوم قطب شیرازی در شرح حکمة الاشراق هم برابر همه این نصوص می‌گوید که ارواح قبل از اجساد خلق شده بودند. اما شواهد دیگری هست که بدن وقتی که آماده شد برای نفس‌گیری، خدا روحی خلق می‌کند. این مرتبه نازله آن روح است؛ لذا هم آن یکی حق است که مرحله عالیه روح است هم این مرحله نازله روح است که با بدن ارتباط دارد. اگر کسی گفت: «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»، این مرحله نازله آن مرحله عالیه را می‌گوید، این یک حقیقت است که مرحله عالیه‌اش «خلق الله الارواح قبل الاجساد» است، مرحله نازله‌اش این حادث است به حدوث جسم. به هر حال ما با همین حرکت می‌کنیم و بالا می‌رویم و هر لحظه هر چیزی که انسان انجام داد در نهانخانه او هست، یک وقت گذشت که ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾،[26] ما از درون او کتاب را در می‌آوریم، نه اینکه از جایی دیگر صندوقچه‌ای داریم و کتاب اعمال او را در می‌آوریم. ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾، بعد هم می‌گوییم: ﴿طائِرُکُمْ مَعَکُم‏﴾;[27] خودت نحس هستی، ما در عالم نحس نداریم. این تطیّر این نحسی برای خود آدم است. اگر هم در بخشی از آیات آمده است: ﴿فی‏ یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،[28] همان روزی که برای کفار و ثمودی‌ها و عادی‌ها نحس بود، برای پیغمبر و مؤمنین سعد بود، آن روز خوشحال شدند. همان بیان نورانی که حضرت امیر(سلام الله علیه) به آن منجّم گفت فرمود که شما که می‌گویی امروز هر کس بیاید بیرون شکست می‌خورد، دشمن ما هم امروز می‌آید بیرون! چطور او شکست نمی‌خورد ما شکست می‌خوریم؟[29] اگر روزی نحس شد که قرآن فرمود: ﴿فی‏ یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾، همان روز برای پیغمبر و مؤمنان سعد است. در تحف العقول روایتی از وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) است که یکی از اصحاب گفت امروز چه روز نحسی بود؟ حضرت فرمود تو که نزد ما می‌آیی رفت و آمد می‌کنی، این چه حرفی است که می‌زنی؟ مگر ما روز نحس داریم؟ گناه خودت را به حساب روز می‌آوری؟[30] همین روز است که عده‌ای به سعادت رسیدند، همین روز است که یک عده به شقاوت رسیدند، اگر برای زید نحس است که شکست خورد، برای عمرو، سعد است که پیروز شد. فرمود گناه خودت را به حساب روزگار می‌آوری؟
غرض این است که انسان با این مرحله نازله روح همراه است تا به آن مرحله عالیه‌اش برسد هم آن «خلق الله الارواح» حق است هم این می‌تواند حق باشد.قسمت2/قمر/تسنیم
خدای سبحان در خلقت انسانی که در دنیا هست و بدن او از آن امور فراوان یاد شده خلق شده است و روحش هم ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ است این انسان را در آزمون قرار داد. اگر کسی پنجاه سال یا شصت سال یا هفتاد سال دارد زندگی می‌کند هشتاد سال یا از زمان بلوغ به بعد در کلاس آزمون نشسته است و هر چه خدا به او داده است مورد ابتلاء و امتحان اوست که در سوره «فجر» قبلاً گذشت که انسان گاهی مبتلا به ثروت است گاهی مبتلا به فقر، گاهی مبتلا به سلامت است گاهی مبتلا به بیماری است، گاهی مبتلا به ریاست است گاهی مبتلا به مرئوسیت؛ لذا انسان در کبد و رنج است که هر لحظه در امتحان قرار دارد و باید از امتحان سرفراز به در آید/ بلد تسنیم
مسئولیت انسان
﴿قُلْ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾، فرمود از همه اینها ما سؤال می‌کنیم. هیچ کدام از اینها شما نیستید، حقیقت شما جداست و اینها ابزار کار شما هستند. ما از شما سؤال می‌کنیم که اینها را چه کردید؟ ببینید در سوره مبارکه «اسراء» آن اوایلش گذشت که مبادا حرف‌های غیرعالمانه بزنید، پیرو حرف‌های غیرعالمانه باشید: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد﴾ چه کسی مسئول است؟ ﴿کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾؛[11] انسان. «مسئول عنه» چیست؟ سمع و بصر و فؤاد. سائل کیست؟ مأموران الهی که ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[12] فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، حرف‌های غیر عالمانه، کارهای غیر عالمانه، مکتوبات و ملفوظات غیر عالمانه را ترک کنید، محقّقانه بفهمید، متحقّقانه زندگی کنید، وگرنه مسئول هستید. ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ ﴿کَانَ﴾، این ﴿کَانَ﴾؛ یعنی انسان. ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی از کلّ واحد ﴿مَسْئُولاً﴾.
ملک/ 13/تسنیم
ما یک سؤال داریم، یک سائل داریم، یک مسئول داریم و یک مسئول‌عنه. ما در فارسی وقتی می‌خواهیم بگوییم مطلب را بپرس، می‌گوییم از آقا بپرس! این کلمه «از» را روی شخص درمی‌آوریم؛ اما در فرهنگ عربی این کلمه «از» روی مطلب درمی‌آید، نه روی شخص. نمی‌گویند از آقا بپرس، می‌گویند بپرس شخص را از فلان مطلب: ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[13] ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[14] ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾،[15] این کلمه «از» روی مطلب درمی‌آید؛ مسئول‌عنه، نه روی شخص. بنابراین شخص مسئول است نه مسئول‌عنه؛ منتها سؤالی که استیضاحی است؛ می‌گویند فلان وزیر مورد سؤال مجلس قرار گرفته شد. قبلاً ملاحظه فرمودید ما یک سؤال استفهامی داریم که می‌گوییم این مطلب را اگر بلد نیستید، از استاد سؤال کنید. یک سؤال استعطائی داریم آن سؤالی است که نیازمند از غنی دارد که درخواست کمک می‌کند. ما هم همین‌طور هستیم در پیشگاه خدا که ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[16] سؤال استعطائی است؛ یعنی بده! یک سؤال توبیخی است که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[17] اینها زیر سؤال می‌روند. در قیامت ما زیر سؤال می‌رویم، ما مسئول هستیم، دست و پا و چشم و گوش و اینها هم مسئول‌عنه هستند. از انسان سؤال می‌کنند که با دل خود چه کردی؟ با گوش خودت چه کردی؟ با چشم خود چه کردی؟ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ چون ﴿کَانَ﴾؛ یعنی «کان الانسان» ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی «عن کلّ واحد» ﴿مَسْئُولاً﴾. از انسان سؤال می‌کنند با دل خود چه کردی؟ با چشم خود چه کردی؟ با گوش خود چه کردی؟ این می‌گوید من صبح بلند شدم، درب مغازه را باز کردم، جنس فروختم، بعد مال تهیه کردم، رفتم خوردم و خوابیدم! به طلبه می‌گویند چه کردی؟ می‌گوید درس خواندم و اینها! به هر حال چه کردی؟ با دل خود چه کردی؟ آیا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[18] با خدا رابطه داشتی؟ یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»،[19] با خدا رابطه داشتی؟ یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[20] با خدا رابطه داشتی؟[21] با پیغمبر چه کردی؟ اجر رسالت محبت است، اجر مرسِل چیست؟ فرمود پیغمبر آمده این حقایق را گفته، شما را زنده کرده: ﴿لا أَسْئَلُکُم‏ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾،[22] بکوشید! شما اگر دستور پیغمبر را عمل بکنید «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، کافی است. دستور پیغمبر را عمل بکنید «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»، کافی است؛ اما این در حدّ بردگی است! اگر کسی بگوید من دستور پیغمبر را عمل کردم، برای اینکه جهنم نروم، بله کافی است، مسلمان است؛ اگر بگوید من دستور پیغمبر را عمل کردم، فرمایش ائمه را هم گوش دادم، فرمایش ائمه را هم گوش دادم؛ اما «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»، برای اینکه بهشت بروم، این هم یک تجارت است؛ اما می‌گوید اینها کافی نیست. اینها حیف انسان برای این کار! اینها را می‌دهند به آدم. اما بگوید که من دستور علی و لولاد او را عمل کردم، برای اینکه دوستشان دارم، این اجر رسالت است. بالاتر از این، اگر سؤال بکنند که اینها را که من فرستادم، مزد ارسال من چیست؟ اینها مزد رسالت است، تبلیغ کردند، تعلیم کردند، زحمت کشیدند، مشکلات را گفتند تا شما عالم شدید، این اجر رسالت پیغمبر است؛ اما کاری که من کردم در برابر این کارهای من که پیغمبر را فرستادم، چه آوردی؟ این باید بگوید: «وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة».[23]قسمت 13/ملک /تسنیم
﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لی‏ فَلا تَلُومُونی‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُم‏﴾،[20] من دعوتی کردم. وسوسه یک دعوت است. جلوی اختیار را نمی‌گیرد، پس وجود مبارک حضرت امیر فرمود در جنگ داخلی اگر ـ خدای ناکرده ـ باختید، سربریدن است و اگر بُردید، تمدن است. عقل اگر ببرد، پیروز بشود، هیچ قوّه‌ای را از بین نمی‌برد؛ ولی شهوت و غضب اگر ببرند، می‌کُشند، غارت می‌کنند، اسارت می‌گیرند. این دو‌تا بیان نورانی حضرت برای خطر غارتگیری جنگ درونی است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ‏] لَا یَنْفَعُه‏»، آنجا که اسیر است، موجود است؛ ولی در بند است. آنجا که اعدام شده است که کاری از او ساخته نیست. این جهاد درون برای همین است که ما نه کشته بدهیم نه اسیر و نه بکشیم و نه اسیر بگیریم. ما هیچ وظیفه نداریم وقتی که جهاد کردیم، انسان عادل شدیم، قوه‌ای از قوایمان را به اسارت بگیریم و آنها را به بند بکشیم، نه خیر! به ما گفتند اگر روزه واجب هم برای شما ضرر دارد، نگیرید! بعد قضایش را به جا بیاورید. این یعنی شهوت را، غضب را، دستگاه گوارش را اسیر نکنید. این دین است، از این بهتر که دیگر فرض ندارد!قسمت5/معارج
﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾، در نظام تکوین این طور نیست که شیئی بخواهد بدون اذن آفریدگار خودش اثر بگذارد، این نیست. ﴿وَ مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ﴾؛ کسی مؤمن باشد این در کار نمی‌ماند. در هر کاری باشد این به هر حال خروجی دارد، چون ﴿بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است. می‌ماند این دو تا مطلب که اگر برخی از مصائب به عنوان ﴿مَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ است این با اولیای الهی مصائبی که برای اهل بیت(علیهم السلام) است چگونه جمع می‌شود؟ آیه سی سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾، آنها که منزه از سیّئات بودند. این دعای «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیر»،[30] از همین آیه گرفته شده است. فرمود: ﴿وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾، خطاب هم عام است آنها که معصوم هستند و طیّب و طاهرند اینها که مشکلی نداشتند که ﴿مَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ باشند! فضای سوره مبارکه «شوری» فضایی نیست که مربوط به معصومین و امثال معصومین باشد، این یک؛ و امتحان سرجایش محفوظ است. ما یک امتحان داریم و یک کیفر. امتحان عمومی است چه برای معصوم چه برای غیر معصوم. رخدادهای تلخی اتفاق می‌افتد هم برای معصوم(علیه السلام) هم برای غیر معصوم به عنوان آزمون الهی است. اما به عنوان کیفر آنها مصون هستند، چون معصوم بودند هم از خطای فکری هم از خطیئه عملی، بنابراین جا برای کیفر نیست.
در سوره مبارکه «انبیاء» ذیل آیه 35 روایتی از وجود مبارک حضرت امیر است آن آیه این است: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾؛ ما می‌آزماییم! وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) کسالتی داشتند. مرحوم امین الاسلام نقل می‌کند عده‌ای رفتند به محضر حضرت به عنوان عیادت، عرض کردند حال شریف شما چگونه است؟ فرمود: «عَلی شَرّ».[31] به حضرت عرض کردند شما هم تعبیر شر می‌فرایید؟ فرمود بله برای اینکه در سوره «انبیاء» دارد که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾، بیماری نسبت به سلامت، شرّ است این شرّ بالقیاس است، شرّ بالعرض است و اگر شرّ است در نظام احسن شرّ نیست. این نسبت به خیر، شرّ است و برای خودش هم خیرش بیش از شرّ اوست و چون خدا در قرآن از این گونه از امور به شرّ یاد کرده است من تعبیر می‌کنم به شرّ. این آزمون است، افتتان است و امتحان الهی؛ اما ﴿فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ نیست. این ﴿فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ در آن سوره در فضای مربوط به بیگانه‌هاست. این اصل کلّی آیه 35 سوره «انبیا» مربوط به همه است که امتحان الهی است. در امتحان فرقی بین معصوم و غیر معصوم، عادل و غیر عادل و مانند آن نیست؛ لذا فرمود هر مصیبتی که دامنگیر شما می‌شود به اذن خداست، چون فضای این سوره ملاحظه بفرمایید هم درباره مؤمنین است هم درباره کفار و اگر کسی ایمان پیدا کرد هدایت پاداشی نصیب او می‌شود این به آسانی راه خیر را طی می‌کند، ﴿وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلِیمٌ﴾.قسمت5/تغابن/تسنیم
﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ که قبلاً هم ملاحظه فرمودید این ﴿دَسَّاهَا﴾ باب تفعیل است، سه تا «سین» دارد: «دَسَّس» این «سین» سوم تبدیل به «یاء» شده، «دَسّیَ» شده، این یائی که قبلش مفتوح باشد تبدیل به «الف» می‌شود و می‌شود «دَسّا». این تدسیس که تفعیل «دَسّسَ» است برای مبالغه و شدّت است. دسیسه معلوم است که چیست، انسان این خاک‌ها را کنار می‌برد چیزی را در درون آن پنهان می‌کند یک مقدار خاک روی آن می‌ریزد، این ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[25] است، این را می‌گویند دسیسه. دسیسه کرد دسیسه کرد، یعنی مطلبی را در لابه‌لای چیزی دفن کرد. وقتی این مبالغه بشود تشدید بشود به باب تفعیل می‌رود، می‌شود «دَسّسَ». آن «سین» سوم تبدیل به «یاء» می‌شود بعد تبدیل به «الف» می‌شود، می‌شود «دَسّا». فرمود اینها خیلی تلاش و کوشش کردند به زحمت این فطرت را زنده به گور کردند؛ اما نکشتند: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾. آن وقت وقتی دارد غرق می‌شود، این قدرت‌های پوشالی همه می‌رود کنار: ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ﴾؛[26] موحدانه می‌گویند «یا الله»! همین مشرکین. هر کمونیستی هم همین طور است. ممکن نیست خدا را از یاد بشر بشود گرفت. او قدرت نامتناهی است. قدرتی که دریا را، صحرا را، مسخّر کرده در اختیار اوست. کسی که در زیردریا غرق می‌شود، هیچ کسی از حال او خبر ندارد، این سانچی‌ها اصلاً کسی خبر ندارد که آنها کجا هستند! تا آنها را دریابد. آنها در آخرین بار چه می‌گفتند؟ می‌گفتند «یا الله».
امام عسکری فرمود: سوار کشتی شدی؟ عرض کرد بله سوار شدم. فرمود ممکن است که حادثه‌ای پیش آمد که در حال غرق باشی؟ عرض کرد بله. فرمود در آن حال به چه کسی متوجه می‌شدی؟ همان خدای توست. خدا قابل انکار نیست. آن قدرت نامتناهی که انسان به او وابسته است؛ لذا انسان هم مثل موجودات دیگر مسبّح است. منتها حیوانات دیگر چون اهل گناه نیستند: ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ﴾ که در سوره «نور» گذشت. ضمیر این ﴿عَلِمَ﴾ به آن ﴿کُلٌّ﴾ برمی‌گردد نه به «الله». همه می‌دانند دارند چه کار می‌کنند، این انسان است که ﴿کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[27] می‌شود. فرمود این خداست! پس این خدا ﴿بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾؛ یعنی مردم درس نخوانده، ﴿رَسُولاً﴾. اگر کسی بخواهد بیاید معلم حوزوی و دانشگاهی باشد، این به هر حال با چشم و گوش مردم کار دارد. باید چیزی بنویسد که آنها آشنا نیستند، چیزی که بگوید قواعد است. اما اگر از راه درون بخواهد اینها را هدایت کند حرف دل را بزند، این آشناست. این أمّی را به اینجا رسانده است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾، خودش هم أمّی بود، درس نخوانده بود، نگاری بود مکتب نرفته، هیچ مکتب نرفت. از اینها بود، یعنی از همین عرب أمّی بود، درس نخوانده بود؛ منتها از درون جوشید. یک وقت آب از بالا می‌آید به نام باران یا برف یا تگرگ؛ یک وقت است چشمه‌ای است از درون می‌جوشد. دو تا راه باز هست: هیچ کدام از این دو راه بسته نیست؛ اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ نه از آب استخر استفاده کند، نه از چشمه درون، می‌خشکد. به هر حال انسان یا از معلم باید استفاده کند یا از نماز شبش کمک بگیرد، یا از هر دو مدد بگیرد که بتواند به جایی برسد. نه آن باشد و نه این، می‌خشکد. فرمود رسول خدا که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾،[28] قلب مثل بدن نیست، در بدن جای چشم جداست، جای گوش جداست. ممکن است گوش بشنود و چشم نبیند «أو بالعکس». قلب چون مجرّد است منزّه از اینجا و آنجاست، دیدنش عین شنیدن است، شنیدنش عین دیدن است، دیدن و شنیدن عین فهمیدن است، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾؛ لذا حضرت با قلب می‌دید با قلب می‌شنید با قلب می‌فهمید؛ چه اینکه گاهی در بیرون هم همین طور بود، فرشته را، در بیرون می‌دید.
قسمت1/جمعه/ تسنیم
اگر تمام عالَم در حدّ مرحوم بوعلی و فارابی بشوند، الآن هفت میلیارد بشر روی کره زمین است، اگر همه این هفت میلیارد در حد فارابی و بوعلی باشند، این که ما اسم فارابی و بوعلی را زیاد می‌بریم، برای اینکه اینها نه شاگرد داشتند نه استاد. بزرگان ما هم شاگرد داشتند هم استاد، مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) اساتید فراوانی داشت شاگردان خوبی هم تربیت کرد، شیخ انصاری همین طور بود، شیخ طوسی این طور بود؛ اما اینها نه استاد داشتند نه شاگرد. خود بوعلی می‌گوید من بخشی از منطق را نزد ابوعبدالله ناطلی خواندم به آن مشکلات منطق که رسیدیدم دیدم مقدور او نیست خودم نشستم حلّ کردم حلّ کردم، او بی‌استاد منطقی شد، بی‌استاد فیلسوف شد، بی‌استاد حکیم شد، بی‌استاد طبیب شد و احدی هم نتوانست به او نزدیک بشود با اینکه چندین سال درس گفت. این بهمنیار از شاگردان بزرگ اوست؛ اما بهمنیاز کجا و مرحوم بوعلی کجا! اینها جزء کسانی هستند که در هر هزار سال ممکن است بیاید ولی تا حال که نیامده است بالاتر از او. خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! می‌گفت که ابن سینا بعلاوه صدر المتألهین، صدر المتألهین بعلاوه ابن سینا این دو تا را روی هم بگذارید تازه می‌شود فارابی. اگر همه این هفت میلیارد مثل فارابی و بوعلی بشوند قرآن معجزه است. نه چون در بی‌سوادها آمده، برای اینکه بوعلی و فارابی و اینها از وضع موجود باخبرند، اما برزخ چه خبر است؟ قیامت چه خبر است؟ گذشته چه بود؟ آینده چیست؟ کلّ جریان جهان را ذات اقدس الهی در کف دست پیغمبر گذاشته است.قسمت1/جمعه/تسنیم
ذات اقدس الهی کلّ جهان را در کف دست پیغمبر گذاشته است گفت: ﴿وَ مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾،[29] قصّه از این قبیل است. ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،[30] قصّه از این قبیل است. ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾،[31] قصّه از این قبیل است. در جریان قیامت که آینده است قصّه از این قبیل است. کلّ جهان را در مشت پیغمبر گذاشت. این طور نیست که حالا چون در أمّیین آمده پیغمبر است. اگر همه هفت میلیارد مثل مرحوم بوعلی باشند پیغمبر، پیغمبر است یک چیز دیگر است اعجاز چیزی دیگر است، وحی چیزی دیگر است.، این کجا آن کجا!
بنابراین فرمود هیچ کس اینها را نشناخت مگر ذات اقدس الهی. بنابراین فرمود این پیغمبر است. ما با این پیغمبر کار داریم، ما با این قرآن کار داریم. مبادا ـ خدای ناکرده ـ خودمان را ارزان بفروشیم! بگوییم فلان کس این طور است فلان کس این طور است فلان جا گران است، بله! هر اشکالی که هست باید بگوییم، گاهی اعتراض بکنیم، گاهی نقّادی بکنیم، گاهی تُند بشویم گاهی کُند بشویم، آنها حرف‌های دیگری است؛ اما ما با این وحی سروکار داریم. خود را کمتر از این اگر ـ خدای ناکرده ـ فروختیم ضرر کردیم.قسمت1/جمعه/تسنیم
فرمود: ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ﴾، اوّل آیات را تلاوت می‌کند، بعد هم چند تا کار دارد: ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾، اینها را تطهیر می‌کند، پاک می‌کند. مسئله تزکیه و مسئله تعلیم این چهار تا برنامه است که ذات اقدس الهی بعد از تلاوت ذکر می‌کند. ﴿یَتْلُوا﴾ که در همه بخش‌ها هست. تعلیم کتاب هست، تعلیم حکمت هست، تزکیه هست، ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[32] هست که این در بخش چهارم است که در سوره «جمعه» نیست در جای دیگر است که باید جداگانه بحث بشود. در قرآن کریم گاهی تعلیم قبل از تزکیه است، گاهی تزکیه قبل از تعلیم است. آن‎جا که تعلیم را قبل از تزکیه ذکر می‌کند، چون تعلیم مقدمه تزکیه است. تا آدم حلال و حرام را، واجب و حرام را اینها را نداند چگونه تزکیه می‌شود؟ چون مقدمه تزکیه است، قبل از تزکیه ذکر می‌شود؛ اما اینجا که تزکیه قبل از تعلیم است، چون مقدم بر تعلیم است، نه مقدمه. اصلاً هدف تعلیم این است که آدم، آدم بشود. تزکیه مقدم بر تعلیم است، تعلیم مقدمه تزکیه است. آدم درس می‌خواند برای چه؟ برای اینکه انسان بشود. آن مقدم و هدف است، چون علّت غائی است، علّت بر معلول مقدم است. هم علّت فاعلی مقدم است، هم علّت غائی مقدم است. علّت مقدم بر معلول است، معلول مقدمه علّت است. اینجا به آن مقدم اشاره کرده فرمود: ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾، چون اصلاً درس می‌خواند آدم برای اینکه فرشته بشود. ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، که این تعلیم که مقدمه است بعد ذکر می‌کند، مثل اینکه به ما گفتند: «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»؛[33] اما ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُم‏﴾[34] مقدمه نماز وضو است، اما نماز برای این است که «لِتَکُونَ‏ ﴿کَلِمَةُ اللَّهِ‏ هِیَ الْعُلْیا﴾[35]»[36] بشود و «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ» بشود و مانند آن.قسمت1/جمعه/تسنیم
جبر و اختیار
خدای سبحان یک موجبه کلیه دارد که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[6] این موجبه کلیه است؛ یعنی «کلُّ ما صدر»، نه «کلَّما»؛ «کلُّ ما صدر علیه انه شیء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالی». منتها بعضی بلاواسطه بعضی مع‌الواسطه. آنچه در نظام هستی است، آن را خدا خلق کرد. بعضی‌ها بلاواسطه است؛ مثل اینکه «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[7] اینها صادر به اصطلاح اوّل هستند باد بوزد چیزی را خشک بکند، چیزی را از بین ببرد، همه اینها مخلوق الهی‌ هستند به دستور خدا که مدبرات الهی انجام می‌دهند، سابحات‌اند، صادرات‌اند و امثال آن.
کارهای انسان را خدا انجام می‌دهد، نه به نحو جبر. از راه اختیار انسان انجام می‌دهد که انسان سر دو راهی ایستاده است چه کار خیر بکند چه کار شرّ به آن محور اختیار یعنی برمی‌گردد می‌شود «فعل الانسان»، این فعل اختیاری انسان به بالا صعود می‌کند، نه یک طرفه باشد که بشود جبر. چه حسنه باشد چه سیّئه باشد از خارج به محور اقتدار و اختیار انسان برمی‌گردد، آن وقت این فعل اختیاری به «الله» برمی‌گردد؛ لذا حسنه باشد به اختیار اوست سیّئه باشد به اختیار اوست. اطاعت به اختیار اوست. پس آنچه در جهان هست فعل خداست. این موجبه کلیه تام می‌شود، بدون اینکه جبر باشد، بدون اینکه تفویض باشد. نه کار را به انسان واگذار کرده که مفوضه بر آن هستند که خطر تفویض بدتر از خطر جبر است. نه مستقیماً کار را خدا انجام می‌دهد که بشود جبر، پس «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن‏»،[8] چه اطاعت چه عصیان، می‌آید به محور جمع‌بندی شده یعنی اختیار و ازاینجا به بالا می‌رود، ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾. یک موجبه کلیه دیگری هم فرمود در قرآن کریم: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾،[9] که این جمله ﴿خَلَقَهُ﴾ در محل جر است تا صفت باشد برای شیء؛ هر چیزی را که خلق کرد به بهترین وجه و زیباترین وجه خلق کرد؛ یعنی خلقتی از این بهتر ممکن نیست، مستحیل است. بر اساس قیاس استثنایی که یک مقدمه شرطی دارد با استثنای تالی که اگر خلقتی از این زیباتر، دقیق‌تر، علمی‌تر، ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، این مقدم؛ یا برای جهل است یا برای عجز است یا برای بُخل، این تالی؛ «و التالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله».
خدا یک موجود عزیز و کریمی را به نام انسان آفرید و او را خلیفه خود قرار داد و می‌خواهد او را اداره کند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾[10] دستت کنار سفره هیچ کسی دراز نشود، من همه چیز را برای شما فراهم کردم. فرمود: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[11] از شما برنمی‌آید که در فضا و هوا چه کاری انجام بدهید. گاهی ممکن است بعضی‌ها کارهای مصنوعی انجام بدهند، ولی آنکه به آفتاب دستور می‌دهد از دریای مدیترانه و مانند آن بخار بگیر، به باد دستور می‌دهد این بخارها را بالا ببر، تنظیم می‌کند که به صورت ابر دربیاورند، به همه آنها دستور می‌دهد نکاح و زناشویی بین اینها برقرار کند که کدام ابر بشود باردار کدام ابر نشود. بعد به بادها دستور می‌دهد که ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛[12] این ابرهای باردار را بیاورد بیاورد بیاورد در فلان منطقه ببارد. فرمود من قدم به قدم دارم دستور می‌دهم ولی شما روبراه باشید، نه اختلاسی باشید نه نجومی باشید من به اندازه کافی باران می‌فرستم. شما مستقیم باشید نه بیراهه بروید و نه راه کسی را ببندید. ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾.ملک / تسنیم
پس فرمود بالا دست شما نیست، شما پایین خیانت نکنید، بالا را ما تأمین می‌کنیم، پایین هم همه وسایل را برای شما فراهم کردیم. این زمین کروی است، بر دوش زمین می‌توانید سوار بشوید، درست است زمین سنگین است، کره سنگینی است؛ اما من برای شما ذلول کردم نه ذلیل. ما یک ذلیل داریم یعنی پَست و فرومایه، یک ذلول داریم یعنی نرم. این کره زمین در اختیار شماست. معدن هست می‌توانید استفاده کنید، دریا هست می‌توانید استفاده کنید، صحرا هست می‌توانید استفاده کنید. من این را تابع شما قرار دادم، این یک؛ و به جِدّ از شما می‌خواهم که این را آباد کنید. این استعمار دو قسم است: یک قسمش بسیار بسیار خوب است، یک قسمش بسیار بسیار بد و پلید است. آنکه پلید است این است که دیگری انسان را استعمار کند، بگوید کار بکن برای من! قبل از انقلاب این طور بود، الآن هم این غرب بیگانه و مستعمِر همین را از این کشورهای آل سعود و امثال سعود می‌خواهد. می‌گوید گاو شیرده باش برای من! کار بکن برای من! این پست‌ترین و زشت‌ترین کار است، این استعمار است. یک استعمار است بسیار محمود و ممدوح که خدا مستعمِر ماست. این «استعمَرَ» این «الف و سین و تاء» برای طلب است؛ یعنی خدا به جِدّ از ما می‌خواهد که زمین را آباد کنیم برای خودمان و آقای خودمان باشیم. این را در سوره مبارکه «هود» بحث آن گذشت. در سوره مبارکه «هود» که بحث آن مبسوطاً گذشت فرمود ما به شما این امکانات را دادیم و از شما خواستیم که آباد کنید آقای خودتان باشید. آیه 61 سوره مبارکه «هود» این است که ﴿وَ إِلی‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها﴾؛ او شما را از زمین خلق کرد به جِدّ این «الف و سین و تاء» مثل «استکبر، استجاب» برای مبالغه است؛ یعنی حتماً می‌خواهد زمین را آباد کنید آقای خودتان باشید، همین! در بحث‌های حوزوی ما چه بد است و چه خوب است، چه حلال است و چه حرام است، اینها در آن زیاد است و فراوان است؛ اما چه شرف است چه بی‌شرافتی که اخلاق در آن باشد، اینها در آن کم است. یک وقت می‌گوییم چه حلال است چه حرام است؛ اما چه دیوانگی است و چه عاقل است، چه شرف است چه بی‌شرافتی است، این در دعاهاست. امام سجاد فرمود سفاهت و دیوانگی است که آدم دستش را نزد دیگری دراز کند: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه‏»،[13] سفاهت است. فرمود وقتی کار کردی چهار پنجم برای تو یک پنجمش هم به مراکز دینی بده. آن مال او نیست. آدم دستش نزد او دراز نیست. آنکه وجوهات می‌آورد مال حوزه را به حوزه می‌دهد وگرنه خیانت است و حرام. این آقا که مال خودش را نمی‌دهد. این ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾؛[14] بحث آن گذشت که اگر ـ خدای ناکرده ـ وجوهاتش را نداد، شیطان شریک در مال اوست و در برخی از فتاوا آمده که اگر مهریه را از مال غیر مخمّس بدهد، شیطان شریک ولد است. از امام سؤال کردند شیطان شریک مال است می‌فهمیم یعنی چه؛ اما شریک اولاد است یعنی چه؟ فرمود این مهریه‌ها را شما حساب بکنید، این تا این حد است. پس آن آقا مال خودش را نمی‌دهد، اگر ندهد خیانت کرده است. مال حوزه را دارد به حوزه می‌دهد. به حضرت عرض کردند که شیطان شریک مال می‌شود ما می‌فهمیم؛ اما شریک بچه می‌شود یعنی چه؟ بچه مال پدرش است. فرمود خیر، مهریه اگر از عین، نه ذمه؛ از عین مال غیر مخمّس بود آن شیطان شریک فرزند است این می‌شود زنازاده. تا اینجاست، پس مال، مال او نیست. فرمود که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه‏»، در بعضی از روایات است که فرمود من اگر دستم را تا آستین بگذارم در دهن افعی که پر از سمّ است، بهتر از آن است که از کسی که نبود و بود چیزی بخواهم.[15] همه ما بنده خدا هستیم، از او داریم می‌خواهیم. الآن شما در قم تشریف دارید، شب‌ها می‌بینید بسیاری از این خانه‌ها اطراف خیابان‌ها تمام این ثروت‌ها رفته در سنگ و گِل مانده که اینها گران بفروشند پول را در تولید مصرف نکردند در اشتغال مصرف نکردند در سنگ و گل مصرف کردند که گران بفروشند. این همان است که مرحوم صاحب وسائل در کتاب مسکن وسائل گفته که کسی مازاد بر خانه خودش بخواهد بالا بیاید فرشته‌ها می‌گویند: «یَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ‏ أَیْنَ‏ تُرِید»،[16] کجا می‌خواهید بیایید؟ این چه عقلی است؟ این چه دینی است؟ این چه شرفی است؟ که آدم مال را بگذارد در سنگ و گِل تا گران بفروشد عده‌ای بی‌مسکن باشند تا سود بیشتری ببرد!؟ گفتند بگذارد در زمین، زمین را آباد کن، تولید کن. حتماً باید یک کسی تحریم بکند که ما به دنبال اشتغال برویم، به دنبال کشاورزی برویم؟ فرمود من به جدّ از شما می‌خواهم که زمین را آباد کنید. بلد/ تسنیم
مذمت انسان
بیش از پنجاه مورد از انسان به مذمّت یاد شده است و همه این مواردی که بیش از پنجاه مورد است به آن طبع او برمی‌گردد نه به فطرت او. در سوره مبارکه «معارج» که بحث آن قبلاً گذشت ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ٭ إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾[4] ما دو تا کار کردیم: یکی در درون او یک فطرت الهی گذاشتیم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5] این هیچ تغییرپذیر نیست؛ قبلاً هم بحث آن گذشت که ما یک صاحب‌خانه داریم و یک مهمان. چه حوزه چه دانشگاه، یک سلسله علومی به عنوان صاحب‌خانه خدا خلق کرده فرمود به او فطرت دادم توحید را برایش معنی کردم الوهیت را معنا کردم نبوت را معنا کردم فجور او را معنا کردم، نه اینکه کلیات را گفتم! کلیات که مشکل آدم را حل نمی‌کند، به زید گفتم چه چیزی برای تو بد است و چه چیزی برای تو خوب است. سه تا ضمیر «هاء» است که هر سه به خود شخص برمی‌گردد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نه «فألهمها الفجور و التقوی»! در درس‌های اخلاقی و بحث‌های اخلاقی مثلاً به ما می‌گویند عدل حسن است ظلم قبیح است کلیات را در درس اخلاق به ما می‌گویند، خدا که این کار را نکرده است. اما کسی که طبیبانه در درون ما باخبر باشد می‌گوید چه چیزی برای تو بد است و چه چیزی برای تو خوب است آن را که ما نداریم.
﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ما یک «ایثار» داریم، یک «استئثار». این رذالت استئثار که در حدیث آمده «مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ»[10] کسی قدرت به دستش برسد همه را برای خودش می‌گیرد یا اختلاسی است یا نجومی! می‌گیرد برای خودش، این را می‌گویند استئثار؛ استئثار یعنی تقدیم خود بر دیگری. اما ایثار تقدیم دیگری بر خود است. در این بخش از انصار مدینه به عظمت یاد کرد فرمود اهل ایثار هستند خودشان محتاج‌اند خصاصه دارند، آن فقیر یک چیز مختصری که «یختص به» این را می‌دهد به مهاجر. این عرب سوسمارخور را این طور تربیت کرد؛ پس این ظرفیت در این بحث‌ها هست، الآن هم بعد از 1400 سال از آنها به عظمت یاد می‌کنیم، سلام بر مهاجرین، سلام بر انصار، هر کس بیاید در زیارت‌ها و در ادعیه همین‌ها را اکرام می‌کنند.
فرمود ما شما را داریم امتحان می‌کنیم، شما که نمی‌میرید نمی‌پوسید مرگ را می‌میرانید این حرف‌های آسمانی است که قرآن به ما گفته است مگر انسان می‌میرد؟ انسان مرگ را می‌میراند ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[12] نه «یذوقه الموت»! هر ذائقی مذوق خودش را هضم می‌کند و از آن می‌گذرد. ما هستیم و مرگ نیست که نیست که نیست! مرگی در کار نیست بعد از مرگ. وارد صحنه برزخ شدیم ما هستیم و مرگ نیست، وارد صحنه قیامت شدیم ما هستیم و مرگ نیست، از صراط و اینها می‌گذریم ما هستیم و مرگ نیست، ـ إن‌شاءالله ـ وارد بهشت شدیم ما هستیم و مرگ نیست ما هستیم که هستیم! این موجود ابدی است. این را قرآن گفت: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾؛ آن وقت این خیلی حیف است که آدم خودش را هدر بدهد.
ذات أقدس الهی سه کار می‌کند؛ یکی اراده تکوینی است که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾[3] که این آیه سوره مبارکه «فصلت» فرمود کلّ آسمان و زمین عبد خاضع هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾[4] که بحث آن قبلاً گذشت. فرمود ذات أقدس الهی به آسمان و زمین دستور داد، اطاعت کنید، این تثنیه است: ﴿فَقالَ لَها﴾؛ «للسموات»، ﴿وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا﴾، تثنیه است، ﴿قالَتا﴾ تثنیه است، ﴿أَتَیْنا طائِعین﴾، این دو نفر عرض کردند ما همه داریم اطاعت می‌کنیم: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾، این اراده تکوینی است. یکی هم «ارادة التّشریع» است که آن هم به تکوین برمی‌گردد. اراده کرده که قانون وضع کند، اراده کرده که دین جعل کند، اراده کرده مکتب جعل کند، اراده کرده که خودش این کار را انجام بدهد. «ارادة التشریع» است نه اراده تشریعیه است. این هم به تکوین برمی‌گردد، کار اوست. سوم اراده تشریعیه است؛ یعنی از مکلف می‌خواهد که با اراده خود اطاعت کند. آن‌گاه بین اراده ذات أقدس الهی و فعل خارجی، اراده مکلف مختار است. فرمود اینجاست که او آزاد است: ﴿مَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾.[5] بنابراین این قسم سوم اراده تشریعیه است نه «ارادة التشریع». اراده کرده که انسان آزادانه این کار را انجام بدهد؛ لذا «قد یعصی» و «قد یطیع».قسمت2/مدثر/ تسنیم
این بیان نورانی حضرت امیر است در نهج که انسان عفیف یک فرشته است: «لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة»،[37] مگر ملائکه چه کار می‌کنند؟ پاک هستند. ما حالا یک موجود مادی هستیم که در زمین زندگی می‌کنیم، ما هم می‌توانیم پاک باشیم. حالا از ما کسی نخواست که مثل انبیا و اولیا و پیغمبر و ائمه باشیم. ما همان مقداری که مقدور ماست، تکلیف ماست، می‌توانیم پاک باشیم ـ إن‌شاءالله ـ توفیق نصیب ما شود!قسمت3/مزمل/ تسنیم
انسان بعنوان خلیفه خداوند
مراد از خلیفه بودن انسان در جمله «جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ» یا آن است که خداوند،انسان را جانشین خود در زمین قرار داده است،چنانکه آیه «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» 2به آن اشاره دارد که در این صورت معنای آیه چنین می‌شود:ای مؤمنان! شما جانشین خداوند در زمین هستید و آنچه در اختیار دارید،ملک خداست در نزد شما،پس از آنچه خدا به شما عطا کرده،به دیگران نیز انفاق کنید.
تفسیر نور - محسن قرائتی/http://www.ghbook.ir/book/26/65
فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ﴾[1] که امر به انفاق کرد و فرمود، گرچه شما نسبت به یکدیگر صاحب مال هستید و مالک هستید؛ ولی نسبت به خدای سبحان مالک نیستید، خلیفه‌ هستید خدا شما را مستخلف قرار داد، نسبت به یکدیگر مالکیت مطرح است؛ اما نسبت به خدا شما خلیفه هستید نه مالک ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبیر﴾، این امر به انفاق است. باز فرمود: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾ که زجر از عدم انفاق است، تقبیح عدم انفاق است و مانند آن، ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾، آن اول لسانش اثبات بود که تشویق به انفاق بود آن دوم لسانش نفی است، مذمت عدم انفاق است و باز فرمود: ﴿لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ﴾،[2] در بین انفاق‌کننده‌ها هم آنها که در زمان خطر و نیاز اسلام به انفاق, شروع به انفاق کردند، مقام بالایی دارند. آنهایی که در زمان قدرت اسلام, شروع به انفاق کردند، ثواب کمتری دارند، اینها برابر نیستند. باز در آیه بعد فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾[3] که باز سخن از قرضالحسنه و انفاق «فی سبیل الله» و تشویق به انفاق است. باز در همین سوره فرمود: ﴿إِنَّ الْمُصَّدِّقینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ﴾ مردانی که صدقه می‌دهند و زنانی که صدقه می‌دهند: ﴿وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾، کسانی که به خدا قرضالحسنه می‌دهند: ﴿یُضاعَفُ لَهُمْ﴾,[4] منظور این قرضالحسنه قرضالحسنه رایج نیست که کسی به دیگری قرض بدهد، کاری که انسان در راه خدا انجام می‌دهد، به خدا قرض داد و خدا چون خلف وعده نمی‌کند و به وعده‌های خود عمل می‌کند, یقیناً این قرضها را تأدیه خواهد کرد. اگر زیدی به عمرو قرضالحسنه داد، آن از این آیه مراد نیست، این آیه آنچه که در راه خدا انسان انفاق می‌کند؛ خواه خون در راه خدا نثار کند؛ خواه مال در راه خدا انفاق کند، اینها قرضالحسنه است، یک شهید در راه خدا خون را به عنوان قرضالحسنه اهدا می‌کند یا دیگری که کمک مالی می‌کند، مال را به خدا قرضالحسنه می‌دهد, هرچه را که انسان به خدا داد، قرضالحسنه است که خدای متعالی به بهترین وجه إنجاز و تأدیه می‌کند.قسمت2/حدید/تسنیم
وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) طبق روایتی که از آن حضرت نقل شده است، فرمود در فضل علوم الهی همین بس که ذات أقدس الهی علما را با ملائکه یکجا ذکر می‌کند.[13] در اوایل سوره مبارکه «آل‌عمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾،[14] این استدلال امام سجاد(سلام الله علیه) است. فرمود از اینکه ذات أقدس الهی علما را با ملائکه کنار هم در ذیل نام مبارک خود ذکر می‌کند، این فضل عالمان دین است.
پس این چهار قسم را قرآن کریم مشخص کرد. قرآن هم بارها ملاحظه فرمودید کتاب ادب محض است، نمی‌خواهد کسی را تحقیر کند، یک کتاب تحقیق است. نشانه‌اش هم این است که در قیامت اینها به چه صورت در‌می‌آیند! باطن افراد به چه صورت در‌می‌آید، همین است. پس این را اخلاق دارد می‌سازد. اخلاق سازنده است. وقتی انسان را ساخت، جامعه را هم می‌سازد که جامعه برین می‌شود. در عصر ظهورِ حضرت می‌گویند چقدر با هم مهربان هستند، مشکلات یکدیگر را حلّ می‌کنند، چون جامعه، جامعه انسانی است، چون همین عقل عملی مثل عقل نظری بالا آمده است. قلم/4/تسنیم
وجود مبارک حضرت امیر آن‌طور که در نهج‌البلاغه است، فرمود من کرائم اخلاق را به شما نشان دادم: «أَرَایْتُکُمْ کَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِی»،[17] اخلاق را به شما نشان دادم، ما چهارده نفر یکسان هستیم؛ منتها وجود مبارک حضرت پیشاپیش است. ﴿أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ﴾، این جنون است. ﴿إِذا تُتْلی‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ﴾، این چهار گروه را ذات اقدس الهی همه اینها را یکی، پس از دیگری تبیین کرده است، فرمود در مَثل آنها ﴿کَمَثَلِ الشَّیْطانِ﴾؛ مَثل کلب ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾ است، الآن اینها که فقط تمام روز تمام تلاش و کوشش آنها این است، تمام این کارخانه‌های اسلحه‌سازی سه شیفته دارند کار می‌کنند تا آدم بکشند. این در قیامت به چه صورت محشور می‌شود؟ غیر از درّندگی چیزی دیگر که نیست یا آن که دارد دسیسه می‌کند و حیله می‌کند. ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ﴾ به چه کسی می‌گویند؟ همین‌ها هستند. این اصل کلّی که از حضرت امام صادق و امام کاظم و سایر ائمه رسیده است که «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع»[18]‏ فرمود ما آن اصول کلّی را می‌گوییم، شما استنباط کنید. این اجتهاد که تنها مربوط به احکام فقهی نیست. فرمود: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع». یک بیان نورانی را امام سجاد در ﴿شَهِدَ اللَّهُ﴾، فرمود، ما از آن چه می‌فهمیم؟ خصوص همین را می‌فهمیم یا استنباط می‌کنیم مطالبی را؟ فرمود در فضل علم همین بس که ذات أقدس الهی علما را با ملائکه ذکر کرد؛ اما اگر در بعضی از جاها ما دیدیم که خدای سبحان برخی‌ها را با حیوانات ذکر می‌کند، از این چه می‌فهمیم؟ فرمود ما این مال‌ها را به شما دادیم، این نعمت‌ها را به شما دادیم: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾؛[19] یک قدر خودتان بخورید، یک قدر به این حیوانات خود بدهید.این را آن مالدار باید بفهمد که اگر در همین مسیر دارد زندگی می‌کند، با آن رفیقش یکی است: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾، یک؛ ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾،[20] دو. اینها را باید بفهمد. آن اختصاصی که ندارد که وجود مبارک امام سجاد فرمود علما با ملائکه یکجا ذکر شدند. حالا اگر دامداری که هیچ خبری از خیر در او نیست، فقط به فکر بطن است، این با آن دامش چه فرق می‌کند؟ فرمود: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾، ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾؛ یعنی او باید بفهمد.
سوگند یاد می‌کند: ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ این است. ما باید بدانیم که این عقیده و این عمل به تدریج دارد ما را می‌سازد. انسانیّت انسان به دست خود انسان است. در قیامت یک عده واقعاً انسان محشور می‌شوند؛ منتها این مشکل باید حلّ بشود که اگر به صورت انسان در‌بیایند، این ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾،[21] این مسخ است، این حیوان نشد، به صورت حیوان درآمد. آیا این‌طور است که انسان به صورت بوزینه مسخ می‌شود؛ یعنی به صورت بوزینه درآمد نه مسخ بشود؟ یا نه، واقعاً بوزینه می‌شود؟ اگر واقعاً بوزینه شد که عذاب ندارد برای او. الآن بوزینه تمام لذت‌هایی که آهو و تیهو در زندگی دارند، بوزینه‌ها هم دارند. شرم نیست، خجالت نیست، عذاب نیست؛ اما تمام درد این است که «انسانٌ قردٌ»؛ لذا درد می‌کشد، عذاب می‌کشد، می‌فهمد که بوزینه شد و عذاب هست و شرم هست. نه اینکه این مسخ بشود و بوزینه بشود. انسانی که به صورت حیوان محشور می‌شود، این‌طور نیست که انسانیتش برود کنار، آن حیوانیت در‌بیاید که این بشود کلب! کلب چه عذابی دارد؟ الآن مثل سایر حیوانات لذت می‌برد از زندگی، ولی «انسانٌ کلبٌ»؛ یعنی فصل اخیر او «ناطقٌ» است در دنیا، فصل اخیر او در قیامت «کلبٌ» است؛ «سبعٌ» است، این‌طور است. آن وقت این به این صورت که باشد، دیگر عذاب الیم برای او خواهد بود و راهی هم ندارد برای تغییر. از آن به بعد دیگر جا برای تغییر نیست؛ لذا تمام کارها در همین‌جا مطرح است.قسمت4/ قلم/تسنیم
مقام وکرامت انسان
قرآن کریم برای انسان حرمتی قائل شد که برای موجودات دیگر آن حرمت را قائل نشد. درباره انسان فرمود او خلیفه من هست، موجود دیگری اگر بتواند خلافت «الله» را به عهده بگیرد، یقیناً ذات أقدس الهی انسان را خلیفه قرار نمی‌داد، پس در بین افراد بشر کسانی پیدا می‌شوند که لیاقت خلافت الهی را دارند که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾،[2] با اینکه ملائکه فراوانی در نظام هستی جزء مدبّرات امر هستند؛ اما خلافت الهی فقط برای انسان است، این اصل اوّل.
این اصل این است که تمام ساختار نظامی سپهری را مسخّر انسان قرار داد؛ یعنی زمین با همه گستره‌های آن، دریاها با همه وسعت و موجودات دریا، آسمان با همه کواکب سیّار و ثابت آن، همه این سیاه‌چاله‌های آن، همه اینها را مسخَّر انسان قرار داد؛ یعنی به انسان گفت همان‌طوری که در زمین می‌توانید زندگی کنید و از زمین بهره ببرید، می‌توانید از کرات دیگر هم بهره ببرید، چون همه اینها را من برای شما مسخَّر کردم. از شما ساخته نیست که نظام سپهری را تسخیر کنید؛ اما خدا این نظام را برای شما مسخّر کرده است: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ﴾،[3] امروز اگر ما ماهواره فرستادیم و در یک مداری قرار گرفت و در بقیه راه موفق نشد، هیچ نباید نگران باشیم، فردا می‌توانیم بهتر از این بسازیم به کلّ این نظام راه پیدا کنیم، فرمود برای شما مسخّر کردم. این‌طور نیست کسی بگوید من نمی‌توانم به فلان کره دسترسی پیدا کنم. چیزی در آسمان و زمین نیست، مگر اینکه سفره‌ای است که برای انسان پهن شده است. این چه موجودی است؟! مگر می‌شود گفت ما نمی‌توانیم کره مریخ را، کره فلان را، آن ستاره‌های کشف نشده را مهار کنیم؟! این ممکن نیست. فرمود شما آن توان را دارید. حالا بعضی با معجزه حساب دیگری دارد؛ ولی از راه علمی برای شما هست. تنها سواری اسب نیست که ما وقتی سوار اسب شدیم، می‌گوییم: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ﴾،[4] این جزء مستحبات رکوب دابّه است. یکی از سنن اسب‌سواری این است که آدم وقتی سوار مرکوب شد، بگوید: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ﴾، اینکه منحصر نیست، در اتومبیل هم همین مستحب هست، در هواپیما هم همین مستحب است، در ماه‌بر هم همین مستحب است که آدم وقتی سوار یک مرکَب و مرکوبی شد، دریایی و صحرایی بگوید: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ ٭ وَ إِنَّا إِلی‏ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾ که این جزء مستحبات است، اینکه گفتند شما وقتی سوار اسب شدید، بگویید اینکه تعیین نیست، این تمثیل و بیان «احد المصادیق» است، اگر در کِشتی سوار می‌شوید، مستحب است، در اتومبیل سوار می‌شوید، مستحب است، در هواپیما سوار می‌شوید، مستحب است. در ماه‌بَر سوار شدید مستحب است: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ﴾.قسمت 6/معارج/تسنیم
«أحسن الخلقت» است، برای اینکه او می‌تواند «خلیفة الله» باشد، همین سوره مبارکه «احزاب» فرمود قدر انسان را بدانید، انسان به جایی می‌رسد که ذات أقدس الهی و ملائکه الهی بر او صلوات می‌فرستند، تنها در مورد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. آن آیه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً﴾،[22] که در سوره مبارکه «احزاب» است، در همان سوره می‌فرماید: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾؛[23] کم مقامی است؟! خدا بر مؤمنین، بر شما صلوات می‌فرستد. ملائکه خدا بر مؤمنین صلوات می‌فرستند، این برای کسی است که در جهاد پیروز شد. این شده متمدن! این شده پیشرفت اسلامی! تمدن اسلامی.قسمت5/معارج/تسنیم
به هر حال سرانجام رحمت الهی است، چون کسی که ـ خدای ناکرده ـ کافر مطلق باشد، در کلّ نظام کم است. یک عده هستند که می‌گویند: ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا﴾،[33] گاهی معصیت می‌کنند، گاهی اطاعت می‌کنند. اینها یا در دنیا مشکلاتی می‌بینند، پاک می‌شوند یا در برزخ مشکلی می‌بینند، حلّ می‌شود یا در ساهره معاد مشکل می‌بینند، حلّ می‌شود و اگر نشد، بخشی ممکن است در قیامت عذاب ببینند، حلّ بشود؛ ولی «آخر الامر الی الجنة» است. ما مخلّد در نار در بین این همه جمعیت یک گروه کمی داریم. وقتی شما ابد را حساب کنید؛ مثلاً حالا در دنیا میانگین سن حالا هفتاد یا هشتاد سال حساب کنید، اگر کسی کلّ هفتاد هشتاد سال را یک ماه مریض باشد، این اصلاً به حساب نمی‌آید. غالباً در صحت بود. اکثر مردم، در اکثر احوال در صحت هستند. اگر کسی هم این ایام را در دنیا یا در برزخ یا در ساهره معاد مثلاً مقداری هم عذاب در قیامت ببیند، نسبت به آن ابدی که مورد عنایت الهی است، اصلاً قابل قیاس نیست تا ما بگوییم پس اگر این‌طور است ﴿أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون﴾[34] هستند، «اکثرهم کذا، اکثرهم کذا»، پس رحمت الهی چه شد؟! رحمت الهی را وقتی انسان به پشت‌بام خلقت می‌رود و ابد را نگاه می‌کند همه این زحمات، حتی چند قرنه هم نسبت به آن ابد قابل قیاس نیست:
از رحمت آمدند و به رحمت روند باز ٭٭٭ من رحمةٍ بدا و الی ما بدا یعود
گر وعده دوزخ است و یا خُلد غم مخور ٭٭٭ بیرون نمی‌برند تو را از دیار دوست[35]
حالا آن که کافر، مثل ابولهب و امثال آن بود، در عالم انگشت‌شمار بیشتر نیستند. آن کسی که عنود باشد در برابر دین، این چنین در برابر وحی بایستد، اندک هستند. معصیت‌کاری که ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا﴾، به اندازه‌ای که معصیت کردند، رنج می‌بینند، بعد ـ إن‌شاءالله ـ مشمول رحمت الهی می‌شوند!قسمت5/ معارج/تسنیم
چرا ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾؟[20] انسانی که از یک نطفه: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‏﴾،[21] چگونه شد که این کریم شد؟ اینکه ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‏﴾، این بشود کریم؟ ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾؟ یا این چون خلیفه کریم است می‌شود کریم؟ چون انسان خلیفة الله است و خلیفه عزیز و کریم است می‌شود کریم. خلیفه و جانشین کریم چه کار باید بکند؟ باید حرف مستخلف عنه خودش را بزند. حالا اگر یک وزارتخانه کسی وزیر شد، کسی قائم مقام وزیر شد؛ از طرف او دارد امضا می‌کند امضای او هم مؤثر است. اگر از طرف او امضا می‌کند باید کار او را بکند. اگر کسی خلیفة الله شد باید چه کار بکند؟ باید حرف مستخلف عنه را بزند. اگر حرف مستخلف عنه را نزد، غاصبانه دارد زندگی می‌کند؛ لذا فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. همین ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ را می‌گوید، پس چه کسی را می‌گوید؟ این بنی‌آدمی که ذات اقدس الهی او را آورد روی صندلی نشاند گفت تو جانشین من هستی در زمین، حرف مرا بزن! این آن‎جا نشسته حرف خودش را زده است، همین‌ها را گفته: ﴿کَالأنْعَامِ﴾. ما که دو تا انسان در عالم نداریم، انسان همین‌ها هستند. یک عده را بُرد بالا بالاتر از فرشته قرار داد؛ یک عده فرمود ما همه کرامت‌ها را برای او فراهم کردیم، گفتیم اینجا بنشین حرف مرا بزن، حرف من هم در کتاب و سنّت اهل بیت است. جای دیگر ما حرفی نداریم، حرم من شما را آزاد می‌کند. این آمده اینجا نشسته، سفره کرامت نشسته، حرف خودش را زده است. هر چه که میل خودش بود، این کار را کرده است، همین ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا﴾، تبدیل می‌شود به ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.قسمت18/مجادله/تسنیم
﴿أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ﴾ مگر باور ندارید از یک آب بی‏ارزش گندیده خلق شدید، این در بخش پایانی سوره مبارکه «قیامة» گذشت که ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‏﴾[9] که آنجا گذشت؛ بعد هم فرمود حسابتان جمع باشد پدر کاره‏ای نیست مادر کاره‏ای نیست چه اینکه در همان سوره مبارکه «واقعه» فرمود کشاورز کاره‏ای نیست اینها اسبابی هستند که حرکت و جابجایی ماده را تا حدودی به عهده دارند اما آنکه حیات‏بخش است که اینها نیستند. در بخش کشاورزی فرمود از کشاورز چه ساخته است؟ این بذر را از انبار به مزرعه می‏آورد همین! اینکه کشاورزی نیست اینکه زرع نیست این حرث است ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[10] ببینید کاملاً سؤال و جواب فرق کرده است. فرمود کار کشاورز حرث است نه زرع ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ شما کارتان حرث است یعنی این گندم را جابجا می‏کنید؛ اما کار ما زرع است زرع این است که مرده را روح می‏دهیم، این گندم بیجان را زنده می‏کنیم هم ریشه به آن می‏دهیم برود درون خاک، هم خوشه به آن می‏دهیم بیاید بیرون خاک، این می‏شود زرع، ما می‏شویم زارع؛ ﴿أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ما زارع هستیم. در همان سوره راجع به خلقت انسان چه می‏گوید؟ می‏گوید کار پدر امناء است؛ إمناء یعنی «نقل المنی من موضع الی موضع» همین! ﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ این که مرده را زنده می‏کند خداست، کار پدر امناء است «نقل المنی من موضع الی موضع آخر». فرمود مگر برای شما ثابت نشد؟ مگر شما این را قبول نکرید؟ خدایی که همه این کارها را کرد و شما قبول دارید دوباره مرده را زنده می‎کند این مشکلی ندارد. ﴿أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ﴾ ما خالقیم پدر مُمنی است. ﴿فَجَعَلْناهُ فی‏ قَرارٍ مَکینٍ﴾ زهدان مادر هم آماده است که این امانت را بپروراند ما هم تنظیم کردیم، چه موقع این نطفه علقه می‎شود چه موقع مضغه می‎شود چه موقع جنین می‎شود چه موقع عظام می‎شود چه موقع ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ می‎شود، چه موقع تحوّلی دیگر در او ایجاد می‎کنیم ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾[11] اینها کار ماست. پس کار پدر امناء است، یک؛ اندازه‎ای که چند ماه بماند و چند ماه شیر بخورد که ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾،[12] دو؛ همه این کار را ما کردیم ﴿فَنِعْمَ الْقادِرُونَ﴾؛ ما مهندس خوبی هستیم اندازه‎گیر خوبی هستیم قدر و قَدَر خوبی به دست ماست؛ آن وقت شما چه مشکلی دارید که دوباره ما اینها را زنده بکنیم.
پس ﴿أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ﴾ برای یک عده برهان است برای یک عده جدال أحسن. جدال بودن یا برهان بودن به این است که آن مقدمه‎ای که در قیاس مأخوذ است با کدام صبغه أخذ بشود؟ همین معنا اگر نسبت به ملحد باشد می‎شود برهان، همین معنا نسبت به مشرک باشد می‎شود جدال؛ برای اینکه مشرک قبول دارد که ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾ قبول دارد آن مقدمه‎ای که مقبول طرف است اگر محور استدلال قرار بگیرد می‎شود جدال أحسن اگر مقبول او نیست ولی معقول هست می‎شود برهان. فرمود ﴿إِلی‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ ٭ فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ﴾ ما تمام این اعضا و جوارح را از یک تکه آب درست کردیم؛ چشم درست کردیم که با بیانات نورانی حضرت امیر با آن هفت پرده و مانند آن دارد می‎بیند که محیر العقول است،[13] گوش درست کردیم قلب درست کردیم اعضا و جوارح درست کردیم همه را از آب درست کردیم و تازه اینها زمینه است برای ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ که ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾. پس ما هم اندازه‎گیر خوبی هستیم هم قَدَری داریم هم قدرتی داریم ﴿وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ﴾ وای به حال کسی که صحنه قیامت را تکذیب کند!قسمت5/مرسلات/ تسنیم
می‌فرماید این عذاب در روزی واقع می‌شود که تحت قدرت خدایی است که خدا دارای معارج است؛ یعنی درجات فراوانی لازم است تا انسان به بارگاه الهی بار یابد؛ البته تا آنجا که مقدور موجود ممکن است. معارج بودن یعنی معرَج داشتند، جای عروج داشتن، برای دیگران از راه «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»،[5] ممکن است؛ منتها مستحضر هستید این تمثیل است و نه تعیین. همان‌طوری که «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»[6] تمثیل است و نه تعیین، چه اینکه درباره زکات هم همین تعبیر لطیف آمده؛[7] یعنی هر انسان با تقوا بخواهد متقرّب «الی الله» بشود، از راه عبادت است. عبادت بخشی از آن صلات است، بخشی از آن زکات است، بخشی از آن جهاد «فی سبیل الله» است و هکذا. «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»؛ منتها حالا صلات از آن جهت که «فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَت مَا سِوَاهَا»،[8] این روشن‌تر و شفاف‌تر و بیشتر مطرح است. عروج هم همین‌طور است اگر «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»، «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[9] است همه عبادت‌ها معراج مؤمن است. ملائکه هم عروجی دارند در عین حال که موجود برترند و مثل انسان مکلّف نیستند؛ اما بخواهند به آن بارگاه رفیع عروج پیدا کنند، خیلی طول می‌کشد. هم این ظرف ﴿کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ می‌تواند ظرف معاد باشد هم می‌تواند ظرف عروج فرشته‌ها به قُرب الهی باشد. در چنین روزی انسان‌ها اگر مؤمن باشند، این معارج را در دنیا یکی، پس از دیگری طی می‌کنند، چون بعد از دنیا دیگر جا برای تکامل نیست، فقط ظهور این کمالات است. در بخش‌هایی از قرآن کریم در سوره «انفال» و در سوره «آل‌عمران» است با تفاوتی، هر وقتی که آیات الهی نازل می‌شود، برای مؤمنان «زادتهم درجاتٍ»، چون «زادتهم درجاتٍ» این درجات را پیدا می‌کنند، بعد از این نوبت به آیه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[10] می‌رسد. اگر در این ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ تکامل پیدا کردند، نوبت به آیه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[11] می‌رسد.
پس «فهاهنا مراتبُ ثلاث»: یکی ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[12] است، یکی کار کردن روی این ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ می‌شود ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾. یکی کار کردن روی ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ می‌شود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾. این‌طور نیست که در آیه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ «لام» محذوف باشد «کما ذهب الیه بعض»![13] خود شخص می‌شود درجه. خود شخص می‌شود ایمان. خود شخص می‌شود بهشت. که «هُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[14] میشود یک، یا اما اگر از مقربین باشد ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ﴾،[15] دو. همان‌طوری که ـ معاذالله ـ خود ظالم می‌شود هیزم: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[16] دفعتاً گُر می‌گیرد، بهشتی هم، هم روح می‌شود هم ریحان، البته ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[17] هم به انتظار اوست.
غرض این است که این سه مرحله ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾، ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾، در طول هم هستند. همان‌طوری که فرشته‌ها در معارج الهی رشد می‌کنند، مردان الهی هم در درجات ایمانی رشد می‌کنند که می‌شود: «هم درجه»، وگرنه درجات اعتباری که نیست که مثلاً فلزی که بر دوش کسی است، فلان درجه را دارد. خود شخص می‌شود درجه، حالا این روز را ذات أقدس الهی معرفی کرد، فرمود: شما صابر باشید. یک روز قطعی است و هیچ هم به استهزای اینها که می‌گویند: ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾، گوش ندهید.قسمت 2/معارج/تسنیم
کمک به فقرا را ملاحظه کردید که جزء احکام بین‌المللی اسلام است؛ یعنی اسلام یک سلسله احکام محلّی دارد؛ مثل نماز و روزه و اینها، یک سلسله احکام منطقه‌ای دارد که مخصوص موحّدان است؛ اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی و اینها مثل جزیه و امثال جزیه، یک سلسله احکام بین‌المللی دارد که مخصوص جامعه انسانیت است، ولو کافر هم باشد به هر حال اینها را باید انجام بدهد. در سوره مبارکه «یس» می‌بینید قرآن انتقاد می‌کند و می‌گوید که اینها مشکل فقرا را حلّ نمی‌کنند، کفّار در قیامت معذّب هستند، چرا؟ برای اینکه اینها در دنیا مشکل فقرا را حلّ نکردند. در سوره مبارکه «یس»، ﴿وَ إِذا قیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾،[6] اگر خدا به آنها بدهد! ببینید کمک به فقرا نظیر زکات و اینها نیست که مخصوص مسلمین باشد. این جزء احکام بین‌المللی مسلمانان است که انسان چه مسلمان چه کافر باید به فقیر کمک بکند. در چند جای قرآن کریم دارد که اینها گرفتار عذاب می‌شوند، برای اینکه می‌گویند: ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾،[7] یک؛ نه تنها کمک نمی‌کردند، بلکه تشویق هم نمی‌کردند، پس معلوم می‌شود که ما دو تا کار باید بکنیم: یکی خود کمک، یکی دیگران را تشویق کنیم. فرمود: ﴿یَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْکین﴾، «حضّ»؛ ترغیب، تشویق. این کفّار چون دیگران را تشویق نمی‌کردند به کمک به فقرا، باید بسوزند. معلوم می‌شود این حکم برای همه هست؛ یعنی کفّار در این فروع هم مثل اصول مکلّف هستند و ترغیب به رفع نیاز نیازمندان هم جزء تکالیف است.قسمت9/حاقه/تسنیم
مشرکین چه در سوره مبارکه «مدثر» چه در سایر سور این بود که ما به فقرا کمک نمی‌کردیم: ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ ٭ وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭ وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾، ما نه تنها کمک نمی‌کردیم، تشویق هم نمی‌کردیم. تشویق نمی‌کردیم، معلوم می‌شود که مکلف به فروع هستند. ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾.[10] در سوره مبارکه «مدثر» که نشان می‌دهد اینها به فروع هم مکلف‌ هستند؛ نظیر اصول همین است. در سوره مبارکه «قیامت» این بود، فرمود: ﴿فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی ٭ وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی﴾،[11] «کَذّبَ»؛ تکذیب، کفر است. اینها اهل تکذیب بودند، قبول نکردند. نماز نمی‌خواندند، صدقه هم نمی‌دانند. معلوم می‌شود به فروع هم مکلف هستند. آنجا هم همین‌طور بود. ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾ بود، ﴿لا یَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾ بود، ما تشویق نمی‌کردیم بود، ما مسکین را کمک نمی‌کردیم بود، ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾. بنابراین معلوم می‌شود که تکلیف حتی در مسئله اطعام فقرا، جزء مشترکات بین مسلمان و غیر مسلمان است.قسمت9/حاقه/ تسنیم
ابتلا یا امتحان و آزمایش
درباره انسان‌شناسی؛ فرمود انسان مسافر است در دوران آزمون است کسی که در دوران آزمون است هرگز کارنامه نهایی را به او نخواهند داد فرمود انسان تا نفس می‌کشد در هر زمان در هر زمین هر حادثه‌ای که برای او پیش می‌آید، چه فرح‌بخش باشد چه اندوه‌بار، آزمون الهی است. در سوره مبارکه «فجر» که قبلاً گذشت فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ﴾؛[10] انسانِ مال‌دار مبتلای به ثروت است، انسان بی‌مال مبتلا به فقر است، انسان سالم مبتلا به سلامت است، انسان بیمار مبتلا به مرض است، انسانی که در مسیر است مبتلا به هدایت است، انسان گمشده مبتلا به ضلالت است؛ همه اینها آزمون الهی است تا انسان از این نعمت چگونه بهره ببرد و از نقمت چگونه برهد. پس انسان دائماً در امتحان است لذا دائماً در کبَد است.
بیاناتی که در روایات ما آمده که «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[11] همین است؛ اگر کسی رئیس شد و اگر کسی مرئوس شد هر دو ممتحَن هستند، اگر کسی متمکّن شد و اگر کسی متضرر شد هر دو در امتحان هستند، چیزی غیر از امتحان نیست؛ پس انسان تا نفس می‌کشد در کلاس امتحان نشسته است بنابراین ﴿فِی کَبَدٍ﴾ است در مکابده است در رنج است در تلاش و کوشش است که از عهده امتحان به خوبی برآید، این جواب قسم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾. برخی‌ها یک خدمات کوتاهی کردند و دلشان می‌خواست به مجرد یک مختصر خدمت، چندین برابر شهرت پیدا کنند تکاثری دامنگیرشان بشود خیر فراوانی ببینند و مانند آن. فرمود آنکه منکر معاد است خیال می‌کند که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾؛[12] این یکی، وقتی وارد بوستانی شد برابر آیه سوره «کهف»: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً﴾؛[13] «بادَ»؛ یعنی «هلک». «تبیدُ»؛ یعنی «تهلکُ»؛ من هیچ فکر نمی‌کنم این بوستان و این باغ و این مزرعه از بین برود این خیال را داشت؛ می‌فرماید که خیال کرد کسی او را در توان خود نمی‌گیرد، این یک؛ و یا نمی‌بیند دو؛ می‌فرماید ما مهم‌ترین و ظریف‌ترین و دقیق‌ترین کارهای علمی را درباره او انجام دادیم او را با این امور مجهز کردیم؛ لذا از تمام نفی و اثبات او باخبر هستیم. ﴿أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ﴾ دو چشم دادیم، با یک چشم همه مشکلاتِ دیدنی حل نمی‌شود، دو چشم سالم به او دادیم آن پرده‌ها، آن آب‌ها، آن رقیقه‌ها آن رنگ‌ها را تنظیم کردیم تا او ببیند. ﴿وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ﴾؛ برای اینکه سخن بگوید زبان دادیم، زبان بدون لب قدرت بر گفتگو ندارد. این «شَفَ» آن «هاء» حذف شد جمع «شَفه» شفاه هست ولی در نسبت نمی‌گویند شفاهی، می‌گویند شفَهی. این «هاء» برای سهولت در تعبیر افتاده است و این «شَفه» شفهه بوده که «هاء» افتاد. اگر لب نباشد سخن گفتن ممکن نیست اگر زبان نباشد سخن گفتن ممکن نیست؛ برای گویایی انسان زبان و دو لب لازم هست. ﴿وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ﴾ تا او سخن بگوید؛ البته ابزار کار را در سوره مبارکه «الرحمن» بیان کرد که او ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[14] بیان غیر از حرف زدن است ممکن است کسی حرف بزند ولی بیان نباشد. بهیمه را بهیمه می‌گویند، برای اینکه حرفش مبهم است برای ما مبهم است البته! انسانی که حرفی برای گفتن ندارد ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾[15] است او بیان ندارد او مبهم است. این ﴿وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ﴾ درباره بدن است، آن ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾[16] مربوط به روح اوست. قبلاً هم بازگو شد که ما گوش داریم که عضو بدن است، سامعه داریم که نیروی روح است، چشم داریم که عضو بدن است باصره داریم که نیروی روح است؛ لذا در فقه دیه اینها فرق می‌کند اگر کسی باصره کسی را از بین برد یک دیه مشخص دارد، چشم او را از بین برد دیه مخصوص دارد، اگر کسی سامعه کسی را از بین برد یک دیه مشخص دارد کسی اُذن و گوش کسی را از بین برد دیه محدودی دارد.
می‌فرماید ما اتمام حجت کردیم کسی بی‌حجت و بی‌دلیل به جهنم نمی‌رود. ما حق را گفتیم: ﴿تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾،[3] را گفتیم، آن وقت ﴿فمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾[4] در نظام تکوین جبری نیست: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾[5] اما راه جهنم مشخص است راه بهشت مشخص است. در نظام تکوین و تشریع الا و لابد ما یک واجب و حرامی داریم، یک بد و خوبی داریم. اما انسان آزاد آفریده شده، مختار است، این هم چاله، این هم راه، این هم صراط، آن هم بیراهه. انسان در انتخاب راه آزاد است نه اینکه هر دو راه برای او یکسان است. یکی راه خطر است، یکی راه نجات. انسان آزاد است، کمال هم در آزادی انسان است که انسان آزادانه راهی را انتخاب بکند. فرمود ما به اینها می‌گوییم راهنمایی هم کردیم. ﴿وَ لِلَّذینَ کَفَرُوا﴾، به سوء اختیار خودشان، ﴿عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ﴾، چون ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾، این اباحه‌گری را تصدیق نمی‌کند، آن ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ معنایش این نیست که اباحه‌گری است هر کس هر راهی را خواست برود، اینکه نیست؛ چه راه حق چه راه باطل. انسان الا و لابد باید راه حق را برود که سعادت در آن است. اما هر راهی را که می‌رود آزادانه خودش انتخاب می‌کند.ملک/ تسنیم
ایـنـکـه در ایـن حـدیـث شـریف میفرماید که بعضـی از بندگان مرا جز فقر اصـلاح نکند، اگـر از آنـهـا فـقـر را بـگـیـرنـدهـلاک میشوند، و همینطور بعضـی با غنا و بی نیازی اصـلاح شوند و بدون آن هلاک شوند، از آن معلوم میشود که هرچه حقتعالی بـه مـؤ منین مـرحـمـت مـیفـرمایـد، از غنـا و فقر وصـحت سـقم و امنیت و وحشت و دیگر امـور، برای اصـلاح حـال مـؤ مـنـیـن و تـخـلیص حـالت قلوب آنهاست . و این حـدیث شـریف منافات نـدارد با احادیث کـثـیره ای که وارد است در باب شـدت ابتلای مؤ منیـن به اءسـقام و اءوجـاع و فقر و فـاقه وســایـر بـلیـات ، زیـرا کـه حـقتـعـالی بـه رحـمـت واســعـه و فـضــل عـمـیـم خـود مـثـل یـک طبیب معالـج و پرسـتار عطوف است که هرکس را بطوری از دنیا پـرهـیـز مـیدهـد گـاهـی بـه یـکـی ثـروت مـیدهـد و در عـیـن حال به حسب شـدت و ضـعف وکمال و نقص ایمان او را مبتلا به بلاهای دیگر میکنـد، بلکه ثروت و غنا را برای او طوری محفوف به بلیـات میکنـد که او را از دنیـا و حب او منصـرف مـیکـنـد. مزاج این شـخص طوری است که اگر او را فقیرکنـد، به واسـطه آن که سعادت را در مـال و مـنـال شـایـد مـیبـیـنـد و اهـل دنـیا را سعید میداند، متوجه به دنیا میشود و در تحصیل آن به هلاـکت ابـدی میافتـد. ولی وقـتی آن را در دسـترس او گـذاشت و برای شــیفته نـشــدن آن مـحـفـوف کرد آنرا بـه زحمـات و صـدمات خـارجی و داخلی، از دنیا منصـرف شود.
. پـس خـدایتـعـالی گاهی مؤ منین را به فقر مبتلا میکند و آنها را اصـلاح میکند و قلوب آنـهـا را از دنـیـا منصرف میفرماید و دلداری از آنها مینماید، وگاهی به غنا و ثروت مـبـتـلا مـیکـنـد و درحـیـن حال که انسان گمان میکند در عیش و نوش دنیا وسور وسـرور هـســتـنـد آنـهـا در فـشـار و زحـمـت و ابـتـلاـ و مـصــیـبـت گـرفـتـارنـد. و در عـیـن حـال مـنـافـات نـدارد که فضـل فقرای مسـلمین پیش حقتعـالی نیز بیشتر باشد،چنانچه از روایـات مـعـلوم شـود.
کار انسان هر چه را ذات اقدس الهی به انسان بدهد، مادامی که انسان در دنیا هست این سند فخر نیست، این آزمایش الهی است. این بیان نورانی حضرت امیر از متقنات و محکمات بیان آن حضرت است که «إنَّ الْغِنَی وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ»؛[7] چه کسی توانگر است و چه کسی تهی‎دست است؟ در یوم حساب معلوم می‌شود، آن روز هر کس به پاداش خوب خود رسید یک واقعیت است؛ اما الآن خدای سبحان هر چه به هر کس می‌دهد امتحان است. اگر قدرت به کسی داد امتحان است و اگر قدرت به کسی نداد آزمون است، این یک مطلب.سلامت امتحان است، بیماری امتحان است؛ منتها ما عادت کردیم بیماری را ابتلا می‌دانیم، ولی سلامت را ابتلا نمی‌دانیم، ولی در فرهنگ قرآن برابر آیه سوره «فجر» آن‎که در بیمارستان بستری است او مبتلا به مرض است، آن‎که در کارگاه خود مشغول کار است یا در پژوهشکده مشغول تحقیق است یا در مدرسه‌ها مشغول درس و بحث است او مبتلا به سلامت است، «مبتلا»؛ یعنی ممتحَن. سوره مبارکه «فجر» این است که فرمود ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ‏ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ﴾[8] ما بعضی‌ها را سالم قرار می‌دهیم، این مبتلا به سلامت است؛ یعنی ممتحَن به سلامت است، در کلاس امتحان نشسته است، این می‌گوید خدا مرا گرامی داشت یا مالی به او می‌دهیم، قدرتی به او می‌دهیم، منزلتی به او می‌دهیم، تمکّنی به او می‌دهیم، او می‌گوید خدا مرا گرامی داشت و اگر کسی را به جهت مقابل او امتحان کردیم، می‌گوید خدا مرا اهانت کرد: ﴿ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کَلَّا﴾[9] این دو تا فرضیه را ذکر می‌کند، بعد هر دو را نفی می‌کند، می‌فرماید: ﴿کَلَّا﴾. ما اگر به کسی نعمت دادیم، او را تکریم نکردیم، او را امتحان کردیم. تکریم در قیامت است، برای اینکه معلوم نیست که او از این نعمت چگونه استفاده می‌کند، او از این قدرت چگونه استفاده می‌کند! پس هر چه را خدا به ما داد آزمون است و هر چه را هم که به ما نداد آزمون است تا یکی را به شکر بیازماید و دیگری را به صبر بیازماید قسمت 14/قمر/تسنیم
مطلب دیگر آن کسی که قدرت دارد خدا به او قدرت داد، ظلم او به خدای سبحان استناد ندارد، چند جای قرآن فرمود خدای سبحان از کارهای آنها بری است، زیرا قدرت نسبتش به عدل و ظلم «علی السّویه» است، او می‌تواند راه حق برود، می‌تواند راه باطل برود، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾،[10] ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْن‏﴾،[11] ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾،[12] خدا قدرت می‌دهد، این قدرت هم می‌تواند نسبت به ظلم باشد، هم نسبت به عدل باشد. ظلم و عدل از مسیر این قدرت «متساویة الطرفین» به مبدأ ارتباط دارند. این ظلم به این شخص برمی‌گردد، این عدل به این شخص برمی‌گردد، در این «مجمع البحرین» و «مجمع النهرین» و «مجمع الفعلین» با هم هماهنگ می‌شوند، بعد همین قدرت به ذات اقدس الهی اسناد پیدا می‌کند. فعل خارجی به این «مجمع البحرین» می‌رسد، از راه «مجمع البحرین» که محور اصلی قدرت و اختیار است به این بارگاه می‌رسد، از اینجا به خدا اسناد پیدا می‌کند؛ وگرنه فعل زید که مستقیماً به خدا اسناد ندارد. خدای سبحان صریحاً خودش را تبرئه کرد.
پس قدرت یک «مجمع الامرین» است، یک؛ هم می‌تواند به حق، هم می‌تواند به باطل نفوذ کند، دو؛ ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ﴾ مشیئت با قدرت هماهنگ است، اگر کسی قدرت نداشته باشد که مشیئت ندارد، اراده ندارد، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾، ایمان مؤمن به این «مجمع البحرین» می‌رسد، از اینجا به «الله» ارتباط پیدا می‌کند. کفر کافر به «مجمع البحرین» می‌رسد، از اینجا به «الله» ارتباط پیدا می‌کند. کفر صادر از اختیار کافر به خدا مرتبط است. ایمان صادر از اختیار مؤمن به خدا مرتبط است. پس ایمان و کفر به خود شخص برمی‌گردد، اصل فعل به ذات اقدس الهی برمی‌گردد. قدرت یک امر «متساویة الطرفین» است، هرگز ظلم ظالم به خدا اسناد ندارد، خدا قدرت داد که این قدرت به مشیئت، به هر دو طرف نسبت پیدا می‌کند قسمت14/قمر/تسنیم
مشکلات انسان
انسان موجودی است که کلّ نظام برای او تسخیر شده است. این موجود باید مشکلات فراوانی را پشت‌سر بگذارد، آزمون شود؛ لذا جهادی را در درون و بیرون قرار داد که جهاد درون به مراتب سنگین‌تر از جهاد بیرون است. جهاد اصغر که مشخص است، جهاد درون که انسان باید مبارزه بکند تا فرشته‌خوی شود و از نظام بهره بگیرد و مالک این نظام شود بعد بشود خلیفه «الله»، خیلی سنگین است؛ لذا می‌فرماید دستگاه او دستگاهی است که بی‌رحمانه به جنگ یکدیگر می‌افتند. اگر بخشی فاتح شدند، رئوفانه و مهربانانه این زیردستشان را تأدیب می‌کنند و تعدیل می‌کنند. اگر آنها پیروز شدند، بی‌رحمانه این گروه را به قتل می‌رسانند، فرمود مواظب این جهاد باشید. این جهاد درونی که «جَاهِدُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَکُم‏»[5] یا شما از جهاد اصغر برگشتید به فکر جهاد اکبر باشید، برای اینکه به این مقام می‌خواهید برسید. فرمود هیچ نگران نباشید، درست است که جهاد سخت است؛ ولی من شما را مسلّح کردم. همه ابزار را به شما دادم؛ منتها شما هدر ندهید.قسمت6/معارج/ تسنیم
ب: هدفداری انسان
عالم هدفمند است، فرمود «بالحق» خلق کردیم، هم بطلان در عالم نیست، هم خدا عادل است و محکمه دارد. این آیاتی که در این زمینه وارد شده است، ملاحظه بفرمایید! در سوره مبارکه «طه» آیه پانزده این است: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفیها﴾، چرا؟ ﴿لِتُجْزی‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعی﴾؛ لذا در بخش‌های دیگر همین آیه تفسیر می‌شود: ﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ﴾؛[15] یعنی ظالم و عادل در عالم یکسان هستند؟ هر کسی هر کاری کرد کرد؟ پس یقیناً باید معاد باشد.قسمت5/قیامت/ تسنیم
«هاهنا امور ٌثلاثة»: اوّل اینکه خدا حکیم است. دوم اینکه خدا غنی است. سوم اینکه کار خدا با حکمت و منفعت و صلاح و فلاح همراه است. چون خدا حکیم است، کارش لغو نیست، چیزی را خلق می‌کند بی‌هدف، بی‌فایده، این طور نیست. هر چیزی فایده‌ای باید داشته باشد، چیز بی‌فایده فرض ندارد، چون او حکیم است. دوم اینکه این فایده به خود آن شیء برمی‌گردد؛ یعنی آن شیء اگر بخواهد به کمال برسد باید این فایده منظورش باشد. سوم این است که به هیچ وجه این فایده به فاعل برنمی‌گردد. در ذیل آیه ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾،[12] این عناصر سه‌گانه بررسی شد. چون او حکیم است انسان را هدفمند خلق کرد. چون غنی است این هدف به او برنمی‌گردد و چون این شیء با هدف خلق شده است، پس هدف به خود او برمی‌گردد. این ﴿إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، این ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، وقتی به یک ادیب و نحوی بدهید می‌گوید این «لام» لام غایت است حرف جَر هست تا متعلّق باشد به ﴿خَلَقْتُ﴾. اما وقتی به حکیم بدهید می‌گوید: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛ یعنی آن جن و انس به این مقصد برسند، نه من معبود بشوم، بلکه آنها عابد بشوند. چه آنها عابد بشوند چه نشوند، برای خدا که غنی محض است بی‌تفاوت است. در سوره «ابراهیم» گذشت که اگر همه مردم کافر بشوند، برای خدا بی‌تفاوت است،[13] چون او از عبادت که طرفی نمی‌بندد. انسان را برای اینکه خودش معبود بشود خلق نکرد؛ انسان را برای اینکه انسان عابد بشود خلق کرده است.
پس این «لام» به «یعبدون» برمی‌گردد، نه مفعول واسطه باشد برای «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ که من طرفی ببندم و من استفاده بکنم. صریحاً در سوره مبارکه «ابراهیم» از زبان موسای کلیم فرمود اگر همه مردم کافر بشوند برای خدا یکسان است. همه مردم هم عابد بشوند برای خدا یکسان است.
بنابراین چون حکیم است کارش هدفمند است، چون غنی است آن هدف به فعل برمی‌گردد، نه به فاعل. بنابراین نمی‌شود گفت که ﴿لِیَبْلُوَکُمْ﴾، این «لام» برای غرض نیست برای امتحان نیست، برای فایده نیست، چون او غنی است و افعال خدا معلّل نیست، چرا افعال خدا معلّل است؛ منتها علت غایی به فعل برمی‌گردد نه به فاعل. «لأنه غنیٌ» هدف به او برنمی‌گردد، «لأنه حکیمٌ» هدف به فعل برمی‌گردد. ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾، ﴿أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ هم سه چهار وجه بود که گذشت.
چند تا مثال حکیمانه در این فلسفه حکمت متعالیه هست و آن این است که اینها که برج‌سازی می‌کنند مدام بالا می‌آیند بالا می‌آیند، اینها حیات گیاهی دارند. این آقایان معتقدند؛ یعنی این حکما معتقدند که درخت هرگز ترقی نمی‌کند. اینکه بالا می‌آید فروعات درخت است، دهن درخت، سر درخت، مغز درخت، ریشه درخت، چشم درخت در این لجن است. اینکه بیرون می‌آید دُم درخت است، اصل درخت در لجن است. بعضی‌ها گیاهی زندگی می‌کنند، در لجن زندگی می‌کنند این فروعاتشان است که برج بالا آمده است. چند بار به عرض شما رسید این روایات مسکن مرحوم صاحب وسائل را بخوانید. آنجا ائمه(علیهم السلام) فرمودند کسی بیش از اندازه برج‌سازی بکند، یک وقت است که کسی چند طبقه خانه می‌سازد برای تأمین نیاز جامعه، این یک عبادت است؛ اما یک وقت برای اینکه ﴿أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً﴾؛ یعنی به چشم دیگران بیاید، برای این می‌سازد، فرشته‌هایی هستند که می‌گویند: «یَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ‏ أَیْنَ‏ تُرِیدُ»؛[16] این را صاحب وسائل نقل کرده در باب مسکن. این هم کلمات ائمه است که «کَلامُکُم نُورٌ»،[17] اگر کسی جزء «أفسق الفاسقین» بود فرشته‌ها هم این حرف را به او می‌زدند که کجا می‌خواهی بیایی؟ این همان حیات گیاهی است؛ یعنی این سرش در لجن است در این پایه‌هاست. این فروعاتش است که بالا آمده. اگر کسی این طور زندگی بکند او گیاه مترقّی است هنوز حیوان نشده است حیوانات عواطفی دارند که اینها این عواطف را هم ندارند. شما الآن شب تشریف می‌برید روزها حالا خیلی ممکن نیست، شب حرکت کنید دوری بزنید این خیابان‌ها این همه ساختمان‌های مرتفع، ثروت مملکت خوابید، همه هم خالی است منتظر گران شدن هستند. این که طرز زندگی نشد! اینکه طرز اقتصاد نشد! بعضی‌ها هنوز حیوان نشدند، بعضی‌ها شجری‌اند که فقط برای ﴿أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً﴾ هستند! «اثاث»؛ یعنی اثاث خانه. «اساس» با سین یعنی پایه. اثاث با ثاء مثلث و سه نقطه یعنی فرش و زندگی داخلی. هر دو را قرآن محکوم کرده که فرمود بعضی تلاش می‌کنند که به چشم بیایند چه گونه بگوید قرآن؟ دیگر این کتاب از این شیرین‌تر و محکم‌تر و متقن‌تر که نمی‌تواند بگوید.
بی‌عقیده یعنی بی‌هدفی. عمل برای راه است، عقیده برای هدف است. وقتی کسی عقیده‌ او فاسد بود؛ یعنی هدف ندارد. وقتی عقیده او سالم باشد در طیّ طریق، عمل صالح باید انجام بدهد. عمل، طیّ صراط است و عقیده، آن مقصد و هدف را نشان می‌دهد. ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾، بعد فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، هرگز او بر اساس میل و هویٰ سخن نمی‌گوید. گرچه هویٰ به معنای میل است؛ اما به قرینه تقابل که فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، یعنی آنچه غیر وحی باشد و شما او را متّهم کرده باشید، همه آنها منتفی است. شعر نیست، سِحر نیست، کهانت نیست، حرف‌های او حرف‌های جنون‌آمیز نیست، حرف‌های شیطنت‌آمیز نیست که برخی‌ها گفتند و قرآن نفی می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجیمٍ﴾. این پنج عنوان و عناوینی که به این عناوین خمسه برمی‌گردد، به قرینه تقابل از این آیه استفاده می‌شود. گرچه ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، شامل همه این عناوین شاید نشود؛ اما این حصر که این جز وحی الهی چیزی نیست، همه آن امور را نفی می‌کند. پس به قرینه تقابل و حصرِ ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، مسئله کهانت، مسئله شعر، مسئله سِحر، مسئله جنون، مسئله افترا، إفک، مسئله قول شیطان رجیم، این شش عنوان همه برطرف می‌شود، ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾.قسمت2/نجم/تسنیم
در ذیل آیه دوازده همین سوره «طلاق» ذکر شد که ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾،[2] احتیاجی نیست که ما ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ را به «لیعرفرون» معنا کنیم، برای اینکه آیه دوازده سوره «طلاق» غرض خلقت را هم بیان می‌کند، معنایش تنافی بین روایات وارده ذیل آن آیه با تفسیر آیه دوازده سوره «طلاق» نیست. آن روایت‌هایی که ذیل آیه سوره «ذاریات» یعنی آیه 56 که دارد: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، آنجا روایات آمده است که «الا لیعرفون»، آنها مؤیّد محتوای همین آیه دوازده سوره مبارکه «طلاق» است. آنجا ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ معنای خودش را دارد، یک؛ عبادت خدا متوقف بر معرفت اوست، دو؛ اینجا می‌فرماید که ما عالم را خلق کردیم تا شما به معرفت خدا راه یابید، سه؛ اینجا به آن اصول اساسی اشاره شده است، در آیه 56 سوره «ذاریات» به فروعی که متفرّع و مبتنی بر آن اصول است ذکر شده است؛ لذا هم آیه 56 سوره «ذاریات» با این آیه دوازده هماهنگ است، هم روایت‌های وارد ذیل آن آیه با این روایت هماهنگ است.قسمت11/طلاق/تسنیم
نیازی ندارد که ما ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ را به معنای «لیعرفون» بگیریم. این آیه می‌گوید مسائل علمی راز و رمز خلقت است آن آیه می‌گوید مسائل عملی و عبادت راز و رمز خلقت انسان است. انسان و جن برای عبادت خلق شدند کلّ عالَم برای معرفت اینها خلق شدند.
﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾، اگر خدا به ﴿کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر﴾[22] است، هیچ کس ناامید نمی‌شود. چرا یأس از رحمت کفر است؟ یأس از رحمت یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حلّ کند، این کفر است. یک وقت است کسی می‌گوید من دیگر لیاقت ندارم، آن حرفی دیگر است. یک وقت می‌گوید دیگر قدرتی نیست که مشکل ما را حلّ کند، این کفر است. یأس از رحمت تنها معصیت نیست؛ یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حلّ کند. اگر قدرت نامتناهی دارد کلّ عالم را او آفرید کلّ عالم در اختیار اوست، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[23] هر چه در عالم هست سربازان الهی‌ هستند، آن وقت در برابر قدرت خدا چیزی استنکاف ندارد؛ لذا اگر کسی ـ معاذالله ـ بگوید دیگر کسی نیست که مشکل ما را حلّ کند، مگر اینکه نفهمد که دارد چه می‌گوید و گرنه ﴿لا یَیْأَسُ﴾ از رحم او ﴿إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾. ﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا﴾، پس کلّ خلقت برای اینکه شما عالم بشوید، موحّد بشوید. حالا برکات دیگر دارد جنبی است. ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾، دیگر جا برای یأس نیست.قسمت10/طلاق/تسنیم
بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» همان آیه معروف است که هدف خلقت را عبادت می‌داند؛ یعنی آیه 56 سوره مبارکه «ذاریات» این است: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾.[8] برخی‌ها خواستند بگویند که این ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾؛ یعنی «لیعرفونِ»[9] و مانند آن. آنها هم بیراهه نرفتند، ولی ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾؛ یعنی باید عبادت کنند؛ منتها عبادت بدون معرفت درست نیست، این اصل را که معرفت است، در آیه پایانی سوره مبارکه «طلاق» بیان کرده که ما کلّ نظام را خلق کردیم تا شما عالم بشوید. آیه 56 «ذاریات» دارد که ما شما را خلق کردیم برای اینکه عابد بشوید. نظام را خلق کردیم برای اینکه شما عالم بشوید. پس ما یک علم توحیدی داریم که در جهان‌بینی تام است یک عبادت بندگی داریم که وظیفه شرعی را انجام بدهیم. آن ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ معنای خودش را دارد، این هم معنای خودش را دارد.
قسمت10/طلاق/تسنیم
در این آیه،آفرینش آسمان‌ها و زمین و تدبیر امور آن‌ها برای آگاهی انسان به علم و قدرت الهی و معرفت و رشد توحیدی او مطرح شده است. لِتَعْلَمُوا ...
در آیه هفتم سوره هود نیز هدف از خلقت آسمان‌ها و زمین،آزمایش انسان دانسته شده است. وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ... لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً
تفسیر نور - محسن قرائتی/ارسال شده توسط بازار کتاب/http://www.ghbook.ir/book/26/65
هدف نشانه نظام متقن
در ساختار داخلی نظام بخواهد بحث بشود، خلقت خدا هم متقن است، هم محکم؛ یعنی دارای حکمت است. متقن است، برای اینکه هیچ خلافی در ساختار درونی اشیاء نیست: ﴿الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾.[3] هر شیئی هر اندازه بخواهد مناسب شیئی و هدفی و کار باشد خدا به او داده است؛ یعنی بعد از اینکه خلق کرد، کان تامه اشیاء را آفرید در کان ناقصه؛ یعنی آثاری که می‌خواهد به او بدهد، برابر درجه هستی او به او می‌دهد ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ بعد او را هم برای مقصد خاص خلق کرد و راه رسیدن او به مقصد را هم به او آموخت؛ لذا فرمود: ﴿ثُمَّ هَدَی﴾؛ هدایت کرد؛ یعنی مقصد دارد اوّلاً، راه رسیدن به آن مقصد را هم به او نشان داده است، ثانیاً. پس چیزی در عالم عبث و بیهوده و بی‌فایده نخواهد بود، این هم یک مطلب.
در جریان صنعت، یک صُنع تکوینی است که کلّ نظام مصنوع خداست، یک صنعت فضیلت و تشریعی و تربیتی است که هم در قرآن کریم آمده و هم در روایات. در قرآن کریم ذات اقدس الهی به موسای کلیم می‌فرماید: ﴿وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏﴾؛[4] تو صنیعی برای ما هستی، مصنوعی برای ما هستی، صنعتی برای ما هستی، ساخته‌ای برای ما هستی، تو را ما تربیت کردیم برای اجرای دستورات خودمان، ﴿وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏﴾. این صُنع قرآنی هم در بیان نورانی امام اوّل(سلام الله علیه) است هم در بیان نورانی امام آخر(سلام الله علیهما). هم در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ‏ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»؛[5] هم در توقیع مبارک حضرت حجت(سلام الله علیه) هست که «نَحْنُ‏ صَنَائِعُ‏ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا»؛[6]یعنی همان طوری که ذات اقدس الهی درباره موسای کلیم فرمود: ﴿وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏﴾، بیان نورانی حضرت امیر این است که ذات اقدس الهی هم درباره اهل بیت می‌فرماید: «وَ اصْطَنَعْتُکُم لِنَفْسی». بیان توقیع مبارک حضرت حجّت هم این است که خدا درباره ما می‌فرماید: «وَ اصْطَنَعْتُکُم لِنَفْسی»؛ شما دست‌پرورده خاص ما هستید، شما را به عنوان خلیفه تربیت کردیم، شما را به عنوان مجاری فیض تربیت کردیم، شما فیوضات خاصّه را از ما می‌گیرید، رهبری مردم به عهده شماست، هدایت مردم به عهده شماست و مانند آن، این بخشی از صنعت ویژه است مربوط به آن.
مطلب دیگر مربوط به افعال حقیقی و اعتباری است؛ کار یک وقت حقیقی است؛ مثل حرکت‌هایی که انسان در خارج انجام می‌دهد؛ یک وقت اعتباری است که مجموع چند کار را یک عنوان به آن می‌دهند؛ مثل نماز، روزه و امثال آن. روزه عبارت است از مجموعه چند تا ترک است به ضمیمه یک نیّت به قصد قربت. این مجموعه که فعل خارجی نیست، خود ترک یک امر عدمی است نخوردن، نیاشامیدن، کذب بر خدا و رسول نرساندن، ارتماس نکردن، اینها تروک است و این تروک هم باید به قصد صوم باشد، قصد عنوان و قصد قربت باشد «لله». آنها هم عناوین نفسانی است و قلبی است. مجموع اینها وجود جدایی ندارد، ولی می‌گوییم صوم موجود است، صلات موجود است، صلات مجموعه حرکات و سکنات و اقوال و اذکار و اینهاست. اینها یک وجود اعتباری دارند، در وجود اعتباری صاحب شریعت احکام خاص دارد. در وجود حقیقی، صاحب تکوین احکام خاص دارد، اگر این احکام و این اعمال مطابق با آن احکام بود به آن مقصد می‌رسد وگرنه نمی‌رسد. وجود اعتباری یا اعتبار حقیقی است؛ مثل اینکه مسبوق به ملاک واقعی و تکوینی است، ملحوق به آثار تکوینی است، کارهای دین این طور است. درست است که بیع، شراء، صلات، صوم، حج، عمره اینها وجود تکوینی خارجی ندارند، مجموعه چند فعل و چند ترک ‌هستند؛ لکن هم مسبوق به ملاک تکوینی‌اند، هم ملحوق به بهشت و جهنم‌اند، هم بهشت و جهنم یک وجود واقعی تکوینی است هم آن ملاکات و مصالح و مفاسدی که در نظر گرفته شده وجود حقیقی است. یک وقت است که یک سلسله اعتبارات ذهنی است، مثل مدح و قدحی که در ادبیات هست نسبت به اشخاص، این ملاک واقعی داشته باشد یا پیامد واقعی داشته باشد این چنین نیست. این تشبیهاتی است، تنزیهاتی است، تمثیلاتی است که اعتبارات محض است؛ مثل اینکه چه کسی برنده می‌شود؟ چه کسی بازنده می‌شود؟ در فلان بازی چه کسی برنده است؟ در فلان بازی چه کسی بازنده است؟ و سرّش چیست؟ اینها یک اعتبارات نفس الامری نیست، ممکن است که طرز دیگری این اعتبارات را تنظیم بکنند؛ اما عبادت‌های الهی یک اعتبارات نفس الامری است؛ یعنی ملاک واقعی دارد، یک؛ پیامد واقعی دارد، دو؛ لذا موجود اعتباری اگر منشأ واقعی نداشته باشد از صحنه بحث علمی بیرون است. اما ملاک اعتبارات واقعی که منشأ واقعی دارد؛ نظیر عبادات و اینها، هم ملاک واقعی دارد هم پیامد واقعی دارد، هم مسبوق به حقیقت است هم ملحوق به حقیقت است؛ لذا می‌افتد در بحث‌های علّت و معلول به لحاظ آن مبادی حقیقی یا پیامدهای حقیقی، قسمت14/قمر/تسنیم
هدف وسیله را توجیه نمی کند
فرمودند هیچ هدفی وسیله را توجیه نمی‌کند. این حرفی است که بیگانگان اخیراً به دنبالش راه افتادند حضرت فرمود که «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ»،[15] خیلی‌ها اخیراً می‌گویند هدف وسیله را توجیه می‌کند! حضرت فرمود اگر مقصدی داری از راه صحیح باید وارد بشوی. کسی بخواهد از راه حرام به مقصد برسد هرگز به مقصد نمی‌رسد. هیچ هدفی وسیله را توجیه نمی‌کند. بین هدف و وسیله تناسب ضروری برقرار است از راه پاک به مقصد پاک، مقصد پاک راه پاک می‌طلبد. «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ»؛ بخواهد از راه حرام به مقصد برسد هرگز نمی‌برسد: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ»؛ زودتر از دیگران به چاه می‌افتد. این بیان بوسیدنی است. حالا خیلی‌ها به این فکر افتادند گفتند هدف وسیله را توجیه می‌کند، هدف وسیله را توجیه می‌کند! حضرت تنها مسئله مبارزه آنها را نگفت، این معارف بلند را هم گفته است. ما اگر برای مظلومیت سیّدالشهداء گریه می‌کنیم برای مظلومیت عقل و عدل است، وگرنه ما ملّت گریه نیستیم. نباید گفت چرا شیعه گریه می‌کند؟ شیعه برای اینکه عدل را از دست داد، عقل را از دست داد، شما اساتید بزرگوار با وسائل آشنا هستید، وسائل چند هزار حدیث دارد؟ در این چند هزار حدیث پنج تا حدیث از امام حسین پیدا کنید. نیست! این اشک ندارد؟ بیست سال ولیّ خدا، ده سال که زمان امامت وجود مبارک امام حسن بود این به حسب ظاهر امامت نداشت؛ اما ده سال دیگر حجت بالغه الهی بود. این به اندازه ده تا روایت فقهی در کتاب‌های ما نیست. ما چند هزار روایت در وسائل داریم؟ شما ده تا روایت از امام حسین پیدا می‌کنید؟ خدا مرحوم ابن بابویه قمی را غریق رحمتش کند! می‌گوید ما برای این می‌گرییم، عدل را از ما گرفتند، عقل را از ما گرفتند، عصمت را خاموش کردند برای اینکه اینها را به دست بیاوریم گریه می‌کنیم. در مجلسی در مدینه وجود مبارک حجت بالغه الهی حسین بن علی(سلام الله علیه) نشسته است، آن ابن ازرق که از ابن عباس مسئله سؤال می‌کند حضرت جواب داد، این در کمال بی‌ادبی گفت آقا به تو چه؟ من که از تو سؤال نکردم! تازه ابن عباس دارد می‌گوید نه آقا اینها باسواد هستند.[16] این گریه ندارد! ما که اهل گریه بیجا نیستیم ما می‌بینیم که عدل را دارند از ما می‌گیرند، عقل را از ما دارند می‌گیرند طهارت را دارند از ما می‌گیرند ما با اشک به دست می‌آوریم.قسمت9/جمعه/تسنیم
غرض این است که اینها این گونه بودند. اگر همین حسین بن علی(سلام الله علیه) که این حدیث بوسیدنی است، فرمود هیچ هدفی وسیله را توجیه نمی‌کند هیچ ممکن نیست با بانک ربوی اقتصاد سالم بشود، با رشوه مال فراهم بشود، هیچ ممکن نیست با حرام هرگز زندگی کسی پیش نمی‌رود، «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ»، (روحی لک الفداء).قسمت9/جمعه/تسنیم
قربت الی الله
چرا قرآن اصرار دارد که بگوید خدا به شما نزدیک‌تر است تنها انسان‌اند که خدا به آنها نزدیک است و برای غیر انسان این قرب معنا ندارد یا تفاوت در جای دیگر است. شما تقریباً این چهار طایفه را در قرآن کریم به یاد دارید که همهٴ طوایف اربعه دربارهٴ این است که خدا به انسان نزدیک است، فقط با انسان سخن می‌گوید. طایفهٴ اولی این است که شما دعا کنید خدا نزدیک است: ﴿وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[5] که در همین آیهٴ مبارکه، هفت مورد خدا از خود به ضمیر متکلم وحده یاد می‌کند. آنقدر مسئلهٴ قرب خدا مطرح است که گرچه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)در سؤال واسطه است؛ اما در جواب دیگر واسطه نیست، دیگر نفرمود «إذا سئلک عبادی عنّی فقل إنی قریب»؛ بلکه فرمود اگر از تو سؤال کردند، من خودم جواب می‌دهم؛ برای اینکه من به تو از تو نزدیک‌ترم، به آنها از آنها نزدیک‌ترم، به سؤال از خود سؤال نزدیک‌ترم و مانند آن. نشانی قرب را در همین نحوهٴ جواب فهماند دیگر نفرمود تو در جواب آنها بگو, از تو سؤال می‌کنند؛ ولی من جواب می‌دهم، این طایفهٴ اولی. اما چقدر نزدیک است مشخص نیست این اصل قرب را می‌فهماند. طایفهٴ ثانیه این است که می‌فرماید در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» که افراد در حال احتضار که به سر می‌برند، این پرستارانی که در بالین این محتضر قرار دارند نگران‌اند. خدا می‌فرماید شما با اینکه به این بیمار نزدیک هستید، من از شما به این محتضر نزدیک‌ترم؛ ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾؛[6] یعنی «و هو یبصر»؛ اما «و لکنّهم لا تبصروا»؛ نه اینکه نه شما می‌بینید نه او می‌بیند. او الآن در حالی است که ما را خوب درک می‌کند ما را خوب می‌شناسد اما شما نمی‌دانید که ما ـ یعنی من با مأمورانم ـ به این محتضر از شما که در بالین او هستید نزدیک‌ترم، این طایفهٴ ثانیه.
طایفهٴ ثالثه که از این نزدیک‌تر است همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «ق» مشخص کرد، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾.[7] در این طایفهٴ ثالثه، سخن این نیست که خدا به ما از دیگران نزدیک‌تر است؛ بلکه سخن در این است که خدا به ما از آن رگ حیات ما نزدیک‌تر است. طایفهٴ رابعه همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آمده است که خدا به ما از خود ما نزدیک‌تر است: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾.[8] قلب ما همان حقیقت ماست منظور این جرم مادی که هر انسان یا هر حیوانی دارد که نیست. اینکه خدا فرمود: حرف ما را کسی درک می‌کند که دارای قلب باشد ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ﴾[9] کسی که دارای دل باشد حرف ما را درک می‌کند منظور این قلب مادی که نیست؛ این قلب مادی را همه دارند و ممکن است قلب انسان منافق یا کافر را وقتی متخصص قلب معاینه می‌کند بگوید این قلب سالم است؛ اما قرآن می‌فرماید: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾؛[10] اینکه روشن است که منظور قلب مادی نیست. قلب انسان همان روح انسان است، همان است که یا طیّب و طاهر است یا معصیت‌کار که ﴿وَ مَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾.[11] پس قلب ما همان حقیقت ماست چیز دیگر نیست. در کریمهٴ سورهٴ «انفال» هم فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛ یعنی بین ما و خود ما احاطهٴ حق فاصله است چیزی برای خود ما نمی‌ماند.
این طوایف اربعه دربارهٴ خصوص انسان آمده این چه اصراری دارد که قرآن این همه خدا را به ما نزدیک معرفی کند؟ این برای چند نکته است: یکی از آن نکات این است که هر گونه شرک و وثنیّت را از بین ببرد؛ یعنی دیگران که به دام شرک افتاده بودند می‌گفتند خدا حقیقتی است که ما به آن دسترسی نداریم نه او را می‌توانیم بشناسیم نه او را می‌توانیم بپرستیم؛ قهرا یک سلسله از موجودات مقدس را باید بپرستیم تا واسطه بین ما و او باشند که ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾؛[12] ما این بتها را عبادت نمی‌کنیم مگر اینکه وسیلهٴ تقرب باشد، ما را به خدا نزدیک بکند. این آیات فراوان که انحای قرب را مشخص کرد برای آن است که روی این توهّم خط بطلان بکشد که بین ما و خدای ما فاصله است و بتها را باید پرستید تا آنها ما را به خدا نزدیک بکند؛ این نیست، چون خدا به ما از خود ما نزدیک‌تر است از هر چیزی هم نزدیک‌تر است. در جریان حضرت ابی‌ابراهیم امام هفتم(سلام الله علیه) هم آمده است که کسی به حضرت اعتراض کرد شما در این ازدهام، نماز می‌خوانید این مناسب نیست، جایی نماز بخوانید که پرجمعیت نباشد. فرمود: آن کسی را که من برای او عبادت می‌کنم به من از همهٴ اینها نزدیک‌تر است.[13] اینکه در آیات و روایات آمده است، برای آن است که کسی توهم نکند خدا از ما دور است ما نیازی به بتها داریم ـ معاذ الله ـ تا این بتها ما را به خدا نزدیک کند، این یک نکته. و این معنا دربارهٴ غیر انسان نیست، تنها انسان است که بت‌پرست می‌شود وگرنه غیر انسان هر که هست موحد است. این: ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾,[14] ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ﴾[15] مسئلهٴ سجود، مسئلهٴ اسلام، مسئلهٴ طوع، اینها همگانی است؛ ﴿أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾[16] سراسر جهان خلقت مسلم, منقاد, مطیع ذات اقدس الهی هستند که ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛[17] تسبیحشان هم در صحابت تحمید است هم مصدّع حقند هستند هم حامد حق هستند. چون بت‌پرستی در هیچ موجودی نیست فقط در انسان است؛ لذا این مراحل را این طوایف اربعه را دربارهٴ خصوص انسان ذکر کرد، این یک نکته.
نکتهٴ دیگر آن است که گرچه سراسر جهان خدا را به عنوان معبود می‌شناسند و برای او تسبیح و تقدیس می‌کنند؛ اما هیچ موجودی مثل انسان نمی‌تواند قرب خدا را درک کند، همان‌طوری که در طرف نفی، انسانِ مشرک ﴿قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً﴾[18] است و از هر جمادی هم بهتر است، ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[19] در طرف اثبات به جایی می‌رسد که هیچ موجودی مثل انسان نیست. اگر هر موجودی اهل تسبیح و تحمید است، تسبیح و تحمید انسان حساب دیگری دارد؛ اوست که اول می‌تواند بفهمد خدا نزدیک است، در قدم دوم می‌تواند بفهمد که خدا به او از دیگران نزدیک‌تر است، در قدم سوم می‌تواند بفهمد که خدا به او از رگ گردنش و وریدش نزدیک‌تر است و در قدم چهارم اگر کسی در آنجا پا نهاد می‌فهمد که خدا به او از او نزدیک‌تر است. لذا این طوایف اربعه برای خصوص انسان آمده است، وگرنه آن آیات کلی که ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ شامل همه می‌شود ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ﴾ شامل همه می‌شود ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ شامل همه می‌شود ﴿وَ مَا یَعْزُبُ عَن رَبِّکَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ﴾ شامل همه می‌شود «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه‏» که بیان حضرت سجاد(سلام الله علیه) در «صحیفهٴ سجادیه»[20] است شامل همه می‌شود. این انسان است که می‌تواند همهٴ این مراحل را طی کند؛ لذا شما در این مناجات شعبانیه می‌بینید اوجی دارد فرازی دارد، گاهی بالا می‌رود گاهی پایین می‌آید، گاهی منادات است گاهی مناجات است، گاهی سخن از «یا» است ندا است گاهی سخن از نجوا است. گاهی انسان به قدری نزدیک می‌شود که دیگر سخن از ندا نیست به خودش اجازه نمی‌دهد که من ندا کنم داد بزنم بگویم «ای خدا»، «ای» را رها می‌کنم. در همین نماز و اذان و اقامه می‌بینید که اول سخن از «أشهد أن لا إله إلا الله» است، بعد دیگر سخن از «أشهد أن لا إله إلا الله» نیست، سخن از «لا إله إلا الله» است، دیگر جایی نیست که انسان بگوید من شهادت به توحید می‌دهم می‌گوید من موحّدم. در این مسئلهٴ «یا» و «منادا» و اینها این مناجات شعبانیه روش خوبی به انسان یاد می‌دهد تا به جایی می‌رسد که اهل نجوا می‌شود با خدا مناجات می‌کند. آن بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه فرازی بالاتر از این را دارد می‌گوید: اینها کسانی هستند که «نَاجَاهُمْ‏ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم‏»؛[21] دیگر حالا به جایی می‌رسند که خدا با اینها مناجات می‌کند، اینها دیگر به خودشان اجازهٴ حرف زدن نمی‌دهند. آن ادب محضر طوری اینها را می‌گیرد که اینها حتی مناجات هم نمی‌کنند؛ آن وقت خدا با اینها مناجات می‌کند. این جریان معراج از همین قبیل است که «نَاجَاهُمْ‏ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم‏»؛ در آن متن دلشان خدا با اینها مناجات می‌کند. فرازهای دیگر این مناجات شعبانیه از نجوا دوباره به ندا برمی‌گردد که چطور می‌شود اول مناداست بعد مناجات است بعد منادات است و مانند آن.[22] این انسان است که بالأخره می‌تواند این راه‌ها را طی کند.قسمت20/حشر/تسنیم
راه‌های ابتدایی آن همان است که به ما آموختند. یکی از این بیانات نورانی امام حسن عسگری(سلام الله علیه)که از غرر روایات ماست همان است که حضرتش فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ- لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ مَنْ لَمْ یُحْسِنْ أَنْ یَمْنَعَ لَمْ یُحْسِنْ أَنْ یُعْطِی‏»؛[23] که در بحار در روضهٴ بحار هست، در کلمات قصاری که از امام یازدهم(سلام الله علیه)رسیده است هست. فرمود انسان که مسافر است سفرش «إلی الله» است این به «لقاءالله» می‌رسد. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید اگر کسی نرفت او را می‌برند؛ منتها با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾[24] می‌برند، چه بهتر انسان خودش برود. این‌چنین نیست که اسرار عالم بعد از مرگ برای کافران روشن نشود آنجا روشن می‌شود می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[25] گرچه آن عمق معرفت در همان عالم هم روشن نمی‌شود ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؛[26] ولی خیلی از اسرار برای دیگران روشن می‌شود و اگر کسی نرفت او را می‌برند؛ اما با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ می‌برند. از همان دالان برزخ؛ یعنی مرگ با فشار می‌برند تا نشانش بدهد؛ بعد بگوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ اما اینها که اینجا خودشان رفتند، در همین طلیعهٴ برزخ به استقبال او می‌آیند. تمام سختی برای همین چند روز است وگرنه در دالان برزخ که همان سورهٴ مبارکهٴ «نحل» دارد که فرشته‌ها برای هنگام قبض روح مؤمن به استقبال او می‌آیند ﴿الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ طَیِّبِینَ﴾ آنها که طیّب و طاهرند، فرشته‌ها در هنگام مرگ به استقبال آنها می‌آیند؛ بعد می‌گویند: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾،[27] درهای بهشت را باز می‌کنند می‌گویند از هر دری که خواستی وارد بشوید. این ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ این حال برای همان فرشته‌هاست که به استقبال محتضر می‌آیند. دو قسمت از قرآن دو آیه دارد که دربارهٴ افرادی است که تبه‌کارند و به سختی می‌میرند که ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛ در هنگام مرگ سیلی به صورت اینها می‌‌زنند، سیلی به پشت اینها محکم می‌زنند؛ این است که فشار می‌بینند. این‌چنین نیست که اگر کسی ندید نشانش ندهد، او را با فشار نشانش می‌دهد، چه بهتر که انسان این راه را خودش طی بکند.
امام یازدهم(سلام الله علیه)فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ»؛ می‌بینید سخن از یاد حق نیست، سخن از خود حق است. این‌چنین نیست که در سورهٴ «مجادله» که فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ﴾[28] با اینجا که فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ یک سیاق باشد؛ یا آنجا که فرمود: ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ با آنها که ﴿وَ اذْکُر رَبَّکَ﴾[29] که در پایان سورهٴ «اعراف» است اینها یک سیاق باشد؛ این‌چنین نیست. به عده‌ای می‌گویند ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾[30] به یاد منعم باشید، به یاد ولیّ نعمت باشید. به عده‌ای هم می‌گویند سخن از نعمت نباشد که به احترام نعمت به یاد من باشید، به یاد خود من باشد؛ اگر نعمتی هم از من به تو نرسد به یاد من باید باشید. این ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ غیر از ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ است. اینجا هم اینهایی که «وصول إلی الله» دارند سفرشان از نماز شب شروع می‌شود؛ «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ- لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»[31] «امتطاع»، همان اخذ مطیّه است. «مطیّه» آن مرکب راهوار است. اگر کسی مرکب راهوار خوبی بگیرد می‌گویند «امتطاع»، مطیهٴ خوبی گرفت و اینها که قربانیهای خوبی دارند در روز دهم در منا یا موارد دیگر، ضحایای اینها مطایای اینهاست، «ضحایاهم مطایاهم». خلاصه اینها در این سفر مرکب خوبی دارند، شب فرمود مرکب بسیار خوبی است. تنها یکی از کارهای شب آن نماز شب است، آن سبک بودن، آن کمتر غذا خوردن، آن کمتر خوابیدن اینها مطایای لیل است. این‌چنین نیست کسی بخواهد این راه را طی کند با فکر و با بحث بتواند طی کند؛ چون در بحثهای قبل به عرض رسید که این راه‌هایی که در علوم عقلی ثابت می‌شود که روح هست و غیر از بدن هست و غیر از مزاج هست و غیر از ماده است و موجودی است مجرد؛ اینها یک مقدار از راه را حل می‌کند و بحثهای علم اخلاق، یک گوشه را به آدم نشان می‌دهد. علمهای حصولی و بحثهای استدلالی یک گوشهٴ کار را به عهده می‌گیرد. فرمود این راهی است که قدم اول آن نماز شب خواندن است، اصلاً بدون نماز شب و بدون اینکه انسان برای خود شب برنامه‌ای داشته باشد شدنی نیست، این لسانش حصر است «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ- لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ». این «أخذ اللیل مطیه»، اصطلاح خاصی هم بود. آنکه شب عاشورا حضرت سیدالشّهدا(سلام الله علیه)فرمود: این لیل است «فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا»؛[32] چون سفر معمولاً در شب بود در آن منطقه‌های گرمسیر، روز را استراحت می‌کردند شب هنگام سفر بود. می‌فرمود این سفرهای معنوی هم بدون مطویه‌گیری میسّر نیست.قسمت20/حشر/تسنیم
لقاء الله
فرمود اینها هیچ مشکل علمی ندارند، تمام بهانه‌های آنها این است که می‌خواهند جلویشان باز باشد. لذا فرمود: ﴿کَلاَّ لا وَزَرَ ٭ إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾، البته اینها همه‌ به لقای الهی می‌رسند؛ اما بعضی‌ها به لقای جمال الهی می‌رسند، بعضی‌ها به لقای جلال الهی می‌رسند. آنها که جهنمی هستند، جلال الهی را می‌بینند؛ لذا آنها چون از جمال الهی محروم هستند، فرمود: ﴿کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؛[44] اینها در قیامت هم جمال الهی را نمی‌بینند، فیض الهی را نمی‌بینند. اینها در دنیا با قهر زندگی کردند، در آخرت هم با جلال الهی با ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾[45] زندگی می‌کنند؛ اما آن جمال الهی را، رحمت خاصه الهی را آنها هرگز مشاهده نمی‌کنند: ﴿کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾. با اینکه در سوره «ق» فرمود دید اینها وسیع است.
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال ٭٭٭ نیست در این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست[46]
این سوره «ق» که بحث آن قبلاً گذشت ملاحظه فرمودید فرمود پرده‌ای در عالم که نیست، در و دیواری که نیست، حجابی نیست، یک حجاب است که خودت تار و پود آن را بافتی و درست کردی و جلوی چشم خود انداختی: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾،[47] ما پرده‌ای در عالم نداشتیم. این غطاء و پرده را خودت بافتی و جلوی چشم خود انداختی و چیزی را ندیدی. ما این پرده را حالا کنار زدیم. عالَم پرده ندارد: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾، اینکه نمی‌بیند، پرده را روی چشم خود انداخت، خودش بافت، خودش انداخت، بعد دیگری کنار می‌زند؛ وگرنه عالم که شفاف است، آیت الهی است. هیچ پرده‌ای در عالم نیست، هیچ حجابی در عالم نیست، هیچ پوششی در عالم نیست. اگر ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[48] است، کجایش پوشیده است؟ اگر جلال و جمال الهی کلّ جهان را پُر کرده است، کجای آن پوشیده است؟ لذا در سوره «ق» فرمود ما جای پوشیده‌ای نداریم، جای سرّی نداریم. یک پرده است که خود این شخص بافت و جلوی چشم خود انداخت، هیچ‌جا را هم نمی‌بیند، ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾. اینجا هم همین‌طور است.قسمت2/قیامت/ تسنیم

این آیهٴ مبارکهٴ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾, ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ نشان می‌دهد که مقصدی هست که همگان به آن مقصد می‌رسند یا سریع‌‌تر می‌رسند یا بطی‌تر می‌رسند. پس اگر سعادت و شقاوتی هست همهٴ اینها باز به لقای حق بار می‌یابند؛ منتها یکی دور و یکی نزدیک.
چون راه هست و پایان راه لقای حق است، حالا باید برگردیم به صدر آیه که آن راه کجاست؟ آیا راه لقای خدا هم نظیر راه کعبه و مانند آن یک راه زمینی است یا راه دیگری دارد؟ می‌فرماید نه؛ نظیر راه مکه و کعبه و مانند آن نیست که یک راه زمینی باشد انسان آن راه زمینی را طی کند به خدا برسد؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ از جانتان جدا نشوید مگر نه آن است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ جانتان را تقویت کنید به لقای حق می‌رسید. اگر عده‌ای بصیر هستند, بینا هستند چشمِ جانشان بیناست، اگر عده‌ای کورند چشم جانشان کور است که ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَ لَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾؛[18] پس قلوبی که ﴿فِی الصُّدُور﴾ است یا اعماست یا بصیر است، شما بکوشید همین جانتان را رعایت کنید. این جان یک بخش اخلاق دارد، یک بخش اعمال دارد؛ این بخش اخلاق و اعمال را در سورهٴ «شمس» مشخص کرده است که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا ٭ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها ٭ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[19] این‌چنین نیست که سرمایه‌ها را خدا به انسان نداده باشد و از انسان توقع سیر و سلوک داشته باشد، هم راهِ اخلاقی را به ما نشان داد هم راهِ عمل صالح را؛ عمل صالح همان فجور و تقواست که به ما آموخت، به وسیلهٴ آن فجور و تقوا اخلاق پیدا می‌شود؛ چون اخلاق مَلکه است، مَلکه در اثر تکرّر عمل پیدا می‌شود و عمل را هم به ما آموخت. پس با فجور و تقوا، تزکیه یا خیمه پیدا می‌شود یا «تدسیه» پیدا می‌شود. ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ٭ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ «تَدسیه» در مقابل همان تزکیه است و این «تدسیه» یا تزکیه به وسیلهٴ فجور و تقوا پیدا می‌شود و فجور و تقوا همه هم به نفس برمی‌گردد، فجور نفس, تقوای نفس، و یک زاد در قرآن کریم هم آمده است نه بیش از یکی که ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾[20].
پس تحصّل اولاً راه هست, ثانیاً مقصد هست, ثالثاً آن مقصد خداست, رابعاً همه به سراغ او می‌رویم؛ منتها بعضی دست و پا شکسته و کور, بعضیها دست و پا سالم و بصیر, بعضیها جلو بعضیها دنبال, بعضیها جمال را می‌بینند بعضی جلال را می‌بینند, بعضیها با اینکه سر و صدای جهنّم به قدری است که از فاصلهٴ چندین فرسخ به گوش یک عده می‌رسد مؤمنینی که بخواهند از کنارش رد بشوند ﴿لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾؛[21] اصلاً صدای جهنّم به گوش آنها نمی‌رسد، صحنهٴ قیامت که اصلاً «ساهره» است ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ﴾، اینها در کمال آرامش‌اند. «ساهره» به آن سرزمینی که می‌گویند که اصلاً خواب در آن سرزمین نباشد، سرزمینی که همه‌اش مار و عقرب باشد کسی خوابش نمی‌برد. «سَهر» یعنی بیداری, «ساهره» یعنی بیدار. اگر سرزمینی گداخته و داغ و پر از مار و عقرب باشد، زیر پای آدم مثل مس گداخته باشد و از هر طرف هم مار و عقرب باشد، کسی خوابش نمی‌برد؛ این‌گونه از اراضی را می‌گویند «ساهره»، معانی دیگری هم برایش هست که در حقیقت خود زمین بیدار است؛ اما زمینی که ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ﴾، در چنین زمینی عده‌ای کاملاً راحت‌اند اصلاً احساس خطر نمی‌کنند: ﴿لاَ یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ﴾.[22]
بنابراین راه برای اینکه انسان این مسائل را طی کند همان راه نفس است و راه نفس را هم در آیات دیگر مشخص کرد که ﴿وَ اذْکُر رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْل‏﴾[23] و چیزهایی که این راهِ نفس را تقویت می‌کند، هم در کتاب و سنّت مشخص شد و چیزهایی که انسان را از سیر در راه نفس باز می‌دارد، آنها هم مشخص شد. در همین بیان نورانی حضرت امیر بیان معروفی هم هست مشخص می‌کند که چه چیزی باعث می‌شود انسان این راه را به آسانی طی کند و چه چیزی باعث می‌شود که انسان این راه را به کندی طی کند. در خطبهٴ 42 همان جملهٴ معروف است که «أَیُّهَا الناسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِ‏ّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ»؛ «آخرة» در حقیقت رجوع به همان مبدأ است؛ اگر کسی به میل خود عمل می‌کند یعنی معبود او خدای اوست, دیگر فرض ندارد کسی به میل خود عمل بکند و خدا را در نظر داشته باشد، همان آن خدا را فراموش کرده است. اینکه در بعضی از روایات آمده است که «لَا یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِن‏»[24] ناظر به این قسمت است که در حین عصیان، انسان متذکّر نیست، در حین معصیتِ حق، انسان او را فراموش کرده است؛ نه فراموش کرد یعنی یادش نیست، عمداً از یادش برده است، این است که بد است.
در آن اوایل بحث ملاحظه فرمودید اگر کسی یادش رفته باشد که کتاباً و سنّتاً رفع عقاب شد، هم «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَان‏»[25] این را گرفته, هم ﴿لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾[26] شاملش شده. این فراموشی عمدی است که خطر دارد؛ یعنی با اینکه خدا را می‌داند بی‌اعتناست؛ این را می‌گویند «تناسی». «تناسی»؛ یعنی خود را به نسیان زدن. در شمارهٴ 405 کلمات قصار حضرت امیر به عمار یاسر می‌فرماید: «دعه»؛ یعنی مغیرةبن‌شعبه را رها کن! «فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ الدِّینِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ عَلَی عَمْدٍ لَبَسَ عَلَی نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ»؛ فرمود: او از دین یک سلسله چیزهایی را گرفته که به دنیای او به درد می‌خورد، او عمداً دارد اشتباه می‌کند یک سلسله اموری را بر خودش پوشانده است، خودش را دارد فریب می‌دهد، یک سلسله بهانه‌هایی را گرفته که آن لغزشهای خود را توجیه کند. شما می‌بینید هر معصیتی یک موارد استثنایی دارد؛ روزه خوردن معصیت است مگر کسی روزه برای او ضرر داشته باشد؛ غیبت کردن حرام است مگر در موارد استثنایی که تجویز شده است. می‌فرماید: این مغیرةبن‌شعبه آن موارد استثنایی را یاد گرفته که کارهای خودش را توجیه کند، او عمداً دارد اشتباه می‌کند. کدام گناه است که مورد استثنا ندارد گناههای عملی؟ فرمود اینها مُستثنیات را یاد گرفتند که کار خودشان را توجیه کنند. او می‌خواهد عمداً اشتباه بکند وگرنه این‌چنین نیست که خدا از یاد کسی برود. اینکه فرمود: «اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَق‏»[27] همین است؛ همان: ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[28] طول آرزو انسان را از آخرت باز می‌دارد، آرزوهای طولانی نمی‌گذارد انسان به فکر غَد باشد که اگر کسی به فکر ماه آینده یا سال آینده است دیگر به فکر فردا نیست، فردا عمداً از یاد رفته.قسمت18/حشر/ تسنیم
بـبـایـد دانـســت کـه مـقـصــود آنـانکـه راهـی بـرای لقـاء االله و مـشــاهـده جـمـال وجـلال حـق بـازگـذاشــتـه انـد ایـن نـیست که اکتناه ذات مقـدس جایز است ، یا در علم حضوری و مشاهده عینی روحانی احاطه بر آن ذات محیط علی الاطلاق ممکن است ، بلکه امتناع اکـتـنـاه در عـلم کـلی و بـه قـدم تفکر، و احاطه در عرفان شـهودی و قدم بصـیرت ، از امور بـرهانیه و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است . لکن آنها که مدعی این مقام هستند گویند پس از تقوی تام تمام و اعراض کلی قلب ازجمیع عوالم و رفض نشاءتی نو قـدم بـر فـرقانـیـت و انـانـیـت گـذاشــت ـنو تـوجـه تـام و اقبـال کلی به حـق و اسـماء وصـفات آن ذات مقـدس کردن و مسـتغرق عشق وحب ذات مقدس شدن و ارتـیاضات قلبیه کشـیدن، یک صـفای قلبی از برای سالک پیدا شود که مورد تجلیات اســمـائیـه و صـفـاتیه گردد، وحجابهای غلیظی که بین عبد و اسـماء وصـفات بود خرق شــود، و فـانـی در اسـمـاء وصـفـات گـردد، و مـتـعـلق بـه عـز قـدس وجـلاـل شــود و تـدلی تـام ذاتـی پـیـدا کـنـد، و در ایـنحـال، بین روح مقـدس سالـک وحق حجابی جز اسـماء و صفات نیست . و از بـرای بـعـضــی از اربـاب سـلوک ممکن است حجاب نوری اسـمائی وصـفاتی نیزخرق گـردد، و بـه تـجـلیـات ذاتـی و غـیـبـی نایل شود وخود را متعلق و متـدلی به ذات مقـدس بـبـیند، و در این مشاهده ، احاطه قیومی حق و فنای ذاتی خود را شهـود کنـد، و بالعیـان وجود خـود وجـمـیـع مـوجـودات را ظـل حـق بـبـیـنـد، وچـنـانـچـه بـرهـانـا بـیـن حـق و مـخـلوق اول،کـه مـجـرد ازجـمـیـع مواد و علاـیق است ،حجـابی نیست ، بلکه (برای) مجردات مطلقـا حـجـاب نـیـســت بـرهانا، همینطور این قلبی که درسـعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شـده ، بـلکـه قدم بر فرق آنها گذاشته ،حجابی نخواهدداشت .چنانچه درحدیث شریف کـافـی و تـوحـیـد اســت : شرح اربعین حدیث امام خمینی رحمۀاالله علیه مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان com.Ghaemiyeh.www صفحه 271 از 359
در سورهٴ «تغابن» فرمود شما در دنیا تحصیل کنید وقتی ایمان به خدا را مطرح می‌کند فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذی أَنْزَلْنا﴾ به خدا و پیامبر و نوری که به همراهش نازل کردیم به آن نور ایمان بیاورید پس «القرآن نور» ایمان به این نور باعث ظهور این نور است در قیامت چه اینکه باعث ظهور همین نور است در دنیا انسان همان‌طور که یک راه ظاهری دارد این راه را باید طی کند یک راه معنوی و حقیقی دارد که آن راه را هم باید بپیماید تفکر راه انسان است اعتقاد راه انسان است تخلق راه انسان است تحصیل ملکات راه انسان است اینها همه راه است و این راه باید با نور ببینید و بپیماید آن که نوری دارد عقیده‌اش خوب خلقش خوب و عملش صالح، آن که نور ندارد عقیده‌اش بد و خلقش بد و عملش طالح؛ انسان همان‌طور که سیر ظاهری دارد یک سیر باطنی دارد که ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ در این سیر طولی به لقاءالله می‌رسد و اگر مسافری و راهی را طی می‌کنی چاره جزء داشتن نور نیست و آن نور وحی و قرآن است که به وسیله پیامبر نازل کردیم ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذی أَنْزَلْنا﴾ این نور هم دنیا انسان را نورانی می‌کند هم در برزخ انسان را نورانی می‌کند و هم در قیامت؛ یعنی در هر سه مرحله انسان نورانی می‌شود اما در دنیا در همین سورهٴ «حدید» که محل بحث است در پایان همین سوره آمده که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ﴾ فرمود به خدا و پیامبرش که ایمان بیاورید منافعی را خدا به شما می‌رساند که یکی از اینها آن است که شما را نوری می‌دهد که با آن نور راه می‌روید انسانی که یک حرام را می‌فهمد و از آن می‌پرهیزد نورانی است، آنچه که حرام نمی‌ببیند و از آن نمی‌پرهیزد ظلمانی است، حرف بد را می‌فهمد که بد است و نمی‌گوید او نورانی است، فکر بد را تشخیص می‌دهد و نمی‌پذیرد نورانی است فرمود ایمان به خدا و پیامبر باعث می‌شود که خدا برای شما نوری قرار می‌دهد که با آن نور خط مشیتان تأمین می‌شود و تعین می‌شود ﴿نُورًا تَمْشُونَ بِهِ﴾ نه تنها در آخرت بلکه در دنیا هم همین طور است چه اینکه در کریمه دیگر فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾ در بین مردم در بین مردم نورانی است در زمین نورانی است آن چه که مواظب فکر و قول و عمل خود است هر عقیده‌ای را نمی‌پذیرد هر خلقی را تحصیل نمی‌کند هر حرفی را نمی‌گوید نورانی است، او با نور راه می‌رود بنابراین در دنیا این شخص می‌شود نورانی و از نور برخوردار است در برزخ هم این عمل صالح می‌شود نور و انسان را نورانی می‌کند.قسمت9/حدید/تسنیم
فرمود: ﴿یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِ﴾ در همان روز منافقین و منافقات به مؤمنین می‌گویند منتظر باشید یا نگاهی به ما بکنید که ما از نورتان اقتباس کنیم و قبسی بگیریم نه خودشان نور دارند نه نیّریی است که فضا را روشن کند نه کسی به اینها نور می‌دهد اینها به مؤمنین می‌گویند شما منتظر باشید به سرعت نروید یا نگاهی به ما کنید که ما از نور شما اقتباس کنیم ﴿نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِ﴾ جوابی که گفته می‌شود این است اینجا تحصیل نور ممکن نیست نور را باید در دنیا فراهم می‌کردید که خدا فرمود: ﴿‏آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذی أَنْزَلْنا﴾ باید آن نور را آنجا تهیه می‌کردید که قرآن بود تهیه نکردید به اینها گفته می‌شود ﴿قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا﴾ اگر خواستید نوری تهیه کنید باید برگردید دنیا آنجا نور تهیه کنید اینجا جای تحصیل نور نیست زیرا «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ» آنجا اگر دار تحصیل و عمل باشد آنجا اگر جای فراهم کردن نور باشد انسان باید از راه ایمان و عمل صالح نور تهیه کند اگر آنجا هم جای ایمان و عمل صالح باشد می‌شود دار تکلیف اگر دار تکلیف شد یک وحی و رسالتی هم برای آنجا لازم است آن می‌شود دنیای دیگر نه قیامت و روز جزا لذا آنجا در عین حالی که کفار حق را می‌ببینند نمی‌توانند ایمان بیاورند حق برای اینها روشن می‌شود اما نمی‌توانند ایمان بیاورند می‌گویند ﴿أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ اما آمنا نمی گویند چون آنجا جای ایمان نیست این طور نیست که کفار و منافقین در قیامت حق را ببینند و ایمان به حق بیاورند آن روز ظرف عمل نیست ظرف علم است حق روشن می‌شود که «یرون ان الله هو حق المبین» و می‌گویند ﴿أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ اما ایمان نمی‌آورند ایمان فعل اختیاری است که بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است اما علم فعل اختیاری نیست وقتی مقدمات‌اش تحصیل شد یا حاصل شد آن علم که ظهور است ضروری التحقق است فعل نیست در قیامت علم پیدا می‌شود ولی ایمان پیدا نمی‌شود این طور نیست که آنها در قیامت بتوانند ایمان بیاورند اگر آن روز ظرف ایمان باشد می‌شود روز تکلیف اگر روز تکلیف باشد باید برابر با دستوری باشد می‌شود روز وحی و رسالت این می‌شود دنیای دیگر؛ لذا آن روز مثل کسی که به او گفتند اینجا که می‌روی بیراهه است این حرف را نشنید و به ته دره افتاد و همه دست و پای او شکست، آنجا که ته دره افتاد و همه امکانات را از دست داد فهمید راه جایی دیگر بود این اشتباهی آمده فهمید اما راه رفتن ندارد توان رفتن ندارد آن روز می‌فهمند که حق با چه کسی بود ولی نمی‌توانند ایمان بیاورند چون همه امکانات را از دست داده‌اند همه ابزار تحصیلی را از دست داده‌اند بنابراین راه تحصیل نور منحصر در عالم تکلیف است که دنیا باشد لذا به اینها می‌گویند ﴿قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ﴾ برگردید به دنیا ﴿فَالْتَمِسُوا نُورًا﴾ آنجا نور تحصیل کنید.قسمت9/حدید/تسنیم
وجه الله
در تمام کارهای خِیر یک امر ابدی در آنجا ظهور می‌کنند، ـ معاذالله ـ کار اگر خِیر نباشد باطل باشد، آن را خدا می‌فرماید: ﴿وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛[7] آن دیگر کار نیست؛ اما کارهای خیر همه آنها «لوجه الله» است. در سوره مبارکه «انسان» وقتی درباره اهل بیت(علیهم السلام) سخن به میان می‌آید، فرمود: ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّه‏﴾؛[8] «وجه الله» هم یک امر ابدی است، در همه مواردی که قرآن کریم فنای موجودات را نام می‌برد «وجه الله» را استثنا می‎کند ﴿کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾[9] و یا ﴿کلُ‏ُّ مَنْ عَلَیهَْا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجَْلَالِ وَ الْاکْرَام‏﴾،[10] «الله» بالاتر از آن است که استثنا بشود، اصلاً در فهم و ذهن کسی نمی‌آید تا ما بگوییم همه چیز مُردنی است مگر «الله»، همه چیز از بین می‌رود مگر «وجه الله»، «فیض الله»، «عنایت الهی»، «اشراق الله»، «افاضة الله» و مانند آن.
کارهای خیر ﴿لِوَجْهِ اللَّه‏﴾ است، این «وجه الله» روحِ این کار خیر است، این را زنده نگه می‌دارد. اگر روح، زنده بود بدن برای همیشه زنده است. اگر کسی کاری را کرد گفت: ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّه‏﴾؛ این روح هم که می‌تواند ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ را درک کند «الله» را نمی‌تواند درک کند، این کار را گفت: ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّه‏﴾ این«وجه الله» روح این کار می‌شود، این مدرسه‌سازی، خیر دادن و جامعه را روشن کردن اینها خیر است. اگر کسی این را ﴿لِوَجْهِ اللَّه﴾ انجام داد این «وجه الله» روح این کار می‌شود، روح وقتی زنده باشد بدن برای همیشه زنده است.
بنابراین درست است که ما عمرمان محدود است کارمان محدود است؛ اما از طرفی مثل آن رودخانه‌ای هستیم که به دریای نامتناهی وصل هستیم. اگر کسی بگوید این رودخانه چگونه ابدی است؟ جوابش این است که درست است رودخانه محدود است ابدی نیست، ولی به ابدی وصل است. اگر ما کار را ﴿لِوَجْهِ اللَّه‏﴾ کردیم، این ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ که از بین نمی‎رود، روحِ این کار به وسیله ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ تا ابد زنده است، آن وقت می‎شود ره‎توشه برای ابد.قسمت/4/طور/تسنیم

تسبیح خداوند
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾؛ تقدیم «لله» در همه موارد که مفعول مقدم است برای اهمیت مسئله است، برای آن است که اول غایت ذکر می‌شود بعد فاعل: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾؛ اول اوست؛ مثل اینکه در مسئله جهاد ملاحظه فرمودید که خدا نمی‌گوید بروید شما در راه خدا بجنگید، بلکه می‌گوید در راه خدا شما بجنگید: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾،[23] نمی‌فرماید «فلیقاتل الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة فی سبیل الله» چون هدفْ مقدّم است حتی بر فاعلیّتِ فاعل، لذا در این‌گونه از موارد نوعاً نام ذات اقدس الهی قبلاً ذکر می‌شود؛ در این موارد ﴿سَبَّحَ﴾ یا ﴿یسبح﴾ اول الله است بعد ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ﴾.قسمت2/حشر/تسنیم
عبادت خداوند
هدف انسان عبادت است و عبادت یعنی رنگ خدائی گرفتن هر کاری که رنگ خدائی داشته باشد عبادت است قسمت 3/مرسلات/نور / قرائتی
قرآن کریم گرچه این اوصاف برجسته را برای این ذوات قدسی می‎داند اما برای ما هم سهمی قائل است به اندازه لیاقت ما؛ لکن ما این عملی که انجام می‎دهیم یک وقت است که می‎گوییم این عمل فلان ثواب را دارد؛ این درست است، درست است که اگر کسی فلان کار را بکند مثلاً انفاق بکند فلان درجه از ثواب را دارد؛ اما یک راهنمایی قرآن کریم می‎کند که آن راهنمایی‎ها خیلی رایج نیست و آن این است که انسان که کار خیر انجام می‎دهد آن مقداری که خدایا قبول بکن، کار خیر بکن، سعادت به ما بده، عاقبت ما را خیر بکن بهشت بده! اینها جزاهایی است که انسان می‎خواهد. اما اگر کسی کار خیر انجام بدهد و غرض او الهی باشد و این نکته را در نظر داشته باشد، خدایا من این کار را انجام می‎دهم که ثابت قدم بمانم، من این کار را انجام بدهم که روحیه بلند پیدا کنم، من این کار را انجام بدهم که غیر از تو نخواهم. این یک تعلیم خاصی است که قرآن کریم در پایان بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» مشخص فرمود. در سوره مبارکه «بقره» این قسمت معروف است که: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ پاداش آن را ذکر می‎کند ﴿کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾[20] که چندین بخش است کسی که یک کار خیری انجام می‎دهد مربوط به معرفت و نیت اوست؛ این مثل آن است که یک حبه گندم را در زمین بکارد این یک حبه هفت خوشه برویاند، هر خوشه‎ای صد حبه گندم داشته باشد این می‎شود یکی هفتصدتا؛ ﴿کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ یک حبه گندم هفت خوشه، ﴿فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ هر خوشه‎ای صد حبه، یکی می‎شود هفتصد تا؛ این بخش اول است. ﴿وَ اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ این ضِعف به معنای دو برابر باشد این هفتصد تا می‎شود 1400 تا. اگر به معنای بیشتر باشد که حد خاصی ندارد؛ اما عمده مقام سوم است ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾، نه یعنی یکی را هفتصد تا، نه یعنی یکی را 1400 تا، یکی را به قدری می‎دهیم که فقط خدا می‎داند، این حدّ و مرزی ندارد. یک کاری را علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) کرد به عنوان «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ» که خدا به او پاداشی داد که اصلاً به حساب نمی‎آید که «تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‏»[21] این چه به حساب می‎آید؛ عبادت ثقلین، همه انبیا و اولیا در انسان و همه جنّ‎های مؤمن در جن؛ «تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‏» این به حساب در نمی‎آید. اینها پاداشی است که خدای سبحان به عمل خیر می‎دهد؛ اما آنچه در بخش دیگری از همان سوره مبارکه «بقره» ذکر فرمود، آیه 265 همان سوره است فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، یک؛ ﴿وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾،[22] دو؛ ﴿کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَة﴾ آنها که کار خیر انجام می‎دهند با دو هدف یکی «قربة الی الله»، یکی اینکه خود من بالا بیایم، روح سخا در من پیدا بشود، روح گذشت در من پیدا بشود، روحم به اعتلا بار یابد. ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، یک؛ ﴿وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، دو؛ خدایا این کار خیر را انجام میدهم که در طول عمرم نلغزم، این کار خیر را می‎کنم که پایم نلغزد قلبم نلغزد دستم نلغزد، نه کج بروم نه کج بخواهم؛ این اخلاق است که با فقه گره خورده است این سخن از بهشت‎خواستن نیست آن بهشت را بعد ذکر می‎کند. این به ما یاد میدهد که انسان می‎توان کار خیر انجام بدهد «لله» که ثوابش را می‎دهد و موقعیت خودش را تثبیت کند که خدایا من دیگر نلغزم. ببینید اگر درختی آن قدرت را می‎داشت که از جا حرکت می‎کرد چند سطل آب از رودخانه می‎گرفت به پای خود می‎ریخت این درخت حرفش چه بود؟ حرف این درخت این است که خدایا من این آب‎ها را به پای خودم می‎ریزم که ریشه پیدا کنم تثبیت بشوم نلغزم! کسی که دارد کار خیر می‎کند این آیه یادش می‎دهد که تو هم این طور فکر کن. بهشت را بله خدا می‎دهد جهنم را هم از تو دور می‎کند اما تو به هر حال در معرض خطر نباش خودت را تثبیت کن موقعیت خودت را تثبیت کن؛ این کاری به بحث بهشت و جهنم ندارد این تثبیت موقعیت است که خدایا من با این کارم مغرور نشوم این کار را هم ادامه بدهم و فخرفروشی نکنم نگویم کم آوردم نگویم کم می‎شود موقعیت من تثبیت بشود تثبیت بشود که «لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»[23] بشوم. حوادث در عالم زیاد است گاهی اقتصاد است گاهی سیاست است گاهی حکومت است گاهی کم است گاهی زیاد است، من نلغزم؛ این یک مقامی است این در کمالات اخلاقی است خدایا آن توفیق را به من بده که به وسیله این کار خیر هیچ وقت نلغزم همین! این چه کار به آیات دیگر دارد این از غرر آیات اخلاقی ماست اینها محصول آن شراب طهور است آن شراب طهور، انسان را طرزی تثبیت می‎کند که «ثبتهم الله»، «یثبتهم الله» تثبیت می‎کند و دیگر نمی‎لغزد. آن وقت در بخش‎های دیگر همین سوره مبارکه «انسان» فرمود وقتی که شراب طهور به آنها داد می‎فرماید که ﴿إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً﴾؛ چون در بخش‎هایی از سوره مبارکه «ابراهیم» فرمود: اگر اهل شکر بودید خود شما را بالا می‎آورم نه مال شما را بالا می‎آورم ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾[24] نه «لأزیدن اموالکم و اولادکم و کذا و کذا»؛ خود شما را بالا می‎آورم؛ این می‎شود شیخ انصاری او می‎شود محقق اردبیلی او می‎شود کذا و کذا؛ خود شخص را بالا می‎آورند ﴿لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ نه «لأزیدن اموالک و کذا و کذا» این هم از همان قبیل است ﴿کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً﴾.قسمت9/انسان/ تسنیم
این ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾؛ یعنی انسان متحرک است و راه دارد و هدف دارد. آن هدف نهایی‎اش را فرمود که: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾.[3] مقصد انسان هم آن «دار القرار» است. مستحضرید انسان متحرک است و در اینکه متحرکی فعال است حرفی در آن نیست، اما حرکت نمی‎تواند دائمی باشد. دنیا دار حرکت است حرکتِ دائم یعنی بی‎هدف. حرکت الا و لابد مقصد دارد وقتی به آن مقصد رسید یعنی به «دار القرار» آرمید یعنی به معاد رسید وگرنه موجودی دائماً بگردد یعنی بی‎هدف! ممکن نیست حرکت در جایی محقق باشد و هدف نباشد؛ حرکت بی‎هدف یعنی لغو. حرکت مبدأ فاعلی دارد که محرّک است، مبدأ غایی دارد که هدف است، یک مسافتی دارد و زمانی که برابر آن زمان این مسافت را طی می‎کند. فرمود ما به انسان راه را نشان دادیم و راه انسان هم از درون او می‎گذرد، یک راه شرقی یا غربی نیست این راهی نیست که از کوی و برزن بیرون بگذرد این راه از درون می‎گذرد؛ این باید از شرک به توحید، از بداخلاقی به خوش اخلاقی، از زشتی به زیبایی، از کذب به صدق، از باطل به حق، در درون خود این سفر را طی کند. نشانه اینکه این سفر را طی کرده است افعال او اقوال او اعمال او نشانه آن است که او در مسیر حرکت است وگرنه راه در بیرون نیست مثلاً ما بگوییم این راه الهی است این راه الهی است یعنی چه؟ یعنی در بیرون خبری هست به نام راه الهی؟ یا اعتقاد راه الهی است عمل صالح راه الهی است نشانه آن هم قول صالح و عمل صالح است. ما این راه را به او نشان دادیم آن راه را او هم طی می‎کند به مقصد هم می‎رسد و این کلمه «أو» برای تقسیم است نه برای تخییر ﴿إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾ معنایش این نیست که می‎خواهد این باشد یا می‎خواهد آن باشد. نخیر! بعضی این هستند بعضی آن هستند وگرنه راه مشخص است هدف هم الا و لابد ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ است که با حصر ذکر فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ انسان در راهی دارد حرکت می‎کند این راه را ذات اقدس الهی هم در درون او مشخص کرده است هم در بیرون به وسیله انبیا راهنمایی کرده که ﴿هذِهِ سَبیلی﴾[4] یا «هذه صراطی» که من شما را دعوت می‎کنم «أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»[5] و مانند آن.قسمت4/انسان/ تسنیم
شکر خداوند
﴿إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾ اگر از هر غفلتی منزه شدند و همین طوری که در این بیان اهل بیت(علیهم السلام) بود که ﴿لاَ نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً﴾[25] هیچ توقعی نداریم که شما تشکر کنید یا نام ما را ببرند کسی از ما مدح کند اینها را نمی‎خواهیم هیچ، هیچ! هر چه که غیر خداست فراموش کردند. این رها کردن از غیر خداست حالا تعبیراتی که در این کتاب‎ها هست می‎گویند مقام فنا و امثال ذلک است؛ ولی به هر حال غیر خدا را نمی‎خواهند و غیر خدا را نمی‎بینند. این در دنیا برای خواص حاصل است در آخرت ظهور می‎کند. بعد فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزیلاً﴾ بعد از اینکه آن بخش‎ها را ذکر کردند فرمود این حرف‎ها از همین قرآن در می‎آید، این توان آن را دارد که انسان را به آن بارگاه برساند ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ﴾ با تأکید ضمیر ﴿إِنَّا﴾ با ﴿نَحْنُ﴾؛ ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزیلاً ٭ فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً ٭ وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾ اینها صف بستند از هر طرف، تو در اثر اینکه نام مبارک «الله» تو را از هر چه غیر خداست طاهر کرده است بردبار باش نه به مدح اینها دل ببند نه از مذمت اینها نگران باشد ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً﴾ چه آنها کافرند ملحدند مشرک‎اند یا نه داخلی آسیب‎رسان هستند مسلمان هستند به حسب ظاهر، کافر نیستند اهل شرک و الحاد نیستند یک دشمنان داخلی‎اند نه اینها و نه آنها هیچ کدام شما را آسیب نرساند. ﴿وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾ صبح و شام، نه یعنی دو تا برنامه، یکی صبح یک شام که مثلاً به فلان بیمار بگویند این قرص را یک بار صبح بخور یکی شام. صبح و شام یعنی مستمر، دائماً به یاد ذات اقدس الهی باش که هیچ لحظه غفلت نکنی؛ آن‎گاه ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَویلاً﴾. جریان شب را برهان اقامه کرد مسئله سحر را فرمود که همه خواب‎اند مزاحمی در کار نیست ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ﴾ اصلاً نشئه خاص دارد سحر. ﴿أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾ که بحثش قبلاً گذشت؛ فرمود شب را فراموش نکن، سحر را فراموش نکن، یاد خدا را در سحر فراموش نکن، تا تبعات بعدی آن.قسمت9/انسان/ تسنیم
حب خداوند
بعد فرمود اینها محبوب خدا هستند؛ اگر کسی محبوب خدا بود، یقیناً خدا او را یاری می‌کند؛ اما اینکه فرمود از این ظالم‌تر نیست بله معنای آن همین است که ما از اینها ظالم‌تر نداریم، دیگران هم در همین حد هستند. ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ﴾، خدا او را به طرف اسلام دعوت می‌کند. این داعیه یا دین دارد یا داعیه جعلی بودن دارد و مانند آن و خداوند ظالمین را هدایت نمی‌کند. این را هم قبلاً ملاحظه فرمودید اینکه فرمود هدایت نمی‌کند، فاسقین را هدایت نمی‌کند، ظالمین را هدایت نمی‌کند؛ یعنی هدایت پاداشی و گرنه اصلاً نازل شدن قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[14] است. تمام قرآن برای هدایت همه مردم است. ببینید بعضی‌ها گرایش آنها این است قلبشان همین که دارند اذان می‌گویند می‌تپد به طرف نماز اوّل وقت و مسجد. این هدایت پاداشی است این گرایش است این پاداشی است که خدا می‌دهد. هر کاری هم بخواهند بکنند که مسیر این شخص را عوض بکنند می‌بینند نمی‌توانند. این با همان زندگی ساده‌اش دارد می‌سازد. این پاداش الهی است، اینکه فرمود: «وَ کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ وَ کَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَه‏»،[15] این است. فرمود اینها هدایت‌های پاداشی است. اینها عنایت‌های الهی است. اینها شامل فاسق نمی‌شود، اینها شامل ظالم نمی‌شود؛ اما آن هدایت به معنای تبلیغ، بیان کردن و روشن کردن، اشکال زدایی کردن، این بله ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است. چه در آیه اسبق که فرمود: ﴿وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾،[16] چه در این آیه از همین قبیل است. بعد فرمود ما تجارتی داریم سودآور، تعبیرات قرآن کریم بسیاری از اینها تشویقی است. تجارت این است که انسان کالایی بدهد ثمنی بگیرد. اگر کالا و ثمن، عوض و معوّض هر دو در اختیار کسی بود، دیگر تجارت نیست. تعبیر بیع از این قبیل است، تعبیر اجاره از این قبیل است، تعبیر تجارت از این قبیل است، تعبیر «اشتراء» از این قبیل است، تعبیر «شراء» از این قبیل است. ﴿مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾،[17] گفتند وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عازم مدینه بود، چه کسی به جای آن حضرت بخوابد؟ وجود مبارک حضرت امیر. این ﴿مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ در آن زمینه نازل شد. این تعبیر «شراء» است، تعبیر «اشتراء» در قرآن هست، تعبیر بیع هست، تعبیر اجاره هست، تعبیر اجرت هست، این عناوین عقود ظاهری است که انسان عینی را می‌فروشد یا منفعتی را اجاره می‌دهد و مانند آن. اگر هر دو برای ذات اقدس الهی بود چه اینکه هست، آن وقت تعبیر به بیع و «شراء» و «اشتراء» و اینها یعنی چه؟ اینها تعبیر تشویقی است، چه اینکه ذات اقدس الهی وقتی انسان با او تجارت کرد عوض و معوّض هر دو را برمی‌گرداند به آدم. این طور نیست که کسی جان خودش را به خدا بدهد: ﴿مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، یا ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏﴾،[18] انسان چیزی بدهد و به بهشت بگیرد، این طور نیست. در معامله با خدا عوض و معوّض هر دو برای اوست، یک؛ هر دو را عاریه به انسان برمی‌گرداند، دو. حالا اگر کسی در راه خدا کاری کرد خدا چه کار می‌کند؟ این جان او را تکمیل‎کرده و بالاآورده به او برمی‌گرداند، این طور نیست که خودش بگیرد. اگر مالی را در راه ذات اقدس الهی داد خدا چه کار می‌کند؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏﴾، این مال را چندین برابر کرده به او برمی‌گرداند. عوض و معوّض هر دو را به آدم برمی‌گرداند. گذشته از اینکه خود آدم را هم تثبیت می‌کند که در همان اواخر سوره مبارکه «بقره» دارد که ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[19] موقعیت خود آدم را تثبیت می‌کند. ـ معاذالله ـ در برابرش اگر کسی با شیطان معامله بکند، او عوض و معوّض هر دو را می‌گیرد. این طور نیست که چیزی به آدم بدهد. حالا اگر کسی راه شیطنت را رفت، این طور نیست که راه شیطنت را رفت در برابرش از شیطان چیزی بگیرد، او فقط باید سواری بدهد. در همان سوره مبارکه «اسراء» گذشت که «بالصّراحه» شیطان به ذات اقدس الهی گفت: ﴿لَأَحْتَنِکَن ذُرِّیَّتَهُ﴾؛[20] من احتناک می‌کنم. این «إحتنَکَ» باب افتعال، «احتنک الفَرس»؛ یعنی حنک و تحت حنک او را گرفته. این سوارکارها که می‌بینید افسار و دهنه اسب دستشان هست هر جا که بخواهند سوار می‌شوند، این را می‌گویند إحتناک. گفت من سواری می‌خواهم. حالا اگر کسی دارد به او سواری میدهد، چیزی عائد او می‌شود یا عوض و معوّض هر دو را شیطان دارد بهره می‌برد؟ هیچ کس ممکن نیست با شیطان معامله بکند، مگر اینکه عوض و معوّض هر دو را او می‌برد و هیچ کس با ذات اقدس الهی تجارت نمی‌کند مگر اینکه عوض و معوّض هر دو را خدا برمی‌گرداند به او؛ لذا می‌فرماید که این تجارت رابح است.
قسمت4/صف/تسنیم
معاد بعنوان هدف
برمی‌گردد به همان شهوت عملی؛ می‌فرماید شما که منکر معاد هستید، هیچ راهی برای شبهه ندارید. عالم که عالم لغو نیست. در بخش پایانی فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾، «سدی»؛ یعنی یاوه. یعنی انسان یاوه است و هر کسی هر حرفی زد، زد؟ این صدام آمده هر کسی کاری کرد، کرد؟ این صهیونیسم آمده قریب به هفتاد سال است، این عده را گرفتار کرده، یعنی این عالم بی‌نظم است؟ آن استکبار، این هم صهیونیسم. این‌طور مردم را کشتند، این هم یمن، این این عزیزان شیعه عربستان که اینها را با چهار نفر دیگر مخلوط کردند، این همین‌طور رفت؟ ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾! این شدنی نیست اصلاً! عالم یاوه یاوه که نیست. «سدی»؛ یعنی یاوه، یعنی بیهوده. کسی یک خنده بی‌جا بکند، یک وقت طنز بی‌‌جا دارد، مسخره بی‌جا می‌کند ـ معاذالله ـ فرمود در دستگاه ما لغو نیست: ﴿ما بَیْنَهُما لاعِبین﴾؛[33] ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾،[34] گاهی به صورت موجبه کلیه می‌فرماید، ما جز حق چیزی نمی‌گوییم. گاهی به صورت سالبه کلیه اصلاً باطل در نظام ما نیست.
این عربستان این‌طور شیعه‌ها را کشته، رد شد و رفت؟! این شدنی نیست. ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾، این حساب و کتابی دارد. حالا یا زود یا دیر! فرمود مگر اینها جلو یک عده حرکت نکردند، ببینند ما چه کار کردیم، بساط اینها را جمع کردیم و همه را در دریا ریختیم؟ یا روی کره زمین ریختیم؟ این ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾ همین است! این همان جاهلیت حجاز است که خیال کرده رها می‌شود. یاوه است، هر کسی هر کاری می‌خواهد بکند! این نظم دقیقی که ما آفریدیم، این یاوه است؟ ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾ اینکه نمی‌شود.
بنابراین شبهه علمی را خیلی قوی نگرفتند، برای اینکه واقعاً قوی هم نبود؛ لذا در اوّل سوره و در آخر سوره بخشی به این شبهه علمی پرداختند. قسمت مهم که شفای مرض هست، همین مشکل شهوت عملی است. اینجا هم فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ٭ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾، آخرت را کنار بگذارید، دنیا راحت باشید، همین! بعد آنجا هم حسابتان مشخص است که یک عده پژمرده‌ هستند، یک عده خوشحال‌ هستند: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ﴾، «نضارة» با «صاد ضاد»؛ یعنی با طراوت. «نظارة» با «طاء ظاء»؛ یعنی بینایی. فرمود یک عده نگاهشان به طرف رحمت الهی است و با چهره شاداب و بشّاش و خندان محشور می‌شوند که ـ إن‌شاءالله ـ همه شیعیان علی و اولاد علی این چنین باشند!قسمت3/قیامت/ تسنیم
شوق بهشت و خوف از جهنم بعنوان هدف
اگر به ما گفتند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا»،[24] فرمود جهنم نمی‌برند، بهشت می‌برند؛ اما حیف است که آدم برای اینکه جهنم نرود یا بهشت برود، این همه زحمت‌ها را تحمّل بکند! خدای سبحان همت بلند، فکر بلند، روح بلند، آنها را می‌دهد؛ اما اینها را می‌خواهد، «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا». همت بلند! اگر اجر رسالت به این است که آدم اینها را دوست داشته باشد، اجر ارسال چیست؟ در برابر ارسال این پیغمبر و علی و اولاد او چیست؟ این «وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة» من دوست تو هستم!
بنابراین اگر از ما بپرسند با دل خود چه کردی؟ ما باید یک پاسخ مثبت بدهیم. بنابراین دل ما، ما نیستیم، جزء شئون ماست، جزء ابزار ماست؛ مثل دست، پا و چشم ما، ما مسئول هستیم، دل ما قوه‌ای از قوای ماست که خدا به ما داد؛ مثل چشم و گوش ما؛ یعنی سمع و بصر و فؤاد، ﴿کَانَ﴾؛ یعنی «کان الانسان». ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی «عن کل واحد»، ﴿مَسْئُولاً﴾؛ انسان مسئول از دل است، با دل خود چه کردی؟ چه کسی را به این دل راه دادی؟ ما باید جواب داشته باشیم. خیلی از ما مشغول درس و بحث هستیم، یک نماز و روزه‌ای هم می‌خوانیم، این کافی نیست.قسمت 13/ملک/تسنیم
وفات و موت
کسی آمد خدمت حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد که آیات گاهی هماهنگ نیست، فرمود چطور؟ عرض کرد که این توفّی را خدا گاهی به خودش اسناد می‌دهد: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾،[27] گاهی به فرشته مرگ حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) نسبت می‌دهد: ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾،[28] گاهی هم به فرشته‌های زیر مجموعه عزرائیل نسبت می‌دهد: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[29] ـ معاذالله ـ این آیات هماهنگ نیست. حضرت فرمود نه، افرادی که جان می‌دهند سه طبقه‌ هستند؛ بعضی‌ها ذات اقدس الهی جانشان را بلاواسطه می‌گیرد. در جریان حضرت ابراهیم نقل کردند که اینها نشان می‌دهد که آن خلیفه خدا به اذن خدا خلیفه اوست، غیر خدا هر که هست در حوزه استخلافیه خلیفه خداست؛ یعنی ملائکه هم در حوزه استخلافیه‌ هستند. حالا انسان‌ها هم همین طور هستند، وقتی که وجود مبارک جبرئیل آمد گفت کمک بکنم, در هنگامی که گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم‏﴾،[30] ابراهیم چه فرمود؟ گفت من از تو کمک نمی‌خواهم. گفت یا نگفت؟ عزرائیلی که آمد گفت باید قبض روح بشوید! گفت به تو نمی‌دهم. این را آدم می‌تواند به خوبی باور بکند. گفت به آن که باید جان را تسلیم کنم، تسلیم او می‌کنم. همان که به جبرئیل می‌گوید در حال القای در نار ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم‏﴾، این در کمال طمأنینه به طرف آتش رفت, گفت از تو کمک نمی‌خواهم. همان خلیل حق در موقع قبض روح به عزرائیل گفت به تو نمی‌دهم. ما وقتی اینها را می‌بینیم، خیال می‌کنیم که این تمرّد است! تمرّد نیست، اینها در حوزه استخلافیه خود اوست. مگر او «خلیفة الله بالقول المطلق» نیست؟ مستخلف عنه او خداست، مستخلف علیه او کجاست؟ چه کسی است؟ مستخلف علیهِ ولیّ مطلق، کلّ ماسواست. گفت به تو نمی‌دهم. این تمرّد نیست، این معصیت نیست. اگر کسی معنای خلافت را در سه بُعدش حفظ بکند که انسان «خلیفة الله» است، یک؛ مستخلف عنه او «الله» است با اسمای حُسنا، دو؛ مستخلف علیه او, حوزه خلافتش کلّ ماسواست، این سه. آن وقت این معصیت نیست؛ لذا در همه موارد فرشته‌ها حضور دارند، وجود مبارک حضرت امیر فرمود آن‎ که فرمود: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ برای اوحدی از مؤمنان است که خود خدا قبض روح می‌کند. برخی‌ها آرزو کردند که «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»، این آرزوست ﴿تِلْکَ أَمانِیُّهُم‏﴾،[31] مگر نصیب هر کسی می‌شود؟قسمت6/نجم/تسنیم
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست ٭٭٭ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم[32]
در آیه هفده و هجده فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ٭ ثُمَّ یُعیدُکُمْ فیها وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً﴾ به این سه مرحله اشاره کردند. فرمودند که رویش اوّلی بدن شما از زمین است؛ همانند بذری که ذات أقدس الهی او را در زمین بذرافشانی کرد، انبات از طرف خداست، نبات از طرف مردم. نفرمود «و الله انبتکم من الارض انباتاً»، یک مفعول مطلقی است که از سنخ خود فعل نیست، از مصدر دیگر است. باید به حسب ظاهر گفته می‌شد: «انبتکم انباتا»؛ اما فرمود: ﴿أَنْبَتَکُمْ﴾؛ به تدریج رشد کردید که گاهی مفعول مطلق از خود فعل هست، گاهی از فعل نیست: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾، این در پیدایش اصلی انسان از زمین است. ﴿ثُمَّ یُعیدُکُمْ فیها﴾ که درباره مرگ است. شما را با مرگ دوباره به زمین می‌برد. ﴿وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً﴾، که این مرحله سوم است. این مراحل سه‌گانه که حیات در دنیا، مرگ بعد از حیات و زنده کردن بعد از مرگ، به این مراحل سه‌گانه اشاره فرمود. در تمام این اقسام سه‌گانه ضمیر «کُم» مخاطبش همان انسان‌ها هستند. ﴿أَنْبَتَکُمْ﴾، شما جامعه انسانی را؛ ﴿یُعیدُکُمْ﴾، شما جامعه انسانی را؛ ﴿یُخْرِجُکُمْ﴾، شما جامعه انسانی را. اما تفصیلش در آیات دیگر است که انسان بدنی دارد که با زمین مرتبط است، یک روح دارد که با ملکوت مرتبط است، از آنجا آمد به آنجا می‌رود. اینکه در همین آیه فرمود، شما را از زمین خلق کردیم، دوباره به زمین برمی‌گردید، سه باره از زمین بیرون می‌آوریم، نه یعنی تمام حقیقت شما را، گرچه این آیه و آیه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾[1] مخاطب انسان‌ها هستند؛ اما آن طایفه ثالثه مفسِّر است. طایفه ثالثه می‌گوید که انسان بدنی دارد زمینی و روحی دارد ملکوتی. در طایفه ثالثه جواب عده‌ای از منکران معاد که می‌گفتند؟ ﴿ءَإِذَا مِتْنَا﴾،[2] ما که می‌میریم، می‌رویم در زمین می‌پوسیم، همین! بعد از پوسیدن دیگر خبری نیست: ﴿ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾. پاسخ این نفی معاد، این است که ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ﴾،[3] «کذا و کذا». شما نه در زمین می‌روید نه می‌پوسید، مرگ در زمین رفتن نیست، پوسیدن نیست؛ مرگ از پوست به درآمدن است. تمام حقیقت شما را هنگام قبض روح فرشته(سلام الله علیه) می‌گیرد. شما گفتید: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ﴾،[4] ما مُردیم و رفتیم زیر خاک و پوسیدیم، خیر! بدن شما می‌رود زیر خاک و می‌پوسد؛ اما حقیقت شما که بدنی نیست، زمین نمی‌رود، شما از پوست به در‌می‌آیید نه بپوسید: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾، «توفّی»، مستحضر هستید از وفات است، وفات «تاء» جزء کلمه نیست، «کما تقدم مراراً». این زائد است. «تاء»، «تاء» مصدریه است. آن «تایی» که جزء کلمه است، فوت است و قرآن انسان را فوت شده نمی‌داند. وفات یافته می‌داند. این وفات «تاء» تای مصدریه است، جزء کلمه نیست. اصل کلمه «واو» است و «فاء» است و «یاء»؛ «وفات، توفّا، مستوفِی، مستوفا»، همه اینها در مورد أخذ تام است. وقتی می‌گویند این شخص مستوفا مطلب را بیان کرد یا مقاله‌اش مستوفا بود یا مستوفا ادا کرد؛ یعنی تمام مطلب را بیان کرد. وقتی در مسئله حقوقی می‌گویند فلان شخص حق خود را استیفا کرد؛ یعنی همه حقّش را گرفت. اصلاً «توفّی متوفِّی متوفّا استیفا»؛ یعنی أخذ تام که هیچ چیزی فروگذار نمی‌شود. فرمود خدا متوفّی است، عزرائیل(سلام الله علیه) متوفّی است، فرشتگان زیر مجموعه آنها متوفّی هستند، حالا تا چه کسی در چه حدّی باشد که خدا قبض روح کند یا عزرائیل، مگر عزرائیل(سلام الله علیه) برای هر کسی حاضر می‌شود که قبض روح کند؟! آنهایی که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ﴾،[5] برای آن اوحدی است: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾، برای اوساط است. ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[6] برای مدبرات و ملائکه که زیر مجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند که اینها فشار می‌بینند به هر حال، عادی نیست برای اینها. عزرائیل مثل جبرائیل(سلام الله علیهما)، میکائیل و اسرافیل، اینها که حاملان عرش هستند، اینها برای هر فردی حضور پیدا نمی‌کنند. خیلی کم اتفاق می‌افتد! «توفّی، متوفّی، متوفّا، مستوفِی، مستوفا»، همه این مشتقات مربوط به أخذ تام است. فرمود در جواب این منکران معاد، بگو تمام حقیقت شما در دست ماست. شما نمی‌پوسید. آنها که می‌گویند ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ﴾، ایشان می‌فرماید صغریٰ ممنوع است، چون نمی‌پوسید تا بگویید بعد از پوسیدن حیاتی نیست: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ و مانند آن.قسمت7/ نوح/ تسنیم
یکی به لحاظ بدن این طایفه آیات است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾،[7] آیه محل بحث هم این است: ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ٭ ثُمَّ یُعیدُکُمْ فیها وَ یُخْرِجُکُمْ﴾، آیات دیگری هم که ﴿فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ﴾،[8] ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾، همه راجع به بدن است؛ اما آن قسمتی که مربوط به جان است، فرمود: ﴿یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾.قسمت7/ نوح/ تسنیم
ج: تصمیم گیری و تدبر(سیاست)
تصمیم فعل است. ما یک تصوّر داریم، تصدیق داریم، قیاس داریم، استدلال داریم، جزم یعنی جزم! یک اراده داریم یک تصمیم داریم، عزم یعنی عزم! بین عزم و جزم، بین آسمان و زمین فاصله است. جزم برای یک قوه دیگر است، عزم برای یک قوه دیگر است. خدای سبحان کسانی را که داخل راه هستند، گاهی کمک جزمی می‌کند، علمی می‌کند: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾،[15] گاهی کمک عزمی می‌کند، آن که به مادر موسی داد از سنخ عزم است؛ یعنی ما در بخش‌های تصمیم‌گیری او القا کردیم، به او گفتیم او را در صندوقچه بگذار، بینداز در دریا! به دریا هم گفتیم این امانت را حفظ بکن، ببر در خانه فرعون. گفتیم: ﴿فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ﴾،[16] این امر حاضر است؛ به دریا به عنوان امر، امر غایب کردیم، گفتیم: ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾،[17] همه امر ما را دارند گوش می‌دهند، این امر، امر تکوینی است. گفتیم: ﴿أَرْضِعیهِ﴾ وقتی که در صندوقچه گذاشتی، ﴿فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ﴾، این امر حاضر است. به دریا هم امر می‌کنیم، می‌گوییم: ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾، این باید ببرد در خانه فرعون. اینها فعل است، فعل چه کار به کلام دارد؟ کلام چه کار به فعل دارد؟
قسمت11/نجم/تسنیم
تا ما درون خودمان را نفهمیم، این مسائل حلّ نمی‌شود. ما شأنی داریم که با آن شأن تصور داریم، تصدیق داریم، استدلال داریم، قیاس داریم، جزم. شأنی داریم که با آن شأن اراده داریم، تصمیم داریم، عزم یعنی عزم! خدای سبحان با ما در هر دو بخش در ارتباط است؛ شیطان هم از هر دو طرف با ما در ارتباط است. گاهی ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى‌ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم﴾[18] این با تصور و تصدیق و عزم و با مغالطات سیزده‌گانه منطق با ما کار دارد. بخشی هم که ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾[19] است، ﴿وَ لَأُغْوِیَنَّهُم﴾[20] است، ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾[21] است، این با عزم ما کار دارد. هر دو بخش شیطنت راه دارد، فرشته‌ها راه دارند، ذات اقدس الهی راه دارد. ما تا خودمان را نشناسیم، این وارده درون را بررسی نکنیم که الآن چه کسی در می‌زند؟ و کدام در را می‌زند؟ در شمالی را می‌زند یا در جنوبی را، نمی‌توانیم به معرفت نفس بار یابیم، به تهذیب نفس بار یابیم. این کسی که در می‌زند، دو تا در دارد باید بفهمد که زنگ کدام در را می‌زند؟ زنگ ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى‌ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم﴾[22] که زنگ علمی است، مغالطات سیزده‌گانه منطق است، آن زنگ را می‌زنند؟ یا ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُم﴾، ﴿لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾‌،[23] این زنگ را می‌زنند؟ در تهذیب نفس این که گفتند مراقب خود باشیم، همیشه گوش به زنگ باشیم، ببینیم این زنگ از کدام در است، از درِ شمالی است یا از درِ جنوبی است یا همچنین از شیطان است یا از فرشته‌هاست، همه اینها را باید تشخیص بدهیم.
نفس دارای شئون است، دارای قواست، همان‌طوری که در بخش ظاهر پنج قوه داریم: سامعه داریم، باصره داریم، بخش ادراکی می‌کنند، بخش تحریکی می‌کنند؛ در درون ما هم این‌چنین است، ما واهمه داریم، خیال داریم، در تحت رهبری عقل، باید مسائل علمی را به عهده بگیرند، گاهی تمرّد می‌کنند، گاهی نمی‌کنند. شهوت داریم، غضب داریم، در تحت رهبری عقل عملی باید کار بکنند، گاهی عصیان می‌کنند، گاهی نمی‌کنند؛ چندین قوا در درون ما هست.
(مثلا قرآن) اگر جسمی بود، جسم مناسب با آن عالم بود؛ مثل خود وحی، وحی که جسم نیست، وقتی که پایین می‌آید «عربی مبین» می‌شود، لفظ می‌شود، کلمه می‌شود، شنیده می‌شود و بعد کتاب در می‌آید، نوشته می‌شود جسم می‌شود؛ ولی آن‌جا که «علی حکیم» است که جسم نیست.قسمت11/نجم/تسنیم
سورهٴ مبارکهٴ «حدید» می‌فرماید: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾،[11] این قیام به قسط و عدل بین راه است، انسان عادل شود و به قسط و عدل قیام کند که بشود نور و نورانی، همه اینها زمینه نورانی شدن است، بنابراین هم در این آیه سورهٴ «حدید» و هم در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم»، هدف وحی را تبیین کرد، فرمود ما آیات بیّنه را به وسیله رسولمان برای شما انزال کرده‌ایم تا شما نورانی و روشن بشوید، همه این اعمال خیر برای آن است که جان نورانی شود، آن‌گاه ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾،[12] آن‌گاه است که با فرشتگان مأنوس خواهد بود، آن‌گاه است که یک فرشته مجسم خواهد شد، از آن مرحله بالاتر برای انسان نیست که بشود نور و هیچ ظلمتی هم در او راه نداشته باشد؛ نه ظلمت اعتقادی، نه ظلمت اخلاقی نه ظلمت عملی. این اعمال وسیله هستند برای آن که آن روح و ملکه نورانی پیدا شود؛ لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، در اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» هم این معنا را دارد، می‌فرماید: ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، با توجه به اینکه ظلمات معمولاًٌ جمع بسته می‌شود با «الف و لام»؛ ولی نور جمع ندارد، مفرد است، چون راه مستقیم بیش از یکی نیست، پراکندگیهای گمراهانه است که متعدد است و فراوان. راه‌های انحرافی زیاد است و الا راه مستقیم بیش از یکی نیست و از این جهت بین انبیا اختلافی نیست، چون همه بر صراط مستقیم هستند و به صراط مستقیم دعوت می‌کنند، هر پیامبری که آمد، ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْه﴾[13] بود، هرگز بین انبیا اختلافی نیست، چون همه در متن این صراط‌ هستند و صراط نه اختلاف دارد و نه تخلف دارد، بنابراین آن که در این صراط است، هرگز اختلافی نخواهند داشت.
﴿أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، تو این کار را بکنی، مردم را از ظلمات اعتقاد و ظلمت اخلاق بد و ظلمت اعمال بد در هر سه مرحله رهایی ببخشی، به عالم نور بیاوری؛ اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾، به «اذن الله»، تو مردم را نورانی کنی، ﴿لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾؛ منتها نور را تبیین فرمود: ﴿إِلی صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ ٭ اللّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾.[14]قسمت7/حدید/تسنیم
- هم آفرینش هستی به دست خداست و هم تدبیر امور آن. خَلَقَ ... یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ
- امر الهی گاهی تشریعی است، «عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا» 1و گاهی تکوینی. «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ»
-هستی کلاس درس است. خَلَقَ ... لِتَعْلَمُوا
- کمال و رشد بشر،محور تمام آفریده‌هاست. «لِتَعْلَمُوا»
- علم انسان به نحوه تدبیر نظام آفرینش،مورد توجه اسلام است. خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ ... یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ ... لِتَعْلَمُوا ...
-کسی که خالق و آفریننده است،می‌تواند به آفریده خود احاطه کامل داشته باشد. خَلَقَ ... أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً
- علم خدا به همه چیز،کامل و دقیق و بدون نقص است. «أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً»
هدایت به چند عنصر وابسته است:
الف)هدایت کننده، «رَسُولاً»
ب)هدایت شونده، «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ»
ج)وسیله هدایت، «آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ»
د)هدف از هدایت، «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ»
ه‍)پاداش پذیرش هدایت، یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ ...
ص : تفسیر نور - محسن قرائتی-116ص/سوره طلاق65/ http://www.ghbook.ir/book/
اگر گفتیم هر چیزی که هدف دارد حق است، پس هیچ انسانی بدون هدف کار نمیکند.
انسان، اگر عاقل باشد؛ منتها اگر مختال باشد به تعبیر قرآن کریم، هدف خیالی دارد یا هدف وهمی دارد، من بالا بنشینم، نام مرا اوّل ببرند، با این لقب ذکر بکنند، یک آدم مختال هدف خیالی دارد گرچه باب تفعّل یعنی تخیل در قرآن کریم به کار برده نشده؛ اما باب افتعال به کار برده شده، «إختال، یختال، مختال» که باب افتعال است در قرآن کم نیست. ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[16] «مختال»؛ یعنی کسی خیال‌زده است و با خیال دارد کار می‌کند؛ من باید برنده بشوم، من باید اسمم اوّل باشد! هدفش همین است. این حیوان ناطق است، طبق بیان نورانی امام سجاد در همین صحیفه نورانی حضرت(سلام الله علیه) در اوّلین دعای این صحیفه دارد که خدایا اگر ما را راهنمایی نمی‌کردی ما نعمت‌هایت را صرف می‌کردیم و تو را حمد نمی‌کردیم، این جامعه: «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ»،[17] یعنی از امام سجاد(سلام الله علیه) وقتی سؤال بکنی «الانسان ما هو؟». می‌فرماید: «حیوان ناطق حامد». اگر حامد نباشد فقط جانوری است حرف می‌زند. فرمود اگر ما تو را حمد نکنیم انسان نیستیم. این همین اوّلین دعای نورانی امام سجاد است.
پس انسان آن است. اگر کسی از آن مرحله پایین آمد، کارش این است که بازی بکند برنده بشود اسمش را بنویسند همین! این مختال است امروز این مد است، فردا آن مد است، به دنبال همین می‌گردد. این با خیال دارد زندگی ‌می‌کند. این هدفش هدف خیالی است؛ اما ذات اقدس الهی می‌فرماید نظام این چنین نیست نظام حسابی دارد کتابی دارد هیچ چیزی بی‌هدف نیست. کلّ این مجموعه هدف دارد پس باید به جایی برسد. همه اینها برای این است که انسان راه را خوب تشخیص بدهد، خوب زندگی کند، خوب هم راحت باشد، این منافاتی با دین‌داری نیست. راحت زندگی کند و به مقصد برسد؛ منتها نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد.
فرمود نه ما یاوه کار می‌کنیم نه ما جاهل کار می‌کنیم نه ما سفیه کار می‌کنیم نه اهل بازی هستیم چندین تعبیر در قرآن کریم دارد که اینها نقص است و از خدا دور است. لعب، لغو، باطل، هوی، اینها در خلقت نیست. قضایای اثباتی این است که ما بالحق خلق کردیم. حالا بفرمایید این «باء»، بای ملابست است؛ یعنی لباس حق در پیکر هستی است، یا «باء» بای مصاحبه است؛ یعنی جهان در صحابت حق خلق شده است، به هر حال باطل اینجا راه ندارد. تا هر کسی بگوید هر کاری کردیم کردیم! نه این طور نیست. هر کاری کردیم دامنگیر ماست و حافظ هم هست و محفوظ هم هست همه آنها در دفتر الهی محفوظ است.
فرمود هیچ چیزی نیست صغیر «و لا کبیر» مگر اینکه انسان آن را مشاهده می‌کند. از این نظم دقیق‌تر و زیباتر دیگر فرض ندارد. این «بالحق» این است. پس آن آیاتی که به صورت قضیه سالبه است ما اهل بازی نیستیم در دستگاه ما بازی نیست که هر کسی هر کاری بکند بکند این طور نیست. ممکن است چند روزی مهلت بدهیم ولی به هر حال می‌گیریم.قسمت1/تغابن/ تسنیم

صراط مستقیم
هیچ نخواهد الا «لقاء الله»، وگرنه او به دنبال قصد این است که عالِم بشود! این اخلاص نشد. این قدر کار دقیق است این قدر صراط باریک است. این صراط که باریک است رقیق است دقیق است که به هیچ وجه قابل حساب نیست؛ خیلی از ما خیال می‌کنیم برای اینکه به بهشت برویم می‌توانیم اربعین داشته باشیم از جهنم نجات پیدا کنیم، نه! «مَنْ‏ أَخْلَصَ‏ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَومَاً» هیچ چیزی نمی‌خواهد جز لقای الهی. من از خدا جز خدا چیزی نخواهم؛ حالا به دیگری بگو هر چه می‌خواهی بدهی بده! این بیان نورانی امام حسن مجتبی(سلام الله علیه) است: «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»؛[18] فرمود من مستجاب الدعوه شدن افراد را تضمین می‌کنم که این شخص مستجاب الدعوه بشود، اگر جز خدا چیزی نخواهد؛ اما خدا و فلان! خدا و فلان! در قلب او غیر از خدا چیزی دیگر هست، این دعای عادی است. گاهی مستجاب می‌شود گاهی نمی‌شود.
//////////
درباره سوره مبارکه «انفال» و «آل عمران»، این دو تا سوره این دو تا آیه را دارد یکجا دارد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[27] یکجا دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[28] آدم خودش می‌شود مظهر دین. این البته در غیر اهل بیت ما سراغ نداریم.
غرض این است که خودش ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ می‌شود نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾؛ اینها هست. اگر کسی اخلاصش به آن حدّ باشد می‌شود ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بقیه جزء اولیای الهی است، مؤمن است اهل بهشت است و فضیلت‌های فراوانی دارد
سبیل و صراط
﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾؛ ما راه را به او نشان دادیم، چه از راه فطرت به او نشان دادیم چه از راه رسالت به او نشان دادیم؛ هم از راه درون و هم از راه بیرون، هم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎؛[25] راهگشاست و هم ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[26] و امثال آن که انبیا را فرستادند یا ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾[27] است. فرمود: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ﴾، حالا ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾؛ ما راه را به او نشان دادیم حالا یا راه را درست طی می‎کند یا بیراهه می‎رود: ﴿إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾. اگر راه را شناخت و نه راه کسی را بست و نه خودش بیراهه رفت این شاکر است و اگر راه خود را بست یا راه دیگران را بست کفران کرد کیفر می‎بیند. این یک اصل کلی است که ذکر کرد تا جریان اهل بیت(علیهم السلام) را که عظمت و جلال و شکوه این سوره مبارکه «انسان» که در اواخر ذی حجه بعد از مباهله نازل شده است این بیان بشود.قسمت3/انسان/تسنیم
آیاتی که دارد: ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ﴾،[5] آن صیرورت یعنی صیرورت! انسانی که در صیرورت است که نمی‌پوسد. برای اوحدی از اهل عقل سخن از اینکه چگونه خدا مرده را زنده می‌کند، اصلاً مطرح نیست. برای اوساط مردم که خیال می‌کنند، انسان می‌میرد و نابود می‌شود از دنیا، بعد می‌گوید: ﴿مَن یُحْیِ الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾،[6] آن وقت قرآن براهینی اقامه می‌کند، پس برای اوحدی اصلاً این شبهه مطرح نیست، ﴿تَصیرُ الْأُمُورُ﴾ است؛ یعنی با «صاد»، ﴿إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛[7] یعنی «صاد». صیرورت اشیاء به طرف خداست، روی اشیاء به طرف خداست. این هیچ نابود نمی‌شود. «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ»، «من دار»، «من دار»، «من دار»، «إِلَی دَار». این بیان نورانی حضرت امیر است؛ اما برای اکثیر مردم که می‌بینند مرگی هست و نابودی هست و قبری هست و امثال آن، این را از چند جهت برهان اقامه می‌کنند: یکی هم از نظر مبدأ فاعلی، یکی از نظر مبدأ غایی. مبدأ فاعلی چون بیشتر مطرح است، بیشتر قرآن کریم بر آن تکیه می‌کند که شما چه شبهه‌ای دارید؟ آن کسی که انسان را «لا شیء» بود، «شیء» کرد، الآن که تمام ذرّاتش موجود است. روح که اصلاً از بین نمی‌رود، بدنش متفرق شد، جمع می‌کند: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[8] اینها مسئله قدرت مبدأ فاعلی است؛ لذا می‌فرماید: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛[9] یعنی إحیای مجدّد انسان‌ها آسان‌تر از آفرینش ابتدایی آنهاست، برای اینکه قبلاً هیچ نبودند، حالا موجود کرد و حالا همه چیزشان موجود است. بعد فوراً برای اینکه به ما بفهماند اینکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ برای خدا آسان‌تر است، این برای تفهمیم بشر است، وگرنه ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾؛[10] برای خدا آسان‌تر است؛ یعنی چه؟ در برابر قدرت نامتناهی آسان و آسان‌تر ندارد. کسی که بر اساس اراده کار می‌کند، برای او آسان و آسان‌تر ندارد. همه چیزی برای ذات أقدس الهی «علی سواء» تحت قدرت اوست. این جزء مبدأ فاعلی است.
بر اساس مبدأ غایی هم در قرآن کم نیست، فرمود انسان هدفمند است، چنین نیست که هر چه کرد، کرد! یک آدم خوب کاری کرد، گم بشود یا یک آدم بد ستم کرد و خلاف کرد، گم بشود! ممکن نیست چیزی در عالم گم بشود. عالم هدفی دارد، حسابی دارد، کتابی دارد. این‌طور نیست هر کسی هر حرفی زد، هر کاری کرد، مسئول نباشد، گم بشود. بر اساس مبدأ غایی در بعضی از آیات برهان اقامه می‌کنند که پس معاد حتماً حق است و ضروری است. بر اساس مبدأ فاعلی هم چه در آیات فراوانی است. در این بخش هم به مبدأ فاعلی اشاره می‌کند هم به مبدأ غایی.
به مبدأ غایی اشاره می‌کند، فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾؛ انسان یاوه است؟ زحماتی که کشید هدر رفته؟ اگر ـ خدای ناکرده ـ بدرفتاری‌هایی کرد و نسبت به دیگران ستمی کرده، هیچ مسئولیتی ندارد؟! خدماتی که کرده، کارهای خیری که کرده، در راه دین جانباز شده یا شهید شده، پاداشی ندارد؟! اینکه نیست. نظام، نظام حق است. یکی از چیزهایی که دیر به ذهن می‌آید، یا شاید به آسانی به ذهن نیاید، این است که خدا می‌فرماید مصالح ساختمانی این نظام سپهری حق است؛ یعنی چه؟ یعنی شما می‌توانید درباره این بِنا و امثال بِنا سؤال بکنید که مصالح ساختمانی آن چیست؟ آن مهندس و معمار به شما جواب بدهند که این از آهن است و سیمان است و سنگ است و امثال آن. ولی وقتی این سؤال را ادامه بدهد که سنگ را از چه چیزی خلق کردند؛ مثلاً بگویند از فلان ذرّات. وقتی بگویید فلان ذرّات اتمی را از چه خلق کردند؟ دیگر جوابی ندارید. خدا می‌فرماید مصالح ساختمانی عالم حق است. اینجا چیزی غیر از حق به کار نرفته است: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[11] اصلاً مصالح ساختمانی عالم حقیقت است. این عالم باطل را نمی‌پذیرد. هر کسی حرفی زده و خلافی گفته رسوا می‌شود، چرا؟ چون اینجا جای باطل نیست. هم به صورت سالبه می‌فرماید که ﴿باطِلاً﴾،[12] هم به صورت موجبه می‌فرماید: ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾.قسمت4/قیامت/ تسنیم
د: نظام ارزشی انسان
یکی از آن بحث‌هایی که مربوط به همین حقیقت انسان است و به گذشته و آینده او ارتباط دارد این است که نظام ارزشی نزد انسان مال است و جاه است و ثروت است و مکنت است و زمین است و باغ. دین آمده گفته نظام ارزشی چیز دیگری است. بزرگان حکمت از همین راه استفاده کردند که یک درخت هرگز ترقی نمی‌کند و کسانی هم که درختی زندگی می‌کنند درختی فکر می‌کنند هرگز ترقی نمی‌کنند./الفجر/تسنیم
در این قسمت فرمود نظام ارزشی را خدا باید معین کند خیلی‌ها خیال می‌کنند که اگر وضع مالی‌شان خوب بشود این گرامیداشت خدا است نخیر، این چنین نیست این امتحان است و اگر ـ خدای ناکرده ـ مقداری مشکل مالی پیدا کند خدا ـ معاذالله ـ به آنها اهانت کرده، نه! اهانت نکرده است امتحان کرده است /الفجر/تسنیم
بنابراین برای رسیدن به هدف بایستی از راه تعیین شده توسط خداوند حرکت کرد(صاط مستقیم) که در این راه عوامل زیر دارای تاثیرات بسیاری است .
نقش هدایت الهی
﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾؛ ﴿لاَ یَهْدِی﴾؛ یعنی هدایت پاداشی نمی‌دهد و گرنه اصلاً قرآن برای هدایت نازل شد: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[23] این برای هدایت مردم نازل شد، خدا فاسق را هدایت نمی‌کند یعنی چه؟ با اینکه برای همه آمد، برای کفار و مشرکین و اینها آمد، آنها را حضرت دعوت می‌کرد، جمع می‌کرد، برای بعضی‌ها نامه می‌نوشت. این هدایت به معنی إیصال به مطلوب است، ببینید قلب بعضی‌ها را خدا به سمت کاری گرایش می‌دهد. این را برای کفار نمی‌کند؟ برای فاسق نمی‌کند؟ آن فطرت اوّلی را که به همه داد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎[24] که داد، انبیا را از بیرون، عقل را از درون، فطرت را هم در درون، همه را آماده کرد که این شخص به راه بیفتد. کسی با داشتند همه این وسایل ﴿کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ‏﴾،[25] خدا دیگر او را هدایت نمی‌کند؛ یعنی هدایت پاداشی، نه هدایت ابتدایی.قسمت2/صف/تسنیم
نقش وحی بی واسطه
﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾، گرچه درباره ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ گفته شد که جبرئیل(سلام الله علیه) است؛ اما ما یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالذات داریم، یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع. اگر یکی بالاصل بود دیگری می‌شود بالتبع، یکی بالذات بود دیگری می‌شود بالعرض، یکی بالحقیقة بود دیگری می‌شود بالمجاز. این سه مرحله از معرفت است که ما نسبت به خدا و افعال خدا داریم، نسبت به خالق و مخلوق داریم. اگر دیدِ متوسط یا دید ابتدایی بود، می‌گوییم خدا بالاصالة اینها را ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است و فرشته وحی مثل جبرئیل(سلام الله علیه) این ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع است. بالتّبع سهمی دارد، ولی به دنبال آن اوّلی حرکت می‌کند. اگر قدری جلوتر رفتیم، می‌گوییم خدا بالذّات دارد و اینها بالعرض. اگر قدری نزدیک‌تر شدیم، می‌گوییم خدا بالحقیقة دارد اینها بالمجاز. به هر حال مجاز یعنی مَعبَر است؛ یعنی از اینجا می‌شود عبور کرد. ما یک غلط داریم و یک مجاز؛ مجاز، صحیح است مَعبَر است، با حقیقت انس دارد و برای رسیدن به حقیقت باید از همین مجاز گذشت. ما چه در لغت و چه در اسناد، این سه قسم را داریم. مَجاز لغوی این است که این کلمه را در جایی استعمال کنیم که با معنای حقیقی مناسبت دارد. اگر ما به انسان شجاع گفتیم «رأیت اسداً»، این درست است، برای اینکه انسانِ شجاع شبیه أسد است؛ اما وقتی به یک آدم ترسو گفتیم «رأیت اسداً»، این یا استهزاء است به هر حال غلط است، هیچ تشابهی در کار نیست، برای اینکه این مجاز نیست، «مَجْوَزْ» نیست، «مَعبَر» نیست، ما از شجاعت این شخص پی به أسد نمی‌بریم، چون او شجاع نیست، این پل نیست، این معبر نیست، این می‌شود غلط. آن جایی که از شجاعت این شخص بتوانیم پی به شجاعت أسد ببریم این می‌شود «مَجْوَزْ»، می‌شود «مَعبَر»، می‌شود راه و می‌شود صحیح. استعمال یا صحیح است یا غلط! صحیح یا حقیقت است یا مجاز! استعمال مجاز، صحیح است، استعمال حقیقت، صحیح است، هر دو قسمِ استعمال صحیح‌اند، این برای مجاز در کلمه.
مجاز در اسناد هم همین طور است؛ اگر جمله خبریه داشته باشیم، محمولی را به موضوع اسناد بدهیم، این یا اسناد، غلط است یا صحیح؛ اگر صحیح بود یا مجاز است یا حقیقت. الآن ما اگر بگوییم «جَرَی الجدار»، این جریان را به دیوار اسناد بدهیم، این یک اسناد غلط و باطلی است، دیوار که جاری نیست. اما اگر بگوییم «جَری النَّهر»، این جریان را به نهر اسناد بدهیم، این استعمال صحیح است؛ منتها مجاز است، چون نهر، خانه رود است، نهر که جاری نیست. آن رود، آن آب، جاری است و اگر گفتیم «جَرَی الماء»، این درست است. اگر گفتیم «جَرَی المیزاب»، درست است، ولی مجاز است. اگر گفتیم «جری الماء» حقیقت است، اسناد جریان به آب حقیقت است، به ناودان مجاز. اسناد جریان به آب، حقیقت است به رودخانه که خانه رود است نه جاری، جریان برای خانه رود نیست، برای خود رود است، این می‌شود مجاز و اما اگر به دیوار اسناد دادیم، می‌شود غلط.
در تعبیرات هم همین طور است؛ «شدید القوی» حالا تا دیدِ آن عارف، آن شخص، آن حکیم، آن متکلم چه چیزی باشد. اگر دید او خیلی دقیق بود، می‌گوید اسناد «شدید القویٰ» به جبرئیل(سلام الله علیه) یا به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اینها این مجاز است. اگر دیدِ او مقداری غبارآلود بود، می‌گوید بالعرض است و اگر خیلی غبارآلود بود که می‌گوید بالتّبع است. به هر حال «شدید القوی» حقیقی ذات اقدس الهی است که در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾،[23] خیلی از موارد است که خدای سبحان اوصافی را به غیر خود اسناد می‌دهد؛ اما برای اینکه ثابت کند «غیر» هر چه دارد به عنوان مظهر خدای سبحان است، یکجا حصر می‌کند، مثل همین عزّت که ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾،[24] این در بخشی از آیات. در بخش دیگر دارد که ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾؛[25] یعنی اگر برای پیامبر و مؤمنین هست، این حالا یا بالتّبع است یا بالعرض است یا بالمجاز. در جریان قوّه همین طور است؛ ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾،[26] یا ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[27] یا ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،[28] اما در بخش سوره مبارکه «بقره» می‌فرماید که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾.[29] ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[30] داریم، ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[31] داریم، ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[32] داریم، بعد یکجا حمل می‌کند: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾؛[33] یعنی غیر از خدا خالقی نیست، آنها مظاهر او هستند، مدبّرات او هستند، کار او را انجام می‌دهند. او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است؛ اما ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾. در همه موارد که کمالی از کمالات را خدا به غیر خود اسناد می‌دهد، فوراً در جای دیگر منحصر می‌کند، می‌گوید مختصّ به خداست، چون اساس توحید بر این است، آن وقت دیگران مظاهر خدا می‌شوند: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.[34]قسمت1/نجم/تسنیم
غرض این است که ما در مراحل ابتدایی یک نحوه باید بحث بکنیم، با «عربی مبین» به نحو دیگری باید بحث بکنیم، با «علی حکیم» هم یک نحو دیگر بحث بکنیم.
فضای جاهلیت فضایی بود که عقل خوابید، این بیان نورانی حضرت امیر را نگاه کنید الآن هم همین طور است شما این داعشی‌ها را که نگاه می‌کنید، این به زعم خود به جِدّ دارد خدمت می‌کند؛ البته در خدمت اربابان خودشان هستند. آدم می‌کُشند، سر می‌بُرند، قطع هم دارند؛ اما اینها قطع نیست، یقین نیست. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»،[30] «سبات»؛ یعنی تعطیلی. روز شنبه را که می‌گویند روز سبت، برای اینکه عدّه‌ای می‌پنداشتند این تعطیل شد، کار تعطیل شد. سَبت با «سین»؛ یعنی تعطیلی. حضرت عرض می‌کند خدایا! پناه می‌برم به تو از اینکه عقل جامعه تعطیل بشود. عقل چه وقت تعطیل می‌شود؟ در جنگ تعطیل می‌شود. وقتی که جهاد درون شروع شد، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»[31] شد، دهن این عقل را بستند و به اسارت گرفتند، میدان‌دار اندیشه می‌شود وهم و خیال، میدان‌دار انگیزه می‌شود شهوت و غضب. این کاری که می‌کند قطعی است؛ اما یقین ندارد. یک آدم مختال تعبیر قرآن این است که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[32] این حیوان‌ها که شاخ می‌زنند، به جِدّ حمله می‌کنند، نعره می‌زنند یا نیش می‌زنند، اینها تصمیم جدّی می‌گیرند؛ اما عقلی در کار نیست، برهان در کار نیست، یقین در کار نیست. وهم است که کار می‌کنند، اینها «وَهّامٌ خَیّالٌ» به تعبیر قرآن کریم «مختال» هستند. حالا تخیّل که تفعلّ است در قرآن به کار نرفته؛ اما «اختیال» که باب افتعال آن در قرآن فراوان به کار رفته است. ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ﴾،[33] این «مختال» همان باب افتعال است. «مختال»؛ یعنی انسانی که می‌گوییم «حیوانٌ خَیّال»، «حیوانٌ عاقل» نیست، «حیوانٌ وَهّام»، «حیوانٌ شهوی»، «حیوانٌ غضبی» آن وقت این دارد کار می‌کند، یقین ندارد و جدّاً کار می‌کند، مگر ما می‌گوییم این حیوانی که دارد نیش می‌زند، حمله می‌کند، گاز می‌گیرد یقین دارد؟ یقین نورانیتی است که مختصّ مرتبه انسان است، یک انسان، خیال او صد درصد است وهم او صد درصد است، شهوت او صد درصد است، غضب او صد درصد است، دارد کار می‌کند، نه اینکه اینها یقین داشته باشند. خودشان می‌گویند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾،[34] برهانی که قرآن می‎آورد، می‌گوید اینها یقین ندارند درباره معاد که این جور وَرّاجی می‌کنند! وقتی عقل بخوابد، میدان‌دار می‌شود شهوت، میدان‌دار می‌شود غضب، میدان‌دار می‌شود خیال، جاهلیت یعنی این! داعشی یعنی این! وهّابی یعنی این! برهانی در مسئله نیست، فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏». در چنین فضایی ذات اقدس الهی می‌فرماید که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روی هویٰ حرف نمی‌زند، ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾. جاهلیت می‌بینید که آنچه موج می‌زند هواست، ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[35] وقتی عقل شکست خورد تعطیل شد، میدان‌دار می‌شود خیال. تعبیر قرآن کریم فحش نیست، تحقیر نیست، تحقیق است. می‌فرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ﴾، کتاب، کتاب ادب است، اصلاً فحش در آن نیست. می‌گوید سه تا راه دارد: یا اهل کشف و شهود باش، باطن اینها را ببین! مگر وجود مبارک امام سجاد،[36] وجود مبارک امام باقر[37] این‌ دو امام زمان بودند، در جریان عرفات به دو شاگرد خود آن «قل الحجیج و کثر الضجیج» را نشان دادند، هم درباره امام سجاد بود هم درباره امام باقر. «قل الحجیج و کثر الضجیج»؛ حاجی ما نداریم در صحنه عرفات، نگاه کن! نگاه کرد دید پُر از حیوانات است. در برابر امام زمان آمدند دنبال سقیفه حرکت کردند، فرمود اینها حیوان‌اند. مگر اینها را ندید؟ مگر این حیوانات را در صحنه عرفات ندید؟ پُر بودند از حیوانات. هم در زمان امام باقر(سلام الله علیه) اتفاق افتاد هم در زمان امام سجاد؛ فرمود حاجی کم است ناله زیاد است، «قلّ الحجیج». یا انسان باید این راه را داشته باشد، یا حرف بزرگ‌ترها را گوش بدهد، یا دو روز صبر بکند در برزخ معلوم می‌شود که چه کسی به صورت انسان در می‌آید و چه کسی به صورت حیوان، سه تا راه دارد. فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ﴾، این طور نیست که من دارم فحش می‌گویم ـ معاذالله ـ قرآن کتاب فحش نیست، سرتاپا ادب است. فرمود یک عدّه خواب هستند، «النَّاسُ نِیَامٌ»،[38] در فرمایش پیغمبر است که «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا» یک انسان خوابیده مگر کاری جدّی نمی‌کند؟ مگر لگد نمی‌زند؟ اما کار او روی همان نوم اوست. یک انسان سَکران مگر کار جدّی نمی‌کند؟ مگر نمی‌زند؟ مگر نمی‌کُشد؟ ما بگوییم چون کار جدّی می‌کند پس یقین دارد؟! فرمود این ﴿إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾،[39] یک عدّه مستانه کار می‌کنند. اگر مَست یک کار جدّی می‌کند؛ یعنی یقین دارد؟ اگر خوابیده یک کار جدّی می‌کند؛ یعنی یقین دارد؟ اگر حیوان یک کار جدّی می‌کند؛ یعنی یقین دارد؟ کار به دست وهم و خیال است. تعبیر قرآن این است که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ﴾، یک؛ یک عدّه دارد که ﴿إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾، دو؛ آن بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» که امیدواریم ـ إن‌شاءالله ـ همه ما بیدار بشویم.قسمت5/نجم/تسنیم
قرآن کریم برای بشر وحی و رسالت را ضروری می‌داند؛ یعنی هرگز بشر نمی‌تواند با عقل خود راه خود را طی کند و ببیند. این‌طور نیست که جامعه با عقل بتواند به سعادت برسد. این‌طور نیست که علم و عقل جای وحی را بگیرد. این‌طور نیست که جامعه هر چند پیشرفت بکند، از وحی و رسالت بی‌نیاز بشود، این‌طور نیست؛ لذا می‌فرماید به اینکه ما مرسلین را با بینات می‌فرستیم و همین‌طور مانند یک سلسله قصیده‌ای که قافیه دارد، هر پیامبری به دنبال پیامبر دیگر، سخنان الهی را به مردم می‌رساند. این معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 165 بیان کرده است، بعد از اینکه از آیات 163 به بعد سلسله انبیا را می‌شمارند، می‌فرمایند: ﴿إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ ‌هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُودَ زَبُورًا ٭ وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾،[5] یک سلسله مرسلینی هستند مشهور، یک سلسله مرسلینی هستند مستور که ما قصص آنها را برای شما بازگو نکردیم، آن‌گاه ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلیمًا﴾، بعد از اینکه عده‌ای از مرسلین عظام را می‌شمارد؛ آن‌گاه ‌چنین می‌فرماید: ﴿رُسُلاً﴾؛ یعنی مرسلینی را ما ارسال و اعزام کرده‌ایم که کارشان این است: ﴿مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ﴾، مردم را در برابر فضایل اخلاقی بشارت می‌دهند و در برابر رذایل اخلاقی بیمناک می‌کنند، چرا ما انبیا را اعزام کرده‌ایم؟ ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[6] برای اینکه مردم در قیامت احتجاج نکنند، نگویند چرا ما را هدایت نکردی؟ ما را از عوالمی به دنیا آوردی و از دنیا به عوالم بعد می‌بری، ما مسافر سرگشته و گمراهی بودیم، نه می‌دانستیم از کجا آمدیم، نه می‌دانستیم بعد از مرگ به کجا می‌رویم، باید یک راهنما می‌فرستادی، چرا راهنما نفرستادی؟ انبیا برای این آمدند که مردم بر خدا احتجاج نکنند، چون قیامت روز احتجاج است، بیانی را که معصوم(عَلَیْهِ السَّلام) طبق نقل ثقة الاسلام کلینی در کافی فرمود: که «إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْن»،[7] یک حجت ظاهره دارد که انبیا هستند، یک حجت باطنه دارد که عقل است. در روایت دیگر کار این دوتا حجت تبیین شده است، در آن روایت دوم فرمود که عقل حجت است بین خدا و بین خلق، وحی و رسالت حجت خداست بر خلق، یعنی وحی و عقل یکسان نیستند. وحی «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْق» است؛ ولی عقل هم «حُجَّةُ الْخَلْق عَلَی الْخَالق» است، هم «حُجَّةُ الْخَالق عَلَی الْخَلْق»، هم خالق در قیامت می‌تواند احتجاج کند، من که به تو عقل دادم و عقل تو که این مطلب را به تو گفت، چرا گوش ندادی؟ و هم خلق می‌تواند بر خالق احتجاج کند بر اساس این معیارهای عقلی، بگوید عقل می‌گوید که مسافری را در یک بیابان بدون راهنما رها کردن صحیح نیست، ما را در دنیا آوردی بدون راهنما، چون راهنما نفرستادی ما بیراهه رفتیم. در این آیه 165 سورهٴ «نساء» می‌فرماید ما انبیا را با این دو سِمت تبشیر و إنذار ارسال کرده‌ایم تا هیچ کسی بر خدا حجت نداشته باشد و نگوید چرا ما را بی راهنما فرستادی؟ ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، معلوم می‌شود که عقل کافی نیست، اگر عقل در هدایت کافی می‌بود، خدا می‌فرمود من به تو عقل دادم، نیازی به رسول نداشتی، از اینکه می‌فرماید ما انبیا را فرستادیم تا بشر احتجاج نکند، معلوم می‌شود که عقل به تنهایی راهنمای بشر نیست، «بَلَغَ مَا بَلَغ‏»، هر چه عقل مردم کامل بشود، باز نیازمند به وحی و رسالت هستند «لَیْسَ إِلَّا هو»، چون عقل به منزله چراغ است و وحی به منزله صراط و راه، هرگز انسان با چراغ نمی‌تواند به مقصد برسد، با چراغ راه را می‌بیند، با پیمودن آن راه به مقصد می‌رسد، چراغ که انسان را به هدف نمی‌رساند، چراغ برای آن است که انسان در پرتو نور آن صراط مستقیم را ببیند، صراط مستقیم است که با پیمودن او انسان به مقصد می‌رساند، وحی آن صراط مستقیم است، دین آن صراط مستقیم است، رسالت آن صراط مستقیم است که عقل باید این صراط را بشناسد و تشخیص بدهد و دنبال او برود و قرآن کریم رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) را به عنوان اینکه در بستر صراط مستقیم به سر می‌برد، یاد می‌کند و معرفی می‌کند، می‌فرماید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾،[8] رسول بر صراط مستقیم است و خود صراط مستقیم است. عقل این صراط را می‌شناسد و تشخیص می‌دهد و تبعیت می‌کند. بنابراین در هیچ زمانی عقل بشر کافی نیست که او را از وحی و رسالت بی‌نیاز کند تا بشر هست، وحی و رسالت ضروری است و اگر وحی ختم شد؛ یعنی دین کاملی آمده است که بعد از او پیامبر دیگر نخواهد آمد و الّا آن وحی مستمر است، آن دین مستمر است، در حقیقت آن رسالت مستمر است. پیامبری نمی‌آید، نه نبوت قطع شد، این نبوت است که تا آخر دهر است به صورت قرآن کریم، از اینکه در این آیه فرمود تا بشر بر خدا احتجاج نکند، معلوم می‌شود عقل، مثل چراغ لازم است؛ ولی کافی نیست: ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴾.قسمت18/حدید/تسنیم
نقش انذار
﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم‏﴾،[8] اینها هم از جاهای دیگر آمدند، در مکه در مجلس درس آن حضرت نشستند، این معارف را یاد گرفتند، بعد رفتند این خلاصه معارف را به قومشان گفتند که ما رفتیم مکه، کسی آمده ادعای نبوت می‌کند، کتابی آورده، این کتاب شگفت‌انگیز است: ﴿وَلَّوْا إِلی‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ﴾، این ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ در جن هم هست؛ یعنی هر جا تکلیف هست، رهبری هست، عالِم هست، تبلیغ هست، تعلیم هست، روحانی هست. آنها هم روحانی دارند، آنها هم هدایت‌کننده دارند. چه کسی اینها را آورده از شهرشان به مکه؟ خدا. چه کسی به آنها دستور استماع و انصات داده؟ خدا. چه کسی گفته اینها را یاد بگیرید؟ خدا. چه کسی به اینها گفته بروید به قوم خود بگویید که کسی آمده حرف‌های الهی می‌زند؟ خدا. این همان حرفی است که الآن ما در حوزه‌ها داریم. هر جا فکر هست، هدایت الهی هست. ممکن نیست موجودی متفکر باشد و خدا او را هدایت نکند. شما عین همین برنامه‌های حوزه علمیه را اینها هم دارند. اینها آمدند، استماع کردند، انصات کردند، یاد گرفتند: ﴿وَلَّوْا إِلی‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ﴾، این همان ترجمه و تفسیر سوره مبارکه «توبه» است که ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم‏﴾. اینها ﴿وَلَّوْا إِلی‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ﴾، ﴿قالُوا﴾؛ به قومشان چه گفتند؟ گفتند: ﴿یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی‏﴾؛ اینها از جریان مسیح(سلام الله علیه) با خبر نبودند، یا اینها یهودی بودند. همان‌طوری که انسان‌ها بعضی یهودی هستند، بعضی مسیحی هستند بعضی کذا و کذا، اینها یهودی بودند. نه معنایش این است که از مسیحیت خبر نداشتند. از مسیحیت خبر داشتند؛ ولی ایمان نیاوردند به حضرت مسیح، مثل کلیمی‌هایی که از جریان حضرت مسیح با خبر بودند و ایمان نیاوردند. اینها فقط نشان می‌دهد که وجود مبارک کلیم الهی را قبول داشتند؛ مثل خود انسان‌ها. ﴿أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدی﴾، کسی آمده بعد از موسای کلیم است، حرف‌های موسی را قبول دارد، تورات او را قبول دارد، حرف او را تصدیق می‌کند و خودش هم گذشته از اینکه حرف‌های موسای کلیم را قبول دارد و او را امضا کرده است: ﴿یَهْدی إِلَی الْحَقِّ وَ إِلی‏ طَریقٍ مُسْتَقیمٍ﴾، مقصدش خوب است، مقصودش خوب است، مسیرش خوب است. بعضی‌ها در مسیر نیستند، بعضی در مسیر هستند؛ ولی در مقصد نیستند. بین راه می‌مانند. بعضی در مقصد هستند؛ اما نمی‌دانند در مقصد چه چیزی را طلب بکنند؟ آیا جنّت را طلب بکنند یا بهشت‌آفرین را طلب بکنند؟ بعضی‌ها در بهشت می‌روند، فقط سرگرم لذایذ بهشت هستند. این بهشت مقصد است و نه مقصود. آن که مقصود در بهشت است، بهشت‌آفرین است نه خود بهشت.قسمت1/ جن/ تسنیم
نقش اخلاق
اما علم اخلاق، علم اخلاق هم سرگذشت این است که چه چیزی فضیلت است و چه چیزی رذیلت است, چه چیزی تقواست و چه چیزی فجور است, ملکات از کجا حاصل می‌شود, اعمال تا چه اندازه زمینهٴ ملکات را فراهم می‌کند، اینها بسیار خوب است و انسان در خلال این بحث‌های اخلاقی یک روحِ نزاهتی در او پیدا می‌شود؛ اما هیچ کدام از اینها آن گِره را نمی‌گشاید، چون همهٴ اینها به حمل اوّلی معرفت نفْس‌ هستند و به حمل شایع بیگانه‌شناسی است، نه آنچه را که انسان در علم اخلاق، درس و بحث می‌گوید مَلکات نفسانی خود آدم هستند نه آ‌نچه را که در کتاب‌های عقلی به عنوان معرفت روح می‌خواند، هیچ کدام از این نیست, این درونی‌ها با بیرونی‌ها یکی است؛ یعنی اگر کسی یک بحث عمیق دربارهٴ گیاه‌شناسی کرد، از نظم گیاه‌شناسی می‌تواند پی به خدا ببرد, دربارهٴ انسان‌شناسی کرد، از نظم دستگاه انسان هم می‌تواند پی به خدا ببرد. همان‌طوری که شناخت آثار گیاهی یک آیات آفاقی است و بیرون, شناخت آیات انفسی با این علم حصولی هم یک شناخت بیرونی است، در حقیقت اوست نه منم. نشانه‌اش این است که انسان در خلال درس و بحث مثل سایر بحث‌ها می‌کوشد که خود را نشان بدهد، پس آن معرفت نفْسی که خدا می‌فرماید من انسان را به خودش نشان دادم و در آن نشان دادن هیچ کسی «لا» نگفت همه‌اش گفت «بلیٰ» این چیست و آن الآن هم هست؛ یعنی الآن هم انسان می‌تواند به آیهٴ ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ﴾،[10] عمل بکند و بگوید ﴿بَلَی﴾، این نه «قضیةٌ فی واقعة» بود، نه داستان گذشتگان؛ الآن هم زنده است.
آن راه, راه علم حصولی و استدلالی نیست، راهِ درس اخلاق نیست، راهِ علم شهودی است. علم شهودی آن است که انسان با ذکر و با یاد حق با درون خود کار کند نه با فکر؛ انسانی که دارد غرق می‌شود، چطور به فکر بدن خود هست؟ همه چیز را فراموش می‌کند فقط خود را می‌خواهد برهاند، این حال, حال حضور است که از همه چیز غفلت می‌کند. از یک انسان غریق ساده‌ترین مسایل ادبی را سؤال کنید، یادش نیست. او در آن حال یادش نیست که فاعل مرفوع است یا مفعول منصوب، یادش نیست. ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین مسایل ادبی در آن حال غرق از یادش می‌رود، چون فقط خودش را می‌خواهد؛ این حال اگر برای کسی پیدا شد، چون خود انسان ممکن نیست مستقل باشد، اگر مستقل بود هرگز نیازی به جایی نداشت و ذاتاً وابسته است، همان‌طوری که در بحث‌های قبل ملاحظه فرمودید؛ وقتی ذاتاً وابسته شد، آن حق سبحانه و تعالی، قیّم و قیّوم اوست، درون او را, بیرون او را, اول او را, آخر او را فیض خدایی می‌بیند که «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة».[11] سخن از ذات حق نیست در بحث‌های قبل هم ملاحظه فرمودید در ذات حق احدی راه ندارد، انبیا و اولیا(عَلَیْهِمُ السَّلام) راه ندارند چه رسد به دیگران. این «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن‏»،[12] مخصوص افراد عادی نیست انبیا را هم شامل می‌شود, اولیا را هم شامل می‌شود؛ لذا دربارهٴ خدا انسان به هر درجهٴ معرفت برسد، باید با اعتراف ضمیمه کند. غیر خدا را می‌شود شناخت؛ اما دربارهٴ خدا انسان به هر اندازه که برسد، معرفت را باید به علاوهٴ اعتراف کند، بگوید: «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک»؛[13] آن‌وقت می‌ماند فیض خدا, ظهور خدا؛ این ظهور خدا درون این شخص را گرفته، بیرونش را گرفته, اوّلش را گرفته, آخرش را گرفته, ظاهرش را گرفته, باطنش را گرفته، آن‌وقت چیزی برای این شخص نمی‌ماند. ممکن نیست کسی خود را با علم شهودی و علم حضولی بشناسد و «بلیٰ» نگوید، این ممکن نیست. این «داخلٌ فی الأشیاء» استثناپذیر هم که نیست، این جمع مکسّر محلاّ به «الف» و «لام» است، آن فیض خدا در همهٴ اشیا بدون اینکه چیزی را فروگذار کند، ظهور کرده است؛ آن‌گاه صورت مرآتیه اگر خواست خود را ببیند و حرف بزند چه می‌گوید؟ منظور از مرآتی که در این کتاب‌های عقلی و اصولی مطرح می‌شود، نه آن مرآتی است که در بازار آینه‌فروشان می‌گویند مرآت, در بازار آینه‌فروشان به همین شیشه‌ای که پشتش جیوه است و قطری دارد و قابی دارد و مکعّب شکل است، به آن می‌گویند آینه و مرآت، این نه در علم اصول مطرح است نه در علوم عقلی. مرآت؛ یعنی وسیلهٴ رؤیت؛ یعنی چیزی که انسان به سبب او خود را ببیند، گرچه با این شیشهٴ پشتش جیوه یافته، ما آن صورت را می‌بینیم؛ ولی به وسیلهٴ آن صورت خودمان را می‌یابیم، آنچه که مرآت حقیقی است؛ یعنی «ما به الرؤیة» است، آن صورتی است که در درون آینه است نه خود این شیشه یا جیوه؛ آن مرآت؛ یعنی «ما به الر‌ؤیه» و آن «ما به الر‌ؤیه»، صاحب‌صورت را نشان می‌دهد؛ اما خود هیچ است. اگر آن مرآت بخواهد سخن بگوید, بخواهد حرف بزند، می‌گوید «من و تو»، یا می‌گوید «تو», نمی‌گوید «من و تو» می‌گوید «تو»؛ لذا در همان آیه‌ای که قبلاً قرائت شد، ملاحظه فرمودید که در آن مسئله پیمان‌گیری، پیمان دو طرفه نیست: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، همین! سخن از این نیست که من عبدم و تو ربّی، سخن از این است که تو ربّی، سخن از توست نه من و تو، در آینه هیچ چیزی نیست. این نور که می‌تابد بر آینه چون جرم شفّاف است، از آینه منعکس می‌شود به شیئی برمی‌خورد، ما آن شیء را در این زاویه عطف می‌بینیم، وگرنه در درون آینه, بیرون آینه, اطراف آینه هیچ چیزی نیست و آینه غیر از سراب است، سراب دروغ می‌گوید و صورت مرآتیه راست می‌گوید، در عین حال که در آینه هیچ نیست؛ اما راست می‌گوید.قسمت19/حشر/تسنیم
فرمود: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ کسی که اهل تقوا باشد, اهل وقایه باشد؛ یعنی بین خود و بین شحّ و بُخل، سپری قرار بدهد که خطر شحّ و بخل به او سرایت نکند، این شخص اهل فلاح است. درباره انصار فرمود اینها این‌چنین‌اند، اینها کسانی‌ هستند که ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ بعد کبرای کلّی را بیان کرد که هر کس این‌چنین باشد اهل فلاح است. پس شهادت ضمنی به فلاح انصاری‌ها داد، چه اینکه شهادت صریح به صداقت مهاجرین داد.
حالا انسان چطور بین خودش و بین خودش دیوار می‌کِشد آن یک دردِ دیگری است، چون ﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ﴾؛ یعنی باید اهل وقایه باشد، سپر را هم که «مِجَنّة, جُنّة، وقایة» می‌گویند به همین مناسبت است که وسیله تقوا و حفظ است و چون این شحّ و بخل جدا نیست، در درون جانِ آدم است، چطور انسان باید موشکاف باشد که بین خودش و بین خواسته‌های خود، یک سیمِ خارداری بکشد، این یک راه دیگری دارد؛ ممکن است انسان سپری به دست بگیرد از دشمن بیرونی بِرَهد؛ اما این سپر را ببرد درون و طوری جاسازی بکند که بین خودش و آن دشمن درونی بگذارد، این خیلی جا باید باز کند به زحمت باید جا باز کند؛ یعنی بین خودش و بین درون خود سپر بگذارد، چون ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[4] این شحّ در درون دل جا کرده و همان‌جا دارد تیراندازی می‌کند. چقدر در جهاد اکبر سخت است که انسان بین خود و بین دشمن درونی که در درون جان او جاسازی شده و تیراندازی می‌کند، سپر بگذارد. علی ایّ حال یک شهادت ضمنی به فلاح انصاریان است و این کریمه ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ مصداق دارد به وسیله همین فداکاری انصار؛ گرچه هیچ کدام از آن روایات اگر وارد نشده بود که مثلاً یک مرد گرسنه‌ای آمد حضور رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت عرض کرد من گرسنه‌ هستم، مرا سیر کنید! [5] اگر هیچ کدام از آن جریان‌‌های تاریخی درست نمی‌بود، باز این آیه مصداق داشت، برای اینکه انصاری‌ها در صدر اسلام در جریان فیء بنی‌نضیر و امثال بنی‌نضیر، فداکاری و ایثار کردند.
ما در مقدمه نماز و در موارد دیگر می‌گوییم: «حیّ علی الفلاح»؛ فلاح را هم قرآن مشخص کرد که اگر کسی از بُخل درون برهد به فلاح می‌رسد. بین بخل و شحّ هم این فرق را گذاشتند؛ گفتند بخل در مقام فعل است و شُحّ در مقام وصف؛ آن کس که کارِ سخاوتمندانه نکند، او بخیل است آن کس که نخواهد چنین کاری بکند او شَحیح است. شُح، صفت نفس است؛ بخل، صفت فعل. اگر این فرق درست باشد، شحّ بدتر از بُخل است. به هر صورت از اینکه در آیه دیگر فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ نشان می‌دهد که شحّ یک امر نفسانی است، حالا بخل هم نفسانی است یا فقط عملِ جارحه است، مطلبی جدا هست. چون ﴿مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾؛ عده‌ای برای نجات از شحّ، شبی را تا صبح به سر می‌بردند و دعا می‌کردند که خدایا! ما را از شحّ نفس برهان! در صدر اسلام از عبد الرحمن عوف نقل کردند.[6] در جوامع روایی ما از امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است که مردی دید حضرت صادق(سلام الله علیه) در طواف کعبه، فقط همین جمله را می‌گوید: ـ ظاهراً طواف مستحبّی ـ «اللَّهُمَّ قِنِی شُحَّ نَفْسِی‏».[7] اینکه ما می‌گوییم ﴿وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾[8] قبلاً باید بگوییم: «قِنِی شُحَّ نَفْسِی‏», «قنی من الشرور و المعاصی»، وگرنه نجات از آتش را بدون نجات از مقدّمات خواستن که روا نیست. ما مأمور هستیم که بگوییم ﴿وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾؛ این دعای ماست که خدایا! ﴿قِنَا﴾ حفظ بکن ما را از عذاب آتش! قبل از اینکه آن دعا را بخوانیم باید این دعاها را خوانده باشیم که خدایا! ما را از معاصی که به عذاب تو منتهی می‌کند محفوظ کن، وگرنه صِرف درخواست نجات از عذاب بدون درخواست نجات از سیّئات می‌شود، اُمنیه و آرزو و هرگز کسی به آرزو نمی‌رسد: ﴿لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَ لاَ أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَن یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ﴾.[9] اگر دین, دین عمل است، نه دین اُمنیّه؛ اگر کسی از خدا نخواهد که از سیّئات نجات پیدا کند، فقط بخواهد از آتش نجات پیدا کند، می‌شود امنیّه و این را هم قرآن به عنوان اصل کلّی بیان کرد فرمود: ما هیچ امّتی را با صِرف آرزو به مقصد نرسانده‌ایم، این تنها درباره شما نیست: ﴿لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَ لاَ أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾، بلکه ﴿مَن یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ﴾.
همان‌طوری که از امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است که در دعای شب 27 ماه مبارک رمضان هست که حضرت سجاد(سلام الله علیه) شبی را تا صبح با این دعا گذراند که «اَللّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجافِی عَنْ دارِ الغُرُورِ وَ الْإِنابَةَ اِلی‏ دارِ الْخُلُودِ وَ الْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ»؛[10] آنها گاهی هم شبی را با این دعا به سر می‌برند که «وَ قِنِی شُحَّ نَفْسِی‏»؛[11] خدایا! مرا از این بُخل برهان! و اگر کسی از بُخل رهایی یافت به فلاح و مقصد می‌رسد.
حالا بخل در درجه اول به این است که انسان از مال حرام بپرهیزد؛ بعد کم کم از مال‌دوستی نجات پیدا کند که ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾؛[12] بعد به مقام ایثار برسد. اینها را می‌گویند سیر و سلوک؛ اینکه همه ما می‌خواهیم اهل معرفت باشیم, اهل سیر و سلوک باشیم، گاهی دنبال بهانه می‌گردیم که راه سیر و سلوک چیست، اینها هم راه سیر و سلوک است. اینها راهی است که مشخص کردند در یک‌جا فرمود: ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ جَمّ؛ یعنی انبوه و فراوان، این را باید کم کرد. مال را فقط باید در حدّ ابزار تلقّی کرد، نه بیش از آن؛ وقتی انسان از این حبّ جَمّ نجات پیدا کرد حلال و حرام برای او فرق می‌کند. وقتی حرام و حلال برای او فرق کرد از شحّ نفس نجات پیدا کند: ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ﴾ می‌شود. از این مرحله بالاتر ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. این‌چنین نیست که انسان ذکری بگوید, وِردی بخواند، همه ذکر و وِرد همین است؛ منتها راه خیلی روشن است، رفتن سخت است اینها می‌شود «منازل‌ السائلین, منازل ‌السالکین».قسمت11/حشر/تسنیم
آنچه که درباره امام صادق(سلام الله علیه) است این است که حضرت در موقع طواف این جمله را می‌گفت: «اللَّهُمَّ قِنِی شُحَّ نَفْسِی» و غیر از این هم چیزی نمی‌گفت. از تفسیر علی ‌بن ‌ابراهیم آمده است که شخصی می‌گوید من امام صادق(سلام الله علیه) را دیدم «یَطُوفُ مِنْ أَوَّلِ اللَّیْلِ إِلَی الصَّبَاحِ وَ هُوَ یَقُولُ: اللَّهُمَّ قِنِی شُحَّ نَفْسِی»; گاهی انسان در این منزل هست و می‌خواهد از این خطر نجات پیدا کند. «اللَّهُمَّ قِنِی شُحَّ نَفْسِی فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا سَمِعْتُکَ تَدْعُو بِغَیْرِ هَذَا الدُّعَاءِ؟» من نشنیدم در تمام این شب به غیر از این جمله دعایی بکنی, حضرت فرمود: «وَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَشَدُّ مِنَ النَّفْسِ»; من از بدترین دشمن داشتم نجات پیدا می‌کردم. شحّ نفس هم از بدترین چیزهاست «إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: ﴿مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾».[34] قسمت11/حشر/تسنیم
نقش دنیا
از آن طرف روایات هم ما با عقیده به اینها به این ذوات قدسی در زیارت «جامعه» سلام عرض می‌کنیم می‌گوییم: «کَلامُکُم نُورٌ». با تمام وجود می‌گوییم: «کَلامُکُم نُورٌ». اگر اینها بفهمند که باید بروید در تولید، جامعه راحت می‌شود. در سوره مبارکه «توبه» بود که گذشت، همین سکه‌های دو تُنی کمتر و بیشتر به صورت سکه داغ در می‌آید. درست است که ما آهن در عالم زیاد داریم؛ اما همین سکه‌هایی که این سلطان سکه و دیگری گرفته بازار مسلمین را ملتهب کرده، همین‌ها را داغ می‌کنیم. ﴿یَکْنزِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لَا یُنفِقُونهَا فیِ سَبِیلِ اللَّهِ﴾[18] اینها را ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾، ما آهن در عالم زیاد داریم، ولی همین سکه‌ها را می‌گیریم داغ می‌کنیم به پیشانی و پهلو و پشتشان می‌زنیم. چرا این سه جا؟ برای اینکه اوّل وقتی به اینها نصیحت می‌کنی، چهره‌شان را چروک می‌کنند، عصبانی می‌شوند چروکی در پیشانی پیدا می‌شود ما این پیشانی را داغ می‌کنیم. بعد نیمرخ پهلو می‌کنند که می‌خواهند از شما فاصله بگیرند. این پهلو را داغ می‌کنیم. بعد پشت می‌کنند و بی‌اعتنایی می‌کنند و می‌روند، ما هم پشت را داغ می‌کنیم. این «یُحمَی»؛ یعنی داغ می‌کنیم. «تُکوی»؛ یعنی گداختن! این «کِیّ» که در بیانات حضرت امیر در نهج هست من ناچارم «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَی‏»؛[19] «کِیّ» این مشدّد است، «یاء» مشدّد است «کوی یکوی» است؛ یعنی داغ کردن. اینکه حافظ دارد: «علاجِ کیّ کنمت کآخر الدواء الکی»،[20] این «کیّ» ؛ نه علاج، کی کنم! علاجِ کیّ کنم؛ یعنی داغ می‌کنم. این از همین حدیث نورانی نهج البلاغه گرفته که کیّ می‌کند. حضرت فرمود من ناچارم شما را را کیّ کنم: «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیّ‏ّّّ»./ الملک/تسنیم
اوّل سوره مبارکه «کهف» گذشت که هر چه بیرون جان آدمی است، زینت بیرون است. فرمود ما باغ‌ها، بوستان‌ها، چشمه‌ها، مناظر طبیعی فراوان، پارک‌ها اینها هست؛ اما اینها زینت زمین است نه زینت صاحب زمین. اینها «زینة الحیاة الدنیا» یا زینت زمین است. اوّل سوره مبارکه «کهف» که بحث آن گذشته بود این بود که ما اینها را به عنوان زینت زمین قرار دادیم تا شما را بیازماییم ﴿الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾، نه زینت پدر و مادر هستند. ما اینجا را مزین کردیم هم بر اساس مسائل عاطفی، هم بر اساس مسائل خوردن. هم لذت باصره، هم لذت سامعه، هم لذت شامه. بله اینها زینت حیات دنیاست، زینت شما نیست. آسمان هم بروید شمس و قمر زینت شما نیست؛ این زینت آسمان است.
پس اوّل اینکه آنچه در زمین است زینت انسان نیست. انسان اگر به آسمان هم برود مریخ هم برود شمس و قمر زینت آسمان است زینت انسان نیست. فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ﴾،[21] آنکه زینت انسان است آن چیزی است که در قلبش است. ایمان اوست، کمال اوست، معرفت اوست، انسانیت اوست. این که زینت اوست برای او می‌ماند. ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ﴾، پس خدا زینت انسان را در درون جان او قرار داد. برای بیرون او هم پارک‌ها و زیورهایی خلق کرد.
خدا سیدنا الاستاد علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! بسیار بیان لطیفی در المیزان دارند.[22] ایشان درباره اینکه خدا فرمود ما بازیگر نیستیم،[23] این یک اصل قرآنی است که چند جا هم به این مضمون آمده است. فرمود ما اهلِ بازی نیستیم. بعد هم فرمود در سوره «حدید» و غیر «حدید»[24] که ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ﴾،[25] اینها بازیچه است. مطلب سوم این است که پس اینها را چه کسی آفرید؟ اگر شما بازیگر نیستید اینها که کار شماست! مرحوم علامه می‌فرماید باید حسابمان جمع باشد، خدا بازیگر نیست، یک؛ بشر عادی کودکانی هستند که در این زمین زندگی می‌کنند، دو؛ کودک را با اسباب بازی بازی‌گرفتن حکمت است، این سه؛ پس خدا حکیمانه زینت آفرید، این چهار. این هیأت مدیره مدرسه درس خواندن، تجربه کردن، بزرگانی‌اند که برای تعلیم کودکان برنامه‌ریزی می‌کنند. اینها سه چهار ساعت درس می‌گذارند یک ساعت بازی. اینها بازیگر هستند یا بچه‌ها را به بازی گرفتن حکمت است؟ پس هیأت مدیره مدرسه می‌تواند بگوید ما بازیگر نیستیم. درست هم می‌گویند؟ اما جوان و نوجوان را به بازی گرفتن حکمت است. این بیان نورانی سیدناالاستاد است. فرمود آیه سوره «حدید» درست است که دنیا بازیچه است؛ اما همه که سلمان و اباذر نیستند.
به وجود مبارک امام صادق عرض کردند که بعد از شما امام هفتم کیست؟ فرمود او که اهل بازی نیست: «مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَب‏»؛ او که اهل بازی نیست. طولی نکشید دیدند وجود مبارک امام کاظم یک بچه کوچکی بود بره‌ای هم داشت که برای بازی کردن به او دادند در زمان کودکی، این بچه با این بره بیرون آمد، در حضور همه اینها دارد به این بره می‌گوید: «اسْجُدِی لِرَبِّک»، آن وقت امام صادق امام کاظم(سلام الله علیهما) را در بغل گرفت فرمود: «بِأَبِی وَ أُمِّی مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَب‏»،[26] این گونه است.

نقش نفس
﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾. دلیل نقلی هم ندارید، چون در هیچ کتابی از کتاب‌های آسمانی, مسئله بت‌پرستی را امضا نکرده است: ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾. دلیل عقلی ندارید، چون فقط براساس گمان و اندیشه‌ها و آثار گذشتگان و اینها فکر می‌کنید، دست شما از برهان خالی است. ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾. پس دلیل نقلی ندارید. دلیل عقلی هم ندارید، برای اینکه طبق گمان و خیال و وهم دارید کار می‌کنید: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾. شاخصه جاهلیت این است که در بخش اندیشه، عقل تعطیل است که در بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[26]این سُبات با «سین»؛ یعنی تعطیلی. «یوم سبت»; یعنی تعطیل. ﴿یَسْبِتُونَ﴾[27] که درباره یهودی‌های ماهیگیر بود؛ یعنی تعطیل. عرض می‌کند که خدایا! ما به تو پناه می‌بریم از اینکه عقل یک ملّت بخوابد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏». در اینجا فرمود که اینها عقلشان فعّال نیست, فقط با مظنّه کار می‌کنند و آن عقل عملی که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[28] آن هم تعطیل است، براساس میل کار می‌کنند. این در بیانات نورانی حضرت امیر است که یک جهاد داخلی، جهاد اکبر به اصطلاح که در حقیقت جهاد اوسط است و از آن به جهاد اکبر یاد می‌شود، بین عقل برهانی و وهم و خیال در بخش اندیشه, همیشه نزاع است و عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان», با شهوت و غضب در بخش انگیزه دعواست. اگر وهم و خیال بر عقل مسلّط شدند; این شخص می‌شود وهّام و متخیِّل و مُخْتال، براساس وهم و خیال حرکت می‌کند. همین که بگویند این مُد هست می‌پذیرد; اما حالا مُد یعنی چه؟ چه کسی گفته؟ چرا این مُد اثر دارد؟ این باکی نیست، همین که بگویند مُد است, قبول می‌کند. او با وهم زندگی می‌کند، قرآن کریم از این گروه به «مختال» یاد می‌کند؛ یعنی خیال‎زده، خیال‎باف; عقل در کار نیست، خیال است.
گروهی که شهوت و غضب را معیار قرار دادند، در آن‎جا حضرت فرمود که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[29] وقتی که شهوت بر عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»، پیروز شد یا غضب پیروز شد، این عقل را دفن می‌کند، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[30] از بین نمی‌رود، فطرت زنده است; منتها زنده به گور است، هیچ حرفی از او شنیده نمی‌شود. میدان‌دار، شهوت و غضب است. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». در جریان همان قباله‌ای که فرمود به یکی از اصحاب خود که اگر قبلاً از من می‌خواستی که من سند این خانه و قباله این خانه را بنویسم، می‌گفتم که این خانه «شمالاً» به چه چیزی محدود است، «جنوباً» به چه چیزی محدود است، «شرقاً» به چه چیزی محدود است؟ «غرباً» به چه چیزی محدود است، مرگ و میر و اینها را حضرت ذکر فرمود این در نهج البلاغه است، فرمود ما این سندی که تنظیم کردیم, شاهد هم می‌خواهیم; عقل شاهد تنظیم قباله من است: «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛[31] اگر عقل در جریان جهاد درون پیروز بشود و از هوا نجات پیدا کند آزاد باشد، آن وقت پای ورقه‌ای که من امضا کردم, قباله‌ای که من نوشتم را امضا می‌کند. «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛ یعنی از اسارت هوس در بیاید. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، آن وقت از آن به بعد می‌شود نفس اماره; یا شهوت امّاره است، یا غضب امّاره است، در بخش‌های انگیزه؛ یا وهم امّاره است یا خیال امّاره است، در بخش اندیشه. فرمود اینها این‎طور هستند: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾. در بخش‌های علمی فقط با گمان حرکت می‌کنند, در بخش‌های انگیزه فقط با میل حرکت می‌کنند، با اینکه ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدیٰ﴾، هدایت الهی آمده است؛ هم از درون ذات اقدس الهی با فطرت هدایت کرده که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎،[32] هم از بیرون به وسیله وحی انبیا هدایت کرده است. هرگز جامعه را بدون وحی رها نکرده است، فرمود: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾؛[33] ما سلسله انبیا را متصلاً بیان کردیم. کتب آسمانی متّصلاً بیان شده است: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[34] این ﴿تَتْرا﴾، «تاء» آن از «واو» تبدیل شده، مثل «تقویٰ» که اصل آن «وقویٰ» بود، بعد شده «تقویٰ»؛ این ﴿تَتْرا﴾ هم اصل آن «وترا» بود، بعد شده «تترا»; «وترا»؛ یعنی متواتر. فرمود: کتاب‌های ما متواتر است، انبیای ما هم متّصل هستند, ما خلأیی نگذاشتیم. یک وقت پیامبری رحلت می‌کند، بله اوصیای او, علمای او و جانشینان او همان حرف‌ها را دارند: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾، یک؛ ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، «أی وَترا»، «أی متواتراً»، این دو; پس هیچ زمانی خالی نبود. پس براهین نقلی که ندارید، عقلی هم که دست شما خالی است: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی‏ ٭ أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی﴾; مگر با آرزو کار پیش می‌رود؟ با آرزو، با تمنّی، با هوس که کار پیش نمی‌رود. ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾،[35] کار با آرزوها و اینها پیش نمی‎رود.قسمت9/نجم/تسنیم
در ذیل آیه ﴿نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[24] آنجا گذشت، آنجا وجود مبارک امام می‌فرماید: «أَ وَ لَسْتُمْ عرَباً»؛[25] مگر عرب نیستید؟! مگر قوانین عرب را نمی‌دانید؟! ما استنساخ می‌کنیم. استنساخ می‌کنیم؛ یعنی چه؟ یعنی نسخه اصل نزد ماست، آنچه را که شما عمل می‌کنید، مطابق با آن نسخه اصل بیرون می‌آوریم. نه اینکه «ننسخ ما کنتم تکتبون»، که ﴿کِراماً کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾،[26] یک کرام کاتبین هستند که هر چه ما کردیم می‌نویسند یا ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْه ‏رَقیبٌ عَتیدٌ﴾،[27] که اینها می‌نگارند و ضبط می‌کنند. آن یک بحث است. یک بحث در این است که ما استنساخ می‌کنیم؛ یعنی روی نسخه اصلی که نزد ماست، آنچه شما در درون دارید آن را کشف می‌کنید.
پس همه اینها از درون ما درمی‌آید. وقتی از درون ما در‌می‌آید، بعد در قیامت می‌خوانیم: ﴿ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً﴾.[28] در سوره مبارکه «زلزال» هم این است که ما به او نشان می‌دهیم که این کار توست، پس عمل از بین نمی‌رود. چون از بین نمی‌رود، اثر دارد. اثرش یا انسان را فرشته می‌کند ـ إن‌شاءالله ـ که در بحث قبلی عرض شد که خدای سبحان به مؤمنین صلوات می‌فرستد. چه نعمتی بالاتر از صلوات خدا! ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾.[29] از این نعمت بالاتر چیست؟! خدا و فرشته‌ها بر همین کسانی که آمدند معارف قرآن و عترت را به جان خود گره بزنند، بشوند مؤمن. بشوند با فرشته‌ها محشور. این مقام برای همه هست، نباید سستی کرد و نباید این را از دست داد ـ إن‌شاءالله ـ همه به این مقام برسیم! قلم/4/تسنیم
نقش وهم و خیال
نظام جاهلی بر پایه وهم و خیال بود از نظر اندیشه و شهوت و غضب بود از نظر انگیزه؛ این نظام، نظام جاهلی است. هر نظامی که بر اساس علم حرکت نکند و در مسیر عقل طی طریق نداشته باشد، این نظام، نظام جاهلی است. اسلام آمده این نظام جاهلی را دگرگون کرد، علم را به جای وهم و خیال و مظنّه گذاشت و عقل و عدل را به جای هویٰ گذاشت. در همین سوره مبارکه «نجم» که وارد شدیم، فرمود که اینها دو مشکل دارند؛ در آیه 23 آمده است که ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، دو تا مشکل و دو تا غدّه که الآن در غرب است، در جاهلیت صدر اسلام هم بود: یکی اینکه طبق وهم و خیال کار می‌کنند؛ دیگری طبق شهوت و غضب. بخش اندیشه آنها را علم و برهان تأمین نمی‌کند، بلکه گمان تأمین می‌کند. بخش انگیزه اینها را عقل و عدل اداره نمی‌کند، شهوت و غضب یعنی میل اداره می‌کند. اینها بر اساس گمان فکر می‌کنند و بر اساس میل عمل می‌کنند که این نظام، نظام جاهلی است. فرمود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در بخش‌های علمی؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ در بخش‌های عملی. بر اساس برهان حرکت نمی‌کنند، بلکه بر اساس وهم و خیال حرکت می‌کنند. به تعبیر قرآن کریم از گروهی که خیال‌زده است با خیال حرکت می‌کند، قرآن اینها را به مختال تعبیر کرده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[6] گرچه باب «تفعّل» در قرآن به کار نرفت به نام تخیّل، ولی «اختیال» که باب «افتعال» است به کار رفته است. فرمود اینها مختال هستند، این مختال، «إختال یختالُ»؛ یعنی خیال‌زده، خیالباف، با خیال حرکت می‌کنند. این دو عامل که دو غدّه در جاهلیت بود، الآن هم در غرب هست، با آن هرگز تمدّن سامان نمی‌پذیرد. اسلام آمده اصرار کرده که کارهای شما در بخش اندیشه باید عالمانه باشد، در بخش انگیزه باید عاقلانه و عادلانه باشد. این دو تا اصل را در آیه 23 همین سوره مبارکه «نجم» بیان کرد، فرمود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در مسائل علمی، ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ در مسائل عملی، حالا می‌خواهد این را سرنگون کند و جاهلیت را براندازد و نظام عقلانی را به جای جاهلیت بنشاند.قسمت1/نجم/تسنیم
یک چراغ قوی مثل آفتاب است که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت دارند. دیگران این چراغ‌های معمولی دست آنها است که گوشه‌ای از این راه‌ها را می‌بینند، می‌بینند که پیغمبر چه فرمود، می‌بینند که ائمه چه فرمودند، تشخیص می‌دهند، حالا اگر نقل باشد آن هم چراغ است، اگر برهان عقلی باشد چراغ است. عقل که در اصول سهم تعیین‌کننده دارد، کارش سراج است و نه صراط. تنها مبدیی که صراط به دست اوست ذات اقدس الهی است، او مهندس است، او شارع است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾.
این جمله ﴿یُوحی﴾ در محل رفع است تا صفت باشد برای وحی. ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ﴾ که ﴿یُوحی﴾ که تأکید بر اوست؛ البته در جریان معراج، این مصداق قطعی دارد، نسبت به سایر موارد هم قابل تطبیق است؛ لکن روایاتی که در ذیل این است که بعدها ممکن است ملاحظه بشود یا نقل بشود، این تأیید می‌کند که اینها درباره معراج است.قسمت1/نجم/تسنیم
هوی در مقابل عقل و استدلال است
در جاهلیت، اینها در بخش‌های اندیشه بر اساس گمان زندگی می‌کردند، در بخش‌های انگیزه بر اساس میل. ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،[12] یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، دو؛ جاهلیت این بود. اگر ما بخواهیم ببینیم که این جامعه و این مردم بر اساس عقلانیت زندگی می‌کنند یا جاهلیت، باید این دو محور را بررسی کرد که فکر ایشان در مدار برهان و یقین است یا خیال و وهم و گمان؟ عمل اینها بر اساس عقل و عدل است یا بر اساس میل؟ جاهلیت آن است که مدار علمی‌ آنها مظنّه است نه برهان، مدار گرایش و عمل آنها هم میل است نه عقل و عدل، ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، این دو.قسمت4/نجم/تسنیم
﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، یعنی در بخش‌های علمی، دست آنها از برهان خالی است، بر اساس گمان می‌فهمند، در بخش‌های عملی دست آنها از عقل عملی یا عدل کوتاه است و بر اساس میل کار می‌کنند. اینها «متحرک بالمیل» هستند، چقدر این کتاب شیرین است! مستحضرید که حیوان «متحرک بالاراده» نیست، حیوان «متحرک بالمیل» است، آن «متحرک بالاراده» حیوانیتی است که زیر عقلانیت انسان صادر می‎شود، انسان «متحرک بالاراده» است وگرنه حیوان «متحرک بالمیل» است، آن فرق دقیقی که بین میل و اراده است همین است که اگر کسی بر اساس میل حرکت کند، می‌شود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[13] آن کسی که بر اساس اراده حرکت می‌کند، می‌شود انسان. انسان «متحرک بالاراده» است، آن حیوانیتی که در ضمن انسان رهبری می‌شود «متحرک بالاراده» است، وگرنه آن حیوانیت منهای انسانیت «متحرک بالمیل» است، نه «بالاراده». فرمود اینها با هویٰ حرکت می‌کنند. پس نظام جاهلی آن است که در بخش اندیشه، مظنّه و گمان و وهم و خیال‌محور است؛ در بخش انگیزه هوا‌مدار است. نظام عقلانی در بخش اندیشه، برهان‌مدار است، یک؛ در بخش انگیزه، حق و عدل‌محور است، این دو: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، این ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾ و حقانیت، یعنی «إن هو الا حق». همان طوری که در بحث توحید ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾،[14] ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾،[15] دین هم «لا شیء الا وحی»، «ان هو الا وحی»؛ یعنی صدر و ساقه دین، کلام و فعل خداست، صدر و ساقه نظام هستی چیزی جز توحید نیست، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾. در مسئله دین ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾. چیزی که بیرون وحی باشد دین نیست. حالا این جلال و شکوهی که هست این را ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾؛ ما منتظر نیستیم که نام مبارک «الله» در اینجا برده بشود تا بگوییم که ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ جبرئیل است. درست است در بخشی از آیاتی که قبلاً خوانده شد دارد که جبرئیل هم «ذو قوه» است، دارای شدّت قوة است؛ اما اینها بالعرض است. بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» این است که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾،[16] اگر خدای سبحان ﴿ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ است، اگر در سوره مبارکه «بقره» دارد که برای همه در قیامت روشن می‌شود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾،[17] معلوم می‌شود که اگر به یحیای زاهد گفته شد: ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾،[18] این مظهر قوّه الهی است یا اگر به گروهی فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[19] مظهر قدرت الهی است، یا اگر به نظامیان اسلام فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،[20] مظهر قوّت الهی است.قسمت4/نجم/تسنیم
﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی ٭ ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾، ما معمولاً در بحث‌های علم حصولی، علم تلقّی، علم آن نیمه اوّل که «عربی مبین» است، اوّل می‌شنویم یا در صفحات کتاب می‌بینیم، بعد می‌فهمیم، چون از پایین به بالا می‌آید، ولی ذات اقدس الهی اگر بخواهد چیزی را القا کند، اوّل می‌فهماند بعد نشان می‌دهد یا می‌شنواند؛ البته هم‎زمان هست، ما الآن مطلبی را که می‌شنویم هم‎زمان می‌فهمیم، ولی این سرعت سیر از پایین به بالاست؛ می‌شنویم و می‌فهمیم یا کتاب را که مطالعه می‌کنیم می‌بینیم و می‌فهمیم؛ یعنی از راه چشم و گوش می‌فهمیم؛ یعنی اوّل بدن است، بعد فضای روح، ولی در معارف الهی اوّل روح می‌فهمد، بعد چشم و گوش می‌بیند؛ یعنی اول مطلب را وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ادراک می‌کند، بعد جبرئیل را می‌بیند یا آن صدا را می‌شنود؛ لذا فرمود: ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾؛ نه کذب خبری هست، نه کذب مخبری هست. بعد حالا که آمده، گزارش می‌دهد که من سیر سماواتی کردم، این مطالب را شنیدم، می‌بینید فاصله خیلی کم است، آن هم از دورترین نقطه به پایین‌ترین نقطه. گفتگوی با خدا و ارتباط با فرشته‌ها طولی نکشید که با مکذّبان حجاز که گرفتار جاهلیت بودند همراه شد. فرمود: ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری﴾؛ آنچه را که او دیده است با دل، اوّلاً؛ بعد با چشم و گوش شنید و دید، ثانیاً؛ شما دارید مراء می‌کنید، جدال می‌کنید می‌گویید این شدنی نیست؟ ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾؛ بار دوّم همین فرستاده الهی را وجود مبارک پیغمبر دید، چون در بعضی از تعبیرات دینی هم آمده که جبرئیل را در دو حال به آن صورت اصلی خود دیده است که کلّ مشرق و مغرب «خافقین»، «خافَق»؛ یعنی افق. افق را می‌گویند «خافَق». وقتی گفتند «خافقین»؛ یعنی افقین، یعنی مغربین. «خافَقین» را جبرئیل(سلام الله علیه) پُر می‌کرد و حضرت وجود مبارک پیغمبر کاملاً مشاهده می‌‌کرد. دو بار آن صورت اوّلیه جبرئیل(سلام الله علیه) را دید.قسمت4/نجم/تسنیم
نقش ظن و گمان
﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾. دلیل نقلی هم ندارید، چون در هیچ کتابی از کتاب‌های آسمانی, مسئله بت‌پرستی را امضا نکرده است: ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾. دلیل عقلی ندارید، چون فقط براساس گمان و اندیشه‌ها و آثار گذشتگان و اینها فکر می‌کنید، دست شما از برهان خالی است. ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾. پس دلیل نقلی ندارید. دلیل عقلی هم ندارید، برای اینکه طبق گمان و خیال و وهم دارید کار می‌کنید: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾. شاخصه جاهلیت این است که در بخش اندیشه، عقل تعطیل است که در بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[26]این سُبات با «سین»؛ یعنی تعطیلی. «یوم سبت»; یعنی تعطیل. ﴿یَسْبِتُونَ﴾[27] که درباره یهودی‌های ماهیگیر بود؛ یعنی تعطیل. عرض می‌کند که خدایا! ما به تو پناه می‌بریم از اینکه عقل یک ملّت بخوابد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏». در اینجا فرمود که اینها عقلشان فعّال نیست, فقط با مظنّه کار می‌کنند و آن عقل عملی که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[28] آن هم تعطیل است، براساس میل کار می‌کنند. این در بیانات نورانی حضرت امیر است که یک جهاد داخلی، جهاد اکبر به اصطلاح که در حقیقت جهاد اوسط است و از آن به جهاد اکبر یاد می‌شود، بین عقل برهانی و وهم و خیال در بخش اندیشه, همیشه نزاع است و عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان», با شهوت و غضب در بخش انگیزه دعواست. اگر وهم و خیال بر عقل مسلّط شدند; این شخص می‌شود وهّام و متخیِّل و مُخْتال، براساس وهم و خیال حرکت می‌کند. همین که بگویند این مُد هست می‌پذیرد; اما حالا مُد یعنی چه؟ چه کسی گفته؟ چرا این مُد اثر دارد؟ این باکی نیست، همین که بگویند مُد است, قبول می‌کند. او با وهم زندگی می‌کند، قرآن کریم از این گروه به «مختال» یاد می‌کند؛ یعنی خیال‎زده، خیال‎باف; عقل در کار نیست، خیال است.
گروهی که شهوت و غضب را معیار قرار دادند، در آن‎جا حضرت فرمود که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[29] وقتی که شهوت بر عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»، پیروز شد یا غضب پیروز شد، این عقل را دفن می‌کند، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[30] از بین نمی‌رود، فطرت زنده است; منتها زنده به گور است، هیچ حرفی از او شنیده نمی‌شود. میدان‌دار، شهوت و غضب است. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». در جریان همان قباله‌ای که فرمود به یکی از اصحاب خود که اگر قبلاً از من می‌خواستی که من سند این خانه و قباله این خانه را بنویسم، می‌گفتم که این خانه «شمالاً» به چه چیزی محدود است، «جنوباً» به چه چیزی محدود است، «شرقاً» به چه چیزی محدود است؟ «غرباً» به چه چیزی محدود است، مرگ و میر و اینها را حضرت ذکر فرمود این در نهج البلاغه است، فرمود ما این سندی که تنظیم کردیم, شاهد هم می‌خواهیم; عقل شاهد تنظیم قباله من است: «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛[31] اگر عقل در جریان جهاد درون پیروز بشود و از هوا نجات پیدا کند آزاد باشد، آن وقت پای ورقه‌ای که من امضا کردم, قباله‌ای که من نوشتم را امضا می‌کند. «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَیٰ»؛ یعنی از اسارت هوس در بیاید. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، آن وقت از آن به بعد می‌شود نفس اماره; یا شهوت امّاره است، یا غضب امّاره است، در بخش‌های انگیزه؛ یا وهم امّاره است یا خیال امّاره است، در بخش اندیشه. فرمود اینها این‎طور هستند: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾. در بخش‌های علمی فقط با گمان حرکت می‌کنند, در بخش‌های انگیزه فقط با میل حرکت می‌کنند، با اینکه ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدیٰ﴾، هدایت الهی آمده است؛ هم از درون ذات اقدس الهی با فطرت هدایت کرده که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎،[32] هم از بیرون به وسیله وحی انبیا هدایت کرده است. هرگز جامعه را بدون وحی رها نکرده است، فرمود: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾؛[33] ما سلسله انبیا را متصلاً بیان کردیم. کتب آسمانی متّصلاً بیان شده است: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[34] این ﴿تَتْرا﴾، «تاء» آن از «واو» تبدیل شده، مثل «تقویٰ» که اصل آن «وقویٰ» بود، بعد شده «تقویٰ»؛ این ﴿تَتْرا﴾ هم اصل آن «وترا» بود، بعد شده «تترا»; «وترا»؛ یعنی متواتر. فرمود: کتاب‌های ما متواتر است، انبیای ما هم متّصل هستند, ما خلأیی نگذاشتیم. یک وقت پیامبری رحلت می‌کند، بله اوصیای او, علمای او و جانشینان او همان حرف‌ها را دارند: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾، یک؛ ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، «أی وَترا»، «أی متواتراً»، این دو; پس هیچ زمانی خالی نبود. پس براهین نقلی که ندارید، عقلی هم که دست شما خالی است: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی‏ ٭ أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی﴾; مگر با آرزو کار پیش می‌رود؟ با آرزو، با تمنّی، با هوس که کار پیش نمی‌رود. ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾،[35] کار با آرزوها و اینها پیش نمی‎رود.قسمت9/نجم/تسنیم

نقش دعا
یک بیان نورانی در این پایان مفاتیح است که این جمله خیلی دعای بلندی است: «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاء»؛[10] تسبیح می‎کنیم تقدیس می‎کنیم خدایی را که در هر چه بخواهد شفا قرار می‎دهد خدا مثل طبیب نیست که اگر بیماری را بخواهد شفا بدهد دستش بسته باشد فقط باید از داروی خاص بیمار را شفا بدهد. دارو وقتی داروست که او بخواهد، نه اینکه هر چه را او بخواهد باید تابع دارو باشد؛ «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاء» هر چه را در هر چه بخواهد شفاء قرار بدهد می‎تواند اینکه با یک حمدی که یک زاهد وارسته‎ای بخواهد اثر دارد یک حبه خرمایی که ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[11] بخواند اثر می‎کند. شفای الهی مثل طبیب نیست طبیب اگر بخواهد بیماری را شفا بدهد راه مخصوص دستش بسته است، باید از داروی خاصی شفا بدهد؛ اما خدا این چنین نیست. انبیای الهی که کار خدا را دارند انجام می‎دهند به اذن الهی هم همین طور است یک چیزی را بخواهند گویا بکنند گویا می‎کنند.
غرض این است که انسان از آن جهت که انسان است هیچ مشترکی با هیچ چیزی ندارد اوست که می‎تواند خلیفة الله باشد لذا ذات اقدس الهی در بین همه موجودات، فقط ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ را مطرح کرد.قسمت3/انسان/تسنیم

نقش امید
یک بیان نورانی از حضرت امیر است که «إِیَّاکَ وَ الِاتِّکَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی»‏[36] منتها رجا نیست، سرمایه‌ آنها اُمنیه است. رجا و امید یک چیز خوبی است، برای اینکه زمینه کار را انسان فراهم کرده است. کسی که کشاورزی کرده مزرعه را آبیاری کرده; منتها امید باران دارد، این می‌شود رجا; اما کسی که کِشتی نکرده، منتظر باشد که درو کند، این می‌شود اُمنیه; فرمود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾، رجا یک چیز خوبی است، چون مقدمات را فراهم کرده; اما وقتی با دست خالی چیزی را بخواهد، می‌شود آرزوی بی‎خود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ﴾ دیگران. اینجا هم فرمود: ﴿أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی﴾، در حالی که ﴿فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولیٰ﴾; دنیا و آخرت به دست خداست; او آفریده، او اداره می‌کند، او تأمین کرده روزی را. فرمود تمام این مار و عقرب عائله من هستند; منتها حرکتی و تلاش و کوششی باید باشد، مُفت‌خوری در عالم ممنوع است، فرمود این‎طور نیست.
شما می‌بینید در مسئله استجابت دعا دعای چند گروه مستجاب نیست، دعای آدم مُفت‌خور است، کسی که هیچ کاری نکند بگوید: «اللّهم ارزقنا». این را در روایات ادعیه ملاحظه فرمودید که دعای آدمی که اهل کار نیست مستجاب نیست. [37]فرمود: شما هم دستی تکان بدهید; در جریان حضرت مریم(سلام الله علیها) می‎بینید همه کارها را ذات اقدس از راه غیب انجام می‌دهد و او را از راه غیب مادر می‌کند، او از راه غیب, بار او را به زمین می‌نهد، ﴿إِلی‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾،[38] این نخل خشک را سرسبز می‌کند، پُر خرما می‌کند، خوشه‌ها و شاخه‌های اینها را خرمادار می‌کند، بعد به مریم می‌گوید تو هم دستی تکان بده که این خرماها بریزد: ﴿وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ﴾;[39] می‌تواند ذات اقدس الهی این خوشه را یک مقدار خم بکند; اما این عالم بنا بر این نیست که همه از راه غیب حلّ بشود، فرمود: ﴿وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا﴾; این دستوری است به مریم داده شده است؛ یعنی تمام کارها شده، یک مقدار خوشه خم بشود که حضرت بچیند، این دیگر محذوری ندارد، فرمود این‎طور نیست عالم که آدم همین‎طور بنشیند، بگوید «اللّهم ارزقنا». خدمتی باید به جامعه بشری بکند تا ذات اقدس الهی او را تأمین بکند, فرمود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾; با اُمنیه حلّ نمی‌شود; اما آن‎جا که با قرینه همراه است، آن تمنّی به معنی رجا است و رجا چیز خوبی است، فرمود: انسان بین خوف و رجا باید به سر ببرد. [40]گاهی اُمنیه محفوف به قرینه است, به معنی رجا هست; حتی به ما گفتند: «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو»;[41] این از بیانات نورانی ائمه(علیهم السلام) است. فرمود شما باید با امید زندگی کنید. یک وقت است کشاورزی مقداری خاص امیدوار است; ولی هیچ انتظاری که باران فراوانی بیاید, این یک خوشه چند برابر میوه بدهد ثمر بدهد, این انتظار را نداشت; گاهی ممکن است انسان آنچه را انتظار ندارد نصیب او بشود، این حدیث شریف که «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو» به سه قسمت قرآنی برهان اقامه کرد و استدلال کرد، فرمود که شما ببینید ملکه سبأ به امید این رفت که گفتگوی سیاسی بکند; ولی توحید نصیب او شد، ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾. وجود مبارک موسای کلیم به امید «قَبَس» آمده است، به امید اینکه ناری ببرد و بچه‌های خود را گرم بکند، نور نصیب او شده است; او به امید نور که نرفته است. «موسی اینجا به امید قبسی می‌آید».[42] فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾;[43] «اصطلان»;[44] یعنی گرم شدن. فرمود من می‌روم, آن‎جا قدری آتش می‌آورم تا شما گرم بشوید. این به امید نار رفت، ولی نور نصیب او شده است. سحره فرعون به امید جایزه رفتند با موسای کلیم مبارزه کنند; اما توحید نصیب آنها شده است. این سه نمونه را ائمه(علیهم السلام) در روایات ذکر کردند، فرمودند: «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو»; اما در حوزه رجا است، در حوزه امید است. امید یعنی انسانی که کار خود را انجام داده، آنچه در دست او بود کوتاهی نکرده، بقیه دیگر مقدور او نیست, قضا و قدر عالم, حوادث در اختیار ما که نیست, ما همان مقداری که موظّف هستیم باید انجام بدهیم. این را می‌گویند رجا. اگر این مقدار را کسی انجام ندهد، می‌شود «اُمنیه» که فرمود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾. فرمود: ﴿أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّی ٭ فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی﴾. بعد می‌فرماید که کاری از فرشته‌ها ساخته نیست، آنها نمی‌توانند شفاعت بکنند, مگر اینکه ذات اقدس الهی اجازه بدهد و هرگز ذات اقدس الهی به اینها اجازه معبودشدن نمی‌دهد.قسمت9/نجم/تسنیم
دشمنان انسان
أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[12] استکبار و صهیونیسم آنها دشمن بیرونی هستند، آب و خاک و نفت و گاز می‌خواهند، این هوس دین می‌خواهد. تا دین را نگیرد، رها نمی‌کند، همین! لذا فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ». این نفس أماره این‌طور است و آن عقل باید این نفس أماره را عقال کند. این ابزار را بی‌جا مصرف نکند. نماز این قدرت را دارد. اینکه «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»؛[13] که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در من لا یحضر نقل کرد که این مناجات پروردگار است نماز، که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[14] هست، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»[15] نقل شده؛ اما اینکه ایشان در من لا یحضر نقل کرد: «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»، سخن از منادات نیست، سخن از مناجات است. منادات این است که انسان احساس بُعد می‌کند، می‌گوید «یا الله»! «یا ربّ»! اما در قُرب دیگر جا برای ندا نیست، انسان که نزدیک شد که نمی‌گوید «یا»! می‌گوید «خدا»! نجواست نه ندا. مناجات است، نه منادات، «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»، پس اگر کسی اهل صلات بود واقعاً، از این آسیب مصون است و اگر نبود، بعد توبه کرد و اهل صلات شد، این آسیب را برطرف می‌کند. این «خُلق»ای است که کار ابلیس است که گفت: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، وگرنه انسان طبعاً با فطرت الهی خلق شده است، طبق آن چهار شاهدی که نقل شده است.قسمت4/معارج/ تسنیم
انسان بالطبع خیّر است. هلوعاً هم که متولد نمی‌شود. تربیت بد او را هلوع می‌کند. نماز که تربیت خوب است او را اصلاح می‌کند، وگرنه انسان «بالفطره»: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾;[16] ببینید این کودک اصلاً بلد نیست دروغ بگوید. دروغ‌گفتن را بعد یاد می‌گیرد. اگر می‌خندد، واقعاً دستگاهش تأمین شده است. اگر گریه می‌کند، معلوم می‌شود که خوابش کم است، غذایش کم است، شیرش کم است یا جایش تَر شده، هیچ ممکن نیست کودک بی‌جا بخندد یا بی‌جا گریه کند. دروغ را بعد یاد می‌گیرد، این «خلق صادقا». این با فطرت حق و با فطرت صدق، با فطرت عدل خلق شده است. بعدها دروغ یاد می‌گیرد. بعدها هلوع می‌شود. بعدها با صلات می‌تواند آن هلع خود را اصلاح کند.قسمت4/معارج/ تسنیم
نقش شیطان
این بخش از سوره مبارکه «مجادله» یک تحلیل روانشناسی است که انسان از کجا وارد حزب شیطان می‌شود, چطور می‌شود که به یاد همه چیز هست به یاد خودش نیست و چطور می‌شود که رهبریِ رهبران الهی را رها می‌کند و رهبریِ شیطان را می‌پذیرد. وقتی رهبری شیطان را پذیرفت خسارت ابد دامنگیرش می‌شود. سرّش این است که این ﴿إِنَّ الَّذِینَ﴾ دلیل آن خسارت است، زیرا کسی که فقط به فکر خودش است به فکر دین نیست در برابر دین می‌ایستد، خودش را فراموش کرده. وقتی خودش را فراموش کرده کاری که به نفع خود اوست انجام نمی‌دهد دین, کار خیر, حرف صحیح, عمل صالح به نفع انسان است ﴿مَا أَنفَقْتُم مِن شَیْ‏ءٍ﴾[17] خیرش به شما برمی‌گردد. در اواخر سوره مبارکه «بقره» آن‎جا مسئله فقهی هست, یک سلسله موعظه است, یک سلسله مسائل اخلاقی; بارها ملاحظه کردید که موعظه آن علم مُتقن صحیح نیست، آن علم دقیق عمیق آن اخلاق است اخلاق غیر از موعظه است. اخلاق این است که آدم نفس را بشناسد «النّفس ما هی» مجرد است یا مادی, قوای او را بشناسد مجرّدند یا مادی, کیفیت ارتباط قوا با نفس را بشناسد. اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود شما از جهاد اصغر در آمدید به فکر جهاد اکبر باشید[18] برای همین است. فقه ما یک نور است و علم! فقه, جهاد اصغر را تأمین می‌کند که با دشمن چطور بجنگید, اخلاق, جهاد اکبر را فرماندهی می‌کند چگونه ابد را تأمین کنید؟ اگر یک سال و دو سال یا یک میلیارد سال و دو میلیارد سال بود که قابل گذشت بود ما هستیم که هستیم خب این بدون اخلاق که نمی‌شود. اخلاق بدون معرفت نفس اصلاً شدنی نیست موضوع آن نفس است و قوای نفس است و جهاد کبیر و جهاد اکبر. معمولاً این جهاد چون بیشتر ما با او هستیم این را می‌گویند جهاد اکبر وگرنه این جهاد کبیر است نه جهاد اکبر, این اکبرِ نسبی است نه اکبرِ نفسی, جهاد اکبر آنکه بین عقل و قلب باشد به اصطلاح بین عقل و عشق باشد. هر دو آدم‌های خوبی‌اند هم عقل خیلی خوب است هم قلب خوب است؛ منتها عقل می‌گوید من می‌خواهم بفهمم دیدن سخت است، قلب می‌گوید فهمیدن مشکل را حلّ نمی‌کند دیدن, مشکل را حلّ می‌کند. تو برهان اقامه می‌کنی خدا هست جهنم هست بهشت هست اینها فهم است، اینها کار حکیم و متکلّم است؛ اما «خود هنر دان دیدن آتش عیان» اگر هنر داری آتش را ببین، جهنم که الآن موجود است شعله هم که دارد.قسمت20/مجادله/ تسنیم
حرف قلب به عقل این است که تو می‌گویی بهشت هست جهنم هست باید کار خوب کرد اینها که هنر نیست. هنر این است که الآن این شعله دارد این شعله را ببین!
خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان[21]
تو یک دود می‌بینی، می‌گویی پس آتشی هست، کار حکیم و متکلّم همین است؛ اما کار حارثة که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد دو اصول کافی نقل کرد که حارثه در صبح مدینه در مسجد خدمت حضرت رسید و خیلی زردچهره بود. حضرت فرمود: «کَیْفَ أَنْتَ یَا حَارِثَة» فرمود: «یَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ حَقّا» فرمود: «لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ حَقِیقَةٌ فَمَا حَقِیقَةُ قَوْلِک‏» شما که می‌گفتی من با یقین صبح کردم ادّعای سنگینی کردی, عرض کرد: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی ـ [وَ] قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَزَاوَرُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ کَأَنِّی أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِی النَّار»[22] بهشت و اهلش را گویی می‌بینم, جهنم و اهلش را می‌بینم. این در همان خطبه حضرت امیر که در «صف لی المتقین» در نهج‌البلاغه آمده که آن خطبه تقریباً بیست صفحه است؛ ولی سید رضی در حدود شش, هفت صفحه نقل کرده بقیه را متفرّق کرده که در آن‎جا آن مستمع «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»؛ همان‌جا صیحه زد و مُرد حضرت فرمود مردان الهی این‌طورند «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا‏»[23] نه دلیل می‌آورند که بهشت است، بلکه می‌بینند. این جنگ بین عقل و قلب است که در حقیقت آن جهاد اکبر است. آن چون در دسترس نیست این جهاد نفس را که انسان می‌خواهد عادل بشود, می‌خواهد اهل بهشت بشود، حالا یا «خوفاً من النار» است یا «شوقاً الی الجنة» است عالِم بشود پرهیزکار بشود این جهاد وَسطی است. غرض این است که اخلاق به آن برمی‌گردد. قرآن کریم این هنر علمی را دارد که تحلیل کند که اگر کسی شبانه‌روز به فکر این بود که مشکل دیگری را حلّ کند «لله تعالی» او در حقیقت دارد مشکل خودش را حلّ می‌کند. این آیه‌ای که در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «بقره» است این است که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ﴾[24] آن‌گاه ثوابی برایشان ذکر کرد بهشت برایشان ذکر کرد پاداشی ذکر کرد. از این کار, فقیه وجوب یا استحباب می‌فهمد، حق با اوست. آ‌ن کسی که موعظه‌ای فکر می‌کند می‌بیند که ثواب قیامت است آن هم حق با اوست؛ اما آنکه در فنّ اخلاق کار می‌کند، می‌گوید اگر کسی کار خیر کرد آیه قبل از اینکه بگوید ثواب دارد او بهشت می‌رود فرمود: ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[25] یعنی اگر کسی کار خیری کرد مثل آن است که این درخت بتواند حرکت کند کنار نهر برود یک سطل آب از نهر بگیرد به ریشه خودش بدهد، این درخت دارد موقعیت خودش را تثبیت می‌کند. مگر نباید ما ثابت‌قدم باشیم در حوادث نلغزیم. چطوری ثابت‌قدیم بشویم؟ وضو که می‌گیریم در هنگام مسح پا به ما گفتند مستحب است این دعا را بخوانیم: «اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِی عَلَی الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ»[26] هر عضوی را که در وضو می‌شوییم یا مسح می‌کشیم یک ذکر و دعایی دارد، مسح پاها این دعا را دارد: «ثَبِّتْنِی عَلَی الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ» آن روزهایی که پا می‌لغزد ما برای اینکه نلغزیم راهی داریم یا نداریم؟ این اعمال دینی, این اعتقادات دینی، ما را ثابت‌قدم می‌کند دیگر نمی‌لغزیم، وقتی نلغزیدیم در قیامت هم نمی‌لغزیم. این ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ خیلی پیام دارد، این غیر از این است که ثواب دارد, غیر از این است که به ما بهشت می‌دهند نه, ما مثل یک درخت متحرّک هستیم. مشکل درخت این است که قدرت حرکت ندارد ما مثل یک درخت متحرّک هستیم که اگر بتوانیم کار خیر انجام بدهیم موقعیت خود را, ریشه خود را تثبیت می‌کنیم، همین! «و ثبّتنی» همین است، آن وقت دیگر آدم نمی‌لغزد هر روز یک طرف برود هر روز یک جا برود این چنین نیست، آن وقت ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[27] هم همین است.قسمت20/مجادله/تسنیم
نتیجه گیری
در نگرشی که در ابعاد برون نگر انسان وجود دارد دو عنصر هدفداری و گزینش راه وصول به هدف از ارکان اصلی به شمار میرود که در دیدگاه مدیریت راهبردی به اتخاذ هدف و سیاست تعبیر میگردد .
این اهداف چنانکه در متن آورده شد به مفاهیمی چون قرب الهی ، لقاء الله ، عبادت و حب الهی صورت میپذیرد که دارای مراتب طولی تعریف شده ای می باشند .
و راه و سبیل رسیدن به این اهداف نیز تحت عنوان صراط مستقیم شناخته می شود که بعنوان نزدیکترین راه و کوتاهترین راه تعیین گردیده که مراتب طولی آن در سیاستهای کلی ، سیاستهای عملیاتی و... صیرورت انسان به طرف یک ابدیت متعالی را موجب می گردد .