دریافت نسخه PDF مقاله - 579KB
تاریخ نگارش : نهم تير 1401
معناشناسی مفاهیم و واژه‌های قرآن
محمد هادی حاذقی
کلمات و واژه‌ها در قرآن معنای دقیق و عمیقی دارد که صرفا ترجمه آن کلمه گنجایش بیان آن را ندارد ، برای نشان دادن بخشی از این موضوع، با انتخاب بعضی از واژه‌هایی که در پایان نامه اینجانب وجود دارد، و با هدف ذکر گستره قرآنی مقالات اقتباس شده از پایاننامه اینجانب که قبلا در قالب سلسله مقالات با عنوان مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی ایفاد شده است سعی شده است جزئی از معنا شناسی قرآن به معرض خوانندگان گرامی برسد .
بدین معنی که آیاتی که در پایاننامه به آنها ارجاع شده و یا (مستقیم و غیر مستقیم) مورد استفاده قرار گرفته است در بخش مستقلی مورد تدبر ، مداقه و ذکر تفسیر مختصری از منابع تفسیری معتبر قرار گیرد .
در عین حال اذعان میدارد که بررسی این موضوع کلی آن هم در موردکتاب عظیم و اعظمی مانند قرآن مجید آنقدر بزرگ و پیچیده است که نه من بلکه اساتید اساتید اینجانب نیز قطره ای از اقیانوس بی نهایت این کتاب مقدس را بر نمی تابند (یا برنمی یابند)
بنابراین بنده فقط قصد دارم با یک نگرش محدود بخشی ناچیز از موضوع مورد بررسی (مفهوم شناسی) را به منصه مشاهده قرار دهم .
در آینده نیز در عناوین دیگری که از درختواره موضوعی و مفهومی پایاننامه اتخاذ شده است مقالاتی با هدف تدبر و مدافه در این آیات(آیات ارجاعی در پایاننامه) ارائه خواهد شد .
از ارسال نظرات گرامی خوانندگان کمال تشکر را دارم

کلید واژه : مفهوم- اسم- لفظ- کلمه- شیئ-آیه
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان :
معناشناسی مفاهیم و واژه‌های قرآن
کلید واژه: مفهوم- اسم- لفظ- کلمه- شیئ-آیه
چکیده :
کلمات و واژه‌ها در قرآن معنای دقیق و عمیقی دارد که صرفا ترجمه آن کلمه گنجایش بیان آن را ندارد ، برای نشان دادن بخشی از این موضوع، با انتخاب بعضی از واژه‌هایی که در پایان نامه اینجانب وجود دارد، و با هدف ذکر گستره قرآنی مقالات اقتباس شده از پایاننامه اینجانب که قبلا در قالب سلسله مقالات با عنوان مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی ایفاد شده است سعی شده است جزئی از معنا شناسی قرآن به معرض خوانندگان گرامی برسد .
بدین معنی که آیاتی که در پایاننامه به آنها ارجاع شده و یا (مستقیم و غیر مستقیم) مورد استفاده قرار گرفته است در بخش مستقلی مورد تدبر ، مداقه و ذکر تفسیر مختصری از منابع تفسیری معتبر قرار گیرد .
در عین حال اذعان میدارد که بررسی این موضوع کلی آن هم در موردکتاب عظیم و اعظمی مانند قرآن مجید آنقدر بزرگ و پیچیده است که نه من بلکه اساتید اساتید اینجانب نیز قطره ای از اقیانوس بی نهایت این کتاب مقدس را بر نمی تابند (یا برنمی یابند)
بنابراین بنده فقط قصد دارم با یک نگرش محدود بخشی ناچیز از موضوع مورد بررسی (مفهوم شناسی) را به منصه مشاهده قرار دهم .
در آینده نیز در عناوین دیگری که از درختواره موضوعی و مفهومی پایاننامه اتخاذ شده است مقالاتی با هدف تدبر و مدافه در این آیات(آیات ارجاعی در پایاننامه) ارائه خواهد شد .
از ارسال نظرات گرامی خوانندگان کمال تشکر را دارم
مفهوم شناسی
واژه (شیئ ) به فرموده حضرت آیت الله از عامترین کلمات در قرآن به شمار می رود یعنی دارای معانی بسیار گسترده و متنوع و فراگیری است. در حالی که آنچه ما بکار می بریم تنها به اجسام بی جان اطلاق می شود . به مثالهای زیر نیز توجه فرمائید .
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ‌ (116)
إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ‌ (45) .﴿آل‏عمران‏، 45﴾
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ (24) إبراهیم‏، 24﴾
وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ‌ (28) !﴿الزخرف‏، 28﴾
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهَا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لاَ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (120)
هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (1) ﴿الإنسان‏، 1﴾
وَ لاَ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً بقره (282) ﴿البقرة، 282﴾
برای سایر واژ ها هم چنین مثالهائی را می توان آورد

شان نزول:

ما یک شأن نزول داریم یک فضای نزول داریم یک جوّ نزول. شأن نزول مربوط به آیه است فضای نزول مربوط به سوره است، جوّ نزول مربوط به کل این قرآن است که در ظرف این 23 سال نازل شده است. تفسیر نیازمند به تحقیق این سه فضاست؛ بخواهد درباره آیه‏ای دقیقاً بحث کند باید ببیند که شأن نزول این آیه چه بوده است؟ بخواهد در یک سوره‏ای که سی آیه دارد مثلاً یا دویست آیه دارد بحث بکند این سوره سی آیه‏ای یا دویست آیه‏ای به هر حال در ظرف دو سال یا سه سال به تدریج نازل شد یکجا که نازل نشد در ظرف این دو سه سال فضای نزول مکه و مدینه چه بوده است تا روشن بشود که یک تعامل متقابلی بین این سوره و حوادث روز است؛ گاهی حوادث روز زمینه صادر شدن و نازل شدن یک آیه است گاهی نزول یک آیه رهبری می‏کند که جامعه به کدام سمت حرکت کند یک تعامل متقابل بین حوادث آن جامعه در ظرف این دو سال با مضمون سوره است این می‏شود فضای سوره. اگر کسی بخواهد مثلاً فضای سوره مبارکه «مائده» را خوب بررسی کند باید ببیند این سوره که در یک آن و دو آن، یک روز و دو روز نازل نشد در یک مدتی نازل شد حوادث و رخدادهای تلخ و شیرین این مدت را بررسی کنند تعامل متقابل بین این حوادث و آیات این سوره را ارزیابی کند تا فضای این نزول مشخص بشود.
جوّ نزول مربوط به کل قرآن است که در ظرف این 23 سال چه حادثه‏ای در جهان اتفاق افتاد و چه سلسله اثرهایی بین قرآن و آنها بود تعامل متقابل بین کل قرآن و حوادث و رخدادهای این 23 سال در منطقه ملی و محلی یعنی داخله مسلمین، منطقه‏ای یعنی مسلمان‏ها و مسیحی‏ها و یهودی‏ها که اهل کتاب‏اند، بین‏المللی یعنی مسلمان‏ها و یهودی‏ها و مسیحی‏ها و کفار و مشرکین. در هر سه بخش یعنی بخش بین‏المللی که قرآن کریم با اینها خیلی کارهای شدید دارد می‏فرماید اینها کسانی هستند که باید به هر حال با آنها مبارزه کرد برای اینکه اینها مسلمان که نیستند هیچ؛ ما با افرادی که مسلمان نیستند ولی کاری با کسی ندارند که کاری نداریم با ما که کاری ندارند هم که دعوایی نداریم اما به هر حال پیوند تجاری داریم اقتصادی داریم روابط داریم امضا می‏کنیم اما اینها زیر تمام امضاها می‏زنند؛ لذا در این بخش فرمود ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾[4] نه «لا إیمان لهم،» نه چون ایمان ندارند کافر هستند بجنگید ما با هر کافری که نمی‏جنگیم. ما با کسی مبارزه می‏کنیم که «لاَ أَیْمَانَ لَهُ»؛ أیمان جمع یمین است یعنی کسی امضا می‏کند پای امضایش می‏زند، تعهد می‏سپارد پای عهدش نیست، قرارداد، میثاق، مواثیق، بین‏الملل کنوانسیون امضا می‏کند طرف قرارداد او را هم به رسمیت می‏شناسد زیر امضایش می‏زند. فرمود با اینها که نمی‏شود زندگی کرد. تمام تلاش و کوشش شما این است که با اینها رابطه داشته باشید بسیار خوب! یک پیمان تجاری یا غیر تجاری می‏بندید بسیار خوب! طرفین امضا می‏کنید بسیار خوب! شما امضا می‏کنید ولی او زیر امضایش می‏زند فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾، چرا؟ نه برای اینکه اینها کافرند بسیار کافر در عالم هستند. ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾، نه «لا إیمان لهم» لذا نمی‎توانید با اینها زندگی کنید ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾[5] هیچ تعهد هیچ میثاق هیچ روابط بین‎الملل هیچ امضا، اینها هیچ چیزی را به رسمیت نمی‎شناسند. این گروهی از مشرکین در صدر اسلام هم همین طور بودند که ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً﴾ این «إلّا» یعنی تعهد یعنی امضا ﴿وَ لاَ ذِمَّةً﴾، قراردادها امضاها مواثیق هیچ کدام را به رسمیت نمی‎شناند نمی‎شود با اینها زندگی کرد.
قسمت 5/ انسان/تفسیر تسنیم
قضایا
ما یک قضایای کلی ذهنی داریم یک قضایای کلی حقیقی داریم یک قضایای کلی خارجیه داریم یک قضایای شخصیه داریم. قضایای ذهنیه را در فضای ذهن ارزیابی می‎کنند مثل کلی منطقی، «کل کلی فهو قابل للصدق علی کثیرین» یا «کل قضیة فلها نسبة» اینها قضایای ذهنی است ما در خارج قضیه نداریم موضوع و محمول و نسبت و حکم و اینها را نداریم اینها در ذهن است. قضیه معقول ثانی است در ذهن است، کلی معقول ثانی است در ذهن است، مفهوم قضیه کلی است در ذهن است. می‎گوییم «کل مفهوم کذا» «کل نوع کذا» «کل جنس کذا» اینها همه‎شان در ذهن است ما در خارج نوع نداریم جنس نداریم در خارج انسان و فرس و بقر داریم.
پس قضایای ذهنی حسابشان مشخص است قضایای حقیقی اعم از ذهن و خارج است آن هم مشخص است قضایای کلی است. قضایای خارجی حکم می‎رود روی موضوعی که در خارج است مثل «قُتل من فی العسکر» که مرحوم آقای نائینی و امثال نائینی مثال می‎زنند؛ البته این مثالی که مرحوم آقای نائینی و امثال نائینی می‎زنند و سیدنا الاستاد امام(رضوان الله تعالی علیه) در بسیاری از موارد روی قضیه خارجیه مرحوم آقای نائینی اشکال دارند این است که در منظومه حکیم سبزواری از قضیه خارجیه به عنوان «قتل من فی العسکر» و اینها مثال زدهاند قضیه خارجیه آن است که حکم برای یک موضوعی است که این موضوع هیچ وجودی ندارد مگر در خارج، در ذهن نیست مخصوص خارجیه است و این از یک راه خاصی محمول به موضوع اسناد دارد اما جریان «قتل من فی العسکر» را محققین و مخصوصاً امام اصرارشان این بود که این مجموع چند تا قضیه شخصیه است، مجموع چند تا قضیه شخصیه، قضیه خارجیه نخواهد بود؛ چون این شخص «قتل من فی العسکر»، این سرباز با یک تیری کشته شد آن سرباز با یک گلوله‎ای کشته شد، آن سرباز با یک حادثه‎ای کشته شد. اگر صد نفر کشته شدند روی صد عامل، این قضیه نیست این صدتا قضیه شخصیه است. قضیه آن است که محمول واحد روی موضوع واحد باشد، منتها این موضوع فقط در خارج‎اند.
قسمت 5/انسان/تسنیم
ترتیب نزول
سعید بن مسیّب از وجود مبارک حضرت امیر رسید که حضرت فرمود: من از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردم «قال سألت النبی عن ثواب القرآن» که حالا سائل حضرت امیر مجیب وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیهما) و محور ثواب سور قرآنی است. «فأخبرنی بثواب سورة سورة» حضرت فرمود که فلان سوره ثواب آن این قدر است فلان سوره ثواب آن این قدر است تا اینکه «علی نحو ما نزلت من السماء» سوره‎های مکی را اول شمردند سوره‎های مدنی را بعد شمردند، سوره‎های مکی را یکی پس از دیگری فرمودند فلان سوره ثوابش این است، سوره‎های مدنی را هم فرمودند که فلان سوره ثوابش این است. «فأول ما نزل علیه بمکة (فاتحة الکتاب) ثم (اقرأ باسم ربک)» سوره مبارکه «علق» نازل شد. «ثم (ن)» سوره «نون و القلم» صادر شد؛ «إلی أن قال و أول ما نزل بالمدینة سورة (البقرة)، ثم (الأنفال)، ثم (آل عمران)، ثم (الأحزاب)، ثم (الممتحنة)، ثم (النساء)، ثم (إذا زلزلت)، ثم (الحدید)، ثم (سورة محمد)» وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «ثم‏ (الرعد)، ثم (سورة الرحمن)، ثم (هل أتی) إلی قوله» تا آنجا که وجود مبارک حضرت فرمود «فهذا ما أنزل بالمدینة ثم قال النبی ص» حضرت فرمود: «جمیع سور القرآن مائة و أربع عشرة سورة». حالا این تفسیر را وجود مبارک حضرت دارد بیان می‎کند و دیگران به رقم و عدد قرآن کریم آشنا بشوند. حضرت فرمود: «جمیع سور القرآن» 114 سوره است «ماءة و أربع عشرة سورة»؛ «و جمیع آیات القرآن ستة آلاف آیة و مائتا آیة» شش هزار و دویست و «ثلاثون آیة» سی و شش آیه است کل آیات قرآن 6236 آیه است. «و جمیع حروف القرآن» مجموع حروف قرآن کریم «ثلاثمائة ألف» سیصد هزار حرف و «عشرون ألف» سیصد و بیست هزار و دویست و پنجاه هزار حرف است «و جمیع حروف القرآن ثلاثمائة ألف و عشرون ألف و مائتان و خمسون حرفا» سیصد و بیست هزار و دویست و پنجاه حرف دارد این تمام شد تا اینجا شمارش کرد. «لا یرغب فی تعلم القرآن إلا السعداء و لا یتعهد قراءته إلا أولیاء الرحمن‏» این پایان روایت نورانی حضرت است که مرحوم امین الاسلام طبرسی نقل کرده است.[6]
آنچه سید حیدر آملی دارد گفت مفسران اسلامی و قرآن‎پژوهان از آن به بعد آمدند گفتند حالا که این حرف‎ها مشخص شد، ما می‎خواهیم ببینیم که قرآن چند تا الف دارد چند تا باء دارد چند تا راء دارد این 28 حرف را شماره کردند که چند هزار الف دارد؟ چند هزار تا باء دارد؟ چند هزار تا تا آخر حساب کردند وقتی شمارش حروف تمام شد آمدند به حرکات. چند هزار فتحه دارد؟ چند هزار کسره دارد؟ چند هزار ضمه دارد؟ بعد بررسی کردند چند هزار تنوین دارد؟ بعد بررسی کردند ببینند چند تا تشدید دارد؟ چیزی را نگذاشتند فروگذار نکردند. از بس این کتاب کتاب رسمی بود. آن وقت احتمال تحریف در آن هست؟ احتمال اینکه مکی و مدنی و گمنان بشود و مجهول بشود هست؟ مگر مثل امروز بود که الآن شما بخواهید تشدیدها را بشمارید با این حساب‎های کامپیوتری که آسان باشد؟ این قرآن جان مسلمین بود آیا اجازه می‎دادند که مثلاً یک چیزی کم بشود یا یک چیزی زیاد بشود؟ این اصلاً فرض ندارد مسئله تحریف قرآن. این را بزرگان نقل کردند سه کتابش هم موجود قبل آن هم موجود است.
قسمت 5/انسان/تسنیم
عربی زبانی مبین
فرمود (سطح) پایین آن عربی است که دست شماست اما بالای آن نه عبری است نه عربی، نه تازی است نه فارسی؛ ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ﴾ ضمیر به همین قرآن برمی‌گردد؛ ﴿وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾ او «علیّ حکیم» است او عربی مبین نیست. به حضرت می‌فرماید تو عربی مبین را که در دامنه است که دیگران هم می‌شنوند اینکه در دست توست؛ اما تو «علیّ حکیم» را داری یاد می‌گیری ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ﴾؛ کجا؟ ﴿مِنْ لَدُنْ﴾. اگر لدنّی است و اگر آن ذات اقدس الهی حکیم است؛ پس تو «علیّ حکیم» را داری یاد می‌گیری، این عربی مبین مرحله پایین است یقیناً چیزی از یاد نمی‌رود؛ چرا ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾ برای اینکه آنجا که آمدی جا برای سهو و نسیان نیست. پس در مقام تلقّی ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾. هر چه که خدا فرمود او می‌فهمد، این طور نیست که منظور خدا را ـ معاذ الله ـ ذره‌ای برای حضرت پوشیده باشد هر چه خدا فرمود او یاد می‌گیرد؛ چون در علم لدنّی جا برای سهو و نسیان نیست؛ این بخش اول.
پس اصل علم لدنّی است، صیانت از سهو و نسیان هم ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾؛ فصل سوم فصل انشاء و ابلاغ و رساندن به جامعه است، فرمود لبان مطهر تو معصوم از سبق و لحوق است کم و زیاد است سهو و نسیان است ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾.
مستحضرید این مثل فارسی نیست که ما لیوان را چه پر باشد می‎گوییم لیوان چه خالی باشد می‎گوییم لیوان چه نیمه پر باشد می‎گوییم لیوان. آن قدرتی که عربی مبین دارد که فارسی و امثال فارسی ندارند با اینکه زبان ماست ما به آن خیلی احترام می‎گذاریم و خیلی غنی است؛ اما فارسی کجا و عربی مبین کجا! این لیوان اگر پر باشد یک اسم دارد نیمه پر باشد اسم دارد خالی باشد یک اسم دارد. «کأس» همین طور «کأس» یعنی ظرف پر لیوان پر. این «کأس» یک وقت است پر از چشمه خاص است یک وقت است نه، یک چند قطره‎ای از چشمه کافور به او می‎دهند ﴿مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً﴾، نه اینکه مزه کافور می‎دهد خیر! چند قطره از چشمه کافور در آنجا ضمیمه کردند نظیر آن رحیق مختوم که ﴿مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیم‏﴾[34] نه اینکه بوی تسنیم می‎دهد مزه تسنیم بدهد. یک چند قطره از چشمه تسنیم در آن مخلوط کردند. این چند قطره از چشمه کافور زدند. کافور چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾، آنکه خالص آن عباد الله می‎چشند که برتر از ابرار هستند، چند قطره از چشمه کافور در کأس و پیاله این ابرار می‎ریزند که ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾، آن‎گاه این عباد الله کسانی‎اند که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾ ما در دنیا تابع چشمه‎ایم هر جا چشمه است آنجا یا ویلا یا چادر یا خیمه یا خانه یا اتاق می‎سازیم کنار چشمه هستیم. انسان تابع آن چشمه است. ولی این کریمه می‎گوید چشمه تابع انسان است تفجیرِ چشمه به دست خود این عباد الله است هر جا اینها بخواهند چشمه می‎جوشانند ذیل این مرحوم امین الاسلام نقل می‎کند که با دست مبارک این عباد الله یک خطی کشیدند همان جا چشمه می‎جوشد. شجر هم همین طور است ما در دنیا تابع باغ هستیم هر جا درخت است می‎رویم کنارش؛ اما در بهشت درخت تابع بهشتی است هر جا او بخواهد درخت رشد ‎می‎کند، یک چنین عالمی است. ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾، یعنی این چشمه‎ها را اینها شکوفا می‎کنند، چشمه به وسیله اینها اینها سر در می‎آورد.
قسمت3/انسان/ تسنیم
فاصله الفاظ با حقیقت مفاهیم
قرآن کریم این معارف را که دارد القاء می‌کند، فرق افراد عادی با وجود مبارک حضرت آن است که افراد عادی، مثل ما این الفاظ را می‌شنویم، آشنایی با مفاهیمی که داریم از شنیدن این الفاظ آن مفاهیم به ذهن ما می‌آید. مفهوم به اندازه خودش اگر در جان ما جا گرفت، اثری کامل به همان اندازه دارد و اگر نگرفت که اثر ضعیفی دارد. این بهره ما از قرآن که ما اول الفاظ را می‌شنویم وبه جهت انسی که داریم به مفاهیم آن منتقل می‌شویم؛ اما وجود مبارک حضرت که از درون هست، اول آن معنا را می‌یابد، بعد لفظ را به وسیله فرشته می‌شنود یا بدون واسطه می‌شنود. با همین بیاناتی که ﴿رَبَّکَ فَکَبِّرْ ٭ وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ ٭ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾، دارد تطهیر می‌شود، دارد اینها را پیدا می‌کند. وقتی با اینها مأنوس شد، مسلّح شد، می‌گوید برخیز و جهان را إنذار کن! این ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾ که متعلق محذوف است و دلیل بر عموم است، ناظر به سوره «حشر» و امثال «حشر» نیست که ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾،[1] چون که ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ﴾،[2] تو رسالت جهانی داری، همگانی و همیشگی. هر فرد در هر عصر و مصر. تو مسئول هدایت اینها هستی.قسمت2/ مدثر/ تسنیم
قول ثقیل
پس دو تا کار است: یکی علمی است که باید تلقی کنید که چگونه زمان و زمین می‌لرزد و پودر می‌شود؟ اینها که فهمیدنی نیست. اینها شهود قول ثقیل است. چگونه اینها را اجرا می‌کنی که جاهلیت را به عقلانیت تبدیل بکنی در هر سه بخش؟ این هم قول ثقیل است. وجود مبارک حضرت که حکومت تشکیل داد در مدینه مستقر شد، مگر برای امپراطوری ایران نامه ننوشت؟ قبلاً هم چند بار به عرض شما رسید که ایران یک کشور سلطنتی نبود که ما شاه داشته باشیم. کشور شاهنشاهی بود در طی چند هزار سال. کشور شاهنشاهی کشوری است که از کشورهای دیگر مالیات و باج می‌گیرد. تمام کشورهای کوچک اطراف ایران به ایران باج می‌دادند، مالیات می‌دادند، این می‌شد کشور شاهنشاهی. این‌طور بود. روم هم به همین قدَر بود. به هر دو حضرت نامه نوشت، این قول ثقیل نوشت، این کار سنگین است.
قسمت6/مزمل/ تسنیم
اسم و لفظ
﴿وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ﴾، اسم رب غیر از گفتن این الفاظ است؛ البته این الفاظ شریف هستند، طوری است که آدم حق ندارد نام کَلب را که در قرآن کریم است بدون وضو دست بزند. چنین کتابی است! اینها سرجایش محفوظ است. حالا ﴿کَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ﴾،[2] کسی وضو ندارد، آیا می‌تواند به آن دست بزند؟ قداست این کتاب و عظمت این کتاب و معنویت این کتاب حساب آن سرجایش محفوظ است! این یک مرحله است؛ اما این مشکل را حل نمی‌کند، این الفاظ! مفاهیم این الفاظ هم مشکل را حل نمی‌کند. کسی که این معنا را می‌داند، بله می‌داند. این الفاظی که در قرآن کریم است «الله، الرحمن»، اینها اسمای اسما هستند. این الفاظ اسم هستند برای آن مفاهیم. آن مفاهیم که در ذهن ماست، آن ثواب دارد، برکت دارد؛ اما آن مشکل را حل نمی‌کند. معانی ذهنی مشکل را حل نمی‌کند. این مرحله دوم هم مثل مرحله اول آن توانایی را ندارد. مرحله اول این الفاظ است، ثوابش را دارد، قداستش را هم دارد. قداست طوری است که بی‌وضو حتی نام کلب را نمی‌تواند دست بزند، این درست است. نام ابی‌لهب را هم نمی‌تواند دست بزند: ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ﴾.[3] اینها سرجایش درست است.
مفاهیم این الفاظی که هست «الله، الرحمن»، اینها در ذهن است، اینها مطالب علمی است ثواب دارد؛ اما اینها مشکل را حل نمی‌کند. سوم یعنی سوم که ما الآن در مرحله سوم هستیم، «اسماء الأسماء الأسماء»، این الفاظ، اسما هستند برای آن مفاهیم، آن مفاهیم اسما هستند برای آن حقایق. اینکه در «دعای کمیل» هست: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء»،[4] این است. در «دعای سمات» هست، در «دعای ندبه» است به اسمی که با آن اسم موسیٰ به طور رفت، به آن اسمی که عیسیٰ فلان کار را کرد، به آن اسمی که ایوب آن کار را کرد، آن مرحله است. سوم یعنی سوم! آن‌گاه این ذوات قدسی مظاهر آن اسما هستند. این می‌شود چهارم. این «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء»، آنها را می‌گویند تعظیم بکن. به نام آنها باش. این یقیناً یک ارتباط غیبی می‌خواهد. این یک کار سنگینی است، شما مگر نمی‌خواهید یک کار سنگین بکنید و همه این راهزن‌ها را رام بکنید؟ قدّاره‌بندها را رام بکنید؟ اسلحه را از دستشان بگیرید؟ اینها را به جای اینکه خونریز بکنی، مصافحه بکنند با هم؟ مگر نمی‌خواهی این نعمتی که ما گفتیم: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ﴾، فرمود: ﴿أَعْداءً فَأَلَّفَ﴾، همه خونریزی داشتید، همیشه جنگ داشتید، همیشه اختلاف داشتید، ما شما را به اینجا رساندیم. فرمود شما مگر قبلاً دشمن هم نبودید؟ معمولاً تمام کارهایتان قدّاره‌بندی نبود؟ سنگربندی نبود؟ ﴿کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ﴾،[5] ما اسلحه را گرفتیم و به دست شما قلم دادیم.
قسمت4/مزمل/ تسنیم
لفظ و مفهوم
در سوره مبارکه «حشر» و امثال «حشر» هم قرآن را مشخص فرمود. فرمود که این کتاب لفظی دارد، مفهومی دارد، ما بشرهای عادی مکلّف به فهم و علم هستیم، همین! مکلّف به شهود و عرفان نیستیم، ما به برهان مکلّف هستیم. قرآن برهان اقامه می‌کند، ما هم مکلّف هستیم عمل هم می‌کنیم؛ اما اگر کسی اویس قرن خواست بشود، حارثة بن مالک بخواهد شود که راه خاص حضرت امیر را طی کند، آن راه خواص است، آن بر ما واجب نیست، آنچه بر ما واجب است، علم است. «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ»،[7] نه «شهود الرّب فریضة».
اگر کسی آن راه اویس قرن را رفت و آنها «طوبی له و حسن مأب»! آنها جزء نوافل ماست؛ ولی آن که جزء فریضه ماست، برهان است. برهان یک وزن علمی دارد به اصطلاح ما، یک مقدار سخت است فهمیدن آن، اما آن حقیقت یک چیز دیگر است که آدم مشاهده کند. مشاهده آن حقیقت کار آسانی نیست، فرمود این حقیقت قرآن اگر بر کوه نازل بشود، کوه را ریز ریز می‌کند؛ اما قرآن بر ما نازل شد، همان‌طور که ذات أقدس الهی به حضرت فرمود قرآن بر تو نازل شد، به ما هم نازل شد، ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[8] این قرآن برای ما هم نازل شد، در حد برهان، در حد علم، ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[9] قابل فهم است برای ما، اما آن محتوا و حقیقت قرآن را فرمود اگر ما به کوه بدهیم، ریز ریز می‌شود. این در سوره مبارکه «حشر» که فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ همین است. آیه 21 سوره مبارکه «حشر» این است: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ﴾؛ همین کتاب! لفظش نه، مفهومش نه، علم و استدلال و برهانش نه، اینها چون حصولی است، اینها با چند سال درس و بحث حوزه و دانشگاه حل می‌شود؛ اما حقیقت قرآن که بخواهد متمثّل بشود، این را اگر به کوه بدهیم کوه ریز ریز می‌شود. تو الآن باید آن حقیقت را تحمل کنی. این‌طور نمی‌شود که بی‌سحر نمی‌شود، بدون نماز شب نمی‌شود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾، این کتاب می‌خواهد نازل شود. قسمت3/مزمل تسنیم
اسماء الحسنی
کلّ عالم را رحمت دارد اداره می‌کنید؛ یعنی ذرّه‌ای غضب در عالم نیست. این مهندسی عالم است، چرا؟ برای اینکه این دعای شریف «جوشن کبیر» یا سایر ادعیه اسمای حسنای خدا را مشخص کرد. حالا هزار اسم یا کمتر و بیشتر! آن اسم أعظم بعد از «الله»، که اعظم اسماست، نام مبارک «الرحمٰن» است. شما ببینید در هیچ‌جا «الرحمٰن» صفت برای چیزی قرار نمی‌گیرد؛ اما «الرحیم، الرئوف، الودود، الشافی»، اینها صفت قرار می‌گیرد. «الرحمٰن» برای همیشه موصوف است، چون «الرحمن»، کار «الله» را می‌کند برای اینکه اسم اعظم است؛ یعنی مهندسی عالم به دست «الرحمٰن» است. عالم تمام خط‌کشی‌های آن و تمام اضلاع آن و تمام مواد ساخت و سازش را «الرحمٰن» دارد اداره می‌کند. چیزی به نام غضب در عالم نیست. جهنم چیست؟ جهنم مظهر عدل است. اگر این استکبار را، این صهیونیسم را، این صدام را نسوزاند که عالم بی‌نظم می‌شود. بهترین جا برای تنبیه تبهکاران همین جهنم است، عدل خداست. ـ معاذالله ـ عدل رحمت است یا غضب؟ عدل رحمت است. قسمت3/مزمل/ تسنیم
کلمه رحمن
اگر کسی بگوید هیچ غضبی در عالم نیست، حرف صحیح قرآنی زده است. نقشه این عالم را چه کسی کشیده است؟ رحمان. چه کسی گفته بسوز و چه کسی بساز؟ به چه چیزی گفته بسوز و به چه کسی گفته بساز؟ «الرحمٰن». «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏»، ما یک امام در عالم بیشتر نداریم و آن «الرحمٰن» است. «الرحمٰن» می‌گوید صهیونیسم و استکبار و صدام را بگیر و بسوزان، شهید را بگیر و بپروران! هر دو رحمت است. غضبی در کار نیست. قسمت3/ مزمل/ تسنیم
شیئ عامترین مفهوم
در جریان خلقت ـ همان‌طوری که ملاحظه فرمودید ـ یک اصل کلّی قرآن دارد بیان خداست که هر چه مصداق شیء است، مخلوق خداست: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[1] هیچ لفظی به اندازه شیء نیست؛ چه رسد به اینکه اعم از شیء باشد. عام‌ترین مفهوم شیء است. هر چه مصداق شیء است، مخلوق ذات أقدس الهی است. این اصل اوّل که قبلاً گذشت که این «کان تامه» است.
قسمت7/ معارج/ تسنیم
ما کلمه‌ای از شیء، جامع‌تر و عام‌تر نداریم. اگر بگوییم وجود در قبال ماهیت و مفهوم است و همه اینها زیر مجموعه شیء هستند: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾، این اصل اوّل است.
اصل دوم این است که ذات أقدس الهی هر چیزی را که آفرید به زیباترین وجه آفرید: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾[3] این «کان ناقصه» آن است؛ یعنی هر چیزی را که آفرید، به زیباترین وجه آفرید و دیگر بهتر از آن ممکن نبود؛ چه حیوانات را، چه انسان را، چه معادن را، چه موجودات آسمانی را، چه موجودات زمینی را، چه موجودات دریایی را، اگر ماهی آفرید به بهترین وجه آفرید که از آن زیباتر ممکن نبود! اگر خرچنگ آفرید به زیباترین وجه آفرید و دیگر خرچنگ از این زیباتر ممکن نیست و اگر آهو و تیهو آفرید، از این زیباتر ممکن نیست! چرا؟ برابر یک قیاس استثنایی است، گرچه خرچنگ نسبت به طاوس زیبا نیست؛ ولی همان لذت‌هایی که طاوس از زندگی خود می‌برد، خرچنگ از ازدواج خود، از بچه‌پروری خود، از تغذیه خود همان لذت را می‌برد. هر چه که برای خرچنگ لازم است به او داد، چرا؟ چون اگر وضعی بهتر از این ممکن بود؛ مثلاً جهاز هاضمه و دستگاه گوارش این موجود دریایی یا آن موجود صحرایی از این بهتر ممکن بود یا زاد و ولدش از این بهتر ممکن بود، کیفیت پرورش او، کیفیت بهره‌برداری آن از فضا و محیط زیست از این بهتر ممکن بود، اگر بهتر از این ممکن بود و خدای سبحان خلق نکرده بود یا «للجهل» بود یا «للعجز» بود یا «للبخل»، «و التالی بأسره الثلاث مستحیل فالمقدم مثله»؛ یعنی ممکن نیست که ماهی باشد از این بهتر، خرچنگ باشد از این بهتر، آهو باشد از این بهتر، ستاره باشد از این بهتر، موجود زمینی باشد از این بهتر، چرا؟ برای اینکه ممکن است ستاره‌ای از ستاره دیگر نورش بیشتر باشد، یک ماهی از ماهی دیگر ظریف‌تر باشد؛ ولی آن ماهی در آن نوع باید همین طور باشد. اگر بهتر از این ممکن بود و خدا خلق نمی‌کرد ـ معاذالله ـ یا برای اینکه نمی‌دانست یا نمی‌توانست یا آن جود و بخشش را نداشت. اینها جزء صفات سلبیه خداست، «فالتالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله»، پس این نوع ماهی از این بهتر دیگر ممکن نیست.
قسمت4/معارج/تسنیم
ما از" شیء" مفهومی عام‌تر که نداریم هر چه مصداق شیء است مخلوق خداست؛(وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَ لاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‌ (85) اعراف)
این اصل اول که «کان»ی تامه است. اصل دوم این است که هر چه آفرید به زیباترین وجه آفرید، ممکن نبود بگوید اگر این طور بود بهتر بود آن طور بود بهتر بود.
فرمود: ﴿الَّذی قَدَّرَ﴾ مقدار، مهندسی، قَدَر، قَدر راه، راه را مشخص کرد این که نیامده اینجا بماند، این باید راهش را ادامه بدهد؛ اصل سوم یعنی سوم! راه را نشان داد، علامت‌ها، پیچ‌ها، کجا تُند کجا کُند، با چه سرعت، این را گفته یا نگفته؟ فرمود: ﴿فَهَدی﴾‏ بله گفته است هدایت کرده، راهنمایی کرده کجا بروید؟ چه طور بروید؟ چه وقت بروید؟ با چه کسی بروید؟ همه را گفته است. این اصول چهارگانه برهان «الاعلی» بودن خدای سبحان است. پس نامی را که انسان برای ذات اقدس الهی انتخاب می‌کند باید از هر نقص از هر عیب منزه باشد، یک؛ تا بتواند به ذات اقدس الهی اسناد بدهد بگوید او این است

اسِم اسِم اسم
این اسمایی که ما داریم «اسماء الأسماء الأسماء» است؛ یعنی این الفاظی که ما داریم، اسم است برای آن مفاهیم. آن مفاهیم اسم هستند برای آن حقایق خارجیه. آن حقایق خارجیه مظاهری دارند که بهترین و برترینش اهل‌بیت هستند. این اهل‌بیت(علیهم السلام) می‌شود مرحله چهارم. آن حقایق الهی که به توحید برمی‌گردد، حقیقت سوم است. این مفاهیم که در ذهن ماست، مرحله دوم است. این الفاظی که ما می‌گوییم، مرحله اوّل است. اینها «اسماء الأسماء الأسماء الأسماء» هستند. آن وقت درباره خود این ذوات قدسی، می‌گوییم شما اسم اعظم هستید، اسمای الهی هستید. آن حقایقی که به «الله» برمی‌گردد و اینها مظاهر آن حقایق هستند، آن مرحله سوم است. این مفاهیم مرحله دوم است. این الفاظ مرحله اوّل. ما همه این مراحل چندگانه را باید تسبیح بکنیم، تقدیس بکنیم، تنزیه بکنیم. قسمت11/حاقه/ تسنیم
معنی و لفظ
در اسم «رب» را تسبیح بکن، منظور از اسم، خود این لفظ نیست؛ البته الفاظ باید منزه از بار منفی باشد. اینکه می‌گویند اسمای خدا توقیفی است یک معنای خاصی دارد البته و اینکه می‌گویند فلان پیامبر یا فلان ولیّ(علیهما السلام) مظهر اسم خدا هستند ما در مرحله سوم یا چهارم قرار داریم. ما این الفاظی که در «جوشن کبیر» و مانند آن قرائت می‌کنیم اینها اسمای آن مفاهیمی هستند که در ذهن ماست آن مفاهیم اسمای حقایقی‌اند که در خارج هستند آن حقایق اسماء کمالات ذات اقدس الهی‌اند که مربوط به ذات یا فعل اوست. ما در «اسم الاسم الاسم» بحث می‌کنیم و لفظ می‌کنیم تلفظ می‌کنیم، آن‌که اسم او اعلی است این لفظ نیست. اینکه می‌گویند فلان پیامبر اسم اعظم می‌داند، معنایش این نیست که فلان لفظ را گفته مرده را زنده کرده با لفظ یا مفهوم ذهنی لفظ مرده زنده نمی‌شود، با آن حقیقتی که اسم خداست سِمه خداست علامت الهی است و این الفاظ و مفاهیم حاکی از آن سِمه و علامت هستند آن اثر دارد آن وجود مبارک امام است که مظهر اسم ذات اقدس الهی است اما این الفاظ را در مقام ادب باید کاملاً رعایت بکنیم. لفظی که بار منفی دارد مفید نقص است یا عیب او را همراهی می‌کند این الفاظ را نباید درباره ذات اقدس الهی به کار ببریم.
مرحوم شیخ بهایی را غریق رحمت کند! ایشان یک تعبیر لطیفی دارد؛ البته اینها برهان نیست تمثیل است. این شیخ بهایی(رضوان الله علیه)
می‌فرماید که لطیف‌ترین بیان را صفدی از وجود مبارک حضرت امیر نقل می‌کند که تعلق روح به بدن مثل تعلق معنا به لفظ است.[13] این معنا اگر در این لفظ باشد این لفظ مستعمَل است اگر این معنا را از این لفظ بردارید این کلمه مهمل است؛ مثلاً کلمه مسجد این کلمه مادامی مستعمَل است که آن معنا در آن باشد اما وقتی کلمه‌ای معنا نداشت می‌شود مهمل. مادامی که روح در بدن است این مستعمل است و اساس دارد، مادامی که روح این بدن را رها کرده این جیفه است؛ از این بدن کاری ساخته نیست. ادراکات از لمس تا عقل، از عقل تا لمس همه مربوط به روح است؛ لذا در اتاق عمل وقتی لامسه را از شخص گرفتند با آن ماده، انسان را تخدیر کردند، این بدن را اربا اربا می‌کنند هیچ دردی ندارد. درد درک است درک مربوط به روح است این بدن ابزار کار اوست این بدن شد شد، نشد نشد؛ لذا با اینکه انسان با این دست رومیزی یا زیرمیزی گرفت، ولی گناه مربوط به روح است؛ لذا در قیامت وقتی این بدن‌ها و این دست‌ها و این پاها و این پوست‌ها شهادت می‌دهند، ما یک باصره داریم یک عین؛ باصره جزء شئون نفس است عین جزء بدن است، چشم داریم و بینایی، گوش داریم و شنوایی، این را فقه کاملاً از هم جدا کرده
بدن مادی است، اما نفس مدبّر که مادی نیست نفس ادراک می‌کند، هم لامسه را هم باصره را، هم شامه را اینها شئون نفس هستند، خیال و وهم هم مربوط به نفس است، عاقله هم مربوط به نفس است، ایمان هم مربوط به نفس است، با این ابزار حرف می‌زند؛ منتها با این ابزار نشد ابزار دیگر،
درک و فهم
در دنیا بعضی چیزها را بدون ابزار درک می‌کنیم و آن عاقله است که می‌گوییم «لا اله الا الله شهد الله»، اینها توحید و وحی و نبوت این کلیات را که با ابزار درک نمی‌کنیم با چشم و گوش درک نمی‌کنیم؛ اصلاً کلی را که حس نمی‌فهمد، قضایای کلی را در علوم عقل می‌فهمد معارف الهی را عقل می‌فهمد معارف وحی و نبوت را عقل می‌فهمد، امامت را ولایت را، حقایق مجرد را عقل می‌فهمد؛ اما امور جزئی را، سرما را، گرما را، لذت را، تلخی را، شیرینی را، اینها را نفس به وسیله ابزار و قوا درک می‌کند.
«النفس له وجود عقلی مجرد و وجود تدبیری هو المدبّر للبدن» نفس یعنی این! در هر عالمی نفس در همان عالم مناسب همان بدن است؛ اگر کسی خواب دید واقعاً خود خواب دید، با اینکه با بدن برزخی رفته است. اصلاً نفس بدون بدن نمی‌شود آنکه بدون بدن است عقل تعبیر می‌کنند، اگر گوش شما شنیده است که فلسفه‌ای است آنها این طور می‌گویند؛ ما یک عقل داریم یک نفس داریم، نفس اصلاً وجودش وجود مدبّر بدن است؛ آن موجود مجرّدی که بدن را تدبیر نمی‌کند که به آن می‌گویند عقل. این جواهر پنج‌گانه که نفس یکی از آنهاست عقل یکی از آنهاست، عقل نه یعنی عاقله؛ عقلِ در مقابل نفس روح مجرّد است و بدن ندارد نفس بی‌بدن نخواهد بود اصلاً نفس موجود مدبّر بدن است، ما با نفس سروکار داریم ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾،‎[27] نفس مطمئنّه هم که شدی بدن دارد (سوره طارق /تفسیر تسنیم )
نیت و شاکله
ان النـیـۀ هـی العـمـل. عـمـل هـمـان نـیـت اســــــت ، و غـیـر نـیـت چـیـزی درکـار نـیـســــــت . و تـمـام اعـمـال در نـیـات فـانـی هـسـتند و ازخود اسـتقلالی ندارند. پس از آن، استشهاد فرمود به قـول خـدای تـعـالی: قـل کـل یـعـمـل عـلی شـاکـلتـه . هـرکـس بـرشــاکـله خـود عـمـل مـینـمـایـد، و اعمـال تـابع شاکله نفس است . وشاکله نفس گرچه هیئت باطنی روح و مـلکـات مـخـمـره در آن اسـت ، لکـن نیـات شـاکله ظـاهریه نفس انـد. تـوان گفـت کـه ملکـات شـاکله اولیـه نـفـس، و نـیـات شــاکـلـه ثـانـویـه آن هـســتـنـد، و اعـمال تابع آنهاست ،چنانچه حضـرت فرموده است :شاکله نیت است . و از اینجا ظاهرشود درضــمـیر ما نمیگنجد به غیر دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
بـایـد دانـســت کـه در مـحـل خـود مـقرر است که عین ثابت انسان کامل مظهر اسماالله الاعظم، که امام ائمه اسـمـاء اسـت ، مـیبـاشـد، و اعـیـان ســایـر مـوجـودات درظـلعـیـن انـسـان کامـل در علم و عـالم اعیـان مقرر، و در عینو عـالم تحقـق موجود است . پس، اعیان جـمـیـع دایـرة وجـود مـظـهـر عـیـن ا نـسـان کـامـل اسـت در عـالم اعـیان، وجمیع موجودات مظاهرجـمـال وجلال او هستند در عـالم ظهـور. و از این جهت ، هر نقص که در عـالم تحقـق واقـع شـود و هـر ذنـبی که از مظـاهر بروزکنـد،چه ذنوب تکوینی یا تشـریعی باشد، به حکم ظاهر و مـظـهـر بـه ظـاهـر مـنسوب است حقیقتا و بیشاعبه مجاز
عـارف محقق،خواجه انصاری،(647 (فرماید:شکر اسمی است برای معرفت نعمت ، زیـراکـه آن طریـق معرفت منعم است
شکر عملی است که ثمره این حالت است . زیراکه اینحالت وقتی در قلب پیداشد، یک حـالت نـشــاطـ ی بـرای عـمـل مـوجـب قـرب حـق در قـلـب حـاصـــل شـــود، و آن عـمـل مـتـعـلـقا ســت بـه قـلـب و زبـان و دیـگـرجـوارح. امـا عـمـل قـلـب ، عـبـارت اســت از قـصــد تـعـظـیـم و تـحـمـید و تمجید منعم و تفکر درصنایع و افـعـال و آثـار لطـف او و قـصـد رسـانـدن خـیـر و احسـان نمـودن برجمیـع بنـدگان او. و امـا عـمـل زبـان اظـهـار آن مـقـصـــود اســـت بـه تـحـمـیـد و تـســبـیـح و تـهـلیـل و امـر بـه مـعـروف و نـهـی از مـنـکـر و غـیـر آن. و امـا عـمـل جـوارح، اسـتعمال نعمت ظاهر و باطن است درطاعت و عبادت او و استعانت نمودن به آنها در نـگـهـداری از مـعـصـیـت و مـخـالفـت او،چـنـانـچـه چـشـم را اسـتـعـمـال کـنـد در مـطـالعـه مـصنوعات و قرائت کتاب خدا و تذکر علوم ماءثوره از انبیا و اوصیا، علیهم السلام ، و همینطورسایرجوارح.اربعین حدیث ص 281
کلمِه کلمه
مثالی از تفسیر واژه کلمه
إذ قالت الملائکة یا مریم إنّ الله یبشّرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم وجیهاً فی الدنیا و الاءخرة و من المقرّبین (45)
و یکلّم النّاس فی المهد و کهلاً و من الصالحین (46)ال عمران

این آیات که شرح اصطفای نسبی مریم(علیهاالسلام) است به آن حضرت بشارت می‏دهد که تو از راه غیب مادر می‏شوی و عیسی فقط فرزند توست، تا نپندارد از همسر صاحب فرزند خواهد شد، به همین جهت تعجّب کرد.
در بشارت فرشتگان به حضرت مریم، اوصافی برای حضرت مسیح برشمرده شده است:
1. سراسر جهان هستی کلمات الهی است؛ امّا او مصداق کامل کلمه تکوینی (نه اعتباری) الهی است، زیرا روح وی انتسابی قوی و پیوندی ویژه با خدا دارد. او با خطاب و کلمه «کُن» به هستی قدم نهاد و بدان لحاظ که پدر نداشت و نیز چگونگی کیفیت حمل و فصال، از ناحیه مادر نیز به صورت
282

اعجاز و بی‏گذراندن ایام بارداری به دنیا آمد، از این‏رو آیت کبرای حق تعالی است و بهتر خدا را نشان می‏دهد.
2. نشانه او این است که نامش عیسی، لقبش مسیح، به معنای رهبر روحانی و ممسوح بالبرکة، وکنیه وی ابن مریم است.
3. در دنیا چهره‏ای مقبول و مردمی، یعنی رسالت و پیامبری خواهد داشت و در آخرت نیز چهره‏ای معنوی دارد و دیگران وی را نزد خداوند شفیع خویش قرار خواهند داد. وصف عیسای مسیح به وجیه بودن در دنیا و آخرت، آن حضرت و مادر او را از اتهامات ناروا تنزیه می‏کند.
4. آن حضرت با برخورداری از قرب کسبی و نیز موهبتی، قربی ویژه دارد و وجیه بودن او در حدّ مقرّبان است؛ نه در حدّ ابرار یا اصحاب یمین.
5. حضرت مسیح در گهواره در نخستین روزهای ولادت سخن می‏گوید؛ هم اصل این تکلم معجزه است و هم اینکه سخنی را که انبیا(علیهم‌السلام) در چهل سالگی می‏گویند او در گهواره آن را می‏گوید و از دوران مهد تا چهل سالگی که دوران بلوغ عقلی انسان و نبوّت انبیاست یکسان سخن می‏گوید. نبوّت آن حضرت از همان نوزادی بوده (هرچند مأمور به احکام و تبلیغ آن نبود) و این تکلّم، هم معجزه برای اثبات نبوّت بود و هم بر پاکی وی و پاکدامنی مادرش دلالت می‏کرد. تکلّم در مهد با دخالت و اشاره مادر آن حضرت بود و این معجزه به هر دو منسوب است.
آن حضرت در دوران کهولت نیز گفتار رسولانه دارد و خود رسالت نیز خارق عادت است.
6. حضرت مسیح(علیه‌السلام) از صالحان است.283
«کلمه» آن است که نهان و ضمیر را آشکار سازد، به هر وسیله‏ای که باشد 1. الفاظ را نیز از آن جهت «کلمه» می‏گویند که خاطرات غیبی را اظهار می‏کنند و هر چیز دیگری هم که غیب را آشکار کند، کلمه است، زیرا الفاظ برای ارواح معانی وضع شده‏اند 2.
خدای سبحان بشارت مسیح(علیه‌السلام) را به مریم با «کلمه» تعبیر می‏فرماید که در هر فرهنگ و لغتی برای آن، معادل خاصی هست.
برای «کلمه» معانی فراوانی گفته‏اند 3 ؛ امّا ظاهراً در این آیه حضرت عیسی(علیه‌السلام) مراد است، زیرا در آیات دیگر نیز خدای سبحان عیسی(علیه‌السلام) را کلمه الهی نامیده است: ﴿اِنَّمَا المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَمَ رَسولُ اللهِ وکَلِمَتُه) 4
المسیح: «مسح» دست مالیدن بر چیزی و برطرف کردن اثر از آن است و گاهی در یکی از این دو به کار می‏رود؛ مثلاً می‏گویند «مسحت یدی بالمندیل»؛ با دستمال دستم را پاک کردم. به سکّه نقره‏ای هم که بر اثر دست به دست شدن صاف شده مسیح یعنی ممسوح گویند. «مسح الارض» یعنی مساحتش را به دست آورد و از راهْ پیمودن و سیاحت به مسح تعبیر می‏شود.
در نامیدن حضرت عیسی(علیه‌السلام) به «مسیح» مناسبت‏هایی گفته شده است؛

^ 1 - ـ ر.ک: التحقیق، ج10، ص119، «ک ل م».
^ 2 - ـ عین الیقین، ج1، ص49؛ تفسیر الصافی، ج1، ص29.
^ 3 - ـ التحقیق، ج10، ص120 ـ 119، «ک ل م».
^ 4 - ـ سوره نساء، آیه 171.
284
مانند 1. بسیار در زمین گردش می‏کرد، چنان‏که در زمان او گروهی به سبب مسافرتشان در زمین به گردشگر مشهور بودند. 2. بیماران پوستی را مسح می‏کرد و شفا می‏داد. 3. به هنگام به دنیا آمدن، بدنش ممسوح یعنی چرب بوده است. 4. مسیح در زبان عربی همان مشوح به زبان عبری است، چنان‏که در عبرانی، واژه موسی، موشی است 1. مسیح در تورات مشیح است 2.
امین الاسلام طبرسی نیز درباره وجه تسمیه مسیح(علیه‌السلام) احتمالات زیادی را بازگو کرده است: 1. یُمن و برکت بر او کشیده شد. 2. از گناهان پاک شد. 3. به روغن زیتونی مبارک مسح شد. 4. به هنگام ولادت حضرت عیسی(علیه‌السلام) جبرائیل(علیه‌السلام) بال خود را بر او کشید تا از شیطان در امان باشد. 5.برای رضای خدا بر سر یتیمان دست می‏کشید. 6. بر چشمان نابینا دست می‏کشید و بینا می‏شد. 7. بر هیچ بیماری دست نمی‏کشید، مگر اینکه شفا می‏یافت 3.
بر همین اساس، حضرت استاد شعرانی(قدس‌سره) می‏گوید: مسیح، اگر فعیل به معنای مفعول باشد (مسح شده)، اطلاق آن بر عیسی یا برای آن است که از آلودگی‏ها پاک شده؛ یا اینکه چون با یمن و برکت مسح شده؛ یا برای آن است که در هنگام ولادت جبرئیل او را با بال خود مسح کرده است تا از وسوسه شیطان در امان باشد؛ امّا اگر فعیل به معنای فاعل باشد (به معنای مسح کننده) نام‏گذاری‏اش برای این بوده که با دست کشیدن، بیماران را شفا می‏داده

^ 1 - ـ مفردات، ص767، «م س ح».
^ 2 - ـ ترتیب کتاب العین، ج3، ص1698، «م س ح».
^ 3 - ـ مجمع البیان، ج2 ـ 1، ص749.
285
است 1 ، پس می‏توان گفت مسیح که معرّب کلمه «مشیح» 2 است و به معنای «ممسوح» نیز آمده است 3 یا بدان معناست که خداوند دست برکت به او داده است؛ یعنی مسح رحمت حق نصیب او شده است؛ یا بدان معناست که دست او مظهر برکت خدایی است، به گونه‏ای که به هر جا برسد، برکت و حیات می‏آورد، چنان‏که فرمود: ﴿وجَعَلَنی مُبارَکًا اَینَ ما کُنت) 4 خدا مرا در هر جا که باشم، مبارک قرار داده است.
تذکّر: وجه تسمیه بیشتر حکمت است نه علّت، وگرنه چون این وجوه یاد شده در پیامبران دیگر نیز یافت می‏شد، پس آنان نیز باید به لَقَب «مسیح» مُلقّب می‏شدند.
وجیهاً: «وجیه» مانند رئیس، برداشتی است از نظام تکوین: همان‏گونه که در میان اعضا و جوارح، سر اعضای دیگر را رهبری می‏کند، در امور اعتباری نیز عده‏ای که به کاری مشترک اشتغال دارند، یک نفر را رأس خود به شمار می‏آورند و او را رئیس می‏نامند. «وجه» نیز از آنجا که اشرف اعضای بدن است و انسان‏ها هنگام تخاطب با یکدیگر چهره به چهره، روبه‏رو و مواجه می‏شوند، به این نام نامیده شده است 5.
کهلاً: «کَهْل» در مقابل طفولیت و به معنای رسیدن به قوّت در قوای بدنی و فکری است که نزدیک سی سالگی محقق می‏شود؛ امّا اطلاق کاهل برقسمت بالای پشت (أعلی الظهر) به اعتبار استحکام و بلندی و خالی بودن

^ 1 - ـ نثر طوبی، ص399.
^ 2 - ـ الکشاف، ج1، ص363؛ التفسیر الکبیر، مج4، ج8، ص54.
^ 3 - ـ روض الجنان، ج4، ص322؛ التفسیر الکبیر، مج4، ج8، ص54.
^ 4 - ـ سوره مریم، آیه 31.
^ 5 - ـ ر.ک: مفردات، ص855؛ التحقیق، ج14 ـ 13، ص47، «و ج ه».


286
آن از اعضای نرم و لطیف است. در آیه مورد بحث کهل در برابر طفل صغیر ناتوانی است که در گهواره است و بر هیچ کاری حتی بر سخن گفتن توانا نیست 1.
گفته شده که کهل، کسی است که سپیدی موی او بر سر و رویش ظاهر شده است (من وَخَطَه الشیب ) 2.


تناسب آیات
مریم(علیهاالسلام) پس از آنکه بشارت صفوه و مطهّر بودن خود و نیز امتیاز خاص خدا به او را دریافت و همچنین پس از دستور خداوند به وی درباره لزوم قنوت، سجده و رکوع، در کنار عبادت کنندگان معبد (در قسمت شرقی معبد) خلوتی را برگزید و در پوشش حجاب به عبادت پرداخت، تا شکرانه آن اصطفا، طهارت و امتیاز خاص را به جای آورد و فرمان حق تعالی را امتثال کند.
آیات مورد بحث، شرح اصطفای نسبی مریم(علیهاالسلام) است که در آیات پیشین، از آن سخن به میان آمد: ﴿واِذ قالَتِ المَلئِکَةُ یمَریَمُ... واصطَفکِ عَلی نِساءِ العلَمین) 3 بنابراین جمله ﴿اِذ قالَت﴾ در آغاز این آیه با ﴿واِذ قالَت﴾ آغاز داستان مریم(علیهاالسلام) هماهنگ است. برخی گفته‏اند که بدل اشتمال از آن است 4.
٭ ٭ ٭

^ 1 - ـ التحقیق، ج10، ص140، «ک ه ل».
^ 2 - ـ مفردات، ص727، «ک ه ل».
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آیه 42.
^ 4 - ـ تفسیر التحریر و التنویر، ج3، ص96.
287

ویژگی‏های مسیح(علیه‌السلام)
فرشتگان برای حضرت یحیی(علیه‌السلام) اوصافی را برشمردند: ﴿فَنادَتهُ المَلئِکَةُ وهُوَ قائِم یُصَلّی فی المِحرابِ اَنَّ اللهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحیی مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللهِ وسَیِّدًا وحَصورًا ونَبِیًّا مِنَ الصّلِحِین) 1 امّا اوصافی بیشتر را برای حضرت مسیح(علیه‌السلام) ذکر کردند. برخی از این اوصاف بدین شرح است:
1. «کلمة الله» بودن: ﴿اِنَّ اللهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنه﴾: همه موجودات کلمات الهی هستند؛ امّا مسیح(علیه‌السلام) انتسابی قوی و پیوندی ویژه با خداوند دارد و اطلاق کلمه بر مخلوقی چون مسیح(علیه‌السلام) اَوْلی و انسب است.
این «کلمه»، کلمه تکوینی است نه اعتباری یعنی مرکّب از حروف. کلمه لفظی را از آن جهت کلمه می‏نامند که نشان دهنده مراد گوینده است. بر این اساس، سراسر جهان هستی کلمات الهی‏اند، زیرا همگی آیات و نشانه‏های غیب‏اند: ﴿ولَو اَنَّما فِی الارضِ مِن شَجَرَةٍ اَقلم والبَحرُ یَمُدُّهُ مِن بَعدِهِ سَبعَةُ اَبحُرٍ ما نَفِدَت کَلِمتُ اللهِ اِنَّ اللهَ عَزیز حَکیم) 2 اگر درختان روی زمین قلم و آب دریاها به اضافه هفت دریای دیگر برای نوشتن کلمات الهی به کار گرفته شوند، کلمات الهی تمام نخواهند شد.
اطلاق «کلمه» بر موجودات جهان تکوین بنا بر وضع الفاظ برای ارواح معانی و مفاهیم آن اطلاق حقیقی است؛ به ویژه برای موجودی که بهتر خدا را نشان دهد و آیت کبرای حق باشد.
مسیح(علیه‌السلام) نیز یا از همین جهت مصداق کامل «کلمه» خداست؛ یا چون

^ 1 - ـ سوره آل عمران، آیه 39.
^ 2 - ـ سوره لقمان، آیه 27.
288
آن حضرت با کلمه ﴿کُن﴾ قدم به هستی نهاد. آری خدای سبحان ایجاد هر چیزی را اراده کند، با خطاب ﴿کُن﴾ آن چیز را هست می‏کند: ﴿اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شیءاً اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون) 1 و قول خدا کلمه خداست، پس می‏توان گفت مسیح(علیه‌السلام) قول الله و کلمة الله است، زیرا آن حضرت نیز مانند حضرت آدم(علیه‌السلام) با کلمه الهی ﴿کُن فَیَکون) 2 هست شد و هستی یافت: ﴿اِنَّ مَثَلَ عیسی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ ءادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُن فَیَکون) 3
در پیدایی امور عادی از طرف خدای سبحان زمان مطرح نیست؛ امّا علّت‏های قابلی که متزمّن‏اند، نیازمند زمان‏اند: ﴿قُل اَئِنَّکُم لَتَکفُرونَ بِالَّذی خَلَقَ الارضَ فی یَومَینِ وتَجعَلونَ لَهُ اَندادًا ذلِکَ رَبُّ العلَمین ٭ وجَعَلَ فیها رَوسِی مِن فَوقِها وبرَکَ فیها وقَدَّرَ فیها اَقوتَها فی اَربَعَةِ اَیّامٍ سَواءً لِلسّائِلین) 4 یعنی خلقت زمین، آسمان، تأمین روزی و مانند آن، زمان‏بردار است؛ امّا علت‏های قابلی در کلمات و امور غیر عادی و معجزات، نیازمند زمان نیستند: ﴿اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شیئاً اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون﴾ و هستی از آنجا که با صدور کلام الهی و بی‏دخالت عنصر زمان، رنگ هستی به خود می‏گیرد، کلمه الهی نام گرفته است و حضرت مسیح(علیه‌السلام) را نیز به همین جهت «کلمه» نامید:

^ 1 - ـ سوره یس، آیه 82. ﴿کُن﴾ خطابی است تکوینی و مخاطب آفرین؛ یعنی مخاطب فرع بر خطاب است؛ خلاف خطاب‏های اعتباری که فرع بر مخاطب است؛ البتّه خطاب به معدوم صحیح نیست؛ امّا همه اشیا در علم حق تعالی موجودند و ذات اقدس خداوندی با صدور فرمان به معلوم خود، آن را از مخزن غیب تنزّل می‏دهد.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آیه 59.
^ 3 - ـ همان.
^ 4 - ـ سوره فصّلت، آیات 10 ـ 9.
289
﴿اِنَّ اللهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَم﴾. مسیح(علیه‌السلام) نه تنها از آن جهت که پدر ندارد، معجزه است، بلکه با توجّه به کیفیت حمل و فصال حضرت مریم(علیهاالسلام) از ناحیه مادر نیز به صورت اعجاز و بی‏گذراندن ایّام بارداری به دنیا آمد 1.
خدای سبحان درباره روح‏های عمومی می‏فرماید: ﴿فَاِذا سَوَّیتُهُ ونَفَختُ فیهِ مِن رُوحی) 2 و درباره روح‏های تأییدی می‏فرماید: ﴿اُولئِکَ کَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الایمنَ واَیَّدَهُم بِروحٍ مِنه) 3 و درباره عیسی بن مریم(علیه‌السلام) خصوصاً می‏فرماید: ﴿ومَریَمَ ابنَتَ عِمرنَ الَّتی اَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فیهِ مِن روحِنا) 4 روح عیسای مسیح(علیه‌السلام) افزون بر آنکه همانند همه ارواح دیگر به الله منسوب است، پیوندی خاص با ذات اقدس خداوندی دارد و بر همین اساس، با اینکه سراسر جهان هستی کلمات الهی است، برخی مخلوقات به شکلی خاصّ، کلمة الله شمرده می‏شوند و حضرت مسیح(علیه‌السلام) از این گروه است.
تذکّر: مفاد ﴿فَاَرسَلنا اِلَیها روحَنا) 5 غیر از جریان افاضه روح است، زیرا آن روح مُرْسَل مأموریت داشت هبه کردن خدا را بشارت دهد.
نکته: بشارت در این آیه: ﴿اِنَّ اللهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَم﴾ دو پیام دارد: تو مادر می‏شوی؛ مادر شدنت از راه غیب است و عیسی(علیه‌السلام) فقط فرزند توست.

^ 1 - ـ مجمع البیان، ج6 ـ 5، ص789؛ الدر المنثور، ج5، ص479.
^ 2 - ـ سوره حجر، آیه 29.
^ 3 - ـ سوره مجادله، آیه 22.
^ 4 - ـ سوره تحریم، آیه 12.
^ 5 - ـ سوره مریم، آیه 17.
290
2. لقب و کنیه او: نام او «عیسی»، لقبش مسیح و کنیه وی «ابن مریم» است: ﴿اسمُهُ المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَم﴾.
در این جمله، ﴿اسمُهُ المَسیح﴾، مبتدا و خبر است و «عیسَی» عطف بیان یا بدل است و ابن مریم نیز عطف بیان یا بدل است؛ یعنی او این سه نشانه را داراست: هم «مسیح» (رهبر روحانی و ممسوح بالبرکة) و هم نام او «عیسی» و هم صفت و کنیه او «ابن مریم» است. کلمه «مسیح» لقب است و باید بعد از کلمه «عیسی» ذکر شود؛ امّا چون لقب تشریفی است (مانند صدّیق) مقدّم شده است.
مسیح در لسان عبری به رهبران روحانی گفته می‏شود. «مریم» اسمی سابقه‏دار و «ابن مریم» کنیه‏ای رایج بود و «عیسی» نیز نامی نیست که مانند «یحیی» بی‏پیشینه باشد: ﴿یزَکَریّا اِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلمٍ اسمُهُ یَحیی لَم نَجعَل لَهُ مِن قَبلُ سَمیّا) 1 امّا این مجموعه صفات و اسامی ویژه مسیح(علیه‌السلام) است و چون عیسی نامیده شدن (عَلَم)، به مسیح ملقّب بودن و کنیه «ابن مریم» داشتن، مخصوص اوست، از این‏رو فرمود: ﴿بِکَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَم... ﴾؛ یعنی این مجموعه، نشانه‏اوست 2. تعبیر از این مجموعه به «اسم» همچنین از آن‏روست که اسم، اعم از لَقَب و عَلَم و کنیه است 3.
نکته: آیاتی که درباره بعد از ولادت عیسی(علیه‌السلام) است، به بنی‏اسرائیل یادآوری می‏کنند که عیسی(علیه‌السلام) فرزند مریم است و به دیگر سخن، قرآن کریم عنوان ﴿عیسَی ابنُ مَریَم﴾ را بارها به کار برده است، تا توهّم اهل تثلیث را بزداید که می‏گفتن



^ 1 - ـ سوره مریم، آیه 7.
^ 2 - ـ الکشاف، ج1، ص363.
^ 3 - ـ ر.ک: تفسیر التحریر والتنویر، ج3، ص97.
291
إذ قالت الملائکة یا مریم إنّ الله یبشّرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم وجیهاً فی الدنیا و الاءخرة و من المقرّبین (45)و یکلّم النّاس فی المهد و کهلاً و من الصالحین (46)ال عمران
«کلمه» آن است که نهان و ضمیر را آشکار سازد، به هر وسیله‏ای که باشد 1. الفاظ را نیز از آن جهت «کلمه» می‏گویند که خاطرات غیبی را اظهار می‏کنند و هر چیز دیگری هم که غیب را آشکار کند، کلمه است، زیرا الفاظ برای ارواح معانی وضع شده‏اند 2.
خدای سبحان بشارت مسیح(علیه‌السلام) را به مریم با «کلمه» تعبیر می‏فرماید که در هر فرهنگ و لغتی برای آن، معادل خاصی هست.
این «کلمه»، کلمه تکوینی است نه اعتباری یعنی مرکّب از حروف. کلمه لفظی را از آن جهت کلمه می‏نامند که نشان دهنده مراد گوینده است. بر این اساس، سراسر جهان هستی کلمات الهی‏اند، زیرا همگی آیات و نشانه‏های غیب‏اند
برای «کلمه» معانی فراوانی گفته‏اند 3 ؛ امّا ظاهراً در این آیه حضرت عیسی(علیه‌السلام) مراد است، زیرا در آیات دیگر نیز خدای سبحان عیسی(علیه‌السلام) را کلمه الهی نامیده است: ﴿اِنَّمَا المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَمَ رَسولُ اللهِ وکَلِمَتُه) 4
المسیح: «مسح» دست مالیدن بر چیزی و برطرف کردن اثر از آن است و گاهی در یکی از این دو به کار می‏رود؛ مثلاً می‏گویند «مسحت یدی بالمندیل»؛ با دستمال دستم را پاک کردم. به سکّه نقره‏ای هم که بر اثر دست به دست شدن صاف شده مسیح یعنی ممسوح گویند. «مسح الارض» یعنی مساحتش را به دست آورد و از راهْ پیمودن و سیاحت به مسح تعبیر می‏شود.
در نامیدن حضرت عیسی(علیه‌السلام) به «مسیح» مناسبت‏هایی گفته شده است؛

صفت
فرق بین اسم و وصف هم این است که اسم عبارت از همان ذات است «مع الوصف»، ولی وصف خصوص آن کمال را نشان می‌دهد
(مثلا در آیه فوق) این تسبیح وقتی به اسم تعلق گرفته و اسم هم چند قسمت بود: اسماء لفظی دارند که بر مفاهیم دلالت می‌کنند، مفاهیم ذهنی‌اند که بر حقایق دلالت می‌کنند، حقایق خارجی‌اند که آیات الهی و اسمای الهی‌اند. ما در همه مراحل موظف هستیم به تسبیح، یعنی اسمی که همراه با نقص است کمبودی دارد ذات اقدس الهی را منزه بدانیم از این گونه اسماء و این اسماء را که بخواهیم بر مسمّای الهی تطبیق بکنیم باید از هر نقصی این را تنزیه و تطهیر بکنیم. آن مفاهیمی هم که حاکی از مصداق هستند آنها هم باید منزه باشند، آن مصادیق خارجی هم که در حقیقت آنها اسماء هستند آنها را هم ما تنزیه می‌کنیم.
مطلب دیگر این است که آن حقایق الهی که اسمای حقیقی خدا هستند اینها کل جهان را پر کرده‌اند. در دعای نورانی «کمیل» می‌خوانیم: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء»[3] که تمام حقیقت عالم را اسمای الهی پر کرده‌اند، وقتی ما موظف شدیم اسمای الهی را تنزیه بکنیم تقدیس بکنیم یعنی در عالم هیچ نقصی وجود ندارد این همان پیام آیه سوره مبارک «مُلک» است که ﴿ما تَری‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[4] ساختار عالم را گفتند مثل سلسله ریاضی است، این سلسله ریاضی که از «یک» شروع می‌شود و حدّی برای آن ندارد هر چیزی در جای خودش است. چهار در چهار بودن کامل است نقصی نیست، پنج ‌در پنج بودن نقصی نیست هیچ عددی در مقام خودش نقص نیست هر عددی در جای خودش واقع است جهان این طور است
أَ تَنْعَتُ اللَّهَ تعالی»؟ خدا را وصف می‌کنی؟ عرض کردند بله. فرمود «هَاتِ»؛ بگو ببینم خدا را چگونه وصف می‌کنی؟ گفتم: ﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر﴾ حضرت فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون‏» فلان شخص هم علیم است، فلان شخص هم عظیم است فلان موجود هم علیم است، این که وصف خدا نشد. عرض کرد «فَکَیْفَ تَنْعَتُهُ»؛ پس چگونه خدا را وصف کنم؟ فرمود: «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیه‏»؛ او علم است نه علیم، او علم نامتناهی است؛ چه بگویی علم، چه بگویی «الله»، یکی است «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیه‏» بعد هشام می‌گوید: «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِیدِ».[10] من از محضر حضرت بیرون آمدم عالم‌ترین شاگردان حضرت در معارف توحیدی بودم. شاگردان حضرت یکسان نبودند مطالب حضرت یکسان نبودند دستورات حضرت یکسان نبودند، چه اینکه آیات قرآن کریم هم یکسان نیست.
اگر می‌بینید نقص است یعنی نقص قیاسی است؛ مثلاً عدد چهار نسبت به عدد پنج کم است اما در جای خودش کامل است، ما اگر عدد چهار نداشته باشیم نقص داریم نباید گفت که فلان موجود نسبت به فلان موجود نقص دارد، این نقص سلسله کمال حقیقتی را تأمین می‌کند، این طور نیست که ما موجود ناقص در عالم داشته باشیم هر موجودی در جای خودش کامل است و این نقص نسبی است و باید هم باشد؛ چون اگر ما چهار نداشته باشیم پنج هم نداریم؛ پنج عبارت از چهار بعلاوه یک است اگر ما چهار نداریم پنج هم نخواهیم داشت و اگر پنج نداشته باشیم عدد دیگر هم نخواهیم داشت.
عالم اسمای الهی‌اند برای اینکه این اسماء طبق این دعای نورانی «کمیل»، کل جهان را پر کرده‌اند: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء» اینها اسم‌های چه کسی هستند؟ غیر از ذات اقدس الهی که کسی در عالم نیست که اینها اسم او باشند. اسم یعنی «سمه»، نشانه، آیت، فقط اینها آلات الهی‌اند و لاغیر! هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه در جای خودش است ﴿ما تَری‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾.
ما موظف هستیم اسمای الهی را تسبیح کنیم خود اسمای الهی هم موظف‌اند که مسمّای خود را تسبیح بکنند چه اینکه تسبیح می‌کنند تحمید می‌کنند و بعضی‌ها عالم‌اند به زعم ما، بعضی‌ها فکر می‌کنند که عالم نیستند. اما قرآن کریم در سوره مبارکه «نور» این پرنده‌ها و حیوانات را که می‌فرماید هیچ موجودی نیست که در زمین باشد یا «طائر فی السماء» باشد الا اینکه امتی است مثل شما،[7] یعنی اهل عبادت‌اند، اهل تسبیح‌اند، عالمانه خدا را تسبیح می‌کنند این طور نیست که حالا پرنده به طور غریزی تسبیح‌گوی او باشد این طور نیست اگر آن بزرگوار گفت:
تسبیح‌گوی او نه بنی آد‌ام‌اند و بس ٭٭٭ هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد[8]
پس این اسماء مسمای خود را هم تسبیح می‌کنند آن وقت کل عالم می‌شود «سبّوح و قدّوس». این سبّوح و قدّوس یعنی آن مسبّح از هر عیب است و مقدس از هر نقص. اگر باهم ذکر بشوند «إذا اجتمعا إفترقا» و اما «إذا إفترقا إجتمعا»؛ الآن ذات اقدس الهی مسبَّح است هم از عیب هم از نقص؛ اما وقتی که تقدیس با تسبیح کنار هم ذکر می‌شود مثل اینکه فرشتگان در جریان سجود به ذات اقدس الهی عرض کردند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾[9] آنجا که تسبیح و تقدیس کنار هم است هر کدام معنای خاص خودشان را دارند تسبیح یعنی منزه از عیب، تقدیس یعنی منزه از نقص.
آیه
درحـدیث شـریف از علم عـقـایـد و مـعـارف تعـبیر فرموده است به آیه ، آیت علامت و نشانه است . و نـکـتـه ایـن تـعـبـیـر آن اســت کـه عـلوم عـقـلیـه وحـقـایـق اعـتـقـادیـه اگـرچـنـانـچـه تـحـصــیـل شــود بـرای فـهم خـود آنهـا، وجمیـع مفـاهیم و اصـطلاحات و زرق و برق عبـارات و تـزیـیـن تـرکـیـبـات کـلمـات ، و تـحـویـل دادن بـه عـقـول ضــعـیـفـه بـرای تحصـیل مقامـات دنیویه ، آنرا آیات محکمات نتوان گفت ، بلکه حجب غلیظه و اوهام واهـیـه بـایـد نـام نـهـاد. زیـراکـه انـســان اگـر درکـســب عـلـوم مـقـصــدش وصــول بـه حقتعـالی و تحقق به اسـماء وصـفات و تخلـق به اخلاق الله نباشـد، هر یـک از ادراکـاتش در کـاتی شود برای او وحجابهـای مظلمه ای گرددکه قلبش را تاریـک وچشـم بصـیرتش راکورکند، چهل حدیث ص 188
اگر گفته می‌شود زمین آیت حق است آسمان آیت حق است یا انسان آیت حق است یعنی علامت و نشانه اوست خدا را نشان می‌دهد. نشان دادن در آن مخمّس و پنج ضلعی مشخص شد که گاهی علامت یک امر اعتباری است؛ مثل اینکه یک بَنِر مشکی یا سیاهی یک جا نصب می‌کنند این علامت سوگواری است و عزاست. یک وقت یک پارچه رنگین نصب می‌کنند با یک علامت‌های خاص، اینجا علامت جشن و سرور است؛ اینها علامت‌های اعتباری است که در یک کشور هست در کشور دیگر نیست اینها قراردادی است. لیل و نهار آیت حق‌اند علامت حق‌اند از قبیل این بنرها نیستند.
قسم دوم این است که این آیت بودن برای زمین یا برای آسمان، عَرَض قریب باشد؛ مثل اینکه «الماء حارّ، الماء باردٌ» آب حرارت دارد آب برودت دارد این حرارت و برودت یک امر عارضی برای آب هستند گاهی هستند گاهی نیستند اگر گفته می‌شود «الارض آیة لله، السماء آیة لله»، حمل آیت بر زمین و آسمان از سنخ حمل حرارت و برودت بر آب نیست که عَرَض مفارق باشد.
قسم سوم آن است که گفته می‌شود مثلاً «الأربعة زوجٌ» که حمل عَرَض ذاتی است بر ذات، قابل انفکاک هم نیست. اگر گفته می‌شود ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ «اللیل آیةٌ النهار آیةٌ السماء آیةٌ»، ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾[3] و مانند آن از سنخ «الاربعة زوج» نیست؛ زیرا درست است زوجیت عَرَض ذاتی است و هرگز از اربعه جدا نمی‌شود ولی به هر حال عَرَض است عَرَض در مقام ذات نیست لازم ذات است آیت بودن برای زمین و آسمان از سنخ زوجیت اربعه نیست که عَرَض ذاتی باشد، چون عَرَض در مقام ذات نیست.
ضلع چهارم این مخمّس این است که اگر گفتیم ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ یا «الأرض آیةٌ، السماء آیةٌ»، از سنخ «الانسان ناطق» نیست که ذاتی باب ماهیت باشد؛ زیرا درست است که ناطق ذاتی انسان است اما ذاتی ماهیت اوست نه ذاتی هویت او و ماهیت او تابع هویت اوست اگر هویتی خدا به او ندهد ناطقیتی در کار نیست تا ذات اقدس الهی او را موجود نکند نه حیوانیتی است نه ناطقیتی. پس درست است ذاتی اوست اما ذاتی ماهیت اوست و ذاتی ماهیت بعد از ذاتی هویت است و اگر آیت بودن برای آسمان و زمین از سنخ ذاتی ماهیت باشد یعنی در رتبه هستی نیست.
ضلع پنجم این مخمّس این است که اگر گفته می‌شود «الارض آیةٌ اللیل آیةٌ النهار آیةٌ»؛ نظیر اینکه بگوییم «الوجود موجود»؛ اگر گفتیم «الوجود موجود»، وجود غیر از هستی چیز دیگری که ندارد این عین اوست آن وقت آیت بودن ذاتی تمام اشیاء است نمی‌شود گفت که اشیاء دو قسم‌اند از یک جهت آیت حق‌اند از جهتی دیگر آیت حق نیستند. اگر از جهتی آیت حق نباشند ـ معاذالله ـ معلوم می‌شود از آن جهت مستقل‌اند در حالی که چیزی در عالم نیست که مستقل باشد و خدا را نشان ندهد.
پس صدر و ذیل سراسر عالم می‌شود نشانه خدا. اگر کسی نشانه‌های این چنین را که کل عالم را گرفته و ذاتی هر چیز است و خود شیء هم آیت حق است او را نبیند این می‌شود کور؛ لذا قرآن کریم در سور مکی مثل همین سوره می‌فرماید مگر اینها آسمان را نگاه نمی‌کنند؟ زمین را نگاه نمی‌کنند؟ کوه را نگاه نمی‌کنند؟ شتری که با او زندگی می‌کنند نگاه نمی‌کنند؟
مفهوم بینهایت
این نامحدودی که ما می‌گوییم یک لفظ است، یک؛ مفهوم ذهنی است، دو؛ به حمل اوّلی نامحدود است ولی به حمل شایع محدود است.
مثل اینکه ما می‌گوییم «فرد» این «فاء و راء و دال»، این فرد به حمل اوّلی فرد است «الفرد فردٌ» چون هر چیزی خودش است؛ اما به حمل شایع این کلی است؛ زیرا این فرد قابل صدق بر کثیرین است می‌گوییم زید فرد است عمرو فرد است بکر فرد است خالد فرد است. شخص هم همین طور است شخص به حمل اوّلی شخص است «الشخص شخصٌ»، اما به حمل شایع شخص کلی است. این شخص بر زید حمل می‌شود می‌گوییم «زید شخصٌ، عمرو شخصٌ، بکر شخصٌ». دو گونه حمل داریم: یک نحوه حمل اولی ذاتی است که اتحاد مفهومی است، یک حمل شایع صناعی است که معناها فرق می‌کند، مصداق یکی است؛ لذا این دو تا قضیه نقیض هم نیستند که «الشخص شخصٌ» چون هر چیزی خودش است، «الشخصُ لیس بشخصٍ، الشخصُ کلی» چون قابل صدق بر کثیرین است. نامحدود به حمل اولی نامحدود است ولی به حمل شایع محدود است؛ برای اینکه چندین مفهوم در ذهن ماست یکی از آن مفاهیم مفهوم نامحدود است. اگر نامحدود نامحدود بود که در ذهن جا نمی‌گرفت، این نامحدود به حمل اوّلی نامحدود است یعنی مفهوم نامحدود است، ولی مصداقاً، مصداق نامحدود است؛ نامتناهی این طور است نامحدود این طور است. ما درباره خدا، مکلف به برهان هستیم نه عرفان. ما به برهان و دلیل مکلف هستیم کاملاً می‌توانیم بحث کنیم که خدا نامحدود است و ادله آن را هم بیاوریم. اما معنای عرفان این است که آدم شهود بکند، نامحدود که قابل شهود نیست، بسیط هم هست کجایش را آدم شهود بکند. بعض آن را شهود بکند او که بعض ندارد بسیط است همه را شهود بکند که نامحدود است؛ لذا ما مکلف به عرفان نیستیم معرفت ذات اقدس الهی با علم شهودی محال است و محال؛ اما ما مکلف به دلیل هستیم استدلال هستیم، خدا نامحدود است برهان هم اقامه می‌کنیم برای ما قابل فهم است.
پس ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَی﴾ با این مراحل؛ لفظ، مفهوم، حقیقت خارجی، اینها را باید تسبیح بکنیم تسبیح بکنیم از چه چیزی(از عیب و از نقص)
هر اسم نازلی اسم برتر را تسبیح می‌کند، هر اسم عظیمی اسم اعظم را تسبیح می‌کند. اسم اعظم مسمّای خود را تسبیح می‌کند ما موظف هستیم اسمای الهی را «بالقول المطلق» تنزیه بکنیم.
«سبّوح»؛ حتی از محدود بودن مسبّح است مقدّس است «سبّوح عن الحدّ» است «قدّوس عن التحدید» است ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی﴾.
حفظ مفاهیم
وقتی هم که می‌خواهد تنزّل بکند: ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، به دست سفیران طیّب و طاهر قرآن نازل می‌شود. فرشته‌های طیّب و طاهر معصوم و مصون اینها را می‌آورند. وقتی وارد فرودگاه شد، حرم امن قلب مطهر پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) شد، فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾،[24] تو از علم لدنّی برخوردار هستی، صد درصد آنچه را ما گفتیم، تو گرفتی. این برای این! حالا که گرفتی، خیلی از موارد است که انسان مطلب را خوب می‌فهمد؛ ولی حافظه او ضعیف است، فرمود صد درصد حفظ می‌کنید: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾،[25] این بخش دوم یعنی بخش دوم! انسان اول چیزی را می‌شنود، یاد می‌گیرد، بعد به حافظه می‌سپارد، این حافظه هم باید مثل آن عاقله امین باشد. فرمود عاقله شما صد درصد، چون ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، حافظه‌ات هم صد درصد، ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾. بخش سوم که به جامعه بخواهی منتقل کنی و املاء کنی بنویسند، دستور بدهید، بشنوند، صد درصد لبان مطهّرت معصوم است: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[26] ما دیگر چه می‌خواهیم؟
قسمت2/ جن/ تسنیم
تفسیر فقط با تکیه بر قرآن و روایات
وجود مبارک حضرت امیر فرمود، قرآن «یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض‏»،[15] «یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا».[16] این فرمایش حضرت است در نهج‌البلاغه، بعد خودشان هم تطبیق می‌کردند. از حضرت سؤال می‌کردند که چطور در یک‌جا خدا فرمود: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾،[17] یک‌جا می‌فرماید وقتی می‌میرید فرشته مرگ عزرائیل(سلام الله علیه) جانتان را می‌گیرد: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾.[18] یک‌جا می‌فرماید که فرشتگان زیر مجموعه جان انسان را می‌گیرند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[19] فرمود،[20] افراد که یکسان نیستند، بعضی انبیا هستند، بعضی اولیا هستند، بعضی مرسلین هستند، بعضی ائمه هستند، بعضی مؤمنین خالص‌ هستند، بعضی پایین‌تر هستند، آنجا که به درجه عالیه رسید، خود ذات أقدس الهی جان آنها را می‌گیرد، اینها را می‌گویند امانتی است که رد می‌شود. ببینید خیلی‌ها می‌میرند؛ مثل ما، خیلی‌ها در حال مرگ، زنده‌اند، روحشان را تقدیم می‌کنند. اینکه این شخص حالا به این مقام رسید یا نرسید، نمی‌دانیم؛ ولی ادعای او این است که «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»؛[21] یعنی ما زنده‌ایم. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که نمرد، این روح را تقدیم کرد. بعضی‌ها در حال مرگ، زنده‌اند؛ یعنی امانت را دارند می‌دهند. این کجا و افراد عادی کجا! حضرت فرمود: این ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ﴾ مربوط به یک عده است، ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ مربوط به یک عده است. ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ مربوط به یک عده دیگر است؛ این تطبیق آیه. یا آن قصّه رجم که کسی بعد از شش ماه وضع حمل کرد، خواستند او را رجم کنند، حضرت فرمود نه، مجموع آیات قرآن نشان می‌دهد که اقل حمل شش ماه است، چون آورده بودند زنی را که بعد از شش ماه مادر شد، خواستند ـ معاذالله ـ او را رجم کنند که حضرت فرمود این کار را نکنید، برای اینکه آیات قرآن نشان می‌دهد که مجموع بارداری و شیردادن سی ماه است. فرمود: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾؛[22] یعنی مادر مجموع سی ماه با بچه هست. این سی ماه چیست؟ یعنی دوران بارداری او دوران شیر دادن. بعد در آیه دیگر فرمود دوران شیردادن و شیرخوارگی فرزند دو سال است: ﴿یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ﴾،[23] پس دو سال، یعنی 24 ماه دوران شیرخوارگی است. این 24 ماه را از سی ماه که کم بکنید، می‌شود شش ماه، پس شش ماه می‌شود اقل حمل. چرا این زن را می‌خواهید متّهم بکنید؟[24] این یک نحوه تفسیر قرآن به قرآن است که خود ائمه به ما آموختند و به آن استدلال کردند.
قسمت9/معارج/ تسنیم
تفسیر قرآن به قرآن یک بخش آن روح‌اللّهی بودن، مسیحا بودن، مسیحا نفس بودن، مادرانه فرزند را شیر دادن، پروراندن است که ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾. این یک راه است که همه متشابهات یک روح‌اللّهی‌ هستند که محکمات، مریم اینهاست: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾ سخن از «أب» و امثال آن نیست. یک وقت سنخ همین بحث‌های معمولی است که مطلقات را به مقیدات، عمومات را به خصوصات، ذی‌القرائن را به قرینه، با رعایت شأن نزول آیات تفسیر می‌شود، این یک حدّ میانی است. یک حدّ است که در خود آیات کنار هم قرار می‌گیرد؛ مثل ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، همین را با دو آیه بعد تفسیر فرمود که ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ و امثال آن، حالا تا برسد به موارد دیگر.
قسمت9/ معارج/تسنیم
نتیجه گیری:
قرآن بعنوان منبع ازلی و ابدی تمام علوم شامل تمام مفاهیم و ضروریات بشر می باشد لذا تنها علومی به نتایج مطلوب و نافع به حال انسان و بشریت می رسند که با تکیه به این مفاهیم ترسیم ، تدبر، تفسیر و تاویل شوند
و البته دستیابی به این مفاهیم نیاز به مراجعه به کلام نورانی ائمه اطهار ، راویان احادیث و مفسران راسخون فی العلم و اولی الالباب (به تعبیر خود قرآن) را می طلبد . تا نسبت به همه علوم جدیده و قدیم تعابیر صحیح تشخیص و ارائه داده شود .
این کتاب حرف اول و آخر می‌زند بر همه مکاتب جهان فائق و پیروز است. در سه سوره قرآن بالصراحه تبیین کرد فرمود: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾،[3] ﴿وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾،[4] ﴿وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾[5] برهان دستتان است با قرآن بیندیشید معارف قرآنی را آنچه خدا درباره توحید گفته وحی گفته نبوت گفته امامت گفته معاد گفته برزخ گفته، اینها را خوب فرا بگیرید تا بر هر مکتبی پیروز بشوید؛ پس آن مکتب‌ها را هم باید بشناسید و مکتب خودتان را هم بشناسید و تا بتوانید این را حاکم بر آن قرار بدهید.
بارها به عرض شما رسید دو تا کافر یکی مارکس[6] و یکی اِنْگِلْس[7] از آلمان برخاستند این دو نفر از این منطقه غرب آلمان برخاستند و بساط اقتصاد کمونیستی را پهن کردند و منکر مبدأ و معاد و وحی شدند و این یک میلیارد و ششصد میلیون را در چین کافر کردند. ما با داشتند انبیای الهی وجود مبارک حضرت اهل بیت عصمت و طهارت قرآن نهج البلاغه، داشتن علی بن ابیطالب(علیهم صلوات الله اجمعین) نتوانیم حرف خودمان را به جهان برسانیم، این بدرفتاری ماست. تفسیر تسنیم /سوره غاشیه /