تاریخ نگارش : هشتم تير 1390
داستان حضرت نوع
رضا رضائی
مقدمه

داستان حضرت نوح (ع) اولین داستان از پیامبران اولو العظم است که در قرآن کریم مفصل طرح شده است. این داستان در سوره‌های: اعراف،توبه، یونس، هود، اسراء، مریم، انبیاء، حج، مؤمنون، فرقان، شعرا، عنکبوت، احزاب، صافات، ص، غافر، نوح، شوری، ق، ذاریات، نجم، قمر، وحدید. آمده است. در این نوشتار فقط از سوره اعراف از آیه 59 تا 64 بحث شده است. قرآن کریم خلاصه داستان نوح (ع) را در سوره اعراف حکایت کرده است. اگر کمی دقت در آیات شود خاننده خودش چکیده داستان را بدست خواهد آورد. به همین منظور در این نبشتار صرفاً داستان آن حضرت باز گو نشده است. بلکه تفسیر آیات تحت عنوان «برداشت‌ها» با نگاه نو مطرح گردیده است.

لقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(اعراف/59)
«همانا نوح را به سوی قومش فرستادیم، گفت: اى قوم، خداى یکتا را بپرستید که جز او شما را خدایى نیست، من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى‏ترسم‏.»
برداشت‌ها
1. شناسنامه نوح
«لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ...»
قرآن کریم، نام حضرت نوح را یاد آور شده است. از این رو، بحث شناسنامه نوح لازم و ضروری به نظر می‌رسد. ابن عربی می‌گوید: «روایت شده نوح بدان سبب نوح نامیده شده که بر مردم خویش سخن و نوحه سرایی می‌کرده است»[1] کنایه از این که کار او شده دعوت مردم به توحید و یکتاپرستی. زیرا که نوحه بر میّت را، نوح می‌گوید. بدین خاطر نوح را نوح می‌گفته‌اند: که مردم نسبت به سخنان او دل مرده بوده‌اند. این واژه غیر عربی شاید عبرانی است. او پسر لمک پسر متوشلخ پسرأخنوخ است که در سال وفات آدم متولد شده و در 400 یا به قول دیگر، در 50 و یا 40 سالگی مبعوث به رسالت شده و 950 سال در حدود سه قرن در میان قوم خویش مشغول به تبلیغ بوده است.[2] «خداوند» نخست داستان نوح را ذکر فرموده، چون نوح (ع) اولین پیغمبرى است که تفصیل نهضت او در قرآن ذکر شده‏ است.[3] حضرت نوح ملقب به شیخ الانبیاء است.
‏2. پشتوانه حضرت نوح
«لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ...»
در عرصه سیاست حرف اول را پشتوانه می‌زند. خواه آن اقتصادی، نظامی، جغرافیایی و ....باشد. از این رو، قرآن به قدرت محکم و پشتوانه عظیم حضرت نوح (ع) اشاره نموده و آن الهی بودن رسالت او است. که قرآن می‌فرماید: « لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ...» یعنی فاعل »ارسلنا» خدا است.
در قرآن،گاهی فاعل که به خداوند بر می‌گردد. مفرد آورده می شود. مانند «نفخت فیه من روحی» گاهی ضمیر فاعلی جمع بکار می‌رود همانند این مورد: « لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ...» سرّ آن این است. در کار های الهی اگر دیگران نقش داشته باشد مانند فرشته‌ها، پیامبران و طبیعت، حقّ تعالی، حقّ آنان را ضایع نکرده از ضمیر جمع استفاده می‌کند ولی جای که فعل و کار به خود خداوند نسبت داده شود. مانند نفخ روح، آنجا و شبیه آن ضمیر را مفرد می‌آورد.
3. ارشاد قوم
خداوند در قرآن اشاره‌ا‌ی زیادی به اصول تبلیغ نموده است. ویکی از اصول ارشاد و تبلغ تعیین محدوده جغرافیایی مبلّغ است. و رمز تعیین محدوده نشان از موفقیت مبلّغ می‌باشد. زیرا که او از قوم و منطقه خویش آگاهی لازم و کافی را دارد. به همین منظور خداوند در قرآن محدوه تبلیغ و کار کرد حضرت نوح را ارشاد قوم او معرفی نموده است: «لقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ...»
4. سخن اصلی
دیگر از اصول تبلیغ در قرآن، گفتن سخن مهم در ابتدای کلام است. تا شنونده آماده و حوصله شنیدن را دارد، بایستی مغز کلام را در اندیشه او جا داد. و پس از آن نوبت به حرف‌های جنبی می‌رسد. این اصل در شروع کلام حضرت نوح (ع) به خوبی مراعات شده است: «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ ...» عبادت خدا سخن اصلی حضرت نوح است.
5. عبادت
«شعار توحید نه تنها شعار نوح بلکه نخستین شعار همه پیامبران الهى بوده است لذا در آیات متعددى از همین سوره و سوره‏هاى دیگر قرآن در آغاز دعوت بسیارى از پیامبران شعار «یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ...» دیده مى‏شود. از این جمله‏ها به خوبى استفاده مى‏شود که بت‏پرستى مهمترین خار بر سر راه سعادت همه انسانها بوده است. و این باغبانهاى توحید براى تربیت انواع گلها و درختان پرثمر در سرزمین جوامع انسانى قبل از هر چیز دامن همت به کمر مى‏زدند تا با داس تعلیمات سازنده خود، این خارهاى مزاحم را ریشه‏کن سازند. مخصوصا از آیه 23 سوره نوح استفاده مى‏شود که مردم زمان نوح بتهاى مختلفى به نام«ود» و«سواع» و «یغوث» و«یعوق» و«نسر» داشته‏اند.»[4] عبادت سرمایه بزرگی است. که خداوند انسان ها را به آن دعوت کرده است.
6. سخن عاطفی
در خطابات و گفتمان سخن عاطفی جذابیت ویژه‌ای دارد. به همین منظور حضرت نوح (ع) خود را جزء مردم دانسته و از این راه با آن‌ها سخن گفته است «و نوح (ع) بخاطر این‌که به مردم بفهماند که او خیرخواه آنان است و مى‏خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند مى‏گوید:«یا قَوْمِ»: اى قوم من»[5]‏ قرآن، در سوره توبه هدف از تفقه در دین را انذار قوم هر فقیه ذکر کرده است: «...فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»[6] یعنی هر فقیه بایستی با قوم سخن ملایم و نرم زده و آنان را مورد توجه قرار بدهد. شاید از این طریق مردم بترسند و «لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» را به ارمغان داشته باشد.
7. منظور از عذاب یوم عظیم چیست؟
در میان مفسرین این‌که مراد از «یوم عظیم» در این آیه چیست اختلاف نظر وجود دارد و عمده تفاوت اندیش‌ها، به سه تفسیر منتهی می‌شود بدین معنا که برخی آن را روز طوفان نوح[7] و دیگری روز قیامت[8] و اکثر مفسرین هر دو احتمال را صحیح دانسته اند.[9] طبق آیات هر دو احتمال درست می‌باشد.
قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(اعراف/60)
«اشراف و بزرگان قومش گفتند: «به راستی که ما تو را در گمراهى آشکار مى‏بینیم.»
لغت
الملاء: واژه «ملأ» به معنای جماعت[10] و جماعت اشراف است.[11]
علامه طباطبایی کلمه «ملأ» را به معناى اشراف و بزرگان قومی دانسته، که هیبت آنان دل‌ها و جلال ظاهری آنان چشم‌های مردم را پرکرده است.[12]
ضَلال: ضلال از «ضالّ» به معنای مطلق گمراهی است. قاموس ضلال و ضلالت را به معنای انحراف از حق است دانسته است.[13] به احتمال قوی این نظر مخدوش است. ضلل و ضلال به معنای مطلق گمراهی است. خواه از حقّ به با طل بگروند و یا از باطل به حقّ بروند آن را گمراه و ضال می‌گویند. اللّهم! این که بگویم حرف قاموس به این واقعیت برمی‌گردد که گمراهان نیز راه خویش را حق تلقی می‌کردند و هر کسی که خلاف آن تصور و یا حرکت می‌کردند آن را منحرف از حقّ می‌پنداشتند. به همین منظور مشرکان و بزرگان قوم حضرت موسی به او نسبت گمراهی آشکار داده اند: «إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» و حال آن‌که خودشان در لجنزار از گمراهی فرورفته بوند.
برداشت‌ها
1. تناسب لفظی
در آیه پیش حضرت موسی (ع) فرمود: «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ...» و در این آیه جماعت و اشراف قوم او گفتند: «قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» واژه «قال» در هر دو گفتمان به لفظ ماضی آمده است. تناسب لفظی و یا معنای نشان از بلاغت قرآن و بلاغت نماد اعجاز گفتار قرآنی است. تناسب لفظی نشان می‌دهد روی تک تک الفاظ دقت شده است.
2. تناسب معنایی
حضرت موسی (ع) نماد حقیقت و رسول خدا در آیه پیش مردم را به بندگی خدا دعوت کرد و فرمود: «یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ...» در این آیه بزرگان قوم او مردم را به قیام بر علیه پیامبر خدا و تهمت به او دعوت و گفتند: «قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» تناسب در این است که بزرگی از ایمان در مقابل بزرگان از مشرکین، خط و مشی کلی حرکت را ترسیم کردند این نوع تناسب در گفتار و خط مشی کلی رفتاری در قرآن تجلّی کرده است. به همین خاطر است که «همیشه مخالف انبیا، گروهى از اشراف و سردمداران بوده‏اند که زرق و برق ثروت و قدرت آنان، چشم مردم را پر مى‏کرده است.[14]
3. قدرت شکنی
قرآن به بزرگان و اشراف قوم موسی اشاره به «مِن بعضیه» کرده است «قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ ...» یعنی جمع آنان، به منزله جزء افراد قوم نوح به حساب آمده است. تا هیبت و شکوه آنان را از چشم دیگران بیندازد. و بفهماند که هبیت به مال و جلال دنیویی نیست. بلکه به معنویت و دین داری است. از این رو، قرآن وقتی حکایت از موسی (ع) کرد به صورت تمام و بدون من بعضیه آورده است: «قال یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ...»
3. تهمت
منطق زورگویان عالم تهمت است: «إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» «آرى، وقتى فطرت مسخ شود، راهنماى واقعى را گمراه مى‏پندارد. امروز نیز گروهى که خود را روشنفکر مى‏دانند، رهروان پیامبر را مرتجع و ساده‏لوح مى‏پندارند.»[15] «اگر [مشرکین زمان موسی (ع) با این تاکید شدید نسبت ضلالت به او داده‏اند، براى این است که این طبقه هرگز توقع نداشتند که یک نفر پیدا شود و بر بت‏پرستى آنان اعتراض نموده، صریحا پیشنهاد ترک خدایان‏شان را کند و از این عمل انذارشان نماید، لذا وقتى با چنین کسى مواجه شده‏اند تعجب نموده، او را با تاکید هر چه تمامتر گمراه خوانده‏اند، این هم که گفته‏اند: ما به یقین تو را گمراه مى‏بینیم، مقصود از«دیدن» حکم کردن است، یعنى به نظر چنین مى‏رسد که تو سخت گمراهى.»[16]
4. آماده تهمت
حال که مخالفان، در تهمت‏زدن سخت و جدّى هستند. «إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» مؤمنین راستین نیز همچون کوه استوارند. زیرا «کسى که در پى پدید آوردن نظام توحیدى و براندازى نظام شرک است، باید انتظار هر گونه تهمت و توهین را داشته باشد.»[17]
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ(اعراف/61)
[نوح‏] گفت: «اى قوم من! هیچ‏گونه گمراهى در من نیست، بلکه من پیامبرى از جانب پروردگار جهانیانم.
برداشت‌ها
1. تکرار سخن عاطفی
آنان که هدفشان رضای الهی است ادب و لطافت سخن را از دست نمی‌دهد. از این رو، حضرت نوح سخن عاطفی خویش را نسبت به قومش رها ننموده است.«قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ» معلوم می‌شود تکرار سخن عاطفی در دل‌ها ایجاد محبت می‌کند. که حضرت موسی از آن دست بر نداشته است. و نیز استفاده می‌شود هر تکرار مضرّ نیست.
1. تهمت زدایی
تهمت را بایستی از خود رفع کرد ولی نباید تهمت زد. حضرت نوح (ع) می‌توانست نسبت گمراهی را به سران و اشراف قوم خویش بدهد ولی از طرفند زشت به نام فحش با آنان سخن نگفت بلکه از روش احسن و نیکو با آنان مجادله کرده است: «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ ...»[18]
» آنجا که فرموده است: «قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ» [نوح] گفت: من گمراه نیستم!
واژه «ضلالة» نکرده است افاده عموم می‌کند یعنی هیچ گونه گمراهی در من نوح یافت نمی‌شود.[19]
2. معرفی
پس از آن‌که حضرت نوح گمراهی را از خود بر طرف کرد و گفت: «قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ» یعنی، «دعوت بتوحید و یگانگى حق تبارک و تعالى در نظر عقل ضلالت نیست.»[20] حضرت نوح با لطافت سخن زمینه را برای معرفی خویش آماده نمود و از این فرصت استفاده بهینه کرد و خود را به بهترین صفت که رسول خدا باشد معرفی کرده است: «وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ»
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ(اعراف/62)
[نوح‏] گفت: پیام‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏کنم و شما را اندرز مى‏دهم، و من از جانب خداوند چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دانید.»
برداشت‌ها
1. پیام آور
بزرگترین وظیفه پیامبران الهی پیام آوری است. که حضرت نوح (ع) به آن اشاره نموده است: «أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی» زیرا که «بشر نیازمند تذکر و ارشاد است تا هدایت یابد و به کمال رسد و هر چه بیشتر به ارشاد نیازش باشد خداى تعالى نیز بیشتر او را هدایت کند.»[21] و این پیام آوری در داستان پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) در روز غدیر خم تکرار شده است: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ...»[22]
2. پیام‌ها
حضرت نوح (ع) «رسالت و پیغام را به صیغه جمع ذکر کرد تا بفهماند که او تنها مبعوث به توحید و معاد نشده، بلکه احکام بسیار دیگرى نیز آورده، چون نوح (ع) از پیغمبران اولى العزم و صاحب کتاب و شریعت بوده است.»[23] مبلغ دین اسلام نیز بایستی دست پر و عالم به پیام‌های پرودگارش باشد تا بتواند وظیفه خویش را به احسن وجه انجام دهد.
3. سخن پیامبران
پیامبران الهی، پیام آور، پیام پروردگارشان هستند. نه پیام آور، پیام خویش!
حضرت نوح می‌فرماید: «أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی» پیام‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏کنم.
واژه رب اظافه شده به یاء متکلم که حضرت نوح است. بنابراین، او پیام آور پروردگارش است. از این رو، پیامبران معصوم‌اند. زیرا که هرچه دارند و می‌گویند از جانب پرودگار شان است. در آیه پیش نیز حضرت نوح به معصومیت خود اشاره نموده است: «لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ»
4. پیامبران و خیر خواهی
پیامبران علاوه بر این که پیام آور، پیام‌های خدای خود هستند. خیر خواه مردم خود نیز هستند: «وَ أَنْصَحُ لَکُمْ» آنهم نصیحت خالص و بی‌غلّ و غش است. زیرا که، «کلمه‏ى «نصح»، به معناى خالص و بى‏غلّ و غش بودن است. به سخنانى که از روى خلوص نیّت و خیرخواهى گفته شود، «نُصح» گویند و به عسل خالص هم «ناصح العسل» گفته مى‏شود.»[24]
5. پیامبران و علم
خیر خواه هر امت بایستی عالم و آگاه نیز باشد:«وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تعلمون...»
زیرا که پس از واژه «انصح» «اعلم» در این آیه قرار گرفته است. و این نشان از این است که شخص خیر خواه نباید جاهل باشد بلکه عالم هم باشد. و پیامبران علاوه بر این که خیرخواه امت خود بودند عالم و آگاه زمانه خویش نیز بوده اند. «انبیا، سرچشمه‏ى تمام علوم و آگاهى‏هاى خود را خداوند مى‏دانند. «وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ» انبیا از جانب خدا، از علوم و آگاهى‏هایى برخوردارند که دست بشر به آنها نمى‏رسد. «أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»[25]
أَ وَعَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُواوَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ(اعراف/63)
«آیا از اینکه بر مردى از خودتان از جانب پروردگارتان وحى نازل شده است تا شما را بترساند و پرهیزگارى کنید و کارى کند که مورد رحمت قرار گیرید، به شگفت آمده‏اید؟»
برداشت‌ها
1. تعجب چرا؟
آیا در شگفت هستید؟ وقتى که چیزى را سنن زندگى و فطرت بشرى ایجاب کند دیگر چه تعجبى‏؟ «أَ وَ عَجِبْتُمْ» این جمله استفهامى است انکارى که مى‏فهماند تعجب آنان از ادعاى رسالت و دعوت به دین حق بى‏جا و بى‏مورد بوده‏ است.[26] گاهى حجاب معاصرت و هم‏دوره بودن، مانع پذیرش حقّ و منطق صحیح اوست. «أَ وَ عَجِبْتُمْ» قوم نوح مى‏گفتند: چرا او پیامبر باشد و به او وحى برسد و به ما نرسد؟ او که همانند ماست و با ما تفاوتى ندارد.[27] از نظر روانشناسى، انسان همواره کسانى را که مى‏شناسد و با آنها انس و الفت دارد به دید معمولى مى‏نگرد و اگر یکى از آنها یک دفعه به مقام مهمى رسید و برجستگى خاصى پیدا کرد، پذیرش آن براى او دشوار است، بخصوص اگر دوران کودکى و ناتوانى آن شخص را هم دیده باشد. این همان است که به آن «حجاب معاصرت»[28]
2. ذکر یعنی چه؟
مراد از ذکر در این آیه «أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ» چیست؟ علامه طباطبایی می‌فرماید: «مقصود از«ذکر» همان معارف حق او [ندح] است که بشر را به یاد خدا مى‏اندازد.»[29] برخی آن را، نبوت و رسالت،[30] موعظه[31] و ارشاد دانسته اند. به نظر می‌رسد، همان گونه که ذکر به قرآن اطلاق شده است. در اینجا مراد عام است یعنی شامل معارف، نبوت و موعظه و سخن که نوح بگوید شامل می‌شود. زیرا که سخن او از جانب خداوند است و هر چه از طرف خداوند باشد ذکر به حساب می‌آید.
3. مراد از رجل در آیه کیست؟
مراد از رجل در آیه «أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ» کیست؟
با قرائین و شواهد که در کلام است، مراد از رجل در آیه حضرت نوح است. چون کلام متوجه آن حضرت می‌باشد. یعنى، این موضوع چه جاى تعجب است؟ زیرا یک انسان شایسته، استعداد انجام این رسالت را بهتر از هر موجود دیگر دارد. «یامبران، برخاسته از مردم و در مردمند.[32] «رَجُلٍ مِنْکُمْ»
4. فلسفه بعثت انبیاء
از این آیه «لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» استفاده می‌شود که «انذار»، «تقوی» و «ترحم» شالوده فلسفه بعثت انبیاء (ع) را تشکیل می‌دهد. علامه طباطبایی«ره» چنین فرموده است: «این سه جمله متعلق است به جمله«جاءکم» و معناى آن این است که: این ذکر (دین) به این جهت براى شما فرستاده شده تا رسول، شما را انذار نموده، به این وسیله وظیفه خود را ادا نماید، و شما نیز از خدا بترسید، تا در نتیجه رحمت الهى شامل حالتان شود، چون تنها تقوا و ترس از خدا آدمى را نجات نمى‏دهد، بلکه باید رحمت الهى هم دستگیر بشود. این سه جمله از کلام نوح (ع)، مشتمل است بر اجمالى از معارف عالى الهى.»[33]
فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذینَ کَذَّبُوا بِ‏آیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا عَمینَ(اعراف/64)
«پس تکذیبش کردند و ما او و کسانى را که با او در کشتى بودند رهانیدیم و آنان را که آیات ما را دروغ مى‏انگاشتند غرقه ساختیم، که مردمى بى‏بصیرت بودند.»
برداشت‌ها
لغت
عَمین
«عَمِینَ» جمع «عمى»، به کسى گفته مى‏شود که چشم بصیرت و دید باطنى او از کار افتاده باشد، ولى «أعمى»، هم به کسى که باطن او کور باشد گفته مى‏شود و هم به کسى که چشم ظاهرش نابینا باشد.[34]
فُلک
بنا به گفته راغب لفظ«فلک» که به معناى کشتى است هم در یک کشتى استعمال مى‏شود، و هم در کشتى‏هاى زیاد[35] و به گفته صحاح اللغة هم معامله مذکر با آن مى‏شود و هم مؤنث.[36]
1. تکذیب
کار بندگان نا اهل تکذیب است: «فَکَذَّبُوهُ» شیخ ابو جعفر ابن بابویه در کتاب نبوت، روایت مرفوعى از امام صادق ع نقل کرده است که: چون خداوند نوح را مبعوث کرد، آشکارا مردم را دعوت کرد. فرزندان «هبة اللَّه بن آدم» که گفتار نوح را با مدارک صحیحى که در دست داشتند، برابر مى‏دیدند، او را تصدیق کردند و به او ایمان آوردند. اما فرزندان قابیل او را تکذیب کردند و گفتند: خداوند بسوى جنیان فرشته‏اى فرستاده است. اگر میخواست براى ما هم پیامبرى بفرستد، یکى از فرشتگان را مى‏فرستاد.[37]
2. نجات
کار خداوند نجات است: «فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ» تعداد نجات یافته‌ها و مؤمنین به حضرت نوح (ع) 40 نفر مرد و 40 نفر زن و بنا بر قولی 10 نفر بوده اند. و از جمله آنان فرزندان آن حضرت به نام‌های «سام» و «حام» و «یافث» می‌باشند.[38]
3. ایمام و تکذیب
ایمان، سبب نجات و تکذیب، وسیله و زمینه‏ى هلاکت است. «فَأَنْجَیْناهُ» ... «أَغْرَقْنَا» و حوادث و عوامل طبیعى و تحوّلات تاریخى، به دست خداوند است و بر اساس افکار و اعمال و اخلاق مردم صورت مى‏گیرد. «فَأَنْجَیْناهُ» ... «أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا»[39]
4. کوردلى (عمین)
کوردلی، عامل اصلى تکذیب دعوت انبیاست. «عَمِینَ» بنا بر این ایمان و پیروى از انبیا، نشانه‏ى بصیرت است.[40]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ابن عربی، محمد بن عبدالله بن ابی بکر، أحکام القرآن، ج‏2، ص: 786. [بی‌تا] و [بی‌جا]
[2]. کاشانی، ملا فتح الله، زبدة التفاسیر، ج2، ص537، ناشر: بنیاد معارف اسلامی، قم 1423ق.
[3]. طباطبایی، سید محمد، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8.ص174. ناشر: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
[4]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه ج6، ص219.
[5]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 174.
[6]. توبه/122
[7] . قرشی سید علی اکبر، تفسیر أحسن الحدیث، ج‏3، ص 436. ناشر: بنیاد بعثت، تهران، 1377ش.
[8]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن ج‏8، ص 174، و حسینی همدانی، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج‏6، ص 386، ناشر:کتاب فروشی لطفی، تهران، 1404.
[9]. بیضاوی، عبد الله بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج‏3، ص18
[10]. لسان العرب، ج1، ص160.
[11] . قرشی،‌ علی اکبر.قاموس قرآن، ج6، ص 272.
[12] . طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن،ج8.ص174.
[13]. قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن.ج4، ص192.
[14]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج4، ص91.
[15]. پیشین.
[16] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص174.
[17]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج4، ص91.
[18]. نحل/125
[19]. فخر الدین رازی،‌عبد الله بن عمر،‌مفاتیح الغیب، ج14، ص296، ناشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1420.
[20]. طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص 350. ناشر: انتشرات اسلام، تهران،1378.
[21]. مترجمان، تفسیر هدایت، ج‏3، ص300 ،‌ ناشر: بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1377.
[22]. مائیده/67.
[23]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص175.
[24]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج4،ص91.
[25]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تفسیر نور، ج‏4، ص 92.
[26]. طباطبایی، سید محمد، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 176.
[27] . قرائتی، محسن، یر نور، ج‏4، ص 93.
[28]. جعفری، یعقوب، کوثر، ج‏4، ص: 117[بی‌تا] و [بی‌جا].
[29]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 176.
[30]. ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج‏4، ص 245.
[31]. ابیاری، ابراهیم، الموسوعة القرآنیة، ج‏9، ص: 499، ناشر: مؤسسه سجل العرب، [بی‌جا] 1405.
[32]. قرائتی،‌محسن،تفسیر نور، ج‏4، ص 93.
[33]. طباطبایی،‌سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 176.
[34]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص176.
[35]. مفردات راغب، ماده فلک‏.
[36] . صحاح اللغة ج 4 ص 160 ماده فصل الفاء.
[37]. مترجمان، ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص: 144.
[38]. عاملی؛‌ علی ابن حسین، الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، ج‏1، ص 471.
[39]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج‏4، ص94.
[40]. پیشین.