دریافت نسخه PDF مقاله - 689KB
تاریخ نگارش : بیست و هفتم آذر 1400
چالشها ، روشها و الگوی تدوین راهبردی از دیدگاه اسلامی
محمد هادی حاذقی
به دنبال مراحل قبل که از سطوح بنیادی و اصولی آغاز گردید و به سطوح راهبردی این نوع مدیریت رسید اکنون در ذیل مرحله راهبردی به گامهای تدوین و بررسی روشها و مدلهای تدوین که در پیروی از مکاتب مختلف راهبردی غربی انجام گرفته است می پردازیم
هر چه به مراحل جزئی نزدیک می شویم اختلافات ظریفتر و بعضا چندان قابل ملاحظه و معارضه نیست چنانکه بسیاری از چالشها در هر دو دیدگاه مشترک می باشند
کلید واژه : چالشها ، روشها ، تدوین، راهبردی، اسلامی
ناشر : داعا
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدگاه و رویکرد اسلام در تدوین طرحریزی راهبردی:
در جمع بندی مراحل مشترک در تدوین یک طرحریزی راهبردی از مکاتب و دیدگاههای مختلف به فهرست زیر میرسیم :
1. لزوم انتخاب مفاهیم مناسب و استانداردسازی آنها در بین کارشناسان و تصمیم سازان
2. ترسیم مدل مفهومی به معنی ارتباط ترتیبی مفاهیم مورد استفاده در ادبیات تدوین راهبرد
3. ترسیم مدل فرایندی به معنی تبیین ترتیب و تقدم و تاخر فعالیتهای مربوط به جمع آوری اطلاعات محیطی – تحلیل و توصیف و تعیین راهبردها
4. جمع آوری اطلاعات
5. شناخت محیط اعم از مطالعات اکتشافی و تطبیقی که شامل موارد بنیادی ، مبانی و سطوح تخصصی و موضوعی می شود.
6. استفاده از نظریات کارشناسی و نخبگی و یا استفاده از روشهای تجویزی
7. تعیین اهداف – راهبرد و سیاستها از کل به جزء
8. تعیین روند کنترل ، نظارت و رصد اهداف راهبردی از طریق بازخورد اطلاعات
به علاوه آنچه که در سطوح بنیادی(فلسفی) در راستای تفاوتهای مکتب راهبردی اسلام ذکر گردید در این فصل به اختلافات موجود در لایه راهبردی (میانی) می پردازیم
1. در مورد واژه ها معمولا اختلاف از نظر مفهومی وجود ندارد و عمدتا مصادیق آنها مورد چالش می باشد مثلاکلمه هدف از لحاظ مفهوم مورد اختلاف نیست و مصادیق آن در مکاتب دارای اختلافات بسیاری است در مبحث تدوین هدف (فصل قبل) نمونه ای از این اختلافات مشاهده گردید.
2. مدل مفهومی مبتنی بر نقش عوامل و عناصر طرحریزی راهبردی خصوصا محوریت ولایت فقیه ارائه شده است و تفاوت با سایر مکاتب که عمدتا مدیران عامل و صاحبان قدرت و ثروت را محور میدانند تاکید گردیده است این بخش از اختلافات در جدول جمع بندی پیش فرضهای مکاتب مختلف مشاهده می شود (فصل قبل و درپیوست)
3. در مورد ارائه مدل فرایندی اختلاف در مکاتب چندان اصولی به نظر نمی رسد و عمده مکاتب هر چند با ترتیب و توالی مختلف از مراحل مشترکی برخوردار می باشند در این مورد فرایندی در پیوست که حاکی از روندی است که عملا در سطح ملی صورت می گیرد تا یک طرح راهبردی تدوین گردد ارائه شده است تفاوت عمده این مدل فرایندی نیز نقش موثر ولی فقیه در این روند می باشد .
4. جمع آوری اطلاعات در دیدگاه معنوی شامل محیط بسیار گسترده تری است (این محیط شامل رابطه با خود با دیگران با خداوند و باطبیعت است) و فرایند تصمیم گیری شامل مفاهیمی می باشد که در مکاتب مادی گرا اثری از آنها مشاهده نمی شود مثلا نادیده گرفتن تاثیرمفاهیمی چون توکل ، توسل،و تقوی در سطوح مختلف تصمیم گیری است مثال دیگر نقش الهام ، اشراق و شهود در مراحل تفکر و نهایتا نوآوریها و خلاقیتها است. در مدل ارائه شده در پیوست ارتباط مفاهیم مختلف معنوی گرای اسلام در فرایند کسب اطلاعات و تصمیم گیری نهائی که به دور از هوی و هوس و متکی بر ارزشهای عقلی و نقلی باشد آمده است .
5. در مورد شناخت محیط چه تحت عناوین محیط داخل و خارج ، چه محیط دور و نزدیک و چه محیط ملی و بین المللی و فردی و اجتماعی بایستی دارای ابعاد مادی و معنوی باشد دین مبین اسلام گستره شناخت محیط را بسیار وسیع و شامل عوالم مختلف می داند . که البته دستیابی بدان مستلزم سیر طرائق ویژه خود است در این ارتباط عامل آینده نگری و یا به تعبیر بعضی دیگر آینده پژوهی یکی از مهمترین عوامل کسب اطلاعات و شناخت به شمار میرود که این مقوله نیز از مواردی است که تعبیر آن در مکتب اسلام با تعاریف و اصولی که دیدگاه غرب دارد متفاوت است در اسلام آینده غیب است و در واقع دارای مفهوم آینده سازی است و زمان در گستره های حال و گذشته و آینده از این لحاظ برای کسانی که خداوند به آنها اذن می دهد تفاوتی ندارد اما اصول آینده نگری را در فصل قبل مشاهده نمودید که دارای تفاوتهائی است
6. استفاده از نظریات کارشناسی در سطوح تخصصی و فنی بخش جدا ناشدنی از مراحل کسب اطلاعت و شناخت محیط می باشد که معمولا در سطوح علوم تجربی مورد اختلاف نیست اما بعضا در مورد علوم ادیان و ماورالطبیعه در مکاتب مختلف مورد بحث است.
7. چنانکه ذکر گردید مفاهیم اساسی هدف و راهبرد کمتر مورد اختلاف است اما در دین اسلام آنچه باعث شده برتری هدف گرائی و سیاست گذاری مورد تاکید قرار گیرد توجه به ابعاد معنوی اهداف و هم گستره عمیق و پایدار هدفهائی است که پیروان خود را به سوی آن می خواند . برای مثال زندگی جاوید و گستره اسفل السافلین تا اعلی علیین برای وجود انسان واژه هائی است که در قرآن بدین منظور به آنها اشاره شده است
8. در مورد مرحله نظارت و کنترل علاوه بر اهمیتی که در همه مکاتب به آنها اشاره شده است که بعضا دستخوش عدم نتیجه دهی نیز می باشد اسلام خود شخص و نگهبانان معنوی و غیبی و خداوند بارک را نیز پیوسته ناظر بر کلیه مراحل زندگی انسان میداند و معرفی می نماید و از طرفی ثواب و عقاب را تعیین نموده است تا انسان هم در این دنیا و هم در آخرت مسئول عملکرد خویش باشد
اگر چه کلمه ولایت فقیه -که یک اصطلاح فقهى است در قرآن به کار نرفته است؛ ولى مفهوم و معناى آن، از مجموعه آیات قرآن کریم، به روشنى به دست مى آید. مرورى بر آیات کلام الله مجید نشان مى دهد که لااقل حدود ۲۰۰ آیه شریفه از قرآن کریم -مستقیم و غیرمستقیم خطوط کلى حکومت و ولایت در جامعه را نشان مى دهد. نتیجه اى که از بررسى و دقت در این آیات به دست مى آید، این است که: مسلمانان، تنها باید از انسان هاى دانشمند و عالم به احکام دین -که علاوه بر همه توانایى ها و شرایط عقلى و عرفى حکومت، داراى حد نصاب تقوا و عدالت هم باشند پیروى و اطاعت کنند.
اگر چه کلمه ولایت فقیه -که یک اصطلاح فقهى است در قرآن به کار نرفته است؛ ولى مفهوم و معناى آن، از مجموعه آیات قرآن کریم، به روشنى به دست مى آید. مرورى بر آیات کلام الله مجید نشان مى دهد که لااقل حدود 200 آیه شریفه از قرآن کریم -مستقیم و غیرمستقیم خطوط کلى حکومت و ولایت در جامعه را نشان مى دهد. نتیجه اى که از بررسى و دقت در این آیات به دست مى آید، این است که: مسلمانان، تنها باید از انسان هاى دانشمند و عالم به احکام دین -که علاوه بر همه توانایى ها و شرایط عقلى و عرفى حکومت، داراى حد نصاب تقوا و عدالت هم باشند پیروى و اطاعت کنند. بنابراین از نظر اسلام فاقد چنین شرایط و ویژگى هایى حق حاکمیت و صلاحیت قرار گرفتن در منصب حکومت را ندارد و این همان روح و محتواى اساسى «ولایت فقیه» است.جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک: ذوعلم، على، نگاهى به مبانى قرآنى ولایت فقیه.
توضیح بیشتر :
بر اساس تصریح بسیاری از فقهاى بزرگ شیعه، اصل ولایت فقیه، مورد اتفاق یا حداقل از نظرات مشهور بین فقیهان شیعه است. مرحوم نراقى از علماى قرن (1245ه) مى نویسد: «ولایت فقیه فى الجمله بین شیعیان اجماعى است و هیچ یک از فقها فى الجمله در ولایت فقیه اشکال نکرده است».نراقى، احمد، عوائد الایام، ص 186. ابن ادریس از فقهاى قرن ششم هجرى مى نویسد: «ائمه همه اختیارات خود را به فقهاى شیعه واگذار کرده اند».ابن ادریس، سرائر، ج 2، ص 25. صاحب جواهر (متوفاى 1266 ه) مى فرماید: «کسى که در ولایت فقیه وسوسه کند، طعم فقه را نچشیده است و معنا و رمز کلمات معصومین(ع) را نفهمیده است».جواهر الکلام، ج 2، ص 398. امام خمینى(ره) نیز در این زمینه مى فرماید: «موضوع ولایت فقیه، چیز تازه اى نیست که ما آورده باشیم؛ بلکه این مسأله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتى بود... همه علما تبعیت کردند... مرحوم کاشف الغطاء بسیارى از این مطالب را فرموده اند... مرحوم نراقى همه شئون رسول الله را براى فقها ثابت مى دانند. آقاى نائینى نیز مى فرمایند: این مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده مى شود... این مسأله تازگى ندارد...».امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، صص 113 - 112. بنابراین عمده اختلاف ها، در حدود و ثغور آن و اختیارات ولى فقیه و چگونگى اثبات آن مى باشد. و از نظر عملی نیز بسیاری از فقهای بزرگ در صورت وجود شرایط لازم به این اصل عمل کرده اند: پیشینه عملى ولایت فقیه را مى توان در موارد بسیار زیادى -حتى در عصر پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) اثبات کرد؛ زیرا مسلمانان از همان صدر اسلام، با دو مسأله اساسى روبه رو بوده اند:
1. غیبت پیامبر(ص) و حضور نداشتن ایشان در بسیارى از شهرها؛ 2. نیاز مبرم مسلمانان به احکام و دستورهاى سیاسى و فردى. بنابراین پیامبر گرامى(ص) به افرادى نیاز داشت تا در غیبت ایشان، احکام را براى مردم تبیین و جامعه اسلامى را اداره کنند. این مسأله در دوران امامان معصوم(ع) نیز وجود داشت. لذا علاوه بر اینکه در سیره نظرى آن بزرگواران مشاهده مى کنیم که با الهام از قرآن، به حلّ این مسأله پرداخته اند؛ در سیره عملى خود نیز -در مواردى که نیاز بوده با تکیه بر شرایط مهم رهبرى (قدرت و توانمندى، امانت دارى، علم و آگاهى به احکام و دستورات الهى و...) اقدام به تعیین افراد واجد شرایط مى کردند؛ مانند: حذیفه بن یمان به عنوان ولى فقیه اول مدائن، سلمان فارسى به عنوان ولى فقیه دوم مدائن، عمار بن یاسر به عنوان ولى فقیه کوفه، مالک اشتر به عنوان حاکم و ولى فقیه مصر. در زمان غیبت هم فقهاى بزرگوار اسلام، با تکیه بر آیات و روایات و ادله عقلى -که فقیه واجد شرایط را در غیبت معصوم(ع) براى اداره و رهبرى جامعه اسلامى منصوب نموده اند همواره در صدد تشکیل حکومت اسلامى و اجراى احکام و تعالیم آن در جامعه و تحقق آرمان هاى آن بوده اند. البته زمانى که زمینه ها و شرایط دست یابى بدین مهم به طور کامل فراهم نبود، آنان به مرتبه اى مناسب با اقتضاى شرایط محیطى بسنده کرده و در پى تحقق زمینه لازم براى تشکیل حکومت اسلامى بوده اند.
اینک به طور مختصر به تجلّى اعمال ولایت فقیه در حد مقدور از سوى برخى از مشهورترین فقها مى پردازیم:
1. شیخ مفید در ابتداى غیبت کبرى به عنوان ولى فقیه آن زمان مطرح بود. 2. سید رضى و سید مرتضى یکى پس از دیگرى، به مدت 33 سال امارت حاجیان و نقابت سادات (اهل بیت) و منصب قاضى القضاتى را در زمان القادر بالله و بهاء الدوله دیلمى بر عهده داشتند. 3. خواجه نصیر الدین طوسى با ورود به دربار هلاکوخان، زمینه ساز خدمات ارزنده اى به دین و تشیع شد. 4. سید بن طاووس در زمان خود طبق مقتضیات زمان، در مسائل سیاسى دخالت مى کرد و در صورت نیاز و امکان، تصدّى بعضى از آنها را بر عهده مى گرفت. 5. محقق کرکى با نزدیک شدن به دربار پادشاهان صفوى، نقطه عطفى در عملى ساختن نظریه «ولایت فقیه» به وجود آورد؛ تا جایى که شاه طهماسب ضمن اذعان به ولایت محقق کرکى به عنوان نایب امام زمان، ریاست عالى مملکتى را به او تقدیم کرد و محقق از این راه گام هاى ارزنده اى در بسط و اجراى احکام عالى اسلام، در سطح کشور برداشت.موسوى بهبهانى، على، حکیم استرآباد، میرداماد، ص 11 - 10. 6. علامه مجلسى، منصب شیخ الاسلامى را پذیرفت و از این راه خدمات شایانى به اسلام کرد. وى از نفوذ صوفیه کاست و تشیع را ترویج داده، دربار را بدان سو کشاند. 7. شیخ بهائى با تکیه بر ولایت فقیه، سمت شیخ الاسلامى شاه عباس را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصومین(ع) تربیت و فقه جعفرى را اجرا کند. 8. شیخ جعفر کاشف الغطاء ولایت بر جامعه را حق خود مى دانست و بر این اساس، مقام فرماندهى جنگ (ایران و روس) را در اختیار فتحعلى شاه قرار داد.کشف الغطاء، ج 2، ص 394.
9. مولا احمد نراقى، ولایت فقیه را در همه زمینه هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و... مبسوطالید مى دانست و حاکمیّتى غیر از حاکمیت فقیه در جامعه را به رسمیت نمى شناخت. وى ضمن برقرارى رابطه نزدیک با فتحعلى شاه، سعى مى کرد از او یک سلطان عادل بسازد؛ ولى هیچ گاه ولایت بالاستقلال وى را به رسمیّت نشناخت. 10. شیخ فضل الله نورى -که «ولایت در زعامت سیاسى» را از آن فقیهان آل محمد(ص) مى دانست همواره در مسائل سیاسى پیشگام بود. وى توانست حاکمیت احکام اسلامى را بر نظام حقوقى و سیاسى مملکت از طریق نظارت شرعى فقیهان تثبیت کند. 11. آیت الله بروجردى با تکیه بر ولایت فقیه -تا آنجا که شرایط محیطى اجازه داد در مسائل سیاسى و اجتماعى مداخله کرده، جلوى بسیارى از انحرافات رژیم پهلوى را گرفت. نتیجه: از بررسى پیشینه تاریخى «ولایت فقیه» چند انگاره مشخص مى شود: یکم. اصل ولایت فقیه نه تنها به زمان غیبت کبرا؛ بلکه به نزول وحى و زمان صدر اسلام و عصر حضور ائمه اطهار(ع) باز مى گردد. بنابراین مسأله یاد شده، از لحاظ نظرى و عملى، بسیار متقدم بر زمان وقوع انقلاب اسلامى است و در زمان ما در عرصه عمل، عینیت و تجلّى و جایگاه مناسب خویش را به دست آورده است. دوّم. هر یک از صاحب نظران، بر اثر مهیا نبودن زمینه کامل، به عملى شدن ناقص ولایت فقیه بسنده مى کردند. راز نزدیک شدن علماى تراز اول شیعه به دربار برخى از سلاطین را مى توان در راستاى امید به تجلى عملى ولایت فقیه -هر چند در عرصه اى محدود ارزیابى کرد. سوّم. آنچه امروزه به صورت یک نظریه، از سوى حضرت امام(ره) و بسیارى از فقهاى بزرگوار ارائه شده و مبناى نظام جمهورى اسلامى قرار گرفته است؛ تطورات و ادوار مختلفى داشته است. این اندیشه در خط سیر تاریخى - تدریجى خود، مراحل تکوین و تکامل را پیموده است تا اینکه در قرون اخیر -به ویژه از قرن سیزدهم به بعد صورت توسعه یافته آن، به عنوان یک نظریه سیاسى کامل آشکار شده است.
براى آشنایى با پیشینه نظریه ولایت فقیه از سه دیدگاه مى توان به آن نگاه کرد:
دیدگاه منابع فقه
سابقه نظریه ولایت فقیه در منابع فقهى به قرن چهارم هجرى مى رسد. شیخ مفید(ره) (333 یا 338 - 413 ه) در کتاب مقنعه (ص 812810) به تصریح مسأله ولایت فقیه را مطرح مى سازد. او ولایت فقیه را نشأت گرفته از ولایت امامان معصوم(ع) و به نصب آنان مى داند. فقهاى پس از او نیز مانند: شیخ ابوالصلاح حلبى (م:447ه) ر.ک: الکافى فى الفقه، ص 422؛ ابن ادریس حلى (م:598ه) ر.ک: السرائر، ص 537 محقق حلى (م: 676ه) ر.ک: شهید ثانى، مالک الافهام، ج 1، ص 53 (در شرح عبارت محقق حلى) محقق کرکى (م: 940 ه) ر.ک: محقق کرکى، رسائل المحقق الثانى، ج 1، ص 142. مقدس اردبیلى (م: 990 ه) ر.ک: مجمع الفوائد و البرهان، ج 4، ص 205. و تقریباً همه فقهاى نام دار شیعه پس از قرن دهم این مسأله را در کتاب فقهى خود مطرح کرده اند. که در این زمینه مى تواند به کتاب ولایت و دیانت استاد هادوى تهرانى (ص 66 - 94) رجوع کنید.
دیدگاه منابع نقلى دین (قرآن و سنت)
از این دیدگاه پیشینه طرح مسأله ولایت فقیه به زمان صدر اسلام یعنى سخنان پیامبر اکرم(ص) باز مى گردد. آن براى نمونه: حضرت فرمود: (اللهم ارحم خلفائى قیل یا رسول الله من خلفائک قال الذین یأتون من بعدى یروون عنى حدیثى و سنتى )؛ خداوند خلفاى مرا رحمت کند عرض شد اى رسول خدا خلفاى شما چه کسانى هستند، فرمود: آنها که بعد از من مى آیند و حدیث و سنت مرا نقل مى کنند (شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، باب النوادر، حدیث 5919، ج 4، ص 420، تحقیق على اکبر غفارى) حضرت على(ع) نیز فرمود: العلماء حکام على الناس (آمدى، غررالحکم و درر الحکم، حدیث 506) سخنان امام صادق(ع) در مقبوله عمربن حنظله (کلینى، الاصول من الکافى، کتاب فضل العلم، باب اختلاف الحدیث، حدیث 10، ج 1، ص 67)
و دیگر امامان نیز مستند نقلى ولایت فقیه است و هر چه به زمان ائمه متأخر(ع) نزدیک تر مى شوید این مسأله شدیدتر و جدى تر مطرح مى شود تا این که در زمان امام زمان(عج) با تصریح هر چه تمام تر در نامه معروف خود چنین مى نویسد که :(و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجة الله علیهم )(شیخ صدوق، کمال الدین، باب 45، حدیث 4، ج 2، ص 484، وسائل الشیعه، ابواب صفات القاضى، باب 11، حدیث 9)
دیدگاه کلامى
دلیل کلامى ولایت فقیه به گونه اى است که ولایت را نه تنها براى فقیه به معناى اصطلاحى آن ثابت مى کند بلکه قبل از آن ولایت را براى معصومین(ع) و حتى قبل از آن براى انبیاء به اثبات مى رساند. گذشته از این که سنت خلافت در پیامبران نیز بوده است. چه خلافت در حال حیات مانند خلافت هارون از حضرت موسى(ع) (هارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی )(اعراف، آیه 142)و چه خلافت پس از مرگ مانند خلافت آل ابراهیم از او (فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً)(نساء، آیه 54).
البته این گونه خلافت ها به نام ولایت فقیه شناخته نمى شود ولى نکته و ملاک ولایت فقیه در آن موجود است. در زمان حکومت حضرت على(ع) نیز افرادى چون مالک اشتر که هم دانش کافى از دین و هم توانایى لازم براى اجرا را داشت به ولایت منصوب شدند که از آن به نائب خاص تعبیر مى شود مانند نواب خاص امام زمان(عج) در زمان غیبت صغرى. نتیجه آن که: پیشینه نظریه ولایت فقیه از دو ناحیه به قبل از زمان غیبت مى رسد:
1- از ناحیه دلیل و مدرک ولایت فقیه که ولایت فقیه را به معناى اصطلاحى آن ثابت مى کند. 2- از ناحیه ملاک ولایت فقیه که نه تنها در زمان امامان معصوم(ع) و پیامبر(ص) بوده بلکه قبل از آن درباره همه پیامبران و جانشینان آنان نیز صادق بوده است.
براى آگاهى بیشتر ر.ک: پیشینه تاریخى ولایت فقیه احمد جهان بزرگى، پژوهشگاه اندیشه اسلامى.
توجه به این نکته لازم است که گاه گمان می شوند که تنها مدرک اسلامی بودن یک مسائله مطرح شدن آن به صورت صریح در قرآن کریم است و هر آنچه با قطع نظر از این که عقل و سنت نیز هر یک دلیل و مدرک معتبری در کنار قرآن است و اسلام را می توان و بلکه باید از مجموع هر سه منبع (قرآن , سنت و عقل )شناخت به توضیح این مسائله می پردازیم که قرآن کریم که روشن گر راه هدایت است برخی از امور را خود به طور مستقیم و بدون واسطه بیان کرده است مانند کلیات بسیاری از احکام و برخی از امور را به طور غیر مستقیم و با واسطه پیامبران بیان کرده است ولی خودش به این واسطه تصریح کرده است . قرآن کریم تبیین هدایت خود را بر عهده پیامبر می گذارد (و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم ; و این قرآن را به سوی تو فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی ), (نحل , آیه 44) و نیز فرمود (ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا; آنچه را رسول خدا برای شما آورد بگیرید و آنچه را نهی کرد خودداری کنید), (حشر, آیه 7).
از این آیات به دست می آید که خداوند متعال فرامین رسول خود را نازل منزل و قائم مقام خود کرده است پس هر چه را پیامبر خداگفت می توان با استناد به این آیات سخن غیر مستقیم قرآن دانست درست مانند این که مالک خانه از دو طریق می تواند کلید همه اتاقهای خانه را به شخصی بدهد یکی این که مستقیما همه کلیدها را به او بدهد و دیگر این که کلید یک اتاق را بدهد و کلید اتاقهای دیگر را در آن اتاق بگذارد و محل آن را نیز به آن شخص بگوید در هر دو طریق می توان گفت آن شخص کلید همه اتاقها را از مالک خانه گرفته است . بااین سخن می توان عمل به همه روایات معصومین (ع ) را عمل به قرآن و سخن آنان را سخن قرآن دانست پس ادله روایی مسائله ولایت مطلقه فقیه که در همه کتب مربوط به ولایت فقیه آمده است بیگانه از استناد به قرآن نیست
مبانی و مسائل مدیریت راهبردی از منظر اسلام
در آخرین فصل الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی با تجمیع نتایج حاصل از اهداف فوق، یعنی شناخت ارزشها و نقش آنها، مقایسه و ارزیابی نقش ارزشها، ارائه میگردد.
در تمام مراحل فوق و کلیه استنتاجی که از اکتشاف و مطالعه نظریات و مکاتب حاصل گردیده است، عناصر و مؤلفههای مورد اتکا در تجزیه و تحلیل، استدلال و استنباط عبارتند از تفسیر کلام وحی (عمدتاً تفسیر المیزان علامه طباطبایی)، احادیث و روایات (عمدتاً کتب اربعه شیعه و سایر کتب معتبر روایی)، سخنان علما و فقهای طراز اول (عمدتاً آیتالله حسنزاده آملی، آیتالله جوادی آملی، آیتالله مصباح یزدی و آثار شهید مطهری)در این فصل با توجه به تبیین مبانی و مسائل مربوط به مدیریت راهبردی از دیدگاه اندیشمندان غربی که در فصلهای پیش یررسی و تبیین شد، به تجزیه وتحلیل موضوعات ذکر شده، از دیدگاه اسلامی پرداخته میشود.
در ابتدا دربخش مبانی شامل مفهومشناسی، معرفتشناسی و هستیشناسی تبیین میگردد که در قسمت سوم تفکیک مفاهیم خداگرایی، حقیقتگرایی و هدفگرایی قابل توجه است. در سایر بخشها مباحث مربوط به انسانشناسی و جامعهشناسی و مدیریت راهبردی بررسی میشود.
چنانکه در فصل دوم مشاهده گردید، مکاتب غربی در مجموعه مکاتب نویته نیز ارزشها را در همین سطحبندی ارائه دادهاند که بدین منظور مکاتب با تقسیمبندی زیر مورد مقایسه قرار گرفت:
معرفتشناسی: ساینتیسم و رشنالیسم
هستیشناسی: ماتریالیسم / اگزیستانسیالیسم – سفسطیسم / پلورالیسم / پراگماتیسم- نهیلیسم
انسانشناسی: امانیسم
جامعهشناسی: لیبرالیسم / سوسیالیسم
در دیدگاه مکتب اسلام نیز در مقابل هر یک از مکاتب فوق ارزشهای اسنادی و معیارها و ملاکهای مورد اعتقاد، بیان میگردد مثلاً: در معرفتشناسی تعاریف و ویژگیهای علم / عقل و وحی، در هستیشناسی مبانی خداگرایی / حقگرایی/ آخرتگرایی، در انسانشناسی (خلیفه اللهی) و در جامعهشناسی اصالت فرد و جامعه از جمله این ارزشها به شمار می روند.
برای جمعبندی، ارزشهای شناخته شده در سطوح زیر دستهبندی میشود که در پیوست، مصادیق نمونهای از ارزشها در این سطحبندی ارائه گردیده است.
ارزشهای بنیادی
ارزشهای اصولی
ارزشهای راهبردی
ارزشهای میانی
ارزشهای فیزیولوژیکی (طبیعی).
تعاریف اجمالی این سطوح عبارت است از:
ارزشهای بنیادی اصولی راهبردی / (تدوین) میانی / (برنامهریزی) فیزیولوژیکی
معرفتشناسی توحید هدف معماری خوراک
هستیشناسی نبوت سیاست تجزیه و تحلیل و ترکیب پوشاک
انسانشناسی معاد راهبرد تقسیم کار سلامت
جامعهشناسی عدل محیط زمانبندی آموزش / خودشکوفایی
امامت برآورد منابع زیباییطلبی
جدول 6-1: سطحبندی ارزشهای بنیادی
6-6- مدیریت از منظر اسلام
6-6-1- ماهیت مدیریت
برای شناخت مفهوم مدیریت در اسلام بایستی نخست خدا را شناخت، آنگاه در مرتبه دوم پیامبر را بشناسیم، در مرتبه سوم امام را بشناسیم و همین راه را تا شناخت نقش ولایت فقیه و مدیران بر حق در جامعه ادامه دهیم.
همانطور که در دعای ماثوره میخوانیم:
َ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ، لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلِلْتُ عَنْ دِینِی.
حضرت آیتالله امینی میگوید:
باید این راه را طی کرد تا بتوان به مقام والای ولایت خدایی پی برد. یعنی نخست باید خدا را شناخت؛ قدرت اراده، علم، کرم و صفات جلال و جمال و کمال خدا را شناخت و تمام صفات ذاتی و رحمت و عظمت وجود و جبروت خدا را شناخت، سپس مظهری برای این صفات حساب کرد که آن عبارت از ولی مطلق یعنی پیامبر اعظم ماست که افضل بشر و بزرگ پیامبران است و خود عقل اول است که دفتر آفرینش بهنام او باز شده و خود آیینه تمام جمال و جلال و مرآت قدسینمای پروردگار جهان است.
در قرآن شریف آمده است «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ...» (بقره 189). مردی از امام علی علیهالسلام مقصود از این آیه را سؤال کرد، امام فرمود: نحن البیوت.
حضرت امام باقر به مردی به نام ابو حمزه فرمودند: یَا أَبَا حَمْزَةَ یَخْرُجُ أَحَدُکُمْ فَرَاسِخَ فَیَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِیلًا وَ أَنْتَ بِطُرُق السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْکَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِکَ دَلِیل.
اگر کسی از شما مسافرتی زمینی برود راهنمایی طلب میکند و شما به راههای آسمان نادانترید تا به راههای زمینی پس برای این سفر نیز راهنما بطلبید.
یَأَیها الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یحُْیِیکُمْ وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّه حَُولُ بَینَْ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تحُْشَرُونَ (انفال 24).
اى کسانى کهایمان آوردهاید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را بهسوى چیزى مىخواند که شما را حیات مىبخشد! و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل مىشود و همه شما (در قیامت) نزد او گردآورى مىشوید! (انفال 24)
خُذُوا مِنِّی مَنَاسِکَکُمْ . از رفتار و کردار من پیروی کنید.
صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی . چنانکه من نماز میخوانم نماز بهجا آورید.
در توصیف ماهیت امامت امام رضا علیهالسلام فرمودهاند: امام موقعیتش در عالم موقعیت خورشید است. خورشید همه جا را با نور خودش پر کرده اما آیا انسانها میتوانند دست به خورشید برسانند یا با چشمان خود به قرص خورشید نگاه کنند و در ادامه فرمودند: امام ابر بارانریز و باران پرریزش است که انسانها را زنده میکند و حرکت داده و به اوج میرساند. تمام کمالات از جانب خدا یکجا به امام اعطا شده است و او دست نیاز و اکتساب بهسوی کسی دراز نمیکند.
6-6-2- سلسله مراتب مدیریت
یکی از ویژگیهای مکتب حیاتبخش اسلام این است که در کلیه سطوح دستورات و قواعد خویش، انسجام و یکپارچگی را ارائه میدهد؛ بهطوری که ارتباط شایسته کلیه قوانین با اصول اعتقادات روشن و مبرهن است. از آن جمله، مفهوم و ماهیت مدیریت است که از اصل توحید، نبوت و امامت سرچشمه میگیرد و تا جزئیترین احکام زندگی را شامل میگردد.
علامه امینی میگوید: حجت عامه مطلقه بلاقید و غیرمحدود به زمان و مکان در قرآن کریم در اول مرتبه زیبنده مقام مقدس حضرت احدیت است و بس؛ یعنی خدای تعالی اولی به نفس جمیع مخلوقات است و قیم امر جمیع مخلوقات و تمامی موجودات بندگان او هستند و همه بر او تسبیح میگویند و تقدیس میکنند. هر کس به زبان خودش لااله الا الله میگوید.
این ولایت مطلقه در قرآن کریم به تعبیرات گوناگون آمده است. در مرتبه دوم خاص آن انسان کاملی است که جهان در پرتو وجود او آفریده شده و هم او علت غاییه تمامی مخلوقات است. هر ذرهای که در عالم کون و امکان و در آسمانها و زمین آفریده شده همه رشحات وجود اقدس همان انسان کامل است.
آن موجودی که علت آفرینش تمامی بشر است، آن وجودی که علت خلقت افلاک است، آن وجودی که علت آفرینش افلاک است، آن وجودی که آسمانها و زمین در پرتو وجود او خلق گردیده است. آن وجودی که آفریدگار جهان درباره او فرموده است: لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ و خطاب به او فرموده است: خلقتک لاجلی و خلقت الخلق لک. آن وجود مقدسی که فرشتگان پس از آفرینش او را شناختهاند و شناختن او در عالم علوی مقرون به شناختن آفریدگار بزرگ است که هنگامیکه فرشتگان خلق شدند نخست خدا را شناختند، سپس همین وجود مقدس را شناختهاند، آن وجود مقدسی که آدم ابوالبشر هنگامیکه چشم خود را باز کرده، اول چیزی که مشاهده نموده نور همان مقدس بوده است. این وجود مقدس در مرتبه دوم اولی به نفس تمام مخلوقات است و ولایت او ولایت خداست. ولایت او به همه کس واجب است، دوستی او به همه واجب است، دوستی او مقرون به دوستی خداست، طاعت او طاعت خداست، بیعت او بیعت خداست، شناختن او شناختن خداست.
ابراهیم خلیل پس از طی مراحل نبوت و رسالت به مرحله شایستگی منصب امامت رسید و خدا به وی فرمود «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» از این حدیث استفاده میشود که مرتبه امامت از مرتبه نبوت مطلقه بالاتر است. البته مرتبه نبوت ختمیه محمدیه(ص) حائز هر دو مقام نبوت و امامت بوده و در درجه اعلای هر دو مقام است. از این رو پیامبر اکرم از لحاظ مقام نبوت تبلیغ احکام و ارائه طریق میکند و از لحاظ مقام امامت تربیت روح انسان و ایصال به مطلوب مینماید (ضیاء آبادی، 1380، 49).
یَا أَیها الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا (نساء 59).
اى کـسـانـى کـه ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را، و هرگاه در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است (نساء 59).
ولایت فقیه
بحث ولایت فقیه یک بحثی است که هم اجتماعی و هم اعتقادی است؛ چون جنبه ولایت یا سرپرستی یک مسئله ایست که جامعه از آن ناگزیر است. یعنی اولین قسمت بحث این است که کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد آیا اصل ولایت را قبول ندارد؟ یا یک ولایتی را میپذیرد اما این را برای فقیه نمیپذیرد؟ پس بحث اول در این است که آیا ولایت امری اجتنابپذیر است یا نه؟ معنی ولایت یعنی اینکه اداره امور یک جامعه به یک سلسله طولی مربوط بشود، به قسمیکه مجموع این ولایتها به یک ولایت منتهی شود و از آن ولایت نظم جامعه روبهراه شود. وقتی میگوییم ولایتهای طولی نظرمان بازگشت کثرت به وحدت است در امر ولایت یعنی وقتی به شعب ولایت نظر میکنید کثرت را مشاهده میکنید، وقتی ریشه و اساس و مرکز کثرت را پیدا میکنید به یک ولایت میرسید؛ یعنی ولایت در حالی که متعدد است واحد است و در حالی که واحد است متعدد است. یعنی طولیت معجزهای که میکند این است که واحد را کثیر و کثیر را واحد میکند. وقتی نگاه به شعب میکنی، میگویی کثیر و متعدد است. وقتی نگاه به اصل میکنی میگویی که این واحد است و این نظم جهانی درست چکیده رابطه کثرت و وحدت است. به این ترتیب وقتی وحدت بر کثرت حاکم شد نظم بهوجود میآید، هماهنگی بهوجود میآید و نتیجهاش این میشود که خودکامگی تعدد مراکز قدرت، تفرقه، تشتت و درگیریها حل بشود (حائری، 1362، 2).
خود انسان در عین حال که واحد است متکثر است، شما با اینکه یک شخصیت هستید و قرآن میگوید «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ» (احزاب 4). خدا برای انسان دو قلب، دو شخصیت و دو مرکز تصمیمگیری در وجود او و در جوف و نهاد او قرار نداده. آن وقت در عین حال شما قوایی متعدد دارید، اما این قوای متعدد چون تحت حکومت واحدند، تحت ولایت واحدند، نظم را در شما ایجاد میکند. دست شما به این دلیل با پایتان همکاری میکند که دست شما نمیتواند مستقلا تصمیم بگیرد. همان تصمیم گیرنده دست، تصمیمگیرنده پا، چشم، گوش، زبان و همه چیز شماست. پس شما 5 انگشت دارید، اما به این دلیل این پنج انگشت با هم همکاری میکنند که مرکز تصمیمگیری در آنها یکی است. یعنی در وجود انسان ولایتی است برای قسمت آگاه بر ناآگاه قلب تو که میفهمد، میسنجد، آزاد است، آگاه است، حکومت دارد بر دست تو که قدرت است. اما آگاه نیست چه میفهمد؟ دست چه تشخیص میدهد؟ انگشتها چه شناختی دارند؟ آنها اگر احساس و ادراکی دارند یک احساس خام است. این احساس خامتان را به مرکز تصمیمگیری میدهند و او برایشان تفسیر میکند. من وقتی دستم را روی این میز میگذارم، میز برای من وضع جدیدی را نشان میدهد و دست من به مرکز تصمیمگیری و فهم من یک جریان را نشان میدهد. آنکه دست میفهمد خام است، یک اطلاع نپخته است، فقط یک تجربه است، اما این را در طبق اخلاص میگذارد و رد میکند به مرکز شعور من و آن تفسیر میکند که درجه حرارت میز از تو کمتر است و این احساس ناشی از آن است یا این میز نرم است که تو این احساس را میکنی یا این ضربه که میزنی و این صدا را میکند، این چوب است، گوش من آن را میشنود و فهم آن را تفسیر میکند؛ یعنی قلب انسان ولایت فقیهی دارد بر اعضای دیگر به قسمیکه اعضا اطلاعاتی به این ولایت میدهند؛ درکشان، فهمشان و اطلاعاتشان را در اختیار او میگذارد، او تفسیرش میکند. چشم من اطلاعاتم را میدهد به مرکز تصمیمگیری، گوش من تمام حواس من، مجموعش آنجا تنظیم میشود و بعد هر قسمت وجود من از این اطلاعاتی که از همین ناآگاهان بهدست آورده به منظور تصمیم به من میدهد و حکم میکند بر دست من، بر پای من، بر جمع جوارح و اعضای من پس همانطور که کثرت اینجا برمیگردد به یک وحدت، ولایت فقیه نیز این چنین است. هشام ابن حکم در کتاب کافی بر همین استدلال بر امامت و ولایت فقیه استدلال میکند (حائری، 1362، 2).
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (توبه122).
قرآن میفرماید: إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَا بَیْنَهُمْ وَ مَن یَکْفُرْ بَِایَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحِْسَابِ (آل عمران 19).
دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است و کسانى که کتاب آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میانخود و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا بهحساب او مىرسد زیرا) خداوند، سریع الحساب است (آل عمران 19) .
6-7- تدوین
منظور از تدوین راهبرد در این نگارش تهیه، تعیین و ارائه عناصر اصلی یک مدیریت راهبردی است که بهعنوان سند راهبردی و یا طرح جامع بلندمدت یک سازمان و یا جامعه محسوب میگردد و نقش منشور را برای عملکرد راهبردی سازمان ایفا مینماید.
چنانکه گفته شد مدیریت راهبردی بهطور کلی به مراحل زیر تقسیم میگردد:
تدوین - پیاده سازی - برنامه ریزی- اجرا - کنترل
مهمترین عناصر در تدوین اسناد راهبردی که منشور مدیریت راهبردی را شکل میدهد عبارتند از: هدف، سیاست، راهبرد و محیط.
ولایت مطلقه از سه طریق قابل اثبات است : الف ) دلیل عقلی محض : یعنی بدون استناد به هیچ آیه و روایتی . ب ) دلیل نقلی محض : یعنی فقط از آیه و روایت و بدون مدد از دلیل عقلی . ج ) دلیل تلفیقی : یعنی از مجموع دلیل عقلی و نقلی . هر یک از این سه طریق به تفصیل در کتب مربوطه مطرح شده است ولی در این پاسخ فقط بخش قرآنی آن (یعنی استناد ولایت فقیه به قرآن ) مطرح می شود. مقدمه دوم : در ولایت مطلقه فقیه ولایت به معنی زعامت , رهبری و حکومت اسلامی و اطلاق آن بدین معنا است که دایره اختیارات در ولایت فقیه اختصاص به یک حوزه خاص از مسائل اجتماعی ندارد بلکه هر حوزه ای را که دخالت حکومت در آن لازم است شامل می شود پس فقیه می تواند در تمامی این حوزه ها با رعایت ضوابط و قوانینی که اسلام تعیین کرده تصمیم گیری و اجرا کند. ولایت مطلقه فقیه هرگز بدین معنا نیست که فقیه در تصمیم گیری و اجرا هیچ قید و شرطی ندارد و رعایت هیچ ضابطه ای بر او لازم نیست این معنای باطل از ولایت مطلقه توسط هیچ فقیهی ابراز نشده فقط توسط ناآگاهان یا غرض ورزان شده است پس اطلاق در ولایت به معنای گستره ولایت بر همه حوزه هایی است که دخالت حکومت در آن لازم است بدین معنا اختیارات همه حکومت های متعارف در سطح جهان امروز مطلقه است زیرا بقای هیچ حکومتی بدون اجازه و دخالت در همه حوزه های حکومتی امکان پذیر نیست البته هر حکومتی در جهان برای تصمیم گیری و اجرا رعایت ضوابطی را بر خود لازم می داند در حکومت ولایت فقیه نیز این ضوابط از سوی دین تعیین شده است .
پس از ذکر این دو مقدمه به اصل پاسخ می پردازیم : برای اثبات ولایت مطلقه فقیه از قرآن باید مسائل زیر را از قرآن به دست آورد: 1- اصل حکومت و ولایت در اسلام . 2- اطلاق ولایت . 3- شرایط حاکم یعنی اسلام و ایمان , عدالت آگاهی به اسلام (فقاهت ), کفایت . مسائله اول , اصل حکومت در اسلام : لزوم حکومت در هر جامعه ای از بدیهیات و نیازی به دلیل ندارد در اینجا فقط به آیاتی که ولایت پیامبر اکرم (ص ) و امامان معصوم (ع ) را ثابت می کند اشاره می کنیم .(النبی اولی بالموئمنین من انفسهم ) (احزاب آیه 6) پیامبر نسبت به مردم از خود آنان سزاوارتر است پس اگر تصمیمی درباره آنان گرفت اطاعت از آن بر مردم لازم است (و ماکان لموئمن و لا موئمنه اذ اقضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم )(احزاب آیه 36) هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارند هنگامی که خدا و پیامبرش مطلبی را لازم بدانند اختیاری از خود در برابر خدا داشته باشند و مجموع آیاتی که امر به اطاعت از پیامبرکرده است (آل عمران آیه 32 و132) (مائده آیه 92) (انفال آیه 20) (نور آیه 54 و 56) (محمد آیه 33) (مجادله آیه 13) (تغابن آیه 12) و درباره ولایت امامان معصوم (ع ) نیز فرمود: (انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یوئتون الزکاه و هم راکعون )(مائده آیه 55)همانا ولی شما خداوند است و پیامبر او و موئمنانی که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند این آیه به اتفاق همه مفسرانی که (شیعه و سنی ) برای آن شائن نزول ذکر کرده اند در حق علی بن ابیطالب (ع ) نازل شده است(اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم )(نسائ آیه 59) از خداوند و پیامبر و اولو الامرتان اطاعت کنید .
مسائله دوم : اطلاق ولایت : آیاتی که در مسائله قبل ذکر شد هیچ یک اطاعت از پیامبر و اولواالامر را مقید به مورد خاص یا موضوع خاص نکرده است و آن را به صورت مطلق بیان فرموده است . در آیه دوم اطاعت هر حکمی که خدا و رسول کردند بر مردم لازم شمرده شده است . در آیاتی که امر به اطاعت از پیامبر و اولواالامر شده است نیز هیچ قیدی برای آن ذکر نشده است پس از این آیات اطلاق در ولایت ثابت می شود. از آن جا که حکومت در جامعه اسلامی از ضروریات است و اختصاص به زمان رسول الله یا زمان حضور معصوم ندارد از این آیات می توان اطلاق ولایت را برای حاکم اسلامی در هر دوره ای ثابت کرد.
مسائله سوم شرایط حاکم و ولی : شرط اول : اسلام و ایمان . خداوند می فرماید:(لن یجعل الله للکافرین علی الموئمنین سبیلا; خداوند هرگز کافران را بر موئمنان سلطه نمی دهد), (نسائ آیه 141) و (لایتخذ الموئمنون الکافرین اولیائ من دون الموئمنین و من یفعل ذالک فلیس من الله فی شی ئ; موئمنان نباید کافران را به جای موئمنان دوست و ولی خود بگیرند و هر کس چنین کند از لطف و ولایت خدا بی بهره است ), (آل عمران آیه 28).
شرط دوم : عدالت در مقابل ظلم است . خداوند حکومت و ولایت ظالمین را نمی پذیرد پس حاکم و ولی باید عادل باشد. فرمود:(ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار; به ستم پیشگان گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید), (هود آیه 113) و این رکون در روایات به رکون دوستی و اطاعت تفسیر شده است , (تفسیر علی بن ابراهیم ج , 1 ص , 338) و در شرط امامت به حضرت ابراهیم فرمود: (قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین )(بقره آیه 124)خدا فرمود: من تو را پیشوای مردم گماردم گفت : و از فرزندان من ؟ فرمود: عهد من به ستمکاران نمی رسد .
شرط سوم : فقاهت . حاکم اسلامی باید عالم به احکام اسلام باشد تا بتواند آنها را اجرا کند در زمان پیامبر(ص ) و امام معصوم (ع ) این علم از سوی خداوند به آنان داده شده است و در زمان غیبت امام معصوم (ع ) داناترین مردم به احکام یعنی فقها این علم را دارند قرآن درباره شرط علم می فرماید:(افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون ; آیا کسی که به راه حق هدایت می کند سزاوارتر است ک از او پیروی شود یا کسی که راه نمی یابد مگر آن که راه برده شود شما را چه می شود؟ چگونه داوری می کنید؟), (یونس , آیه 35). فقیه کسی است که با تخصصی که سالها در تحصیل آن کوشش کرده خودش می توان احکام اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد و غیر فقیه کسی است که این تخصص را ندارد و باید احکام اسلام را از فقیه بیاموزد. اشکال : غیر فقیه می تواند احکام اسلام را از فقیه بگیرد و حکومت کند پس لازم نیست خودش فقیه باشد.
پاسخ : اولا, آگاهی های لازم از اسلام برای حکومت اختصاص به فتوا ندارد تا گفته شود غیر فقیه از فقیه تقلید می کند بلکه در بسیاری از موارد فقیه باید با توجه به ملاک های ترجیح در تزاحم احکام و یا تشخیص موارد مصلحت به حکم حکومتی صادر کند و حکم حکومتی خارج از دایره فتوا و تقلید است . صدور حکم حکومتی در تخصص فقیه است . ثانیا آیا غیر فقیه اطاعت از فقیه را در همه موارد بر خود لازم می داند؟ یا فقط در مواردی که خود تشخیص می دهد از فقیه اطاعت می کند در صورت دوم هیچ ضمانت بر اطاعت از فقیه وجود ندارد و در صورت اول در واقع آن فقیه ولایت دارد و این شخص مجری از سوی او به شمار می آید این با ولایت فقیه منافاتی ندارد.
اشکال : در این آیه اطاعت از(من یهدی الی الحق ) سزاوارتر از (من لایهدی الایهدی )معرفی شده است و در تطبیق آن بر مورد ما اطاعت از فقیه را سزاواتر از اطاعت غیر فقیه می داند. این است که پس اطاعت غیر فقیه نیز با وجود فقیه مقبول است گرچه اطاعت از فقیه بهتر است (مانند این سخن را ابن ابن الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه ج , 9 ص , 328 نسبت به مقایسه امام علی (ع و خلفای پیش از او می گوید)
پاسخ : این سزاواتر بودن سزاواری در حد الزام است یعنی فقط باید از او پیروی کرد به قرینه اینکه در ذیل آیه مردم را توبیخ می کند که چرا از(من یهدی الی الحق ) پیروی نمی کنید (فما لکم کیف تحکمون ) این سزاواری در حد الزام در واقع معنای صفت تفصیلی را ساقط می کند مانند آیه (واولوا الارحام بعضهم اولی ببعض )(احزاب آیه 6) که در بحث ارث است و وجود هر طبقه مانع از ارث طبقه دوم می شود. آیات بیشمار دیگری نیز وجود دارد که فضیلت عالمان را بر غیر عالمان بیان کرده است , (زمر, آیه 9).
شرط چهارم : کفایت : یعنی توانایی شایستگی در اداره امور جامعه که از آن به مدیر و مدبر بودن نیز تعبیر می شود. حضرت یوسف فرمود:(قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم ; گفت مرا بر خزائن این سرزمین بگمار که من نگهبان امین و کاردانم ), (یوسف , آیه 55). درباره داستان حضرت موسی و دختر شعیب نیز فرمود:(ان خیر من استئجرت القوی الامین ; بهترین کسی که می تواند به کارگیری (اوست که ) توانای دستکار است ), (قصص , آیه 26). در داستان عفریت جنی و حضرت سلیمان (ع ) نیز از قول آن عفریت فرمود:(و انی علیه لقوی امین ; من بر این کار توانای درستکارم ), (نمل آیه 39). از مجموع این آیات به دست می آید اگر کسی کاری و پستی را به عهده می گیرد باید توانایی و صلاحیت لازم برای آن را داشته باشد. از مجموع آیاتی که در این موضوعات ذکر شد می توان تصویری کلی از سیمای حاکم از دیدگاه قرآن به دست آورد در منطق قرآن حکومت و زمامداری تنها شایسته کسانی است که از صلاحیتهای علمی و اخلاقی و توانمندی های لازم برخودار باشند. به دست آوردن این تصویر در زمان غیبت امام معصوم (ع ) بر ولایت مطلقه فقیه تطبیق می کند.
از طرف دیگر حکومت اسلامی حکومت قانون خداست (و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون ; و آن بدون حاکمیت دین شناسی و متخصص مستعد در اجرای احکام الهی ( فقیه عادل و جامع الشرایط) امکان پذیر نیست ), (مائده , آیه 44).
برای مطالعه بیشتر مستندات قرآنی ولایت مطلقه فقیه و حکومت اسلامی به منابع زیر رجوع کنید: 1- نگاهی به مبانی قرآن ولایت فقیه علی ذوعلم موئسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر پاییز 79. 2- پیام قرآن ج 10 قرآن مجید و حکومت اسلامی آیت الله مکارم شیرازی مدرسه امام علی بن ابی طالب قم 1374.
ولایت فقیه در قرآن
اگر چه کلمه ولایت فقیه -که یک اصطلاح فقهى است در قرآن به کار نرفته است؛ ولى مفهوم و معناى آن، از مجموعه آیات قرآن کریم، به روشنى به دست مى آید. مرورى بر آیات کلام الله مجید نشان مى دهد که لااقل حدود 200 آیه شریفه از قرآن کریم -مستقیم و غیرمستقیم خطوط کلى حکومت و ولایت در جامعه را نشان مى دهد. نتیجه اى که از بررسى و دقت در این آیات به دست مى آید، این است که: مسلمانان، تنها باید از انسان هاى دانشمند و عالم به احکام دین -که علاوه بر همه توانایى ها و شرایط عقلى و عرفى حکومت، داراى حد نصاب تقوا و عدالت هم باشند پیروى و اطاعت کنند. بنابراین از نظر اسلام فاقد چنین شرایط و ویژگى هایى حق حاکمیت و صلاحیت قرار گرفتن در منصب حکومت را ندارد و این همان روح و محتواى اساسى «ولایت فقیه» است.جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک: ذوعلم، على، نگاهى به مبانى قرآنى ولایت فقیه.
ولایت فقیه در سیره پیامبر(ص)
بررسى سیره عملى و نظرى پیامبر اکرم(ص) مبیّن این واقعیت است که یکى از مهم ترین کارهاى آن حضرت، استحکام تداوم رهبرى به وسیله «نخبگان دینى» بر اساس دستورات الهى بود. بر اساس تعالیم پیامبر اکرم(ص)، ولایت «عالمِ به احادیث و روایات» -که حضرتشان آنان را «فقیه» مى نامید باید بر جامعه تحقّق یابد. به همین سبب مى فرمود: «اى مردم! جانشینان من کسانى اند که پس از من احادیث و سنت مرا بیان مى کنند».من لا یحضر الفقیه، ص 591. و نیز فرمود: «الفقهاء امناء الرسل»؛ «فقیهان امانت داران پیامبرانند»کافى، ج 1، ص 39. و «انّ العلماء ورثه الانبیاء...»؛ «عالمان وارثان انبیا هستند...»همان، ص 34. و.... پیامبر اکرم(ص) در مرحله نخست، برترین فقیهان و نخبگان؛ یعنى، معصومان(ع) را جانشینان خاص و در مرتبه دوم، فقیهان غیر معصوم را جانشینان عام خود معرفى فرمود. بنابراین نخستین بار پیامبر اکرم(ص) «ولایت» و «ولایت فقیه» را از جهت نظرى و عملى پایه گذاشت و فرمود: «اگر زمام امر ملّتى به شخصى واگذار شود که در بین آن ملّت، عالم تر از او وجود داشته باشد، وضع آن ملّت همیشه رو به انحطاط و سقوط مى رود تا زمانى که مردم، از آن راهِ رفته باز گردند و زمام امر را به دست داناترین خود بسپارند».مجلسى، علامه محمدباقر، بحارالانوار، ج 10، ص 143. پیامبر اکرم(ص) نخبه بودن و صلاحیت رهبرى را در علم و عالم بودن به کتاب و سنت الهى مى داند و این شرط حتى در انتخاب کارگزاران، فرمانداران و مقامات پایین تر نیز باید مراعات شود. در غیر این صورت به اسلام و مسلمین خیانت شده است.الغدیر، ج 8، ص 291.
پیامبر(ص) اگر چه مى توانست دانشمندان دیگرى را -که علم تاریخ، حقوق و سیاست، طبّ، اقتصاد، صنعت، و... دارند جانشین خود و حاکم بر مردم کند؛ ولى به شناخت شریعت اسلامى تکیه کرد و فرمود: «من استعمل عاملاً من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولى بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنه نبیّه فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین»؛همان. «کسى که کارى از مسلمانان را به عهده گیرد، در صورتى که مى داند فرد مناسب ترى براى آن موضوع وجود دارد که به کتاب خدا و سنّت پیامبر داناتر است، به درستى که به خدا و رسول او و همه مسلمانان خیانت کرده است». بعد از پیامبر اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع) نیز به مسأله ولایت فقیه اهمیت ویژه اى دادند و بر نقش فقه و فقاهت در اداره و رهبرى جامعه اسلامى تأکید کردند. امام على(ع) مى فرماید: «ایها الناس اِنّ احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه»؛طبرسى، الاحتجاج، ص 182. «اى مردم! به درستى که شایسته ترین مردم به این امر (حکومت)، قوى ترین مردم و عالم ترین آنان به دستورات خداوند در امر حکومت است». علاوه بر این روایات متعدد دیگرى نیز از امامان معصوم(ع) در زمینه ولایت فقیه وجود دارد که به جهت اختصار از ذکر آنها خوددارى مى شود.براى آگاهى بیشتر درباره ادله روایى ولایت فقیه ر.ک: امام خمینى، ولایت فقیه،صص 48-114.
ولایت فقیه و اندیشمندان اسلامى
از ابتداى عصر غیبت، فقیهان و اندیشمندان اسلامى، به دلیل احساس نیاز بیشتر در مورد رهبرى جامعه اسلامى، با استناد به قرآن و روایات معصومین(ع) به مسأله «ولایت فقیه» اهمیت داده و در آثار مختلف خود، به این موضوع پرداخته اند. بررسى این آرا و نظریات به خوبى نشان مى دهد که فقیهان و اندیشمندان اسلامى، از ابتدا در مورد اصل ولایت فقیه اتفاق نظر داشته اند. مرحوم نراقى (م 1245 ه) مى نویسد: «ولایت فقیه فى الجمله بین شیعیان اجماعى است و هیچ یک از فقها فى الجمله در ولایت فقیه اشکال نکرده است».نراقى، احمد، عوائد الایام، ص 186. ابن ادریس (از فقهاى قرن ششم هجرى) مى نویسد: «ائمه همه اختیارات خود را به فقهاى شیعه واگذار کرده اند».ابن ادریس، سرائر، ج 2، ص 25. صاحب جواهر (م 1266 ه) مى گوید: «کسى که در ولایت فقیه وسوسه کند، طعم فقه را نچشیده است و معنا و رمز کلمات معصومین(ع) را نفهمیده است».جواهر الکلام، ج 2، ص 398. امام خمینى(ره) نیز در این زمینه مى فرماید: «موضوع ولایت فقیه، چیز تازه اى نیست که ما آورده باشیم؛ بلکه این مسأله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتى بود ... همه علما تبعیت کردند... مرحوم کاشف الغطاء بسیارى از این مطالب را فرموده اند... مرحوم نراقى همه شئون رسول الله را براى فقها ثابت مى دانند. آقاى نائینى نیز مى فرمایند: این مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده مى شود... این مسأله تازگى ندارد...».امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، صص 113 - 112. پاره اى از منابع فقهى اندیشه ولایت فقیه از ابتداى غیبت کبرى عبارت است از: - شیخ مفید (333 - 413): المقنعه، ص 810؛ - ابوالصلاح حلبى (م. 447ه): الکافى فى الفقه، ص 422؛ - ابن ادریس حلى (م. 598ه): السرائر، ص 537؛ - محقق کرکى (م. 940ه): رسائل، رساله صلاه الجمعه، ج 1، ص 141؛ - محقق حلى (م. 676ه): مسالک الافهام (شرح شهید ثانى بر کتاب محقق حلى)، ج 1، ص 53؛ - مقدس اردبیلى (م. 990ه): مجمع الفوائد والبرهان، ج 4، ص 205؛ - حسینى عاملى (م. 1226ه): مفتاح الکرامه (کتاب القضاء)، ج 10، ص 21؛ - ملا احمد نراقى (م. 1245 ه): عوائد الایام، ص 187؛ - میرفتاح مراغى (م. 1266ه): عناوین، ص 345؛ - شیخ محمد حسن نجفى (م. 1266ه): جواهر الکلام، ج 16، ص 178 - شیخ مرتضى انصارى (م. 1281ه): المکاسب، ص 154 و القضاء و الشهادات، ص 243؛ - حاج آقا رضا همدانى (م. 1322ه): مصباح الفقیه، کتاب الخمس، ص 160؛ - سید بحرالعلوم (م. 1326ه): بلغه الفقیه، ج 3، ص 221؛ - آیت الله بروجردى (م. 1382ه): البدر الزاهر (تقریرات درس خارج)، ص 52؛ - شیخ مرتضى حائرى (م. 1362ه): صلوه الجمعه، ص 144؛ - امام خمینى (م. 1368ه): کتاب البیع، ج 2، ص 488 و... .
نتیجه آنکه مسأله لایت فقیه از جهت نظرى، عمرى به درازاى اصل اسلام و بویژه فقه شیعه دارد و به هیچ روى، نمى توان آن را نظریه اى جدید به حساب آورد.
و بالاخره اینکه جهت آشنایی با سایر نظراتی که در مورد دامنه اختیارات ولی فقیه وجود دارد به منابع ذیل مراجعه نمایید : =بررسی تطبیقی نظریه های ولایت فقیه , شریف لک زایی , قم : پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی = جهان بزرگى، احمد، درآمدى بر تحول نظریه دولت در اسلام؛ = پیشینه و دلایل ولایت فقیه، امام خمینى و حکومت اسلامى =جهان بزرگى، احمد، پیشینه تاریخى ولایت فقیه. = دین و دولت در اندیشه اسلامی , محمد سروش , قم : بوستان کتاب . = ذوعلم، على، نگاهى به مبانى قرآن ولایت فقیه = مکارم شیرازى، آیت الله ناصر، آیات ولایت در قرآن.
فقها و متفکران اسلامى، براى اثبات ولایت فقیه و مشروعیت حکومت ولایى، به دلایل نقلى -اعم از آیات و روایات و دلایل عقلى متعددى تمسک جسته اند که بیان هر یک و چگونگى دلالت هر کدام بر ولایت فقیه، نیازمند بررسى هاى مفصّل است. یکى از دلایل نقلى، مقبوله عمر بن حنظله است که در طول تاریخ مورد استناد فقیهان شیعه بوده است. در این روایت امام صادق(ع) مى فرماید: «... من کان منکم ممن قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانى قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکمنا و علینا رد و الرادعلینا کالراد على الله وهو على حد الشرک بالله» ؛اصول کافى، ج 1، ص 67؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 98. کلینى(ره) به سند خود از عمر بن حنظله روایت مى کند: «از امام صادق(ع) پرسیدم: دو نفر از ما (شیعیان) که در باب «دین» و «میراث» نزاعى دارند، پس به نزد سلطان یا قاضیان [ حکومت هاى جور] جهت حل آن مى روند؛ آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمود: هر کس در موارد حق یا باطل به آنان مراجعه کند؛ در واقع به سوى طاغوت رفته و از او مطالبه قضاوت کرده است. از این رو آنچه بر اساس حکم او [که خود فاقد مشروعیت است ]دریافت مى دارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد؛ زیرا آن را بر اساس حکم طاغوت گرفته است. خداوند امر فرموده است: باید به طاغوت کافر باشند [و آن را به رسمیت نشناسند] و مى فرماید: (یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ). آن گاه پرسیدم: پس در این صورت چه باید کنند؟ امام(ع) فرمود: باید به کسانى از شما (شیعیان) که حدیث و سخنان ما را روایت مى کنند و در حلال و حرام ما به دقت مى نگرند و احکام ما را به خوبى باز مى شناسند (عالم عادل)، مراجعه کنند و او را به عنوان حاکم بپذیرند. من چنین کسى را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و بر ما رد شده است و آن که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و چنین چیزى در حد شرک به خداوند است». این حدیث از جهت سند معتبر و مورد قبول فقیهان شیعه است.
دلالت حدیث بر ولایت فقیه
مقبوله عمر بن حنظله مشتمل بر جنبه هاى ایجابى و سلبى است: 1. از یک طرف امام صادق(ع) مطلقاً مراجعه به سلطان ستمگر و قاضیان دولت نامشروع را حرام مى شمرد و احکام صادره از سوى آنها را -اگر چه صحیح باشد فاقد ارزش و باطل مى داند. 2. جهت رفع نیازهاى اجتماعى و قضایى، شیعیان را به پیروى از فقیهان جامع شرایط مکلف مى سازد. 3. عبارت «فانى قد جعلته علیکم حاکماً»؛ او را حاکم بر شما قرار دادم.، با وضوح و روشنى، بر نصب فقیه عادل بر حکومت و مرجعیت در همه امور سیاسى، اجتماعى و قضایى دلالت دارد؛ زیرا هر چند ظاهر پرسش راوى در مسأله منازعه و قضاوت است؛ لیکن آنچه جهت و ملاک عمل است، پاسخ امام(ع) است و سخن آن حضرت نیز عام مى باشد. خصوصاً جمله «فانى قد جعلته علیکم حاکماً» با توجه به واژه «حاکم» -که دلالت بر حکومت داردنسبت به سایر مسائل و شئون حکومتى، تعمیم یافته و شامل آنان نیز مى شود. قرینه هاى روشن دیگرى نیز در پاسخ امام(ع) وجود دارد؛ از جمله: 1. استناد به آیه شریفه و منع از مراجعه به طاغوت ها به طور کلى؛ 2. امام(ع) دادخواهى و مراجعه به سلطان و قضات حکومتى را مطلقاً حرام شمرده، حکم آنها را باطل مى داند؛ حتى اگر قضاوت آنان عادلانه و بر حق باشد؛ زیرا اصل چنین حکومت هایى در نگاه قرآن و اهل بیت(ع) نامشروع و مردود است. بنابراین تنها مراجعه به حکومت مشروع - که با انتصاب از ناحیه شارع مقدس است مورد توصیه و تکلیف قرار گرفته است.
امام راحل(ره) در کتاب ولایت فقیه در تفسیر و تبیین این روایت، چنین مى نگارد: «همان طور که از صدر و ذیل این روایت و استشهاد امام(ع) به آیه شریفه به دست مى آید، موضوع سؤال حکم کلى بوده و امام هم تکلیف کلى را بیان فرموده است و عرض کردم که براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزایى هم به قضات مراجعه مى شود و هم به مقامات اجرایى و به طور کلى حکومتى. رجوع به قضات براى این است که حق ثابت شود و فصل خصومات و تعیین کیفر گردد و رجوع به مقامات اجرایى، براى الزام طرف دعوا به قبول محاکمه یا اجراى حکم حقوقى و کیفرى هر دو است؛ لهذا در این روایت از امام(ع) سؤال مى شود که: آیا به سلاطین و قدرت هاى حکومتى و قضات رجوع کنیم؟ حضرت در جواب از مراجعه به مقامات حکومتى ناروا -چه اجرایى و چه قضایى نهى مى فرمایند و دستور مى دهند که ملت اسلام در امور خود، نباید به سلاطین و حکام جور و قضاتى که عمّال آنها هستند، رجوع کنند؛ هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن، اقدام کنند. مسلمان اگر پسر او را کشته اند یا خانه اش را غارت کرده اند، باز حق ندارد به حکام جور براى دادرسى مراجعه کند. همچنین اگر طلب کار است و شاهد زنده در دست دارد، نمى تواند به قضات سرسپرده و عمّال ظلمه مراجعه نماید. هر گاه در چنین مواردى به آنها رجوع کرد، به «طاغوت»؛ یعنى، قدرت هاى ناروا روى آورده است و در صورتى که به وسیله این قدرت ها و دستگاه هاى ناروا، به حقوق مسلم خویش رسید «فانما یأخذه سحتاً و ان کان حقاً ثابتاً له»، به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند.... این حکم سیاست اسلام است. حکمى است که سبب مى شود مسلمانان از مراجعه به قدرت هاى ناروا و قضاتى که دست نشانده آنها هستند، خوددارى کنند تا دستگاه هاى دولتى جائر و غیراسلامى، بسته شوند و راه به سوى ائمه هدى(ع) و کسانى که از طرف آنها حق حکومت و قضاوت دارند، باز شود. مقصود اصلى این بوده که نگذارند سلاطین و قضاتى که از عمّال آنها هستند، مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند... بنابر این تکلیف ملت اسلام چیست؟ و در پیشامدها و منازعات باید چه کنند و به چه مقامى رجوع کنند؟ «قال: ینظران من کان منکم ممن کان روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا»؛ «[گفته اند:] در اختلافات به راویان حدیث ما که به حلال و حرام خدا -طبق قاعده آشنایند و احکام ما را طبق موازین عقلى و شرعى مى شناسند، رجوع کنند».ولایت فقیه، صص 80 - 77.
ایشان در جاى دیگر مى فرماید: «... این فرمان که امام(ع) صادر فرموده کلى و عمومى است؛ همان طور که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در دوران حکومت ظاهرى خود، حاکم و والى و قاضى تعیین مى کرد و عموم مسلمانان وظیفه داشتند که از آنها اطاعت کنند و تعبیر به «حاکماً» فرموده تا خیال نشود که فقط امور قضایى مطرح است و به سایر امور حکومتى ارتباطى ندارد؛ غیر از صدر و ذیل روایت و آیه اى که در حدیث ذکر شده، استفاده مى شود که موضوع تنها تعیین قاضى نیست که امام(ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفى معین نکرده و در نتیجه یکى از دو سؤالى را که مراجعه به دادخواهى از قدرت هاى اجرایى ناروا بوده، بلا جواب گذاشته باشد. این روایت از واضحات است و در سند و دلالتش وسوسه اى نیست. جاى تردید نیست که امام(ع) فقها را براى حکومت و قضاوت تعیین فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است که از این فرمان امام(ع) اطاعت نمایند».همان، صص 102 - 106. نتیجه استدلال این است که فقهاى جامع شرایط -علاوه بر منصب هاى ولایت در افتا، اجراى حدود و اختیارات قضایى، نظارت بر حکومت و امور حسبیه در مسائل سیاسى و اجتماعى نیز ولایت دارند و این مناصب و اختیارات، از اطلاق ادله ولایت فقیه استفاده مى شود. بدیهى است امام(ع) شخص معینى را به حاکمیت منصوب نکرده؛ بلکه به صورت عام تعیین نموده است. اطاعت از حاکمى که به نصب عام از جانب معصوم(ع) نصب شده، واجب است و عدم پذیرش حکم وى، به مثابه عدم پذیرش حکم معصوم(ع) و در نتیجه مخالفت باحکم خدا است.
افزون بر این روایت، روایات متعدد دیگرى نیز دلالت بر ولایت فقیه دارد که به اختصار به بعضى از آنها اشاره و شرح چگونگى دلالت آنها به منابع دیگر واگذار مى شود:
1. توقیع مبارک حضرت ولى عصر(عج): «واما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه حدیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجه الله»؛وسائل الشیعه، ج 18، ص 101، ح 8. .
2.«العلماء حکام على الناس»؛مستدرک وسائل الشیعه، باب 11 (از ابواب صفات قاضى)، ح 33..
3.روایت امام حسین(ع) از حضرت امیر(ع): «ان مجارى الامور والاحکام على ایدى العلماء بالله الأمناء على حلاله و حرامه همان، ح 16.»
براى آگاهى بیشتر درباره دلایل روایى ولایت فقیه ر.ک: امام خمینى، ولایت فقیه، بحث ولایت فقیه به استناد اخبار، ص 48-148.
قائلین به ولایت فقیه به ادله نقلى و عقلى مختلفى تمسک کرده اند که بیان هر یک نیاز به شرح مفصل دارد و ما فهرستى از آن دلایل را به صورت خلاصه ذکر مى کنیم و تفصیل آن را به کتاب هاى مربوطه واگذار مى نماییم:
الف) در میان ادله نقلى به روایات ذیل تمسک شده است:1- روایت امیرالمؤمنین از پیامبر اکرم(ص): اللهم ارحم خلفایى قیل یا رسول اللّه و من خلفائک؟ قال الذین یأتون من بعدى یروونعنّى حدیثى و سنّتى، (وسائل الشیعه، ج 18، باب 8، ح 50).
2- روایت امام موسى بن جعفر(ع): .. لأنّ المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحِصنِ سورِ المدینة لها، (اصول کافى، ج 1، ص 38،باب فقدد العلماء)
3- روایت امام صادق(ع) از پیامبر اکرم(ص): الفقهاء اُمناء الرُسُل...، (اصول کافى، ج 1، ص 46).
4- روایت حضرت رضا(ع): انّ الخلق لمّا وقفوا على حدّ محدود...، (بحارالانوار، چاپ جدید، ج 6، ص 60).
5- توقیع مبارک حضرت ولى عصر(عج): واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانّهم حجتى علیکم و انا حجة اللّه ،(وسائل الشیعه، ج 18، ص 101، ح 8).
6- فرمایش امیرالمؤمنین (ع) به شریح: قد جلست مجلسا لایجلسه الاّ نبىّ او وصىّ نبىّ او شقىّ، (وسائل الشیعه، ج 18، ص 6، ح2)
7- حدیث امام صادق(ع): اتقوا الحکومة فانّ الحکومة انّما هى للامام...، (وسائل الشیعه، ج 18، ص 7، ح 3).
8- مقبوله عمربن حنظله از حضرت صادق(ع): .. ینظران من کان منکم ممن قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرفاحکامنا فلیرضوا به حکما فانّى قد جعلته علیکم حاکما...، (وسائل الشیعه، ج 18، ص 98)
9- روایت ابى خدیجه از امام صادق(ع): ... وایاکم ان یخاصم بعضکم بعضا الى السلطان الجائر، (وسائل الشیعه، ج 18، ص 100،ح 6).
10- حدیث امام صادق(ع) از رسول اللّه (ص): انّ العلماء ورثة الأنبیاء، (اصول کافى، ج 1، ص 34).
12- آیه کریمه: النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم، (احزاب، آیه 6)
13- روایت: منزلة الفقیه فى هذا الوقت کمنزلة الانبیاء من بنى اسرائیل، (بحارالانوار، ج 78، ص 346).
14- روایت رسول اکرم(ص): علماء امّتى کسایر انبیاء قبلى، (جامع الاخبار)
15- روایت: العلماء حکام على الناس، (مستدرک وسائل الشیعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 33).
16- روایت امام حسین(ع) از حضرت امیر(ع): مَجارى الامور والاحکام على اَیدى العلماء باللّه الأُمناء على حلاله و حرامه،(مستدرک وسائل الشیعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 16)
17- حدیث پیامبر اکرم(ص): السلطان ولى من لا ولى له، (سنن بیهقى، ج 7، ص 105).
18- احادیثى که در باب حدود آمده است و در آنها لفظ امام ذکر شده مانند: مَن اقرّ على نفسه عند الامام... فعلى الامام اَن یقیم الحدّعلیه(وسائل الشیعه، باب 32 از ابواب مقدمات حدود، ح 1).
19- روایت امام باقر(ع): اذا شهد عندالامام شاهدان... اَمَر الامام(ع) بالافطار، (وسائل الشیعه، باب 6 از ابواب احکام ماه رمضان، ح1).
20- روایات متعددى در باب امر به معروف و نهى از منکر چرا که بعضى از مراتب نهى از منکر جذب و جرح و... است و بدون حاکم اسلامىمنجر به هرج و مرج در جامعه مى شود و از طرفى هم مى دانیم که این احکام در زمان غیبت تعطیل نشده اند.
البته روشن است که هر یک از این روایات توضیح فراوانى دارند که مى توانید به کتاب هاى مفصل از جمله کتاب «شؤون و اختیارات ولىفقیه» ترجمه مبحث ولایت فقیه از کتاب البیع امام خمینى(ره) مراجعه کنید. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 1/100106378)
6-7-1- تدوین هدف
باید دانست که عشق به کمال مطلق، که از آن منشعب شود عشق به علم مطلق و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و ارادۀ مطلقه و غیر ذلک از اوصاف جمال و جلال، در فطرت تمام عائلۀ بشر است، و هیچ طایفه ای از طایفۀ دیگر، در اصل این فطرت ممتاز نیستند، گر چه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند. لکن به واسطۀ احتجاب به طبیعت و کثرت، و قلّت حُجُب، و زیادی و کمی اشتغال به کثرت، و دلبستگی به دنیا و شعب کثیرۀ آن، در تشخیص کمال مطلق، مردم مفترق و مختلف شدند.
و آنچه که اختلاف محیطها و عادات و مذاهب و عقاید و امثال آن، در سلسلۀ بشر تاثیر نموده، در تشخیص متعلَّق فطرت و مراتب آن تاثیر نموده، و ایجاد اختلافات کثیره عظیمه نموده، نه در اصل آن.
مثلاً، آن فیلسوف عظیم الشان که عشق به فنون فلسفه دارد و همۀ عمر خود را صرف در فنون کثیره و ابواب و شعب متفنّنۀ آن می کند، با آن سلطان و پادشاه که به سعۀ نطاق سلطنت خود می کوشد و در راه آن رنجها می برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر که عشق به جمع ثروت و مال و منال
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهل
صفحه 80
دارد، در اصلِ عشق به کمال، فرق ندارند؛ لکن هر یک تشخیص کمال را در آن منظور خود دارند.
و این اختلاف و تشخیص از احتجاب فطرت است؛ زیرا که این خطاء در مصداق محبوب است، و این از عادات و اطوار مختلفه و تربیتها و عقاید متشتّته پیدا شده و هر یک به اندازۀ حجاب خود، از محبوب مطلق خود، محجوب است، و هیچ یک از اینها آنچه را که دلباختۀ اویند و دنبال آن می روند و نقد عمر در راه آن صرف می کنند، محبوب آنها نیست؛ زیرا که هر یک از این امور، محدود و ناقص است و محبوب فطرت مطلق و تامّ است، و از این جهت است که آتش عشق آنها به رسیدن به آنچه به آن متعلّقند فرو ننشیند. چنانچه اگر سلطنت یک مملکت را به یکی دهند که عشق به سلطنت داشت و گمان می کرد به رسیدن به آن، مطلوب حاصل است و آرزویی دیگر در کار نیست، چون به آن محبوبِ خیالیِ مجازی رسید، سلطنت مملکت دیگر طلب کند و چنگال عشقش به مطلوب دیگری بند شود. و اگر آن مملکت را بگیرد، به ممالک دیگر طمع کند. و اگر تمام بسیط ارض در تحت سلطنت و قدرت او آید، و احتمال دهد که در کُرَوات دیگر، ممالکی هست از این جا وسیعتر و بالاتر، آرزوی وصول به آن کند. و اگر جمیع عالم مُلک را در تحت سیطرۀ خود درآورد، و از عالم ملکوت خبری بشنود ـ ولو مومن به آن نباشد ـ ، آرزو کند که کاش این خبرها که می دهند و این سلطنتها و قدرتها که می گویند راست بود و من به آنها می رسیدم!
پس معلوم شد که عشق متعلّق به سلطنت محدوده نیست؛ بلکه عشقِ سلطنت مطلقه در نهاد انسان است، و از محدودیت متنفر و گریزان است و خود نمی داند.
و پر واضح است که سلطنت مطلقه از سنخ سلطنتهای دنیاوی مجازی، بلکه
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهل
صفحه 81
اُخرویِ محدود نیست؛ بلکه سلطنت الهیّه سلطنت مطلقه، و انسان طالب سلطنت الهیّه و علم و قدرت الهی است، و پدید آرندۀ خود را خریدار[1] است و دل هر ذرّه را که بشکافند آفتاب جمال حقیقت را در میانش بینند.[2]
پس جمیع شرور ـ که در این عالم از این انسان بیچاره صادر شود ـ از احتجاب فطرت، بلکه از فطرت محجوبه است، و خود فطرت به واسطۀ اعتناق و اکتناف آن به حجابها، شرّیّت بالعرض پیدا کرده و شریر شده است بعد از آن که خیّر، بلکه خیر بوده.
و اگر این حجابها[ ی] ظلمانی، بلکه نورانی از رخسار شریف فطرت برداشته شود، و فطرت اللّه به همان طور که به ید قدرت الهی تخمیر شده مخلّی به روحانیّت خود باشد، آن وقت عشقِ به کمال مطلق بی حجاب و اشتباه در او هویدا شود، و محبوبهای مجازی و بتهای خانۀ دل را درهم شکند، و خودی و خودخواهی و هر چه هست زیر پا نهد، و دستاویز دلبری شود که تمام دلها ـ خواهی نخواهی ـ به آن متوجه است و تمام فطرتها ـ دانسته یا ندانسته ـ طلبکار اویند. و صاحب چنین فطرت، هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت است، و همه راه وصول به خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است، و خود این فطرت مبدا و منشا خیرات و سعادات است و خود خیّر، بلکه خیر است. وَالحَمدُ لله تَعالی.
در حکومت دینی، رهبری و مدیریت جامعه، ابزار و وسیلهای برای دین است. از اینرو هدف آن مستقل از اهداف دین نیست؛ یعنی حکومت ارزش مستقلی ندارد، بلکه ملاک ارزشگذاری اش میزان اثر آن در اجرای اهداف دین است.
امیر مؤمنان علیهالسلام در مقام ارزشگذاری بر حکومت بهای آن را با ترشح بینی بز یکسان دانسته است، مگر حکومتی که در پرتو آن بتوان عدالتی را حاکم کرد و از ظالم حقی را ستاند.
حکومت دینی دو هدف عمده نهایی و میانی دارد که در طول یک دیگر است. هدف نهایی حکومت تعالی یافتن و نورانی شدن انسان است. این هدف که از هدف والای رسالت و نزول قرآن گرفته شده است، غرض اصلی حکومت دینی اسلام را رقم میزند.
قرآن کتابی است که ما آن را بهسوی تو فرو فرستادیم تا مردم را از هر تیرگی و تاریکی برهانی و آنان را به نور برسانی. بر این اساس باید حکومت الهی شرایط لازم برای نورانی کردن جامعه انسانی و رهایی آن از ظلمتها را فراهم کند. انواع انحرافات فکری و عقیدتی و اخلاقی و آلودگی به هواهای نفسانی و ابتلا به وسوسهها و دسیسهها از ظلمتهایی است که حکومت دینی باید برای برچیدن زمینههای آن تلاش کند تا آحاد جامعه در پرتو رهایی از چنین تیرگیهایی به صراط مستقیم حق دست یابند. شرح صدر، شهود، حقایق عینی جهان، سلطه بر اراده، تزکیه عقل، تزکیه روح، تضحیه نفس و ... زمینه ظهور هدف برای دین را که در عبارت «أنَّ الرّاحِلَ إلِیک قَرِیبُ المَسافَه» آمده است فراهم میکند.
هدف میانی حکومت دینی اهتمام به اجرای عدالت در جامعه است، خداوند در این باره میفرماید: ما پیامبران را با معجزه و ادله روشن فرستادیم و با آنان کتاب آسمانی را که در بردارنده مجموعه عقاید، اخلاق و قوانین حقوقی و عملی است، نازل کردیم تا مردم به عدل و داد قیام کنند و آهن را که وسیله سختی است فرو فرستادیم تا به یاریش، طاغیان دفع و حریم عدالت رعایت شود . اجرای عدالت که وظیفه و هدف همه پیامآوران و زمامداران دینی است، از زمینهها و شرایط قطعی هدف نهایی حکومت دینی بهشمار میآید. به گونهای که بی رعایت عدالت، هیچ جامعهای توان نزدیک شدن به نورانیت مطلوب را ندارد؛ زیرا ظلم، بدترین ظلمت و تاریکترین حجاب در راه تکامل روحی است. در متون دینی برای حکومت مطلوب دین به اهداف دیگری نیز اشاره شده است مانند اصلاح اختلافات ، تفوق و برتری بر ادیان ساختگی و حکومتهای شرک آلود وکنارهگیری از طاغیان و قدم برنداشتن در جهت خواست آنها همه این هدف ها در جهت اهداف ذکر شده معنا و تحقق مییابد (جوادی، 1386، 25).
در اسلام هدف غایی از کلیه امور در درجه اول قرب الهی است و سپس در جهت ایجاد زمینههای لازم در جامعه، عدالت اجتماعی در راستای دستیابی به این هدف مطرح میگردد.
رهبر معظم انقلاب می فرمایند:
انقلاب در ذات خود یک حرکت پیشرونده است، آن هم پیشرفت پرشتاب. به کجا؟ به سمت هدفهاى ترسیم شده. هدفها عوض نمیشوند. این اصول و ارزشهایى که بر روى آن بایستی ایستادگى کرد و براى آن جان داد، اصول و ارزشهایى هستند که در اهداف، مشخص شدهاند. هدف نهایى، تعالى، تکامل و قرب الهى است. هدف پایینتر از آن، انسانسازى است؛ هدف پایینتر از آن، ایجاد جامعه اسلامى است با همه مشخصات و آثار، که استقرار عدالت در آن باشد، توحید باشد، معنویت باشد. اینها اهداف هستند. این اهداف عوضشدنى نیستند؛ یعنى ما نمیتوانیم بیاییم مایه بگذاریم تا از هدف کم کنیم. بگوییم خیلى خوب، یک روز میخواستیم عدالت برقرار کنیم، حالا می گوییم عدالت که نمیشود، یک نیمه عدالتى برقرار کنیم! نه، عدالت؛ این، هدف است. توحید، استقرار شریعت اسلامى بهطور کامل، اینها اهداف است، اینها تغییرپذیر نیست. لیکن در جهت حرکت به سمت این اهداف، سرعتها قابل کم و زیاد شدن است، شیوهها قابل تغییر یافتن است، تدابیر ممکن است جورواجور باشد. در این جهت، انقلاب پیشرونده و پیشبرنده است. حفظ انقلاب یعنى حفظ همین حالت پیشروندگى و پیشبرندگى .
در همین ارتباط میفرمایند: انقلاب اسلامى یک استثناء است. انقلاب اسلامى حرکتى بود که با اهداف مشخصى (ولو آن اهداف که مشخص هم بود، در یک جاهایى کلى بود؛ بهتدریج خرد شد، روشن شد، مصادیقش معلوم شد؛ اما اهداف، اهداف روشنى بود) به وجود آمد. هدف اسلامخواهى، هدف استکبارستیزى، هدف حفظ استقلال کشور، هدف کرامتبخشى به انسان، هدف دفاع از مظلوم، هدف پیشرفت و اعتلاى علمى، فنى و اقتصادى کشور؛ اینها اهداف انقلاب بوده است. انسان وقتى در فرمایشات امام (ره) و در اسناد اصلى انقلاب اینها را نگاه میکند، مىبیند که همه اینها در متون اسلامى هم ریشه دارد. مردمى بودن، متکى به ایمان مردم بودن، عقاید مردم و انگیزههاى مردمى و عواطف مردمى، جزء پایههاى اصلى انقلاب است. این خط ادامه پیدا کرده؛ این خط انحراف پیدا نکرده، این خط زاویه نخورده. امروز سى و دو سال از انقلاب میگذرد؛ این خیلى حادثه مهمى است.
آیتالله مصباح میفرمایند: اگر هدف والا باشد ابزار و ما به ازای تهدید نیز والاتر و با ارزشتر است.
اگر مثلاً استاد شدن هدف باشد، نمیتوان از جان گذشت تا استاد شد؛ چون استاد بدون جان که نمیشود. نهایت ارزش خود استاد شدن، استاد بودن است و جان فدای استاد شدن نمی تواند بشود.
اما هرچه هدف باارزشتر باشد فدایی و ابزار مقابله و دفاع در برابر تهدیدش نیز با ارزشتر میشود.
برای رسیدن به یک هدف باید از مقدمات آن به سلسله مراتب عبور کرد. بنابراین هرچه هدف باارزشتر باشد مقدمات آن هم به مراتب ارزشمندتر می شود. معمولاً هرچه کم ارزشتر است، در راه رسیدن به هدف بالاتر صرف می شود، تا آنجا که به بلندترین هدف رسید. بالاترین هدف لقاء الله است و هرچه هدف دیگری باید در راستای آن و در مقدمات آن قرار گیرد. متاسفانه بعضی عکس آن را عمل میکنند؛ یعنیهدف والا را وسیله رسیدن به هدف کوچکتر مینمایند. مثلاً استاد شدن را برای کسب مال دنبال میکند؛ برای تعریف و تمجید و شهرت صرف مینماید؛ حتی بعضی دین و ایمان را برایهدف پایینتر احترام، شهرت و حتی برای بهشت و جهنم میخواهند. بنابراین ارزش واقعی هر مقدمات و عمل و رفتاری که فرد انجام میدهد به هدف غایی است که در دل اوست که همان نیت قلبی و باور درونی اوست. ارزش وطن دوستی نهایتا به اندازه خود وطن است. اگر وطن هدف غایی باشد که کسی جانش را برای وطن نمیدهد. چون نبودن وی هرچند وطن باشد، ارزشی برای وی ندارد. اما اگر وطن را برای اسلام و خدا بخواهد، وطنی را بخواهد که اسلامی است، آنگاه فدا کردن جان برای این چنین وطنی شایسته است. بنابراین تهدیدی که علیه وطن باشد با ایثار جان، مقابله و دفاع میشود. این مراتب ادامه دارد تا بزرگترین هدفها یعنی دین اسلام و ایمان. ابزار متناسب با هدف والای لقاء الله و دین و ایمان و فکر و اندیشه چیست؟ آیا انسان چیزی باارزشتر از اینها دارد که اینها فدای آن شوند و یا هرچه انسان دارد باید فدای این اهداف و ارزشهای انسان شود. بهعلاوه هرچه هدفی که برایش انسان مبارزه و دفاع میکند باارزشتر باشد، پاداش آن نیز والاتر و ارزشمندتر است. ائمه را بنگرید؛ هر یک در راه رسیدن به هدف بالای الهی و ملکوتی همه چیز خود را دادند. اکنون میبینیم حتی امامزادهای از آنها آنقدر ارج و قرب نزد خدا دارد که پس از سالها بیماری را با توسل به آنها میتوان شفا داد. برآورده شدن حوائج بهواسطه عبادت و اطاعت از آنها است. در مقابل خداوند کسانی را معرفی میکند که آنها را «شر الدواب» مینامد.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ. (انفال 55)
بدترین جنبندگان نزد خدا کسانى هستند که راه کفر پیش گرفتند و ایمان نمىآورند. (انفال 55)
6-7-2- تدوین سیاست و راهبرد
چنانکه گفته شد جوهره سیاست و راهبرد، تصمیمگیری است. تصمیمگیری از اهمیت بسیار و جایگاهی ویژه در مدیریت برخوردار است؛ تا جایی که برخی پژوهشگران و صاحبنظران بزرگ، تصمیمگیری و مدیریت را هممعنا و مترادف دانسته و معتقدند که مدیریت چیزی جز تصمیمگیری نیست. تصمیمگیری کانون اصلی مدیریت را تشکیل میدهد و در انجام دادن وظایفی مثل برنامهریزی، سازماندهی و یا واپایش، درواقع مدیر همان تصمیمگیری در مورد نحوه انجام کار را ارائه میدهد.
همانطور که هدف، بودن و نبودن ها را مقرر میکند، سیاست و راهبرد، باید و نبایدها را معین میکنند.
به جز باید و نباید بهعنوان سیاست، نوعی اخلاق پراحتیاط و محافظهکارانه نیز در آموزههای ایرانی وجود دارد که اخلاق سیاستمدارانه یا سیاستنامهها از آنها شکل گرفتهاند.
خواجه نظام الملک طوسی از زمره این سیاستمداران بوده است که هوشمندانه و با تدبیر و درایت به وزارت میرسد و سیاست و تدبیر در امور پادشاهی را با نوعی اخلاق که در سیاستنامه خود بدان پرداخته شده است هدایت میکند. اخلاق سیاستمدارانه، محتاط و آمیخته با نوعی مکر و فریب است؛ اما در خلال همین گزارهها به خوبی روحیه محافظهکار، شرایط متغیر جامعه ایران و لزوم سنجش اوضاع برای اقدام به بهترین واکنش درک میشود (طوسی، 1387، 10).
غزالی در احیاء العلوم، سیاست را عین حکومت میداند و علمای دین ریشه سیاست در اسلام را کلام گهربار رسول گرامی انسان میدانند که «کُلُّکُمْ راعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ» و با سیری در گفتار و نوشتههای امام راحل، بنیانگذار جمهوری اسلامی سیاست را روابط بین دولت و مردم و حکومت و کارگزاران میبینیم که اداره امور جامعه را بر اساس مصالح و به سمت عدالت هدایت مینماید.
مدیران، تصمیمات متعددی را در موضوعات مختلفی که برای سازمان پیش میآید، اتخاذ میکنند. برخی از این موضوعات بسیار مهم و حیاتی هستند و اگر تصمیمات خوب، بهجا و بهموقع گرفته نشود، ممکن است خسارتها و شکستهای بزرگ و غیر قابل جبرانی بهوجود آورد. در چنین مواردی ضرورت اتخاذ تصمیمات عاقلانه و منطقی بیشتر نمایان میشود. تنها اینگونه تصمیمگیریهاست که سازمان را از مشکلات نجات میدهد و موجب پیمودن راه تکامل میشود؛ همانگونه که امام علی علیه السلام فرمود: «رأی العاقل یُنْجی »؛ تصمیمگیری منطقی و تصمیمهای صحیح و خردمنداند، تأثیر عمیق بر امور مختلف سازمان داشته و می تواند سازمان را در دستیابی به اهداف سازمانی یاری دهد. تصمیمگیری آنگاه که با دقت، دوراندیشی و ژرفنگری همراه باشد، دستیابی به اهداف سازمانی و موفقیت و اثربخشی سازمان را تا حد زیادی تضمین میکند. حضرت علی علیه السلام فرمود: «إذا اقْتَرَ العَزْمُ بِالحَزْمِ کَمُلَتْ السّعادَةُ»؛ هنگامیکه تصمیم با دوراندیشی همراه شود، سعادت کامل گردد (پیروز، 1381، 212). میدانیم که دوراندیشی نیز از ویژگیهای مدیریت راهبردی است. مبنای رفتارهای انسانی نیز تصمیم است و اساس هر تصمیم درست هم بر تفکر و تعقل سالم است.
پس دین به ما آموزش میدهد که چگونه تفکر سالم داشته باشیم؛ چگونه از این تفکرات گزینش طریق کنیم و چگونه راههای مختلف رسیدن به هدف را ارزشگذاری کنیم. بررسی راههای مختلف ارائه شده توسط فکر ارزشگذاری آن راهها و گزینش احسن، کار عقل است. عاملی که تصمیم اتخاذ شده را به عرصه ظهور و تحقق می رساند، حوزه اجرای عقل است. علاوه بر این به دلیل آنکه اساس دیانت بر تعقل و تفکر استوار است، سرنوشت انسان هم با تعقل رقم میخورد.
در بررسی مسائل و معارف قرآنی باید به این نکته توجه کنیم که فرهنگ وحیانی در دو سطح جاری است. مباحث عقلانی، یعنی عقل انسان مستقیما میتواند آن را بفهمد و مفاهیم فوق عقلانی، به این معنا که این مفاهیم از ظرفیت و ادراک عقل طبیعی بشر بیشتر است. آنها مباحث فوق عقلانی است نه ضدعقلانی که این دوتا با هم فرق دارند. عقل این مباحث را تشخیص نمیدهد اما میفهمد که اینها بالاتر از ظرفیت ادراک اوست. اینها ضد نیست؛ زیرا اگر ضد بود عقل به ضد خود ادراک دارد. این حوزه که عقل به دلیل ظرفیت محدود قادر به ادراک آن نیست؛ حوزه تعبد است. اما حوزهای که عقل مستقلا میتواند بفهمد، حوزه تذکر است. انسان برای اینکه یک تفکر و اندیشه سالم و کامل داشته باشد به این دو حوزه محتاج است، یعنی هم به تذکر و هم به تعبد احتیاج دارد (نقیپورفر، 1376).
حقیقت این است که انسان زمانی که بهوجود خود پی میبرد، خودش را موجودی مستقل میپندارد؛ یعنی توهم میکند که در اصل خلقش به چیزی وکسی نیاز ندارد، خالقی باشد یا نباشد فرقی نمیکند، بهتدریج کمالاتی را نیز که کسب میکند، علم، قدرت، فن و هنر و ... تمامی را از آن خود و قائم به روح خود میداند. در مرتبه نازلتر، خود را در افعال خویش، مستقل در تأثیر میبیند انسانهای متعارف فکر میکنند حرکت دست و پا و سایر اعضا، تصرف انسان در طبیعت، کسب مقام و موقعیت و ثروت و ...، اصالتا از آن خود اوست. اما این سخن تمامی زورمندان و زرپرستان عالم است. هر کسی که حاضر نباشد دیگران را در مال خودش شریک کند، حرف دلشهمین است که مال من است، با زحمت پیدا کردهام، چنین انسانی خود را مالک و مستقل در مالکیت میداند، خود را فاعل مستقل افعال خویش میداند. این توهم و پندار درست نقطه مقابل تفکر توحیدی است (مصباح یزدی، 1379، 234).
تامل و اندیشه پیش از هرگونه عمل و اقدام، فرصتی برای محاسبه و بازیگری دقیق جهات گوناگون کاری که به اجرا و انجام آن مصمم هستیم است. بازنگری برای این منظور که بهدرستی بیابیم آیا مقدمات تلازم کار فراهم آمدهاند؟ آیا زمان انجام عمل فرا رسیده است؟ و بالاخره آیا تمایلات ما نسبت به انجام آن عمل مورد واپایش و تعدیل قرار گرفتهاند؟
امام علی علیهالسلام میفرماید: «قَدِّر ثمَّ اقْطَعْ و فَکر ثُمَّ انْطِقْ و تُبَین ثمَّ إعْمَلْ» در کلیه کارها اندازه بگیر، ببر، بیاندیش، آنگاه بگو، توجیه باش، آنگاه کار بند.
در نصایح ائمه معصومین علیهمالسلام به تدبیر امور، مکرر اشاره و تأکید شده است. تدبیر که بهمعنی عاقبتاندیشی و نگرستن فرجام امور است، از جمله مهمترین موارد تامل قبل از عمل بهشمار میآید. پارهای از امور ممکن است آغاز نیکو داشته باشند، لکن انجام ناپسند و خطرناک دارند. بسا در گامهای نخستین خرم و سرسبز باشند، لکن فرجامی نکبتبار دارند. مدیر مدبر و عاقل نه فقط به زیبایی و خرمی روزهای نخستین و گامهای اولین توجه دارد، بلکه شعاع بصیرتش را تا کرانههای دور آن کار گسترش میدهد و عمیقانه در صدد است تا فرجام آن نیز خرم و عطرآگین باشد (واثقی، 1373، 107).
امام صادق علیهالسلام فرمود:
مردی نزد رسول گرامی اسلام(ص) آمد و عرض کرد یا رسول الله مرا سفارشی فرما و اندرزی ده. حضرت فرمودند: اگر بگویم، تو اندرزپذیر هستی؟ این سؤال را پیامبر(ص) سه بار فرمودند و آن مرد در هر سه نوبت عرض کرد، بلی یا رسول الله. حضرت فرمودند: سفارش و اندرز من به تو این است: هرگاه تصمیم به کاری گرفتی اول در نتیجه و فرجام آن کار بیاندیش، اگر عاقبتش صحیح است، آن را دنبال کن و اگر عاقبتش گمراهی است از آن درگذر.
امام علی علیهالسلام فرمود: «التَدبیر قَبل الفعل یومن العثار».
پیش از کار به پایان آن بیاندیش که از لغزش ایمن می سازد.
قرآن مجید میفرماید: «قَالُواْ نحَْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانظُرِى مَا ذَا تَأْمُرِینَ». (نمل 33)
گفتند: «ما داراى نیروى کافى و قدرت جنگى فراوان هستیم، ولى تصمیم نهایى با توست ببین چه دستور مىدهى!» (نمل 33)
وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَاْىْءٍ إِنىِّ فَاعِلٌ ذَالِکَ غَدًا(کهف 23): و هرگز در مورد کارى نگو: «من فردا آن را انجام مىدهم». (کهف 23)
وَ لَا یَسْتَثْنُونَ(القلم 18) و هیچ از آن (کارهای پیشبینی شده را ) استثنا نکنند (القلم 18). مثلاً فردا ان شاء اللَّه به سفر مىروم. «معنایش این است که من فردا در همه احتمالات به سفر مىروم مگر یک احتمال و آن این است که خدا نخواهد به سفر بروم.
نمونهای از مصادیق اهداف و سیاستها را در سلسله مراتب طولی در جدول پیوست آمده است.
نقش محیط
به منظور انجام بهینه و مؤثر تدوین سند راهبردی سازمان، بررسی عوامل محیطی که شامل محیط داخلی و خارجی می شود از مهمترین گامها محسوب میگرد.
بنا بر نظریات مشهور، محیط داخلی عمدتاً شامل عوامل ضعف و قوت سازمان میشود و محیط خارجی شامل بر فرصتها و تهدیدات است. در دیدگاه اسلام ضعف و قوت منحصر به ابعاد مادی و امکانات فیزیکی و تجهیزات و سلاح و غیره نمیشود؛ بلکه عمدهترین نمادهای این ضعف و قوتها در عرصه معنوی و بهصورت ناآشکار وجود دارد که بایستی بهخوبی شناخته و مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. رهبر معظم انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه در تفکیک محیط داخلی و خارجی میفرمایند:
حرکت درونى یک بعد مادى و یک بعد معنوى دارد. بعد معنوى همین پرداختن به ارزشها به معناى حقیقى کلمه، یعنى مشخص کردن شاخصهاى ارزشى پاسدارى و عرضه کردن خود و دیگران بر این شاخصها به قصد پیشرفت، به قصد صیرورت صحیح و کامل بهسمت آن هدفها است. این بعد معنویش است، بعد مادیشهم همین کارهاى خوبى است که در سپاه دارد انجام میگیرد؛ بعد تشکیلات، بعد علمى و تحقیقاتى، بعد ساخت و ساز و تولید، بعد آموزشهاى نظامى و نظامیگرى و از این قبیل؛ اینها همه باید در کنار هم انجام بگیرد. یک مجموعهى زنده پرنشاطِ همیشه جوان که فرسودگى و پیرى در آن راه ندارد، آن وقت از سپاه به وجود خواهد آمد که خوشبختانه امروز زمینههایش آماده است، زیرساختهایش آماده است، تجربیاتش موجود است، انگیزههایش به حمدالله هست. این میشود حرکت درونى. این مجموعه بهعنوان یک مجموعه شاخص، یک خط الگوى روشن وجود خواهد داشت. ممکن است کسانى از جوانهاى ما، از مردم ما وارد سپاه هم نشوند، اما این الگو را براى زندگى خودشان انتخاب کنند؛ الگوى معنویت درست و الگوى فکر و تدبیر و راه درست و حرکت صحیح در زمینههاى سازندگى. بعد نوبت به تأثیر این حرکت در حرکت مجموعه انقلاب میرسد. این هم به خودى خود حاصل خواهد شد. وقتى یک مجموعه زنده، پرنشاط، باطراوت، پیشرونده، بهشدت پایبند به مبانى و اصول و ارزشها در نظام وجود دارد و دارد حرکت میکند و زنده است و همه جا را مىبیند و آگاهى دارد و بصیرت دارد و تأثیر میگذارد، این قهرا در پیشبرد مجموعه، اثر تعیینکننده خواهد داشت.
قدرتنمایى ظاهرى کافران
در زمینه محیط خارجی، کراراً در آیات قرآن با این سخن روبهرو مىشویم که مؤمنان محروم هرگز تصور نکنند امکانات وسیعى که گاهى در اختیار افراد یا جمعیتهاى ظالم و ستمگر و بىایمان قرار دارد، دلیل بر سعادت و خوشبختى آنها و یا نشانه پیروزیشان در پایان کار است. مخصوصاً قرآن براى ابطال این پندار که معمولاً براى افراد کوتهفکر پیدا مىشود و امکانات مادى افراد را احیانا دلیل بر حقانیت معنوى آنها مىگیرند، تاریخ اقوام پیشین را در برابر افکار مؤمنان ورق مىزند و انگشت روى نمونههاى واضحى مىگذارد، همچون قدرتمندان فرعونى در مصر و نمرودیان در بابل و قوم نوح و عاد و ثمود در عراق و حجاز و شامات، مبادا مؤمنانى که تهیدست و محرومند احساس کمبود و ضعف کنند و از «کر و فر» ظالمان بىایمان مرعوب یا سست شوند.
قرآن کریم در آیات 77 و 78 سوره قصص درباره قارون میفرماید:
در آنچه خدایت ارزانى داشته، سراى آخرت را بجوى و بهره خویش را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن و در زمین از پى فساد مرو که خدا فسادکنندگان را دوست ندارد (قصص 77).
قارون گفت: آنچه به من داده شده، در خور دانش من بوده است. آیا ندانسته است که خدا پیش از او نسلهایى را هلاک کرده که قوتشان از او افزونتر و شمارشان بیشتر بوده است؟ و این مجرمان را از گناهشان نمىپرسند (قصص 78)
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِی الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ (غافر 82).
آیا آنها روى زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که پیش از آنها بودند چه شد؟ همانها که نفراتشان از اینها بیشتر و قوت و آثارشان در زمین فزونتر بود، هرگز آنچه را بهدست مىآوردند نتوانست آنها را (در برابر عذاب الهى) بینیاز سازد (غافر 82) .
مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلَادِ (غافر 4)
تنها کسانى در آیات ما مجادله مىکنند که (از روى عناد) کافر شدهاند، مبادا قدرتنمایى آنها تو را بفریبد! (غافر 4)
آیات زیر نیز تأکید بر نقش محیط و شرایطی که انسان در آن زندگی میکند در تصمیمگیری است.
بگو: «نگاه کنید چه چیز (از آیات خدا و نشانههاى توحیدش) در آسمانها و زمین است!» اما این آیات و انذارها به حال کسانى که (به خاطر لجاجت) ایمان نمىآورند مفید نخواهد بود! (یونس 101)
در دریا و خشکى عالم فساد ظاهر شد، به خاطر اعمالى که مردم مرتکب شدند (روم 41).
آنچه مصیبت به شما مىرسد، به خاطر کارهایى است که به دست خود کردید (شورى 30).
اگر اهل قریهها ایمان آورند و پروا کنند، برکاتى از آسمان و زمین به رویشان مىگشاییم (اعراف 96).
و میان آنها و شهرهایى که برکت داده بودیم، آبادیهاى آشکارى قرار دادیم و سفر در میان آنها را بهطور متناسب (با فاصله نزدیک) مقرّر داشتیم (و به آنان گفتیم:) شبها و روزها در این آبادیها با ایمنى (کامل) سفر کنید! (سباء 18)
اگر بهوسیله قرآن، کوهها به حرکت درآیند یا زمینها قطعه قطعه شوند، یا بهوسیله آن با مردگان سخن گفته شود، (باز هم ایمان نخواهند آورد!). ولى همه کارها در اختیار خداست! آیا آنها که ایمان آوردهاند نمىدانند که اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدایت مىکند (امّا هدایت اجبارى سودى ندارد)! و پیوسته بلاهاى کوبندهاى بر کافران به خاطر اعمالشان وارد مىشود و یا به نزدیکى خانه آنها فرود مىآید، تا وعده (نهایى) خدا فرا رسد، به قین خداوند در وعد خود تخلّف نمىکند! (رعد 31)
بگو: «روى زمین گردش کنید! سپس بنگرید سرانجام تکذیبکنندگان آیات الهى چه شد؟! (انعام 11)
بگو: «در روى زمین سیر کنید و ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید!» (نمل 69)
بگو: «در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همینگونه) جهان آخرت را ایجاد مىکند یقینا خدا بر هر چیز توانا است! (عنکبوت 20)
بگو: «در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانى که قبل از شما بودند چگونه بود؟ بیشتر آنها مشرک بودند! (روم 42)
عوامل محیطی (تهدید، فرصت، قوت و ضعف و ...)
چنانکه گفته شد بررسی عوامل محیطی در مکتب اسلام از ابعاد گستردهتری برخوردار است بهطوری که علاوه بر مشمولیت ابزار و اسباب مادی، امکانات و شرایط معنوی را نیز در به انجام رسیدن یک راهبرد بسیار مؤثر میداند.
در قرآن از این نظر آیات در چهار گروه وجود دارند:
آیاتی که ذکر سنتها و نعمتهای خداوند را مینمایند؛ درواقع ذکر فرصتهایی است برای انسان.
آیاتی که ناسپاسی و عدم اطاعت از خدای یکتا و روآوری به خدایی جز او را بیان مینمایند از ضعفهای انسان سخن میگوید.
آیاتی که از عقوبت بد، انسان را بیم میدهد؛ ذکر تهدیدات برای انذار و انتباه انسان است.
آیاتی که بهشت را در قبال اعمال شایسته و اطاعت از خداوند و رسول گرامی اسلام بشارت میدهد، وجود قوتها را در زندگی انسان گوشزد مینماید.
از آنجا که تفاوت عوامل ضعف و تهدید در تعلق محیط به خودی یا بیگانه است و درواقع تهدیدات نقاط آسیبپذیر و مورد توجه واقع شده از ضعفهای خودی است توسط دشمن، همچنین تفاوت قوت و فرصت نیز بسته به این دارد که در کدام محیط مورد بررسی قرار میگیرد، عوامل چندین گانه در کنار هم مورد بررسی قرار میگیرد.
قوت و فرصت
مثلا در تعاریف معمول قوت و فرصت مجموعه عواملی که برهدف و عملکرد سامانه اثر تعیینکنندهای دارد میباشد، ولی فرصت عاملی است که سامانه بر آن واپایش چندانی ندارد. فرصت یکی از عوامل محیطی است که در تعیین راهبردها مورد بررسی قرار میگیرد. فرصتها معمولاً در محیط خارجی تعریف می شود. چنانکه گفته شد در همین مثال قرآن کریم فرصتها را تنها از بعد مادی نمیداند، بلکه قوای درونی و حالات پسندیده درونی مانند توبه، تواضع و توسل را نیز واسطههای کسب قوت و فرصتی برای موفقیت میداند.
وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْه رْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارا وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمینَ. (هود 52)
«و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس بهسوى او بازگردید، تا (باران) آسمان را پىدرپى بر شما بفرستد و نیرویى بر نیرویتان بیفزاید! و گنهکارانه، روى (از حق) بر نتابید!» (هود 52)
رهبر معظم انقلاب میفرمایند: شرایط مهمى بر دنیا حاکم است که اینها میتواند فرصتهاى بزرگى را در پیش روى ما قرار بدهد. این فرصتها را اگر نبینیم، اگر نشناسیم، اگر از آن درست استفاده نکنیم، اگر به هنگام به سراغ این فرصتها نرویم، ضرر خواهیم کرد.
در جای دیگر رهبر معظم انقلاب در این زمینه میفرمایند: درباره عمر فکر کنیم. عمر سرمایه اصلى هر انسانى است. همه خیرات بهوسیله عمر (همین ساعات زودگذر) بهدست مىآید؛ این سرمایه است که میتواند سعادت ابدى و بهشت جاودان را براى انسان تدارک ببیند. درباره این عمر فکر کنیم. گذر عمر را ببینیم. ناپایدارى ساعات زندگى و روزها و شبهاى اوقات عمر را احساس کنیم. به این گذر زمان توجه کنیم؛ «عمر، برف است و آفتاب تموز». لحظه به لحظه از این سرمایه دارد کاسته میشود و این در حالى است کهاین سرمایه، همه چیز ماست. براى کسب سعادت اخروى چه جورى مصرفش میکنیم، در کجا مصرفش میکنیم، در چه راهى آن را خرج میکنیم؟
اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفا وَ شَیْبَةً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیرُ (روم 54)
در زیر بعضی آیات که فرصتهای ذکر شده در قرآن را که خداوند برای انسان مقرر فرموده است بیان مینماید. عملکرد انسان در این عالم در دستیابی و بهرهمند شدن از این فرص ملاک اصلی است.
وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (الرحمن 46).
و براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است! (الرحمن 46)
حضرت آیتالله جوادی آملی در تفسیر این آیه میفرمایند که دو بهشت یکی حسی و دیگری عقلی است که در اختیار انسان قرار میگیرد.
انْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ فَإِنها تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ.
اما از دیدگاه مکتب الهی خداوند حاکم و مالک مطلق جهان هستی است و هیچ حرکتی بدون اجازه او میسر نیست. بنابراین قوتها و فرصتها بهجز با اتکال به خداوند نمیتوانند در طریق صلاح و اثربخش قرار گیرند.
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (آل عمران 26).
بگو: «بارالها! مالک حکومتها تویى، به هر کس بخواهى، حکومت مىبخشى و از هر کس بخواهى، حکومت را مىگیرى، هر کس را بخواهى، عزت مىدهى و هرکه را بخواهى خوار مىکنى. تمام خوبیها به دست توست، تو بر هر چیزى قادرى (آل عمران 26).
وَ اضْرِبْ لهَُم مثلاً رَّجُلَینِْ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَینِْ مِنْ أَعْنَابٍ وَ حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنَا بَیْنهَُمَا زَرْعًا (کهف 32).
(اى پیامبر!) براى آنان مثالى بزن: آن دو مرد، که براى یکى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعت پربرکتى قرار دادیم (کهف 32).
در تفسیر المیزان آمده است این آیات متضمن دو مثل است که حقیقت ملکیت آدمى را نسبت به آنچه در زندگى دنیا از اموال و اولاد که زخارف زندگى هستند و زینتهاى فریبدهنده و سریعالزوال هستند و آدمى را از یاد پروردگارش غافل و مشغول مىسازند و واهمه او را تا حدى مجذوب خود مىسازد که به جاى خدا به آنها رکون و اعتماد مىکند و به خیالش مىقبولاند که راستى مالک آنها است، بیان مىکند و مىفهماند که این فکر جز وهم و خیال چیز دیگرى نیست، به شهادت اینکه وقتى بلایى از ناحیه خداى سبحان آمد، همه را به باد فنا گرفته، براى انسان چیزى جز خاطرهاى که بعد از بیدارى از عالم رؤیا به یاد مىماند و جز آرزوهاى کاذب باقى نمىگذارد. پس برگشت این آیات به توضیح همان حقیقتى است که خداى سبحان در آیه «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لها ... صَعِیدا جُرُزا» (کهف 7 و 8) بدان اشاره مىکند. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مثلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ ...» (کهف 32)
یعنى براى این مردمى که فرو رفته در زینت حیات دنیا شدهاند، و از ذکر خدا روىگردان گشتهاند، مثلى بزن تا برایشان روشن گردد که دل جز به سراى خالى از حقیقت ندادهاند و آنچه که بدان فریفته شدهاند خیالى بیش نیست و واقعیتى ندارد (کهف 32).
تهدید و ضعف
ضعف عدم قابلیتها و توانمندیهاست و زمینههایی که موجب شکست و ناکامی است. در این مورد نیز خداوند به عمق و علل اساسی ضعفهای انسان توجه مینماید و در آیاتی نظیر آیات زیر انسان را به این ضعفهای خود هشدار میدهد.
وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولا (اسرا 11). انسان (بر اثر شتابزدگى)، بدیها را طلب مىکند آنگونه که نیکیها را مىطلبد و انسان، همیشه عجول بوده است! (اسرا 11)
وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُورا (اسرا 67) و هنگامى که در دریا ناراحتى به شما برسد، جز او، تمام کسانى را که (براى حل مشکلات خود) مىخوانید، فراموش مىکنید اما هنگامى که شما را به خشکى نجات دهد، روى مىگردانید و انسان، بسیار ناسپاس است! (اسرا 67)
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُسا (اسرا 83). هنگامى که به انسان نعمت مىبخشیم، (از حق) روى مىگرداند و متکبرانه دور مىشود و هنگامى که (کمترین) بدى به او مىرسد، (از همه چیز) مایوس مىگردد! (اسرا 83)
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذا لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُورا (اسرا 100). بگو: «اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید، در آن صورت، (به خاطر تنگنظرى) امساک مىکردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود» و انسان تنگنظر است! (اسرا 100)
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فیهذَا الْقرآن لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلا (کهف 54). و در این قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بیان کردهایم ولى انسان بیش از هر چیز، به مجادله مىپردازد! (کهف 54)
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنها وَ أَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَل ها الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولا (احزاب 72). ما امانت (تعهّد، تکلیف، و ولایت الهیّه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد)! (احزاب 72)
در تعریف مفهوم تهدید نیز هرگونه توانمندی دشمن در بهرهمندی از آسیبپذیریهای خودی را بیان می نماییم در دیدگاه مکتبی مواجهه با تهدیدات زمانی رخ میدهد که یا نیروهای خودی دارای ضعف در دانش و توان باشند و یا حمایت معنوی خود را از دست بدهند. در این صورت است که زمینه تأثیر تهدیدات را فراهم نمودهاند.
آنجا که میفرماید: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ ... (انفال 60)
رهبر معظم انقلاب (مد ظله العالی) میفرمایند: گاهى هم هست که از دست دادن یک فرصت، خودش میشود یک تهدید، خودش موجب عقبماندگى است. لذا بد نیست که از این جهت یک نگاه جمعى و کلى و عمومى به مسائل کشور بکنیم. البته در این نگاه کلى بایستى واقعبینانه نگاه کنیم؛ خودمان را نبایستى دچار خطا کنیم؛ یکسونگرى نکنیم. ما نقاط مثبتى داریم، نقاط منفى هم داریم؛ هر دو را ببینیم. گاهى فقط نگاه منفى غلبه داده میشود. امروز متأسفانه انسان مشاهده میکند که در بین برخى مسئولین و نخبگان سیاسى و غیره کأنه مد شده است که نگاه، نگاه بدبینانه باشد؛ نگاه منفى باشد؛ نقاط مثبت را نبینند؛ روى نقاط منفى تکیه کنند. در رسانهها و غیررسانهها مرتبا منفىبافى میشود. تا انسان میگوید هم چرا، میگویند آقا شما نمیگذارید ما واقعیات را بگوییم. میگویید سیاهنمایى است، میگویید فلان است؛ ما میخواهیم حقایق را بگوییم. نه، این یکسونگرى است. خب، اگر فرض بفرمایید یک واحد تولیدى دچار یک اشکالى میشود و شما میخواهید بهعنوان یک نگاه واقعبینانه آن را بیان کنید، بسیار خوب، در کنارش مثلاً دو تا واحد تولیدى هم ایجاد شده. اگر این نقطه مثبت را بیان کنیم، یک جور مسائل کشور را میفهمیم؛ اگر این نقطه مثبت را بیان نکنیم، مسائل کشور را جور دیگرى خواهیم فهمید. اگر فقط نقاط منفى را مشاهده کنیم (که البته نقاط منفى وجود دارد) این طبعاً واقعبینى نیست؛ این برآورد درستى از اوضاع کشور به ما نخواهد داد؛ منجر به ناامیدى میشود؛ ضرر اجتماعیاش هم این است.
وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکمُْ فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بهِِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِن یَسْتَغِیثُواْ یُغَاثُواْ بِمَاءٍ کاَلْمُهْلِ یَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقًا (کهف 29).
بگو: «این حقّ است از سوى پروردگارتان! هر کس مىخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد!» ما براى ستمگران آتشى آماده کردیم که سراپردهاش آنان را از هر سو احاطه کرده است! و اگر تقاضاى آب کنند، آبى براى آنان میآورند که همچون فلز گداخته صورتها را بریان مىکند! چه بد نوشیدنى و چه بد محل اجتماعى است! (کهف 29)
بهعلاوه قرآن مجید اینگونه زمینهها را در آیاتی با مضامین زیر بیان نموده است که در صورتی که انسان به ریسمان الهی متمسک شد و اطاعت امر خداوند را ملاک اصلی اعمال خویش قرار داد، نه تنها از این تهدیدات در امان خواهیم بود، بلکه یکی از دو حسن را که خداوند وعده داده است در پی خواهد داشت.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصیبَکُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدینا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ (توبه 52)
بگو: «آیا درباره ما، جز یکى از دو نیکى را انتظار دارید؟! (یا پیروزى یا شهادت) ولى ما انتظار داریم که خداوند، عذابى از سوى خودش (در آن جهان) به شما برساند، یا (در این جهان) به دست ما (مجازات شوید) اکنون که چنین است، شما انتظار بکشید، ما هم با شما انتظار مىکشیم!» (توبه 52)
وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُوْلَـئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیها خَالِدُونَ (بقره 217).
و مشرکان، پیوسته با شما مىجنگند، تا اگر بتوانند شما را از آیینتان برگردانند، ولى کسى که از آیینش برگردد و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک (گذشته) او، در دنیا و آخرت، بر باد مىرود، و آنان اهل دوزخند و همیشه در آن خواهند بود (بقره 217).
فَأَعْرَضُواْ فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِْمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَاهُم بجَِنَّتَیهِْمْ جَنَّتَینِْ ذَوَاتىَْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شىَْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِیلٍ (سبا 16): امّا آنها (از خدا) روىگردان شدند و ما سیل ویرانگر را بر آنان فرستادیم و دو باغ (پربرکت) شان را به دو باغ (بىارزش) با میوههاى تلخ و درختان شوره گز و اندکى درخت سدر مبدّل ساختیم! (سبا 16)
آیا گمان کردید داخل بهشت مىشوید، بىآنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید و آنچنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادى که ایمان آورده بودند گفتند: «پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در این هنگام، تقاضاى یارى از او کردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشید، یارىِ خدا نزدیک است! (بقره 214)
و بهوسیله آن (قرآن)، کسانى را که از روز حشر و رستاخیز مىترسند، بیم ده! (روزى که در آن،) یاور و سرپرست و شفاعتکنندهاى جز او (خدا) ندارند؛ شاید پرهیزگارى پیشه کنند! (انعام 51)
و مردم را از روزى که عذاب الهى به سراغشان مىآید، بترسان! آن روز که ظالمان مىگویند: «پروردگارا! مدّت کوتاهى ما را مهلت ده، تا دعوت تو را بپذیریم و از پیامبران پیروى کنیم!» (امّا پاسخ مىشنوند که:) مگر قبلاً سوگند یاد نکرده بودید که زوال و فنایى براى شما نیست؟! (ابراهیم 44)
اما زمینههای تهدید نیز هم شامل ساحتهای مادی است و هم معنوی، معنی اصطلاح «جنگ نرم» نیز از اصطلاحاتی است که رویکردی از این عرصه را اشاره مینماید.
حضرت آیتالله مصباح یزدی در زمینه گسترش تهدیدات به عرصههای معنوی میفرمایند: امروز تهدیدات از سطح وطن گذشته و هدفهای والاتری از ما مورد تهدید قرار گرفته است. امام راحل میفرمود: آنها به من و شما کاری ندارند، آنها از اسلام ضربه خوردهاند.
حال که دشمنان ما به دین ما حمله کردهاند، پس از ابزار و سلاح متناسب با آن هم باید استفاده کنند؛ سلاح حمله به خاک و سرزمین، توپ، تانک و اسلحه است. اما ابزار حمله به دین، ایمان، فکر و اندیشه چیست؟
القای شبهات، القای فکر، سفسطهها، مغالطات، تحریکات نفسانی و شهوانی که به تعبیر رهبر معظم انقلاب حمله به قلب جوانان ماست، ابزاری است که آنها برای تهدید و ضربه زدن به این هدف والا و ارزشمند ما گزیدهاند. پس ما نیز باید اولاً با وسیله متناسب با آن مقابله کنیم و ثانیا با توجه به هدف از ابزار با ارزش متناسب از خود دفاع کنیم.
6-7-4- روشهای تدوین از دیدگاه اسلامی
چنانکه گفته شد حوزه تدوین، عمدتاً به معنی استحصای اهداف، سیاستها و راهبرد سازمان است. بهطوری که در یک روش جمعی مورد وفاق و اجماع قرار گیرد و موجبات اعتماد همگانی، همزبانی و همفهمی جامعه را فراهم سازد. از این لحاظ ویژگی مهم یک سند راهبردی مشارکت جامعه و کارکنان سازمان در تدوین آن سند است. بنابراین روشهای مذاکره و مهیاسازی، زمینه تبادل دیدگاهها و نظریات نخبگان در این میان دارای نقش حائز اهمیتی است.
6-7-4-1- روش تدوین یا روش تصمیمگیری بهینه
آنگاه که مفاهیم نظری بهدرستی در تصمیمات، جایگاه خود را یافتند و ارتباط لازمه خود را شکل دادند، نوبت به تدوین گامها و مراحل دستیابی به جملات و عباراتی است که اهداف، سیاستها و راهبردها را بهصورتی که مورد اجماع و وفاق جمع باشد تبیین و تصریح کند. این مبحث تحت عنوان روش و شیوه تدوین شهرت دارد. نمونهها و الگوهای شماتیک و ترسیمی معمولاً این گامها و ترتیب و توالی را به نمایش میگذارند که اغلب نقطه مشترک تمامی آنها وفاق و اجماع جمعی است که طی جلسات و نشستهایی به همین منظور صورت میگیرد.
چنانچه میدانیم یکی از منابع اصیل اربعه در اسلام اجماع است.
معنی اجماع از نظر شیعه بهطوری که صاحب معالم گوید اتفاق کسانی است که قول آنها در میان امت معتبر است. بحث از اجماع بهنام یک دلیل فقهی از سید مرتضی آغاز شد و شیخ طوسی آن را تأیید کرد. اغلب علمای شیعه، اجماع را از جهت اینکه کاشف از قول معصوم علیهالسلام است، حجت دانستهاند.
در جهت بیان روشهایی که در تدوین راهبرد مبتنی بر ارزشهای اسلامی موجود است، ابتدا بایستی به روش تحقیق و اثبات حقیقت در این مکتب الهی بپردازیم و سپس شیوههایی که در تحصیل احکام جزئی و حوادث مستحدثه توصیه گردیده ارائه شود.
6-8- چالشهای مدیریت راهبردی
6-8-1-آیندهنگری
در فصول قبل از چالشهای مدیریت راهبردی که یکی از آنها مبحث آینده نگری بود صحبت کردیم اکنون دیدگاه اسلام را در این موارد بررسی می کنیم .
آدمی برای آنکه بتواند «صراط مستقیم» و کارآمد را در زندگی بیابد، ناگزیر از تأمل و تفکر پیرامون آینده است! مردم آگاهانه یا ناآگاهانه به صورتی مشروط و اصلاحپذیر، پیشبینی کرده و بر اساس آن اقدام میکنند. بهطور کلی، هرچه این پیشبینیها دقیقتر و بهتر باشد، اقداماتشان مؤثرتر خواهد افتاد.
اما انسان به علت محدودیتها و ممنوعیتهایی که وجود مادی او ایجاد مینماید، قادر به پیشبینی صحیح و دقیق نمیباشد و از این جهت در همه حال بایستی از پروردگار خویش غافل نباشد.
مسئله آیندهنگری در اسلام از نظر فلسفی به مباحث حرکت و زمان مربوط میشود و اصولی که در این زمینه مطرح است عبارتند از:
حرکت خارج شدن موضوعی است از فقدان صفتی وکمالی بهسوی وجدان آن کمال و صفت، بهطور تدریج و وجود هر جزء بعد از جزء دیگر و خلاصه حرکت عبارت است از خروج شیء از قوه در امری به فعل تدریجا.
برای حرکت باید مخرجی باشد که وی را از نقص به در برد و به کمال رساند.
ما با حرکت و در حرکت و در جهان حرکتیم.
حرکت در چیزی است که فاقد کمالی است.
هر آنچه که از حرکت به کمال میرسد آیینی دارد.
حرکت فرع بر احتیاج است.
هرچه که غایت و کمال متحرکی است برتر وفراتر از متحرک است که حرکت ناقصی بهسوی کاملی است. پس موجودات را درجات و مراتب است.
موجودی که کمال مطلق است حرکت در او متصور نیست. مجموعه هستی بیجنبش و در سکون کامل است (حسنزاده، 1385، 40-80).
شهید مطهری میگوید: اگر از بالا نگاه کنیم و از خارج از طبیعت به آن بنگریم، آنجا که دیگر قبل و بعد مطرح نیست، در آنجا حرکت وجود جمعی دارد و با جمیع اجزای خود دفعه״ و به یکسان موجود است، ولی در محدوده طبیعت حرکت امری است ممتد و متصل به این معنا که تدریجی الحدوث والفناست، در همان حال که موجود میشود در همان حال از سوی دیگر معدوم میشود، ولی با یک دید و بینش عقلی میتوان این مجموعه بیقرار را همچون یک واحد و کشش متحقق وقار دانست با این تفاوت که کشش و بعد وجودی آن به عوض اینکه در عرض زمان باشد در طول آن واقع است (مطهری، 1378، 48).
اما در مورد زمان نیز میگوید:
عدهای (همین طور که در قرون معاصر هم هستند) در عصر قدیم منکر وجود زمان در خارج بودهاند و میگفتند آنچه را که ما بهعنوان زمان برایش وجود خارجی خیال میکنیم، امری موهوم است. اینکه آیا آنچه واقعا تحت عنوان زمان مینامیم مثل دیروز و امروز و فردا و میلیونها سال پیش و میلیونها سال بعد و خلاصه هر قطعهای از زمان، بهعنوان یک کشش خاصی، در خارج موجود است و یا صرفاً امری ساخته و پرداخته ذهن ماست؟ این مسئله حل کردنش به سادگی ممکن نیست و از دقایق مخصوصی برخوردار است (مطهری، 1380) .
یَا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (حشر 18). وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُون (حشر 19).
اى کسانى که ایمان آوردهاید، از مخالفت خدا بپرهیزید و هر انسانى باید بنگرد تا چه چیز را براى فردایش از پیش فرستاده و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مىدهید آگاه است (حشر 18) و همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد نباشید و آنها فاسق و گنهکارند (حشر 19).
بر کسی که ایمان به خدا و رسول و روز جزا دارد واجب است که پروردگار خود را به یاد آورد و او را فراموش ننماید و ببیند چه عملی مایه پیشرفت آخرت او است و به درد آن روزش میخورد که بهسوى پروردگارش برمیگردد و بداند که عمل او هرچه باشد علیه او حفظ میشود و خداى تعالی در آن روز به حساب آن میرسد و او را بر طبق آن محاسبه و جزا میدهد، جزایی که دیگر از او جدا نخواهد شد و این همان هدفی است که آیه: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ» دنبال نموده، مؤمنین را وادار میکند که به یاد خداى سبحان باشند و او را فراموش نکنند و مراقب اعمال خود باشند، که چه میکنند، صالح آنها کدام و طالحش کدام است، چون سعادت زندگی آخرتشان به اعمالشان بستگی دارد و مراقب باشند که جز اعمال صالح انجام ندهند و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند و این مراقبت را استمرار دهند و همواره از نفس خود حساب بکشند و هر عمل نیکی که در کردههاى خود یافتند خدا را شکرگزارند و هر عمل زشتی دیدند خود را توبیخ نموده، نفس را مورد مواخذه قرار دهند و از خداى تعالی طلب مغفرت کنند و ذکر خداى تعالی به ذکرى که لایق ساحت عظمت و کبریایی او است، یعنی ذکر خدا به اسماى حسنی و صفات علیاى او که قرآن بیان نموده تنها راهی است که انسان را به کمال عبودیت میرساند، کمالی که انسان، ما فوق آن، دیگر کمالی ندارد و این بدان جهت است که انسان عبد محض و مملوک مطلق براى خداى سبحان است و غیر از مملوکیت چیزى ندارد. از هر جهت که فرض کنی مملوک است و از هیچ جهتی استقلال ندارد.
همچنان که خداى عزوجل مالک او است، از هر جهت که فرض شود و او از هر جهت داراى استقلال است و معلوم است که کمال هر چیزى خالص بودن آنست، هم در ذاتش و هم در آثارش. پس کمال انسانی هم در همین است که خود را بندهاى خالص و مملوکی براى خدا بداند و براى خود هیچگونه استقلالی قائل نباشد و از صفات اخلاقی به آن صفتی متصف باشد، که سازگار با عبودیت است، نظیر خضوع و خشوع و ذلت و استکانت و فقر در برابر ساحت عظمت، عزت و غناى خداى عزوجل و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر کند، نه هرچه خودش خواست و در هیچ یک از این مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش و نه در صفاتش و نه در افعالش و همواره به ذات و افعالش نظیر تبعیت محض و مملوکیت صرف داشته باشد و داشتن چنین نظرى دست نمیدهد مگر با توجه باطنی به پروردگارى که بر هر چیز شهید و بر هر چیز محیط و بر هر نفس قائم است. هر کس هر چه بکند او ناظر عمل او است و از او غافل نیست و فراموشش نمیکند. در این هنگام است که قلبش اطمینان و سکونت پیدا میکند، همچنان که فرموده: «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»، و در این هنگام است که خداى سبحان را به صفات کمالش میشناسد، آن صفاتی که اسماى حسنایش حاکی از آن است و در قبال این شناسایی صفات عبودیت و جهات نقصش برایش آشکار میگردد، هر قدر خدا را به آن صفات بیشتر بشناسد، خاضعتر، خاشعتر، ذلیلتر، و فقیرتر، و حاجتمندتر میشود و معلوم است که وقتی این صفات در آدمی پیدا شد، اعمال او صالح میگردد و ممکن نیست عمل طالحی از او سر بزند، براى اینکه چنین کسی دائما خود را حاضر درگاه میداند و همواره به یاد خداست (حشر 18) .
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا (کهف 26). وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا (کهف 27).
بگو خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است، غیب آسمانها و زمین از آن او است. راستى چه بینا و چه شنوا است. آنها هیچ ولى و سرپرستى جز او ندارند و هیچکس در حکم او شریک نیست (کهف 26). آنچه به تو از کتاب پروردگارت وحى شده تلاوت کن، هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمىسازد و ملجا و پناهگاهى جز او نمىیابى! (کهف 27)
وَیَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ وَکُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ (نمل 87) وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ (نمل 88). مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنها وَهُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (نمل 89) وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (نمل 90).
به خاطر بیاورید روزى را که در صور دمیده مىشود و تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند در وحشت فرو مىروند جز کسانى که خدا بخواهد و همگى با خضوع در پیشگاه او حاضر مىشوند (نمل 87). کوههارا مىبینى و آنها را ساکن و جامد مىپندارى در حالى که مانند ابر در حرکتند این صنع و آفرینش خداوندى است که همه چیز را متقن آفریده او از کارهایى که شما انجام مىدهید آگاه است (نمل 88). کسانى که کار نیکى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت آن روز در امانند (نمل 89) و آنها که اعمال بدى انجام دهند به رو در آتش افکنده مىشوند آیا جزایى جز آنچه عمل مىکردید خواهید داشت؟ (نمل 90)
اصول موضوعه آیندهنگاری مبتنی بر ارزش اسلامی
بدون شک ما در یک نقطه حساس از حیات تاریخ اجتماعی خویش واقع شدهایم در میان دو فضا و دو موقعیت، گذشتهای با فرهنگ، سرشار و گرانبها از علومیکه از منبع وحی، سنت و عترت شکل گرفته و تمدن و رخدادهایی که هر روزه از طرف فرهنگ و تمدن حاکم بر جهان امروز به ما به ارمغان رسیده. در میان این دو جریان یک قدرت نیز از درون ما را به انتخاب و گزینش صحیح و برتر میطلبد که از یک مسئولیت الهی و فطری سرچشمه میگیرد.
پس چه باید کرد؟ گسستن از پیمان همه جانبه با گذشته خردمندانه نیست و از طرفی تسلیم بدون اندیشه به تمدن و رهاورد امروز هم کاری است غیرعاقلانه.
لذا باید خود موجی باشیم، جوشی داشته باشیم و خروشی و بدین خاطر خود بیاندیشیم و خود انتخاب کنیم، نه مانند بردهای و جاهلی نادان خود را بیچون و چرا بهدست جریان تغییرات و رخدادهای امروزه جهان دهیم و نه متعصبانه و باز جاهلانه به انکار و مقاومت بیدلیل در مقابل پدیدهها و پیشرفتهای کنونی مظاهر اجتماعی بایستیم. برای این کار باید از دو بال علم و ایمان کمک بگیریم و به یاری این دو، هر نظر و ادعا را بررسی و قضاوت کنیم تا نه همچو سنگ ریزهای در کف رود غلتان به این سو وآن سو رویم و نه مانند صخرهای بیحرکت مانع سیل جریان زلال آب شویم.
مفهوم آیندهپژوهی یا آیندهنگری یکی از این مظاهر جدید است که بایستی با دقت و فراست مورد بررسی و با معیار صحیح مورد قضاوت قرار گیرد.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر بخشی از آیت الکرسی که به گذشته و آینده اشاره مینماید میگویند:
علم خدا به پشت و روى امر شفیعان، کنایه است از نهایت درجه احاطه او به ایشان؛ پس ایشان نمیتوانند در ضمن شفاعتی که به اذن خدا میکنند، کارى که خدا نخواسته و راضی نیست در ملک او صورت بگیرد، انجام دهند. دیگران هم نمیتوانند از شفاعت آنان سوء استفاده نموده، در ملک خداى تعالی مداخله کنند و کارى صورت دهند که خدا آن را مقدر نکرده است. آیات کریمه زیر هم به همین معنا اشاره میکند که میفرماید: «وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» (مریم 64). «عَالِمُ الغَیبِ فَلَا یُظهِرُ عَلَى غَیبِهِ أَحَدًا» (جن 26). «إلّا مَنِ ارتَضَى مِن رَسُولٍ فَإنَّهُ یَسلُکُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَدًا» (جن 27). «لِیَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِم وَ أحَاطَ بِمَا لَدَیهِم وَ أحصَى کُلَّ شَیئٍى عَدَدًا» (جن 28). براى اینکه این آیات احاطه خدا به ملائکه و انبیاء را بیان میکند تا از انبیاء عملی که او نخواسته سر نزند و ملائکه جز به امر او نازل نشوند و انبیاء جز آنچه را که او خواسته ابلاغ نکنند و بنابراین بیان، مراد از جمله «مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» آن رفتارى است که از ملائکه و انبیاء مشهود و محسوس است و مراد از جمله «وَمَا خَلْفَهُمْ» چیزهایی است که از انبیا غایب و بعید است و حوادثی است که پس از ایشان رخ میدهد، پس برگشت معناى این دو جمله به همان غیب و شهادت است و سخن کوتاه اینکه: جمله «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ» کنایه است از احاطه خداى تعالی به آنچه که با شفیعان حاضر و نزد ایشان موجود است و به آنچه از ایشان غایب است و بعد از ایشان رخ میدهد و لذا بهدنبال جمله مورد بحث اضافه کرد: «وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ»، تا احاطه کامل و تام و تمام خداى تعالی و سلطنت الهیهاش را تبیین کند و بفهماند که خداى تعالی محیط به ایشان و به علم ایشان است و ایشان احاطهاى به علم خدا ندارند مگر به آن مقدارى که خود او خواسته باشد.
یکی از نشانیهاى کمال تدبیر، این است که موجود تدبیر شده، خودش نفهمد که تدبیر کننده او چه منظورى از او و از تدبیر او دارد و چه آیندهایى برایش در نظر گرفته تا براى خلاصی از آن آینده (اگر ناگوار است) دست و پا نکند و نقشه مدبر را خنثی نسازد و تدبیرشدگان، مانند قافله چشم و گوش بستهاى باشند که بر خلاف میل به طرفی سوقشان میدهند و آن قافله هم میرود. صاحب قافله کمال جدیت را به خرج میدهد تا از هیچ ناحیهاى به افراد قافله آگهی نرسد و افراد ندانند به کجا میروند و کجا منزل میکنند و مقصد نهاییشان کجا است. خداى سبحان با این جمله، این معنا را بیان میکند که تدبیر عالم خاص او است، براى اینکه تنها او است که به روابط بین موجودات آگاه است، چون او موجودات و روابط آنها را آفریده و اما بقیه اسباب و علل و مخصوصا علل و اسبابی که از صاحبان عقل هستند، هرچند که دخل و تصرفی و علمی دارند و لیکن هرچه دارند آن را مورد استفاده قرار میدهند، خود مرتبهاى است از شئون علم الهی و هرچه تصرف دارند، خود شأنی است از شئون تصرفات الهی و نحوهاى است از انحاى تدابیر. او پس دیگر کسی نمیتواند به خود اجازه دهد که بر خلاف اراده خداى سبحان و تدبیر جارى در مملکتش قدمی بردارد و اگر برداشت، آن نیز از تدبیر خداوند است و جمله:«وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» بنابر اینکه مراد از علم معناى مصدرى آن (دانستن) و یا معناى اسم مصدرى آن باشد و مراد از آن معلوم (دانسته شده) نباشد، دلالت دارد بر اینکه علم هرچه هست، از خدا است و هر علمی هم که نزد عالمی یافت شود آن هم از علم خدا است و نظیر این مطلب از کلام خدا درباره اختصاص قدرت، عزت و حیات به خداى تعالی استفاده میشود، از آن جمله، درباره انحصار قدرت در خدا میفرماید: «وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ» (بقره 165) و نیز در مورد انحصار عزت در خدا میفرماید:«أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا» (نساء 139) و نیز در مورد انحصار حیات در خدا میفرماید: هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ (غافر 65) و در خصوص انحصار علم در خداى تعالی که مورد بحث ما بود ممکن است به دو آیه زیر تمسک کرد«إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» (یوسف 83) «وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره 216) و آیاتی دیگر که این معنا از آنها استفاده میشود و اگر در آیه مورد بحث علم را به احاطه تعبیر کرده، خواسته است لطفی در تعبیر کرده باشد.
بر اساس اعتقادات مکتب الهی اسلام، اصولی بر موضوع آیندهنگری حاکم است که عبارت است از:
آینده بر مبنای سنتهایی که تبدیل و تحویل ندارند شکل میگیرد.
آینده در هر آن بر اثر اعمال ما در حال تغییر است.
علم غیب تنها از آن خداوند است و تنها برای هر کس که خود اجازه دهد دریچهای میگشاید.
کسانی هستند که آینده را به وضوح حال میبینند و میدانند و گذشته و آینده نزد آنها یکسان است.
بسیار وجود دارد آیندهنگاریهایی که قطعی و حتمی است و آن با یاری خداوند میسر است.
آینده غیبی است و تعبیر عدمی بودن در مورد آن صحیح نیست.
آینده آن روی سکه است که حال روی دیگر آن است.
اما در این چارچوب هدف کلی از مطالعه آیندههای محتمل بهبود و کیفیت تصمیمهایی است که اکنون اتخاذ میشوند.
در کتابهای اخلاق و سیر و سلوک جمله معروفی وجود دارد که غالباً بهطور غیرصحیح تفسیر میشود و آن اینکه میگویند: «قال الصّادق علیه السّلام: العبودیّة جوهرة کنههاالرّبوبیّة» : بندگی و پیمودن راه قرب به خداگوهری است که نتیجه آن خداوندگاری و کسب قدرت و توانایی بیشتر است.
مقصود از ربوبیت در این جمله خدایی نیست؛ زیرا هیچگاه بشر ممکن نمیتواند از حدود امکانی تجاوز کند، بلکه مقصود از آن خداوندگاری و کسب کمالات بیشتر و قدرت و نیروهای بالاتر است. چنانچه بندگی دارای آثار یاد شده زیر است:
بندگی خدا نفس را مهار میکند.
بینش خاصی بر انسان میبخشد.
تسلط بر افکار پراکنده را حاصل مینماید.
وابستگی روح به بدن را کمتر مینماید.
طبیعت تحت نفوذ انسان قرار میگیرد (سبحانی، 1361، 40).
شواهدی از آیات قرآن و روایات وجود دارد که همگی حاکی از آن است که اولیای خدا روی مصالحی به اذن پروردگار در جهان طبیعت میتوانند تصرف کنند و جهان خلقت بهسان حوزه بدن (مادی) آنان میگردد که در شرایطی میتوانند در آن دخالت داشته باشند.
قدرتنمایی یاران حضرت سلیمان (نمل 37-39)
قدرتنمایی سلیمان (انبیاء 81)
پیشبینیهای یوسف (یوسف 93)
تصرفهای حضرت عیسی (آل عمران 49)
معجزات حضرت موسی (بقره 60)
تصرفهای رسول گرامی اسلام حضرت محمد(ص) (قمر 2)
پیشبینیهای حضرت علی علیهالسلام از جمله در طریق شهادت میثم تمار و وصف به هلاکت رسیدن عمر سعد (سبحانی، 1361، 54).
بنابراین آیندهنگری در دیدگاه اسلام دارای ابعادی بسیار گستردهتر و فراتر از جهات مادی و عینی است و آینده را مانند حال، اما با خصوصیاتی مختص به عوالم ویژه آن، تبیین و تحقیق مینماید. لذا نه میتوان گفت که آینده عدمی است و نه میتوان آن را مطلقاً غیر قابل پیشبینی و تصرف دانست. بلکه آینده بر اساس قوانین و سنن مقرر و استواری در اختیار و تصرف انسانهایی قرار میگیرد که بر اساس بندگی خداوند رفتار نمایند و خود را تربیت کنند، قابل حصول و دستیابی است. البته این امر نیز مانند بسیاری از عرصههای علوم، دارای مراتب و درجاتی است و افراد بر حسب تلاش و لیاقتهای کسب شده، موفق به تصرف و تسلط میباشند.
آرمانخواهی و امید به آینده
یکی از مسائلی که در برابر حرکتهای آرمانخواهانه و آیندهنگرانه مطرح میشود، بحث امید و امیدواری است. از آنجایی که آرمانخواهی به تصویر وضعیت مطلوبی میانجامد که شاید با وضعیت موجود فاصله زیادی داشته باشد، عنوان میشود که این نوع طرح مطلب باعث ایجاد یأس خواهد شد. از سوی دیگر حرکتهای آرمانخواهانه، به دلیل طبیعتی که دارند، توأم با نقد جدی از واقعیتها و عینیتهایی هستند که در جامعه تحقق یافته است، لذا از این جهت نیز میتوانند مورد شبهه قرار گیرند که هر پدیدهای را از دید انتقادی نگریستن، دردی را دوا نکرده و گرهای را نگشوده، بلکه تنها یأس به بار خواهد آورد، باید دید این نظر تا چه اندازه میتواند درست باشد؟
در منابع دینی ناامیدی به شدت مورد مذمت قرار گرفته و حتی مبتلایان به آن به کافر تعبیر شدهاند. چرا که مؤمن موظف به شناسایی وظیفه خود و عمل به آن است، حال میخواهد این عمل منجر به نتیجه شود یا نشود و به دلیل همین عدم وجود نتیجهاندیشی در دید مؤمن، او هیچگاه دچار یأس نخواهد شد حتی اگر هرگز به نتیجهای که متوقع بوده نرسیده باشد؛ چرا که فعل او جدای از نتیجهاش، خود موضوعیت داشته و توجه الهی را بهدنبال دارد. چگونه ممکن است انسانی که قائل به «اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدامَکُم» (محمد 7) و «الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و...» (عنکبوت 69) است، دچار یأس و ناامیدی گردد.
همان قدری که فقدان امید به آینده میتواند خطرناک باشد، خوشبینی بیش از حد هم در جای خود خطرآفرین است. اگر ناامیدی به سردی و بیرمقی و عدم تحرک میانجامد و انگیزه را میکشد، خوشبینی مفرط بیش از حد نیز احساس نیاز و وظیفه برای فعالیت جدی را از بین خواهد برد. خوشبینی مفرط میتواند انسان را به جایی برساند که از کنار مسائل اساسی اجتماعی به سادگی بگذارد و هرگونه برانگیختگی در فرد، برای عمل به وظیفه شرعی و اجتماعی و انقلابی را مانع شود. به دیگر بیان همانطور که شیرینی، سیری کاذب ایجاد میکند و فرد گرسنه را موقتا ساکت، خوشبینی بیش از حد و امید غیرواقع به آینده نیز مسکنی است که درد را از یاد میبرد و مخمری است که انسان را بیتحرک نگاه میدارد و بدینترتیب هرگونه حرکت برای شناسایی و شناساندن درد و بهدنبال درمان بودن برای آن را از بین خواهد بود (میرباقری،1386).
در قرآن مثالها و نمونههای فراوان در زمینه امید به آینده وجود دارد. از جمله سوره یوسف. داستان حضرت یوسف علیهالسلام نمونهای است برای امید بهآینده در سایه صبر و پایداری در راه حق. این سوره نشان میدهد که چگونه یوسف علیهالسلام از قعر چاه به اوج عزت میرسد. چگونه حسادت برادران موجب ذلت آنها میشود. چگونه خویشتنداری یوسف علیهالسلام سرانجامی نیکو برای او به ارمغان میآورد و چگونه مکر و حیله زلیخا، موجب ذلت او میشود. این داستان بیانگر نشیب و فرازهای زمانه و پیروزی نهایی حق و ناپایداری باطل است و اینکه وعده الهی حق است و آینده در مشیت الهی است.
در اندیشه قرآنی، یأس از جنود شیطان و امید از جنودالله است. آن کس که به خدا اعتماد کند و تکیهگاه خود را خدا قرار دهد، پیروز نهایی است و هرکس به غیر خدا دل ببندد، زیانکار خواهد بود. در اندیشه قرآنی، انسان موجودی است بین خوف و رجا. اگر خوف او زیاد شود، امید به آینده از دست میدهد و اگر رجای او زیاد شود، سرکش و عصیانگر خواهد شد. خوف از عذاب الهی، خوف ممدوح است که موجب اصلاح خود و دیگران میشود و امید به آینده را بهوجود میآورد. خوف از غیر خدا، خوف مذموم است که موجب اضطراب و تزلزل میشود. بنابراین انسان موجود تنها به وعدههای الهی دل خوش میدارد و به کار و تلاش روی میآورد تا از این دنیا رهتوشهای برای سرای جاودان بیاندوزد.
مقام معظم رهبری خطاب به مدیران راهبردی میفرمایند: شما بدون اتکا و توکل به خدا و ارتباط ویژه با او توفیق لازم را بهدست نخواهید آورد. توفیق از سوی خداست، جبر نیست. توفیق یعنی جور آوردن و موافق طبع و موافق خواست آوردن کار این معنای توفیق است، نه اینکه وقتی میگوییم خدا توفیق داد یعنی پشت گردن آدم را گرفت که این کار را انجام بدهد. باز هم اراده خود شماست که کار را انجام میدهد، اما توفیق از طرف پروردگار است. اگر این توفیق و جور آمدن کار و فرصت لازم کار را میخواهید، باید با خدا رابطه مستقیم برقرار کنید؛ رابطه تضرع، رابطه خواست، رابطه ویژه. این رابطه خدا را همه باید داشته باشند، اما شما که مسئول هستید و یکی از مدیریتهای بالا در دست شماست. شما که میگوییم یعنی ما مسئولان که من خودم از شما به این کار اولی هستم جزو شایستهترین افراد هستید که باید این رابطه ویژه را با خدا داشته باشید. نماز با توجه و با حضور بخوانید به نوافل اهمیت بدهید و سعی کنید که در روز مقداری قرآن تلاوت کنید. هیچ روزی بر شما نگذرد که مقداری قرآن ولو دو آیه، پنج آیه با تدبر تلاوت نکنید. این به شما نورانیت میبخشد. انتظار این را نداشته باشیم که اگر امشب نافله خواندیم، فردا مثلاً گشایش مهمی در کارمان بشود و اثرش ظاهر گردد، نه در دعاهای ما نفس رابطه با خدا جزء بدیهیات و محکمات ادعیه ماست و خدای متعال متضرعین الیه را مورد توجه و عنایت خاص قرار میدهد، تضرع این خواص را دارد.
در زیر آیاتی چند از قرآن مجید در بیان امید و امیدواری آورده شده است:
و تو هرگز امید نداشتى کهاین کتاب آسمانى به تو القا گردد ولى رحمت پروردگارت چنین ایجاب کرد! اکنون که چنین است، هرگز از کافران پشتیبانى مکن (قصص 86)
و در راه تعقیب دشمن، (هرگز) سست نشوید! (زیرا) اگر شما درد و رنج مىبینید، آنها نیز همانند شما درد و رنج مىبینند ولى شما امیدى از خدا دارید که آنها ندارند و خداوند، دانا و حکیم است (نساء 104).
چرا شما براى خدا عظمت قائل نیستید؟ (نوح 13)
و حاصل حجت آیه این است که: چه چیز شما را وادار کرد به اینکه ربوبیت خداى تعالى را نفی و به تبع آن الوهیت و معبودیت او را نفى، و از وقار او مایوس شوید؟ با اینکه شما خود مىدانید که او شما و این عالم را که شما در آن زندگى مىکنید خلق کرده و طورى خلق فرموده که هرگز از این نظام که در آن جارى است منفک نمىشود و تدبیر (عالم که شما آن را به ارباب نسبت مىدهید) هم جزء همین تطورات پدید آمده در اجزا نیست، تدبیر عبارت است از همین تطورات و از این نظامى که در عالم جارى است و آن نیز مستند به خود خداست. پس تدبیر عالم همان خلقت عالم است و خالق بودن خدا عبارت است از اینکه او مالک و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نیز خود او است و جز او هیچ ربى نیست (نوح 13) .
بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما (امتیازم این است که) به من وحى مىشود که تنها معبودتان معبود یگانه است. پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نکند! (کهف 110)
کسى که امید به لقاء اللَّه (و رستاخیز) دارد (باید در اطاعت فرمان او بکوشد!)؛ زیرا سرآمدى را که خدا تعیین کرده فرا مىرسد و او شنوا و داناست! (عنکبوت 5)
مسلّما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند (احزاب 21).
(آیا چنین کسى باارزش است) یا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مىترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟! بگو: «آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مىشوند!» (زمر 9)
(آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویى) بود، براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند و هر کس سرپیچى کند به خویشتن ضرر زده است، زیرا خداوند بىنیاز و شایسته ستایش است! (ممتحنه 6)
مقهور نشدن به علم خویش
قرآن کریم بارها بر عنصر علم و اندیشه تأکید کرده و آن را وسیلهای برای نیل به معرفت آفریدگار عالم قرار داده است، اما وقتی علم و آگاهی انسان رشد کرد و با پیشرفت علمی دریافت که موجودات عالم از انسجام دقیقی برخوردارند، به جای نیل به معرفت خداوند و تقرب الهی و شکر نعمتهای او، به انکار خدای اسرار آفرین و نعمتهای او میپردازد.
هنگامیکه خداوند به قارون میفرماید که به آنچه از دنیا به تو داده شده استفاده نما و نصیبت را از دنیا فراموش مکن وآنچنان که خداوند به توخوبی کرده تو نیز خوبی نما و فساد نکن او میگوید که آنچه من دارم از علمی است که نزد خودم است.
خداوند در قرآن کریم درباره مقهوران علم فرمود: وحی آسمانی به دست انبیا با کمک ادله و براهین روز شنبه سوی آنان نازل شد، اما آنان در حالی که از علم خود خوشحال و مسرور بودند از وحی اعلام بی نیازی میکردند و گفتههای انبیای الهی را به سخره گرفته آن را افسانه و اسطوره میپنداشتند.
«فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِه سْتَهْزِؤُون» (غافر 83).
هنگامى که رسولان آنها با دلایل روشن به سراغ آنان آمدند، به معلوماتى که خود داشتند خوشحال بودند (و غیر آن را هیچ مىشمردند) ولى آنچه را (عذاب) به سخریه مىگرفتند بر آنها فرود آمد! (غافر 83)
غرور و سرمستی انسان از دانش خود با ماهیت و وظیفه علم سازگار نیست. منکران دین، پشت چیزی سنگر گرفتهاند که سنخیتی با انکار اینان ندارد؛ زیرا ماهیت علم نوری است که باید انسان در پرتو آن حقایق را ببیند و بیابد، نه آنکه متکبران به انکار حقایق دست یازند. همانگونه که از واژه «فرحوا» در آیه گذشته پیداست، ادعای بینیازی از تعالیم دینی بیش از آنکه پایه علمی و دلیل عقلی داشته باشد بر نوعی خودفریبی و گرایشهای روحی مبتنی است. از قرآن کریم و حکمت الهی در برابر تفکر این عده، این مطلب بهدست میآید:
ارزش عالم فرزانه به اندیشههای علمی اوست. اندیشههای علمی وجود ذهنی است. اموری که عالم به آنها علم دارد، وجودهای عینی است. ارزش علم و اندیشه به مطابقت آن با موجودات عینی و خارجی است وگرنه امور ذهنی مستقل از واقع و خارج ارزشی ندارد و اگر چنین مطابقتی نباشد جز جهل و نادانی چیزی نخواهد بود.
بهدنبال این امور چهارگانه کتاب الهی از واقعیتهای عینی و حقایق خارجی خبر میدهد و آنها را در پیشگاه حضرت احدیت تسبیحگو و خاضع میداند. «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ (جمعه 1). «وَلِلّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ » (رعد 15) (جوادی، 1381، 40).
اگر همه موجودات عالم در برابر ذات احدیت سر تسلیم فرود میآورند و به درگاه او سجده میکنند، چرا باید انسان آگاه به حقایق مغرور شود و در برابر خداوند بهدلیل ارزش دادن به توهمات بیارج خود احساس بینیازی و تکبر کند؟ دقت در منشأ ارزش واقعیتهای معلوم، روح تواضع و فروتنی را جایگزین سرمستیها وغرور علمزدگان میکند و انسانها نیز مییابند که اگر به گوشهای از مجهولات عالم پی بردند، در پیشگاه هستیبخش عالم، متحیرانه تواضع و خضوع بیشتری از خود نشان دهند. به عبارت دیگر:
نایافتههای علوم بشری در برابر دستآوردهایش بسی بیشتر و فراگیرتر است.
از ثبات و ارزش اطمینانپذیری برخوردار نیست.
برای دستیابی به آنها راه و نظریه مشخصی وجود ندارد.
حقیقت آخرت از قلمرو و علوم بشری فراتر و بیرون است. از اینرو چنین علومی نمیتوانند مستقلاً درباره مسائل دنیوی برنامه دهند.
البته همانگونه که اکتفا به علم مادی کاری خطا و ناصواب است، نادیده گرفتن دانشهای بشری نیز عملی نابخردانه و اشتباه است. علم میتواند در خدمت دین بسیار ارزشمند و تعالیبخش باشد. علم و عقل روشها و خطمشی معیشتی دین را جامه عمل میپوشاند و ابزار دستیابی به جامعهای سالم، پیشرفته و کارا را فراهم میکند. انسانها نیز میتوانند با بهرهگیری از علمیکه در خدمت دین و تعالیم آن است و با رفع نواقص و کمبودهای آن به پیشرفتهایی دست یابند که مسلما از یافتههای علمزدگان مادی ارزشمندتر و چشمگیرتر است. دین نیز با عرضه قوانین و احکام فقهی خود بر طبق تقاضایی که ناشی از گسترش علوم است به صورتی پویا و کارآمد نه تنها مانع توسعه و پیشرفت علوم نخواهد شد، بلکه تأکیدها و تأییدهای خود را بدرقه خواهد کرد (جوادی، 1381، 40).
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْما أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (انعام 80).
در قرآن در این زمینه آیاتی بدین مضمون نیز آورده شده است که حتی به پیامبر خویش میفرماید:
بگو: «من نمىگویم خزاین خدا نزد من است و من (جز آنچه خدا به من بیاموزد) از غیب آگاه نیستم! و به شما نمىگویم من فرشتهام. تنها از آنچه به من وحى مىشود پیروى مىکنم.» بگو: «آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمىاندیشید؟!» (انعام 50)
اگر علم به معنای عام آن همانگونه که به کشف پدیدهها میپردازد به کنکاش درباره چگونگی و ماهیت علل نیز بپردازد، مییابد که سلسله علتها هر قدر گسترده باشند نمیتوانند مستقل و بیتکیهگاه به شمار آیند، بلکه زنجیره به هم پیوسته طبیعت باید به جایگاهی محکم متصل بشود. جایگاهی که در یک کلمه نه موجودی مادی است، نه موجودی امکانی. نیوتن که در کنار دستاوردهای علمی خود ردپای چنین تکیهگاهی را در آن سوی پدیدهها یافته، میگوید: جاذبه بدون تکیه بر یک نیروی عالیتر به نام خدا نمیتواند برقراری سامانه منظومه شمسی را معین کند(عبدالحمید، 1370)
بنابراین علم بر بینیازی پدیدههای طبیعی به علتی نهایی و غیرعادی دلالت نمیکند، بلکه اگر دانشمندی دقیق و منصفانه به دستگاه منسجم جهان بنگرد، همه این امور را دقیقاً نیازمند به مدبری مییابد که دست با کفایت او این انسجام را پدیدآورده و قوامبخش آن است.
«لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ» (انبیاء 22)
اگر در آسمان و زمین خدایانى جز الله بود فاسد مىشدند (و نظام جهان برهم مىخورد) منزه است خداوند، پروردگار عرش، از توصیفى که آنها مىکنند (انبیاء 22).
مسئله بداء
در مورد چالش آشوب و پیچیدگی که قبلا بحث شد نیز نظرات شهید مطهری را در این مورد می آوریم، یکی از مسائل مربوط در زمینه نظم و پیچیدگی جهان مسئله بدا میباشد که شهید مطهری آن را اینچنین تعبیر مینماید:
در اسلام مسئلهای وجود دارد بهنام بداء. بداء به حسب ظاهر مفهومی دارد که کمتر انسانها میتوانند قبول کنند که بداء یک امر درستی است و حتی خیلی بر شیعه اعتراض کردهاند که شیعه قائل به بداء است. معنی بداء این است که در برنامه قضا و قدر الهی تجدید نظر رخ بدهد. مقصود اینست که در حوادث تاریخی بشر، خدا برای پیش و پس رفتن تاریخ بشر صورت قطعی معین نکرده است. یعنی ای انسان! تو خودت مجری قضا و قدر الهیهستی، این تو هستی که تاریخ را میتوانی جلو ببری، میتوانی عقب ببری، میتوانی نگه داری، هیچ جبری، نه از ناحیه طبیعت، نه از نظر ابزارهای زندگی و نه از نظر مشیت الهی بر تاریخ حکومت نمیکند. این یک جور فکر و نظر است. پس تا ما تکامل و مقصد انسانیت را نشناسیم، نمیتوانیم از تکامل دم بزنیم و بگوییم بشر رو به پیشرفت است؛ زیرا بلافاصله این سؤالات مطرح میشود: به کجا؟ بهسوی چه؟ آیا بهسوی نمیدانم کجا؟! اگر بهسوی نمیدانم کجا است پس ما چه میگوییم؟ راه رسیدن چه راهی است؟ ما تاریخ را میخوانیم برای اینکه راهگشا بهسوی آینده باشد، اگر بنا شود که تاریخ فقط بتواند تا زمان حال، خودش را معرفی کند، و نتواند راه را بهسوی آینده بگشاید فایده تاریخ چیست؟ ولی میبینیم که قرآن تاریخ را از این نظر مورد مطالعه قرار میدهد که راهگشای ما بهسوی آینده است و باید باشد. بنابراین ما بحثی درباره گذشته تا حاضر و بحثی برای آینده داریم. مسئله «تکلیف و وظیفه و مسئولیت» برای ما آنوقت مشخص میشود که بعد از آنکه درباره گذشته شناختی پیدا کردیم، درباره آینده شناخت پیدا کنیم.
جامعه بشری از یک حالت ساده تدریجا بهسوی پیچیدگی و پیچیدهتر بودن پیش آمده؛ عنی همانطور که در امور صنعتی و فنی مثلاً اولین هواپیمایی که ساختند بسیار ساده بوده و اکنون که این سفینههای فضاپیما را ساختهاند دستگاههای بسیار دقیقی است و همانطور که در تکامل طبیعی، ساختمان بدن یک حیوان تک سلولی نسبت به ساختمان بدن یک انسان که روابط پیچیدهای دارد، بسیار ساده است، در جامعه بشری هم چنین است (مطهری، 1378، 20).
6-8-2- نظم
با توجه به مقدمات فوق در مورد چالش پیچیدگی در مدیریت راهبردی، در مکتب الهی اسلام این موضوع در قالب مبحث نظم جهان نیز بررسی میشود. اگر امروزه نظریه پیچیدگی به کلماتی چون آشوب تعبیر میشود، حاکی از همان علم ناقص و محدودیت درک انسانی است در حالی که هر موجودی در حد خود تام و کامل است و تام و تمام و کامل و اکمل از قیاس پیش میآید. هیچ چیز در حد خود و در عالم خود شر و بد نیست، ولی«قیاس و چون» نسبت با این و آن به میان آمد سخن از شر و بد به میان میآید. بنابراین هیچ موجودی در حد خود نه ناقص است نه شر (حسنزاده، 1385، 85).
خداوند در قرآن میفرماید:
«تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ» (نمل 88)
کوهها را مىبینى و آنها را ساکن و جامد مىپندارى، در حالى که مانند ابر در حرکتند. این صنع و آفرینش خداوندى است که همه چیز را متقن آفریده. او از کارهایى که شما انجام مىدهید مسلّما آگاه است! (نمل 88)
شهید مطهری در مورد این آیه میگوید: صحبت راجع به چیزهایى که خلق شده یا مصنوع است، میباشد. در این مسائل ما احساس یک نظم و یک سرى چیزهاى منظم مىکنیم که اینها باید بر طبق یک شعور ابتدایى یا با وجود یک ناظم ترتیب داده شده باشد. ما اگر در طبیعت یک قدرى کلىتر نگاه کنیم به همان قوانین منظمى برمىخوریم که موجودى را قابل بقا مىکند و یا یک موجود دیگر را محکوم به نیستى مىکند. ولى براى بشر خیلى خودخواهى است که خودش را ذىشعور بداند و تعیین کننده این قوانین را بدون شعور بداند، این ناشى از خودخواهى صرف است، یعنى بشر فکر کند خودش که یک مصنوع مخلوق است، شعور دارد ولى هیچ چیز دیگر شعور ندارد (مطهری، 1382).
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنهارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتها وَبَثَّ فِیها مِن کُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (بقره 164).
در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتیهایى که در دریا به سود مردم در حرکتند و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده و با آن زمین را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایى که در میان زمین و آسمان معلقند، نشانههایى است (از ذات پاک خدا و یگانگى او) براى مردمى که عقل دارند و مىاندیشند (بقره 164).
امام رضا علیهالسلام در مواجهه با فردی که به وجود خدا شک داشت، فرمودند: «خدا هست ولی با سایر اشیاء فرق دارد. من وقتی به بدن خود نگاه میکنم و میبینم قدرت ندارم به آن چیزی بیفزایم، از آن کم کنم، یا نفع و ضرر را از خود کسب و دفع کنم، میفهمم این بدن را یک خدای عالِم و قدیر از روی علم و بصیرت ساخته است. آری، خداوند این فلک را با نیروی خود آفریده و به گردش درآورده است. او ابرها را ایجاد کرده و به باد فرمان داده تا آنها را پراکنده کند؛ آفتاب و ماه و ستارگان را خَلق کرده و هر کدام را در مسیر معیّنی به حرکت در آورده است. ما از این نشانهها درمییابیم که این جهان، آفریدگاری دارد، ولی با چشم ظاهر دیده نمیشود و محدود به زمان و مکان نیست، نقصان در او راه ندارد و به وهم و گمان درنیاید.»
مرد گفت: «شما میگویید خدا لطیف و سمیع و بصیر و علیم و حکیم است. پس باید چشم و گوش و دست داشته باشد.»
امام فرمود: «خداوند از این جهت لطیف است که مخلوقات لطیفی آفریده و این صورتها را با علم و بصیرت به هم پیوند داده است. مقصود از سمیع این است که خداوند اصوات همه مخلوقات را از عرش تا فرش در دریا و بیابان میشنود؛ و مقصود از بصیر این است که خداوند همه چیز را مشاهده میکند، ذره سیاه را در شب تاریک روی سنگ سیاه میبیند و حرکت مورچه را در شب سیاه مینگرد.» مرد با شنیدن این سخنان منطقی و در عین حال ساده، اسلام آورد.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (اعراف 54).
پروردگار شما خداوندى است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران). آفرید، سپس به تدبیر جهان هستى پرداخت، با (پرده تاریک). شب، روز را مىپوشاند و شب بهدنبال روز به سرعت در حرکت است، و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید در حالى که مسخر فرمان او هستند، آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان). براى او (و به فرمان او). است. پر برکت (و زوال ناپذیر). است خداوندى که پروردگار جهانیان است (اعراف 54).
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَـکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا (اسراء 44).
آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند همه تسبیح او مىگویند و هر موجودى تسبیح و حمد او مىگوید، ولى شما تسبیح آنها را نمىفهمید، او حلیم و آمرزنده است (دخان. 44) .
بنابراین جهان بر نظمی استوار و متقن پا بر جاست و ارتباطات و قوانین حاکم بر آن از بزرگترین کلیات تا کوچکترین جزئیات بر اساس حساب است، اما انسان نمیتواند از این ارتباطات بهطور کامل آگاه باشد و از این نظر این نظم را به یک نوع آشوب تعبیر مینماید. اما با تکیه به علم الهی و رعایت تقوای خداوند دربهای حکمت خویش را بر او میگشاید و از این سرگشتگی نجاتش میدهد.
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَـکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ (اعراف 96).
و اگر مردمى که در شهرها و آبادیها زندگى دارند، ایمان بیاورند و تقوى پیشه کنند، برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشاییم ولى (آنها حقایق را) تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم (اعراف 96).
6-8-3- چالشهای انسانمحور (فرهنگ سازمانی) منجر به تضعیف سرمایه انسانی
انسجام
از دیگر چالشهای مدیریت راهبردی در عصر ما عدم انسجام و هماهنگی در بین مردم جامعه و یا کارکنان سازمان است.
رهبر معظم انقلاب میفرمایند: مطلبى که لازم مىدانم در مورد مسئولان کشور تأکید کنم، در درجه اوّل، انسجام و اتّحاد کلمه است. مسئولان کشور باید متّحد باشند و حرفشان یکى باشد. یکى از توطئههاى دشمن در چند سال اخیر این بوده است که بتواند آدمهاى نامعتقد به آرمان اسلامى را در صفوف مسئولان بالاى کشور نفوذ دهد؛ براى اینکه انسجام مدیران ارشد کشور به هم بخورد. این خطرِ بزرگى است. البته مدیران کشور هم مثل بقیه مردم در هر مسئلهاى آراء و عقایدى دارند و عقاید آنها براى خودشان محترم است؛ ولى دو نکته وجود دارد: یکى اینکه اگر کسى در نظام جمهورى اسلامى در مسئولیتى مشغول کار است، ولى آرمانهاى نظام جمهورى اسلامى را آنگونه که امام بزرگوار ترسیم کرده است و در قانون اساسى تجسّم پیدا کرده، در دلش قبول ندارد، اشغال آن پست براى او حرام شرعى است. آنجایى که صحبت از مسائل اساسى نظام اسلامى است، آنجایى که وحدت دین و سیاست مطرح است، آنجایى که اصول قانون اساسى مورد نظر است، آنجایى که الزام به تبعیّت از دین و شریعت مطرح است، اگر یک مسئول عقیدهاى غیر از این دارد، مىتواند شهروند جمهورى اسلامى باشد - مانعى ندارد - اما نمىتواند مسؤول باشد؛ به خصوص در مسئولیتهاى بالا. مدیران ارشد، نمایندگان مجلس و مسئولان عالىمقام قوّه قضایى، در عینحال که مسئولیت مهمّى در نظام جمهورى اسلامى دارند، نمىتوانند به آرمانهاى نظام جمهورى اسلامى و اصول قانون اساسى اعتقادى نداشته باشند؛ چون اعتقاد انسان در عمل و گفتار او اثر مىگذارد.
نکته دوم این است که آنجایى که مسئولان در غیر مسائل اصلى نظام، در مسائل کارى، ادارى، فهم یک قانون، با هم اختلاف نظرى دارند، نباید این اختلاف نظر جلوی چشم مردم قرار گیرد و به کوى و بازار کشیده شود. اختلاف نظر نباید نشاندهنده اختلاف مسئولان باشد، چرا؟ چون مردم را مأیوس و نگران و دشمن را خوشحال مىکند. البته اختلاف بین مسئولان در فهم یک وظیفه، یک امر متوقّع است. مثلاً ممکن است رئیس جمهور محترم و رئیس محترم قوّه قضایّیه درباره نقطهاى از نقاط، داراى دو دید و دو بینش باشند و هر کدام هم براى خود استدلالى داشته باشند؛ بسیار خوب؛ این راه حل دارد. در قانون اساسى، راه حلّ اینها معیّن شده است. هماهنگکننده سه قوّه، رهبر است و رهبرى مىتواند این مشکلات را برطرف کند. معیار همکارى، قانون اساسى است؛ که وظایف، حُکم موارد اختلاف و تنازع و حَکم و مرجع را هم معلوم کرده است. در قانون اساسى، قوّه مجریّه وظایفى دارد که مشخّص است. مدیریتهاى عمده کشور، اداره همه امور اجرایى کشور و هزینه کردن بودجه کلان کشور، بر عهده قوّه مجریه است. وظیفه قوّه مقنّنه عبارت است از قانونگذارى و نظارت بر عملکرد مسئولان دولتى وظیفه قوه قضایّیه عبارت است از تعقیب متخلّفان از قانون و احقاق حق، تا کسى به کسى ظلم و تعدّى و تجاوز نکند. اگر هر کدام از قوا بخواهند وظایف خود را انجام دهند، آنقدر کار و جهادِ خداپسند در این مجموعه کارها وجود دارد که دیگر وقتى باقى نمىماند. وظیفه رهبرى هم در قانون معلوم شده است. رهبرى در کارهاى اجرایى کشور هیچ دخالت مستقیمى نمىکند؛ نه در قوّه مجریّه، نه در قوّه قضایّیه و نه در قوّه مقنّنه. مهمترین کار رهبرى عبارت است از تعیین سیاستهاى کلان کشور؛ یعنى آن چیزهایى که به جهتگیرى کشور را مشخّص مىکند که همه قوانین، مقرّرات و عملکردها باید در این جهت باشد. حضور رهبرى در همه بخشهاى کشور، به معناى حضور سیاستهاى رهبرى است که باید با دقّت اجرا شود و من به شما عرض کنم، هر جایى که این سیاستها اجرا شده، کشور سود کرده است؛ اما در طول سالهاى گذشته از ده، دوازده سال پیش تاکنون هر جا از این سیاستها تخلّف شده، کشور ضرر کرده است؛ که گاهى ضررش را فهمیدهاند، گاهى هم بعد از گذشت مدتى ضررش را فهمیدهاند. بنابراین حضور رهبرى، جدّى است.
البته ممکن است در بخشى از مسائلى که این سیاستها متضمّن آن است، مسئولانى نظرات دگرگونهاى داشته باشند. ایرادى ندارد، اینها مىآیند و نظرات خود را مطرح مىکنند. اتّخاذ این سیاستها هم یک روند بسیار معقول و منطقى دارد. در دستگاهِ موظّفِ این کار در دولت، طرّاحى مىشود و بعد درجه درجه بالا مىآید تا به مجمع تشخیص مصلحت مىرسد. بنابراین تمام جوانب مراعات مىشود. در عین حال ممکن است یک نفر مخالف باشد. ایرادى ندارد؛ لیکن همچنان که یک قانون تا وقتى قانون است، مخالفت با آن جایز نیست؛ سیاست هم که مضمون قانون اساسى است، مرتبه سیاستها از قانون بالاتر است؛ در حدّ قانون اساسى است تا وقتى تغییر پیدا نکرده است، ولو کسى نظر دیگرى داشته باشد، نباید بر طبق نظرِ خود عمل یا تبلیغ کند. بحث در مجامع علمى و فنّى و تخصّصى، بسیار خوب است؛ اما فضاسازى در کشور به شکلى که اغواى افکار عمومى شود، غلط و بر خلاف مصالح کشور است.
در جای دیگر میفرمایند: یکى دیگر از عیوب و آفتها، عدم اتّحاد کلمه است. اتّحاد کلمه هم لازم است، که من چون آن روز در میدان امام، بیشتر روى این نکته تکیه کردم، دیگر نمىخواهم آن را در اینجا تکرار کنم. لازم است مسئولان مواضع واحدى اتّخاذ کنند؛ به خصوص در مسائل جهانى و مسائل عمده کشور. وقتى اندک اختلافى در حرف مسئولان پیدا مىشود، شما مىبینید رادیوهاى بیگانه چگونه اینها را بزرگ و چند برابر مىکنند. حتّى آنجایى که اختلافى نیست، اختلاف را جعل مىکنند؛ براى اینکه نشان دهند بین مسئولان اتّحاد کلمه نیست. آنها از جمع منسجمى که با هم کار کنند و نمونه باشند، خیلى مىترسند. خوشبختانه ترکیب قانون اساسى ما، راه حلّ مشکلات را معیّن کرده و رهبرى را بهعنوان محور، در نقطه مرکزى همه مسئولان قرار داده است. این امکان و فرصتِ بسیار بزرگى است تا مسئولان بتوانند با وحدت کلمه، با همدیگر کار کنند.
قرآن در این زمینه میفرماید:
وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنها کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (آل عمران 103).
و همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسیله ارتباط دیگر) چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهاى شما، الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او، برادر شدید! و شما بر لب حفرهاى از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را براى شما آشکار مىسازد، شاید هدایت شوید (آل عمران 103).
خداى تعالی بندگان را امر فرموده که هیچ سخنی را نپذیرند و هیچ امرى را اطاعت نکنند، مگر بعد از آنکه وجه آن سخن و فلسفه آن اطاعت را فهمیده باشند و آنگاه از این دستور کلی، دو مورد را استثناء نموده، دستور داده که نسبت به خود او تسلیم مطلق باشند و همین دستور خود را هم توجیه میفرماید به اینکه خداى تعالی تنها کسی است که مالک علی اطلاق ایشان است. پس ایشان حق ندارند بخواهند، مگر چیزى را که او خواسته باشد، تنها باید کارى را بکنند که خدا از ایشان خواسته و خلاصه به تصرفات خدا در ایشان تن در دهند. مورد دوم اینکه، به ایشان امر فرموده که آنچه را رسول او ابلاغ میکند، بهطور مطلق اطاعت کنند و همین دستور را نیز اینطور توجیه میفرماید، که چون رسول خدا(ص) از پیش خود چیزى نمیگوید، و دستورى نمیدهد، آنچه میگوید ابلاغ دستورات خداست پس در حقیقت این دو مورد هم استثنا نشده، چون خود این دو دستور و یا به عبارت دیگر آن دو اطاعت بی چون و چرا را هم توجیه کرده و برایش دلیل آورد. آنگاه با بندگان خود درباره حقایق معارف سخن میگوید و طرق سعادت را شرح میدهد و باز همین را به وجهی عام توجیه میفرماید، تا بندگانش به روابط معارف و طرق سعادت راه یابند، و از این راه، هم اصل توحید را محقق سازند و هم به این ادب الهی مودب شده، بر طریقه تفکر صحیح مسلط شوند و راه درست حرف زدن را بشناسند و در نتیجه بهوسیله علم زنده شده، از قید و بند تقلید رها و آزاد شوند و نتیجه این آزادى و آزاداندیشی این است که اگر وجه و فلسفه هر یک از معارف ثابت دینی و یا ملحقات و متعلقات آن را بفهمند، آن را اخذ میکنند و اما اگر نفهمند فورى و عجولانه آن را رد ننموده به امید فهمیدن فلسفهاش به بحث و تدبر میپردازند و وقتی برایشان ثابت شد، بدون رد و اعتراض آن را میپذیرند و این معنا غیر از آن است که کسی بگوید: اساس دین بر این است که انسان هیچ مطلب بیدلیلی را از احدى حتی از خدا و رسولش قبول نکند، براى اینکه این گفتار، سفیهانهترین نظر و بدترین گفتار است و برگشتش به این است که خداى تعالی از بندگانش خواسته باشد که بعد از آنکه داراى دلیل شدند، باز دلیل بخواهند و در جستجوى آن باشند، چون ربوبیت و ملک خداى تعالی اصل و مهمترین دلیل است، بر اینکه خلق باید تسلیم او باشند و حکم او را در خود نافذ دارند، همچنان که رسالت رسول، دلیل قاطع است بر اینکه آنچه آن جناب میگوید، از پیش خداى تعالی میگوید (دقت فرمایید) و یا برگشتش به این است که ربوبیت خداى تعالی را در آنچه به خاطر ربوبیتش تصرف میکند لغو بداند و این هم چیزى جز تناقض نیست و حاصل کلام این است که مسلک و مرام اسلامی و طریق نبوى جز به علم و اجتناب از تقلید دعوت نمیکند و اینهایی که پیروى از کتاب و سنت را تقلید دانسته، از آن انتقاد میکنند، خود مقلدند و همین گفته خود را بدون دلیل از دیگران پذیرفتهاند و شاید وجه اینکه اعتصام بحبل الله و متفرق نشدن را نعمت خدا خوانده و فرمود: «اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ» اشاره به همین معنایی باشد که ما خاطرنشان ساختیم یعنی خواسته باشد بفرماید، اگر شما را به اعتصام و عدم تفرقه میخوانیم بیدلیل نیست. دلیل بر اینکه شما را بدان دعوت کردهایم، همین است که خود به چشم خود ثمرات اتحاد و اجتماع، تلخی عداوت، حلاوت، محبت، الفت و برادرى را چشیدید و در اثر تفرقه در لبه پرتگاه آتش رفتید و در اثر اتحاد و الفت از آتش نجات یافتید و اگر ما این دلیل را به رخ شما میکشیم، نه از این باب است که بر خود واجب میدانیم هرچه می گوییم، دلیلش را هم ذکر کنیم و اگر ذکر نکنیم دلیل بر این است که گفتارمان حق نبوده، نه، گفتار ما همیشه حق است، چه دلیلش را هم ذکر کنیم و چه نکنیم؛ بلکه از این باب است که بدانید این تمسک به حبل الله و اتحاد شما نعمتی است از ناحیه ما و در نتیجه متوجه شوید که تمامی دستوراتی که ما به شما میدهیم، همهاش مثل این دستور به نفع شما است و سعادت، راحت و رستگارى شما را تأمین میکند. خداى تعالی در آیه شریفه، دو دلیل بر لزوم اعتصام به حبل الله و عدم تفرقه آورده یکی در جمله: إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً... و دوم در جمله: وَکُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ...؛ دلیل اول مبتنی است بر اصل تجربه و اینکه خود شما در سابق با یکدیگر دشمن بودید و تلخیهاى دشمنی را چشیدید و خدا شما را از آن نجات داد و دلیل دوم مبتنی است بر بیانی عقلی که به زودى خواهد آمد و اگر در جمله «فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً...» دوباره کلمه نعمت را ذکر کرد، براى این بود که به امتنانی اشاره کرده باشد که جمله «وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّه ِ عَلَیْکُمْ...» بر آن دلالت داشت و مراد از نعمت همان الفتی است که نام برد پس مراد به اخوتی هم کهاین نعمت آن را محقق ساخته نیز همان تالف قلوب است. پس اخوت در اینجا حقیقتی ادعایی است نه واقعی، چون برادرى واقعی عبارت است از شرکت دو نفر یا بیشتر در پدر و مادر واحد(و یا پدر واحد یا مادر واحد) و نیز ممکن است اشاره باشد به اخوتی که در آیه: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» که حقیقتی است اعتبارى، زیرا در این آیه، خداى تعالی برادرى را در میان مؤمنین تشریع کرده و آثار و حقوق مهمی بر آن مترتب کرده است.
وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (لقمان 22).
کسى که روى خود را تسلیم خدا کند در حالى که نیکوکار باشد، به دستگیره محکمى چنگ زده (و به تکیهگاه مطمئنى تکیه کرده است) و عاقبت همه کارها بهسوى خداست (لقمان 22) .
اعتماد
اصولا انسان از دو طریق شناخت حاصل میکند و به تصمیم و قضاوتهای خود شکل میبخشد. اولاً مستقیم از طریق خود و تعقل خویش و دیگر بهطور غیرمستقیم با اعتماد به دیگران. در این تعبیر دیگران شامل رهبر، گروه و حزب، دوست و رفیق، خانواده و یا هر فرد و افراد مورد وثوق وی هستند.
عواملی که در ایجاد اعتماد فرد به دیگران مؤثر است:
این عوامل شامل شناخت از گذشته و تجربیات طرف مورد وثوق وی، علم به دانش، مهارت و اخلاق شایسته وی، تطبیق اهداف طرف مورد اعتماد خویش، با اهداف و مقاصد شخصی و اطمینان از این واقعیت است.
در این مورد لازم به ذکر است که اساساً طیف اهداف افراد به دو شاخه کلی از «خود» تا «خدا» محصور میشود. بدین معنی که آیا فرد هدف بنیادین زندگی خویش را، خود و نفس خویش و رفاه و منفعت شخصی قرار داده و یا بدان درجه به تکامل رسیده است که اطاعت از خدا را بر خویش اولویت داده و در همین راستا ولایت نبی، ولی و فقیه جامع الشرایط را بر نفس خویش برتری بخشیده است؟
با اتخاذ هر یک از این اهداف بنیادین، سلسله مراتب اهداف در ضمیر افراد شکل میگیرد و قضاوتها و تصمیمات وی با توجه به نظام ارزشمندی و اولویتبخشی به جایگاه ارزشی هر هدف در این سلسله مراتب، تحقق مییابد.
اگر هدف نفس باشد به مراتب به فرزند خود، خانواده خود، دوست خود، گروه خود، همشهری خود، همکار خود و ... ارزشها، نظام مییابند و اگر خداوند در رأس اهداف قرار گیرد، پیامبر اکرم(ص)، ائمه معصومین علیهمالسلام، ولایت فقیه، خبرگان فقیه، مسئولان مورد تأیید ولی فقیه، مدیران ارشد و ... نظام ارزشی را تشکیل میدهند و انتخاب و تصمیم با مقایسه ارزشمندی هر هدف با نظام ارزشی اهداف در این سلسله مراتب صورت میگیرد.
النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (احزاب 6).
پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولى است (احزاب 6).
وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا (احزاب 3). این آیه مانند آیه سابق با اینکه فی حد نفسه عام است، لیکن به خاطر وقوعش در سیاق نهی دلالت میکند بر امر به توکل خدا در خصوص عمل به امر خدا و وحی او و نیز اشعار دارد بر اینکه امر مزبور مطلب مهمی است که از نظر اسباب ظاهرى عمل به آن محذور دارد و دردسر ایجاد می کند و هر دلی که باشد دچار وحشت و دلواپسی میشود مگر آنکه کسی در عمل به آن توکل به خداى سبحان کند که او یگانه سببی است که هیچ سبب مخالفی بر او غلبه نمیکند. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» (احزاب 4). این جمله کنایه است از اینکه ممکن نیست کسی بین دو اعتقاد متنافی و دو رأى متناقص جمع کند، اگر دو اعتقاد متنافی دیدیم باید بدانیم که دو قلب به آن دو معتقد است، یعنی دو فرد مخالف هر یک به یکی از آن دو اعتقاد دارند و ممکن نیست یک فرد به هر دو معتقد باشد و اینکه فرمود: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» = خدا در جوف کسی دو قلب ننهاده، منظور از آن بیشتر بیان کردن است، همچنان که در جمله «وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (حج 46) و «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ». به نظر ما بعید نیست که بگوییم آیه شریفه تعلیل مطلب قبل است، که رسول خدا(ص) را از اطاعت کفار و منافقین نهی میکرد و به پیروى آنچه به وى وحی میشود امر میفرمود، جمله مورد بحث این امر و نهی را تعلیل میکند و میفرماید اطاعت کفار و منافقین تنافی دارد، چون قبول ولایت خدا و ولایت آنان متنافی است، مثل توحید و شرک که در یک قلب جمع نمیشود. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ»، «و الله قول الحق و هو یهدى السبیل». معناى حق بودن قول خدا این است که او از چیزى خبر میدهد که واقع و حقیقت مطابق آن است و اگر حکم و فرمانی براند، آثارش بر آن مترتب میشود و مصلحت واقعی مطابق آن است و معناى راهنماییش به راه، این است که هر کس را هدایت کند، بر آن راه حقی وادارش میکند که خیر و سعادت در آن است و در این دو جمله اشاره است به اینکه وقتی سخن شما بیهوده و بیاثر است و سخن خود را همواره با اثر و مطابق واقع میدانند، پس سخن خود را رها نموده و سخن او (پیامبر) را بگیرد.
مقام معظم رهبری میفرمایند: شما چگونه می خواهید محبت و اطمینان مردم را جلب کنید؟ مردم باید به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسائل خودمان رفتیم به فکر زندگی شخصی خودمان افتادیم، دنبال تجملات و تشریفات رفتیم، در خرج کردن بیت المال هیچ حدی برای خودمان قائل نشدیم، مگر حدی که دردسر قضایی درست بکند و هرچه توانستیم خرج کردیم مگر اعتماد مردم باقی می ماند، مگر مردم کورند؟ ایرانیان همیشه جزو هوشیارترین ملتها بودهاند. امروز هم به برکت انقلاب از هوشیارترینهایند از هوشیارها هم هشیارترند. آقایان مگر مردم نمیبینند که ما چگونه زندگی میکنیم؟
اگر مراد از اعتماد به نفس، خود را دیدن و خدا را ندیدن باشد، در فرهنگ قرآنی جایی ندارد. از منظر قرآن ملک و ملکوت، ملک خدا است و هر آنچه به چشم آید و نیاید در دست او است. نفس جدایی از خدا معنی ندارد. در نگاه قرآن تنها باید به خدا اعتماد نمود، زیرا او کافی است و غیر از او سراپا نیاز است. اما اگر مراد از این اصطلاح دیدن پروردگار باشد که نفس یکی از عظیمترین و زیباترین جلوههای آن است، معنای ظریفی پیدا میکند. از این منظر اعتماد به نفس یعنی اعتماد به موهبتهای الهی، اعتماد به پروردگار و اعتماد به اینکه انسان بداند هر آنچه برای رشد و شکوفایی و بالندگی و تعالی احتیاج دارد، خداوند در اختیار او قرار داده است. این اعتماد به تواناییهای الهی زمینه رشد انسان را فراهم میسازد. سراسر قرآن مشحون از آیات نورانی در خصوص اعتماد به نفس میباشد که به صراحت به این موضوع مکررا اشاره شده است. آیاتی نظیر «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا» (فتح 1)، إِنَّ اللَّهَ یدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا (حج 38)، «وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ» (آل عمران 139) و همچنین داستانهای زندگی انبیاء در قرآن نیز از همین جنس است. آیات «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا» (اعراف 126)، «رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً» (کهف 10)، «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم» (محمد 7)، «وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا» (عنکبوت 69) و بخشی دیگر از آیات قرآن کریم مربوط به سنتهای الهی است.
خداوند بارها تأکید فرموده است که یاری از جانب من است، صبر و پیروزی از آن من است. من شما را در چشم آنها زیاد و آنها را در چشم شما کم جلوه دادم و درنهایت میتوان گفت که این موارد بسیار اطمینانبخش و امیدوارکننده هستند. امام خمینی(قدس سره) و مقام معظم رهبری که بارها گفتهاند ما میتوانیم و ما پیروزیم همگی از اعتماد به نفس نشئت میگیرد. امدادهای خدا است که خودی را تقویت و دشمن را تضعیف میکند. این خداوند است که پیروزی را میدهد. امام خمینی(قدس سره) با اتکا به چنین عقبه معرفتی به خداوند است که گفته است: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند (رضاییان، 1389، 5).
وَالَّذِینَ یُمَسَّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (اعراف 170).
و آنها که به کتاب (خدا) تمسک جویند و نماز را برپا دارند (پاداش بزرگى خواهند داشت زیرا)، ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم کرد (اعراف 170).
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا (احزاب 39).
(پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و (تنها) از او مىترسیدند و از هیچکس جز خدا واهمه نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است (احزاب 39).
وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَکَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا (فرقان 58).
و توکل بر خداوندى کن که هرگز نمىمیرد و تسبیح و حمد او به جاى آور و همین بس که او از گناهان بندگانش آگاه است (فرقان 58) .
إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِّن بَعْدِهِ وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکِّلِ الْمُؤْمِنُونَ (آل عمران 160).
اگر خداوند شما را یارى کند، هیچکس بر شما پیروز نخواهد شد! و اگر دست از یارى شما بردارد! کیست که بعد از او شما را یارى کند؟! و مؤمنان تنها بر خداوند باید توکل کنند! (آل عمران 160) .
مشارکت
مسلمان همواره باید بداند که عضو جامعه اسلامی است، جزئی است از این کل، جزء یک کل و عضو یک پیکر بودن خواه ناخواه شرایط و حدودی را ایجاب میکند. غیر مسلمان عضو یک پیکر دیگر است. عضو پیکر اسلامی روابطش با اعضای پیکر غیراسلامی باید به نحوی باشد که لااقل با عضویتش در پیکر اسلامی ناسازگار نباشد، یعنی به وحدت و استقلال این پیکر آسیبی نرسد؛ پس خواه ناخواه نمیتواند روابط مسلمان با غیر مسلمان با روابط مسلمان و مسلمان یکسان و احیانا از آن نزدیکتر باشد. روابط دوستانه و صمیمانه مسلمانان با یکدیگر باید در حدی باشد که عضویت در یک پیکر و جزئیت در یک کل، ایجاب میکند. ولاء منفی در اسلام عبارت است از اینکه یک مسلمان همواره خود را در مواجهه با غیر مسلمان بداند، با اعضای یک پیکر بیگانه مواجه است و معنی اینکه نباید ولاء غیر مسلمان را داشته باشد این است که نباید روابط مسلمان با غیر مسلمان در حد روابط مسلمان با مسلمان باشد؛ به این معنی که مسلمان عملا عضو پیکر غیر مسلمان قرار گیرد و یا به این شکل درآید که عضویتش در پیکر اسلامی به هیچ وجه در نظر گرفته نشود. پس منافاتی نیست میان آنکه مسلمان به غیر مسلمان احسان و نیکی کند و در عین حال ولاء او را نپذیرد، یعنی او را عضو پیکری که خود جزئی از آن است نشمارد و بیگانهوار با او رفتار کند، همچنان که منافاتی نیست میان ولاء منفی و اصل بشر دوستی و رحمت برای بشر بودن. لازمه بشر دوستی این است که انسان به سرنوشت و صلاح و سعادت واقعی همه انسانها علاقهمند باشد. به همین دلیل هر مسلمانی علاقه مند است که همه انسانهای دیگر، مسلمان باشند و هدایت یابند، اما وقتی که این توفیق حاصل نشد، دیگران را که چنین توفیقی یافتهاند، نباید فدای آنان که توفیق نیافتهاند کرد و اجازه داد که مرزها در هم بریزد و هر نوع فعل و انفعالی صورت گیرد (مطهری، 1379، 18).
در اسلام حب و بغض هست، اما حب و بغض عقلی و منطقی نه احساسی و بیقاعده و ضابطه دوستی و دشمنی که صرفاً از احساس برخیزد منطق ندارد، احساسی است کور و کر که بر درون انسانی مسلط میگردد و او را به هر طرف که بخواهد میکشد، اما حب و بغض عقلی ناشی از یک نوع درک و در حقیقت، ناشی از علاقه به سرنوشت انسان دیگری است که مورد علاقه واقع شده است.
اسلام در مورد یک جامعه فاسد و اصلاح نشده که در آن کفر و نادانی حکومت میکند، از طرفی دستور جهاد میدهد تا ریشه فساد را بر کند: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ» (بقره 193).
آنان را بکشید تا فتنه از میان برود (بقره 193).
و از طرف دیگر دستور احتیاط و اجتناب میدهد که مردم روی دلشان را به روی آنان باز نکنند تا جامعه و بشریت سالم بماند و این با بشر دوستی کوچکترین منافاتی ندارد.
طبیعت انسان دزد است و ضبط و گیرندگی از جمله خواص انسانی است و چه بسا ناخودآگاه افکار و اندیشههای دیگران را در لوح خویش ثبت کند. قرآن میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَق» (ممتحنه 1): ای کسانی که ایمان آوردهاید! دشمن من و دشمن خودتان را «ولی» نگیرید که دوستی بر آنان افکنید و حال اینکه به حقی که شما را آمده است کافر شدهاند. تا آنجا که میفرماید: «إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (ممتحنه 2). اگر به شما دست یابند، دشمنانتان هستند و دست و زبانشان را به بدی بهسوی شما میگشایند و دوست دارند که کافر شوید. در اینجا قرآن سر لزوم اجتناب و احتیاط از بیگانه را این میداند که آنها دوست دارند دیگران نیز به کیش و آیین آنها درآیند، مگر صرف دوستی و تمایل آنها به این کار چه خطری را به همراه دارد؟ اینجا قرآن منشأ اصلی خطر را گوشزد میکند. آنها وقتی دوست دارند، تنها دوستی و تمایلشان نیست؛ بلکه برای نیل به این هدف میکوشند و از هر راهی جدایت میکنند.
همه اینها ایجاب میکند که روابط مسلم با غیر مسلم محتاطانه باشد، مسلمان از خطر غافل نماند، فراموش نکند که عضو یک جامعه توحیدی است و آن غیر مسلم عضو یک پیکر و جزء یک اجتماع دیگر است، اما هیچیک از آنها ایجاب نمیکند که مسلمان با غیر مسلمان به کلی قطع ارتباط کند، روابط اجتماعی و اقتصادی و احیانا سیاسی نداشته باشد؛ البته همه مشروط است که منطبق با مصالح کلی جامعه اسلامیبوده باشد (مطهری، 1381، 23).
یک جامعه توحیدی در جهت حفظ وحدت و اتحاد خود تلاش میکند و این تلاش را یک وظیفه شرعی و یک تکلیف میداند و همین بینش نسبت به کار و همت است که بهرهوری را مضاعف مینماید.
رهبر معظم انقلاب میفرمایند:
ببینید تکلیف شرعیتان چیست؟ هرچه که تکلیف شرعی شما بود به آن عمل کردید پیش خدای متعال ماجورید. البته باید برای فهمیدن موضوع و حکم شرعی انسان چشمهایش را باز کند و تلاش نماید در این شکی نیست؛ اما اگر شما برای ادای تکلیف شرعی تلاش کردید و اشتباه کردید در عین حال شما اجر دارید. این بد است؟ این معامله بدی با خداست؟ «مَن کَانَ لِلّهِ کَانَ اللَهُ لَهُ» هرکس برای خدا کار کند، خدا هم همه این قدرت عظیم خود را برای او در جهت او و در خدمت او قرار خواهد داد. فرموده است: والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (عنکبوت 69). وقتی شما برای او تلاش کردید، نمیگذارد در گمراهی بمانید؛ هدایت هم میکند. شما دیدید که انقلاب پیروز شد. جنگ پیروز شد. مبارزه عمیق بنیانی با استکبار پیروز شد.
این درس را هم امام(قدس سره) به ما آموختند که عمل و اقدام برای نتیجه نیست. نتیجه در آن نیت خالصی است که شما در حین اقدام دارید نتیجه با خداست ما باید تکلیفمان را انجام بدهیم.
اگر بخواهیم از لحاظ تشکیلاتی این کار سامان بگیرد و کار دسته جمعی انجام شود جز با مشارکت و همکاری در سطوح بالا امکان ندارد؛ یعنی اگر دو نفر آدم صالح که به خودی خود، من حیث هو هو صالحند، اما هما هما آنها اشکال پیدا کند و نتوانند با یکدیگر همکاری و معیت داشته باشند، اینها هرچند هم صالح باشند نمیتوانند کار راه ببرند.
یَا أَیها الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُّبِینًا (نساء144).
إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا (نساء 145).
اى کسانى که ایمان آوردهاید کافران را بهجاى مؤمنان ولى و تکیهگاه خود قرار ندهید. آیا مىخواهید (با این عمل) دلیل آشکارى بر ضرر خود در پیشگاه خدا قرار دهید؟! (نسا 144) (زیرا) منافقان در پایینترین مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز یاورى براى آنها نخواهى یافت (بنابراین از طرح دوستى با دشمنان خدا که نشانه نفاق است بپرهیزید) ( نساء 145) .
رهبر معظم انقلاب در مورد مشارکت و مردم سالاری اسلامی می فرمایند :
نکتهی بعدی این است که بسیج تحقّق مردمسالاری دینی است. ما که میگوییم مردمسالاری دینی یا مردمسالاری اسلامی، بعضی خیال میکنند این مردمسالاری فقط پای صندوق رأی و انتخابات است؛ آن [تنها] یکی از جلوههای مردمسالاری دینی است. مردمسالاری یعنی بر اساس دین و بر اساس اسلام، سالارِ زندگیِ جامعه، خود مردمند؛ مردمسالاری یعنی این؛ این معنای مردمسالاری اسلامی است. بسیج در همهی عرصهها مظهر مردمسالاری دینی و مردمسالاری اسلامی است. اگرچنانچه بسیج وارد اقتصاد بشود، اقتصاد میشود مردمسالار؛ همین که آقایان اینجا الان اظهار کردند و کاملاً درست است. این اقتصاد مقاومتی که ما عرض کردیم، اگر بتواند از قوّت و قدرت بسیج استفاده کند، میشود اقتصاد مقاومتی مردمسالار؛ در علم همینجور است، در پیشرفتهای گوناگون اجتماعی همینجور است، در سیاست همینجور است؛ مظهر مردمسالاری دینی، بسیج است.
علاوهی بر این، هیئت اندیشهورز در بالاترین سطوح بسیج که برای کلّ مجموعهی بسیج بنشینند خطنگاری کنند، راهبردنگاری کنند -اینجا هم من مایل نیستم تعبیر استراتژیست را به کار ببرم؛ راهبردنگار، راهبرداندیش- لازم داریم. ما راهبرداندیشانی را لازم داریم که بنشینند و کارشان فقط این باشد؛ این از مهمترین کارها است. مثل راهبرداندیشان نظامی که در همهجای دنیا هم معمول است، به قول خودشان استراتژیستهای نظامی که مینشینند و تکلیف جنگ را، کار نظامی را مشخّص میکنند. این لازم است، اینها کارهایی است که باید انجام بگیرد. وقتی ما اینها را انجام دادیم، آنوقت شما در هر نقطهای از مجموعهی عظیم بسیج که مشغول کار هستید -در حلقهی صالحین باشد، در راهیان نور باشد، در دبیرستان باشد، در دانشگاه باشد، در محیط کارگری باشد، در مسجد باشد- هرجا که شما در زمینهی بسیج مشغول کار هستید و میدانید که یک عضو فعّال هستید از یک مجموعهی خردمند و هدفدار که دارد حرکت میکند و پیش میرود، این احساس در شما به وجود میآید. نمیگویم مثل یک عضو از بدن؛ نه، چون اعضای بدن درست است که حرکت میکنند، امّا همه اسیر مغزند؛ مغز میگوید ببین، مغز میگوید بشنو، مغز میگوید بگو یا حرکت کن؛ مغز فعّال است. در بسیج اینجوری نیست که فقط از مرکز بگویند بگو؛ نه، مثل این است که هر عضوی خودش یک مغزی داشته باشد که با آن مغز اصلی که در سر است هماهنگ باشد -که این هماهنگی البتّه راههایی دارد- یکچنین حالتی به وجود خواهد آمد.
اگر چنانچه ما این هیئتهای اندیشهورز را داشتیم و فعّال کردیم، در کنار این، هیئتهای رصدگر لازم است. رصدِ چه؟ چون بسیج یک موجود متحرّک است، یک مجموعهی زنده است، پویا است، مشغول رویش است، مشغول پیشروندگی است، باید رصد کرد که متوقّف نشود؛ باید رصد کرد که راه را خطا نرود، اشتباه نرود؛ باید رصد کرد که مورد آسیب قرار نگیرد، مریض نشود، ویروسهای گوناگون در آن نفوذ نکنند. دستگاه رصدگر غیر از دستگاه اطّلاعات و حفاظت اطّلاعات و مانند اینها است؛ آنها را کار ندارم، آنها به جای خودش هر کدام مسئولیّتی دارند؛ دستگاه رصدگر آن دستگاه خردمند و عاقلی است که مثل صفحهی مغناطیسی و برقی که انسان جلویش گذاشته و دارد واقعیّت بیرون را مشاهده میکند، میبیند که چه اتّفاقی میافتد.