تاریخ نگارش : دوازدهم تير 1390
جوان در قرآن
سید ابراهیم سجادی
بررسى قدرت و قوّت جوانان، آسیب ها و برخورد بایسته با آنان از منظر قرآن است.نویسنده با توجه به آیات قرآن گزارشى از رخدادهاى تاریخى تلخ و شیرین جوانان در عرصه هاى مختلف زندگى ارائه مى کند. در آسیب ها از ماجراى پسر نوح(علیه السلام) و هلاکت او، سخن مى گوید و سپس بت شکنى ابراهیم(علیه السلام)در جوانى، سربلندى اسماعیل(علیه السلام) در امتحان الهى، پیروزى یوسف(علیه السلام)از آزمون جنسى را به عنوان نمونه هایى از روحیه فضیلت پذیرى بیان مى کند. بررسى ویژگى هاى روحى جوانان در ابعاد خیرخواهى، آرمان گرایى، ستیز با فساد محیط، همگرایى و الگوپذیرى از مباحث دیگر مقاله است. رکود فکرى، حماقت از سر خودخواهى، ناامیدى، حاکمیت غریزه جنسى و احساس حقارت، مقوله هاى آسیب جوانان در این نوشتار است. همیارى بزرگسالان با جوانان در حوزه تعلیم و تربیت، احترام به شخصیت آنان، معرفى الگو و ازدواج آنان از مباحث پایانى مقاله در حل مشکلات جوانان مى باشد.
کلید واژه : آسیب پذیرى جوانان، همیارى با جوان، الگوپذیرى جوانان، غریزه جنسى، ویژگى هاى جوانى، نیروى جوانى، تعبّد پسر نوح(علیه السلام)، ابراهیم(علیه السلام)، اسماعیل(علیه السلام)، یوسف(علیه السلام) : کلید واژه
جوان در قرآن
قرآن فصل جوانى را فرصت استثنایى عمر انسان مىداند. این واقعیت در آیات متعدد، با تعبیرات گوناگون مطرح شده است.
گفتههاى قرآن در باب شناخت نیرو و استعداد جوانى به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسیم است:
گزارشها
در بخش گزارش، قرآن از رخدادهاى تاریخى یاد مىکند که به دست جوان طرّاحى و اجرا شده است. در این قسمت، هم اتفاقات تلخ و هشداردهنده که اشاره به آسیب پذیرى فوقالعاده این قشر دارد، مطرح مىشود و هم از شاهکارهاى مثبت و سرنوشتساز آنان سخن به میان مىآید.
اقدام همراه حضرت موسى علیه السلام به نابودى غلامى (یعنى جوانى که تازه صورتش موى و سبیل در آورده بود)، به این دلیل که به نیروى تهدید شده نسبت به پدر و مادرش تبدیل شده بود، گواهى است بر آسیب پذیرى جوان. قرآن مىگوید: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ» (کهف /74)
«پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا این که به نوجوانى برخوردند پس معلم موسى او را کشت».
همراه حضرت موسىعلیه السلام راز و رمز این اقدام به ظاهر ناخوشایند را، این گونه توضیح داد:
«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً» (کهف /80)
«اما آن نوجوان (که کشتم) پدر و مادر با ایمان داشت و ترسیدیم که آن دو را به طغیان و کفر بکشاند.
ماجراى پسر نوح و هلاکت او به دلیل مخالفت با پدرش، نمونه دیگرى است براى آسیبپذیرى جوان؛ چه آن که تعبیر «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانکه در آیات: یوسف /5 و لقمان /13 و صافات /12 به همین معنا مىباشد. و سیره قوم نوح نیز این بود که روحیه مخالفت با نوح علیه السلام را در سنین جوانى در فرزندانشان پرورش مىدادند. در روایتى آمده است:
«کان الرجل منهم یأتى بابنه و هو صغیر فیقفه على رأس نوح فیقول یا بنى ان بقیت بعدى فلا تطیعن هذا المجنون» 1
«سیره هر مردى از قوم نوح این بود که پسرش را در خوردسالى مىآورد بالاى سر نوحعلیه السلام و مىگفت: اگر بعد از من زنده بودى، از این مرد دیوانه پیروى مکن».
سیره تبلیغاتى تربیتى قوم نوح چونان جا افتاده بود که نوحعلیه السلام در مقام مناجات با پروردگارش عرض کرد:
«إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً» (نوح /27)
«همانا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسل فاجر و کافر به دنیا نمىآورند».
موج سیره تبلیغاتى مخالفان کنعان پسر نوح را نیز در سنین جوانى به دور از دید پدرش به کام خود برد، به گونهاى که ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.
«وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِى مَعْزِلٍ یَا بُنَىَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ» (هود /43 - 42)
«نوح فرزندش را که در گوشهاى بود، صدا زد: پسرم همراه ما سوار شو و با کافران مباش گفت: به زودى به کوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ کند».
در بخش گزارشهاى مثبت، قرآن به نقل مواردى مىپردازد که جوان صرفاً به دلیل روحیه فضیلت پذیرى ویژه این مقطع سنى به اقدام تاریخى و آموزنده دست یازیده است:
نمونه یک:
حضرت ابراهیمعلیه السلام در جوانى به رشد لازم دست یافت و بر اساس آن به سراغ بت شکنى و پى آمد منفى آن شتافت.
«وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِىأَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ» (انبیاء /51 - 52)
«ما رشد ابراهیم را از پیش به او دادیم و به او آگاه بودیم آن هنگام که به پدر و قوم او گفت این مجسمههاى بى روح چیست که همواره آنها را مىپرستید».
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» (انبیاء / 58-60)
«همه بتها را قطعه قطعه کرد مگر بزرگ آنها را، بدین منظور که شاید به سراغ آن بیایند. گفتند: که با بتهاى ما چنین کارى را کرده است؟ بى تردید او از ستمگران است. گفتند: شنیدهایم که جوان ابراهیم نام درباره بتها سخن مىگفته است».
نمونه دوم:
اسماعیل، در سنین نوجوانى در اوج بردبارى و حلم، قدم نهاد و در پاسخ مشورت خواهى پدرش که خواب دیده بود وى را سر مىبرد، گفت: به مأموریتت عمل کن و خواست خداوند را انجام بده مرا ثابت قدم خواهى یافت:
«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَنَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ» (صافات /101 - 105)
«ما به ابراهیم بشارت نوجوان حلیم و بردبار را دادیم، هنگامى که آن غلام در عرصه فعالیت، همکار پدرش شد، ابراهیم گفت: پسرم: خواب دیدهام که تو را ذبح مىکنم، نظرت در این باره چیست؟ گفت: پدرم: دستورى که به تو داده شده اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت. وقتى هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین اسماعیل را بر زمین گذاشت، او را ندا دادیم کهاى ابراهیم، آن مأموریتى که در عالم خواب به عهدهات گذاشته شده بود، انجام دادى ما این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم».
نمونه سوم:
حضرت یوسفعلیه السلام در سالهاى جوانى ظرف وجودش مالامال حکمت و علم شد و در پناه خداوند از آزمون جنسى به بهاى سالها زندگى در زندان، سربلند بیرون آمد،
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (یوسف /22 - 24)
«وقتى یوسف به کمال جسمى و روحى رسید، به او حکم و علم دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم و آن زن که یوسف در خانهاش بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهیاست، یوسف گفت: پناه مىبرم به خداوند و او پروردگارم است که مقام مرا گرامى داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمىرسند و آن زن قصد او را کرد و او نیز - اگر برهان پروردگار را نمىدید - قصد وى را مىکرد. این گونه کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم، زیرا او از بندگان مخلص ما بود».
نمونه چهارم:
موسى علیه السلام در جوانى رنگ کاخ نشینى که رفاه زدگى و مسؤولیتنشناسى است، بر خود نگرفت؛ بلکه بر عکس در پى همکارى با مظلومان و ستیز با ستمگران بر آمد:
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ. وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِیعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ» (قصص /14 - 15)
«وقتى موسى به کمال جسمى و عقلى رسید، ما به او حکمت و دانش دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم. او موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دید که با هم مىجنگیدند، یکى از پیروان او بود و دیگرى از دشمنانش، آن کس که از پیروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محکمى بر سینه آن دیگرى زد و به حیات او پایان داد».
نمونه پنجم:
موسىعلیه السلام پس از بعثت و رسیدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دین و مبارزه با دستگاه خودکامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گردید و تنها مجموعهاى از کم سن و سال ترهاى قوم بنى اسرائیل راه او را پیش گرفتند. در حالى که ترس شکنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سایه افکن بود.
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ» (یونس /82)
«پس به موسى ایمان نیاوردند جز جوانانى از قوم او، در حالى که مىترسیدند از این که در معرض شکنجه فرعون و سران خودشان قرار بگیرند».
نمونه ششم:
در ماجراى اصحاب کهف، قابل مطالعه است که تعدادى از کاخ نشینان جوان، به جنگ و مخالفت با محیط آلوده به شرک، بت پرستى و خود کامگى برخاسته و به قصد حفظ ایمان و باورشان به زندگى در آسایش و رفاه پشت پا زده و راه هجرت و آوارگى را در پیش گرفته و با انتخاب زندگى جدید، خواب و مرگ ویژه خود، معجزه یاد ماندنى را در تاریخ به ثبت رساندند:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» (کهف /14 - 13)
«ما داستان آنها را به حق، براى تو بازگو مىکنیم، آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت شان افزودیم. ما دلهاى آنها را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز غیر او معبودى را نمىپرستیم که [اگر چنین گوییم] سخنى به گزاف گفتهایم».
تمامى داستانهاى بالا بیانگر نوعى رابطه بین سنین جوانى و پاى بندى به ارزشها، پاکىها و پرخاش بر ضد گرایشها و سنتهاى باطل است.
واژههاى: «غلام»، «بلغ اشدّه»، «ذریة» و «فتیة» که همه به مقطع سنى معین اشاره دارد، قطعىترین دلالتش این است که در این فصل از زندگى، انسانها گرایش نیرومندى نسبت به گزارههاى یاد شده دارند و باید آن را پاس داشت.
ارزیابى و ارزشگذارى
قرآن در کنار گزارشها از احساس و رفتار جوان، قضاوت صریحترى نیز دارد که در آن از دوره جوانى به دوره «شدّت» و «قوت» تعبیر مىکند. دورهاى که از دو طرف در محاصره ضعف و ناتوانى مىباشد و در آن، تمایل به آرمانها و آرزوهاى ارزشمند و ارج گذارى به حقوق والدین تجلى مىیابد:
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَکُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَیْبَةً یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ» (روم /54)
«خدا همان کسى است که شما را آفرید، در حالى که ضعیف بودید، سپس بعد از ناتوانى قوت بخشید. پس از آن ضعف و پیرى قرار داد، او هر چه بخواهد، مىآفریند و دانا و تواناست».
«ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» (حج /5)
«بعد شما را به صورت کودک بیرون آوردیم؛ سپس هدف این است که شدّت و نیرومندى خود را به دست آورید، در این میان بعضى از شما مىمیرند و بعضى به پایینترین مرحله عمر کشانده مىشود تا بعد از داشتن آگاهى چیزى را نداند!»
«ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَمِنکُم مَن یُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً» (غافر /67)
«سپس شما را به صورت طفل بیرون مىآورد، بعد به شدّت و نیرومندى مىرسید و بعد از آن پیر مىشوید - گروهى از شما پیش از این مرحله مىمیرند - و در نهایت به سر آمد عمر خود مىرسید».
«وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ» (یس /68)
«و کسى را که عمر طولانى دهیم آفرینشش را واژگون مىکنیم».
«وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّیَّتِى إِنِّى تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِینَ»(احقاف /15)
«ما به انسان سفارش نمودیم که به پدر و مادرش نیکى کند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىکند و با ناراحتى بر زمین مىگذارد و دوران حمل و از شیر گرفتنش سى ماه است، تا زمانى که به کمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى قدم گذارد، مىگوید: پروردگارا! مرا توفیق ده تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم دادهاى، قدر دان باشم و کار شایسته انجام دهم که آن را مىپسندى و مایه خوشنودى تو است و فرزندانم را صالح گردان من به سوى تو بازگشتم و من از مسلمانانم».
آغاز و پایان جوانى
در این که رسیدن به شدت و قوّت بیانگر مرحلهاى از عمر انسان است که بین دوره کودکى و پیرى قرار دارد، تردیدى نیست، اما در رابطه با زمان آغاز، پایان و امتداد این مقطع سنى، اختلاف نظر جدى میان پژوهشگران حوزه لغت، تفسیر، فقه و روانشناسى، وجود دارد، به عنوان نمونه:
جوانى از زمان بلوغ شروع مىشود و تا سى سالگى ادامه دارد.2
از سى سالگى آغاز و تا چهل سالگى ادامه دارد.3
از هفده سالگى آغاز و تا چهل سالگى تداوم مىیابد. از هجده سالگى آغاز و تا سى سالگى استمرار دارد.4
انسان در بیست پنج سالگى به نیرومندى مىرسد.5
حد و مرزى براى رسیدن به نیرومندى «بلغ اشده» وجود ندارد، معیار بلوغ، کمال عقل و داشتن رشد است و با کنار هم قرار گرفتن عقل، توانائى و کمال آفرینش، نیرومندى به وجود مىآید.6
«استفاده از واژه «قوة» و «ضعف» به صورت نکره به قصد ابهام افکنى و نا معین جلوه دادن کمیت این مقطع، صورت گرفته است؛ زیرا افراد در زمانهاى مختلف به قوت و نیرومندى مىرسد».7
یک نگاه به این دیدگاهها این پرسش را در پى دارد که آیا دوره جوانى و نیرومندى، زمان معینى ندارد و چنانکه گفته شده است: به دلیل اختلاف آب و هوا، شرایط فکرى و فضاى فرهنگى، در جوامع مختلف، جوانى یک مفهوم نسبى است و نه مطلق، مدت دوره کودکى، جوانى و پیرى، در عمر افراد گوناگون فرق مىکند،8 یا این که زمانى مشخص دارد، دیدگاه قرآن در این باره چیست؟
به کارگیرى واژه «ثم» در آیات (روم /54 و حج /5 و مؤمن /67) به عنوان حرف ربط که افاده ترتیب و تأخیر دارد، بى تردید گویاى این حقیقت است که ضعف و ناتوانى با یک فاصله زمانى، آغاز و تدریجاً جایگزین قوت و شدّت مىشود.
قرآن وقتى به یتیم اجازه تصرف در مالش را مىدهد که به شدّت و نیرومندى رسیده باشد و نیرومندى را به بلوغ و رسیدن به رشد تفسیر مىکند:
«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ» (انعام /152) و (اسراء /34)
«و به مال یتیم جز به بهترین صورت نزدیک نشوید تا به حد اشد خود برسد.»
«وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ» (نساء /6)
«یتیمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمایید، اگر در آنها رشد یافتید، اموالشان را به آنها بدهید.»
دستور به آزمایش، هنگام رسیدن به بلوغ، براى فهم رسیدن به مرحله رشد دو نکته را در خود نهفته دارد: یکى امکان پیدایش همزمان بلوغ و رشد و دیگر امکان پیدایش رشد، با فاصلهاى، بعد از زمان بلوغ.
در روایتى، امام صادق علیه السلام در پاسخ پرسش از این که تصرفات یتیم کى موثر است؟ فرمود: «حتّى یبلّغ اشده، قال و ما اشده؟ قال الاحتلام»9 «زمانى که به شدّت و نیرومندى برسد، گفت: شدّت او چیست؟ فرمود: جنب شدن».
این که بلوغ معیار تکلیف شناخته شده، با این که خرد و خردورزى از شرایط تکلیف مىباشد، مىتواند دلیل بر این باشد که بلوغ، نوعاً با رشد و خرد ورزى همراه است یا مىتواند همراه باشد.
خرد جوان، از آزادگى ویژهاى برخوردار است و هنوز آلایش عادتها، دلبستگىهاى مادى و زمینى، باورهاى سنتى نبایسته و ...، دامنگیر آن نشده است. اگر کمبودى دارد کمبود تجربه و آگاهى است که مىتواند توسط بزرگترها جبران گردد، به همین دلیل علىعلیه السلام خطاب به یکى از کارگزارانش مىفرماید:
«اذا احتجت الى المشورة فى أمر قد طرأ علیک فاستبده ببدایة الشبان فانّهم احدّ اذهاناً و اسرع حدساً ثم رده بعد ذلک الى رأى الکهول الشیوخ، لیستعقبوه و یحسنوا الاختبار له فان تجربتهم اکثر»10
«هرگاه کارى برایت پیش آمد و نیاز به مشورت پیدا کردى، در آغاز آن را با جوانان، در میان گذار. زیرا آنها تیز فهمتر و با فراست ترند سپس آن را در معرض نظر سالخوردگان و پیران قرار ده، تا در معرض ارزیابى قرار دهند، چه آنکه تجربه ایشان بیشتر است».
از تقارن و انضمام چهل سالگى به زمان بلوغ قدرت در آیه 15 سوره احقاف به عنوان مقطع آرمانخواهى انسان، مىتوان الهام گرفت که چهل سالگى نهایت مرز قدرتمندى او مىباشد، چونانکه در روایتى از امام صادقعلیه السلام آمده است:
«اذ بلغ العبد ثلاثاً و ثلاثین سنةً فقد بلغ اشدّه و اذا بلغ اربعین سنة فقد بلغ منتهاه فاذا ظعن فى احدى و اربعین فهو فى نقصان»11
«هرگاه، بنده به سىوسه سالگى رسید، به شدّت و نیرومندى خود دست یافته است و هرگاه به چهل سالگى قدم گذاشت، نهایت دوره قدرتش را تجربه مىکند، زمانى که به منزل چهل و یک سالگى بار انداخت، او به نقصان مىگذارد.»
بنابراین، سخن ابن منظور، قابل پذیرش مىنماید، آنجا که مىگوید:
«فبلوغ الاشدّ محصور الاول محصور النهایة غیر محصور ما بین ذلک»12
«بلوغ نیرومندى، از آغاز و انجام محدود است امّا وسط، آن حد ندارد.»
بنابراین نیرومندى مورد نظر قرآن، پیش از بلوغ و پس از چهل سالگى، میسّر نیست. ولى ممکن است دیرتر از بلوغ جنسى حاصل آید و زودتر از چهل سالگى رو به افول گذارد، واقعیتى که مىتواند اختلاف روایات13 را در باب زمان پیدایش قدرت جوانى، توجیه کند و راز تعبیر «الحدث» در مورد امام حسنعلیه السلام سى و سه ساله در کلام امام علىعلیه السلام را نیز آشکار کند، آنجا که فرمود:
«و انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما ألقى فیها من شىء قبلته فبادرتک بالادب قبل أن یقسو قلبک و یشغل لبّک»14
«همانا دل جوان، مانند زمین آمادهاى است که هر آنچه در آن کاشته شود، مىپذیرد، بر این مبنا، پیش از آنکه دلت سخت گردد و خردت به بند کشیده شود، به تربیتت برخاستم.»
حقیقت نیروى جوانى
همانگونه که دیدیم قرآن با گزارش اقدامات جسورانه و شجاعانه جوان، نوعى از تبیین و تعریف براى «قوت» در فصل جوانى، ارائه داد. ما براى تفصیل و تشریح بیشتر دیدگاه قرآن ناگزیریم به سنت که حقانیتش را از قرآن مىگیرد و نیز تحقیقات روانشناسان در سدههاى اخیر، مراجعه کرده و ویژگىهاى مثبت زمینههاى آسیبپذیرى جوان را در پرتو این دو منبع به مطالعه بگیریم، آنگاه برخورد بایسته با این سرمایه خدادادى را که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سفارش کرده است، مورد شناسایى قرار دهیم.
قرآن نمىگوید در فصل جوانى انسان داراى قدرت و قوت است، بلکه مىگوید که جوان چیزى جز قوت نیست و قوت در قرآن، اختصاص به توان جسمى ندارد و شامل نیرومندى روحى نیز مىشود. به همین دلیل قرآن، در توضیح ضعف و نقصان پیرى، زوال توان علم آموزى و حفظ علم را به عنوان مصداق آن دو مطرح مىکند: «لکیلا یعلم من بعد علم شیئا» (نحل /70) در روایتى نیز آمده است:
«عن اسحاق ابن عمار قال سألت ابا عبداللَّه،علیه السلام عن قول اللَّه «خذوا ما آتیناکم بقوة» (بقره /63)، أقوة فى البدن ام قوة فى القلوب؟ قال فیهما جمیعا»15
«از امام صادقعلیه السلام پرسیدم که مراد از قوت در آیه که مىگوید: «آنچه را به شما دادهایم یا قوت بگیرید» قدرت جسمى است یا توان روحى؟ امامعلیه السلام فرمود هر دو مراد است».
تعدادى از مفسّران نیز ذیل آیه 54 سوره روم، در بیان معناى قوت مىگوید: مقصود توان اندامى، روحى، عقلى و علم آموزى است.16
واقعیت این است که توان جسمى، با بلوغ، به رشد نهایى نمىرسد، تا تعبیر قوت را توجیه کند. آنچه در این مقطع فعالیّت دارد، خستگى ناپذیرى در برابر فعالیت جسمى است که خود منشأ روان شناختى دارد. خستگى ناپذیرى تا سالها ادامه دارد و از داشتههاى ارزشمند انسان به حساب مىآید.
بنابراین نیرومندى جوان را باید در شخصیت انسانى او جستجو کرد که «بر ساختار کلى روانشناختى فرد دلالت دارد و خوى (تمایلات عاطفى فطرى)، منش، هوش، حساسیتها، گرایشها، علایق، عقاید، آرزوها و آرمانهاى او را در بر مىگیرد. تمایلات و نحوه برخورد با آنها، نشاندهنده شخصیت فرد هستند».17
جوان در گذشته، کودکى بود که با آمیزه متشکل از جسم، روح و فطرت، قدم به دنیا یعنى محیط خانواده، هستهاى مرکب از پدر و مادر، قدم گذاشت، تا فطرتش در بستر آن شکوفا شود یا گرد و غبار آلاینده بر آن بنشیند. در روایتى از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم آمده است:
«کل مولود یولد على الفطرة حتى یکون ابواه یهوّدانه و ینصّرانه»18
«هر کودکى، با فطرت توحیدى به دنیا مىآید. این پدر و مادرش است که او را یهودى یا نصرانى بار آورد».
مطالعات روانشناختى کودک نیز حقیقت یاد شده را تأیید مىکند:
«همه بچهها پاک و معصوم متولد مىشوند، بدین لحاظ است که مىگوییم: بچهها بهشتى هستند»19
قرآن حامى روایت فوق بوده و فطرت را معادل کل دین (سوره روم /30) معرفى مىکند. به این معنا که تمام تمایلات، منشها، باورها و آرمانهاى ارزشى که دین بدآنهافرا مىخواند، ریشه در آفرینش انسان دارد.
در فصل جوانى، به رغم تمام کنشهاى محیط خانواده و جامعه، فطرت با تمام توان به خود نمایى مىپردازد. گویا کودک در عالم کودکى غرق دنیاى خود بوده، اصلاً توجه جدى به تخریبهاى تربیتى نداشته و اینک که دوره ضعف را پشت سر مىگذارد، با ظهور بلوغ به خود آمده، به باز خوانى منشور فطرتش رو مىآورد و آهنگ زندگى را بر اساس آن سر مىدهد تا در بزرگسالى در دام محافظهکارى نبایسته علایق مادى، اخلاق فاسد، فکر انحرافى و آرمانها و تصمیمگیرىهاى باطل، گرفتار نیاید.
شفافیت نسبى آینه فطرت که آمیخته با آزادى معنوى و اجتماعى است، به جوانان فرصت انتخاب و عمل مناسب با خود را، مىدهد، الهامهاى فطرى حساسیتى را در آنها به وجود مىآورد که بر اساس آن، نمىتوانند در قبال تعطیلى عمل به ارزشها و خودنمایى ضد ارزشها، بى تفاوت بمانند.
بر این اساس، در صفحه زندگى جوان، سر فصلهاى جلب توجه مىکند، که در فصل کودکى و پیرى به نظر نمىآیند، عمدهترین آنها عبارت اند از:
الف( کمالطلبى و آرمان گرایى
سنت، در ارزیابىهاى جوان، از پاکى دل و شفافیت فطرت و فضیلت پذیرى آن تعبیر به رقّت قلب مىکند و دانشمندان نیز با قاطعیت، درباره تأثیر پذیرىها و الهامگیرىهاى جوانان، از صفاى سرشت، سخن مىگوید.
خیرخواهى یکى از سر فصلهاى عمده زندگى جوان است، که بر اساس بیان سنت، ریشه در رقت قلب او دارد.
طبق روایتى که قبلاً به مطالعه گرفته شد، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید:
«شما را سفارش مىکنم که با جوانان برخورد نیک داشته باشید که آنها قلب پاک و فضیلت پذیرى دارند و بر پایه آن - وقتى خداوند مبعوثم کرد تا بشارت دهم و بترسانم - جوانان با من هم پیمان شدند و پیران به مخالفت برخاستند سپس این آیه را خواند: «فطال علیهم الامد فقست قلوبهم» (حدید /20)16
امام صادقعلیه السلام در رابطه با تفاوت برخورد حضرت یعقوبعلیه السلام و حضرت یوسفعلیه السلام با برادرانش پس از ندامت و طلب استغفار و این که یوسف بى درنگ از خود، گذشت نشان داد21 و یعقوب تنها وعده داد که در آینده براى آنها طلب مغفرت خواهند کرد22 فرمود:
«لان قلب الشاب أرق من قلب الشیخ»23
«بدان دلیل که همانا دل جوان نازکتر از دل پیر است».
و نیز آن حضرت در پاسخ به ابوجعفر احول که از اندک بودن اجابت کنندگان دعوت به مکتب اهل بیت شکایت داشت، فرمود:
«علیک بالاحداث فانّهم اسرع إلى کل خیر»24
«باید به سراغ جوانان بروى زیرا آنها با شتاب بیشتر به هر امر خیرى رو مىآورند».
خیرخواهى جوانان در حد یک توقع و آرزوى ساده نیست؛ بلکه «این اخلاق شخصى، اخلاق احساساتى نیز هست یعنى بر پایه عشق به خیر قرار دارد»25 و احساسات اساسى تمایلات و تصمیمگیرىها را تشکیل مىدهد26 و حتى بر تندرستى، حافظه، نیروى ادراک و استدلال ما نیز اثر مىگذارد.27
نگاه گذرا و سطحى به پارهاى از رفتار جوانان ممکن است، ادعاى فوق را زیر سؤال ببرد! مثلاً از والدین فاصله مىگیرند، گروه هم سن و سال خود را به جاى آنان بر مىگزینند،28 و به جاى گوش دادن به اندرزهاى پدر و مادر، برخورد نقادانه را پیشه خود مىسازند.29 خود پرستى در دوران بلوغ به شدیدترین شکل خود ظاهر گشته و به وسیله توجه زیاد به بدن و آرایش خود، هویدا مىگردد،30 ولى بر پایه تحقیقات به عمل آمده، خیرخواهى و برخوردهاى به ظاهر منفى، ریشه در واقعیتهاى روحى عمیقتر و ارزشمندترى دارد که در قالب کمالطلبى و آرمانخواهى قابل مطالعه مىباشد.
جوان در پى مبارزه با خاطره دوران کودکى است؛ یعنى مىخواهد احساس ناتوانى، احساس ضعیفى در برابر بزرگسالان و احساس وابستگى به آنها را که وضعیت دیروزش را رقم مىزد، از میان بردارد.
«جوانان، خواه ناخواه اما به طور لزوم به سوى یک نوع زندگى جدید متفاوت با زندگى دوران کودکى میل مىکنند، آنان عادات کهنه کودکى را کنار گذارده فعالیتهاى جدیدى آغاز مىنمایند... خود را براى کوششهاى دوران کمال و مردى آماده مىسازند.
میل به استقلال، جز بیان این تکامل، چیز دیگرى نیست. هر قدر که نیرو زیاد مىشود، شخص در مقابل یوغ اسارت بى تابتر مىگردد، هر نوع حاکمیت دیگران، سنگینتر به نظر مىرسد و هر نوع فشار و مضیقه، غیر قابل تحملتر به نظر مىآید».31
«به ترقیات خود علاقهمند مىشود و با کمى و کاستىهاى خود به مبارزه بر مىخیزد و مىکوشد تا در دید خود، به ترقى و تعالى نایل گردد. از طرف دیگر فعالیت او صورت انطباق با زمان حال را از دست مىدهد و متوجه آینده مىشود؛ یعنى نوجوان نقشههاى دور و دراز، طرح مىکند. بارى، میل به کمال مطلوب، جانشین علاقه عملى و آنى مىشود».32
«در سنین نوجوانى، در وهله اول میل به زندگى پاکتر و سخاوتمندانه و بى غرضانهتر پیدا مىشود. اما در دوره بعد، این نگرانى در راه خیر به تحسین و تمجید پر شورى از خیر مبدل مىگردد. خلاصه سرانجام به اخلاق ارزشها مىرسیم، در مرکز این اخلاق، انواع رفتارى قرار دارد که در نظر نوجوانان بسى گرانبهاست و آن عبارت است از فداکارى و یک رنگى و پاکدلى و رحم و شفقت و قهرمانى و حالاتى مانند اینها».33
روان شناسان در این نکته وحدت نظر دارند که در سنین جوانى در کنار ایدهآلهاى اخلاقى و در راستاى کمال خواهى، حس مذهبى نیز به صورت فعال به سراغ جوانان مىآید، حتى کسانى که قبلاً به مسائل مذهب اهمیت قایل نبوده و در آینده نیز به بى بند و بارى کشانده مىشوند، در فصل جوانى به نهضت مذهبى رو مىآورند. جوان در پرتو باور به خداوند، آرامش روحى، توضیح علل امور، سلسله مراتب ارزشها و جایگاه و موقعیت خود را در هستى بازمىیابد. از این رو، عنایت او به مذهب به گونهاى مطرح است که اوگوست کنت، دوران بلوغ را سنین ماوراء الطبیعه نامیده است.34
جوان تنها به جنگ با کاستىها و نقصها در وجود خود نمىپردازد؛ بلکه در کنار آن به تبدیل محیط موجود به محیط آرمانى نیز علاقهمند است، آیندهاى که فعلاً وجود ندارد، در فضاى ذهن او به تصویر کشیده مىشود، صورت ذهنى جامعه آرمانى، تصمیمهاى بلند پروازانهاى را به وجود مىآورد، به همین دلیل نسبت خیالپردازى به او داده مىشود.35 موریس دبس مىگوید:
«در حدود پانزده تا هفده سالگى اینان به نداى تقدس یا شجاعت به لرزه در مىآیند، آرزومند مىشوند که جهان را از نو تشکیل دهند، بدى را محو و نابود سازند و عدالت مطلق را حکم فرما نمایند».36
ب - جسارت اعتراض
تمایل به خود سازى، رسیدن به باور مذهبى، علاقه به کمال اخلاقى و تعقیب آرمان جامعه سازى، جوانان را در موقعیت ویژهاى قرار مىدهد و نوعى رویارویى بین آنها و جامعه بزرگسالان پدید مىآید، چه آنکه هر کدام خواستههایى دارد، مخالف خواستههاى دیگرى:
«عمل دوره جوانى اشتیاق شدید به افکار نوین است و آن را وسیله ممکن و مقدورى، براى تسلط بیشتر بر محیط، مىیابد ولى عمل دوره پیرى، مبارزه بیرحمانه با نوخواهى است، جوانى پیشنهاد مىکند، پیرى به مخالفت بر مىخیزد، جوانى تسلط ادوار انقلابى است، پیرى تسلط سنتها و عادتهاست، جوانى خوشبینى تند روى، فرو رفتن در آینده شجاعت است، پیرى سنتپرستى، بدبینى، محافظه کارى، فرو رفتن در گذشته و ترس است».37
جوانان که در پى اثبات شخصیت هستند، در عرصه اصطکاک، در پى آنند که محیط را با خود موافق سازند نه خود را با محیط.38 آگاهى نوجوان از تفاوت بین موجود و ممکن، به سرکش شدن او کمک مىکند، همیشه موجود و ممکن را مقایسه مىکند و کشف مىکند که غالباً آنچه موجود است چیزى کم دارد، از نظامهاى اجتماعى، سیاسى، و مذهبى سرسختانه انتقاد مىکند. و در پى ساختن نظامهاى جانشین است. انتقاد از پدر و مادر نیز (علاوه بر حس استقلالطلبى) بر چنین اصل استوار است، زیرا جوان مىبیند که آنها موجودات زمینى هستند و شکل آرمانى ندارند و رفتار آنها مخالف ارزشها مىنماید.39 جوانان به رغم رغبت زیادى که به مذهب نشان مىدهند «میل دارند به اعتقادات مذهبى که با آن بار آمدهاند، نقادانه برخورد کنند. از این رو، درست در زمانى که بیشترین نیاز را به ایمان راسخ مذهبى دارند، اغلب در امور مذهبى به شک و تردید کشیده مىشوند».40
ج - همگرایى
نقد سرسختانه جوانان از محیط به معناى کینه توزى و بدبینى نسبت به همه نیست. جوان در محبت نیز سرآمد است:
«محبت جوانان صمیمانهتر و اسرار آمیزتر است، اینان قدرت دارند که این محبت را با دقت مخفى نمایند و یا به شدت و حرارت اظهار کنند».41
دوستى جوان هدفمندانه و ارزشگرایانه است، او «در پى موضوع وحدت در جستجوى دلبند و در جستجوى نصب العین است. مقصود کسى است که فرد بتواند با وى خود را یکى کند، خصوصیات او را کسب نماید و یا این که خصوصیات او را تکمیل کند».42
طبع بلند پرواز جوان، او را به دوستى با بزرگسالان فرا مىخواند، چنین دوستى را نشانه پیشرفت سریع خود مىپندارد و در عین حال به چنین اقدامى دست نمىزند، به این دلیل که خود او، رفاقت با کودک را مایه حقارت مىداند، بر این اساس، احساس مىکند که بزرگترها نیز حاضر نیستند با کوچکتر از خود، دوست شوند و نیز احتمال مىدهد که ناپختگىاش، زمینه ملامت و سرشکستگى وى را نزد بزرگسالان فراهم آورد.»43
بدین ترتیب جوانان، براى طرح دوستى، به سراغ همسالان خود، مىروند این نوع «دوستى وسیلهاى هست که جوانان در سن بلوغ به کمک آن از خانواده خود دور مىشوند. مایلم گروه دوستان هم سن و سال را والدهاى انتخابى خود بنامم؛ زیرا این گروه پس از مدتى جاى والدین واقعى فرد را مىگیرند».44
این نوع دوستى و همگرایى «از طرفى به رشد نوجوان کمک مىکند... [و از سویى ]براى او حکم نوعى درمان را دارد، به نوجوان این امکان را مىدهد که احساسات سرکوب شده خود اعم از خشم و هیجان را ابراز کند و نوجوان در مىیابد که دیگران هم امیدها، ترسها و تردیدهایى نظیر او دارند».45
د - جستجوى الگو
فصل جوانى، فصل قهرمان پرستى و سرمشقگیرى نام گرفته است. این الگوگیرى با تحسین و تمجید شدید الگو همراه مىباشد.46 جوانان بین اصناف مختلف در پى یافتن این گمشده خود مىباشند، سیاستمداران، دانشمندان و هنرمندان در این رابطه مورد مطالعه آنها هستند،47 خود را با آنها مقایسه مىکنند و مىخواهند به رنگ آنها درآیند. روسو مىگوید:
«جوانان ما با هر یک از رجال بزرگ تاریخ که آشنا مىشوند، فوراً تغییر روش مىدهند؛ یعنى میل دارند خود را به جاى آنها قرار دهند، به عبارت دیگر گاهى مىخواهند سیسرون شوند، زمانى تراژان یا اسکندر، به همین جهت پس از آن که به خود بازگشتند، از وضعیت خویش ناراضى مىشوند، بر مقامى که دارند افسوس مىخورند و دچار یأس مىشوند».48
قهرمان پرستى جوانان در حقیقت ارزش پرستى است که با مشاهده آن در چهره زندگى افراد، انگیزه پیروى پیدا مىکند. موریس دبس از این واقعیت تعبیر زیر را دارد:
«اما در دوره بلوغ ارزشهاى اخلاقى به اصول تبدیل نمىشود؛ بلکه در وجود سرمشقهاى انسانى تجلى مىکند و صورتهایى به خود مىگیرد که نوجوانان سعى مىکنند به هیأت آنها در آیند. نوجوانان، این اشخاص نمونه را آینه آرمان و کمالى مىدانند که خود آنها را حس مىکنند، مربى مىتواند در این دوره آنان را وادار کند که به نداى پاکان و قهرمانان و ... گوش فرا دهند. در کسانى که طبع دینى دارند، نداى پاکان همان نداى الهى است».49
آسیبهاى جوانى
در کنار حوصلهمندى، خیرخواهى، اعتراض به کاستىهاى محیط موجود، همگرایى و جستجوى الگوى برتر که نماد قدرت و نیرومندى روحى و شخصیتى جوان مىنماید، او با خطر آسیبهاى برهه جوانى نیز روبه رو مىباشد که اگر به موقع مورد شناسایى و کنترل قرار نگیرند، بهار جوانى به وسیله آنها به ابزار تباهى و شکست تبدیل مىگردد و آنها عبارت است از:
1 - هیجان جوانى، انگیزه حرکت به سوى بلوغ فکرى را تحت تأثیر قرار مىدهد و در سایه آن فرصت فکر کردن و نتیجهگیرى از اطلاعات موجود، رو به کاهش مىگذارد. موریس دبس مىگوید:
«اگر بخواهیم بگوییم که در دوران بلوغ هوش به کلى تاریک و خرف مىشود، اغراق گفتهایم. اما اگر واقعاً یک سیر قهقرایى در بین باشد، فقط در دوران بحران تکلیف، امکان دارد؛ زیرا شور و هیجان جوانى با شکفتگى فکرى موافق و مساعد نیست... در واقع در این مرحله منافع فکرى، در مقابل منافع احساساتى و هیجانات سرخم مىکنند».50
اگر شور و حرارت جوانان به گونه مطلق مورد تشویق و ستایش قرار گیرد، بدون استفاده از ارزشهاى عالىتر جهت تعیین دایره فعالیت آن، در کوتاهترین مدت «روح خود بینى و پر ادعایى و غرور احمقانه و وقاحت در ایشان پیدا مىشود».51
2 - خود پرستى یکى از ابزار و وسیله مورد استفاده جوانان براى اثبات وجود است و به وسیله توجه زیاد به بدن و به آرایش شخصى، هویدا مىگردد و نشانه آن، لذتى است که از مشاهده خود در آینه، عاید مىگردد. ممکن است این صفت منجر به خود پرستى خارق العاده شود که نزد علماى اخلاق انحرافى شمرده مىشود که جلو توسعه اخلاق را مىگیرد.52
3 – (به رغم خودنمایى جوانههاى شخصیتى در خانه روح) جوانى را دوره تنهایى و دوره احساس خلأ نامیدهاند. جوان نمىداند او کیست، دقیقاً نمىداند او به کجا خواهد رفت و او به دلیل توانایى نوظهور تفکّر انتزاعى درباره مطالب، آینده را به عنوان اولین مشکل در زندگى خود به حساب مىآورد.53 پس باید براى زندگى فلسفهاى پیدا کند و به احساس هویت [و شخصیت] دست یابد54 و این، نیازمند به تربیت همه جانبه است که فعلاً در معرض فراموشى قرار دارد!
ایجاد شخصیت [هویت] مستلزم تربیت و پرورش همه جانبه و جامعى است که هم به جسم و هم به عقل و هم به احساسات و منش (تمایلات اخلاقى) مربوط مىشود، در دوره بلوغ که تربیت منش در اولویت قرار دارد، بدلیل وسواس وحشتناک امتحانات، از یاد مىرود و همه چیز یا تقریباً همه چیز، فداى تربیت عقلى مىشود.55
4 - چهارمین آسیبى که جوان را تهدید مىکند، از غریزه جنسى منشأ مىگیرد که با حالات مشخص و اصلى یک غریزه ظاهر مىشود؛ «یعنى به منزله یک نیروى محرک مقدماتى که روش و جهت آن معلوم و در عین حال خارج از اراده و اقتدار شخص است. جوان نورس احتیاجات جدیدى را حس مىکند... رفتارش در هم و برهم و زننده مىشود... ظهور غریزه جنسى همراه با بیدارى واقعى احساسات است که در نتیجه آن ممکن است هزاران افکار و تخیلات هوسآمیز و افسانه مانند بروز نماید... دیر یا زود غریزه جنسى... تا سرحد وجدان نفوذ کرده و تحریکات شهوانى همچون تصادم امواج با ساحل، شروع به مبارزه مىکند. عمل این غریزه آن قدر قوى است که در واقع مرکز تحریکات مستقیم براى تمام آرزوهاى اعضاى مختلف بدن مىگردد و تأثیر غیر مستقیم آن خیلى بیش از این هاست».56
5 - حس استقلال، اثبات شخصیت و اعمال اراده، در جوان، ایجاب مىکند که بزرگترها به او اجازه نه گفتن، بدهند و گفت و گوى با وى را براى رسیدن به توافق، سازنده بشمارند، ولى خطر انکار اراده جوانان رایجتر مىنماید و این به معناى سرکوب احساسات و شکستن اراده آنهاست.
چنین روشى باعث پیدایش روحیه استبداد پذیرى در افراد مىگردد. در آلمان پیش از سلطه نازىها، این روش تربیتى حاکم بود و نه گفتن بچهها در برابر پدر، مادر و مقامات، مجازات سختى را در پى داشت. پذیرش استبداد نازىها از سوى مردم آلمان، بازتاب روش تربیتى یاد شده تلقى شده است که با نفى ارزشمندى و ابراز وجود زیر دستها همراه مىباشد.57
شور و هیجان پر قدرت، آتشین و آمیخته با زمینههاى آسیب پذیرى شانس خردمدارى را شدیداً کاهش مىدهد. با توجه به چنین واقعیتى افلاطون شور جوانى را «مستى روحى نامید»58 پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود:
«الشباب شعبة من الجنون»59 «جوانى نوعى از دیوانگى است».
به روایتى امام علىعلیه السلام فرمود:
«ینبغى للعاقل ان یحترس من سکر المال و سکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشباب فان لکل ذلک ریحاً تسلب العقل و تستخفّ الوقار»60
«شایسته عاقل است که در برابر مستى ناشى از ثروت، قدرت، علم، ستایش و جوانى، به حراست و نگهبانى از خود بپردازد؛ زیرا هر کدام از آنها، بادى دارد که عقل را زایل و بزرگوارى را به سبکى و دیوانگى مىکشاند.»
ممکن است در اثر تعامل غیر مسؤولانه بزرگسالان، جنون و مستى طبیعى جوانى، جاى خود را به بیمارى روانى به نام جنون جوانى «اسکیزوفرونى» بدهد که عبارت است «از اختلال روانى مزمن به صورت از دست دادن همگانى اجتماعى و تماس با واقعیتهاى زندگى که بیشتر در جوانى رخ مىدهد»61
اسکیزوفرونى واکنش بازتاب بحران زندگى، موقعیتهاى استرسآمیز و زندگى در خانوادههاى شدیداً آشفته، شناخته شده است.62 بنابراین نادیده انگاشتن آسیب پذیرى جوانان از سوى بزرگان، مىتواند در حوزه علل پیدایش مرض فوق، مورد مطالعه قرار گیرد، هر چند چنین ریشه یابى در بحث روانشناسى جوانان به چشم نمىآید. دستکم این قلم در جستجوهایش به تصریحى در این رابطه برنخورده است.
تعامل بایسته با جوانان
بهرحال نیروى بلند پرواز و آرمانخواه جوانان، نردبان صعود به قلههاى پیشرفت در عرصههاى مختلف است. نادیده گرفتن این نیرو، هزینه نکردن براى رشد آن و بى توجهى به پیشگیرى از آسیب زدن، در هر سطح و بهر شکلى باشد، به معنى حمایت از واپسگرایى است و مخالفت با سفارش پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم «اوصیکم بالشباب خیراً» و هدایت قرآن: «ثم جعل من بعد ضعف قوة»! (اعراف /54)
متون دینى، در مقام اهتمام به نیروى جوانى و پرورش استعداد پرتوان جوان، جوانان و بزرگسالان را به قصد جهت دهى و ایجاد حس مسؤولیت در آنها و یادآورى استثنایى بودن این مقطع سنى، با هم مخاطب قرار مىدهد؛ تا با تلاش مشترک، نیروى جوانى را بارور سازند.
پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خطاب به ابوذر مىفرماید:
«اغتنم خمساً قبل خمس شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و فراغک قبل شغلک و حیاتک قبل موتک»63
«پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت دان (و مورد استفاده قرار بده): جوانیت را پیش از پیرى، سلامتیت را پیش از مریضى، ثروت مندىات را پیش از فقر، فراغتت را پیش از گرفتارى و زندگیت را پیش از مرگت.»
مسؤولیت بهرهگیرى از جوانى جزء چند تکالیفى است که در قیامت نخستین دادگاه را به خود تخصیص مىدهد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید:
«ان العبد لا تزول قد ماه یوم القیامه حتى یسأل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن شبابه فیما ابلاه و عن ماله من أین اکتسبه و فیما انفقه و عن حبّنا اهل البیت»64.
«بنده در قیامت اجازه راه افتادن ندارد، مگر این که در رابطه با چهار چیز مورد سؤال قرار گیرد: از عمرش که در چه راه به پایان رسانده است، از جوانىاش که چگونه به کهنگى رسانده است، از مالش که از چه طریق به دست آورده و در چه راه به مصرف رسانده است و از دوستى ما اهلبیت».
عین این روایت (به استثناى جمله اخیر) به عنوان پارهاى از وصایاى لقمان به پسرش در روایتى از امام صادقعلیه السلام قابل مطالعه مىباشد.65
امام علىعلیه السلام نیز مىفرماید:
«شیئان لا یعرف فضلها الامن فقدهما الشباب و العافیة»66
«دو چیز است که اهمیت آنها تنها بعد از، ازدست دادن آنها، آشکار مىشود: جوانى و سلامتى».
غرض این گونه روایات غفلت زدایى، پرهیز ار درنگ جوانان در دنیاى دیروز یعنى دنیا کودکى، توجه به تقاضاهاى درونى، توان جسمى و روحى و بهرهگیرى بایسته از آنها براى رسیدن به آرمانها، اهداف و تحقق بخشیدن به محیط مطلوب و آرمانى است. بر اساس روایتى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید:
«ان للَّه ملکا ینزل فى کل لیلة فینادى یا ابناء العشرین جدّوا و اجتهدوا»67
«همانا خداوند فرشتهاى دارد که هر شب فرود آمده فریاد مىزند: فرزندان بیست ساله کوتاهى نکنید و تمام توان را [براى رسیدن به هدف] مصرف کنید».
چنانچه مقصود از «اجتهدوا» تلاش طاقت فرسا در پناه استدلال براى رسیدن به مطلوب باشد، چنان که فرهنگ لاروس مىگوید،68 پیام ضمنى روایت، بر حذر داشتن از رفتار هیجانى و احساساتى است. جوان مىتواند به رغم جوشش احساسات، خود را به منطقى زیستن عادت دهد. گویا روایت نبوى زیر نیز به چنین روشى فرا مىخواند.
«خیر شبابکم من تشبّه بکهولکم و شرّ کهولکم من تشبّه بشبابکم»69
«بهترین جوانان شما کسانى هستند که خود را شبیه پیران بار مىآورند و شریرترین کهنسالان شما کسانى هستند که خود را شبیه جوانانتان مىسازند.»
کنترل هیجان جوانى، غلبه بر احساسات این مقطع سنى و پیشه کردن رفتار خردمندانه موقعیتى است که جوانان را در دایره عنایت ویژه الهى قرار مىدهد. در روایتى از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم آمده است:
«ان اللَّه لیعجب من الشاب لیست له صبوة»70
«بى تردید خداوند از جوان پیراسته از رفتار جاهلانه، خوشنود مىشود».
واقعیت این است که فراهم سازى بستر مناسب و مجال پرواز، براى نیروى پرقدرت جوانى، به گونهاى که سفارش پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تحقق یابد، تنها در صورتى امکانپذیر مىنماید که در چند زمینه با جوانان همیارى به عمل آید:
1 - تقویت روحیه تعبّد
خدا خواهى و انتخاب رضاى خداوند به عنوان اساسىترین هدف زندگى تنها وسیلهاى است براى اشباع بلند پروازىها، آرمان گرایىها، پاکىطلبىهاى جوانان. در سایه پرستش و بندگى خداوند، انگیزه اطاعت در تمامى عرصههاى زندگى قابل گسترش است. اخلاق خدایى، پدید مىآید، آرمانهاى خدا پسندانه جا مىافتد. آزادى معنوى و اجتماعى تأمین و زمینه روحى دشوارترین فداکارىها، فراهم مىگردد. بر این اساس، عبادت جوان با ارزشترین عبادتها تلقى شده است. پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم طبق روایاتى مىفرماید:
«فضل الشاب العابد الذى یعبد فى صباه على الشیخ الذى یعبد بعد ما کبرت سنه کفضل المرسلین على سائر الناس».71
«فضیلت و برترى جوانى که در نوجوانى به عبادت خدا، روى آورده است، در مقایسه با بزرگسالى که در سن بزرگى، به بندگى پرداخته است، مانند برترى پیامبران بر دیگر انسانهاست».
«ان اللَّه تعال یحب الشباب الذى یفنى شبابه فى طاعة اللَّه»72
«همانا خداوند دوست مىدارد جوانى را که جوانى خود را در مسیر اطاعت او به مصرف مىرساند».
«ان اللَّه یباهى بالشباب العابد الملائکة، یقول انظروا الى عبدى ترک شهوته من اجلى»73
«همانا خداوند به جوانى که بندگى را پیشه خود ساخته است، بر فرشتگان افتخار مىکند و مىگوید: نگاه کنید، به بندهام که براى رضاى من، به شهوتش پشت پا زده است».
«ما من شاب یدع للَّه الدنیا و لهوها و اهرم شبابه فى طاعة اللَّه الا اعطاه اللَّه اجر اثنین و سبعین صدیقا»74
«هر جوانى که خود را در راه اطاعت خداوند به پیرى رساند و دنیا و کارهاى بیهوده آن را براى رضاى او کنار گذارد، خداوند پاداش هفتاد و دو صدیق را به او مىدهد.»
بندگى خداوند به معناى گسترده آن که پاسخى به تقاضاى روحیه جوانان مىباشد، عاملى است براى تأمین تداوم فعالیتهاى آرمان گرایانه آنان تا بى نهایت.
2 - آموزش و پرورش
تقاضاهاى باب طبع جوان که قبلاً به عنوان نماد نیروى روحى او مطرح گردید، در متن خود، پرسشهاى مناسب را نیز نهفته دارد. پرداختن به پاسخگویى به سؤالها و تقاضاهاى اعتقادى و اخلاقى، همان تعلیم و تربیت یا آموزش و پرورش است که در سالهاى جوانى بیشترین زمینه را دارد، زیرا اقتضا، به صورت شگفت انگیزى وجود دارد و موانع درونى و روحى هنوز به وجود نیامده است.
وقتى انسان رو به کهنسالى پیش مىرود و آموزش و پرورش بایسته به کمکش نمىآید، شکلگیرى شخصیت به گونه نبایسته شروع مىشود و چون پردههاى سیاه رنگ روى هم انباشته، بر صفحه دل پر تقاضاى جوان، پهن مىگردد و... امام على علیه السلام با اشاره به تقاضاهاى ارزشى مربوط به حس حقیقت جویى جوانان و خطر قساوت که حقیقتى، جز شکلگیرى شخصیت غیر انسانى ندارد، مىفرماید:
«انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما القى فیها من شىء قبلته فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبّک»75
«همانا دل جوانان همانند زمین آماده است که هر آنچه در آن کاشته شود مىپذیرد. به همین دلیل پیش از آن که دلت قساوت گیرد و خردت به بند کشیده شود به تربیتت پرداختم».
قرآن که کهولت را مقطع فراموشى مىنامد و کودکى را زمان ضعف و ناتوانى، ناگزیر فصل جوانى را به عنوان فصل آموزش و تربیت قبول دارد و واژه «قوت» قوت در پذیرش برنامههاى آموزشى و تربیتى را نیز در بر مىگیرد.
مواعظ تربیتى و آموزشى لقمان که در قرآن به عنوان الگوى تعامل بزرگسالان و پدران، با فرزندان، مطرح شده است، مربوط به فصل جوانى فرزند ایشان مىشود؛ چه آنکه بر اساس روایتى از امام صادقعلیه السلام، لقمان خطاب به فرزندش مىگوید:
«یا بنى ان تأدّبت صغیرا انتفعت به کبیرا»76
«اگر در کوچکى و کم سن و سالى، تربیت را بپذیرى، در بزرگسالى از آن سود مىبرى».
تعلیم و تربیت در سنین جوانى، به دلیل تقاضا و خواست صریح سرشت دست نخورده جوان، هم ماندگار و زوال ناپذیرتر است و هم باعث مصونیت دین و آبروى او مىشود. بر پایه روایتئى که موسى بن جعفرعلیه السلام از پدرانش نقل کرده است، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود:
«من تعلّم فى شبابه کان بمنزلة الرسم فى الحجر و من تعلم و هو کبیر، کان بمنزله الکتاب على وجه الماء»77
«دانش فرا گرفته شده جوانى، چون نقاشى بر صفحه سنگ است و یادگیرى در بزرگسالى مثل نوشتن روى آب».
امام صادقعلیه السلام در روایتى مىفرماید:
«من قرأ القرآن و هو شاب مؤمن، اختلط القرآن بلحمه و دمه»78
«قرآن با گوشت و خون قارى جوان و مؤمن آمیخته مىشود».
در سخنى از امام علىعلیه السلام مىخوانیم:
«یا معشر الفتیان، حصّنوا اعراضکم بالادب و دینکم بالعلم»79
«گروه جوانان! آبرو و حیثیت خود را با تربیت و دینتان را با دانش، پاس دارید.»
جوان، به آینده نگاه مىکند، به همین دلیل آموزش و پرورش بر اساس نیازهاى آینده او باید تنظیم گردد، امام على علیه السلام مىگوید:
«اولى الاشیاء ان یتعلّمها الاحداث الاشیاء التى اذا صاروا رجالاً، احتاجوا الیها»80
«آموزش چیزها و مسائلى به جوانان اولویت دارد که در بزرگسالى، مورد نیاز آنهاست».
«لا تقسّروا اولادکم على آدابکم فانّهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم»81
«فرزندان تان را به رعایت آداب و رسوم خودتان مجبور نکنید؛ زیرا آنان براى زمان غیر از زمان شما آفریده شدهاند.»
3 - گذشت از لغزشهاى جوانان
جوان از سویى رفتار کودکانه (را هنوز به فراموشى نسپرده است)، پرسشهاى غیر منطقى ناشى از هیجان جوانى و انتقاد خشن دارد و باعث بر انگیخته شدن بزرگسالان مىگردد و از سویى، ذاتاً نسبت به خود نامطمئن است و پذیرفته شدن در جامعه بزرگسالان و به دست آوردن موقعیت و محبوبیت برایش اهمیت ویژه دارد.
به همین دلیل انتقاد از او سبب پیدایش نگرانى، حس خود ناپسندى و احساس حقارت مىشود.82
بنابراین گذشت از لغزشهاى جوانان، یک ضرورت تربیتى به حساب مىآید و نباید حجم انتقادها، با حجم اشتباهات آنان، برابرى کند و گرنه... . علىعلیه السلام طبق روایتى مىفرماید:
«جهل الشباب معذور و علمه محقور»83
«جهالت جوان، توجیهپذیر و دانشش اندک است».
4 - اعتراف به شخصیت جوانان
نظر خواهى از جوانان - که به صورت جدى در پى احساس خود باورى مىباشد - در حقیقت به معناى باور کردن و به رسمیت شناختن استقلال و شخصیت آنان است و سبب پیدایش اتکاى به نفس و رشد فکرى مىشود. پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود:
«الولد سید سبع سنین و عبد سبع سنین و وزیر سبع سنین»84
«کودک در هفت سال اول سرور و سالار است و در هفت سال دوم مطیع و فرمانبردار و در هفت سال سوم مشاور و کمککار.»
فرهنگ شناسان مىگویند:
«الوزیر فى اللغة اشتقاقه من الوزر و الوزر الجبل الذى یعتصم به لینجى من الهلاک و کذلک وزیرالخلیفة معناه الذى یعتمد على رأیه فى اموره و یلجى الیه»85
«وزیر در لغت برگرفته شده از «وزر» است و «وزر» به کوهى گفته مىشود که به قصد رهایى از هلاکت به او پناه برده مىشود. وزیر خلیفه نیز معنایش این است که خلیفه در کارهایش به رأى و نظر او پناه مىبرد».
پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خود نیز از جوانان نظر مىخواست و به رأى آنها جامه عمل مىپوشاند. به عنوان نمونه در جنگ احد بر اساس نظر جوانان و نوجوانان مکان درگیرى تعیین گردید.86
5 - ارائه الگو
قدرت طلبان در همیشه تاریخ با استفاده از نیرنگ و شعارهاى فریبنده به استثمار نیروى جوان مىپرداختهاند. این نوع از غارتگرى همچنان تداوم دارد. بدین ترتیب هزینهاى که جوانان به دلیل اشتباه در انتخاب الگو، به پاى اهداف باطل سیاسى و اقتصادى کرده و مىکنند، بسیار سنگین و تأسف بار مىباشد.
قرآن بر الگوگیرىهاى نبایسته مهر بطلان نهاد و تمام مسلمانان را - اعم از جوانان و بزرگسالان - به الگوگیرى از پیامبر خداصلى الله علیه وآله وسلم، فراخواند. پیامبر نیز بر مبناى قرآن به مسلمانان دستور داد که فرزندان شان را به محبت و الگوگیرى از آن حضرت و خاندانش وادار نمایند تا از الگوگیرىهاى ناروا در امان باشند:
«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب /21)
«بى تردید براى شما، در پیامبر سرمشق نیکوى مىباشد».
«ادبّو اولادکم على ثلاث خصال حب نبیکم و حب اهل بیته و قرائة القرآن فانّ حملة القرآن فى ظل اللَّه یوم لا ظل الا ظله مع انبیائه و اصفیائه».87
«فرزندان خود را با سه صفت تربیت کنید: با محبت پیامبرتان و محبت خاندان او و تلاوت قرآن. پس کسانى که بار قرآن را بر دوش مىکشد، روز قیامت همراه انبیاء و برگزیدگان خداوند، در سایه او که تنها سایه موجود مىباشد، قرار دارند.»
امام صادقعلیه السلام به قصد بر حذر داشتن جوانان از دنباله روى جلو داران باطل و الگوگیرى از آنها مىگوید:
«یا معشر الاحداث اتقوا اللَّه و لا تؤتوا الرؤسا و غیر هم حتى یصیروا اذنابا، لاتتخذوا الرجال و لایج من دون اللَّه، انا و اللَّه خیر لکم منهم»88
«گروه جوانان! از خدا پروا کنید و به سراغ سران [شناخته شده] و غیر آنان، مروید تا آنان به تبعیت و دنباله روى کشیده شوند، این مردان را به جاى خداوند تکیه گاه قرار ندهید، به خدا سوگند ما براى شما از آنها بهتریم».
6 - حل مشکل جنسى
پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به جوشش غریزه جنسى در جوانان توجه داشت. تشویقهاى آن حضرت به ازدواج و کمک به این امر خیر، نگاه به حل مشکل جنسى جوانان دارد. در کنار توصیههاى کلى، به طور مشخص براى تأمین سلامتى و پاکى جوانان، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خطاب به آنها مىفرماید:
«یا معشر الشباب من استطاع منکم الباءة فلیتزوّج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فعلیه بالصوم فانه له وجاء».89
«اى گروه جوانان! کسانى از شما که توان تشکیل خانواده را دارند، ازدواج کنند که کسب پاکى و پارسایى چشم و دامن است. اما کسى که قدرت این کار ندارد، روزه بگیرد که از تولید منى و جوشش جنسى پیشگیرى مىنماید.»
همیارى با جوانان در زمینههاى یاد شده، بالندگى و شکوفایى توانایىهاى متنوع جوانان را به ارمغان مىآورد و راه بهرهگیرى از نیروى عظیم آنها را در مسیر تعالى و پیشرفت، هموار مىکند.
پیامبر بر اساس شناخت واقع بینانه جوانان و تعامل بایسته با آنان تحولى را بنیاد نهاد که یقیناً به تعیین سرنوشت بشر، به صورت ایدهآل، منتهى مىشود. پس باید به آن حضرت اقتدا کرد و به سیر تحولات سرعت بخشید.
پی نوشت ها
1 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، دوم، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1403 ق، 287/11 و 299.
2 - صحیح مسلم بشرح النووى، چاپ چهارم، بیروت، دار الفکر، 1403 ه ، 173/9
3 - الزحیلى، وهبة، التفسیر المنیر، چاپ اول، بیروت، دارالفکر المعاصر، دمشق، دار الفکر، 1411 ه ، 23 و 157 / 24
4 - ابن منظور، لسان العرب، دار الصادر، بىتا 3 / کلمه شدد.
5 - طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1379 ه ، 384/4 - 3
6 - همان، 71/7 - 8.
7 - طباطبائى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه مطبوعاتى، اسماعیلیان، 1390 ه ، 205/16
8 - نراقى، احسان، جامعه، جوانان، دانشگاه، چاپ دوم، تهران، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 50-52 / 1354
9 - صدوق، محمد بن على، الخصال، چاپ چهارم، قم مؤسسه النشر الاسلامى، 1414 ه ، /495
10 - ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، 1387 ه ، 20 / حکمت 866
11 - الخصال /545
12 - لسان العرب، 3 / کلمه شدد
13 - الحویزى، عبدعلى، تفسیر نور الثقلین، چاپ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 117/4 1373
14 - نهج البلاغه، نامه 31 قسمت چهارم.
15 - بحرانى، هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، چاپ اول، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 232/1 1419.
16 - سید، قطب، فى ظلال القرآن، چاپ اول، بیروت، دار الشروق، 2776/5 1405؛ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ چهاردهم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 479/16 1376
17 - لئونورام. تى. درویل، چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد، ترجمه مهدى پرتوى، انتشارات بهزاد، 221/ 1372
18 - صحیح مسلم بشرح النووى، 207/16 و مجمع البیان، 33/8-7.
19 - جان گرى، بچهها بهشتى هستند، ترجمه مهدى قراچه داغى، چاپ اول، نشر البرز، 21 / 1379.
20 - هیجودى، رشید الدین، کشف الاسرار و عدة الابرار، به اهتمام على اصغر حکمت، چاپ سوم، به نقل از جوان، محمد تقى فلسفى، 248/2
21 - یوسف /91.
22 - همان /98.
23 - قمى، عباس، سفینة البحار، چاپ اول، دار الاسوة، 1414 ه ، 343/7
24 - کلینى، محمد بن یعقوب، روضه کافى، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 93/1 1348.
25 - موریس دبس، مراحل تربیت، ترجمه على محمد کاروان، چاپ دهم، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه، 102/1374
26 - چه چیز به زندگى ارزش مىدهد. /113
27 - همان /116
28 - جان برناردشاو، خودشناسى، ترجمه داود محب على و همکاران، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمى، 290/ 1376
29 - چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد، /212-213
30 - موریس دبس، بلوغ، ترجمه حسن صفارى، کتابفروشى و چاپخانه على اکبر علمى، 86/ 1328
31 - بلوغ /76.
32 - مراحل تربیت، /98.
33 - همان /103 و پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، چاپ دهم، تهران، کتاب ماد، 599/ .1357.
34 - بلوغ /118 و 119
35 - خودشناسى /293 و چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد /216.
36 - بلوغ /122.
37 - ویل دورانت، لذات فلسفه /497 و 495، به نقل از: فلسفى، بزرگسالان و جوانان، چاپ دهم، تهران، هیئت نشر معارف اسلامى، 24 - 25/1 1353
38 - بلوغ /83
39 - پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، /546 و 547 و چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد /213.
40 - چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد /216.
41 - بلوغ /52
42 - آراسته، رضا تجدید حیات جوانان، تهران، انتشارات سپاه بهداشت، 60/ 1345.
43 - جوان، 329/2
44 - خودشناسى /290
45 - رشد و شخصیت کودک /566
46 - چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد /214
47 - خودشناسى /293
48 - ژان ژاک روسو، امیل، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، چاپ اول، انتشارات ناهید، 264/ 1380.
49 - مراحل تربیت /103
50 - بلوغ /100
51 - همان /128
52 - همان /86
53 - خودشناسى /291
54 - رشد و شخصیت کودک /548
55 - مراحل تربیت /13
56 - بلوغ 44/46.
57 - بچهها بهشتى هستند /34 - 35
58 - بلوغ /9.
59 - بحار الانوار، 211/21 ح 2
60 - نورى، میرزا حسین، مستدرک الوسایل، چاپ اول، مشهد، مؤسسه آل البیت، 1407 ه ، 371/11
61 - صدرى افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ معاصر فارسى، چاپ سوم، تهران، فرهنگ معاصر، 104/1382.
62 - تیموتى کاستلو و جوزف کاستلو، روانشناسى نابهنجارى، ترجمه نصرتاللَّه پور افکارى، چاپ اول، تهران، انتشارات آزاده، 1373، فصل 293/13 و 312 و 313.
63 - طوسى، محمد بن حسن، الامالى، چاپ اول، قم، دار الثقافة، 526/ 1414
64 - صدوق، محمد بن على، الخصال، / 253
65 - اصول کافى، 135/2.
66 - آمدى، عبدالواحد، غرر الحکم، کلمه شباب
67 - مستدرک الوسایل، 157/12.
68 - خلیل جر، فرهنگ لاروس، ترجمه حمید طبیبیان، چاپ سوم، انتشارات امیر کبیر، 1370 واژه «اجتهد»، 46/1
69 - متقى هندى، على، کنز العمال، چاپ پنجم، بیروت، مؤسسة الرساله، 786/15 1405؛ طبرسى، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، چاپ ششم، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1392 ه /118. در روایت مشابه آمده است: «... و خیرکهولکم من تشبه شبابکم» این مىتواند به معنى الگوگیرى پیروان از ویژگىهاى مثبت جوانان باشد. مراجعه شود به کشف الاسرار و عدة الابرار، 471/7
70 - پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحة، چاپ بیست و دوم، سازمان انتشارات جاویدان، 148/ 1369.
71 - کنز العمال، 776/15.
72 - همان.
73 - همان.
74 - بحار الانوار، 86/77
75 - نهج البلاغه، نامه 31.
76 - قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمى، نجف، مکتبة الهدى، 1387 ه ، 164/2.
77 - بحار الانوار، 222/1
78 - همان، 305/7
79 - احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ ششم، انتشارات علمى فرهنگى، 133/2 1371
80 - ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، 333/20
81 - همان، 267/20
82 - چه چیز به زندگى ارزش مىبخشد، /216
83 - غرر الحکم، واژه «جهل»
84 - حر عاملى، محمد، وسائل الشیعه، چاپ پنجم، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 195/15 1403
85 - لسان العرب، 283/5
86 - واقدى، محمد، مغازى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم، مرکز نشر دانشگاهى، 154/ 1369.
87 - کنز العمال، 456/16 حدیث 45409
88 - وسایل الشیعه، 96/18
89 - صحیح مسلم، 172/9؛ و احسائى، محمد، عوالى اللئالى، چاپ اول، قم، مطبعة سیّدالشهداء، 1404 ق، 257/1 ح 27.