تاریخ نگارش : بیست و چهارم آبان 1389
بررسی برخی کلمات قرآن
فاطمه پورمحمدی
قرآن کتاب آسمانی مسلمانان است که برنامه سعادت بشر در آن آمده است، برای فهم بهتر این کتاب مقدس باید معنای لغات آن را بدانیم در این مجال سعی شده تعدادی از لغات قرآن بررسی شود.
کلید واژه : اسماء، خالق، قیوم،خشیت، حب،رحمت،تزکیه،فطرت،قادر،خوف،عزیز،سبحان،
خالق
معنا و ریشه
خالق اسم فاعل از ثلاثی مجرد خَلَقَ یَخلُقُ خُلقا و خَلقَه از باب نَصَرَ یَنصُرُ به معنی آفریدن است.
خالق: آفریدن. «هَل مِن خالقٍ غَیرُ اللّه» آیا هست آفرینده ای جز خدا؟
حضرت علی(ع) می فرمایند:« همه چیز را خلق کرد (آفرید) آن گونه که می باید، اما بدون اینکه از آن صورتی داشته باشد... .»
خلق: الخَلق:« اصلش اندازه گیری و تدبیر و نظم مستقیم و استوار است. واژه خلق در معنی نوآفرینی و ایجاد چیزی بدون این که آن چیز سابقه وجودی داشته باشد، ایجادش بدون نمونه داشتن باشد، به کار می رود.» خدای متعال می فرماید:« هُوَ الذی خَلَقَ السماوات و الارض» و اوست که آفرید آسمان ها و زمین را.طبرسی ذیل آیه 29 سوره بقره « هو الذی خلق لکم ما فی الارض» اوست که آفرید برای شما هر چه در زمین است.
اصل الخلق التقدیر را بیان می کند و نظر ابن اثیر در النهایه نیز همین است. الخلق فی کلام العرب:«ابتداء الشیئ و علی مثال لم یسبق الیه: و کل شیء خلقه الله فهو مبتدئه علی غیر مثال سبق الیه: الا له الخلق و الامر تبارک الله احسن الخالقین»
مشتقات
خَلق: در دو معنای آفریدن و آفریده به کار می رود.
تکرار در قرآن 38 مرتبه
«ما خلقکم و لا بعثکم الا کنفس واحدة ان الله سمیع بصیر»
آفرینش و برانگیختن (و زندگى دوباره) همه شما (در قیامت) همانند یک فرد بیش نیست; خداوند شنوا و بیناست.
«ا لم تر ان الله خلق السماوات و الارض بالحق ان یشا یذهبکم و یات بخلق جدید»
آیا ندیدى خداوند، آسمانها و زمین را بحق آفریده است؟! اگر بخواهد، شما را مىبرد و خلق تازهاى مىآورد.
خُلُق: عادت و طبع صفات و سجایای باطنی
تکرار در قرآن 2 مرتبه
«و انک لعلى خلق عظیم»
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
اِختِلاق: از پیش خود ساختن، دروغ، افتراء
تکرار در قرآن 1 مرتبه
«ما سمعنا بهذا فی المله الآخره ان هذا الا اختلاق»
ما هرگز چنین چیزى در آیین دیگرى نشنیدهایم; این تنها یک آئین ساختگى است.
خَلاق: نصیب و بهره
تکرار در قرآن 3 مرتبه
«ان الذین یشترون بعهد الله و ایمانهم ثمنا قلیلا اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة و لا یکلمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم»
کسانى که پیمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او) را به بهاى ناچیزى مىفروشند، آنها بهرهاى در آخرت نخواهند داشت; و خداوند با آنها سخن نمىگوید و به آنان در قیامت نمىنگرد و آنها را (از گناه) پاک نمىسازد; و عذاب دردناکى براى آنهاست.
الخَلّاق: بسیار آفریننده
تکرار در قرآن 2 مرتبه
«ان ربک هو الخلاق العلیم»
به یقین، پروردگار تو، آفریننده آگاه است.
خالق: آقریننده
تکرار در قرآن 9 مرتبه
«الله خالق کل شیء و هو على کل شیء وکیل»
خداوند آفریدگار همه چیز است و حافظ و ناظر بر همه اشیا است.
«ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شیء فاعبدوه و هو على کل شیء وکیل»
آرى،) این است پروردگار شما! هیچ معبودى جز او نیست; آفریدگار همه چیز است; او را بپرستید و او نگهبان و مدبر همه موجودات است.
«اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین»
و به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل مىآفرینم
نکات
معنای خلق و امر
خلق به حسب اصل لغت به معنای سنجش و اندازه گیری استو در عرف دین در معنای در معنای ایجاد و ابداع بدون الگو استعمال می شود.
امر، این کلمه گاهی به معنای شان بوده و جمع آن امور است و گاهی هم به معنای دستور دادن و وادار کردن مامور به انجام کار مورد نظر می باشد و بعید نیست که در اصل هم به همین معنا باشد. سپس به صورت اسم مصدر معنا می شود، به معنای نتیجه امر است و آن نظمی است که در جمیع کارهای مامور و مظاهر حیات او است.
فرق خلق با امر
فرقی که خلق با امر دارد این است که خلق ایجاد چیزی است که در خلقت آن تقدیر و تالیف به کار رفته باشد. حال به نحو ضم چیزی به چیزی می باشد، مانند: ضم اجزاء نطفه به یکدیگر و یا ضم نطفه ماده به نطفه نر و سپس ضم مواد غذایی با آن و هزاران شرایط که در پیدایش و خلقت یک انسان و یا حیوان است.
اما امر را به غیر خود نسبت نداده است، بلکه آن را مختص خود دانسته است و آن را بین خود و هر چیزی که می خواهد ایجاد کند؛ از قبیل روح و امثال آن واسطه قرار داده است.
گرچه برگشت خلق و امر به یک معنا است ولی به سبب اعتبار مختلف هستند. به همین جهت صحیح است که هر کدام را متعلق به خصوص یک قسم از ایجاد بدانیم. حالا چه این دو لفظ با هم ذکر شده باشند و چه هر کدام به تنهایی.
اقوالی در مورد معنی خلق
سمعانی در روح الارواح گوید:« معنی خالق پدید آرنده از عدم است و هست کننده از نیست. بعضی گفته اند که خلق به معنی تقدیر است و بعضی دیگر به معنی مصور گرفته اند و درست این است که معنی خلق اختراع است و دیگر معانی مجاز.»
سخن ابن عربی
ابن عربی معتقد است که خلق بر دو قسم است:« یکی خلق تقدیر، و آن خلقی است که از امر الهی مقدم شده است. (الا له الخلق و الامر). دیگری خلق ایجاد که مساوی امر الهی و مساوی با باری است، بنابراین خلق تقدیر همراه کیفیات، اعراض، تغییرات و تبدیلات است و احوال آن ها دگرگون و مختلف می شود.»
ماده خلق و مشتقات آن 261 مرتبه در قرآن تکرار شده است که نه مرتبه آن به صورت اسم فاعل (خالق) می باشد.
قیوم
معنا و ریشه
قیوم صیغه مبالغه از ثلاثی جرد قامَ یَقومُ قوماً و قیاماً که از باب نَصَرَ یَنصُرُ به معنی برخاستن و ایستادن است.
اصل قیّوم، قیووم است و واو اول به یاء قلب شده و ادغام گردیده است؛ چنان که اصل قیّام، قیوام بوده است. لفظ قیوم مبالغه و نماینده قیمومیت تام خدا بر خلق است، پس قیوم یعنی قائم به تدبیر خلق گویند: قام بالامر تولّاه یعنی به امر مباشرت کرد در جامع الجامع فرمودهک الدّائم القیام تدبیر الخلق و یحفظهم و در مجمع آمده القائم بتدیبر خلقه من انشا ئهم ابتداء و ایصال ارزاقهم الیهم. صدوق در توحید فرموده: آن از قمت بالشیئ یعنی با صلاح و به تدبیر و حفظ شیء»
القیام والقیوم: ازلی و قائم بذات خویش که از اسامی خدای تعالی است. قیوم: همیشگی و پاینده.
خواجه عبدالله انصاری در نوبت سوم تفسیر کشف الاسرار می گوید:« الحی القیوم: خداوندی زنده پاینده، دارندهه نوازنده، بخشنده پوشنده، به هر هست و بودنی داننده... .»
قیوم از اسماء حسنی الهی است. سه مرتبه در قرآن تکرار شده است.
«الله لا اله الا هو الحی القیوم»
معبودى جز خداوند یگانه زنده و پایدار و نگهدارنده، نیست.
«و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما»
و (در آن روز) همه چهرهها در برابر خداوند حى قیوم، خاضع مىشود; و مایوس (و زیانکار) است آن که بار ستمى بر دوش دارد
مشتقات
قوم: گروه زنان و مردان
تکرار در قرآن 78 مرتبه
«مثل ما ینفقون فی هذه الحیاة الدنیا کمثل ریح فیها صر اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم فاهلکته و ما ظلمهم الله و لکن انفسهم یظلمون»
آنچه آنها در این زندگى پست دنیوى انفاق مىکنند، همانند باد سوزانى است که به زراعت قومى که بر خود ستم کرده (و در غیر محل و وقت مناسب، کشت نمودهاند)، بوزد; و آن را نابود سازد. خدا به آنها ستم نکرده; بلکه آنها، خودشان به خویشتن ستم مىکنند.
قوم را گاهی به« جماعت مردان گویند و گاهی زنان نیز داخل قوم اند. زیرا قوم هر پیامبری شامل مردان و زنان است.»
راغب می گوید:« در تمام قرآن از قوم، مردان و زنان اراده شده است و حقیقت آن برای مردان است. قاموس آن را الجماعه من الرجال و النساء معاً گفته است.»
اقرب الموارد گفته:« قوم انسان اقربای او است که با او در جَد واجد می شوند. گاهی انسان در میان اجانب واقع می شود، مجازاً و به جهت مجاورت آن ها را قوم خود می داند. از این استعمال در قرآن بسیار یافت می شود.»
قَوام: اعتدال
تکرار در قرآن یک مرتبه
«و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما»
و کسانى که هرگاه انفاق کنند، نه اسراف مىنمایند و نه سختگیرى; بلکه در میان این دو، حد اعتدالى دارند.
مُقام: به ضم میم مصدر میمی است به معنای اقامه.
مَقام: به فتح میم نیز مصدر میمی است به معنای محل ایستادن.
تکرار این دو کلمه با هم در قرآن 9 مرتبه
«و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امنا و اتخذوا من مَقام ابراهیم مصلى و عهدنا الى ابراهیم و اسماعیل ان طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع ا لسجود»
و (به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار دادیم! و (براى تجدید خاطره،) از مقام ابراهیم، عبادتگاهى براى خود انتخاب کنید! و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که: «خانه مرا براى طوافکنندگان و مجاوران و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان، پاک و پاکیزه کنید.
«انها ساءت مستقرا و مُقاما»
مسلما آن (جهنم)، بد جایگاه و بد محل اقامتى است
قَیِّم: طبرسی آن را مستقیم گفته است.
تکرار در قرآن 2 مرتبه
«ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان ان الحکم الا لله امرالا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون»
این معبودهایى که غیر از خدا مىپرستید، چیزى جز اسمهائى (بىمسما) که شما و پدرانتان آنها راخدا نامیدهاید، نیست; خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده; حکم تنها از آن خداست; فرمان داده کهغیر از او را نپرستید. این است آیین پابرجا; ولى بیشتر مردم نمىدانند.
نکات
1. واژه قیوم صفت مشبه به معنی همیشگی و پاینده است. ریشه آن از باب نصر به معنی ایستادن، برخاستن، عزم، انتصاب و ... است. خداوند قیوم است، یعنی زنده، جاوید، همیشگی، دائم الوجود و قائم بر همه چیز و همه خلق است؛ آن گونه که حکمت و تدبیرش از به وجود آوردن و رزق دادن، اقتضاء دارد. قیوم به معنی پاینده در ذات و صفات می باشد.
2. حضرت علی(ع) می فرماید: او قائم است، نه به این معنا که راست ایستاده و سنگینی روی ساق پا انداخته است. چنان چه چیزهای دیگر ایستد، بلکه مفنی آن این است که خدا، حافظ و نگهدار است، چنان که کسی گوید فلانی قائم به امر ما است و خدا هر جایی نسبت به آن چه انجام داده است، قائم است .
3. خدای تعالی به ذاتش است و حاجت به دیگری ندارد و قیام دیگران به وسیله او است، چون همه به او نیاز دارند. زیرا مقتضای واجب الوجود بودن این است که قائم به ذات باشد و دیگران به وسیله او قائم باشند. به معنی دیگر، چون تمام موجودات تمام هستیشان عین ذاتشان نیست، پس قائم به ذات نیستند و قائم به غیر هستند. هر چه که هستیش عین ذاتش نباشد، نیازمند به مبدعی است که عین هستی باشد و آن خدا است .
4. ابن عربی قیوم را از خصوصیات حی می داند و به وابستگی و علاقه زیاد قیوم به حی هر کجا که حی می آید، بلافاصله قیوم نیز می آید. چون هر وجود و نفسی حی است پس قیوم نیز است .
5. محمد ابن هروی دو اسم حی و قیوم را از اذکار خاص دراویش می شمارد که وقت خاص برای زمزمه آن هنگام صبح از طلوع آفتاب است .
6. مشتقات ریشه قوم 660 مرتبه در قرآن تکرار شده است که سه مرتبه آن القیوم است.
خشیت
ریشه و معنا
خشیه مصدر از ثلاثی مجرد خَشَیَ یَخشَیُ بر وزن نَصَرَ یَنصُرُ است. الخشیه: بیمی است که با تعظیم و بزرگداشت چیزی همراه است، و بیشتر از این حالت از راه علم و آگاهی نسبت به چیزی که از آن خشیت و بیم است، حاصل می شود. لذا دانشمندان مخصوص چنان حالتی هستند.
«و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه کذلک انما یخشى الله من عباده العلمؤا ان الله عزیز غفور»
و از انسانها و جنبندگان و چهارپایان انواعى با رنگهاى مختلف، (آرى) حقیقت چنین است: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مىترسند; خداوند عزیز و غفور است.
در قاموس آمده است که « قول راغب کلیت ندارد مثلا در آیه 100 سوره اسراء تعظیم معنایی ندارد و در بعضی جاها که تعظیم استفاده می شود مربوط به مضاف الیه آن است. مثل خشیه الرب، خشیه العذای نه خود خشیت. بهتر است آن را ترس شدید بدانیم چنان که نقل شد. جوهری از اخفش نقل کرده خشینا به معنی کراهت است، مجمع البیان نیز آن را از بعضی نقل کرده است.»
«قل لو انتم تملکون خزائن رحمة ربی اذا لامسکتم خشیة الانفاق و کان الانسان قتورا»
بگو: «اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگ نظرى(امساک مىکردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود» و انسان تنگ نظر است.
مشتقات
خشیه: خوف و ترس
تکرار در قرآن 6 مرتبه
«ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون»
مسلما کسانى که از خوف پروردگارشان بیمناکند.
یخشون: بترسند
تکرار در قرآن 7 مرتبه
«ا لم تر الى الذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله او اشد خشیة و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال لولا اخرتنا الى اجل قریب قل متاع الدنیا قلیل و الآخرة خیر لمن اتقى و لا تظلمون فتیلا»
آیا ندیدى کسانى را که (در مکه) به آنها گفته شد: «فعلا دست از جهاد بدارید و نماز را برپا کنید و زکات بپردازید» (اما آنها از این دستور، ناراحت بودند)، ولى هنگامى که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعى از آنان، از مردم مىترسیدند، همان گونه که از خدا مىترسند، بلکه بیشتر و گفتند: «پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى؟ چرا این فرمان را تا زمان نزدیکى تاخیر نینداختى؟» به آنها بگو: «سرمایه زندگى دنیا، ناچیز است سراى آخرت، براى کسى که پرهیزگار باشد، بهتر است و به اندازه رشته شکاف هسته خرمایى، به شما ستم نخواهد شد.
اخشون: بترسید از من
تکرار در قرآن 2 مرتبه
انا انزلنا التوراة فیها هدى و نور یحکم بها النبیون الذین اسلموا «للذین هادوا و الربانیون و الاحبار بما استحفظوا من کتاب الله و کانوا علیه شهداء فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و من لم یحکم بما انزل الله» فاولئک هم الکافرون
ما تورات را نازل کردیم در حالى که در آن، هدایت و نور بود; و پیامبران، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، با آن براى یهود حکم مىکردند؛ و (همچنین) علما و دانشمندان به این کتاب که به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داورى مىنمودند. بنابر این، (بخاطر داورى بر طبق آیات الهى،) از مردم نهراسید و از من بترسید و آیات مرا به بهاى ناچیزى نفروشید و آنها که به احکامى که خدا نازل کرده حکم نمىکنند، کافرند.
تخشون: می ترسید، بیمناک هستید.
تکرار در قرآن یک مرتبه«قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتى یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین»
بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما، و اموالى که به دست آوردهاید، و تجارتى که از کساد شدنش مىترسید، و خانه هائى که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند؛ و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمىکند.
نخشی: می ترسیم
تکرار در قرآن یک مرتبه
«فترى الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشى ان تصیبنا دائرة فعسى الله ان یاتی بالفتح او امر من عنده فیصبحوا على ما اسروا فی انفسهم نادمین»
ولى کسانى را که در دلهایشان بیمارى است مىبینى که در (دوستى با آنان)، بر یکدیگر پیشى مىگیرند، و مىگویند: «مىترسیم حادثهاى براى ما اتفاق بیفتد (و نیاز به کمک آنها داشته باشیم شاید خداوند پیروزى یا حادثه دیگرى از سوى خود (به نفع مسلمانان) پیش بیاورد; و این دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشیمان گردند
یخشی: می ترسند
تکرار در قرآن 6 مرتبه
«و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه کذلک انما یخشى الله من عباده العلمؤا ان الله عزیز غفور»
و از انسانها و جنبندگان و چهارپایان انواعى با رنگهاى مختلف، (آرى) حقیقت چنین است: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مىترسند; خداوند عزیز و غفور است.
نکات
1. از میان تمام بندگان، دانشمندان اند که به مقام عالی خشیت، یعنی ترس از مسئولیت، توام با درک عظمت پروردگار نائل می گردند، این حالت (خشیت) مولود سیر در آیات آفاقی و انفسی و آگاهی از علم و قدرت پروردگار و هدف آفرینش است.
ترس از خدا از مسئولیت هایی است که انسان در برابر او دارد، ترس از این که در ادای رسالت و وظیفه خویش کوتاهی کند و از این گذشته اصولا، درک عظمت، آن هم عظمتی که نامحدود و بی پایان است، برای موجود محدودی همچون انسان خوف آفرین است.
از جمله بالا این نتیجه گرفته می شود که: عالمان واقعی آن ها هستند که در برابر وظائف خود، احساس مسئولیت شدید دارند. به تعبیر دیگر اهل علم هستند نه اهل سخن. چرا که علم بی عمل دلیل بر عدم خشیت است و صاحبان آن در آیه فوق، در زمره علماء محسوب نیستند.امام سجاد(ع) می فرمایند:« علم و عمل دو دوست صمیمی اند،کسی که خدا را بشناسد از او می ترسد و همین ترس، او را وادار می کند به عمل و اطاعت فرمان خدا می کند، صاحبان علم و پیروان آن ها کسانی هستند که خدا را به خوبی شناخته اند و برای او عمل می کنند و به او عشق می ورزند، چنان که خدای متعال فرموده انما یخشی الله من عباده العلماء». امام صادق(ع) می فرمایند: « منظور از علماء کسانی هستند که اعمال آن ها هماهنگ با سخنان آن ها با شد، کسی که گفتار و کردارش هماهنگ نباشد عالم نیست. قدرت و عزت بی پایان خدا سرچشمه خوف و خشیت اندیشمندان است.»
2. تفاوت خوف با خشیت: « مقام خشیت مقامی برتر از مقام خوف است، زیرا خوف به هرگونه ترس گفته می شود ولی خشیت ترسی است توام با تعظیم.»
3. مشتقات ماده خشی 48 مرتبه در قرآن تکرار شده اند.
حب
ریشه و معنا
« الحاء و الباء، اصول ثلاثه: احدها الزوم و الثبات و الاخر الحبه من الشیء ذی الحب و الثالث وصف القِصَر» این واژه ریشه سه معنایی دارد: 1. استواری [ در علاقه داشتن]؛ 2. دانه روییده شده از زراعت روییدنی؛ 3. وصف کوتاهی.
« محبت، اراده کردن و خواستن آن چیزی است که فکر یا گمان می کنی خیر و خوبی در آن است و بر سه قسم است: 1. دوست داشتن برای لذت بردن؛ مانند آن که مردی زنی را دوست بدارد؛ 2. دوست داشتن برای فایده داشتن؛ مانند این که چیزی را دوست بدارد، به جهت نفع و فایده ای که در آن است؛ 3. دوست داشتن به سبب کمال و فضیلت؛ مانند این که بعضی از اهل علم، علمای دیگر را دوست دارند به علت علم و دانشی که در آن ها وجود دارد و دوست داشتن خداوند متعال، بندگان را همان بخشیدن و نعمت دادن به بندگان است و دوست داشتن بنده، خدای را، همان طالب نمودن قرب و منزلت به نزد او است.»
مشتقات
احبَّ : دوست داشت، علاقه داشت.
تکرار در قرآن 64 مرتبه
«انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء و هو اعلم بالمهتدین»
تو نمىتوانى کسى را که دوست دارى هدایت کنى; ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مىکند; و او به هدایت یافتگان آگاهتر است.
حَبَّبَ: محبوب قرار داد؛ دوست کرد.
تکرار در قرآن 1 مرتبه
«و اعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون»
و بدانید رسول خدا در میان شماست; هرگاه در بسیارى از کارها از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد; ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و (به عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است; کسانى که داراى این صفاتند هدایت یافتگانند.
اِستَحَبَّ : نیکو شمرد؛ ترجیح داد؛ برگزید.
تکرار در قرآن 4 مرتبه
«و اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما کانوا یکسبون»
اما ثمود را هدایت کردیم، ولى آنها نابینایى را بر هدایت ترجیح دادند; به همین جهت صاعقه -آن عذاب خوارکننده- به خاطر اعمالى که انجام مىدادند آنها را فروگرفت.
حُبّ : دوستی، محبت داشتن
تکرار در قرآن 9 مرتبه
«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة و الخیل المسومة و
الانعام و الحرث ذلک متاع الحیاة الدنیا و الله عنده حسن المآب»
محبت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است; (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند; ولى) اینها (در صورتى که هدف نهایى آدمى را تشکیل دهند،) سرمایه زندگى پست مادى است; و سرانجام نیک (و زندگى والا و جاویدان)، نزد خداست.
اَحَبّ : محبوب تر؛ دوست داشتنی تر
تکرار در قرآن 3 مرتبه
«قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین»
یوسف گفت: «پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوى آن مىخوانند و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود
حَبّ : دانه؛ کشت
تکرار در قرآن 12 مرتبه
«ان الله فالق الحب و النوى یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی ذلکم الله فانى تؤفکون»
خداوند، شکافنده دانه و هسته است؛ زنده را از مرده خارج مىسازد، و مرده را از زنده بیرون مىآورد؛ این است خداى شما پس چگونه از حق منحرف مىشوید؟
اَحِبّاء: دوستان؛ علاقه مندان
تکرار در قرآن 1 مرتبه
«و قالت الیهود و النصارى نحن ابناء الله و احباؤه قل فلم یعذبکم بذنوبکم بل انتم بشر ممن خلق یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء و لله ملک السماوات و الارض و ما بینهما و الیه المصیر»
یهود و نصارى گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستیم.» بگو: «پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مىکند؟ بلکه شما هم بشرى هستید از مخلوقاتى که آفریده; هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، مىبخشد; و هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات مىکند; و حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، از آن اوست; و بازگشت همه موجودات، به سوى اوست.
نکات
1. محبت، که ریشه اصلی شجره اخلاق و فضیلت و مایه اساسی سجایای انسانی است، احساس مطبوع و دلپذیری است در مقام اشتیاق به لقای محبوب و یکی از نیرومندترین قدرت های محرک بشر است؛ در تمام مظاهر گوناگون زندگی. مهر و محبت نه تنها وسیله سازش انسان ها در سطح خانواده و کشور است، بلکه آن نیروی شگفت می تواند موجبات صلح و صفا، سازگاری و تفاهم، امنیت و آسایش را برای همه ملل و اقوام فراهم سازد.
2. حضرت علی(ع) در مورد روش دوستس می فرمایند:« در دوستی با دوست خود مدارا کن؛ شاید روزی دشمن تو گردد و در دشمنی با دشمن خود نیز مدارا کن؛ زیرا شاید روزی دوست تو گردد.»
امام باقر(ع) راه کسب محبت را چنین بیان می نمایند: « شادمانی نیکو و گشاده رویی در برخوردهای اجتماعی، مایه جلب محبت مردم و قرب به خداوند است.»
مشتقات ماده حب 95 بار در قرآن تکرار شده اند.
رحمت
ریشه و معنا
« الراء و الحاء و المیم، اصلٌ واحدٌ یَدل علی الرِّ قه و العطف و الرافه» رحم بر رقت و مهربانی[ در قلب ] و عطوفت و رافت دلالت می کند.
به خویشاوندان نزدیک ارحام گفته می شود، زیرا در بین افرادی که نزدیک به هم هستند، عطوفت و مهربانی بیشتر وجود دارد تا افرادی که از هم بیگانه هستند و یا از یک رحم خارج نشده اند.
رحمت، «نرمی و نرم خویی است و نیکی کردن به طرف مقابل را اقتضا می کند که گاهی در باره [مهربانی و] نرم دلی به تنهایی به کار می رود و گاهی در معنای احسان و نیکی کردن که مجرد رقت است؛ مانند: خدا او را مورد احسان و رحمت قرار داد؛ و هرگاه خدای باریتعالی با این واژه وصف شود، چیزی جز احسان مجرد نیست و لذا روایت شده: که رحمت از سوی خدا نعمت دادن و بخشیدن، و از آدمیان شفقت و مهربانی است.»
«اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون» اینها، همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده; و آنها هستند هدایتیافتگان.
مشتقات
رَحِمَ: (از روی نرم دلی) لطف کرد؛ نیکی کرد.
تکرار در قرآن 28 مرتبه
«و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذلک خلقهم و تمت کلمة ربک لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعین»
و اگر پروردگارت مىخواست، همه مردم را یک امت (بدون هیچ گونه اختلاف) قرار مىداد ولى آنها آفرید و همواره فرمان مختلفند... . مگر کسى را که پروردگارت رحم کند و براى همین پذیرش رحمت پروردگارت قطعى شده که: جهنم را از همه سرکشان و طاغیان جن و انس پر خواهم کرد.
رُحم: لطف؛ بخشش؛ نیکی از روی نرم دلی.
تکرار در قرآن 1 مرتبه
«فاردنا ان یبدلهما ربهما خیرا منه زکاة و اقرب رحما»
از این رو، خواستیم که پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاکتر و با محبتتر به آن دو بدهد.
مَرحَمه: بخشیدن.
تکرار در قرآن 1 مرتبه
«ثم کان من الذین آمنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة»
سپس از کسانى باشد که ایمان آورده و یکدیگر را به شکیبایى و رحمت توصیه مىکنند.
راحِم: مهربان؛ رحم کننده.
تکرار در قرآن 6 مرتبه
«و قل رب اغفر و ارحم و انت خیر الراحمین»
و بگو: پروردگارا! مرا ببخش و رحمت کن؛ و تو بهترین رحم کنندگانى.
رحمان: بخشاینده؛ بسیار احسان کننده.
تکرار در قرآن 169 مرتبه.
«جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب انه کان وعده ماتیا»
وارد باغهایى جاودانى مىشوند که خداوند رحمان بندگانش را به آن وعده داده است; هر چند آن را ندیدهاند؛ مسلما وعده خدا تحقق یافتنى است.
رحیم: مهربان.
تکرار در قرآن 227 مرتبه.
«ا لم تر ان الله سخر لکم ما فی الارض و الفلک تجری فی البحر بامره و یمسک السماء ان تقع على الارض الا باذنه ان الله بالناس لرؤف رحیم»
آیا ندیدى که خداوند آنچه را در زمین است مسخر شما کرد; و (نیز) کشتیهایى را که به فرمان او بر صفحه اقیانوسها حرکت مىکنند; و آسمان ( کرات و سنگهاى آسمانى) را نگه مىدارد، تا جز بفرمان او، بر زمین فرو نیفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است.
اَرحم: مهربان تر؛ بخشنده ترین
تکرار در قرآن 4 مرتبه
«قال هل آمنکم علیه الا کما امنتکم على اخیه من قبل فالله خیر حافظاو هو ارحم الراحمین»
گفت: آیا نسبت به او به شما اطمینان کنم همانگونه که نسبت به برادرش یوسف اطمینان کردم و دیدید چه شد؟ و در هر حال، بهترین حافظ، و مهربانترین مهربانان است.
اَرحام: خویشاوندان؛ این کلمه در قرآن به معنای شکم و زهدان مادر استعمال شده است.
تکرار در قرآن 12 مرتبه
«لن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیامة یفصل بینکم و الله بما تعملون بصیر»
هرگز بستگان و فرزندانتان روز قیامت سودى به حالتان نخواهند داشت; میان شما جدایى مىافکند; و خداوند به آنچه انجام مىدهید بیناست.
«هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء لا اله الا هو العزیز الحکیم»
او کسى است که شما را در رحم (مادران)، آنچنان که مىخواهد تصویر مىکند. معبودى جز خداوند توانا و حکیم، نیست.
وجوه
برای واژه رحمت، وجوهی ذکر شده است:
نعمت(عاجل و آجل):
«اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون»
اینها، همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده; و آنها هستند هدایتیافتگان.
رسالت و نبوت:
«ما یود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین ان ینزل علیکم من خیر من ربکم و الله یختص برحمته من یشاء و الله ذو الفضل العظیم»
کافران اهل کتاب، و (همچنین) مشرکان، دوست ندارند که از سوى خداوند، خیر و برکتى بر شما نازل گردد؛ در حالى که خداوند، رحمت خود را به هر کس بخواهد ، اختصاص مىدهد; و خداوند، صاحب فضل بزرگ است.
یاری و نصرت:
«و لولا فضل الله علیک و رحمته لهمت طائفة منهم ان یضلوک و ما یضلون الا انفسهم و ما یضرونک من شیء و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما»
اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهى از آنان تصمیم داشتند تو را گمراه کنند؛ اما جز خودشان را گمراه نمىکنند؛ و هیچگونه زیانى به تو نمىرسانند. و خداوند، کتاب و حکمت بر تو نازل کرد؛و آنچه را نمىدانستى، به توآموخت؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است.
راحتی و آسایش:
«و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مکر فی آیاتنا قل الله اسرع مکرا ان رسلنا یکتبون ما تمکرون»
هنگامى که به مردم، پس از ناراحتى که به آنها رسیده است، رحمتى بچشانیم، در آیات ما نیرنگ مىکنند (،و براى آن نعمت و رحمت توجیهات ناروا مىکنند)؛ بگو: خداوند سریعتر از شما مکر چارهجویى مىکند؛ و رسولان ( فرشتگان ) ما، آنچه نیرنگ مىکنید (و نقشه مىکشید)، مىنویسند.
نکات
معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو
و اما دو وصف رحمان و رحیم ،« دو صفتند که از ماده رحمت اشتقاق یافته اند، و رحمت صفتى است انفعالى ، و تاءثر خاصى است درونى ، که قلب هنگام دیدن کسى که فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است که نقص کار خود را تکمیل کند، متاءثر شده ، و از حالت پراکندگى به حالت جزم و عزم در مى آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران کند، چیزیکه هست این معنا با لوازم امکانیش درباره خدا صادق نیست ، و به عبارت دیگر، رحمت در خدایتعالى هم به معناى تاءثر قلبى نیست ، بلکه باید نواقص امکانى آن را حذف کرد، و باقى مانده را که همان اعطاء، و افاضه ، و رفع حاجت حاجتمند است ، به خدا نسبت داد.
کلمه رحمان صیغه مبالغه است که بر کثرت و بسیارى رحمت دلالت مى کند، و کلمه (رحیم ) بر وزن فعیل صفت مشبهه است ، که ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى کثیر الرحمه ، و معناى رحیم خداى دائم الرحمه است ، و بهمین جهت مناسب با کلمه رحمت این است که دلالت کند بر رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤ منین و کافر مى شود، و به همین معنا در بسیارى از موارد در قرآن استعمال شده ، از آن جمله فرموده : الرحمن على العرش استوى ، مصدر رحمت عامه خدا عرش است که مهیمن بر همه موجودات است و نیز فرموده : قل من کان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا، بگو آن کس که در ضلالت است باید خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از این قبیل موارد دیگر.
و نیز بهمین جهت مناسب تر آنست که کلمه رحیم بر نعمت دائمى ، و رحمت ثابت و باقى او دلالت کند، رحمتى که تنها بمؤ منین افاضه مى کند، و در عالمى افاضه مى کند که فنا ناپذیر است ، و آن عالم آخرت است ، همچنانکه خدایتعالى فرمود: و کان بالمؤ منین رحیما، خداوند همواره ، به خصوص مؤ منین رحیم بوده است ، و نیز فرموده : انه بهم رؤ ف رحیم ، بدرستى که او به ایشان رئوف و رحیم است ، و آیاتى دیگر، و به همین جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است ، و شامل مؤ من و کافر مى شود، و رحیم خاص مؤ منین است .»
اشاره به دو قسم رحمت براى خداى تعالى : رحمت عام و رحمت خاص
مى توان گفت که براى خداى تعالى دو قسم رحمت است ،« یکى رحمت عام که مؤ من و کافر، نیکوکار و فاجر و با شعور و بى شعور همه بوسیله آن به وجود آمده و از ابتداى هستى و در مسیر وجودشان مادامى که وجود دارند بوسیله آن روزى مى خورند. و دیگر رحمت خاص که خود عطیه اى است که خداوند آن را تنها به کسانى مى دهد که داراى ایمان و عبودیت باشند، مانند حیات طیب و زندگى نورانى در دنیا، و جنت و رضوان در آخرت که کفار و مجرمین بخاطر کفر و جرمشان از آن بهره اى ندارند، و بهره آنان چیزى است در مقابل این رحمت مانند عذاب استیصال و زندگى نکبت بار از دنیا، و آتش و آلام آن در آخرت . پس این رحمت است که در مقابل عذاب است نه رحمت واسعه عامه ، زیرا عذابى که در مقابل رحمت واسعه قرار بگیرد وجود ندارد بلکه هر موجودى که بتوان کلمهچیز را بر آن اطلاق کرد مصداقى از مصادیق رحمت عامه واسعه است ، حال یا براى خودش رحمت است و یا براى غیر، چون اصل خلقتش به ملاک و به منظور رحمت بوده ، بنابراین ، چیزى باقى نمى ماند که کلمه چیز بر آن اطلاق بشود، و ما آن را از مصادیق عذاب بشماریم .
وقتى این معنا معلوم شد به خوبى روشن مى گردد که جمله عذابى اصیب به من اشاء و رحمتى وسعت کل شى ء، خصوصیت عذاب و عمومیت رحمت را بیان مى کند، و اگر میان عذاب و رحمت عامه مقابله انداخته با اینکه میان آن دو تقابل نیست براى این است که با ذکر رحمت عامه زمینه را براى خصوصى شدن آن در حق پرهیزکاران از مؤ منین فراهم نموده بفرماید: فساکتبها...
از آنچه گذشت به دست آمد که سعه رحمت شاءنى نیست تا در جمله و رحمتى وسعت کل شى ء رحمت را مقید به مشیت تقدیرى نموده و بگوییم : در این جمله نیز چیزى نظیر من اشاء در تقدیر است ، زیرا بطورى که از ظاهر آیه بر مى آید مراد از رحمت ، رحمت عامه است که بالفعل همه موجودات را فرا گرفته و لابد خدا خواسته که فرا گرفته ، پس اینکه جمعى از مفسرین گفته اند در این جمله نیز ان شئت - اگر بخواهیم در تقدیر است ، صحیح نیست .»
کلمه رحمت در قرآن کریم 114 مرتبه تکرار شده است.
تزکیه
معنا و ریشه
تزکیه: مصدر زکی است: پاکیزه، طاهرکردن، اصلاح و شایسته گردانیدن.
زکو: اصل زکات چنان که، طبرسی و راغب گفته اند به عنی نمو و زیادت است، همچنین است قول قاموس و اقرب و صحاح زکاء را نمو کردن گفته است.
مشتقات
الزکوه: زکات، انفاق واجب و مستحب
تکرار در قرآن28 مرتبه
«و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و ارکعوا مع الراکعین»
و نماز را بپا دارید، و زکات را بپردازید، و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید (و نماز را با جماعت بگزارید.
یزکیهم:پاک کند؛ تزکیه کند.
تکرار در قرآن 5 مرتبه
«هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»
و کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزکیه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.
ازکی:پاکیزه تر
تکرار در قرآن 4 مرتبه
«فان لم تجدوا فیها احدا فلا تدخلوها حتى یؤذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکى لکم و الله بما تعملون علیم»
و اگر کسى را در آن نیافتید، وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود؛ و اگر گفته شد: بازگردید؛ بازگردید؛ این براى شما پاکیزهتر است؛ و خداوند به آنچه انجام مىدهید آگاه است.
یزکون:خودستایی
تکرار در قرآن 1 مرتبه
«ا لم تر الى الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء و لا یظلمون فتیلا»
آیا ندیدى کسانى را که خودستایى مىکنند؟ (این خود ستاییها، بىارزش است) بلکه خدا هر کس را بخواهد، ستایش مىکند، و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد.
یزکی:پاکی پیشه کردن
تکرار در قرآن 4 مرتبه
«و ما یدریک لعله یزکى»
تو چه مىدانى شاید او پاکى و تقوا پیشه کند
زکیه:پاکی
تکرار در قرآن1 مرتبه
«فانطلقا حتى اذا لقیا غلاما فقتله قال ا قتلت نفسا زکیة بغیر نفس لقد جئت شیئا نکرا»
باز به راه خود ادامه دادند، تا اینکه نوجوانى را دیدند؛ و او آن نوجوان را کشت. موسى گفت: انسان پاکى را، بى آنکه قتلى کرده باشد، کشتى؟ براستى کار زشتى انجام دادى.
تزکوا:خودستایی کردید.
تکرار در قرآن 1 مرتبه
«الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ان ربک واسع المغفرة هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض و اذ انتم اجنة فی بطون امهاتکم فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقى»
همانها که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مىکنند، جز گناهان صغیره (که گاه آلوده آن مىشوند); آمرزش پروردگار تو گسترده است؛ او نسبت به شما از همه آگاهتر است از آن هنگام که شما را از زمین آفرید و در آن موقع که بصورت جنینهایى در شکم مادرانتان بودید؛ پس خودستایى نکنید، او پرهیزگاران را بهتر مىشناسد.
زکی:پاک شدن.
تکرار در قرآن1 مرتبه
«یا ایها الذین آمنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یامر بالفحشاء و المنکر و لولا
فضل الله علیکم و رحمته ما زکى منکم من احد ابدا و لکن الله یزکی من یشاء و الله سمیع علیم»
اى کسانى که ایمان آوردهاید، از گامهاى شیطان پیروى نکنید، هر کس پیرو شیطان شود گمراهش مىسازد، زیرا او به فحشا و منکر فرمان مىدهد و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاک نمىشد؛ ولى خداوند هر که را بخواهد تزکیه مىکند، و خدا شنوا و داناست.
وجوه
1. طهارت و پاکیزگی
« قد افلح من زکاها»
که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده
2. مدح
«ا لم تر الى الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء و لا یظلمون فتیلا»
آیا ندیدى کسانى را که خودستایى مىکنند؟ (این خود ستاییها، بىارزش است) بلکه خدا هر کس را بخواهد، ستایش مىکند، و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد.
نکات
تزکیه ، اصطلاحی دینی و اخلاقی . تزکیه در لغت به معنای پاک گردانیدن و به صلاح آمدن و رشد یافتن نفس و مال و کشت و زرع و همچنین به معنای ستودن نفس و خودستایی و به ناز زیستن در فراوانی است.
در قرآن کریم واژة تزکیه به کار نرفته ، اما واژگان هم ریشة آن بیش از پنجاه بار آمده است . صورتهای گوناگون تزکیه در قرآن ناظر بر معنایی عام است و آن دور ساختن غیرحق از حق و ناپاکی از پاکی است
که شامل پالودن نفس از گناه و خویهای ناپسند و پالایش مال از چیزهای حرام و فاسد است ؛ بنابراین ، تزکیه هم در مورد نفس هم در مورد مال به کار می رود. پالودن نفس موجب می شود که انسان در دنیا به اوصاف پسندیده و در آخرت به اجر و پاداش نایل شود.
در کتابهای حدیثی ، تزکیه بیشتر در کنار طهارت نفس و به معنای پاک شدن از اوصاف مذموم و درست شدن و به صلاح آمدن اعمال و فرمانبرداری از اوامر خداوند و دوری از نواهی و نیز تخلیة درون از خویهای ناپسند آمده است. . از امام صادق علیه السلام روایت شده که تزکیه فقط به معنای درست بودن زبان و گفتار است.
زکات و تزکیه با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند و زکات مقدمه ای برای تزکیة نفس و افزایش رزق و روزی به شمار می رود، چنانکه طبرسی در الاحتجاج (ج 1، ص 97) روایت کرده است که خداوند زکات را سبب پاک شدن نفس و رشد و نمو در رزق و روزی قرار داد. همچنین روایت شده است که زکات دادن موجب تزکیة نفس از بخل می شود.
تزکیة قلب و تهذیب نفس از طریق انواع مجاهدات و اکتفا نکردن به حد معیّنی از عبادت پروردگار. و نیز با تخلیة نفس از رذایل و تحلیة آن به اخلاق و ملکات فاضله میسر می شود. در بسیاری جاها برای رسیدن به تطهیر و تزکیه ، نماز گزاردن توصیه شده است.
مشتقات واژه زکو 59 مرتبه در قرآن تکرار شده است.
فطرت
معنا و ریشه
فطر شکافتن و شکاف طبرسی فرموده : " اصل الفطر : الشق" راغب شکفتن طولی گفته است.
تفطر و انفطار: شکافته شدن.
- تَکادُ الَسّمواتُ یَتَفَطَّرنَ مِنهُ...
نزدیک است آسمانها از آن نسبت بشکافد.
- إذَ السَّماءُ انفَطَرَت
آنگاه که آسمان بشکافد.
در بسیاری ازآیات فطر به معنی آفریدن و فاطر به معنی آفریننده آمده. مثل وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذِی فَطَرَالسَّمواتِ وَالاَرضَ
با در نظر گرفتن معنای اول فطر، آفریدن از آن فطرنامیده شده که خداوند موجودات را با شکافتن می آفریند تخم مرغ و تخم جنبندگان دیگر شکافته شده بچه های آنها به دنیا می آیند ، حبوبات درزیرخاک شکفته شده وروئیده، مبدل به ساقه ها ، برگها و حبوبات دیگر میشوند. إنّ اللهَ فالِقُ الحَبِّّ وَالنَّوی .
تخم های ریز علفها شکافته شده و علفها از آن به وجود می آید. یک هسته زردآلو را در نظر بگیریم:
هسته درزیرخاک شکافته شده جوانه ازآن خارج میشود، جوانه شکافته شده ، شاخه ها وبرگها ازآن خارج میشوند شاخه ها شکافته شده گلها بوجود می آیند ،از گل میوه و ازمیوه ها هسته ها وهمچنین تا میرسیم به آسمانها و زمین که شش بار در قرآن آمده :" فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَرض و در آیه دیگر فرموده : " إنَّ السَّمواتِ وَ الاَرضَ کاَنتا رِتقاً فَفَتَقناهُما ...
درباره انسان آمده " وَالّلذی فَطَرَنا" " وَ مالِیَ لا اَعبُدُ الَّذی فَطَرَنی " که ما انسانها نیز در ابتدا یک سلول و یاخته ساده بوده در اثر شکافته شدن به انسان تبدیل شده ایم .
ممکن است فطر به معنی ابداع و اختراع و ایجاد ابتکاری باشد.
" فَطَرَالاَمرُ : إختَرَعَهُ وَ ابتَدَأهُ وَ انشَأهُ" در همان کتاب و نهایت از ابن عباس نقل شده که معنی " فاطِرِالسَّمواتِ وَالاَرضِ" را نمیدانستم تا دو نفر عرب بیابانی در باره چاهی برای قضاوت پیش من آمدند یکی از آن دو گفت : " اَنا فطرتها " یعنی حفرآن را من شروع کرده ام . در اینصورت " فاطِرالسَّماوات " به معنی " بَدیعُ السَّماوات " است ولی معنای شکافتن صحیح تراست که آن به تصریح طبرسی و راغب معنای اولی کلمه است بهتراست مراد از " بَدیعُ السَّمواتِ " خلقت ابتکاری و از " فاطِرِالسَّماواتِ... " خلقت به واسطه شکافتن باشد. اینک چند آیه را بررسی میکنیم:
مشتقات
فطور
1- " فَارجِعِ البَصَرَهَل تَری مِن فِطورٍ" : فطور چنانکه در مجمع و اقرب گفته جمع فطر است به معنی شکافها. راغب آن را مصدر و به معنی اختلال و سستی گرفته یعنی دفعه دیگر نگاه کن آیااختلالی یا شکافهایی (عدم اتصال) در خلق خدا میبینی ؟ صدرآیه چنین است: " اَلذی خَلَقَ سَبعَ سَمواتٍ طِباقاً ما تَری فِی خَلقِ الرَّحمنِ مِن تَفاوُتٍ فَارجِعِ البَصَرَ... " مراد آنست که مخلوقات خدا به یکدیگر و مرتبطند همدیگر را فوت نمیکنند و میان اتصال و تدبیر آنها اختلال و یا شکافبی نیست.
2- " ... یَوماً یَجعَلُ الوِلدانَ شَیباً . السّماءُ مُنفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعدَهُ مَفعولاً " ضمیر "به " راجع به " یوماً " و "با" به معنی" فی" یا سبب است یعنی : روزیکه فرزندان را پیرمیگرداند آسمان درآن روز یا به سبب آن روزشکافته شده و وعده خدا عملی است.
3- " تَکادُ السَّمواتُ یَتَفَطَّرنَ مِن فَوقِهِنَّ وَالمَلائِکَةُ یُسَبِّحونَ بِحَمدِ رَبِّهِم..." نزدیک است آسمانها ازبالایشان بشکافنند و فرشتگان به پروردگارشان تسبیح و حمد میگویند. به نظرمی آید مراد از نزدیکی آسمانها شکافتن آنها در قیامت است چنانکه در آیه " اَلسَّماءُ مُنفَطِرٌ ..." گذشت، شکافتن قهراًً از بالای آسمانها شروع خواهد شد، شاید مراد از آنها طبقات هفتگانه جو باشد. یکی ازبزرگان احتمال داده مراد ازشکافتن آسمانها برای نزول وحی باشد، این احتمال گرچه با سیاق آیات مناسب است ولی در اینصورت برای لفظ " تَکاد" محلی نمیماند. وانگهی نزول وحی که بوسیله ملک است شکافتن لازم ندارد. مع الوصف : شاید مراد خداوند چیز دیگری باشد و الله العالم.
4- " فَاَقِم وَجهِکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطرَتَ الله الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله ذلِکَ الدّینُ القَیِّمُ وَ لکِن اَکثَرَالنّاسِ لا یَعلَمونَ" طبرسی فرموده " فِطرَت الله " مفعول فعل محفوظ است یعنی " اتّبع فطرت الله" و آن بدل است از " فَأقِم وَجهَکَ للدّین " و شاید تقدیر آن " اعنی فطرت الله " باشد یعنی : توجهت را به این پیوسته کن در حالیکه بدان مایلی ، پیروی کن از فطرت خدایی که بشر را بر آن آفریده ، تبدیلی بر دین خدا نیست لیکن بیشتر مردم نمیدانند. آیه صریح است در اینکه دین جزو نهاد بشر و خمیره ذات اوست مثل خوردن ، خوابیدن و غیره . به عبارت دیگر: دین فطرت خدا و مخلوق خداست که بشر را توأم با آن آفریده و از بشر قابل انفکاک نیست.
ناگفته نماند : دین بما هو دین فطری بشر است ولی بشر فقط کلیات آنرا از قبیل توحید و پی بردن ازعلت بمعلول و شکرمنعم، درک میکند ، درک جزئیات آن احتیاج به آمدن پیامبران دارد و با توضیح آنها انسان به فطری بودن دین بیش از پیش متوجه میشود.
خداوند درآیه فوق فرموده: پیوسته بدین توجه کن( وبدان که توبه دینی میخوانی که برفطرت بشراستواراست وفطرت بشرجوابگوی آن میباشد.)
افتَطَرَ
اِفتِطاراً ] فطر] اَلاَمرَ : آن چیز را بدعت کرد ، امر نوینی بوجود آورد.
أفطَرَ
إفطاراً [ فطر] الصّائِمُ : روزه دار افطار کرد ، هنگام افطار وی رسید،- الصّائِمُ:
روزه دار را وادار به فطار کرد ، به او صبحانه یا ناشتایی داد.
إنفَطَرَ
انفِطاراً[ فطر] : آن چیز شکافته شد ، - تِ الأرضُ بِالنَّباتِ : زمین گیاه رویانید ، - القَضیبُ : چوب درخت برگدار شد.
تَفَطَّرَ
تَفَطُّراً [ فطر] : آن چیز شکافته شد،- تِ الأَرضُ بِالَّنباتِ: زمین گیاه رویانید،- القَضیبُ : روئیدن برگ درخت آغاز شد.
فَطَّرَ
تَفطیراً [ فطر] الشیءَ: آن را شکافت و به دو نیم کرد ،- الصّائِمَ : روزه داررا واداربه افطارنمود، به روزه گیر افطاری داد.
الفُطر
لغتی است در ( اَلفِطر)،آنچه ازگیاهان که بازشوند ،- (ن) : نوعی گیاه است که بطورطبیعی برروی شاخه های درخت یازمین روئیده میشود ، نوعی دیگر از گیاه است سفیدرنگ متمایل به تیره که خوشبو و قابل خوردن است.
الفَطر
مص ،- ج فُطُور: شکاف و شکستگی.
الفِطر
مص ، دانه انگور که تازه بر آمده باشد ( عیدُالفِطر) : عید فطر ، عید مسلمانان پس از پایان ماه رمضان که مطابق با روزاول ماه شوال است.
الفِطرَة
ج فِطَر: صفت طبیعی هر موجودی در آغاز خلقت و آفرینش ، صفت، سرشت، دین ، سنت، اختراع و ساختن .
فَطَسَ
فُطُوساً: بدرود زندگی گفت ، مرد.
فَطِسَ
- فُطُوساً : استخوان بینی او فرو ریخت ، نتوانست نفس بکشد.
المُفطِر
- ج مَفاطِیر[ فطر] : فا، افطار کننده.
قادر
معنا و ریشه
از ریشه قدر بر( وزن فَلَسَ) و قدرت و مقدره به معنی توانایی است.
- ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبداً مَملوکاً لا یَقدِرُعَلَی شَی
خدا عبد مملوکی را مثل زده که بر چیزی قادر نیست.
2- ایضاً قدر به معنی تنگ گرفتن است – قَدَرَاللهُ عَلَیهِ الرِّزقَ ضَََََیَقَةُ
این معنی از لفظ بسیط که در آیات در مقابل قدر آمده بخوبی روشن میشود.
- اَللهُ یَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ
خدا وسعت میدهد روزی را به کسی که میخواهد و تنگ میگیرد با آنکه میخواهد و مصلحت اقتضا میکند.
3- ایضاً قدربه معنی تقدیرواندازه گیری ونیزبه معنی وسعت اندازه است ، راغب گوید: القَدرُ وَ التَّقدیر : تَبَیَّنُ کَمَیتَه الشی؛
طبرسی ذیل آیه قدر فرموده قدر آنست که شیء با شیء دیگر مساوی باشد بدون زیاد و نقصان .
- قَدَرَاللهُ هَذَا الأَمرَ یَقدِرَهُ قَدراً:
یعنی خدا آنرا برمقداریکه مصلحت اقتضا میکرد قرارداد.
مشتقات
قَدَرَ : بر وزن فرس: توانایی، اندازه در جوامع الجامع گفته قَدر و قَدَرَ بر وزن فَلس و فَرَسَ دو لغتند به یک معنی مثل ( وَ مَتِّعوهُنَّ عَلَی الموسِعِ قَدَرَهُ عَلَی المُقبَرِ قَدَرُهُ ) بزنان متاع دهید ثروتمند به اندازه قدرتش و تنگدست به اندازه توانائیش.
تقدیر : اندازه گیری و تعیین : راغب گفته تقدیر خدا بر دو وجه است یکی ااعطا قدرت بر اشیاء و دیگری آنکه اشیا را بر مقدار مخصوص و وجه مخصوص قرار بدهد به اقتضا حکمت.
مثل تقدیر هسته خرما که از آن خرما بروید نه سیب و نه زیتون.
پس تقدیر خدا بر دو وجه است یکی حکم به اینکه فلان طور باشد یا نباشد دوم اعطا قدرت بر اشیاء.
- وَبارِک َفیها أقواتُها فِی أَربَعَة ِاَیّامٍ سَواءَ لِلسّائِلین.
یعنی درزمین برکت گذاشت و اقوات(رزق)آنرا برای عموم نیازمندان اعم ازانسان وغیره درچهاردوران مقدروتعیین کرد.
قدیر: توانا و آن از اسماء حسنی است و 45 باردر قرآن کریم آمده است.
- اِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدیر : خدا بر همه چیز قادراست.
راغب میگوید قدیر آنست که آنچه را بخواهد مطابق مقتضای حکمت میکند نه زیاد و نه کم لذا صحیح نیست غیر خدا با آن توصیف شود.
مُقتَدر: نظیر قدیر است مثل : عِندَ مَلیکَ مُقتَدِر : نزد خداوند عزت و سلطنت جاودانی متنعمند.
لیکن آن گاهی وصف بشرآید . قدیر یا مقتدردرقرآن پیوسته دروصف خدا آورده شده است .
قِدر: بکسر قاف و سکون دال و یک : درمفردات گفته : اسم ظرفی است که در آن گوشت میپزند " وَجِفانٍ کَالجَواب ِوَ قُدورٍ راسِیاتٍ کاسه سایی ببزرگی حوضها و دیگهای ثابت.
تفسیر آیه 236 سوره بقره
- لا جُناحَ عَلَیکُم إن طَلَّقتُمُ النِّساءَ مَا لَم تَموهُنَّ أو تَقرِضُوهُنَّ فَریضَةً وَمَتٍّعوهُنَّ عَلَی المُوسِعِ قَدَرَهُ وَعَلَی المُقتِرِقَدَرُهُ مَتاعَاً بِالمَعروفِ حَقَّاً عَلَی المُحسنینَ.
اگر زنان را قبل ازآفرینش جنینی یا تعیین مهریه ( به عللی) طلاق دهید گناهی برشما نیست ( ودر این مواقع) آنها را با هدیه ای بهره مند سازید،آنکس که توانایی دارد به اندازه توانائیش و آنکس که تنگدست است به اندازه خودش ، هدیه شایسته ای بدهد واین برنیکوکاران الزامی است.
بنابراین اگرمهریه ای تعیین نشده و نه آمیزشی صورت گرفته شوهرباید هدیه ای که مناسب شأن زن باشد بعد ازطلاق به او بپردازد ولی درپرداخت این هدیه قدرت و توانائی شوهرنیزباید درنظرگرفته شود لذا درادامه این آیه میفرماید: هرکس که توانائی دارد به اندازه توانائیش و هر کس که تنگدست است به اندازه خودش هدیه شایسته ای لازم است و این حقی است برنیکوکاران.
خوف
معنا وریشه
- اَلخَوفُ تَوَقُّعَ مَکروهٍ عَن أمّارةٍ مَظنونَةٍ أَو مَعلومَةٍ کَما أنَّ الرِّجاءَ وَ الطَّمعَ تَوَقُّعُ مَحبوبٍ عَن أَمّارَةٍ مَظنونَةٍ أَو مَعلومَةٍ وَ یُضارُّ الخَوفَ الأَمنَ وَ الخَوفُ مِنَ اللهِ إنَّما یُرادُ بِهِ الکَفُّ عَنِ المَعاصی وَ إِختیارُالطّامّاتِ وَالخَیفةُ الحالَةُ الّتی عَلَیها الإنسانُ مِنَ الخَوفِ:
خوف: درانتظاربودن برای یک امرناپسندی است با توجه به نشانه های مشخص یا مشکوک ،چنانکه رجا و طمع به معنای توقع امری پسندیده ازروی نشانه های معلوم یا مشکوک است و امنیت نقطه مقابل خوف میباشد و ترس ازخدا به معنای خودداری ازگناه وادای واجبات است خیفه حالتی است که از خوف به انسان عارض میشود ( و بجای خوف به کارمیرود)
- وَ لَنَبلُوَنَّکَ بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجوعِ وَ نَقصٍ مِنَ الاَموالِ وَ الأَنفُسِ وَ الثَّمَرات
ریشه: الخاء والواء والفاء: اصلٌ واحدٌ یَدُلُّ عَلَی الذُّعرِ وَالفَزَع : این واژه ریشه تک معنایی دارد و بر ترس و وحشت دلالت میکند.
مشتقات
خاف-َ : ترسید ، ترسان شد( ماضی ثلاثی مجرد) تکرار در قرآن 82 مرتبه
- وَاَمّا مَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ عَفَی النَّفسَ عَنِ الهَوَی فَاِنَّ الجَنَّةَ هِیَ المَأوی
و اما کسی که از مقام پروردگارش ترسان شد نفس را ازهوا بازداشت، قطعاً بهشت جایگاه اوست.
خَوَّفَ : ترساند ، بیم داد ( ماضی باب تفعیل) تکرار در قرآن 4 مرتبه
- ذالکَ یُخَوَّفُ اللهَ بِهِ عِبادَهُ یاعِبادَ فَاتَّقون ( این کیفری است که خداوند با آن بندگانش را میترساند ای بندگان من از نافرمانی من بپرهیزید.
خیفه: حالت ترس، خوف ( اسم مصدر ثلاثی مجرد) تکرار در قرآن 6 مرتبه
- وَاذکُر رَبَّکَ فِی نَفسِکَ تَضَرُّعا ً وَخیفَةً و پروردگارت را در دل خود ازروی تضرع و خوف زیاد یاد کن.
تخوف: ترسیدن ، آشکار شدن ترس ( مصدر باب تفعل) تکرار در قرآن 1 مرتبه
- اَو یَأخُذَهَم عَلَی تَخَوُّفٍ فَإنَّ رَبَّکُم لَرَئوفُ الرَّحیم یا به طورتدریجی باهشدارهای خوف انگیزآنان را گرفتار سازد] چرا[ که پروردگارشما قطعاً رئوف ورحیم است.
خائف : ترسان ( اسم فاعل ثلاثی مجرد ( تکرار در قرآن 3 مرتبه بصورت خائف و خائفین)
فَخَرَجَ مِنهُما خائفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِن َالقَومِ الظّالِمین
و ( حضرت موسی(ع) از شهر خارج شد درحالیکه ترسان بود وهرلحظه درانتظارحادثه ای ، عرض کرد پروردگارا مرا ازاین قوم ستمکاررهایی بخش.
نکات
1- خوف از مقام پروردگار
خوف از مقام پروردگار یا به معنای خوف ازمواقف قیامت و حضوردرپیشگاه او برای حساب است و یا به معنای خوف از مقام عملی خدا و مراقبت دایمی او نسبت به همه انسانهاست.
درحدیثی ازامام صادق (ع) می خوانیم " کسی که میداند خدا او را میبیند و آنچه میگوید میشنود و آنچه ازخیروشرانجام میدهد، میداند واین توجه اورا ازاعمال زشت منع میکند ،ازمقام پروردگارش ترسان است وخود را ازهوای نفس بازمیدارد.
بعضی ازمفسران میگویند: منظورازمقام پروردگارمقام عدالت اوست چرا که ذات مقدس اومایه خوف نیست بلکه خوف از عدالت اوست.
2- ترس از خدا و غیر او
حضرت علی (ع) درباره تفاوت بین ترس ازخدا وغیراو میفرمایند: إذا خَفَّتَ الخالِقُ فَزَرتَ إلَیهِ وَ إذا خَفَّتِ المَخلوقَ فَزَرتَ مِنهُ ( شرح غررالحکم ج 3 ص 127) اگر ازخدا بترسی فاصله خود را با او کم میکنی و خود را به او نزدیک میسازی ولی اگر ازغیر خدا ترسیدی از آن فاصله گرفته و فرارمیکنی.
3- رابطه خوف و حسن ظن
حضرت علی (ع) پیرامون کیفیت ارتباط میان خوف و حسن به خداوند متعال میفرمایند: إن اِستَطَعتُم اِن یَشتَدَّ خَوفَکُم مِنَ اللهَ وَ اَن یَحسُنَّ ظَنَّکُم بِهِ فَاجمَهوا بَینَهُما وَفَإنَّ العَبدَ اِنَّما یَکونُ حُسنُ ظَنَّهُ بِرَبِّهِ عَلَی قَدَرَمِن رَبِّهِ وَ اِنَّ اَحسَنُ النّاسَ ظَنَّ بِاللهِ اَشَدَهُم خَوفاً لله ( نهج البلاغه نامه 27) اگرمیتوانید ترس از خدا را فراوان و خوش بینی خود را به خدا نیکو گردانید چنان کنید که هردو را جمع کنید زیرا خوش بینی بنده خدا به پروردگارباید به اندازه ترسیدن اوباشد و آنکس که به خدا خوش بین تراست باید بیشترازدیگران از کیفرالهی بترسد.
کلمه خوف در قرآن 26 مرتبه تکرار شده و از ریشه آن 124 کلمه استعمال شده و مشتقات آنها 36 کلمه است.
تفسیر
- لَهُم مِن فَوقِهِم ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مَن تَحتِهِم ظُلَلٌ ذالِکَ یُخَوَّفُ اللهَ بِهِ عِبادَهُ یعِبادَ فَالتَّقونِ
برای آنان ازبالای سرشان سایبانهایی ازآتش ودرزیرپایشان نیزسایبانی ازآتش است این چیزی است که خداوند با آن بندگانش را میترساند ای بندگان من ازنافرمانی من بپرهیزید.
دستور این آیه مسأله خوف از مجازات پروردگار در روز قیامت است، میفرماید: بگومن اگرنافرمانی پروردگارم کنم از عذاب روزبزرگ قیامت خائفم ( قُل إنّی خائفٌ أخافُ إن عَصَیتُ رَبّی عَذابَ یَومٍ عَظیمٍ ) تا این حقیقت روشن شود که پیامبر(ص) نیز بنده ای از بندگان خداست او نیزمأمور به پرستش خالصانه است او نیزاز کیفرالهی خائف میباشد اونیز مأموربه تسلیم در برابرفرمان حق است و حتی مأموریتی سنگین ترازدیگران دارد که باید ازهمه پیشگام ترباشد.
آنگاه برای تأکید وعبرت می افزاید: این چیزی است که خداوند بندگانش را ازآن برحذرمیدارد اکنون که چنین است ای بندگان من ازنافرمانی من بپرهیزید " ذالکَ یُخَوَّفُ اللهَ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادَ فَالتَّقونِ "
تعبیر به عباد ( بندگان ) و اضافه آن به خدا آن هم به طورمکرر دراین آیه اشاره به این است که اگرخداوند تهدیدی به عذاب میکند آن هم بخاطرلطف ورحمت اوست تا بندگان حق گرفتارچنین سرنوشت شومی نشوند و ازاینجا روشن میشود که لزومی ندارد عباد را در این آیه بخصوص مؤمنان تفسیر کنیم بلکه شامل همگان میشود چرا که هیچ کس نباید خود را از عذاب الهی درامان بداند.
عزیز
معنا و ریشه
عزیز از اسماء حسنی است به معنی توانا و قادر؛ درمجمع فرموده است عزیز توانائی است که مغلوب نمیشود و بقولی کسی است که چیزی براو ممتنع نیست" اَلعزیزُ القَدیرُالّذی لا یُغالِبُ وَقیلَ هُوَ القادِرُ الّذی لا یَمتَنِعُ عَلیهِ لِشَی ءٍ اَرادَ فِعلَهُ
اِنَّکَ اِنتَ العَزیزُ الحَکیم - اِنَّ اللهَ عَزیزُالحَکیم
عزیزآنگاه که درمورد خدا بکار رفته نوعاً با یکی ازاسماء حسنی توأم است مثل حکیم درآیه فوق و مثل العزیز الحمید و - اِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ العَزیزُ الرَّحیم - اَِلعزیزُالغَفور و نظایر آنها .
اینها ظاهراً برای فهماندن این حقیقت است که خدا درعین عزت و توانایی ،کارهایش از روی حکمت و مصلحت است و درعین حال مهربان ، بخشاینده ، دانا ، پسندیده و ... است . نباید ازعزت خدا بهراسید .
گاهی در مقام تهدید آمده است - وَاللهُ عَزیزٌ ذوانتِقام در بعضی از آیات آمده - اِنَّ اللهَ لَقوّیٌ عَزیز ظاهراً مراد ازعزیز دراین آیات منبع و دافع است یعنی خدا قوی است کسی او را زبون نتواند کرد و عزیزومنیع است که کسی به مقام و سلطنت او نرسد.
آیه چنین است: وَلَیَنصُرُنَّ اللهُ مَن یَنصُرَهُ اِنَّ اللهَ لَقَوِیٌّ عَزیز. شاید قوی اشاره به اصل قدرت وعزیزاشاره به عملی کردن آن باشد یعنی هم نیرومند است وهم براعمال آن تواناست و شاید در آیاتی نظیر آیه فوق نیز این عنایت تصور شود.
عزیزگاهی به معنای دشواروسخت آمده است مثل " وَما ذلِکَ عَلَی اللهِ بِعزیزٍ ایضا ً به معنی گرامی
ومحترم -وَماأَنتَ عَلَینا بِعَزیزٍ بمعنی حکمران و شخص قدرتمند مثل -اَقرَأتُ العَزیزَ تَراوِدُ فَتاها عَن نَفسِهِ
مشتق
اعزة:
جمع عزیز است " وَ جعلَوا اَعِزَّةُ اَهلیها اَدِلّة عزیزان اهل شهر را ذلیلان گرداند.
سبحان
معنا و ریشه
" اَلسَّبحُ المرُّ السَّریعُ فِی الماءِ وَ فی الهَواء وَ التَّسبیحَ تَنزیهُ اللهِ تعالی وَاَصلُهُ المرُّ السَّریعُ فی عِبادةِ الله تعالی ؛ وَ جُعَل َذلک فی فعلِ الخیرِ کَما جُعِلَ الإبعادُ فی الشَّرِّ فقیلَ : أبعَدَهُ اللهُ وَ جُعِلَ التَّسبیحُ عامّاً فی العِباداتِ قَولاً کانَ أَو فِعلاً أو ِنَیةً ؛ وَ سُبحانَ أَصلُهُ مَصدرُ نَحوُ غُفران ؛ وَالسُّبُّوح ُالقُدّوسُ مِن أَسماءِ اللهِ تَعالی؛
حرکت سریع در آب یا هوا را سبح می گویند . تسبیح ، پاک و بی آلایش دانستن خدای متعال [ازهرگونه نقص وعیبی ] می باشد و اساس آن ، همانا حرکت سریع در بندگی خدای متعال است [غوطه ورشدن درعبادت] و آنگونه که ابعاد و دور کردن برای کارهای ناپسند واقع شده همچنان تسبیح برای کارهای نیک و پسندیده میباشد.
تسبیح شامل عموم عبادات قولی ، فعلی و قصدی می شود ؛ و سبحان مانند غفران مصدراست ؛ سبوح و قدوس [ که به معنای بسیار منزه و پاک است ] ازنامهای خداست "
" فَسُبحانَ اللهِ حینَ تُمسونَ وَ حین تَصبحونَ " پس منزه است خداوند به هنگامیکه شام میکنید و هنگامی که صبح می کنید.
السین و الباء و الحاء ، أصلان أحَدَهُما جنسٌ مِنَ العِبادةِ وَالآخَرُ جِنسٌ مِن السَّعیِ ، فَالأوَّلُ السُبحَةُ وَهِیَ الصَّلوة وَالآَخَُر السَّبحُ وَالسّباحةُ العَومُ فی الماءِ ؛ این واژه، ریشه دومعنایی دارد : یکی نوع عبادت و پرستش است و دیگری نوع تلاش و حرکت میباشد ؛ اما اولی ستایش کردن و نماز خواندن و دومی شنا کردن در آب است ."
مشتقات
سَبَحََ -¬¬¬َ : به سرعت حرکت کرد؛ شنا کرد ( ماضی ثلاثی مجرد) تکرار در قرآن ، 2 مرتبه.
- وَهوَ الّذی خَلَقَ الّلیلَ وَالنَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ کُلُّ فی فَلک ٍیَسبحونَ " و او کسی است که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید ؛ هر یک در مداری شناورند".
سَبَّحَ: ستایش کرد ؛ تسبیح گفت ؛ از هر بدی و ناشایستی پاک دانست ( ماضی باب تفعیل) تکرار در قرآن ،42 مرتبه
- سَبَّحَ للهِ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیم آنچه در آسمانها و زمین است ، برای خدا تسبیح میگوید [ و خدای را به پاکی می ستاید] و او عزیز و حکیم است."
سَبح: تلاش ؛ کوشش ( مصدر ثلاثی مجرد ) تکرار در قرآن 2 مرتبه
- إنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبحاً طَویلاً " زیرا تو را درروز ، آمد و شد دراز و بسیار است."
سَابِح : حرکت کننده ، شنا کننده ( اسم فاعل ثلاثی مجرد ) تکرار در قرآن 1 مرتبه ( به صورت جمع مونث سالم )
- وَ السّابِحات ِسَبحاً فَالسّابِقاتِ سَبقاً "سوگند به فرشتگانی [حرکت کنندگانی] که [ در اجرای فرمان الهی ] با سرعت حرکت میکنند و سپس بر یکدیگر سبقت میگیرند"
مُسَبِّح : ستایش کننده ؛ تسبیح کننده ( اسم فاعل باب تفعیل ) تکرار در قرآن 2 مرتبه ( بصورت جمع مذکر سالم )
- وَاِنّا لَنحنُ الُمسبِحونَ " مائیم که خود تسبیح گویانیم".
نکات
1- تسبیح همگانی موجودات
درقرآن مجید صراحت دارد دراینکه همه موجودات عالم ، خدا را تسبیح میکنند و حمد میگویند و نیزدرتمام آنها شعورو درک نوعی علم وجود دارد. خداوند متعال در سوره اسراء می فرماید : " تُسَبِّحُ السَّمواتِ السَّبعَ وَالأرضَ وَ مِن فیهِنَّ وَ أَن مِن شیءٍ الّا یُسَبِّحُ بِحَمدِه وَ لکِن لا تَفقَهونَ تَسبیحَهُم " در این آیه سه مطلب بیان شده .
1- آسمانها و زمین و کسانی که در آنها هستند خدا را تسبح میکنند.
2- تسبیح در مرحله دوم تعمیم داده شده و میفرماید : هیچ موجودی نیست مگر آنکه تسبیح خدا را می گوید.
3- لیکن شما تسبیح آنها را درک نمیکنید . این سخن حاکی است ، که موجودات نوعی شعور وعلم دارند و ازروی شعور تسبیح میگویند.
پیامبر گرامی اسلام ، حضرت محمد ( ص ) میفرمایند: "إذا قالَ العَبدُ سُُبحانَ الله فَقَد أَنَفَ للهِ وَ حَقٌّ عَلَی اللهِ أَن یَنصُرَهُ ؛ وقتی بنده ای سبحان الله میگوید ، همانا خدا را از مرتبه آفریدگان تماماً بالا برده و بر خداست که او را یاری نماید.
2- فضیلت و تفسیر " سبحان الله "
حضرت محمد (ص) درباره فضیلت سبحان الله گفتن ، میفرمایند : " مَن قالَ سُبحان اللهِ غَرَسَ اللهُ بِها شَجَرَةً فِی الجَنَة؛ کسی که یک سبحان الله بگوید خداوند به سبب آن ذکر ، یک درخت برای او در بهشت می کارد."
ازحضرت علی (ع) درباره تفسیر" سبحان الله " سؤال شد،آن حضرت فرمودند: " هُوَ تَعظیمُ جَلالِ اللهِ
عَزَّوَجلَّ وَ تَنزیهَهُ عَمّا قالَ فیهِ کُلُّ مُشرکٍ فَإذا قالَهُ العَبدُ صَلَّی عَلَیه کُلٌّ مَلَکٍ ؛ سبحان الله بزرگداشت و تعظیم خدای عزوجل است و پاک دانستن اوازآنجه هر مشرک گوید است و هرگاه که بنده سبحان الله بگوید هر فرشته ای براو درود میفرستد ".
امام صادق (ع) می فرمایند: " ما مِن کَلِمةٍأَخَفّ عَلَی اللّسانِ مِنها وَلا اَبلَغ مِن سُبحانَ الله " هیچ کلمه ای سبک ترو رساتربر زبان آدمی ازگفتن سبحان الله نیست".
کلمه سبحان در قرآن کریم 41 مرتبه تکرار و از ریشه آن 92 کلمه استعمال شده و مشتقات آنها 25 کلمه است.
فهرست منابع
قرآن کریم
1.نهج البلاغه
2.لسان العرب جلدهای 3 ، 6 ، 10
3.مجمع البحرین جلد 4، 10
4.کتاب العین
5.قاموس قرآن
6.مفر دات راغب
7.مفردات قرآن ( نوشته حمید محمدی)
8.ترجمه کتاب مفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، سید غلام رضا خسروی حسینی
9.المنجد الطلاب، فرهنگ بندر ریگی
10.واژه های قرآنی، محمد رضایی
11.تفسیر المیزان،1، 8 ، 15
12.تفسیر نمونه جلدهای 1، 21،18
13.اسماء و صفات الهی فقط در قرآن، محمد باقر محقق، ج1
14.بررسی تطبیقی اسماء الهی، مرضیه شنگانی
15.کشف المعنی عن سر الاسمائ الحسنی، محی الدین عربی، زمانی قمشه ای
16.اصول کافی، کلینی ، ج 2
17.بحار الانوار، مجلسی ، ج 6
18.مصباح المتهجّد ، طوسی ، ص 236
19.وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی، ج 7
20.معانی الاخبار