تاریخ نگارش : هفتم فروردين 1391
شرحی برخطبه قاصعه
حاجیه تقی زاده فانید
چرا این خطبه را قاصعه گویند
خطبه قاصعه مفصلترین و طولانی تری خطبه های نهج البلاغه و حاوی یک سلسله مطالب مهم اخلاقی و اعتقادی و سایر مسایل زیر بنایی علمی و دینی است که آگاهی از انها برای همه بویژه عالمان و تحصیلکرده هایی که برای امر تعلیم و تربیت و هدایت مردم آماده می شوند ضروری است.
کلید واژه : شرحی برخطبه قاصعه

چرا این خطبه را قاصعه گویند
خطبه قاصعه مفصلترین و طولانی تری خطبه های نهج البلاغه و حاوی یک سلسله مطالب مهم اخلاقی و اعتقادی و سایر مسایل زیر بنایی علمی و دینی است که آگاهی از انها برای همه بویژه عالمان و تحصیلکرده هایی که برای امر تعلیم و تربیت و هدایت مردم آماده می شوند ضروری است.
البته همه خطبه های نهج البلاغه نام خاصی ندارد و بلکه بعضی از آنها چنین است و اسم گذاری آنها غیر از نامگذاری سوره های قرآن مجید است ما وقتی به کتابهای مربوط مراجعه می کنیم مثلا کتاب «ثواب الاعمال»مرحوم«صدوق»ایشان برای سوره قرآنی خواصی را ذکر می کنند.
مثلا می گوید امام صادق علیه السلام فرمودند هر کس سوره بقره یا آل عمران را بخواند این اثر را دارد و هر کس سوره احقاف را بخواند آن اثر را یا در تفسیر«کنزل الدقائق»تالیف مرحوم ابن محمد رضای قمی مشهدی که به این امر می پردازد چنین استفاده می شود که این اسامی مخصوص است ولی در نهج البلاغه اینطور نیست که مثلا حضرت امیر علیه السلام اسمی برای خطبه یی گذاشته باشند البته خیلی از خطبه ها اسم ندارد ولی بعضی از مترجمین اسم هایی را برای بعضی از خطبه ها انتخاب کرده اند بعضی از خطبه ها هم مانند«قاصعه»»«شقشقیه»«غرا»«اشباح»به این نامها مشهورند.
و اما درباره نامگذاری این خطبه به «قاصعه»چند وجه ذکر کرده اند.
1ـ گویند وقتی امام علیه السلام این خطبه را ایراد فرمود برناقه یی سوار بود که مشغول علف خوردن و نشخوار کردن بود(1)بنابراین وقتی راویان این خطبه را نقل می کردند اشاره به شرایط و زمان و مکان آن می نمودند و می گفتند خطبه یی که بر روی«ناقه قاصعه»ایراد گردیده پس قاصعه از ریشه «قصع»و حذف ابتلع «بلعیدن»می باشد.
البته در این لفظ نکته مهمی هم نهفته است و آن مساله تکرار و تعدد در گفتار و بیان مطالب است یعنی همانطور که غذای جسم تا به مرحله تبدیل به خون و انرژی برسد باید بارها و بارها جویده و نرم شود غذای روح«موعظه و دانش»هم نیازی به تکرار و گفت و شنود مکرر دارد در واقع مطالبی که مربوط به ایجاد ملکات اخلاقی و مبارزه با رذائل نفسانی است در این خطبه تکرار شده و با قدرت شگرف امام علیه السلام در دانش و هنر بلاغت به کمک تربیت و هدایت آمده است.
این از ویژگیهای نهج البلاغه و امام علی علیه السلام است که یک درس و نکته را با بیانات و کنایات و تشبیهات مختلف بیان می گردد و در عبارتی انسان با دانش و حقیقت نور و روبرو می شود ولی همه در راستای هدف اصلی است. این خطبه راجع به مذمت تکبر این بیماری بزرگ اخلاقی و از نظری ریشه بسیاری از مفاسد اخلاقی است. پس یک معنای قاصعه از «بلع»و«قصع»می آید.
2ـ معنای دیگر قاصعه از ریشه«قصع القلمه»می باشد یعنی حشره موذی را کشت چون این خطبه روح مبارزه با شیطان را تقویت می کند و انسانها را از نظر اخلاقی و ایمانی قوی می سازد که در برابر توطئه های شیطان مقاومت کند بنابراین شیطان که مصداق بارز تکبرو غرور و سرمنشا ایجاد کبر و نخوت در مردم است با این خطبه شکست می خورد و در واقع توطئه هایش نابود می شود و از بین می رود. لذا «قاصعه»یعنی «قاتله»شیطان و پیروانش با این بیان کشته می شود.
3ـ معنای دیگر قاصعه از «قصع ذهب»است پس قاصعه یعنی «ذاهبه»که دقت و توجه نسبت به این خطبه و بیانات امام ریشه تکبر را می خشکاند و در واقع کبر می رود و تواضع می آید.
4ـ قصع به معنای «احتقر»هم آمده است. یعنی طرف را حقیر و پست نمود و یا او حقیر و پست گردید و حقارت او را برملا شد که امام علیه السلام با این خطبه شیطان را که حالت تکبر داشته پست و بی مقدار نموده و به عبارت دیگر پستی و بی مقداری او را نشان دادند.
البته می توان گفت که همه این معانی به یک معنی باز می گردد و آن هشدار امام به مردم و در مورد بیماری تکبر و خطر ابتلای بدان و ضرورت معالجه آن است.
مرحوم ابن میثم در این رابطه می نویسد علت اینکه امام این خطبه را ایراد فرمودند این بود که دیدند جوانهای کوفه حالت کبر و غرور پیدا کرده و موجب درگیری بین قبایل و اقوام را فراهم آورده اند و ممکن است این روحیه و اخلاق ناپسند سبب فتنه و فساد گردد بنابراین ریشه کن کردن مفاسد اجتماعی و اصلاح جامعه و ایجاد اخوت اسلامی منوط به تهذیب و رشد فضائل اخلاقی و ترک رذایل اخلاقی است تا توده مردم از نظر تربیتی رشد نکنند اصلاحات اجتماعی تحقق نخواهد یافت.
ذکر این نکته لازم است که این خطبه در منابع دیگر هم آمده است مثلا بخشی از ان در کتاب شریف«فروع کافی»آمده است مرحوم سید عبدالزهرا خطیب در کتاب «مصادر نهج البلاغه»کتاب«من لا یحضره الفقیه»سید بن طاوس در کتاب«الیقین»با سند از مشایخ خودآنرا نقل کرده اند نیز مرحوم علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار البته منبع بحار خود نهج البلاغه است ولی در هر صورت نقل ایشان موضوعیت دارد.
و اما در کتاب عامه
1ـ«زمخشری»در کتاب و در بیع الابرار»صفحه(113)فصلی از این خطبه را آورده است
2ـ«ماوردی»در کتاب «اعلام النوبه»بخش دیگری را.
3ـ«بیهقی»در کتاب «دلائل النبوة»صفحه 97.

نکات مهم خطبه

در این خطبه مساله کبر بعنوان یک رذیله خطرناک و بنیان برانداز اخلاقی از نظر ریشه ها انگیزه ها عوامل و آفات آن مورد بحث قرار گرفته است و امام علیه السلام با بیان دانش گسترده خود انرا توضیح داده اند.
نیز رکن اصلی و مصداق بارز آن ابلیس است و نشان داده شده که چگونه استکبار(2)که ترک سجود برآدم مظهر ان بود او را به سقوط کشاند و اول کسی است که اظهار عصبیت کرده و از نخوت و جمعیت پیروی نموده است پس این دو رذیله اخلاقی امری است که به شیطان نسبت داده شده است و انسان باید در مقابل آن موضوع گیری جدی داشته باشد.
نکته دیگر انکه امام علیه السلام نمی خواهد یک بحث تاریخی را مطرح کند بلکه عمده نظر ایشان هشدار به مردم از پیمودن راه ابلیس است یعنی باید بدانند که تکبر و به دنبال آن سقوط تنها مربوط به شیطان«و قضیته فی واقفه»نیست بلکه این خطر هست و برای همه وجود دارد و برای همه وجود دارد که صریحا می فرماید وقتی که خداوند فرشته یی را به خاطر تکبر از حریم خود دور کرد و مطرود ساخت هر انساین هم که آن اخلاق زشت را داشته باشد قطعا مردود درگاه الهی خواهد شد.
فراز اول«الحمد الله الذی لبس العز و الکبریا سپاس خدای را که لباس عزت و کبریایی پوشیده است این فراز شامل چند نکته است
1ـ تکبر گاهی به خدا نسبت داده می شود و گاهی به دیگران باید دانست که نسبت اول صحیح و به جا ولی نسبت دوم غلط و بی جاست
2ـ العز به معنای قوت و قدرت شکست ناپذیر است و عزیز یعنی قدرتمند شکست ناپذیر منحصر بفرد که برتر و بالاتر از او نباشد. و الکبریا عظمت پادشاهی و فرمانروایی پیروزمندانه و مقتدرانه بنابراین عزت و کبریایی ویژه خداوند است و استعمال صحیح و حقیقی آن اختصاص به ذا ت باریتعالی دارد و در غیر او مجازی و ناصحیح است.
3ـ در این جا راجع به عزت بحثی نیست عمده بحث درباره تکبر و کبریایی است که در علم اخلاق مورد بحث قرار گرفته است
کبریایی معنای ممدوحی است که کاربرد صحیح ان درباره خداوند پس«عز»و «کبریا»منحصر به خداوند متعال است و به تعبیر دیگر همان مع نای واجب الوجودی است که یک مصداق دارد
و اختار همالنفسه دون خلقه و جعلها حمی و حرما علی غیره و اصطفا هما لجلاله و جعل اللغه علی من نازعه فیهما من عباده و این دو صفت را برای خویش و نه آفریدگانش برگزید و قرقگاه و حریمی مخصوص خود قرار داد و برای دیگران ممنوع ساخت و آستان جلال و شکوهش ساخت و بر هر بنده یی که در این دو خصلت با او بستیزد نفرین نهاد.
چهار فعل «اختارها»«جعلها»«اصطفهاها»«جعل»که یکی پس از دیگری آمده ترتیب جالبی است و رابطه ارگانیکی بین این کلمات احساس می شود یعنی اتفاقی نبوده که خداوند لباس عزت و کبریایی پوشیده بلکه ضرورتی بوده که باید تحقق می یافت اختیار کردن الهی یعنی بیان ضرورتها و حقایق نهفته در ذات باری .
بعضی از الفاظ بین خلق و خالق مشترک هستند ولی اینطور نیست هر لفظی را که درباره خدا گفتیم و معنای خصی بران مترقب بود همان لفظ را با همان معنی درباره آفریدگان هم توانیم بگوییم بنابراین ممکن است اخلاق لفظی نسبت به خداوند صفت فضیلت باشد ولی درباره غیر او رذیله و ناپسند کلمه تکبر اگر به خداوند نسبت داده شود همان کبریایی و عظمت راستین است که ویژه آستان قدس ربوبی است اما اگر به غیر و گفته شود ناصیح و نامقبول و همان تکبر مذموم در علم اخلاق است که اگر کسی داشته باشد نشانه نادانی و بیماری اوست.
این از بلاغت امام علیه السلام است که درباره خداوند لفظی را به کار برده که بسیاری فخیم و صحیح است و در حالیکه تکبر برای ما معنایی مذموم دارد و در ذهنها فضای نامناسبی را ترسیم می کند.
کوتاه سخن آنکه «اختارهمالنفسه»اعلام یک حقیقت اعتقادی و فلسفی است نه مساله انحصار طلبی و منع فیض از مخلوقات زیرا واجب الوجود بطور کلی با ممکن الوجود تفاوت ماهوی و ریشه دارد و کبریایی از آثار واجب الوجودی است و به عبارت دیگر ممکن الوجود نمی تواند چنین باشد مثل یک لامپ یک شمعی نمی تواند مثل صد هزار شمعی باشد و آثار وجودی داشته باشد در واقع باید گفت در ذات باریتعالی حقیقی است که در جای دیگر نمی تواند باشد.
فعل دوم و جعلها حمیَ و حرماً علی غیره کبریایی و عظمت قرقگاه الهی است و ورود در آن برغیر او حرام و ممنوع است این جمله در واقع مکمل و مفسر جمله قبلی است که اختیار خداوند براساس یک حقیقت و ضرورت انکار ناپذیری است که از لوازم واجب الوجودی یعنی بی نهایت در بی نهایت است.
بنابراین پس از اختیار و انتخاب به همان معنایی که بیان شد نوبت«جعل»و قرار داد می رسد یعنی حاکمیت و سلطنت الهی ایجاب می کند که آفریدگان حریم الهی را بشناسند و در آستان قدس ربوبی وارد نشوند که هلاک شوند تکبر سقوط و نابودی انسان از نظر روحی و اخلاقی است مانند کسی که به خورشید نزدیک شود که می سوزد لو انوت انمله لاحترقت
فعل سوم و اصطفا هما لجلاله اصطفی هم بمعنای اختار می باشد ولی در این جمله نکته ظریف دیگری هم نهفته است که با کلمه «لجلاله»بیان شده و می توان گفت«لنفسه »در جمله «اختار همالنفسه«لجلاله»تفسیر شده است یعنی اینطور نیست که خداوند مانند رئیس قبیله که برای خود امتیازاتی قائل می شود و قرار می دهد این دو صفت را برای خود انتخاب کرده باشد بلکه جلال و جبروت ذات باریتعالی را می سزد و به بیان دیگر عزت و کبریایی خداوند از جلال و جبروت ذاتی او برآمده است نه اینکه براو بسته باشند و یا اعتباری مانند سایر امور اعتباری باشد.
مرحوم ابن میثم مینویسد لتقدسه و علوه عن شبه مخلوقاته استحق الا نفراد بهذین فتنفرد و بهما و هو معنی اصطفائه(3)خداوند عزت و کبریایی را به خاطر جلال خویش برگزید یعنی بجهت تقدس و بلندی قدر و مرتبه یی که از شباهت به مخلوقات دورش می دارد استحقاق انفراد به این دو صفت را داراست.
فعل چهارم«و جعل اللتنة علی من نازعه فیهما من عباده»مخالفت با عزت و کبریایی الهی و ورود به حریم واجب الوجود بازتاب ویژه دارد اینطور نیست که اطاعت و مخالفت یکسان باشد آن کس که حریم الهی را محترم نشمارد و بزرگی را برخود ببندد و در سرزمینی قدم بگذارد که شرایط آن را ندارد بطور طبیعی او را برنمی تابد و مشمول عقوبت می گردد که اینجا از آن به لعنت تعبیر شده است.
امام علیه السلام با استفاده از دانش بلاغت و فصاحت دقیق ترین مسایل معرفتی و اخلاقی را بیان می کند یعنی کسانی که به جای بهره وری از فضائل اخلاقی رذائل اخلاقی را جایگزین می کند و مثلا در بحث حاضر به بیماری تکبر مبتلا می شود در واقع در حریم قدس الهی قدم نهاده و به شدت سرکوب خواهد شد.
پس اگر کسی ممکن الوجود بودن خود را فراموش کند و در حوزه واجب الوجود وارد شود در واقع چیزی را که ندارد به خود می بندد و این همان نادانی و جهالت او نسبت به خود و شرایطی می باشد این مذمّت و لعنت به خاطر اینست که انسانها و ممکنات که مجموعه عجزو ناوانی هستند و هر چه هم دارند از واجب الوجود است وهرآن هم نیازمند اوست در عین حال اینگونه تکبر می کند نشان دهنده جهالت او حتی از خود شناسی است.

پی نوشت ها :


1ـ بعد از ان خطبه اشباح«491دومین و خطبه غرا«83»سومین خطبه اول چهارمین است.
2ـ دما در نهج البلاغه 57/3شرح ابن ابی الحدید214/13
3ـ شرح ابن میثم:237/4

منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11