تاریخ نگارش : هشتم تير 1390
داستان آدم علیه السلام در قرآن
رضا رضائی
وَ إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَئکَةِ إِنى جَاعِلٌ فى الاَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسفِک الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِک وَ نُقَدِّس لَک قَالَ إِنى أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ(30)
وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَسمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضهُمْ عَلى الْمَلَئکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونى بِأَسمَاءِ هَؤُلاءِ إِن کُنتُمْ صدِقِینَ(31)
قَالُوا سبْحَنَک لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنت الْعَلِیمُ الحَْکِیمُ(32)
قَالَ یَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنى أَعْلَمُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(33)
وَ إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَئکَةِ إِنى جَاعِلٌ فى الاَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسفِک الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِک وَ نُقَدِّس لَک قَالَ إِنى أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ(30)
وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَسمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضهُمْ عَلى الْمَلَئکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونى بِأَسمَاءِ هَؤُلاءِ إِن کُنتُمْ صدِقِینَ(31)
قَالُوا سبْحَنَک لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنت الْعَلِیمُ الحَْکِیمُ(32)
قَالَ یَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنى أَعْلَمُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(33)
30. و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من مى خواهم در زمین جانشینى بیافرینم ، گفتند: در آنجا مخلوقى پدید مى آورى که تباهى کند و خونها بریزد با اینکه ما تو را به پاکى مى ستاییم و تقدیس مى گوییم ؟ گفت : من چیزها مى دانم که شما نمى دانید.
31. و خدا همه نامها را به آدم بیاموخت ، پس از آن همه آنان را به فرشتگان عرضه کرد و گفت : اگر راست مى گویید، مرا از نام اینها خبر دهید.
32. گفتند: تو را تنزیه مى کنیم . ما دانشى جز آنچه تو به ما آموخته اى نداریم ، که داناى فرزانه تویى .
33. گفت : اى آدم ، فرشتگان را از نام ایشان آگاه کن . و چون از نام آنها آگاهشان کرد، گفت : مگر به شما نگفتم که من نهفته هاى آسمان و زمین را مى دانم ؟ آنچه را که شما آشکار کرده اید و آنچه را پنهان مى داشتید، مى دانم .
(از سوره مبارکه بقره )
داستان آدم در قراناین مطلب (داستان خلافت انسان ) بر خلاف سایر داستانهایى که در قرآن آمده ، تنها در یک جا آمده است و آن ، همین جاست .
پاسخى که در این آیه از ملائکه حکایت شده ، اشعار بر این معنا دارد، که ملائکه از کلام خدایتعالى که فرمود: میخواهم در زمین خلیفه بگذارم ، چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزى در زمین میشود، و این سخن فرشتگان پرستش از امرى بوده که نسبت به آن جاهل بوده اند، و این اشکالى را که در مساءله خلافت یک موجود زمینى به ذهنشان رسیده حل کنند، نه اینکه در کار خداى تعالى اعتراض و چون و چرا کرده باشند.
پس خلاصه کلام آنان باین معنا برگشت مى کند که : خلیفه قرار دادن تنها باین منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانى ، و وجودیش ، نمایانگر خدا باشد، و زندگى زمینى اجازه چنین نمایشى باو نمیدهد، بلکه بر عکس او را بسوى فساد و شر مى کشاند.
از سوى دیگر، وقتى غرض از خلیفه نشاندن در زمین ، تسبیح و تقدیس بآن معنا که گفتیم حکایت کننده و نمایشگر صفات خدائى تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است ، پس خلیفه هاى تو مائیم ، و یا پس ما را خلیفه خودت کن ، خلیفه شدن این موجود زمینى چه فایده اى براى تو دارد؟
خدایتعالى در رد این سخن ملائکه فرمود: ((انى اعلم ما لا تعلمون ، و علم آدم الاسماء کلها)).
زمینه و سیاق کلام بدو نکته اشاره دارد:
اول اینکه منظور از خلافت نامبرده جانشینى خدا در زمین بوده ، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلى زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، همچنانکه بعضى از مفسرین این احتمال را داده اند.
نکته دوم این است که خداى سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه ، مسئله فساد در زمین و خونریزى در آنرا، از خلیفه زمینى نفى نکرد، و نفرمود: که نه ، خلیفه ایکه من در زمین میگذارم خونریزى نخواهند کرد، و فساد نخواهند انگیخت ، و نیز دعوى ملائکه را (مبنى بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو مى کنیم ) انکار نکرد، بلکه آنانرا بر دعوى خود تقریر و تصدیق کرد.
در عوض مطلب دیگرى عنوان نمود، و آن این بود که در این میان مصلحتى هست ، که ملائکه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمیتوانند آنرا تحمل کنند، ولى این خلیفه زمینى قادر بر تحمل و ایفاى آن هست ، آرى انسان از خداى سبحان کمالاتى را نمایش میدهد، و اسرارى را تحمل مى کند، که در وسع و طاقت ملائکه نیست .
این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است ، بطوریکه مفسده فساد و سفک دماء را جبران مى کند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: (من میدانم آنچه را که شما نمیدانید)، و در نوبت دوم ، بجاى آن جواب ، اینطور جواب میدهد: که (آیا بشما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم ؟) و مراد از غیب ، همان اسماء است ، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلا اطلاعى نداشتند از اینکه در این میان اسمائى هست ، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمیدانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته ، و از علم آدم بآنها بى اطلاع بوده اند، و گرنه جا نداشت خدایتعالى از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است ، که سئوال نامبرده بخاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بى خبر بوده اند.
و گرنه حق مقام ، این بود که باین مقدار اکتفاء کند، که بآدم بفرماید: (ملائکه را از اسماء آنان خبر بده )، تا متوجه شوند که آدم علم بآنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست ؟
پس این سیاق بما مى فهماند: که ملائکه ادعاى شایستگى براى مقام خلافت کرده ، و اذعان کردند باینکه آدم این شایستگى را ندارد، و چون لازمه این مقام آنست که خلیفه اسماء را بداند، خدایتعالى از ملائکه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بى اطلاعى کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد باین وسیله لیاقت آدم براى حیازت این مقام ، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید.
و سخن کوتاه آنکه معلوم میشود آنچه آدم از خدا گرفت ، و آن علمى که خدا بوى آموخت ، غیر آن علمى بود که ملائکه از آدم آموختند، علمى که براى آدم دست داد، حقیقت علم باسماء بود، که فرا گرفتن آن براى آدم ممکن بود، و براى ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدائى شد، بخاطر همین علم باسماء بوده ، نه بخاطر خبر دادن از آن ، و گرنه بعد از خبر دادنش ، ملائکه هم مانند او با خبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمى نداریم ، ((سبحانک لا علم لنا، الا ما علمتنا))، (منزهى تو، ما جز آنچه تو تعلیممان داده اى چیزى نمى دانیم ).
منبع : پایگاه اطلاع رسانی حکومت جهانی امام مهدی